اسماء و صفات خدا در قرآن(حرف واو و ه)
آرشیو
چکیده
متن
الوکیل، الولى، الوهاب، الهادى
132 - الوکیل
لفظ «وکیل» در قرآن 24 بار واردشده و در چهارده مورد، وصف خدا قرار گرفته است مانند:
(خالق کل شى فاعبدوه و هو على کل شى وکیل)(انعام: 102).
«آفریننده همه چیز است او را بپرستید که نگهبان همه چیز است».
(و لله ما فى السموات و ما فىالارض و کفى بالله وکیلا)(نساء: 132).
«براى خدا است آنچه در آسمانها و زمین است و کافى است که او حامى است».
(ان عبادى لیس لک علیهم سلطان و کفى بربک وکیلا)(اسراء: 65).
«تو را بر بندگان من تسلطى نیست و کافى است که خدا حامى و یاور است».
و آیات دیگر:
«ابن فارس» مىگوید: ماده «وکل» حاکى از اعتماد به دیگرى در کار است، واگر به وکیل، وکیل مىگویند، چون کار به او واگذار مىشود. «راغب» در«مفردات» مىگوید:
«توکل» این است که بر غیر خود اعتماد کنى و او را نائب خود قرار دهى. و-لذا- مىفرماید: (و کفى بربک وکیلا) یعنى به او بسنده کن تا کارهاى تو را انجامدهد».
ولى باید توجه نمود که اگر وکالتهاى عرفى به معنى، نائبگیرى و یا اعتماد بهدیگرى است، ولى وکیل گرفتن خدا، معنى بالاتر از این دارد و آن واگذارى کار به اواستبه هر صورتى که بخواهد، و به همین جهت مىفرماید: (و قالوا حسبنا الله و نعمالوکیل)(آل عمران: 173): «ما را کافى است و چه وکیل خوبى است».
و به دیگر سخن: در وکالتهاى عادى، موکل، از وکیل مىخواهد فلان کار را صورت دهدو در مورد خدا، موکل کار را به او مىسپارد به هر نحوى بخواهد و صلاح بداند انجاممىدهد.
وکیلهاى عادى، از دیگران کمک مىگیرند، چهبسا در اثناء کار از صورت دادن بهمورد وکالت ناتوان مىشوند برخلاف وکالتخدا، که به تنهائى بدون کوچکترین ناتوانىانجام مىدهد، چنان که مىفرماید: (و کفى بربک وکیلا)(اسراء: 65).
از آنجا که وکیل پیوسته حافظ منافع موکل است، گاهى به مناسبتى در معنى«حفیظ» نیز به کار مىرود چنان که مىفرماید: (الله حفیظ علیهم و ما انت علیهم بوکیل)(شورى: 41).
«خدا حافظ و نگهبان آنهاست، تو نگهبان آنها نیستى . و نیز به مناسبتى درمعنى مسلط به کار مىرود». چنان که مىفرماید: (من ضل فانما یضل علیها و ما انت علیهم بوکیل)(زمر: 41).
«هرکس گمراه شود به ضرر خویش گمراه شده تو بر او مسلط نیستى».
انگیزه انسان از وکیلگیرى دو چیز است:
الف ) صاحب کار از انجام کار ناتوان است، یا کار مهمترى در دست دارد، از اینجهت کار را به دیگرى واگذار مىکند.
ب ) وکیل در انجام کار از بصیرت و آگاهى بیشترى برخوردار است.
در مورد وکیل گرفتن خدا، هر دو شرط به نحو اتم موجود است، انسان به عجز وناتوانى خود در زندگى معترف است، و خدا نیز داناتر و تواناتر بر انجام کار استاز این جهت مردان عارف کارها را به خدا واگذار مىکنند چنان که مىفرماید:
(و توکل على الحى الذى لا یموت)(فرقان: 58).
«کار را به خداى زندهاى که هرگز نمىمیرد، واگذار کن».
و نیز مىفرماید: (و من یتوکل على الله فهو حسبه)(طلاق: 3).
«هرکس کار را به خدا واگذارد، او براى او کافى است».
سر انجام باید دانست که واگذارى کار به خداى بزرگ به معنى دست روى دست گذاردنو صورت ندادن کار نیست، بلکه بندگان خدا تا آنجا که مىتوانند، مقدمات کار راانجام مىدهند آنگاه کار را به او تفویض مىنمایند.
و به دیگر سخن: آنچه به آنها محول نشده، انجام مىدهند آنگاه به خدا واگذار مىکنند.
قرآن در یکى از آیات خود به پیامبر دستور مىدهد که افراد با ایمان را در میدانهاى نبرد در جایگاههاى مخصوصى بگمارد و تا آنجا که وظیفه آنها مىباشد،انجام دهند. آنگاه کار را به خدا بسپارند چنان که مىفرماید: (و اذ غدوت مناهلک تبوى المومنین مقاعد للقتال والله سمیع علیم)(آل عمران: 121).
«آنگاه بامدادان در میان کسان خود بیرون آمدى، مومنان را در جایگاههاى خودبراى جنگ، قرار دادى. خدا شنوا و دانا است».
(اذ همت طائفتان منکم ان تفشلا والله ولیهما و على الله فلیتوکل المومنون)(آلعمران: 122).
«آنگاه که دو گروه از شما آهنگ سستى در جنگ کردند و خدا یاور آنها استمومنان باید بر خدا توکل کنند».
کسانى که وکیل گرفتن خداوند، و یا توکل را به معنى کنارهگیرى از کار تفسیرمىکنند، از معنى واقعى توکل غفلت کرده و آن را با اهمال و سستى یکسان گرفتهاند.
و مفسران در تفسیر آیه (ان الله هو الرزاق ذو القوه المتین)(ذاریات: 58).
سرگذشت آموزندهاى از یاران پیامبر نقل مىکنند علاقمندان مراجعه فرمایند.
133 - الولى
لفظ «ولى» به صورت مجرد، یا مضاف به کلمه دیگر 44 بار در قرآنوارد شده و در 35 مورد وصف خدا قرار گرفته است گاهى در صدد اثبات ولایتبرخداست، و احیانا نیز همراه با نفى ولایت از غیر او است مانند:
(والله اعلم باعدائکم و کفى بالله ولیا و کفى بالله نصیرا)(نساء: 45).
«خدا دشمنان شام را بهتر مىشناسد، همین بس که او ولى و همین بس که او یارشماست».
و نیز مىفرماید: (ما لکم من دونه من ولى و لا شفیع)(سجده: 4). «شما جز خداولى و شفیعى ندارید».
به هنگام بحث از «مولى» درباره معنى «ولى» گفتگو کردیم.
134 - الوهاب
لفظ «وهاب» در قرآن 3 بار وارد شده و در همه موارد وصف خداقرار گرفته است چنان که مىفرماید:
(و هب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب)(آل عمران: 8).
«رحمتخود را بر ما ارزانى دار، زیرا تو بخشایندهاى».
(ام عندهم خزائن رحمه ربک العزیز الوهاب)(ص:9).
«یا گنجینههاى رحمت پروردگار توانا و بخشایندهات نزد آنهاست».
(و هب لى ملکا لا ینبغى لاحد من بعدى انک انت الوهاب)(ص:35).
«براى من سلطنتى عطا کن که پس از من کسى شایسته آن نباشد، که بخشایندهاى».
«راغب» مىگوید: لفظ «وهاب» از «هبه» گرفته شده و معنى این است که چیزىبدون عوض تملیک دیگرى کنى چنان که مىفرماید: (و وهبنا له اسحاق)(انعام: 84 وانبیاء: 72) : «اسحاق را به ابراهیم بخشیدیم» و نیز مىفرماید: (الحمد للهالذى وهب لى على الکبر اسماعیل و اسحاق)(ابراهیم: 39).: «سپاس خداى را که دربزرگسالى به من اسماعیل و اسحاق را بخشید».
توضیح این که بخشش دو رکن دارد:
1 - چیزى را که مىبخشد، خود مالک آن باشد.
2 - آن را بدون عوض ببخشد.
بنابراین واهب و بخشاینده واقعى خداست و جز او بخشایندهاى نیست زیرا او مالکجهان و آنچه در اوست، و مالکیت دیگرى در طول مالکیت او، و به تملیک او صورتمىگیرد.
او است که واقعا بدون عوض مىبخشد، در حالى که دیگران روى انگیزه ستایش دراینجهان یا به امید پاداش در آخرت و یا لااقل ارضاء عاطفه درونى مىبخشد چنانکهمىفرماید:(قل ما یعبو بکم ربى لولا دعاوکم فقد کذبتم فسوف یکون لزاما) (فرقان:77).
«بگو پروردگار من براى شما ارزش قائل نیست اگر او را نخوانى، پیامبران اوراتکذیب کردید، و نتیجه آن دامنگیر شما خواهد شد».
تجلى این اسم در زندگى ما این است که ما به دنیا دل نبندیم، و به شیوه قرآندستور داده مال را به دیگران ببخشیم. قرآن شیوه بخشش را چنین بیان کرده است:
(والذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما)(فرقان: 67).
«آنان که اگر انفاق کنند، اسراف نمىورزند و نه خست نشان مىدهند، بلکه راهىمیان این دو را مىگیرند».
حرف ه
135 - الهادى
اسم «الهادى» در قرآن ده بار آمده و در دو مورد، وصفخدا قرار گرفته است، چنان که مىفرماید: (و ان الله لهاد الذین آمنوا الى صراطمستقیم)(حج: 54). : «خدا افراد با ایمان را به راه راست هدایت مىکند».
و نیز مىفرماید: (و کفى بربک هادیا و نصیرا)(فرقان: 319: «کافى است کهپروردگارت راهنما و کمک تو است».
از برخى از آیات، راهنما بودن خدا به صورت ضمنى نیز استفاده مىشود چنان کهمىفرماید: (منیضلل الله فما له من هاد)(رعد: 33): «آن کس را که خدا گمراهسازد، براى او هدایت کنندهاى نیست».
یکى از اصول مسلم قرآنى، آزادى انسانها در مساله هدایت و ضلالت، و یا ایمان وکفر است و آیه: (و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر)(کهف:
29): «بگو حق از جانب خداست هرکس مىخواهد ایمان بیاورد و هر کس مىخواهد کفرورزد».
بیانگر اصل اختیار و آزادى انسان در گرایش به آئین الهى، و یا روىگردانى ازآن است.
در مقابل این اصل، اصل دیگرى استبه نام این که هدایت و ضلالت افراد در دستخداست و او هرکس را بخواهد هدایت و هرکس را بخواهد گمراه مىسازد چنان کهمىفرماید: (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم فیضل الله من یشاء وهو العزیز الحکیم)(ابراهیم: 4).: «هیچ پیامبرى را جز به زبان قوم خویشنفرستادیم تا براى آنان (پیامهاى الهى را) بیان کنند (خدا) هر کس را بخواهدهدایت، و هرکس را بخواهد گمراه مىسازد اوست قدرتمند و حکیم».
اکنون سوال مىشود، چگونه این دو اصل متضاد باهم پذیرفته مىشوند اگر انسانمختار و آزاد است، باید در هدایت و ضلالت نیز آزاد باشد، و اگر ایمان آوردنافراد و کفر ورزیدن آنها در دستخداست، پس در گرایش به دین و اعراض از آن آزادنیست.
آگاهى از مقصد قرآن درباره هدایت و ضلالتبستگى دارد که مجموع آیات مربوط بهموضوع هدایت، یک جا مورد بررسى قرار گیرند، و در غیر این صورت، به مرام واقعىقرآن نخواهیم رسید و همین امر سبب شده است که نگارنده پس از سالها اشتغال بهنگارش تفسیر ترتیبى، به تفسیر موضوعى روى آورده و آن را تعقیب مىکند.
یادآور مىشویم که کلید حل اختلاف، در گرو آگاهى از انواع هدایتها است که برخىهمگانى و در اختیار همه مردم است و برخى دیگر اختصاصى و در دستخداست، اینکانواع هدایتها:
الف ) هدایت همگانى فطرى
خدا گیاهان و جانداران را آفرید، و در وجود هر یک ازاین دو نوع قوه و نیروئى نهاد که او را به سوى کمالى که براى آن آفریده شدهاست، رهبرى نماید. قرآن به این نوع هدایت همگانى که حتى نبات و حیوان را در برمىگیرد، در آیاتى اشاره کرده است و مىفرماید: (ربنا الذى اعطى کل شى خلقه ثمهدى)(طه: 50): «خدا آفرینش هر موجودى را به او ارزانى داشته، آنگاه او راهدایت کرد».
مقصود از هدایت همگانى که همه موجودات امکانى را دربر مىگیرد، جز هدایت فطرىدر انسان، و غریزى در حیوان، و طبیعى در نبات، و جماد نیست و قرآن در آیاتمختلفى درباره این نوع هدایتسخن گفته است.
بنابراین هدایت تکوینى و فطرى که با قلم قضائى، بر پیشانى هر موجودى نوشتهشده، استثناءبردار نبوده و همه را شامل است لذا مىبینیم: گیاهان و درختان بهصورت خودکار بالا مىروند، گل مىکنند میوه مىدهند، و به حد کمال مىرسند و زنبورعسل، و مورچگان و کلیه جانداران با الهام از جهان غیب به زندگى حیوانى خودادامه مىدهند، درحالى که در هیچ مکتب و مرکزى، چیزى نیاموخته و حتى براى زایمانو پرورش اولاد درسى فرا نگرفتهاند.
هدایت همگانى تبلیغى
در این میان انسان از یک هدایت همگانى دیگرى برخورداراست که دیگر موجودات را چنین شان و مقامى نیست و آن این که خدا او را از طریقعقل و خرد، اعزام پیامبران و آموزگاران الهى، فرستادن کتاب و صحیفه، به راهراست هدایت کرده و بهرهگیرى از این وسائل را در اختیار همگان قرار داده است وتبعیض و استثنائى قائل نشده است، چنان که مىفرماید:«(و ان من امه الا خلا فیهانذیر)(فاطر: 24): «هیچ امت و جمعیتى نیست مگر در میان آنان بیمدهى بوده است».
در آیه دیگر مىفرماید: (لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتابوالمیزان لیقوم الناس بالقسط)(حدید: 25): «ما پیامبران خود را با دلائلفرستادیم، و همراه آنان کتاب و ترازو نیز نازل کردیم تا مردم عدالت را بپادارند».
در این آیه از سه وسیله تبلیغى همگانى سخن به میان آمده است:
1 - اعزام پیامبران همراه با معجزات: (رسلنا بالبینات)
2 - کتابهاى آسمانى:(الکتاب)
3 - عقل و خرد: (المیزان); که در حقیقت وسیله سنجش حق و باطل است.
از آنجا که پیامبران یکى از هادیان هستند و در باره پیامبر خاتم مىفرماید:
(وانک لتهدى الى صراط مستقیم)(شورى: 52): «تو به راه راست هدایت مىکنى».
و درباره قرآن مىفرماید: (ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم)(اسراء:9): «اینقرآن انسانها را به درستترین آئینها هدایت مىکند».
و در آیات دیگر از مشیتحکیمانه خود گزارش مىدهد که هیچ ملتى را عذاب نمىکندمگر این که با فرستادن پیامبر، حجت را بر آنها تمام مىکند چنان که مىفرماید:
(و ما کنا معذبین حتى نبعث رسولا)(اسراء: 15): «ما هیچ قومى را عذاب نمىکنیممگر این که قبلا براى آنها پیامبرى مىفرستیم».
بنابراین، مشیتحکیمانه الهى ایجاب کرده است که ابزار هدایت را در اختیارهمگان قرار دهد، آنگاه بگوید: (فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر) و اگر قرآن، درموردى مىگوید: هدایت و ضلالت در دستخداست، هرکس را بخواهد هدایت و هر کس رابخواهد گمراه مىسازد، به این نوع از هدایت، ارتباطى ندارد. مشیتحکیمانه اوتعلق گرفته که این قسم از هدایت در اختیار همگان باشد و هرکس خواست از آن بهرهبگیرد.
آرى در برابر این دو هدایت همگانى، هدایتخصوصى است، که در اختیار برخى قرارمىگیرد. و به تعبیر دیگر: به هرکسى بخواهد مىبخشد و به هرکس نخواهد نمىبخشد،البته خواستن و نخواستن خدا نیز بىملاک نبوده و قطعا براى خود ضابطهاى دارد کههماکنون بیان مىگردد.
هدایتخصوصى
خداى مهربان، گذشته از هدایتهاى همگانى، هدایتخاصى دارد که ازآن گروهى است که از هدایت نخستین بهره گرفته و از این طریق خویشتن را در معرضبهرهورى از نسیم رحمت قرار دهد، خداوند نسبتبه این گروه، از دریچه رحمتنگریسته، و در پوشش الطاف خاص خود درمىآورد.
گروهى که از هدایت همگانى (هدایت پیامبران، امامان، و کتاب آسمانى) بهرهمندشده، و با عقیده پاک در طریق طاعتباشند، ناگهان الطاف خاص الهى شامل حال آنهامىشود و از هدایت افزون از گذشته، بهرهمند مىگردند، بهرهگیرى از این هدایت دردستخداست، او هرکس را بخواهد هدایت مىکند ولى خواستخدا، نیز بىملاک نیست، ملاکآنه، بهرهمندى از هدایتهاى قبلى است.
اگر برخى از آیات، هدایت و ضلالت را از آن خدا مىداند، مقصود این نوع هدایتخصوصى است و مقصود از گمراهى، محرومیت از آن مىباشد، و اسباب هدایتخصوصى دراختیار همگان است.
در اینجا به دو گروه از آیات اشاره مىکنیم که هدایت و ضلالتخصوصى را مدلل بهامورى نموده است که فعل و ترک آنها در اختیار تمام بندگان است:
الف : ملاک هدایتخصوصى
براى شمول هدایتخصوصى ملاکهائى در آیات وارد شده کههمگى به یک منشا برمىگردد و آن بهرهمندى از هدایت نخستین است، چنان کهمىفرماید:
1 - (ان الله یضل من یشاء و یهدى الیه من اناب)(رعد: 27):
«خداهرکس را بخواهد گمراه، و آن کس که به سوى او توجه کند، هدایت مىکند».
2 - (والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله مع المحسنین)(عنکبوت:69)
«آنان را که در راه ما کوشش کردهاند، به راههاى خود هدایت مىکنیم و خدابا نیکوکاران است».
3 - (والذین اهتدوا زادهم هدى)(محمد: 17): «آنان که هدایتیافتهاند، برهدایتشان افزودیم».
4 - (انهم فیتیه آمنوا بربهم و زدناهم هدى)(کهف: 13): «(اصحاب کهف) جوانمردانى بودند که به خدا ایمان آورده و بر هدایتشان افزودیم».
روى سخن در این آیات با گروه مومنان است که از اسباب هدایت عمومى بهرهمند شدهو به راه راست هدایتشدهاند پس از اندى مشمول لطف خاص خدا مىشوند، چرا چون ازهدایت عمومى بهره کافى گرفتهاند.
در این آیات هدایتخصوصى، با جملههاى (من اناب) و (من ینیب) و (جاهدوا) و(اهتدوا) و (آمنوا بربهم) مدلل گردیده است، یعنى این گروه به خاطر این شایستگى،مشمول لطف خاص الهى مىشوند.
ب : ملاک ضلالتخصوصى
در برخى از آیات، ملاک ضلالتخصوصى، نظیر هدایتبیان گردیدهو مقصود از ضلالتخصوصى فقدان هدایتخاص و عنایت الهى است و خود این محرومیتنوعى گمراهى به شمار مىرود.
در برخى از آیات به علت محرومیت تصریح شده و آن ظلم، فسق، کفر و زیغ استیعنىاین صفات پیشین مانع از وصول نور هدایتخصوصى مىگردد، چنان که مىفرماید:
1- (والله لا یهدى القوم الظالمین)(جمعه: 5):(خدا ستمگران را هدایت نمىکند).
2- (و یضل الله الظالمین و یفعل الله ما یشاء)(ابراهیم: 27): «خدا ستمگرانرا گمراه مىسازد و آنچه بخواهد انجام مىدهد».
3 - (و ما یضل به الا الفاسقین)(بقره: 26): «با این مثلها جز گروه فاسق گمراهنمىشوند».
4- (ان الذین کفروا وظلموا لم یکن الله لیغفر لهمو لا لیهدیهم طریقا)(نساء 168):
«آنان که کافر شده و ستم کردهاند، خدا آنان را نمىبخشد و به راهىهدایت نمىکند».
5 - (فلما زاغ الله قلوبهم والله لا یهدى القوم الظالمین)(صف: 5): «آنگاه کهمنحرف گردیدن، خدا نیز دلهاى آنان را منحرف ساختخدا گروه فاسق را هدایتنمىکند».
مقصود از هدایت نکردن و یا گمراه ساختن خدا، همان محرومیت از هدایتخصوصى، وعنایات خاص الهى است. و علت محرومیت آنان به خاطر یک رشته موانعى، مانند ظلم،فسق، کفر و یا انحراف عملى است که از نزول رحمت جلوگیرى مىکند و اگر این موانعنبود، و یا آن را مرتفع مىکردند، بسان گروه نخست، از لطف الهى محروم نمىشدند.
با آشنائى با اقسام هدایتها، مشکل جبر خود به خود حل مىگردد، زیرا آنچه کهملاک جبر است، همان دو هدایت نخست است که خوشبختانه جنبه عمومى دارد، و اماهدایتخصوصى، اگرچه گسترده نیست، ولى علت محرومیت، خود انسان است که مقدمات آنرا فراهم نمىسازد.
اگر قرآن مىفرماید: هرکس را بخواهد گمراه و هرکس را بخواهد هدایت مىکند،مقصود هدایتسوم است، و خواست الهى بىملاک نیست، و تحصیل آن براى بندگان کارآسانى است، این بندگان صالح و ناصالح خدا هستند که مقدمات یکى را فراهم مىسازند.
آخرین سوال
آیاتى گواهى مىدهند که اگر خدا مىخواست همه مردم بدون استثناءایمان مىآوردند، ولى مشیت او بر چنین هدایت همگانى تعلق نگرفته است مانند: (لوشاء ربک لامن من فى الارض کلهم جمیعا)(یونس: 99): «اگر خدا مىخواست همه مردم روىزمین ایمان مىآوردند».
اکنون سوال مىشود چرا خواستار ایمان همگان نشده است؟
پاسخ:
مقصود از این مشیت، اراده نافذ خداست، که تحقق مراد پس از آن امر قطعىاست، و اگر اراده او بر ایمان همه مردم روى زمین تعلق مىگرفت، کافرى روى زمینپیدا نمىشد ولى در این صورت چنین ایمانى فاقد ارزش بود، ایمانى ارزش دارد که ازروى اختیار باشد نه اضطرار، ایمانى که معلول اراده نافذ خدا باشد، بسان اعمالغریزى، حشرات مىشود که ناخودآگاه به دنبال آن مىروند، و جز آن راه، راه دیگرىنمىتوانند انتخاب کنند و در مورد بحث، جز ایمان آوردن پیمودن راه دیگرى براىآنان به صورت ممتنع در مىآید.
خدا را سپاس که بنده ناچیزش را به شرح اسماء حسنایش موفق ساخت هر چند براىاسماء و صفات او مظاهر بىشمار است، امید آن دارد که پرتوى از آن انوار، بر دلتاریک او بتابد، و او را در بارگاه قدسش فرود آورد، و با صحیفهاى روشن و دلىپاک، به منزل دیگر بفرستد.
132 - الوکیل
لفظ «وکیل» در قرآن 24 بار واردشده و در چهارده مورد، وصف خدا قرار گرفته است مانند:
(خالق کل شى فاعبدوه و هو على کل شى وکیل)(انعام: 102).
«آفریننده همه چیز است او را بپرستید که نگهبان همه چیز است».
(و لله ما فى السموات و ما فىالارض و کفى بالله وکیلا)(نساء: 132).
«براى خدا است آنچه در آسمانها و زمین است و کافى است که او حامى است».
(ان عبادى لیس لک علیهم سلطان و کفى بربک وکیلا)(اسراء: 65).
«تو را بر بندگان من تسلطى نیست و کافى است که خدا حامى و یاور است».
و آیات دیگر:
«ابن فارس» مىگوید: ماده «وکل» حاکى از اعتماد به دیگرى در کار است، واگر به وکیل، وکیل مىگویند، چون کار به او واگذار مىشود. «راغب» در«مفردات» مىگوید:
«توکل» این است که بر غیر خود اعتماد کنى و او را نائب خود قرار دهى. و-لذا- مىفرماید: (و کفى بربک وکیلا) یعنى به او بسنده کن تا کارهاى تو را انجامدهد».
ولى باید توجه نمود که اگر وکالتهاى عرفى به معنى، نائبگیرى و یا اعتماد بهدیگرى است، ولى وکیل گرفتن خدا، معنى بالاتر از این دارد و آن واگذارى کار به اواستبه هر صورتى که بخواهد، و به همین جهت مىفرماید: (و قالوا حسبنا الله و نعمالوکیل)(آل عمران: 173): «ما را کافى است و چه وکیل خوبى است».
و به دیگر سخن: در وکالتهاى عادى، موکل، از وکیل مىخواهد فلان کار را صورت دهدو در مورد خدا، موکل کار را به او مىسپارد به هر نحوى بخواهد و صلاح بداند انجاممىدهد.
وکیلهاى عادى، از دیگران کمک مىگیرند، چهبسا در اثناء کار از صورت دادن بهمورد وکالت ناتوان مىشوند برخلاف وکالتخدا، که به تنهائى بدون کوچکترین ناتوانىانجام مىدهد، چنان که مىفرماید: (و کفى بربک وکیلا)(اسراء: 65).
از آنجا که وکیل پیوسته حافظ منافع موکل است، گاهى به مناسبتى در معنى«حفیظ» نیز به کار مىرود چنان که مىفرماید: (الله حفیظ علیهم و ما انت علیهم بوکیل)(شورى: 41).
«خدا حافظ و نگهبان آنهاست، تو نگهبان آنها نیستى . و نیز به مناسبتى درمعنى مسلط به کار مىرود». چنان که مىفرماید: (من ضل فانما یضل علیها و ما انت علیهم بوکیل)(زمر: 41).
«هرکس گمراه شود به ضرر خویش گمراه شده تو بر او مسلط نیستى».
انگیزه انسان از وکیلگیرى دو چیز است:
الف ) صاحب کار از انجام کار ناتوان است، یا کار مهمترى در دست دارد، از اینجهت کار را به دیگرى واگذار مىکند.
ب ) وکیل در انجام کار از بصیرت و آگاهى بیشترى برخوردار است.
در مورد وکیل گرفتن خدا، هر دو شرط به نحو اتم موجود است، انسان به عجز وناتوانى خود در زندگى معترف است، و خدا نیز داناتر و تواناتر بر انجام کار استاز این جهت مردان عارف کارها را به خدا واگذار مىکنند چنان که مىفرماید:
(و توکل على الحى الذى لا یموت)(فرقان: 58).
«کار را به خداى زندهاى که هرگز نمىمیرد، واگذار کن».
و نیز مىفرماید: (و من یتوکل على الله فهو حسبه)(طلاق: 3).
«هرکس کار را به خدا واگذارد، او براى او کافى است».
سر انجام باید دانست که واگذارى کار به خداى بزرگ به معنى دست روى دست گذاردنو صورت ندادن کار نیست، بلکه بندگان خدا تا آنجا که مىتوانند، مقدمات کار راانجام مىدهند آنگاه کار را به او تفویض مىنمایند.
و به دیگر سخن: آنچه به آنها محول نشده، انجام مىدهند آنگاه به خدا واگذار مىکنند.
قرآن در یکى از آیات خود به پیامبر دستور مىدهد که افراد با ایمان را در میدانهاى نبرد در جایگاههاى مخصوصى بگمارد و تا آنجا که وظیفه آنها مىباشد،انجام دهند. آنگاه کار را به خدا بسپارند چنان که مىفرماید: (و اذ غدوت مناهلک تبوى المومنین مقاعد للقتال والله سمیع علیم)(آل عمران: 121).
«آنگاه بامدادان در میان کسان خود بیرون آمدى، مومنان را در جایگاههاى خودبراى جنگ، قرار دادى. خدا شنوا و دانا است».
(اذ همت طائفتان منکم ان تفشلا والله ولیهما و على الله فلیتوکل المومنون)(آلعمران: 122).
«آنگاه که دو گروه از شما آهنگ سستى در جنگ کردند و خدا یاور آنها استمومنان باید بر خدا توکل کنند».
کسانى که وکیل گرفتن خداوند، و یا توکل را به معنى کنارهگیرى از کار تفسیرمىکنند، از معنى واقعى توکل غفلت کرده و آن را با اهمال و سستى یکسان گرفتهاند.
و مفسران در تفسیر آیه (ان الله هو الرزاق ذو القوه المتین)(ذاریات: 58).
سرگذشت آموزندهاى از یاران پیامبر نقل مىکنند علاقمندان مراجعه فرمایند.
133 - الولى
لفظ «ولى» به صورت مجرد، یا مضاف به کلمه دیگر 44 بار در قرآنوارد شده و در 35 مورد وصف خدا قرار گرفته است گاهى در صدد اثبات ولایتبرخداست، و احیانا نیز همراه با نفى ولایت از غیر او است مانند:
(والله اعلم باعدائکم و کفى بالله ولیا و کفى بالله نصیرا)(نساء: 45).
«خدا دشمنان شام را بهتر مىشناسد، همین بس که او ولى و همین بس که او یارشماست».
و نیز مىفرماید: (ما لکم من دونه من ولى و لا شفیع)(سجده: 4). «شما جز خداولى و شفیعى ندارید».
به هنگام بحث از «مولى» درباره معنى «ولى» گفتگو کردیم.
134 - الوهاب
لفظ «وهاب» در قرآن 3 بار وارد شده و در همه موارد وصف خداقرار گرفته است چنان که مىفرماید:
(و هب لنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب)(آل عمران: 8).
«رحمتخود را بر ما ارزانى دار، زیرا تو بخشایندهاى».
(ام عندهم خزائن رحمه ربک العزیز الوهاب)(ص:9).
«یا گنجینههاى رحمت پروردگار توانا و بخشایندهات نزد آنهاست».
(و هب لى ملکا لا ینبغى لاحد من بعدى انک انت الوهاب)(ص:35).
«براى من سلطنتى عطا کن که پس از من کسى شایسته آن نباشد، که بخشایندهاى».
«راغب» مىگوید: لفظ «وهاب» از «هبه» گرفته شده و معنى این است که چیزىبدون عوض تملیک دیگرى کنى چنان که مىفرماید: (و وهبنا له اسحاق)(انعام: 84 وانبیاء: 72) : «اسحاق را به ابراهیم بخشیدیم» و نیز مىفرماید: (الحمد للهالذى وهب لى على الکبر اسماعیل و اسحاق)(ابراهیم: 39).: «سپاس خداى را که دربزرگسالى به من اسماعیل و اسحاق را بخشید».
توضیح این که بخشش دو رکن دارد:
1 - چیزى را که مىبخشد، خود مالک آن باشد.
2 - آن را بدون عوض ببخشد.
بنابراین واهب و بخشاینده واقعى خداست و جز او بخشایندهاى نیست زیرا او مالکجهان و آنچه در اوست، و مالکیت دیگرى در طول مالکیت او، و به تملیک او صورتمىگیرد.
او است که واقعا بدون عوض مىبخشد، در حالى که دیگران روى انگیزه ستایش دراینجهان یا به امید پاداش در آخرت و یا لااقل ارضاء عاطفه درونى مىبخشد چنانکهمىفرماید:(قل ما یعبو بکم ربى لولا دعاوکم فقد کذبتم فسوف یکون لزاما) (فرقان:77).
«بگو پروردگار من براى شما ارزش قائل نیست اگر او را نخوانى، پیامبران اوراتکذیب کردید، و نتیجه آن دامنگیر شما خواهد شد».
تجلى این اسم در زندگى ما این است که ما به دنیا دل نبندیم، و به شیوه قرآندستور داده مال را به دیگران ببخشیم. قرآن شیوه بخشش را چنین بیان کرده است:
(والذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما)(فرقان: 67).
«آنان که اگر انفاق کنند، اسراف نمىورزند و نه خست نشان مىدهند، بلکه راهىمیان این دو را مىگیرند».
حرف ه
135 - الهادى
اسم «الهادى» در قرآن ده بار آمده و در دو مورد، وصفخدا قرار گرفته است، چنان که مىفرماید: (و ان الله لهاد الذین آمنوا الى صراطمستقیم)(حج: 54). : «خدا افراد با ایمان را به راه راست هدایت مىکند».
و نیز مىفرماید: (و کفى بربک هادیا و نصیرا)(فرقان: 319: «کافى است کهپروردگارت راهنما و کمک تو است».
از برخى از آیات، راهنما بودن خدا به صورت ضمنى نیز استفاده مىشود چنان کهمىفرماید: (منیضلل الله فما له من هاد)(رعد: 33): «آن کس را که خدا گمراهسازد، براى او هدایت کنندهاى نیست».
یکى از اصول مسلم قرآنى، آزادى انسانها در مساله هدایت و ضلالت، و یا ایمان وکفر است و آیه: (و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر)(کهف:
29): «بگو حق از جانب خداست هرکس مىخواهد ایمان بیاورد و هر کس مىخواهد کفرورزد».
بیانگر اصل اختیار و آزادى انسان در گرایش به آئین الهى، و یا روىگردانى ازآن است.
در مقابل این اصل، اصل دیگرى استبه نام این که هدایت و ضلالت افراد در دستخداست و او هرکس را بخواهد هدایت و هرکس را بخواهد گمراه مىسازد چنان کهمىفرماید: (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم فیضل الله من یشاء وهو العزیز الحکیم)(ابراهیم: 4).: «هیچ پیامبرى را جز به زبان قوم خویشنفرستادیم تا براى آنان (پیامهاى الهى را) بیان کنند (خدا) هر کس را بخواهدهدایت، و هرکس را بخواهد گمراه مىسازد اوست قدرتمند و حکیم».
اکنون سوال مىشود، چگونه این دو اصل متضاد باهم پذیرفته مىشوند اگر انسانمختار و آزاد است، باید در هدایت و ضلالت نیز آزاد باشد، و اگر ایمان آوردنافراد و کفر ورزیدن آنها در دستخداست، پس در گرایش به دین و اعراض از آن آزادنیست.
آگاهى از مقصد قرآن درباره هدایت و ضلالتبستگى دارد که مجموع آیات مربوط بهموضوع هدایت، یک جا مورد بررسى قرار گیرند، و در غیر این صورت، به مرام واقعىقرآن نخواهیم رسید و همین امر سبب شده است که نگارنده پس از سالها اشتغال بهنگارش تفسیر ترتیبى، به تفسیر موضوعى روى آورده و آن را تعقیب مىکند.
یادآور مىشویم که کلید حل اختلاف، در گرو آگاهى از انواع هدایتها است که برخىهمگانى و در اختیار همه مردم است و برخى دیگر اختصاصى و در دستخداست، اینکانواع هدایتها:
الف ) هدایت همگانى فطرى
خدا گیاهان و جانداران را آفرید، و در وجود هر یک ازاین دو نوع قوه و نیروئى نهاد که او را به سوى کمالى که براى آن آفریده شدهاست، رهبرى نماید. قرآن به این نوع هدایت همگانى که حتى نبات و حیوان را در برمىگیرد، در آیاتى اشاره کرده است و مىفرماید: (ربنا الذى اعطى کل شى خلقه ثمهدى)(طه: 50): «خدا آفرینش هر موجودى را به او ارزانى داشته، آنگاه او راهدایت کرد».
مقصود از هدایت همگانى که همه موجودات امکانى را دربر مىگیرد، جز هدایت فطرىدر انسان، و غریزى در حیوان، و طبیعى در نبات، و جماد نیست و قرآن در آیاتمختلفى درباره این نوع هدایتسخن گفته است.
بنابراین هدایت تکوینى و فطرى که با قلم قضائى، بر پیشانى هر موجودى نوشتهشده، استثناءبردار نبوده و همه را شامل است لذا مىبینیم: گیاهان و درختان بهصورت خودکار بالا مىروند، گل مىکنند میوه مىدهند، و به حد کمال مىرسند و زنبورعسل، و مورچگان و کلیه جانداران با الهام از جهان غیب به زندگى حیوانى خودادامه مىدهند، درحالى که در هیچ مکتب و مرکزى، چیزى نیاموخته و حتى براى زایمانو پرورش اولاد درسى فرا نگرفتهاند.
هدایت همگانى تبلیغى
در این میان انسان از یک هدایت همگانى دیگرى برخورداراست که دیگر موجودات را چنین شان و مقامى نیست و آن این که خدا او را از طریقعقل و خرد، اعزام پیامبران و آموزگاران الهى، فرستادن کتاب و صحیفه، به راهراست هدایت کرده و بهرهگیرى از این وسائل را در اختیار همگان قرار داده است وتبعیض و استثنائى قائل نشده است، چنان که مىفرماید:«(و ان من امه الا خلا فیهانذیر)(فاطر: 24): «هیچ امت و جمعیتى نیست مگر در میان آنان بیمدهى بوده است».
در آیه دیگر مىفرماید: (لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتابوالمیزان لیقوم الناس بالقسط)(حدید: 25): «ما پیامبران خود را با دلائلفرستادیم، و همراه آنان کتاب و ترازو نیز نازل کردیم تا مردم عدالت را بپادارند».
در این آیه از سه وسیله تبلیغى همگانى سخن به میان آمده است:
1 - اعزام پیامبران همراه با معجزات: (رسلنا بالبینات)
2 - کتابهاى آسمانى:(الکتاب)
3 - عقل و خرد: (المیزان); که در حقیقت وسیله سنجش حق و باطل است.
از آنجا که پیامبران یکى از هادیان هستند و در باره پیامبر خاتم مىفرماید:
(وانک لتهدى الى صراط مستقیم)(شورى: 52): «تو به راه راست هدایت مىکنى».
و درباره قرآن مىفرماید: (ان هذا القرآن یهدى للتى هى اقوم)(اسراء:9): «اینقرآن انسانها را به درستترین آئینها هدایت مىکند».
و در آیات دیگر از مشیتحکیمانه خود گزارش مىدهد که هیچ ملتى را عذاب نمىکندمگر این که با فرستادن پیامبر، حجت را بر آنها تمام مىکند چنان که مىفرماید:
(و ما کنا معذبین حتى نبعث رسولا)(اسراء: 15): «ما هیچ قومى را عذاب نمىکنیممگر این که قبلا براى آنها پیامبرى مىفرستیم».
بنابراین، مشیتحکیمانه الهى ایجاب کرده است که ابزار هدایت را در اختیارهمگان قرار دهد، آنگاه بگوید: (فمن شاء فلیومن و من شاء فلیکفر) و اگر قرآن، درموردى مىگوید: هدایت و ضلالت در دستخداست، هرکس را بخواهد هدایت و هر کس رابخواهد گمراه مىسازد، به این نوع از هدایت، ارتباطى ندارد. مشیتحکیمانه اوتعلق گرفته که این قسم از هدایت در اختیار همگان باشد و هرکس خواست از آن بهرهبگیرد.
آرى در برابر این دو هدایت همگانى، هدایتخصوصى است، که در اختیار برخى قرارمىگیرد. و به تعبیر دیگر: به هرکسى بخواهد مىبخشد و به هرکس نخواهد نمىبخشد،البته خواستن و نخواستن خدا نیز بىملاک نبوده و قطعا براى خود ضابطهاى دارد کههماکنون بیان مىگردد.
هدایتخصوصى
خداى مهربان، گذشته از هدایتهاى همگانى، هدایتخاصى دارد که ازآن گروهى است که از هدایت نخستین بهره گرفته و از این طریق خویشتن را در معرضبهرهورى از نسیم رحمت قرار دهد، خداوند نسبتبه این گروه، از دریچه رحمتنگریسته، و در پوشش الطاف خاص خود درمىآورد.
گروهى که از هدایت همگانى (هدایت پیامبران، امامان، و کتاب آسمانى) بهرهمندشده، و با عقیده پاک در طریق طاعتباشند، ناگهان الطاف خاص الهى شامل حال آنهامىشود و از هدایت افزون از گذشته، بهرهمند مىگردند، بهرهگیرى از این هدایت دردستخداست، او هرکس را بخواهد هدایت مىکند ولى خواستخدا، نیز بىملاک نیست، ملاکآنه، بهرهمندى از هدایتهاى قبلى است.
اگر برخى از آیات، هدایت و ضلالت را از آن خدا مىداند، مقصود این نوع هدایتخصوصى است و مقصود از گمراهى، محرومیت از آن مىباشد، و اسباب هدایتخصوصى دراختیار همگان است.
در اینجا به دو گروه از آیات اشاره مىکنیم که هدایت و ضلالتخصوصى را مدلل بهامورى نموده است که فعل و ترک آنها در اختیار تمام بندگان است:
الف : ملاک هدایتخصوصى
براى شمول هدایتخصوصى ملاکهائى در آیات وارد شده کههمگى به یک منشا برمىگردد و آن بهرهمندى از هدایت نخستین است، چنان کهمىفرماید:
1 - (ان الله یضل من یشاء و یهدى الیه من اناب)(رعد: 27):
«خداهرکس را بخواهد گمراه، و آن کس که به سوى او توجه کند، هدایت مىکند».
2 - (والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و ان الله مع المحسنین)(عنکبوت:69)
«آنان را که در راه ما کوشش کردهاند، به راههاى خود هدایت مىکنیم و خدابا نیکوکاران است».
3 - (والذین اهتدوا زادهم هدى)(محمد: 17): «آنان که هدایتیافتهاند، برهدایتشان افزودیم».
4 - (انهم فیتیه آمنوا بربهم و زدناهم هدى)(کهف: 13): «(اصحاب کهف) جوانمردانى بودند که به خدا ایمان آورده و بر هدایتشان افزودیم».
روى سخن در این آیات با گروه مومنان است که از اسباب هدایت عمومى بهرهمند شدهو به راه راست هدایتشدهاند پس از اندى مشمول لطف خاص خدا مىشوند، چرا چون ازهدایت عمومى بهره کافى گرفتهاند.
در این آیات هدایتخصوصى، با جملههاى (من اناب) و (من ینیب) و (جاهدوا) و(اهتدوا) و (آمنوا بربهم) مدلل گردیده است، یعنى این گروه به خاطر این شایستگى،مشمول لطف خاص الهى مىشوند.
ب : ملاک ضلالتخصوصى
در برخى از آیات، ملاک ضلالتخصوصى، نظیر هدایتبیان گردیدهو مقصود از ضلالتخصوصى فقدان هدایتخاص و عنایت الهى است و خود این محرومیتنوعى گمراهى به شمار مىرود.
در برخى از آیات به علت محرومیت تصریح شده و آن ظلم، فسق، کفر و زیغ استیعنىاین صفات پیشین مانع از وصول نور هدایتخصوصى مىگردد، چنان که مىفرماید:
1- (والله لا یهدى القوم الظالمین)(جمعه: 5):(خدا ستمگران را هدایت نمىکند).
2- (و یضل الله الظالمین و یفعل الله ما یشاء)(ابراهیم: 27): «خدا ستمگرانرا گمراه مىسازد و آنچه بخواهد انجام مىدهد».
3 - (و ما یضل به الا الفاسقین)(بقره: 26): «با این مثلها جز گروه فاسق گمراهنمىشوند».
4- (ان الذین کفروا وظلموا لم یکن الله لیغفر لهمو لا لیهدیهم طریقا)(نساء 168):
«آنان که کافر شده و ستم کردهاند، خدا آنان را نمىبخشد و به راهىهدایت نمىکند».
5 - (فلما زاغ الله قلوبهم والله لا یهدى القوم الظالمین)(صف: 5): «آنگاه کهمنحرف گردیدن، خدا نیز دلهاى آنان را منحرف ساختخدا گروه فاسق را هدایتنمىکند».
مقصود از هدایت نکردن و یا گمراه ساختن خدا، همان محرومیت از هدایتخصوصى، وعنایات خاص الهى است. و علت محرومیت آنان به خاطر یک رشته موانعى، مانند ظلم،فسق، کفر و یا انحراف عملى است که از نزول رحمت جلوگیرى مىکند و اگر این موانعنبود، و یا آن را مرتفع مىکردند، بسان گروه نخست، از لطف الهى محروم نمىشدند.
با آشنائى با اقسام هدایتها، مشکل جبر خود به خود حل مىگردد، زیرا آنچه کهملاک جبر است، همان دو هدایت نخست است که خوشبختانه جنبه عمومى دارد، و اماهدایتخصوصى، اگرچه گسترده نیست، ولى علت محرومیت، خود انسان است که مقدمات آنرا فراهم نمىسازد.
اگر قرآن مىفرماید: هرکس را بخواهد گمراه و هرکس را بخواهد هدایت مىکند،مقصود هدایتسوم است، و خواست الهى بىملاک نیست، و تحصیل آن براى بندگان کارآسانى است، این بندگان صالح و ناصالح خدا هستند که مقدمات یکى را فراهم مىسازند.
آخرین سوال
آیاتى گواهى مىدهند که اگر خدا مىخواست همه مردم بدون استثناءایمان مىآوردند، ولى مشیت او بر چنین هدایت همگانى تعلق نگرفته است مانند: (لوشاء ربک لامن من فى الارض کلهم جمیعا)(یونس: 99): «اگر خدا مىخواست همه مردم روىزمین ایمان مىآوردند».
اکنون سوال مىشود چرا خواستار ایمان همگان نشده است؟
پاسخ:
مقصود از این مشیت، اراده نافذ خداست، که تحقق مراد پس از آن امر قطعىاست، و اگر اراده او بر ایمان همه مردم روى زمین تعلق مىگرفت، کافرى روى زمینپیدا نمىشد ولى در این صورت چنین ایمانى فاقد ارزش بود، ایمانى ارزش دارد که ازروى اختیار باشد نه اضطرار، ایمانى که معلول اراده نافذ خدا باشد، بسان اعمالغریزى، حشرات مىشود که ناخودآگاه به دنبال آن مىروند، و جز آن راه، راه دیگرىنمىتوانند انتخاب کنند و در مورد بحث، جز ایمان آوردن پیمودن راه دیگرى براىآنان به صورت ممتنع در مىآید.
خدا را سپاس که بنده ناچیزش را به شرح اسماء حسنایش موفق ساخت هر چند براىاسماء و صفات او مظاهر بىشمار است، امید آن دارد که پرتوى از آن انوار، بر دلتاریک او بتابد، و او را در بارگاه قدسش فرود آورد، و با صحیفهاى روشن و دلىپاک، به منزل دیگر بفرستد.