آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

امامت و بشریت، همزاد یکدیگرند.نه امامت‏بدون بشریت قابل تحقق است‏و نه بشریت‏بدون امامت.
منشا جدائى‏ناپذیرى آنها دو چیز است: یکى نقصان انسان و دیگرى کمال‏پذیرى وقابلبیت او براى رشد و تعالى و ارتقاء.
اگر موجودى از آغاز، کامل خلق شده و هرچه براى او ممکن بوده به مرحله فعلیت وتحقق رسیده، نیازى به راهنما و مربى و پیشوا و امام ندارد. به همین جهت است که‏در عالم فرشتگان نهاد امامت و ولایت جایگاهى ندارد. چرا که براى آنها سیر ارادى‏و اختیارى از قوه به فعل و از کمال به نقص، مطرح نیست.
اگر موجودى از آغاز، کامل خلق نشده، ولى استعداد کمال‏پذیرى دارد و مى‏تواند به‏مراحلى از کمال که در پیش‏رو دارد، نائل گردد، باید در مسابقه و تکاپوى‏کمال‏پذیرى شرکت جوید; تا به فعلیت و کمال برسد.
این‏گونه موجودات بر دو دسته‏اند: دسته‏اى به‏طور طبیعى و غریزى از نقص به کمال واز قوه به فعل مى‏رسند. اینها نیاز به مربى و راهنما و رهبر ندارند. بلکه باهدایت تکوینى الهى مسیر خود را طى مى‏کنند و به سر منزل مقصود مى‏رسند. مانندحیوانات.
در عالم طبیعت، نباتات و حیوانات کمال‏پذیرند و باید از نقص به کمال و از قوه‏به فعلیت‏برسند. ولى تکاپوى آنها در سیر به سوى کمال، ارادى و اختیارى نیست وبه همین جهت است که همان هدایت تکوینى الهى براى استکمال آنها کفایت مى‏کند.
دسته‏اى دیگر باید به اراده واختیار خود به کمال مطلوب نائل گردند. این‏گونه موجودات، نیاز به پیشوا و رهبر و مربى و مقتدا دارند. مانند انسان.
زندگى انسان در عالم طبیعت، هم با حیوانات و نباتات وجه اشتراک دارد و هم وجه‏افتراق. آن بخش از کمالاتى که حیوان و نبات از راه هدایت تکوینى به دست مى‏آورند،براى انسان هم ممکن و لازم است. ولى انسان باید به هدایت تشریعى الهى به کمالاتى‏که درخور اوست و نبات و حیوان را بدانها دسترسى نیست، نائل گردد.
ولاء امامت، بعد از نبوت، عهده‏دار این هدایت است و هرگز تعطیل‏بردار نیست.
علت این است که انسان داراى دو جنبه بدنى و نفسانى است. از جنبه بدنى وجسمانى با موجودات عالم طبیعت و از جنبه نفسانى با موجودات مجرد اشتراک دارد.
موجود مجرد -چنان‏که دیدیم- تکامل‏پذیر نیست، بلکه درهر درجه‏اى از کمال که‏باشد، مى‏ماند. نه از آن درجه تنزل مى‏کند و نه به سوى درجه بالاترى ارتقاء وتکامل مى‏یابد. انسان هم اگر تنها همان جوهر مجرد و عارى از تعلق جسمانى بود،تکامل نمى‏یافت و در همان درجه‏اى که بود، باقى مى‏ماند. راز و رمز تعلق نفس به‏بدن همین است که با حفظ کمالات اولیه خود، بتواند از خواص مادیت و جسمانیت نیزبرخوردار گردد و در نظام قوه و فعل، به کمالاتى که تحصیل آنها برایش امکان‏مى‏یابد، با کوشش و تلاش نائل گردد.
بنابراین، نفس قبل از تعلق به بدن، به وجود تجردى و جمعى خود در عالمى برترموجود بود و اگر در آنجا مى‏ماند، به کمال برترى نائل نمى‏آمد. به گفته مولوى:
منبسط بودیم و یک گوهر همه بى سر و بى‏پا بدیم آن سر همه یک گهر بودیم همچون آفتاب بى گره بودیم و صافى همچو آب چون به صورت آمد آن نور سره شد عدد چون سایه‏هاى کنگره
به همین جهت است که در حکمت متعالیه، جنبه نفسانیت نفس -که به‏معناى تعلق تدبیرى به بدن است- را حادث مى‏دانند و مى‏گویند : نفس، جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء است. یعنى نفس از جهت نفسانیت و تعلق تدبیرى به بدن، حادث وجنبه روحانیت آن، همواره باقى است و به فناى بدن فانى نمى‏شود. این نظریه، بانظریه کسانى که نفس را حادث یا قدیم مى‏دانند، متفاوت است. این دو نظریه اخیر،به راه افراط یا تفریط، کشانیده شده‏اند. چرا که یکى کلیت نفس را حادث و دیگرى‏کلیت نفس را قدیم مى‏داند. راه میانه و اعتدالى این است که نه کلیت نفس را قدیم‏و نه کلیت آن را حادث بدانیم.
این نظریه مى‏گوید: جنبه نفسانیت نفس -یعنى تعلق تدبیرى به بدن- به حدوث بدن‏حادث است. اما جنبه تجردى نفس یا به تعبیر دقیق‏تر، جنبه عقلانیت آن که به عالمى‏برتر مربوط است، حدوث ندارد. چرا که کون و فساد و حدوث و زوال، به عالم طبیعت‏مربوط است، نه به عالم فوق طبیعت. موجودات عالم فوق طبیعت، یا به اراده ازلى‏خداوندى همواره بوده و هستند، یا هرگز نبوده و نیستند. آنجا نه جاى حدوث و زوال‏و کون و فساد و نه جاى تکامل و ارتقاء است. آنجا عالم ثبات و اینجا عالم تغیراست.
جنبه عقلانى نفس، اگر براى ابد در همان مرحله مى‏ماند، هرگز نمى‏توانست‏به کمالات‏دیگرى -علاوه بر آنچه داشت- نائل آید. نفس در آن مرحله، عقلانیت داشت، نه نفسانیت‏و به همین جهت تکامل هم نداشت. با یک سیر نزولى به اینجا آمد و تعلق تدبیرى به‏بدن پیدا کرد و جنبه نفسانیت او حدوث یافت و بدون این که کون و فساد این عالم‏گریبانش را بگیرد، فرصت تکامل اختیارى پیدا کرد. فرصتى کامل و تمام، بدون هیچ‏عیب و نقص. چرا که هم چراغ هدایت فطرى و عقلى فراراهش بود و هم چراغ هدایت‏تشریعى. او هم از هدایت درونى برخوردار بود و هم از هدایت‏برونى. در هدایت‏برونى یا تشریعى هم ارائه طریق و راهنمائى بود و هم ایصال به مقصود و مطلوب ورهبرى. نبوت براى ارائه طریق و امامت‏براى ایصال به مقصود. یکى راهنما و دیگرى‏رهبر. گو اینکه احیانا نبوت و امامت در یکى جمع مى‏شود. چنان که به شهادت قرآن،ابراهیم با داشتن مقام نبوت و رسالت، به مقام امامت رسید. آن هم با گذراندن‏مراحلى از ابتلاء و امتحان و به ثبوت رسیدن قابلیت و لیاقت او (1) .
با این فرصت کامل و تمام، انسان مختار مى‏تواند به کمالاتى برسد که قبلا برایش‏نبوده و همین سیر به سوى کمال است که زندگى در این عالم را برایش معنى‏دار مى‏کندو ارزش مى‏بخشد.
اگر این سیر تکاملى نبود، زندگى در این جهان بى‏معنى و بى‏ارزش و بى‏اعتبار بودو بنابراین، باید قدر آن را شناخت.
آنان که به وظیفه‏شناسى و هدف‏شناسى توجه دارند، در فرصت طلائى زندگى این جهان‏حداکثر بهره را مى‏گیرند و هرگز به کارهاى عبث و بیهوده روى نمى‏آورند.
اینان باید الگوهاى کاملى در پیش‏رو داشته باشند که از آنها تبعیت کنند و ازنور دانش او بهره گیرند و او را مقتداى خود قرار دهند. چنان که امیرالمومنین(ع)در نامه خود به «عثمان بن حنیف‏» انصارى فرمود:
«الا و ان لکل ماموم اماما یقتدى به و یستضى بنور علمه‏» (2) .
«آگاه باشید هر مامومى را امامى است که به او اقتدا مى‏کند و به نور علم اوروشنى مى‏گیرد».
نه تنها آنهائى که در راه سعادت در تکاپو و تلاش هستند امام دارند، بلکه‏آنهائى که در سراشیبى سقوط و ضلالت افتاده‏اند نیز، براى خود الگو و امامى دارند.
بهترین مردم، امام حق و امام عدل و بدترین مردم، امام باطل و امام جور است.
هنگامى که مردم نزد آن بزرگوار اجتماع کردند و از کارهاى «عثمان‏» شکایت‏کردند و از حضرتش خواستند که با وى گفتگو کند و از او بخواهد که از کارهائى که‏موجب عدم رضایت مردم است دست‏بردارد، نزد وى رفت و در ضمن سخنانى به او فرمود:
«فاعلم ان افضل عباد الله عندالله امام عادل هدى و هدى فاقام سنه معلومه‏و امات بدعه مجهوله و ان السنن لنیره لها اعلام و ان البدع لظاهره لها اعلام وان شر الناس عندالله امام جائر ضل و ضل به فامات سنه ماخوذه و احیى بدعه‏متروکه‏» (3) .
«بدان که برترین بندگان خدا نزد او امامى است عادل که هدایت‏شده و هدایت کند.
راهبرى که سنت معلومى را بر پاى دارد و بدعت مجهولى را بمیراند. براى سنتها،علائمى روشن و براى بدعتها نشانه‏هائى آشکار است و بدترین مردم نزد خدا امامى است‏ستمکار که گمراه شده و دیگران به او گمراه شوند. امامى که سنت پذیرفته رابمیراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند».
همواره میان امامت و امت، کشش و کوشش لازم است. از سوى امام کشش و از سوى پیرواو، کوشش باید. نه امام سبت‏به امت‏خود بى‏تفاوت است و نه امت مى‏تواند بدون‏کوشش و تلاش و تکاپو راه امام خود را دنبال کند و به سنخیت‏با او دست‏یابد.
فرق نبوت و امامت
درست است که نبوت نیز در هدایت تشریعى انسان نقش دارد. ولى‏میان نبوت و امامت فرق بارزى است. نقش نبوت، ارائه طریق و نشان دادن راه است;حال آن که نقش امامت، دستگیرى و رساندن به مقصود است. نبوت، براى راهنمائى وامامت، براى رهبرى است.
به همین جهت است که بعثت، تعطیل‏پذیر، ولى نصب امام و امامت، تعطیل‏ناپذیر است.
تا زمانى که تشریع احکام و ارائه قوانین الهى به مرحله کمال نهائى نرسیده، بعثت انبیاء ادامه مى‏یابد. اما همین که به کمال نهائى رسید، نیازى به بعثت جدیدنخواهد بود. بابعثت و نبوت پیامبر گرامى اسلام(ص) ، بعثت و نبوت، اختتام یافته وبا وجود شریعت کامل و قابل انطباق بر همه شرائط و اوضاع و احوال زندگى بشر،نیازى به بعثت جدید نخواهد بود.
پیامبران، راه را به مردم نشان داده و آنچه باید به مردم بگویند، گفته وناگفته‏اى باقى نگذاشته‏اند. اگر آثار انبیاى سلف، به‏طور کامل و تحریف نشده دردسترس نیست، ولى اثر محافظت‏شده و جاودانه پیامبر خاتم(ص) که محصول 23 سال وحى‏الهى است، باقى و در دسترس همگان است.
امروز تمام مردم دنیا مى‏توانند از قرآن کریم و ترجمه‏هاى مختلف و تفاسیرگوناگون آن، بهره گیرند و به وسیله این کتاب الهى، راه را از چاه بشناسند.
پیامبر اکرم(ص) در زمان حیات پربرکت‏خود، هم نقش تبیین وحى را بر عهده داشته وهم با امامت‏خود -که قطعا آن بزرگوار جامع امامت و نبوت، بلکه رسالت‏بوده است-الگو و رهبر و مقتداى مردم بوده است.
پس از او رهبرى امت و تبیین وحى بر عهده امامان معصوم: است. همین نقش امامت‏است که تا قیام قیامت‏باید استمرار یابد و بدون آن، امت در وادى حیرت و ضلالت،سرگردان مى‏ماند و هرگز راه به جائى نمى‏برد.
نظرى به روایات
زندیقى از امام صادق(ع) مى‏پرسد که نبوت و رسالت انبیاء راچگونه اثبات کرده‏اید؟
حضرت ، با توجه دادن به حکمت‏خداوندى مى‏فرماید:
«ثبت ان له سفراء فى خلقه، یعبرون عنه الى خلقه و عباده و یدلونهم على‏مصالحهم و منافعهم و ما به بقائهم و فى ترکه فنائهم فثبت الامرون والناهون عن‏الحکیم العلیم فى خلقه...» (4) .
«ثابت‏شد که براى خداوند سفیرانى در میان مردم است که پیام او را به مردم‏مى‏رسانند و مردم را به مصالح و منافع و چیزهائى که در انجامش بقاى آنها و درترکش هلاک آنهاست، رهنمون مى‏شوند.
بنابراین، ثابت‏شد که از جانب خداوند حکیم دانا، امر کنندگان و نهى کنندگانى‏در میان مردم باشند».
سپس فرمود:
«ثم ثبت ذلک فى کل دهر و زمان مما اتت‏به الرسل و الانبیاء من الدلائل والبراهین، لکیلا تخلو ارض الله من حجه یکون معه علم یدل على صدق مقالته و جوازعدالته‏» (5) .
«سپس از دلائل و براهین فرستادگان و پیغمبران خدا، این مطلب در هر دوره‏اى به‏ثبوت رسید، تا زمین خدا از جت‏خالى نماند. همان که با او علامتى است که دلالت‏برصدق گفتار و عدالتش مى‏کند».
قطعا جمله آخر، اشاره به تعطیل‏ناپذیرى امامت تا قیام قیامت دارد.
در روایت دیگرى چنین آمده که «منصور بن حازم‏» مى‏گوید:
به محضر امام صادق(ع) عرض کردم که: خداوند برتر از این است که به وسیله‏آفریدگانش شناخته شود. بلکه آفریدگان بدو شناخته مى‏شوند.
فرمود: راست گفتى.
عرض کردم: هرکس معرفت پیدا کند که پروردگارى دارد، سزاوار است معرفت پیدا کندکه او را خشنودى و خشمى است. و او خشنودى و خشم پروردگار خود را جز به وسیله‏وحى یا فرستاده‏اى(از جانب خدا) نمى‏شناسد. هرکس به وحى الهى دسترسى ندارد، بایدپیامبران خدا را طلب کند. هنگامى که آنها را دیدار کند، به حجت‏بودن آنها معرفت‏پیدا مى‏کند و مى‏داند که طاعت آنها واجب است.
من به مردم گفتم: آیا مى‏دانید که پیامبر خدا(ص) حجت‏خدا بر خلق است؟ گفتند:
آرى.
گفتم: هنگامى که پیامبر خدا از دنیا رفت، چه کسى حجت‏خدا بر خلق است؟
گفتند: قرآن.
من در قرآن نگریستم، دیدم مرجئى (6) و قدرى (7) و زندیق (8) به آن، استدلال مى‏کنند،تا بر رقباى خود غالب گردند. دانستم که قرآن به تنهائى و بدون قیم (9) ، حجت نیست.
هرچه آن قیم درباره قرآن بگوید، حق است.
به آنها گفتم: چه کسى قیم قرآن است؟گفتند: ابن مسعود و عمر و حذیفه که عالم‏به قرآن بودند.
گفتم: همه قرآن را مى‏دانستند؟
گفتند: نه.
هیچ کس نیافتم که گفته شود: همه قرآن را مى‏داند، جز على(ع). هرگاه چیزى مطرح‏مى‏شد. اولى و دومى و سومى مى‏گفتند: نمى‏دانیم. ولى این یکى مى‏گفت: مى‏دانم.
من شهادت مى‏دهم که على(ع) قیم قرآن و طاعتش واجب و بعد از پیامبر خدا(ص) حجت‏خدا بر مردم است و آن چه در باره قرآن فرموده، حق است.
حضرت صادق(ع) فرمود: خدایت رحمت کند (10) .
پى‏نوشتها:
1- «و اذ ابتلى ابرهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس‏اماما»(البقره: 124).
2- نهج‏البلاغه، نامه 45، چاپ رایزنى فرهنگى ایران در دمشق، ص 358.
3- نهج‏البلاغه، (پیشین) خطبه 163، ص 192 و 193.
4- الکافى، ج‏1، ص 168، کتاب الحجه، باب الاضطرار الى الحجه، حدیث‏1.
5- همان مدرک.
6- مرجئى یکى از فرق اسلامى است که به اصالت ایمان معتقد است و به عمل، وقعى‏نمى‏نهد. این فرقه معتقد است که با وجود ایمان هیچ معصیتى ضرر نمى‏زند و با وجودکفر، هیچ طاعتى مفید نیست. مرجئه از ارجاء به معناى تاخیر است. وجه تسمیه آنهابه این نام این است که معتقدند خداوند کیفر معاصى را به تاخیر انداخته یا این‏که عمل را از نیت، به حسب رتبه موخر مى‏دارند یا به خاطر موخر داشتن مقام‏امیرالمومنین است.
7- قدرى گاهى به جبرى و گاهى به تفویضى گفته مى‏شود. پیروان جبر و پیروان‏تفویض یکدیگر را به قدرى بودن متهم مى‏کردند. چرا که پیامبر اکرم(ص) فرموده‏بود:«القدرى مجوسى هذه الامه‏».
8- زندیق به معناى کسى که نفى وجود خداوند مى‏کند یا به معناى ثنوى.
9- قیم القوم من یسوس امرهم و یقومهم (کتاب العین از خلیل بن احمد فراهیدى:قوم). قیم قوم، یعنى کسى که به سیاست و تدبیر امور آنها مى‏پردازد و آنها را برسر پا نگاه مى‏دارد. در اینجا منظور از قیم قرآن کسى است که قیام به امر قرآن‏کند و ظاهر و باطن و مجمل و موول و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ آن را به وحى‏یا الهام یا تعلیم پیامبر بداند.
10- الکافى، ج‏1، ص 169(پیشین) حدیث‏2.

تبلیغات