آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

126 - النصیر
لفظ نصیر در قرآن 24 بار وارد شده و در چهار موردوصف خدا قرار گرفته است چنان که مى‏فرماید:
1 - (و ان تولوا فاعلموا ان الله مولاکم نعم المولى و نعم النصیر)(انفال،40).
«بگو اگر روى گردانید بدانید که خدا مولاى شماست، نیک مولا و نیک یارى دهنده‏اى‏است‏».
2 - (واعتصموا بالله هو مولاکم فنعم المولى و نعم النصیر)(حج، 78).
«به خدا پناه برید او مولاى شماست، نیک مولا و نیک یارى دهنده‏اى است‏».
3 - (و کفى بربک هادیا و نصیرا)(فرقان، 31).
«کافى است که پروردگارت راهنما و یارى دهنده است‏».
4 - (والله اعلم باعدائکم و کفى بالله ولیا و کفى بالله نصیرا)(نساء، 45).
«خدا به دشمنان شما آگاه‏تر است، کافى است که خدا ولى و یارى دهنده شماست‏».
«نصیر» از ماده «نصیر» به معنى عون و کمک گرفته شده است، تفاوتى که باناصر دارد، این است که «نصیر» دلالت‏بر مبالغه مى‏کند، و یکى از مظاهر این صفت‏این است که رسولان و مومنان را در همین جهان کمک مى‏کند چنان‏که مى‏فرماید:
(انا لننصر رسلنا والذین آمنوا فى الحیاه الدنیا)(غافر، 51).
«ما رسولان و مومنان را در زندگى دنیا کمک مى‏کنیم‏».
همچنین است آیات دیگر که از یارى کردن خدا در جنگ‏ها و نبردها گزارش مى‏دهند،بلکه مى‏توان گفت‏خدا همه بندگانش را کمک مى‏کند، ولى برخى از آنها مومن وسپاسگزار و برخى دیگر کافر و نعمت نشناسند.
127 - النور
لفظ «نور» در قرآن 41 بار آمده، و فقط در یک مورد وصف خدا قرارگرفته است چنان که مى‏فرماید:
(الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکاه فیها مصباح المصباح فى زجاجه‏الزجاجه کانها کوکب درى یوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه و لا غربیه یکادزیتها یضى و لو لم تمسسه نار نور على نور یهدى الله لنوره من یشاء و یضرب الله‏الامثال للناس والله بکل شى علیم)(نور: 35).
«خدا نور آسمانها و زمین است، مثل نور او بسان چراغدانى است که در آن چراغى‏باشد، آن چراغ در درون شیشه، و آن شیشه بسان ستاره درخشنده، از روغن درخت‏پربرکت زیتون که نه شرقى است و نه غربى برافروخته مى‏شود، نزدیک است روغن آن‏روشنى بخشد، هر چند آتشى به آن نرسد، نورى افزون بر نور دیگر، خدا هرکس را که‏بخواهد به سوى نور خود هدایت مى‏کند، خداوند براى انسانها مثالهائى مى‏آورد و خدابر همه چیز آگاه است‏».
«ابن فارس‏» مى‏گوید: نور حاکى از روشنى است، و به روشنائى که به چشم مى‏تابد،نور مى‏گویند، و آن روشنائى که از اجسامى مانند خورشید و ماه و ستارگان حاصل‏مى‏شود، نیز نور نامیده مى‏شود. خلاصه هر چیزى که راه را روشن سازد، نور است.
ولى از نظر قرآن نور معنى گسترده‏ترى دارد و آنچه را که راه سعادت را نیز روشن‏سازد، نور نامیده مى‏شود.
به خاطر این گسترشى که در معنى نور وجود دارد، قرآن امور معنوى را که راه‏سعادت را مى‏نمایانند نور مى‏نامد. مانند: پیامبر، قرآن، تورات، و ایمان. چنان که‏مى‏فرماید:
1 - (قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین)(مائده: 15).
«از سوى خدا به سوى شما نور و کتاب روشنگر آمد».
2 - (و انزلنا الیکم نورا مبینا)(نساء: 174).
«به سوى شما نور روشنى‏بخش نازل نمودیم‏».
3 - (انا انزلنا التوراه فیها هدى و نور)(مائده: 44).
«ما تورات که در آن راهنمائى و روشنائى است، نازل کردیم‏».
4 - (الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور)(بقره: 257).
(خداوند ولى کسانى است که ایمان آورده‏اند، آنان را از تاریکى به سوى نورهدایت مى‏کند».
آیه اخیر در صدد بیان شان خدا است و آن این که افراد مومن در پرتو ولایت‏خدااز کفر خارج شده و به وادى ایمان وارد مى‏شوند.
مسلما نور در محاورات عرب همان نور حسى است، ولى از طریق استعاره و مناسبتى‏که میان نور حسى و هدایت‏هاى الهى هست، هدایت‏هاى الهى و اسباب آنها نیز نورنامیده شده است.
در آیه گذشته خدا به عنوان «نور» معرفى شده است، و نکته آن این است که‏«نور» چیزى است که خود ظاهر است و اشیاء دیگر را نیز ظاهر مى‏سازد، و وجود خدانیز همین‏گونه است، زیرا وجود خدا قائم به ذات و ظاهر به نفس است، و قیام و ظهورسایر موجودات به واسطه او است، و از آنجا که تعریف نور حسى، بر وجود خدا نیزمنطبق است، خدا نور نامیده شده است.
از آنجا که نور داراى مراتب است، از نور ضعیف گرفته تا متوسط و شدید، وجودى‏که ظاهر کننده اشیا است، نیز داراى مراتب مختلف است، ولى در عین حال وجودامکانى که خود روشنى‏بخش است، وابسته به نور واجب بوده و یک لحظه جدائى ازمنشا، مایه نابودى آن است.
در آیه یاد شده خدا نور آسمانها و زمین معرفى شده است، زیرا پدید آرنده‏آسمانها و زمین است.
در این مورد سخنى را که قبلا از ابوالشهداء حسین بن على(ع) نقل کردیم، به یادآرید:
«ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک‏» : آیا براى غیرتو ظهور و بروزى هست که براى تو نیست تا این که ظاهر کننده تو باشد؟
از اطلاق لفظ نور بر خدا مى‏توان نتیجه گرفت که وجود خدا آشکار است و هیچ نوع‏ابهامى به وجود ا و راه ندارد، او به خودى خود آشکار است، و ظهور اشیاء دیگر درپرتو او صورت مى‏گیرد، و به خاطر همین ظهور تکوینى است که تمام ذرات جهان‏تسبیح‏گوى او مى‏باشند، چنان که مى‏فرماید:
(الم تر ان الله یسبح له من فى السموات و الارض والطیر صافات کل قد علم صلاته‏و تسبیحه)(نور: 41).
«ندیدى که آنچه در آسمانها و زمین است و مرغان پرواز کننده خدا را تسبیح‏مى‏کنند، و هریک دعا و تسبیح خود را مى‏داند».
هرگاه این موجودات، خدا را تسبیح مى‏گویند، طبعا او را مى‏شناسند، زیرا تسبیح‏با جهل و ناآگاهى معنى ندارد، و از آیه دیگر استفاده مى‏شود تمام ذرات جهان هستى‏ثناگویان درگاه هستى مى‏باشند، هرچند انسان کیفیت آن را نمى‏داند. چنان که‏مى‏فرماید:
(و ان من شى الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم)(اسراء: 44).
«چیزى نیست مگر این که با ستایش خود خدا را تنزیه کنند، ولى شما تنزیه آنهارا نمى‏فهمید».
حرف واو
128 - الواحد
لفظ «واحد» در قرآن سى بار آمده و در 21 مورد وصف اوقرار گرفته است، برخى را یادآور مى‏شویم:
1 - (و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحیم)(بقره: 163).
«خداى شما خداى یگانه است‏خدائى جز او که رحمان و رحیم است، نیست‏».
2 - (لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثه و ما من اله الا اله واحد)(مائده:
73).
«آنان گفتند: خدا سومین سه تا است، کافر شدند. و جز خداى یکتا خدائى نیست‏».
3 - (اارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار)(یوسف: 39).
«آیا خدایان پراکنده خوب است‏یا خداى یگانه غالب‏»؟.
4 - (لا تتخذوا الهین اثنین انما هو اله واحد)(نحل: 51).
«نگوئید دو خدا، بلکه آن خداى یگانه است‏».
معنى واحد که معادل آن در زبان فارسى لفظ «یک‏» است، روشن است. ولى بایدتوجه داشت که هدف از توصیف خدا به واحد نفى نظیر است و مثل است و به تعبیر دیگرمقصود این نییست که خدا یک واحد عددى است، یعنى مانند یک فرد از انسان است،بلکه هدف این است که تعدد ندارد.
و به عبارت دیگر : آنان که خدا را دو تا یا سه تا مى‏انگارند چون براى اونظیرى مى‏پندارند، قرآن با توصیف خدا به واحد این تعدد را نفى مى‏کند، چنان که بالفظ «احد» ترکیب و کثرت در اجزاء را باطل مى‏شمارد.
توحید خدا مراتبى دارد که به اجمال یادآور مى‏شویم:
1 - توحید در ذات: دو معنا دارد:
الف) مثل و مانندى ندارد.
ب ) بسیط است و اجزاء ندارد نه در خارج و نه در ذهن.
2 - توحید در صفات یعنى صفات خدا عین ذات او است، نه زائد بر ذات.
3 - توحید در خالقیت: در صفحه هستى آفریدگارى، بالذات جز او نیست.
4 - توحید در ربوبیت: مدبر انسان و جهان خدا است.
5 - توحید در حاکمیت: جز خدا کسى به دیگرى حق حکومت ندارد.
6 - توحید در طاعت: یعنى مطاع بالذات جز او کسى نیست.
7 - توحید در تشریع: قانونگذارى مخصوص او است.
8 - توحید در عبادت: تنها او شایسته پرستش است.
توصیف خدا در این آیات به وصف وحدت ممکن است ناظر به توحید در ذات باشد، واین که براى او نظیر و مانندى نیست، همچنان که جزء عقلى و خارجى نیست، و در عین‏حال مى‏تواند ناظر به معنى وسیعى باشد و آن این که خالق و مدبرى جز او نیست،آنچه که مهم است، تبیین توحید ذاتى خدا است، و این که مى‏گوئیم خدا یکى است،مقصود چیست؟
محققان مى‏گویند: وحدت بر دو نوع است:
1 - وحدت عددى: و آن این که از یک مفهوم کلى که قابلیت پیدایش افراد کثیر رادارد، فقط فردى به وجود آید، مانند مفهوم خورشید که در عالم حس ما یک مصداق بیش‏ندارد هرچند ممکن است در عوالم دور از حس ما خورشیدهاى دیگرى باشد. و چون ازوجود آنها اطلاع نداریم، مى‏گوئیم آفتاب یکى است این وحدت را، وحدت عددى مى‏نامند.
در توحید عددى ملاک وجود یک مفهوم کلى است که نسبتش به افراد مختلف یکسان است،گرچه یک فرد بیش ندارد.
2 - وحدت حقه: در این وحدت مفهوم کلى مطرح نیست، بلکه تمام توجه به خارج است‏و آن این که واقعیت‏یک شى تعدد بردار نباشد، یعنى اثنینیت و تکثر نپذیرد، مثلاهرگاه وجود مطلق را از هر نوع اضافه به ماهیت قطع نظر کنیم، براى وجود صرف،ثانى و نظیر نیست، زیرا فرض این است که جز وجود، چیز دیگرى مطرح نیست و هیچ‏نوع‏تمیزى که مایه اثنینیت‏باشد، در آن وجود ندارد. در این صورت چنین وجود تعددپذیرنیست.
براى تقریب ذهن یادآور مى‏شویم مفهوم شیرینى یا ترشى هر یک از این دو مفهوم،وحدتى دارد تا به سوى چیزى اضافه نشود، نمى‏توان براى آن کثرت و اثنینیت تصورکرد، آنگاه تعدد مى‏پذیرد که بگوئیم شیرینى قند و شیرینى عسل، و هرگاه پاى غیراز میان برداشته شود، مفهوم شیرینى به وحدت خود باز مى‏گردد.
هرگاه در واقعیت‏خارج، وجودى باشد که در آن جز هستى چیزى نباشد و طبعا از هرنوع حد و مرزى پیراسته گردد، مسلما چنین وجودى کثرت و تعدد بر نمى‏دارد، زیراملاک کثرت، نفوذ غیر در شى است، و فرض این است که جز وجود و هستى چیزى در آن‏نیست. بنابراین اگر مى‏گوئیم خدا واحد است، مقصود از واحد همین است‏یعنى واقعیتى‏است که تعدد و اثنینیت نمى‏پذیرد.
در روز جمل که برق شمشیرها خواب را از چشمها ربوده و جانها را به لب آورده‏بود، مردى برابر امام قرار گرفت و عرض کرد این گفتار را براى من تفسیر کن، که‏مى‏گوئیم «خدا یکى است‏» مردم از هر طرف به وى اعتراض کرده و گفتند: حالا جاى‏چنین پرسش است؟ امام علیه السلام فرمود: او را رها کنید، آنچه را او مى‏خواهد، همان است که‏ما آن را از طرف درگیر مى‏خواهیم.
امام(ع) فرمود: این که مى‏گوئیم خدا یکى است، چهار احتمال دارد:
1 - خدا یکى است مقصود وحدت ریاضى و عددى باشد.
2 - خدا یکى است، مقصود از آن وحدت نوعى باشد. مانند انسان که یک نوع ازحیوان است. خدا را نمى‏توان با یکى از این دو معناى وحدت توصیف کرد، زیرا چیزى‏که دومى ندارد در باب اعداد وارد نمى‏شود، واحد عددى جائى است که از یک مفهوم‏کلى یک فرد پیدا شود درحالى که امکان فرد دیگر، نیز باشد. در صورتى که خدا واحداست نظیر او محال است.
دومى نیز بر خدا اطلاق نمى‏شود زیرا لازمه آن این است که خدا شبیه افراد دیگر دراین واقعیت نوعى باشد، و حال آن که خدا مثل و نظیر ندارد.
و اما دو معنائى که قابل حمل بر خداست، عبارتند از:
3 - خدا یکى است‏یعنى براى او مثل و مانندى نیست.
4 - خدا یکى است‏یعنى اجزاء ندارد، بلکه «احدى المعنى‏» است‏یعنى نه درخارج و نه در عقل و نه در وهم، قابل تقسیم نیست.
در قرآن مجید اسم «واحد» همراه با اسم «قهار» وارد شده است چنان که‏مى‏فرماید: (هو الله الواحد القهار) و شاید هدف از کنار هم آمدن این دو اسم بیان‏برهان «واحد» بودن است، و آن این که هر موجود محدود و متناهى مقهور حدود وقیود حاکم بر آن مى‏باشد. هرگاه خدا از هر نظر قاهر باشد، طبعا حدى بر آن حکم‏نخواهد کرد.
و محدود نبودن ملازم با قاهریت است، و ناگفته پیداست موجود بى‏حد و بى‏مرز، تعددبردار نیست، زیرا هرگاه دومى فرض شود، این موجود بى‏مرز، مرز خواهد داشت.
قرآن و نفى تثلیث
یکى از اهداف توصیف خدا به وحدانیت رد اندیشه تثلیث است که‏جزء عقائد مسیحیان است و حاصل گفتار آنها این است که واقعیت‏خدا را موجودى‏تشکیل مى‏دهد که براى خود داراى سه جزء یا سه فرد است که در عین تعدد، داراى‏وحدت مى‏باشند، و خدا یکى از این سه جزء یا سه فرد است. از آنجا که تبیین تثلیث‏همراه با وحدت حامل تناقض در خود فرضیه است، تاکنون هیچ متکلم مسیحى نتوانسته‏است این فرضیه دربرگیرنده تناقض را به صورت معقول تصویر و تبیین کند، تا چه رسدکه بر حقانیت آن دلیل اقامه کند.
قرآن مجید از طرق گوناگون اندیشه تثلیث را ابطال کرده است که برخى را یادآورمى‏شویم:
گاهى قرآن بر بشر بودن مسیح و مادر او تصریح مى‏کند که مانند سایر پیامبران‏زندگى مادى داشتند در این صورت مسیحى که مى‏خورد و مانند دیگران زندگى مى‏کردچگونه مى‏تواند خدا و یا یکى از افراد تثلیث‏باشد؟ چنان که مى‏فرماید:
(ما المسیح بن مریم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقه کانا یاکلان‏الطعام)(مائده: 75).
«مسیح فرزند مریم پیامبرى بیش نبود که قبل از او نیز پیامبرانى آمده‏اند، ومادر او صدیقه است و هر دو غذا مى‏خوردند».
بنابراین زندگى مادى مسیح و مادرش مریم نشانه نفى الوهیت او است.
و گاهى قرآن از راه دیگر اندیشه تثلیث را رد میکند و آن این است که چگونه‏مى‏توان مسیح را به الوهیت توصیف کرد درحالى که خدا اگر بخواهد; او و سایر افراددیگر بشر را از بین مى‏برد، چنان که مى‏فرماید:
(لقد کفر. الذین قالوا ان الله هو المسیح ابن مریم قل فمن یملک من الله شیئا ان اراد ان یهلک المسیح ابن مریم و امه و من فى‏الارض جمیعا)(مائده: 17).
«بگو آنان که مى‏گویند: خدا همان مسیح فرزند مریم است، کافر شده‏اند. در پاسخ‏آنها بگو:
چه کسى مى‏تواند مانع مشیت الهى گردد اگر بخواهد مسیح فرزند مریم و مادرش وهمه اهل زمین را به هلاکت رساند».
بنابراین قاهریت‏خدا و مقهور بودن مسیح گواه بر این است که مسیح فاقد الوهیت‏است.
گاهى قرآن از برهان سوم بهره مى‏گیرد و آن این که برخى از نصارى مسیح را فرزندخدا مى‏دانند، و یادآور مى‏شود که واقعیت فرزنددارى جز این نیست که جزئى از پدرجدا شده و در رحم مادر به تدریج پرورش پیدا کند، تا مثل خود پدر گردد. و اگرخدا داراى فرزند باشد، قهرا مادى خواهد بود و باید براى آن حرکت، زمان و مکان وترکیب فرض کرد، درحالى که خدا بالاتر و برتر از این امور است، چنان که مى‏فرماید:
(و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه بل له ما فى السموات و الارض کل له قانتون;بدیع السموات و الارض و اذا قضى امرا فانما یقول له کن فیکون)(بقره: 116، 117).
«مى‏گویند: خدا براى خود فرزند برگزیده است، منزه است او، بلکه هرچه درآسمانها و زمین است از آن اوست، و همه فرمانبردار او مى‏باشند. او آفریننده‏آسمان و زمین است، هرگاه چیزى را اراده کند، مى‏گوید موجود باشد، و آن چیز موجودمى‏شود».
لفظ «سبحانه‏» در جمله (اتخذ الله ولدا سبحانه) ممکن است ناظر به همین گفتارپیش باشد، که فرزند داشتن لوازمى دارد که خدا از آن منزه است، ولى در عین حال‏جمله دیگر نیز نوعى گواه بر تنزیه خدا از فرزند مى‏باشند: مثلا جمله (له ما فى‏السموات و الارض کل له قانتون) ممکن است ناظر به این باشد که تصویر فرزند براى‏خدا، تصویر ثانى براى او است، و طبعا او نیز قاهرى مانند خدا خواهد بود، درحالى‏که آنچه که در جهان آفرینش است، از آسمانها و زمین همه فرمانبردار او هستند، نه‏نظیر و همتاى او.
و جمله (و اذا قضى امرا..) ممکن است ناظر به این باشد که «فرزنددارى‏» درگرو پرورش جزئى از موجود در مدت چند ماه است، درحالى که ایجاد خدا، ایجاد فورى‏است نه ایجاد تدریجى، او هر موقع بخواهد و اراده‏اش تعلق پیدا کند، فورا محقق‏مى‏شود، البته معنى این سخن این نیست که در جهان فعل تدریجى وجود ندارد، بلکه‏باید فعل الهى را دو نوع تقسیم کرد:
هرگاه فعل مباشرى خدا باشد، طبعا نمى‏تواند حالت انتظارى داشته باشد و باید به‏صورت دفعى وجود پیدا کند، و از آنجا که فرزندخواهى مربوط ببه خود خداست، باتوجه به کمال فاعل تدریج، متصور نخواهد بود.
ولى اگر فعل، فعل تسبیبى او باشد مسلما تدریجى خواهد بود. و در عالم ماده‏تدریج است‏به خاطر این است که قابلیت‏ها به‏طور تدریج پدید مى‏آیند طبعا فیض وجودنیز رنگ تدریج‏به خود مى‏گیرد.
خلاصه باید افعال خدا را به دو نوع تقسیم کرد، فعلى که در گرو مقدمه پیشین‏نیست، جز فاعل(خدا) در آنجا مطرح نمى‏باشد تدریج در آن متصور نیست، و فعل در گروقابلیت‏هاى پیشین است و خود قابلیت‏ها تدریجا حاصل مى‏شوند، قبض به تبع تدریجى‏بودن قابلیت‏ها، تدریجى بوده، هرچند هر فیض نسبت‏به قابلیت‏خود دفعى و آنى است.
دقت در دو آیه یاد شده ما را به عظمت قرآن و این که نازل گردیده از فراسوى‏طبیعت است متوجه مى‏سازد و هرگز یک انسان دور از تمدن و مسائل علمى بدون استمداداز وحى نمى‏توانست در دو آیه کوتاه چنین براهین فلسفى بر نفى تثلیث و اثبات‏تنزیه خدا بیاورد.
129 - الواسع
لفظ «واسع‏» در قرآن نه بار آمده و در هشت مورد وصف خدا قرارگرفته است.
چنان که مى‏فرماید:
(و لله المشرق والمغرب فاینما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع علیم)(بقره:115).
«مشرق و مغرب از آن خدا است‏به هر سو که رو کنید همان‏جا رو به خدا است، خدامحیط و دانا است‏».
2 - (ان ربک واسع المغفره هو اعلم بکم اذ انشاکم من الارض)(نجم:32).
«آمرزش پروردگار تو وسیع است، او به شما آنگاه که شما را از زمین آفرید،آگاه‏تر است‏».
«واسع‏» از «وسع‏» گرفته شده که خلاف «ضیق‏» و تنگى است، قطعا مقصود واقعى‏از «سعه‏» و «ضیق‏» با توجه به متعلق روشن مى‏شود، در آیه نخست چون یادآورمى‏شود به هر طرف رو کنید آنجا خداست طبعا مقصود از واسع احاطه وجودى خداست، ولى‏در آیه دوم مقصود گسترش مغفرت الهى است، چنان که در آیات دیگر نیز وسعت ناظر به‏علم و یا فعل الهى است چنان که مى‏فرماید: (وسع کل شى علما)(طه:98) «دانش او به‏همه چیز احاطه دارد»، (قد احاط بکل شى علما) (طلاق:12) « از نظر دانش بر همه‏چیز احاطه دارد». (رحمتى وسعت کل شى)(اعراف: 156):«رحمت من همه چیز را فراگرفته است‏».
130 - الوالى
لفظ «والى‏» در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا آمده است، چنان‏که مى‏فرماید:
(و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له و ما لهم من دونه من وال)(رعد: 11).
«هرگاه خدا براى مردمى عذاب یا مصیبت‏بخواهد، براى آن دافعى نیست و براى‏آنان جز خدا سرپرستى نیست که عذاب را از آنان دفع کند».
لفظ «والى‏» از «ولى‏» گرفته شده که به معنى قرب و نزدیکى است، زیرا نزدیکى‏انسان به انسان است که یک نوع اولویتى در او پدید مى‏آورد، و مقصود از والى درآیه متولى و سرپرست انسان است، که به حکم سرپرستى، شر را از او دفع کند، و این‏تنها خداست که ولى همه انسانهاست و اراده او نافذ و قاطع است.
131 - الودود
لفظ «ودود» در قرآن دو بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است،چنان که مى‏فرماید:
(واستغفروا ربکم ثم توبوا الیه ان ربى رحیم ودود)(هود: 90).
«از پروردگارتان طلب مغفرت کنید پس به سوى او برگردید، پروردگار من مهربان ودوستدار(بندگان خویش) است‏».
(انه یبدى و یعید; و هو الغفور الودود)(بروج: 13، 14).
«او است که مى‏آفریند و پس از مرگ باز مى‏گرداند، او آمرزنده و دوستدار است‏».
«ابن فارس‏» مى‏گوید: «ودود» بر وزن «فعول‏» حاکى از محبت است، و مى‏تواندبه معنى مفعول(محبوب) باشد زیرا خدا محبوب اولیاء و مومنان است، و مى‏تواند به‏معنى فاعل باشد(دوستدار) مانند غفور که به معنى غافر است و مفاد آن این است که‏خدا بندگان صالح خود را دوست مى‏دارد. و از این که در کنار رحیم و غفور آمده‏است، مناسب همان معنى دوم است.
نمایش این اسم در زندگى بشر روشن است، بشر با اعمال صالح خود مى‏تواند محبوبیتى در میان مردم کسب کند چنان که مى‏فرماید:
(ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمان ودا)(مریم: 96).
«آنان که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده‏اند، خدا دوستى آنها را در دلها مى‏افکند».

تبلیغات