نگرشی بر مکتبهای ضد اخلاقی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نزد فلاسفه و علماى علم اخلاق ومعتقدین به مذاهب آسمانى (از قبیل اسلام و دین مسیح و دین یهود...) و پیروانآنها و حتى نزد عقلاى جهان این اصل مسلم است که آدمى قبل از هرچیز طالب خوشى وسعادت و کمالجسمى و روحى و مادى و معنوى میباشد.
حال موضوع مهم و اساسى این است که بدانیم خوشى و سعادت انسان در چه چیز است وچه باید بکند که این مراد و مقصود حاصل گردد؟
اکثر فلسفهها و مکتبهائى که از بدو تاریخ بشر تاکنون به وجود آمدهاند به اینمساله مهم، اهمیت داده و هم خود را در نشان دادن راه سعادت و ارائه دستوراتبراى رسیدن به این مقصود یعنى نیل به سعادت و خوشبختى قرار دادهاند پس یک فلسفهیا یک مکتب و مذهب و دینى را مىتوان سعادتبخش نامید که نیروهاى جسمى و روحىانسان را تقویت واحتیاجات مادى و معنوى جامعه و فرد را برطرف و بالاخره اصولاخلاقى را در میان افراد جوامع انسانى گسترش دهد.
متاسفانه در مقابل این اصل اساسى سعادت انسانها، اندیشههاى نوئى در عرضپیشرفت صنعت و تکنیک و علوم بشرى و پیشرفت آن پا به عرصه وجود گذارده است.
و از میان آنها مىتوان به مهمترین این تفکرات واندیشهها از نظر اثرگذارى بهچند مکتب و اندیشه مهم زیر اشاره کرد:
1 - فلسفه وجود(اگزیستانسیالیسم).
2 - مارکسیسم.
3 - پراگماتیسم.
4 - فلسفه وضعى منطقى(پوریتیویسم منطقى و...).
هر یک از این فلسفهها و مکتبها زیربناهائى دارند ولى همه اینها با همهاختلافها و تفاوتهایشان در این اصل متفقند که اخلاق و ارزشهاى اخلاقى هیچ واقعیتىو ریشه ثابتى ندارند این فلسفهها نبردى آشکار با دین واخلاق و افکار عقلاء و هرچهکه به معنویات مربوط مىشود آغاز کردهاند.
آیا ارزشهاى اخلاقى واقعیت دارند؟
پس اولین مساله اساسى قابل بحث در اینجا، این است که آیا اخلاق یک امر واقعىبوده، واقعیتى ذاتى دارد یا نه؟
اندیشهها و تفکرات فلسفى گذشته در این اصل مشترکند که اخلاق امرى ذاتى نیستزیرا علم اخلاق یک نحو شناخت مجردى است که تدریجا از ناحیه نوع محیط و تربیت درروح انسانها جایگزین مىشود و حکایت از متن واقعى نمىکند از اینرو است کهارزشهاى اخلاقى به تبع ملتها و زمانها و مکانها و تربیتهاى مختلف و گوناگونمىباشد تا آنجا که ملتى و قومى چیزى را خیر مىدانند و مردم دیگر و ملت و جمعىدیگر آن را شر تلقى مىکنند!.
این اختلاف دلیل بر این است که واقعیتبراى مسائل اخلاقى وجود ندارد.
پاسخ آن این است که وجود و اثر یک شى واقعیتدار بهطور کلى دو گونهاست:
گونه اول: وجود عینى و خارجى و مستقل بالذات نظیر آب، زمین و آسمان و...
گونه دوم: وجود معنوى متکى و قائم به امور خارجى مثل پدر و مادر بودن، مثلخاصیت همسرى در زوجها و یا اصیتستم در عمل تجاوز به حقوق دیگران و خاصیت عدلو قسط در حکمرانى و نظیر اینها.
ارزشهاى اخلاقى بهطور کلى از سنخ گونه دوم مىباشند یعنى وجود معنوى دارند پساین امور خارجى هستند که توسط ارزشهاى اخلاقى معنوى توصیف مىشوند زیرا اینارزشها بهطور عملى و حقیقى و واقعى متکى بر آن امور مىباشند بنابراین هنگامى کهمىگوئیم که راستگوئى خوب است، و دروغگوئى بد است و وفاى به عهد واجب است وعهدشکنى حرام است، به این معناست که خوبى و خیر در راستگوئى و بد و شر دردروغگوئى نهفته است و وجوب وفاى به عهد و حرمت پیمانشکنى وابسته به خود عملوفادارى و عهدشکنى هستند درست همانگونه که دانش به دانشمند و نادانى به شخصنادان و تنگچشمى به بخیل و گشادهدستى به سخاوتمند مربوط و وابسته هستند وهمینگونهاند دیگر صفات ثابت و محکم به استحکام کوهها که هر یک در وجودى عینى ومحسوس متجلى مىگردند.
معلم اول ارسطو وجودى را که ما وجود معنوى مىنامیم، به ملاحظه ضرورت واجتنابناپذیر بودن آن، قانون طبیعى مىنامد و در این امور مساله تعاون و همیارىافراد واجتماعات را از آن جهت که هیچ فردى از این اجتماعات نظیر نانوا و قصاب ودیگر فروشندگان و تولیدکنندگان کالاى لازم نمیتوانند بىنیاز و مستقل از دیگرانزندگى کنند، مثال میزند و در این خصوص جمله معروفى دارد که: کسى که به دیگراننیازمند نیستیا از خدایان استیا از موجودات وحشى!! (1) .
فیلسوف هلندى به نام «گروتیوس» سخنى به این مضمون دارد:
«مبانى اخلاقى ذاتا طبیعى و اجتنابناپذیرند و خداوند نیز به خاطر همین ویژگى،فرمان به کسب و تخلق به این مبانى مىدهد و محال است که خداوند آنچه را که ذاتاشر و بدى است، به طور تمام و کمال شر قرار ندهد و همانطور که محال است که مضارباعداد زوج، اعدادى فرد نظیر 3 یا 5 باشند» (2) .
چنان که خوانندگان گرامى ملاحظه مىکنند، ذاتى بودن ارزش براى افعال اخلاقى یکامر ذاتى معنوى مىباشد پس قوانین اخلاقى هیچ فرقى با قوانین تشریعى و سیاسى واقتصادى ندارند همانطور که آنها تابع قواعد و قوانین ثابتى هستند که طبیعت امورو اشیاء آنها را اقتضاء مىکند قوانین و ارزشهاى اخلاقى نیز چنین حالتى دارند واز اینجاست که در کتاب «روحالقوانین» تالیف «مونتسکیو» مىخوانیم کهتظاهرات بشرى در هر نوع:
تشریعى و سیاسى و اقتصادى تابع قوانین ثابتى هستند که طبیعت امور و اشیاءآنها را اقتضاء مىکند (3) .
همین اندازه که جوامع انسانى اصول و ارزشهاى انسانى را معیار سنجش امور درمعاملات و تعهدات و موجب حل اختلاف بین خود مىدانند بهترین دلیل استبر این کهاین اصول و ارزشها حقائق واقعى بوده، ایمان و اعتقاد به آنها در اعماق وجود همهحتى منکران این اصول و ارزشها آنچنان مىجوشد و آنچنان به ارزشهاى انسانى قداستو پاکى مىبخشد که خود آنان خواسته و ناخواسته آنها را در امور زندگى خود موردعمل قرار مىدهند.
مثلا «آلبرکامو» اگزیستانسیالیست معروف اروپائى گرچه معتقد داست که احکاماخلاق جز از مجراى عواطف و شعور گوینده گذر نمىکند (4) ، و لکن همین کلام در عین حالاعتراف به این حقیقت است که اخلاق نوعى واقعیت دارد.
و اگر فرض کنیم اینان با دل و زبان این ارزشها را انکار کرده باشند یعنى اثرىاز ایمان به ارزشها در وجودشان نباشد، باز در این صورت پاسخ مىدهیم که نیافتنشىاى دلیل بر فقدان آن نیست (عدم الوجدان لا یدل على عدم الوجود).
زیرا اختلاف نظر در رویدادها و حقائق، چیزى را عوض نمىکند و از واقعیت اشیاءواقعى نمىکاهد چنانکه زمانى مردم معتقد بودند که کره زمین مسطح است و خورشید بهدور آن مىچرخد و نیز اعتقادشان این بود که جهان بالا و پست و دور و نزدیک درتسخیر و تصرف انسانها است تا این که ادیان (5) و تحقیقات علماء بعدا خلاف آن راثابت نمود.
آیا علم اخلاق داخل در علوم است؟
بعد از این که ثابتشد که اصول و مبانى و ارزشهاى اخلاقى واقعیت دارند، سوالدومى در اینجا مطرح است و آن این که آیا اصولا علم اخلاق دانشى در زمره سایر علومو دانشها مىباشد یا نه؟
عدهاى آن را جزو دانشها محسوب ندانستهاند زیرا معتقدند که صفت علم بر آنمنطبق نیست و توضیح آن این که قضایاى علمى از دو حال خارج نیستند: حالت اولاینکه: قضیه علمى از نوع قضایاى ریاضى باشد که درستى آنها براى انسانها بدیهىاست و نیازمند به تجربه و آزمایش نیست چرا که خود عنوان ریاضى لازمه درستى و صحتاست و امکان ندارد که یک قضیه ریاضى دروغ باشد مثلا این قضیه:
4 ل 2 × 2 و گفتن عدد 4 به منزله گفتن ترتیب 2 × 2 مىباشد همانقدر که بگوئیمکه آسمان آسمان است و زمین هم زمین و از این جهت قضیه ریاضى را «قبلى»مىنامند چون علم به آن سابقه دارد و چیز تازهاى نیست.
حالت دوم: در قضایا این است که قضایاى علمى از قبیل قضایاى اخبارى مىباشند کههر دو احتمال راستیا دروغ بودن در آنها محتمل است و طرح این قضایا هرگز مستلزمدرستى و نادرستى آنها نیست چرا که در اینصورت دیگر اخبارى نخواهد بود مثل اینکه آب مرکب از اکسیژن و هیدروژن است درستى این خبر از روى آزمایش و تجربه معینمىشود و احتمال صحت و کذب در آن مىرود. از این جهت اینگونه قضایا را «بعدى»مىگویند یعنى علم به درستى و صحت آن بعد از آزمایش معین مىشود.
پس قضایاى علمى از این دو حال خارج نیستند، و هر قضیهاى که از دو نوع ریاضىیا اخبارى خارج باشد، ربطى به شناخت علمى ندارد (این صغرى).
و نیز مىدانیم که قضایاى اخلاقى نه از نوع اخبارى هستند تا نظیر قضایاى طبیعىامکان تحقیق در صحت و سقم آن وجود داشته باشد و همچنین از نوع ریاضى نیز نیستندچرا که مبنا و وجود لفظىشان به بداهت، درستىشان را تایید نمىکند و لذا هر قضیهاخلاقى صرفا حالتسنجشى دارد و راه را براى عمل یا ترک این قضایا براى انسانهاباز مىگذارد و صرفا شیوه سلوک را براى آینده دور یا نزدیک ترسیم مىنماید (اینهم کبرى). با توجه به این صغرى و کبرى مدعى شدهاند که قضایاى اخلاقى از رده علومموضوعى خارج مىباشند و به دنیاى شعور ذاتى و آرزوهاى بىمعیار و بىضابطه واردمىگردند و با وجود این خواص و ویژگیها در قضایاى اخلاقى چطور مىشود که اینهاقضایاى علمى باشند؟!
پاسخ «کانت» از سوال بالا
از این اشکال فیلسوف معروفآلمانى «کانت» به نحوى پاسخ گفته است ولکن به نظر ما این پاسخ کامل نیست.
حاصل پاسخ «کانت» از سوال بالا این است که بین قضایاى ریاضى(قبلى) و قضایاىاخبارى(بعدى) هیچ فرقى بین آن دو از این جهت که مضمون هر دو قضیه، خبر دادناست، وجود ندارد یعنى کسى که مىگوید: 4 ل 2 × 2 در واقع از این حقیقتخبر مىدهدکه ضرب کردن عدد دو در عدد 2 نتیجهاى مانند عدد 4 مىدهد.
آرى تفاوت دو نوع قضیه فوق در این است که قضایاى ریاضى درستىشان لازم است وشناخت ما از آنها سابقه قبلى دارد و نیازى به آزمون ندارد درحالى که قضایاىطبیعى(بعدى) به عکس براى تحقیق در درستى یا نادرستىشان محتاج رجوع به یک واقعیتخارجى هستند (6) .
گرچه این پاسخ تا حدودى صحیح است ولکن بهطور کامل در خصوص مبادى اخلاق صدقنمىکند زیرا که مسائل اخلاقى از حیث وضوح و بدیهى بودن نظیر قضایاى ریاضى نیستندزیرا اگر چنین بود، براى همه در زمره مسلمات محسوب مىشد و دیگر میان آنها و علماخلاق اختلافى اصلا طرح نمىشد.
پاسخ صحیح از سوال بالا
پس پاسخ اصلى از سوال بالا این است که ارزشهاى اخلاقىاصولا ثابتاند و در عمل و رفتارهاى برونى مستقر مىباشند یعنى خیر و شر در بطن وعمق عمل قرار دارند نه در وجود عامل و یا در تفکرات و عواطف و عقاید او یعنىخیر و شر مفاهیمى ثابتند اگرچه مردم از یاد ببرند و یا خیر را شر و شر را خیرببینند همانطور که ممکن است علم مثلا جهل و یا جهل را علم بپندارند که در ثابتبودن مفاهیم علم و جهل تغییرى ایجاد نمىکند پس از این جهت که مبادى اخلاقى ورسوخ و وجود آنها در جهان واقع ثابت است، انسانها را بر آن وا مىدارد تا بیناعمال و رفتار خود از یکسو و نظام اخلاقىشان از سوى دیگر سازگارى به وجودبیاورند زیرا بدون این سازگارى نیل به کمال ممکن نیست پس هنگامى که بخواهیمبدانیم که آیا سلوک و رفتار انسانها خیر استیا شر؟ اخلاقى استیا خلاف اخلاق؟
کافى است آن را با مبادى موجود در نظام اخلاقى بسنجیم و محک بزنیم اگر بین رفتارانسانها و نظام اخلاقى سازگارى و همسازى وجود داشته باشد، عمل را اخلاقى مىنامیمو در غیر این صورت رفتار انسانها با اخلاق هیچ ربطى نخواهد داشت.
با توجه به مطالب بالا و تحقیق و بررسى معیارها و اصول اخلاقى مىتوان ادعا کردکه قضایا و مبادى و اصول اخلاقى از نوع «قضایاى ترکیبى بعدى» مىباشند نه ازنوع قضایاى «ریاضى تحلیلى قبلى».
پس عشق و عرفان و غیر آن از مبادى اخلاقى همچون موجودات طبیعى ثابت هستند وکارهاى ما اگر با عشق و عرفان سازگار باشد، خیر و در غیر این صورت شر خواهد بودبه همین معنا اشاره مىکند فیلسوف غربى «راسل» در کتاب «فلسفه از دیدگاهعلم» (7) آنجا که مىگوید:
«من آئین خود را در اخلاق خلاصه مىکنم به عبارت دیگر زندگى نیکو از نظر من آننوع زیستن است که از عشق الهام مىگیرد و شناخت هدایتش مىکند».
بهترین و کاملترین کلام در بیان مبادى و اصول علم اخلاق و حقیقت آن کلام پیامبرگرامى اسلام(ص) است که بعد از بعثت چنین فرمود:
«بعثت لاتمم مکارم الاخلاق».
«من برانگیخته شدم تا مکارم و اصول اخلاقى و معیارهاى آن را به کمال برسانم».
یعنى این اصول و معیارها واقعیت داشته داراى ارزشند، من مبعوث شدهام تا اینارزشهاى ثابت و واقعیتهاى عینى حقیقى را به انسانها گوشزد نمایم و آنها را بهکمال برسانم.
پىنوشتها:
1- فلسفه اخلاق در اسلام، به نقل از مجله کویتى «عالم فکر»، ج4، شماره 30، ص163.
2- دائرهالمعارف مختصر فلسفى، 126.
3- منطق جدید، تالیف دکتر محمود قاسم، ص 321.
4- دائرهالمعارف، مختصر فلسفى، ص 411.
5- به نقل قرآن در سوره جاثیه: 13.
6- چگونگى فلسفه علمى، زکى نجیب، ص 17.
7- ص 196.
حال موضوع مهم و اساسى این است که بدانیم خوشى و سعادت انسان در چه چیز است وچه باید بکند که این مراد و مقصود حاصل گردد؟
اکثر فلسفهها و مکتبهائى که از بدو تاریخ بشر تاکنون به وجود آمدهاند به اینمساله مهم، اهمیت داده و هم خود را در نشان دادن راه سعادت و ارائه دستوراتبراى رسیدن به این مقصود یعنى نیل به سعادت و خوشبختى قرار دادهاند پس یک فلسفهیا یک مکتب و مذهب و دینى را مىتوان سعادتبخش نامید که نیروهاى جسمى و روحىانسان را تقویت واحتیاجات مادى و معنوى جامعه و فرد را برطرف و بالاخره اصولاخلاقى را در میان افراد جوامع انسانى گسترش دهد.
متاسفانه در مقابل این اصل اساسى سعادت انسانها، اندیشههاى نوئى در عرضپیشرفت صنعت و تکنیک و علوم بشرى و پیشرفت آن پا به عرصه وجود گذارده است.
و از میان آنها مىتوان به مهمترین این تفکرات واندیشهها از نظر اثرگذارى بهچند مکتب و اندیشه مهم زیر اشاره کرد:
1 - فلسفه وجود(اگزیستانسیالیسم).
2 - مارکسیسم.
3 - پراگماتیسم.
4 - فلسفه وضعى منطقى(پوریتیویسم منطقى و...).
هر یک از این فلسفهها و مکتبها زیربناهائى دارند ولى همه اینها با همهاختلافها و تفاوتهایشان در این اصل متفقند که اخلاق و ارزشهاى اخلاقى هیچ واقعیتىو ریشه ثابتى ندارند این فلسفهها نبردى آشکار با دین واخلاق و افکار عقلاء و هرچهکه به معنویات مربوط مىشود آغاز کردهاند.
آیا ارزشهاى اخلاقى واقعیت دارند؟
پس اولین مساله اساسى قابل بحث در اینجا، این است که آیا اخلاق یک امر واقعىبوده، واقعیتى ذاتى دارد یا نه؟
اندیشهها و تفکرات فلسفى گذشته در این اصل مشترکند که اخلاق امرى ذاتى نیستزیرا علم اخلاق یک نحو شناخت مجردى است که تدریجا از ناحیه نوع محیط و تربیت درروح انسانها جایگزین مىشود و حکایت از متن واقعى نمىکند از اینرو است کهارزشهاى اخلاقى به تبع ملتها و زمانها و مکانها و تربیتهاى مختلف و گوناگونمىباشد تا آنجا که ملتى و قومى چیزى را خیر مىدانند و مردم دیگر و ملت و جمعىدیگر آن را شر تلقى مىکنند!.
این اختلاف دلیل بر این است که واقعیتبراى مسائل اخلاقى وجود ندارد.
پاسخ آن این است که وجود و اثر یک شى واقعیتدار بهطور کلى دو گونهاست:
گونه اول: وجود عینى و خارجى و مستقل بالذات نظیر آب، زمین و آسمان و...
گونه دوم: وجود معنوى متکى و قائم به امور خارجى مثل پدر و مادر بودن، مثلخاصیت همسرى در زوجها و یا اصیتستم در عمل تجاوز به حقوق دیگران و خاصیت عدلو قسط در حکمرانى و نظیر اینها.
ارزشهاى اخلاقى بهطور کلى از سنخ گونه دوم مىباشند یعنى وجود معنوى دارند پساین امور خارجى هستند که توسط ارزشهاى اخلاقى معنوى توصیف مىشوند زیرا اینارزشها بهطور عملى و حقیقى و واقعى متکى بر آن امور مىباشند بنابراین هنگامى کهمىگوئیم که راستگوئى خوب است، و دروغگوئى بد است و وفاى به عهد واجب است وعهدشکنى حرام است، به این معناست که خوبى و خیر در راستگوئى و بد و شر دردروغگوئى نهفته است و وجوب وفاى به عهد و حرمت پیمانشکنى وابسته به خود عملوفادارى و عهدشکنى هستند درست همانگونه که دانش به دانشمند و نادانى به شخصنادان و تنگچشمى به بخیل و گشادهدستى به سخاوتمند مربوط و وابسته هستند وهمینگونهاند دیگر صفات ثابت و محکم به استحکام کوهها که هر یک در وجودى عینى ومحسوس متجلى مىگردند.
معلم اول ارسطو وجودى را که ما وجود معنوى مىنامیم، به ملاحظه ضرورت واجتنابناپذیر بودن آن، قانون طبیعى مىنامد و در این امور مساله تعاون و همیارىافراد واجتماعات را از آن جهت که هیچ فردى از این اجتماعات نظیر نانوا و قصاب ودیگر فروشندگان و تولیدکنندگان کالاى لازم نمیتوانند بىنیاز و مستقل از دیگرانزندگى کنند، مثال میزند و در این خصوص جمله معروفى دارد که: کسى که به دیگراننیازمند نیستیا از خدایان استیا از موجودات وحشى!! (1) .
فیلسوف هلندى به نام «گروتیوس» سخنى به این مضمون دارد:
«مبانى اخلاقى ذاتا طبیعى و اجتنابناپذیرند و خداوند نیز به خاطر همین ویژگى،فرمان به کسب و تخلق به این مبانى مىدهد و محال است که خداوند آنچه را که ذاتاشر و بدى است، به طور تمام و کمال شر قرار ندهد و همانطور که محال است که مضارباعداد زوج، اعدادى فرد نظیر 3 یا 5 باشند» (2) .
چنان که خوانندگان گرامى ملاحظه مىکنند، ذاتى بودن ارزش براى افعال اخلاقى یکامر ذاتى معنوى مىباشد پس قوانین اخلاقى هیچ فرقى با قوانین تشریعى و سیاسى واقتصادى ندارند همانطور که آنها تابع قواعد و قوانین ثابتى هستند که طبیعت امورو اشیاء آنها را اقتضاء مىکند قوانین و ارزشهاى اخلاقى نیز چنین حالتى دارند واز اینجاست که در کتاب «روحالقوانین» تالیف «مونتسکیو» مىخوانیم کهتظاهرات بشرى در هر نوع:
تشریعى و سیاسى و اقتصادى تابع قوانین ثابتى هستند که طبیعت امور و اشیاءآنها را اقتضاء مىکند (3) .
همین اندازه که جوامع انسانى اصول و ارزشهاى انسانى را معیار سنجش امور درمعاملات و تعهدات و موجب حل اختلاف بین خود مىدانند بهترین دلیل استبر این کهاین اصول و ارزشها حقائق واقعى بوده، ایمان و اعتقاد به آنها در اعماق وجود همهحتى منکران این اصول و ارزشها آنچنان مىجوشد و آنچنان به ارزشهاى انسانى قداستو پاکى مىبخشد که خود آنان خواسته و ناخواسته آنها را در امور زندگى خود موردعمل قرار مىدهند.
مثلا «آلبرکامو» اگزیستانسیالیست معروف اروپائى گرچه معتقد داست که احکاماخلاق جز از مجراى عواطف و شعور گوینده گذر نمىکند (4) ، و لکن همین کلام در عین حالاعتراف به این حقیقت است که اخلاق نوعى واقعیت دارد.
و اگر فرض کنیم اینان با دل و زبان این ارزشها را انکار کرده باشند یعنى اثرىاز ایمان به ارزشها در وجودشان نباشد، باز در این صورت پاسخ مىدهیم که نیافتنشىاى دلیل بر فقدان آن نیست (عدم الوجدان لا یدل على عدم الوجود).
زیرا اختلاف نظر در رویدادها و حقائق، چیزى را عوض نمىکند و از واقعیت اشیاءواقعى نمىکاهد چنانکه زمانى مردم معتقد بودند که کره زمین مسطح است و خورشید بهدور آن مىچرخد و نیز اعتقادشان این بود که جهان بالا و پست و دور و نزدیک درتسخیر و تصرف انسانها است تا این که ادیان (5) و تحقیقات علماء بعدا خلاف آن راثابت نمود.
آیا علم اخلاق داخل در علوم است؟
بعد از این که ثابتشد که اصول و مبانى و ارزشهاى اخلاقى واقعیت دارند، سوالدومى در اینجا مطرح است و آن این که آیا اصولا علم اخلاق دانشى در زمره سایر علومو دانشها مىباشد یا نه؟
عدهاى آن را جزو دانشها محسوب ندانستهاند زیرا معتقدند که صفت علم بر آنمنطبق نیست و توضیح آن این که قضایاى علمى از دو حال خارج نیستند: حالت اولاینکه: قضیه علمى از نوع قضایاى ریاضى باشد که درستى آنها براى انسانها بدیهىاست و نیازمند به تجربه و آزمایش نیست چرا که خود عنوان ریاضى لازمه درستى و صحتاست و امکان ندارد که یک قضیه ریاضى دروغ باشد مثلا این قضیه:
4 ل 2 × 2 و گفتن عدد 4 به منزله گفتن ترتیب 2 × 2 مىباشد همانقدر که بگوئیمکه آسمان آسمان است و زمین هم زمین و از این جهت قضیه ریاضى را «قبلى»مىنامند چون علم به آن سابقه دارد و چیز تازهاى نیست.
حالت دوم: در قضایا این است که قضایاى علمى از قبیل قضایاى اخبارى مىباشند کههر دو احتمال راستیا دروغ بودن در آنها محتمل است و طرح این قضایا هرگز مستلزمدرستى و نادرستى آنها نیست چرا که در اینصورت دیگر اخبارى نخواهد بود مثل اینکه آب مرکب از اکسیژن و هیدروژن است درستى این خبر از روى آزمایش و تجربه معینمىشود و احتمال صحت و کذب در آن مىرود. از این جهت اینگونه قضایا را «بعدى»مىگویند یعنى علم به درستى و صحت آن بعد از آزمایش معین مىشود.
پس قضایاى علمى از این دو حال خارج نیستند، و هر قضیهاى که از دو نوع ریاضىیا اخبارى خارج باشد، ربطى به شناخت علمى ندارد (این صغرى).
و نیز مىدانیم که قضایاى اخلاقى نه از نوع اخبارى هستند تا نظیر قضایاى طبیعىامکان تحقیق در صحت و سقم آن وجود داشته باشد و همچنین از نوع ریاضى نیز نیستندچرا که مبنا و وجود لفظىشان به بداهت، درستىشان را تایید نمىکند و لذا هر قضیهاخلاقى صرفا حالتسنجشى دارد و راه را براى عمل یا ترک این قضایا براى انسانهاباز مىگذارد و صرفا شیوه سلوک را براى آینده دور یا نزدیک ترسیم مىنماید (اینهم کبرى). با توجه به این صغرى و کبرى مدعى شدهاند که قضایاى اخلاقى از رده علومموضوعى خارج مىباشند و به دنیاى شعور ذاتى و آرزوهاى بىمعیار و بىضابطه واردمىگردند و با وجود این خواص و ویژگیها در قضایاى اخلاقى چطور مىشود که اینهاقضایاى علمى باشند؟!
پاسخ «کانت» از سوال بالا
از این اشکال فیلسوف معروفآلمانى «کانت» به نحوى پاسخ گفته است ولکن به نظر ما این پاسخ کامل نیست.
حاصل پاسخ «کانت» از سوال بالا این است که بین قضایاى ریاضى(قبلى) و قضایاىاخبارى(بعدى) هیچ فرقى بین آن دو از این جهت که مضمون هر دو قضیه، خبر دادناست، وجود ندارد یعنى کسى که مىگوید: 4 ل 2 × 2 در واقع از این حقیقتخبر مىدهدکه ضرب کردن عدد دو در عدد 2 نتیجهاى مانند عدد 4 مىدهد.
آرى تفاوت دو نوع قضیه فوق در این است که قضایاى ریاضى درستىشان لازم است وشناخت ما از آنها سابقه قبلى دارد و نیازى به آزمون ندارد درحالى که قضایاىطبیعى(بعدى) به عکس براى تحقیق در درستى یا نادرستىشان محتاج رجوع به یک واقعیتخارجى هستند (6) .
گرچه این پاسخ تا حدودى صحیح است ولکن بهطور کامل در خصوص مبادى اخلاق صدقنمىکند زیرا که مسائل اخلاقى از حیث وضوح و بدیهى بودن نظیر قضایاى ریاضى نیستندزیرا اگر چنین بود، براى همه در زمره مسلمات محسوب مىشد و دیگر میان آنها و علماخلاق اختلافى اصلا طرح نمىشد.
پاسخ صحیح از سوال بالا
پس پاسخ اصلى از سوال بالا این است که ارزشهاى اخلاقىاصولا ثابتاند و در عمل و رفتارهاى برونى مستقر مىباشند یعنى خیر و شر در بطن وعمق عمل قرار دارند نه در وجود عامل و یا در تفکرات و عواطف و عقاید او یعنىخیر و شر مفاهیمى ثابتند اگرچه مردم از یاد ببرند و یا خیر را شر و شر را خیرببینند همانطور که ممکن است علم مثلا جهل و یا جهل را علم بپندارند که در ثابتبودن مفاهیم علم و جهل تغییرى ایجاد نمىکند پس از این جهت که مبادى اخلاقى ورسوخ و وجود آنها در جهان واقع ثابت است، انسانها را بر آن وا مىدارد تا بیناعمال و رفتار خود از یکسو و نظام اخلاقىشان از سوى دیگر سازگارى به وجودبیاورند زیرا بدون این سازگارى نیل به کمال ممکن نیست پس هنگامى که بخواهیمبدانیم که آیا سلوک و رفتار انسانها خیر استیا شر؟ اخلاقى استیا خلاف اخلاق؟
کافى است آن را با مبادى موجود در نظام اخلاقى بسنجیم و محک بزنیم اگر بین رفتارانسانها و نظام اخلاقى سازگارى و همسازى وجود داشته باشد، عمل را اخلاقى مىنامیمو در غیر این صورت رفتار انسانها با اخلاق هیچ ربطى نخواهد داشت.
با توجه به مطالب بالا و تحقیق و بررسى معیارها و اصول اخلاقى مىتوان ادعا کردکه قضایا و مبادى و اصول اخلاقى از نوع «قضایاى ترکیبى بعدى» مىباشند نه ازنوع قضایاى «ریاضى تحلیلى قبلى».
پس عشق و عرفان و غیر آن از مبادى اخلاقى همچون موجودات طبیعى ثابت هستند وکارهاى ما اگر با عشق و عرفان سازگار باشد، خیر و در غیر این صورت شر خواهد بودبه همین معنا اشاره مىکند فیلسوف غربى «راسل» در کتاب «فلسفه از دیدگاهعلم» (7) آنجا که مىگوید:
«من آئین خود را در اخلاق خلاصه مىکنم به عبارت دیگر زندگى نیکو از نظر من آننوع زیستن است که از عشق الهام مىگیرد و شناخت هدایتش مىکند».
بهترین و کاملترین کلام در بیان مبادى و اصول علم اخلاق و حقیقت آن کلام پیامبرگرامى اسلام(ص) است که بعد از بعثت چنین فرمود:
«بعثت لاتمم مکارم الاخلاق».
«من برانگیخته شدم تا مکارم و اصول اخلاقى و معیارهاى آن را به کمال برسانم».
یعنى این اصول و معیارها واقعیت داشته داراى ارزشند، من مبعوث شدهام تا اینارزشهاى ثابت و واقعیتهاى عینى حقیقى را به انسانها گوشزد نمایم و آنها را بهکمال برسانم.
پىنوشتها:
1- فلسفه اخلاق در اسلام، به نقل از مجله کویتى «عالم فکر»، ج4، شماره 30، ص163.
2- دائرهالمعارف مختصر فلسفى، 126.
3- منطق جدید، تالیف دکتر محمود قاسم، ص 321.
4- دائرهالمعارف، مختصر فلسفى، ص 411.
5- به نقل قرآن در سوره جاثیه: 13.
6- چگونگى فلسفه علمى، زکى نجیب، ص 17.
7- ص 196.