اسماء و صفات خدا در قرآن(حرف نو واو)
آرشیو
چکیده
متن
126 - النصیر
لفظ نصیر در قرآن 24 بار وارد شده و در چهار موردوصف خدا قرار گرفته است چنان که مىفرماید:
1 - (و ان تولوا فاعلموا ان الله مولاکم نعم المولى و نعم النصیر)(انفال،40).
«بگو اگر روى گردانید بدانید که خدا مولاى شماست، نیک مولا و نیک یارى دهندهاىاست».
2 - (واعتصموا بالله هو مولاکم فنعم المولى و نعم النصیر)(حج، 78).
«به خدا پناه برید او مولاى شماست، نیک مولا و نیک یارى دهندهاى است».
3 - (و کفى بربک هادیا و نصیرا)(فرقان، 31).
«کافى است که پروردگارت راهنما و یارى دهنده است».
4 - (والله اعلم باعدائکم و کفى بالله ولیا و کفى بالله نصیرا)(نساء، 45).
«خدا به دشمنان شما آگاهتر است، کافى است که خدا ولى و یارى دهنده شماست».
«نصیر» از ماده «نصیر» به معنى عون و کمک گرفته شده است، تفاوتى که باناصر دارد، این است که «نصیر» دلالتبر مبالغه مىکند، و یکى از مظاهر این صفتاین است که رسولان و مومنان را در همین جهان کمک مىکند چنانکه مىفرماید:
(انا لننصر رسلنا والذین آمنوا فى الحیاه الدنیا)(غافر، 51).
«ما رسولان و مومنان را در زندگى دنیا کمک مىکنیم».
همچنین است آیات دیگر که از یارى کردن خدا در جنگها و نبردها گزارش مىدهند،بلکه مىتوان گفتخدا همه بندگانش را کمک مىکند، ولى برخى از آنها مومن وسپاسگزار و برخى دیگر کافر و نعمت نشناسند.
127 - النور
لفظ «نور» در قرآن 41 بار آمده، و فقط در یک مورد وصف خدا قرارگرفته است چنان که مىفرماید:
(الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکاه فیها مصباح المصباح فى زجاجهالزجاجه کانها کوکب درى یوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه و لا غربیه یکادزیتها یضى و لو لم تمسسه نار نور على نور یهدى الله لنوره من یشاء و یضرب اللهالامثال للناس والله بکل شى علیم)(نور: 35).
«خدا نور آسمانها و زمین است، مثل نور او بسان چراغدانى است که در آن چراغىباشد، آن چراغ در درون شیشه، و آن شیشه بسان ستاره درخشنده، از روغن درختپربرکت زیتون که نه شرقى است و نه غربى برافروخته مىشود، نزدیک است روغن آنروشنى بخشد، هر چند آتشى به آن نرسد، نورى افزون بر نور دیگر، خدا هرکس را کهبخواهد به سوى نور خود هدایت مىکند، خداوند براى انسانها مثالهائى مىآورد و خدابر همه چیز آگاه است».
«ابن فارس» مىگوید: نور حاکى از روشنى است، و به روشنائى که به چشم مىتابد،نور مىگویند، و آن روشنائى که از اجسامى مانند خورشید و ماه و ستارگان حاصلمىشود، نیز نور نامیده مىشود. خلاصه هر چیزى که راه را روشن سازد، نور است.
ولى از نظر قرآن نور معنى گستردهترى دارد و آنچه را که راه سعادت را نیز روشنسازد، نور نامیده مىشود.
به خاطر این گسترشى که در معنى نور وجود دارد، قرآن امور معنوى را که راهسعادت را مىنمایانند نور مىنامد. مانند: پیامبر، قرآن، تورات، و ایمان. چنان کهمىفرماید:
1 - (قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین)(مائده: 15).
«از سوى خدا به سوى شما نور و کتاب روشنگر آمد».
2 - (و انزلنا الیکم نورا مبینا)(نساء: 174).
«به سوى شما نور روشنىبخش نازل نمودیم».
3 - (انا انزلنا التوراه فیها هدى و نور)(مائده: 44).
«ما تورات که در آن راهنمائى و روشنائى است، نازل کردیم».
4 - (الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور)(بقره: 257).
(خداوند ولى کسانى است که ایمان آوردهاند، آنان را از تاریکى به سوى نورهدایت مىکند».
آیه اخیر در صدد بیان شان خدا است و آن این که افراد مومن در پرتو ولایتخدااز کفر خارج شده و به وادى ایمان وارد مىشوند.
مسلما نور در محاورات عرب همان نور حسى است، ولى از طریق استعاره و مناسبتىکه میان نور حسى و هدایتهاى الهى هست، هدایتهاى الهى و اسباب آنها نیز نورنامیده شده است.
در آیه گذشته خدا به عنوان «نور» معرفى شده است، و نکته آن این است که«نور» چیزى است که خود ظاهر است و اشیاء دیگر را نیز ظاهر مىسازد، و وجود خدانیز همینگونه است، زیرا وجود خدا قائم به ذات و ظاهر به نفس است، و قیام و ظهورسایر موجودات به واسطه او است، و از آنجا که تعریف نور حسى، بر وجود خدا نیزمنطبق است، خدا نور نامیده شده است.
از آنجا که نور داراى مراتب است، از نور ضعیف گرفته تا متوسط و شدید، وجودىکه ظاهر کننده اشیا است، نیز داراى مراتب مختلف است، ولى در عین حال وجودامکانى که خود روشنىبخش است، وابسته به نور واجب بوده و یک لحظه جدائى ازمنشا، مایه نابودى آن است.
در آیه یاد شده خدا نور آسمانها و زمین معرفى شده است، زیرا پدید آرندهآسمانها و زمین است.
در این مورد سخنى را که قبلا از ابوالشهداء حسین بن على(ع) نقل کردیم، به یادآرید:
«ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک» : آیا براى غیرتو ظهور و بروزى هست که براى تو نیست تا این که ظاهر کننده تو باشد؟
از اطلاق لفظ نور بر خدا مىتوان نتیجه گرفت که وجود خدا آشکار است و هیچ نوعابهامى به وجود ا و راه ندارد، او به خودى خود آشکار است، و ظهور اشیاء دیگر درپرتو او صورت مىگیرد، و به خاطر همین ظهور تکوینى است که تمام ذرات جهانتسبیحگوى او مىباشند، چنان که مىفرماید:
(الم تر ان الله یسبح له من فى السموات و الارض والطیر صافات کل قد علم صلاتهو تسبیحه)(نور: 41).
«ندیدى که آنچه در آسمانها و زمین است و مرغان پرواز کننده خدا را تسبیحمىکنند، و هریک دعا و تسبیح خود را مىداند».
هرگاه این موجودات، خدا را تسبیح مىگویند، طبعا او را مىشناسند، زیرا تسبیحبا جهل و ناآگاهى معنى ندارد، و از آیه دیگر استفاده مىشود تمام ذرات جهان هستىثناگویان درگاه هستى مىباشند، هرچند انسان کیفیت آن را نمىداند. چنان کهمىفرماید:
(و ان من شى الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم)(اسراء: 44).
«چیزى نیست مگر این که با ستایش خود خدا را تنزیه کنند، ولى شما تنزیه آنهارا نمىفهمید».
حرف واو
128 - الواحد
لفظ «واحد» در قرآن سى بار آمده و در 21 مورد وصف اوقرار گرفته است، برخى را یادآور مىشویم:
1 - (و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحیم)(بقره: 163).
«خداى شما خداى یگانه استخدائى جز او که رحمان و رحیم است، نیست».
2 - (لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثه و ما من اله الا اله واحد)(مائده:
73).
«آنان گفتند: خدا سومین سه تا است، کافر شدند. و جز خداى یکتا خدائى نیست».
3 - (اارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار)(یوسف: 39).
«آیا خدایان پراکنده خوب استیا خداى یگانه غالب»؟.
4 - (لا تتخذوا الهین اثنین انما هو اله واحد)(نحل: 51).
«نگوئید دو خدا، بلکه آن خداى یگانه است».
معنى واحد که معادل آن در زبان فارسى لفظ «یک» است، روشن است. ولى بایدتوجه داشت که هدف از توصیف خدا به واحد نفى نظیر است و مثل است و به تعبیر دیگرمقصود این نییست که خدا یک واحد عددى است، یعنى مانند یک فرد از انسان است،بلکه هدف این است که تعدد ندارد.
و به عبارت دیگر : آنان که خدا را دو تا یا سه تا مىانگارند چون براى اونظیرى مىپندارند، قرآن با توصیف خدا به واحد این تعدد را نفى مىکند، چنان که بالفظ «احد» ترکیب و کثرت در اجزاء را باطل مىشمارد.
توحید خدا مراتبى دارد که به اجمال یادآور مىشویم:
1 - توحید در ذات: دو معنا دارد:
الف) مثل و مانندى ندارد.
ب ) بسیط است و اجزاء ندارد نه در خارج و نه در ذهن.
2 - توحید در صفات یعنى صفات خدا عین ذات او است، نه زائد بر ذات.
3 - توحید در خالقیت: در صفحه هستى آفریدگارى، بالذات جز او نیست.
4 - توحید در ربوبیت: مدبر انسان و جهان خدا است.
5 - توحید در حاکمیت: جز خدا کسى به دیگرى حق حکومت ندارد.
6 - توحید در طاعت: یعنى مطاع بالذات جز او کسى نیست.
7 - توحید در تشریع: قانونگذارى مخصوص او است.
8 - توحید در عبادت: تنها او شایسته پرستش است.
توصیف خدا در این آیات به وصف وحدت ممکن است ناظر به توحید در ذات باشد، واین که براى او نظیر و مانندى نیست، همچنان که جزء عقلى و خارجى نیست، و در عینحال مىتواند ناظر به معنى وسیعى باشد و آن این که خالق و مدبرى جز او نیست،آنچه که مهم است، تبیین توحید ذاتى خدا است، و این که مىگوئیم خدا یکى است،مقصود چیست؟
محققان مىگویند: وحدت بر دو نوع است:
1 - وحدت عددى: و آن این که از یک مفهوم کلى که قابلیت پیدایش افراد کثیر رادارد، فقط فردى به وجود آید، مانند مفهوم خورشید که در عالم حس ما یک مصداق بیشندارد هرچند ممکن است در عوالم دور از حس ما خورشیدهاى دیگرى باشد. و چون ازوجود آنها اطلاع نداریم، مىگوئیم آفتاب یکى است این وحدت را، وحدت عددى مىنامند.
در توحید عددى ملاک وجود یک مفهوم کلى است که نسبتش به افراد مختلف یکسان است،گرچه یک فرد بیش ندارد.
2 - وحدت حقه: در این وحدت مفهوم کلى مطرح نیست، بلکه تمام توجه به خارج استو آن این که واقعیتیک شى تعدد بردار نباشد، یعنى اثنینیت و تکثر نپذیرد، مثلاهرگاه وجود مطلق را از هر نوع اضافه به ماهیت قطع نظر کنیم، براى وجود صرف،ثانى و نظیر نیست، زیرا فرض این است که جز وجود، چیز دیگرى مطرح نیست و هیچنوعتمیزى که مایه اثنینیتباشد، در آن وجود ندارد. در این صورت چنین وجود تعددپذیرنیست.
براى تقریب ذهن یادآور مىشویم مفهوم شیرینى یا ترشى هر یک از این دو مفهوم،وحدتى دارد تا به سوى چیزى اضافه نشود، نمىتوان براى آن کثرت و اثنینیت تصورکرد، آنگاه تعدد مىپذیرد که بگوئیم شیرینى قند و شیرینى عسل، و هرگاه پاى غیراز میان برداشته شود، مفهوم شیرینى به وحدت خود باز مىگردد.
هرگاه در واقعیتخارج، وجودى باشد که در آن جز هستى چیزى نباشد و طبعا از هرنوع حد و مرزى پیراسته گردد، مسلما چنین وجودى کثرت و تعدد بر نمىدارد، زیراملاک کثرت، نفوذ غیر در شى است، و فرض این است که جز وجود و هستى چیزى در آننیست. بنابراین اگر مىگوئیم خدا واحد است، مقصود از واحد همین استیعنى واقعیتىاست که تعدد و اثنینیت نمىپذیرد.
در روز جمل که برق شمشیرها خواب را از چشمها ربوده و جانها را به لب آوردهبود، مردى برابر امام قرار گرفت و عرض کرد این گفتار را براى من تفسیر کن، کهمىگوئیم «خدا یکى است» مردم از هر طرف به وى اعتراض کرده و گفتند: حالا جاىچنین پرسش است؟ امام علیه السلام فرمود: او را رها کنید، آنچه را او مىخواهد، همان است کهما آن را از طرف درگیر مىخواهیم.
امام(ع) فرمود: این که مىگوئیم خدا یکى است، چهار احتمال دارد:
1 - خدا یکى است مقصود وحدت ریاضى و عددى باشد.
2 - خدا یکى است، مقصود از آن وحدت نوعى باشد. مانند انسان که یک نوع ازحیوان است. خدا را نمىتوان با یکى از این دو معناى وحدت توصیف کرد، زیرا چیزىکه دومى ندارد در باب اعداد وارد نمىشود، واحد عددى جائى است که از یک مفهومکلى یک فرد پیدا شود درحالى که امکان فرد دیگر، نیز باشد. در صورتى که خدا واحداست نظیر او محال است.
دومى نیز بر خدا اطلاق نمىشود زیرا لازمه آن این است که خدا شبیه افراد دیگر دراین واقعیت نوعى باشد، و حال آن که خدا مثل و نظیر ندارد.
و اما دو معنائى که قابل حمل بر خداست، عبارتند از:
3 - خدا یکى استیعنى براى او مثل و مانندى نیست.
4 - خدا یکى استیعنى اجزاء ندارد، بلکه «احدى المعنى» استیعنى نه درخارج و نه در عقل و نه در وهم، قابل تقسیم نیست.
در قرآن مجید اسم «واحد» همراه با اسم «قهار» وارد شده است چنان کهمىفرماید: (هو الله الواحد القهار) و شاید هدف از کنار هم آمدن این دو اسم بیانبرهان «واحد» بودن است، و آن این که هر موجود محدود و متناهى مقهور حدود وقیود حاکم بر آن مىباشد. هرگاه خدا از هر نظر قاهر باشد، طبعا حدى بر آن حکمنخواهد کرد.
و محدود نبودن ملازم با قاهریت است، و ناگفته پیداست موجود بىحد و بىمرز، تعددبردار نیست، زیرا هرگاه دومى فرض شود، این موجود بىمرز، مرز خواهد داشت.
قرآن و نفى تثلیث
یکى از اهداف توصیف خدا به وحدانیت رد اندیشه تثلیث است کهجزء عقائد مسیحیان است و حاصل گفتار آنها این است که واقعیتخدا را موجودىتشکیل مىدهد که براى خود داراى سه جزء یا سه فرد است که در عین تعدد، داراىوحدت مىباشند، و خدا یکى از این سه جزء یا سه فرد است. از آنجا که تبیین تثلیثهمراه با وحدت حامل تناقض در خود فرضیه است، تاکنون هیچ متکلم مسیحى نتوانستهاست این فرضیه دربرگیرنده تناقض را به صورت معقول تصویر و تبیین کند، تا چه رسدکه بر حقانیت آن دلیل اقامه کند.
قرآن مجید از طرق گوناگون اندیشه تثلیث را ابطال کرده است که برخى را یادآورمىشویم:
گاهى قرآن بر بشر بودن مسیح و مادر او تصریح مىکند که مانند سایر پیامبرانزندگى مادى داشتند در این صورت مسیحى که مىخورد و مانند دیگران زندگى مىکردچگونه مىتواند خدا و یا یکى از افراد تثلیثباشد؟ چنان که مىفرماید:
(ما المسیح بن مریم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقه کانا یاکلانالطعام)(مائده: 75).
«مسیح فرزند مریم پیامبرى بیش نبود که قبل از او نیز پیامبرانى آمدهاند، ومادر او صدیقه است و هر دو غذا مىخوردند».
بنابراین زندگى مادى مسیح و مادرش مریم نشانه نفى الوهیت او است.
و گاهى قرآن از راه دیگر اندیشه تثلیث را رد میکند و آن این است که چگونهمىتوان مسیح را به الوهیت توصیف کرد درحالى که خدا اگر بخواهد; او و سایر افراددیگر بشر را از بین مىبرد، چنان که مىفرماید:
(لقد کفر. الذین قالوا ان الله هو المسیح ابن مریم قل فمن یملک من الله شیئا ان اراد ان یهلک المسیح ابن مریم و امه و من فىالارض جمیعا)(مائده: 17).
«بگو آنان که مىگویند: خدا همان مسیح فرزند مریم است، کافر شدهاند. در پاسخآنها بگو:
چه کسى مىتواند مانع مشیت الهى گردد اگر بخواهد مسیح فرزند مریم و مادرش وهمه اهل زمین را به هلاکت رساند».
بنابراین قاهریتخدا و مقهور بودن مسیح گواه بر این است که مسیح فاقد الوهیتاست.
گاهى قرآن از برهان سوم بهره مىگیرد و آن این که برخى از نصارى مسیح را فرزندخدا مىدانند، و یادآور مىشود که واقعیت فرزنددارى جز این نیست که جزئى از پدرجدا شده و در رحم مادر به تدریج پرورش پیدا کند، تا مثل خود پدر گردد. و اگرخدا داراى فرزند باشد، قهرا مادى خواهد بود و باید براى آن حرکت، زمان و مکان وترکیب فرض کرد، درحالى که خدا بالاتر و برتر از این امور است، چنان که مىفرماید:
(و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه بل له ما فى السموات و الارض کل له قانتون;بدیع السموات و الارض و اذا قضى امرا فانما یقول له کن فیکون)(بقره: 116، 117).
«مىگویند: خدا براى خود فرزند برگزیده است، منزه است او، بلکه هرچه درآسمانها و زمین است از آن اوست، و همه فرمانبردار او مىباشند. او آفرینندهآسمان و زمین است، هرگاه چیزى را اراده کند، مىگوید موجود باشد، و آن چیز موجودمىشود».
لفظ «سبحانه» در جمله (اتخذ الله ولدا سبحانه) ممکن است ناظر به همین گفتارپیش باشد، که فرزند داشتن لوازمى دارد که خدا از آن منزه است، ولى در عین حالجمله دیگر نیز نوعى گواه بر تنزیه خدا از فرزند مىباشند: مثلا جمله (له ما فىالسموات و الارض کل له قانتون) ممکن است ناظر به این باشد که تصویر فرزند براىخدا، تصویر ثانى براى او است، و طبعا او نیز قاهرى مانند خدا خواهد بود، درحالىکه آنچه که در جهان آفرینش است، از آسمانها و زمین همه فرمانبردار او هستند، نهنظیر و همتاى او.
و جمله (و اذا قضى امرا..) ممکن است ناظر به این باشد که «فرزنددارى» درگرو پرورش جزئى از موجود در مدت چند ماه است، درحالى که ایجاد خدا، ایجاد فورىاست نه ایجاد تدریجى، او هر موقع بخواهد و ارادهاش تعلق پیدا کند، فورا محققمىشود، البته معنى این سخن این نیست که در جهان فعل تدریجى وجود ندارد، بلکهباید فعل الهى را دو نوع تقسیم کرد:
هرگاه فعل مباشرى خدا باشد، طبعا نمىتواند حالت انتظارى داشته باشد و باید بهصورت دفعى وجود پیدا کند، و از آنجا که فرزندخواهى مربوط ببه خود خداست، باتوجه به کمال فاعل تدریج، متصور نخواهد بود.
ولى اگر فعل، فعل تسبیبى او باشد مسلما تدریجى خواهد بود. و در عالم مادهتدریج استبه خاطر این است که قابلیتها بهطور تدریج پدید مىآیند طبعا فیض وجودنیز رنگ تدریجبه خود مىگیرد.
خلاصه باید افعال خدا را به دو نوع تقسیم کرد، فعلى که در گرو مقدمه پیشیننیست، جز فاعل(خدا) در آنجا مطرح نمىباشد تدریج در آن متصور نیست، و فعل در گروقابلیتهاى پیشین است و خود قابلیتها تدریجا حاصل مىشوند، قبض به تبع تدریجىبودن قابلیتها، تدریجى بوده، هرچند هر فیض نسبتبه قابلیتخود دفعى و آنى است.
دقت در دو آیه یاد شده ما را به عظمت قرآن و این که نازل گردیده از فراسوىطبیعت است متوجه مىسازد و هرگز یک انسان دور از تمدن و مسائل علمى بدون استمداداز وحى نمىتوانست در دو آیه کوتاه چنین براهین فلسفى بر نفى تثلیث و اثباتتنزیه خدا بیاورد.
129 - الواسع
لفظ «واسع» در قرآن نه بار آمده و در هشت مورد وصف خدا قرارگرفته است.
چنان که مىفرماید:
(و لله المشرق والمغرب فاینما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع علیم)(بقره:115).
«مشرق و مغرب از آن خدا استبه هر سو که رو کنید همانجا رو به خدا است، خدامحیط و دانا است».
2 - (ان ربک واسع المغفره هو اعلم بکم اذ انشاکم من الارض)(نجم:32).
«آمرزش پروردگار تو وسیع است، او به شما آنگاه که شما را از زمین آفرید،آگاهتر است».
«واسع» از «وسع» گرفته شده که خلاف «ضیق» و تنگى است، قطعا مقصود واقعىاز «سعه» و «ضیق» با توجه به متعلق روشن مىشود، در آیه نخست چون یادآورمىشود به هر طرف رو کنید آنجا خداست طبعا مقصود از واسع احاطه وجودى خداست، ولىدر آیه دوم مقصود گسترش مغفرت الهى است، چنان که در آیات دیگر نیز وسعت ناظر بهعلم و یا فعل الهى است چنان که مىفرماید: (وسع کل شى علما)(طه:98) «دانش او بههمه چیز احاطه دارد»، (قد احاط بکل شى علما) (طلاق:12) « از نظر دانش بر همهچیز احاطه دارد». (رحمتى وسعت کل شى)(اعراف: 156):«رحمت من همه چیز را فراگرفته است».
130 - الوالى
لفظ «والى» در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا آمده است، چنانکه مىفرماید:
(و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له و ما لهم من دونه من وال)(رعد: 11).
«هرگاه خدا براى مردمى عذاب یا مصیبتبخواهد، براى آن دافعى نیست و براىآنان جز خدا سرپرستى نیست که عذاب را از آنان دفع کند».
لفظ «والى» از «ولى» گرفته شده که به معنى قرب و نزدیکى است، زیرا نزدیکىانسان به انسان است که یک نوع اولویتى در او پدید مىآورد، و مقصود از والى درآیه متولى و سرپرست انسان است، که به حکم سرپرستى، شر را از او دفع کند، و اینتنها خداست که ولى همه انسانهاست و اراده او نافذ و قاطع است.
131 - الودود
لفظ «ودود» در قرآن دو بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است،چنان که مىفرماید:
(واستغفروا ربکم ثم توبوا الیه ان ربى رحیم ودود)(هود: 90).
«از پروردگارتان طلب مغفرت کنید پس به سوى او برگردید، پروردگار من مهربان ودوستدار(بندگان خویش) است».
(انه یبدى و یعید; و هو الغفور الودود)(بروج: 13، 14).
«او است که مىآفریند و پس از مرگ باز مىگرداند، او آمرزنده و دوستدار است».
«ابن فارس» مىگوید: «ودود» بر وزن «فعول» حاکى از محبت است، و مىتواندبه معنى مفعول(محبوب) باشد زیرا خدا محبوب اولیاء و مومنان است، و مىتواند بهمعنى فاعل باشد(دوستدار) مانند غفور که به معنى غافر است و مفاد آن این است کهخدا بندگان صالح خود را دوست مىدارد. و از این که در کنار رحیم و غفور آمدهاست، مناسب همان معنى دوم است.
نمایش این اسم در زندگى بشر روشن است، بشر با اعمال صالح خود مىتواند محبوبیتى در میان مردم کسب کند چنان که مىفرماید:
(ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمان ودا)(مریم: 96).
«آنان که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند، خدا دوستى آنها را در دلها مىافکند».
لفظ نصیر در قرآن 24 بار وارد شده و در چهار موردوصف خدا قرار گرفته است چنان که مىفرماید:
1 - (و ان تولوا فاعلموا ان الله مولاکم نعم المولى و نعم النصیر)(انفال،40).
«بگو اگر روى گردانید بدانید که خدا مولاى شماست، نیک مولا و نیک یارى دهندهاىاست».
2 - (واعتصموا بالله هو مولاکم فنعم المولى و نعم النصیر)(حج، 78).
«به خدا پناه برید او مولاى شماست، نیک مولا و نیک یارى دهندهاى است».
3 - (و کفى بربک هادیا و نصیرا)(فرقان، 31).
«کافى است که پروردگارت راهنما و یارى دهنده است».
4 - (والله اعلم باعدائکم و کفى بالله ولیا و کفى بالله نصیرا)(نساء، 45).
«خدا به دشمنان شما آگاهتر است، کافى است که خدا ولى و یارى دهنده شماست».
«نصیر» از ماده «نصیر» به معنى عون و کمک گرفته شده است، تفاوتى که باناصر دارد، این است که «نصیر» دلالتبر مبالغه مىکند، و یکى از مظاهر این صفتاین است که رسولان و مومنان را در همین جهان کمک مىکند چنانکه مىفرماید:
(انا لننصر رسلنا والذین آمنوا فى الحیاه الدنیا)(غافر، 51).
«ما رسولان و مومنان را در زندگى دنیا کمک مىکنیم».
همچنین است آیات دیگر که از یارى کردن خدا در جنگها و نبردها گزارش مىدهند،بلکه مىتوان گفتخدا همه بندگانش را کمک مىکند، ولى برخى از آنها مومن وسپاسگزار و برخى دیگر کافر و نعمت نشناسند.
127 - النور
لفظ «نور» در قرآن 41 بار آمده، و فقط در یک مورد وصف خدا قرارگرفته است چنان که مىفرماید:
(الله نور السماوات و الارض مثل نوره کمشکاه فیها مصباح المصباح فى زجاجهالزجاجه کانها کوکب درى یوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه و لا غربیه یکادزیتها یضى و لو لم تمسسه نار نور على نور یهدى الله لنوره من یشاء و یضرب اللهالامثال للناس والله بکل شى علیم)(نور: 35).
«خدا نور آسمانها و زمین است، مثل نور او بسان چراغدانى است که در آن چراغىباشد، آن چراغ در درون شیشه، و آن شیشه بسان ستاره درخشنده، از روغن درختپربرکت زیتون که نه شرقى است و نه غربى برافروخته مىشود، نزدیک است روغن آنروشنى بخشد، هر چند آتشى به آن نرسد، نورى افزون بر نور دیگر، خدا هرکس را کهبخواهد به سوى نور خود هدایت مىکند، خداوند براى انسانها مثالهائى مىآورد و خدابر همه چیز آگاه است».
«ابن فارس» مىگوید: نور حاکى از روشنى است، و به روشنائى که به چشم مىتابد،نور مىگویند، و آن روشنائى که از اجسامى مانند خورشید و ماه و ستارگان حاصلمىشود، نیز نور نامیده مىشود. خلاصه هر چیزى که راه را روشن سازد، نور است.
ولى از نظر قرآن نور معنى گستردهترى دارد و آنچه را که راه سعادت را نیز روشنسازد، نور نامیده مىشود.
به خاطر این گسترشى که در معنى نور وجود دارد، قرآن امور معنوى را که راهسعادت را مىنمایانند نور مىنامد. مانند: پیامبر، قرآن، تورات، و ایمان. چنان کهمىفرماید:
1 - (قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین)(مائده: 15).
«از سوى خدا به سوى شما نور و کتاب روشنگر آمد».
2 - (و انزلنا الیکم نورا مبینا)(نساء: 174).
«به سوى شما نور روشنىبخش نازل نمودیم».
3 - (انا انزلنا التوراه فیها هدى و نور)(مائده: 44).
«ما تورات که در آن راهنمائى و روشنائى است، نازل کردیم».
4 - (الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور)(بقره: 257).
(خداوند ولى کسانى است که ایمان آوردهاند، آنان را از تاریکى به سوى نورهدایت مىکند».
آیه اخیر در صدد بیان شان خدا است و آن این که افراد مومن در پرتو ولایتخدااز کفر خارج شده و به وادى ایمان وارد مىشوند.
مسلما نور در محاورات عرب همان نور حسى است، ولى از طریق استعاره و مناسبتىکه میان نور حسى و هدایتهاى الهى هست، هدایتهاى الهى و اسباب آنها نیز نورنامیده شده است.
در آیه گذشته خدا به عنوان «نور» معرفى شده است، و نکته آن این است که«نور» چیزى است که خود ظاهر است و اشیاء دیگر را نیز ظاهر مىسازد، و وجود خدانیز همینگونه است، زیرا وجود خدا قائم به ذات و ظاهر به نفس است، و قیام و ظهورسایر موجودات به واسطه او است، و از آنجا که تعریف نور حسى، بر وجود خدا نیزمنطبق است، خدا نور نامیده شده است.
از آنجا که نور داراى مراتب است، از نور ضعیف گرفته تا متوسط و شدید، وجودىکه ظاهر کننده اشیا است، نیز داراى مراتب مختلف است، ولى در عین حال وجودامکانى که خود روشنىبخش است، وابسته به نور واجب بوده و یک لحظه جدائى ازمنشا، مایه نابودى آن است.
در آیه یاد شده خدا نور آسمانها و زمین معرفى شده است، زیرا پدید آرندهآسمانها و زمین است.
در این مورد سخنى را که قبلا از ابوالشهداء حسین بن على(ع) نقل کردیم، به یادآرید:
«ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک» : آیا براى غیرتو ظهور و بروزى هست که براى تو نیست تا این که ظاهر کننده تو باشد؟
از اطلاق لفظ نور بر خدا مىتوان نتیجه گرفت که وجود خدا آشکار است و هیچ نوعابهامى به وجود ا و راه ندارد، او به خودى خود آشکار است، و ظهور اشیاء دیگر درپرتو او صورت مىگیرد، و به خاطر همین ظهور تکوینى است که تمام ذرات جهانتسبیحگوى او مىباشند، چنان که مىفرماید:
(الم تر ان الله یسبح له من فى السموات و الارض والطیر صافات کل قد علم صلاتهو تسبیحه)(نور: 41).
«ندیدى که آنچه در آسمانها و زمین است و مرغان پرواز کننده خدا را تسبیحمىکنند، و هریک دعا و تسبیح خود را مىداند».
هرگاه این موجودات، خدا را تسبیح مىگویند، طبعا او را مىشناسند، زیرا تسبیحبا جهل و ناآگاهى معنى ندارد، و از آیه دیگر استفاده مىشود تمام ذرات جهان هستىثناگویان درگاه هستى مىباشند، هرچند انسان کیفیت آن را نمىداند. چنان کهمىفرماید:
(و ان من شى الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم)(اسراء: 44).
«چیزى نیست مگر این که با ستایش خود خدا را تنزیه کنند، ولى شما تنزیه آنهارا نمىفهمید».
حرف واو
128 - الواحد
لفظ «واحد» در قرآن سى بار آمده و در 21 مورد وصف اوقرار گرفته است، برخى را یادآور مىشویم:
1 - (و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحیم)(بقره: 163).
«خداى شما خداى یگانه استخدائى جز او که رحمان و رحیم است، نیست».
2 - (لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثه و ما من اله الا اله واحد)(مائده:
73).
«آنان گفتند: خدا سومین سه تا است، کافر شدند. و جز خداى یکتا خدائى نیست».
3 - (اارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار)(یوسف: 39).
«آیا خدایان پراکنده خوب استیا خداى یگانه غالب»؟.
4 - (لا تتخذوا الهین اثنین انما هو اله واحد)(نحل: 51).
«نگوئید دو خدا، بلکه آن خداى یگانه است».
معنى واحد که معادل آن در زبان فارسى لفظ «یک» است، روشن است. ولى بایدتوجه داشت که هدف از توصیف خدا به واحد نفى نظیر است و مثل است و به تعبیر دیگرمقصود این نییست که خدا یک واحد عددى است، یعنى مانند یک فرد از انسان است،بلکه هدف این است که تعدد ندارد.
و به عبارت دیگر : آنان که خدا را دو تا یا سه تا مىانگارند چون براى اونظیرى مىپندارند، قرآن با توصیف خدا به واحد این تعدد را نفى مىکند، چنان که بالفظ «احد» ترکیب و کثرت در اجزاء را باطل مىشمارد.
توحید خدا مراتبى دارد که به اجمال یادآور مىشویم:
1 - توحید در ذات: دو معنا دارد:
الف) مثل و مانندى ندارد.
ب ) بسیط است و اجزاء ندارد نه در خارج و نه در ذهن.
2 - توحید در صفات یعنى صفات خدا عین ذات او است، نه زائد بر ذات.
3 - توحید در خالقیت: در صفحه هستى آفریدگارى، بالذات جز او نیست.
4 - توحید در ربوبیت: مدبر انسان و جهان خدا است.
5 - توحید در حاکمیت: جز خدا کسى به دیگرى حق حکومت ندارد.
6 - توحید در طاعت: یعنى مطاع بالذات جز او کسى نیست.
7 - توحید در تشریع: قانونگذارى مخصوص او است.
8 - توحید در عبادت: تنها او شایسته پرستش است.
توصیف خدا در این آیات به وصف وحدت ممکن است ناظر به توحید در ذات باشد، واین که براى او نظیر و مانندى نیست، همچنان که جزء عقلى و خارجى نیست، و در عینحال مىتواند ناظر به معنى وسیعى باشد و آن این که خالق و مدبرى جز او نیست،آنچه که مهم است، تبیین توحید ذاتى خدا است، و این که مىگوئیم خدا یکى است،مقصود چیست؟
محققان مىگویند: وحدت بر دو نوع است:
1 - وحدت عددى: و آن این که از یک مفهوم کلى که قابلیت پیدایش افراد کثیر رادارد، فقط فردى به وجود آید، مانند مفهوم خورشید که در عالم حس ما یک مصداق بیشندارد هرچند ممکن است در عوالم دور از حس ما خورشیدهاى دیگرى باشد. و چون ازوجود آنها اطلاع نداریم، مىگوئیم آفتاب یکى است این وحدت را، وحدت عددى مىنامند.
در توحید عددى ملاک وجود یک مفهوم کلى است که نسبتش به افراد مختلف یکسان است،گرچه یک فرد بیش ندارد.
2 - وحدت حقه: در این وحدت مفهوم کلى مطرح نیست، بلکه تمام توجه به خارج استو آن این که واقعیتیک شى تعدد بردار نباشد، یعنى اثنینیت و تکثر نپذیرد، مثلاهرگاه وجود مطلق را از هر نوع اضافه به ماهیت قطع نظر کنیم، براى وجود صرف،ثانى و نظیر نیست، زیرا فرض این است که جز وجود، چیز دیگرى مطرح نیست و هیچنوعتمیزى که مایه اثنینیتباشد، در آن وجود ندارد. در این صورت چنین وجود تعددپذیرنیست.
براى تقریب ذهن یادآور مىشویم مفهوم شیرینى یا ترشى هر یک از این دو مفهوم،وحدتى دارد تا به سوى چیزى اضافه نشود، نمىتوان براى آن کثرت و اثنینیت تصورکرد، آنگاه تعدد مىپذیرد که بگوئیم شیرینى قند و شیرینى عسل، و هرگاه پاى غیراز میان برداشته شود، مفهوم شیرینى به وحدت خود باز مىگردد.
هرگاه در واقعیتخارج، وجودى باشد که در آن جز هستى چیزى نباشد و طبعا از هرنوع حد و مرزى پیراسته گردد، مسلما چنین وجودى کثرت و تعدد بر نمىدارد، زیراملاک کثرت، نفوذ غیر در شى است، و فرض این است که جز وجود و هستى چیزى در آننیست. بنابراین اگر مىگوئیم خدا واحد است، مقصود از واحد همین استیعنى واقعیتىاست که تعدد و اثنینیت نمىپذیرد.
در روز جمل که برق شمشیرها خواب را از چشمها ربوده و جانها را به لب آوردهبود، مردى برابر امام قرار گرفت و عرض کرد این گفتار را براى من تفسیر کن، کهمىگوئیم «خدا یکى است» مردم از هر طرف به وى اعتراض کرده و گفتند: حالا جاىچنین پرسش است؟ امام علیه السلام فرمود: او را رها کنید، آنچه را او مىخواهد، همان است کهما آن را از طرف درگیر مىخواهیم.
امام(ع) فرمود: این که مىگوئیم خدا یکى است، چهار احتمال دارد:
1 - خدا یکى است مقصود وحدت ریاضى و عددى باشد.
2 - خدا یکى است، مقصود از آن وحدت نوعى باشد. مانند انسان که یک نوع ازحیوان است. خدا را نمىتوان با یکى از این دو معناى وحدت توصیف کرد، زیرا چیزىکه دومى ندارد در باب اعداد وارد نمىشود، واحد عددى جائى است که از یک مفهومکلى یک فرد پیدا شود درحالى که امکان فرد دیگر، نیز باشد. در صورتى که خدا واحداست نظیر او محال است.
دومى نیز بر خدا اطلاق نمىشود زیرا لازمه آن این است که خدا شبیه افراد دیگر دراین واقعیت نوعى باشد، و حال آن که خدا مثل و نظیر ندارد.
و اما دو معنائى که قابل حمل بر خداست، عبارتند از:
3 - خدا یکى استیعنى براى او مثل و مانندى نیست.
4 - خدا یکى استیعنى اجزاء ندارد، بلکه «احدى المعنى» استیعنى نه درخارج و نه در عقل و نه در وهم، قابل تقسیم نیست.
در قرآن مجید اسم «واحد» همراه با اسم «قهار» وارد شده است چنان کهمىفرماید: (هو الله الواحد القهار) و شاید هدف از کنار هم آمدن این دو اسم بیانبرهان «واحد» بودن است، و آن این که هر موجود محدود و متناهى مقهور حدود وقیود حاکم بر آن مىباشد. هرگاه خدا از هر نظر قاهر باشد، طبعا حدى بر آن حکمنخواهد کرد.
و محدود نبودن ملازم با قاهریت است، و ناگفته پیداست موجود بىحد و بىمرز، تعددبردار نیست، زیرا هرگاه دومى فرض شود، این موجود بىمرز، مرز خواهد داشت.
قرآن و نفى تثلیث
یکى از اهداف توصیف خدا به وحدانیت رد اندیشه تثلیث است کهجزء عقائد مسیحیان است و حاصل گفتار آنها این است که واقعیتخدا را موجودىتشکیل مىدهد که براى خود داراى سه جزء یا سه فرد است که در عین تعدد، داراىوحدت مىباشند، و خدا یکى از این سه جزء یا سه فرد است. از آنجا که تبیین تثلیثهمراه با وحدت حامل تناقض در خود فرضیه است، تاکنون هیچ متکلم مسیحى نتوانستهاست این فرضیه دربرگیرنده تناقض را به صورت معقول تصویر و تبیین کند، تا چه رسدکه بر حقانیت آن دلیل اقامه کند.
قرآن مجید از طرق گوناگون اندیشه تثلیث را ابطال کرده است که برخى را یادآورمىشویم:
گاهى قرآن بر بشر بودن مسیح و مادر او تصریح مىکند که مانند سایر پیامبرانزندگى مادى داشتند در این صورت مسیحى که مىخورد و مانند دیگران زندگى مىکردچگونه مىتواند خدا و یا یکى از افراد تثلیثباشد؟ چنان که مىفرماید:
(ما المسیح بن مریم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صدیقه کانا یاکلانالطعام)(مائده: 75).
«مسیح فرزند مریم پیامبرى بیش نبود که قبل از او نیز پیامبرانى آمدهاند، ومادر او صدیقه است و هر دو غذا مىخوردند».
بنابراین زندگى مادى مسیح و مادرش مریم نشانه نفى الوهیت او است.
و گاهى قرآن از راه دیگر اندیشه تثلیث را رد میکند و آن این است که چگونهمىتوان مسیح را به الوهیت توصیف کرد درحالى که خدا اگر بخواهد; او و سایر افراددیگر بشر را از بین مىبرد، چنان که مىفرماید:
(لقد کفر. الذین قالوا ان الله هو المسیح ابن مریم قل فمن یملک من الله شیئا ان اراد ان یهلک المسیح ابن مریم و امه و من فىالارض جمیعا)(مائده: 17).
«بگو آنان که مىگویند: خدا همان مسیح فرزند مریم است، کافر شدهاند. در پاسخآنها بگو:
چه کسى مىتواند مانع مشیت الهى گردد اگر بخواهد مسیح فرزند مریم و مادرش وهمه اهل زمین را به هلاکت رساند».
بنابراین قاهریتخدا و مقهور بودن مسیح گواه بر این است که مسیح فاقد الوهیتاست.
گاهى قرآن از برهان سوم بهره مىگیرد و آن این که برخى از نصارى مسیح را فرزندخدا مىدانند، و یادآور مىشود که واقعیت فرزنددارى جز این نیست که جزئى از پدرجدا شده و در رحم مادر به تدریج پرورش پیدا کند، تا مثل خود پدر گردد. و اگرخدا داراى فرزند باشد، قهرا مادى خواهد بود و باید براى آن حرکت، زمان و مکان وترکیب فرض کرد، درحالى که خدا بالاتر و برتر از این امور است، چنان که مىفرماید:
(و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه بل له ما فى السموات و الارض کل له قانتون;بدیع السموات و الارض و اذا قضى امرا فانما یقول له کن فیکون)(بقره: 116، 117).
«مىگویند: خدا براى خود فرزند برگزیده است، منزه است او، بلکه هرچه درآسمانها و زمین است از آن اوست، و همه فرمانبردار او مىباشند. او آفرینندهآسمان و زمین است، هرگاه چیزى را اراده کند، مىگوید موجود باشد، و آن چیز موجودمىشود».
لفظ «سبحانه» در جمله (اتخذ الله ولدا سبحانه) ممکن است ناظر به همین گفتارپیش باشد، که فرزند داشتن لوازمى دارد که خدا از آن منزه است، ولى در عین حالجمله دیگر نیز نوعى گواه بر تنزیه خدا از فرزند مىباشند: مثلا جمله (له ما فىالسموات و الارض کل له قانتون) ممکن است ناظر به این باشد که تصویر فرزند براىخدا، تصویر ثانى براى او است، و طبعا او نیز قاهرى مانند خدا خواهد بود، درحالىکه آنچه که در جهان آفرینش است، از آسمانها و زمین همه فرمانبردار او هستند، نهنظیر و همتاى او.
و جمله (و اذا قضى امرا..) ممکن است ناظر به این باشد که «فرزنددارى» درگرو پرورش جزئى از موجود در مدت چند ماه است، درحالى که ایجاد خدا، ایجاد فورىاست نه ایجاد تدریجى، او هر موقع بخواهد و ارادهاش تعلق پیدا کند، فورا محققمىشود، البته معنى این سخن این نیست که در جهان فعل تدریجى وجود ندارد، بلکهباید فعل الهى را دو نوع تقسیم کرد:
هرگاه فعل مباشرى خدا باشد، طبعا نمىتواند حالت انتظارى داشته باشد و باید بهصورت دفعى وجود پیدا کند، و از آنجا که فرزندخواهى مربوط ببه خود خداست، باتوجه به کمال فاعل تدریج، متصور نخواهد بود.
ولى اگر فعل، فعل تسبیبى او باشد مسلما تدریجى خواهد بود. و در عالم مادهتدریج استبه خاطر این است که قابلیتها بهطور تدریج پدید مىآیند طبعا فیض وجودنیز رنگ تدریجبه خود مىگیرد.
خلاصه باید افعال خدا را به دو نوع تقسیم کرد، فعلى که در گرو مقدمه پیشیننیست، جز فاعل(خدا) در آنجا مطرح نمىباشد تدریج در آن متصور نیست، و فعل در گروقابلیتهاى پیشین است و خود قابلیتها تدریجا حاصل مىشوند، قبض به تبع تدریجىبودن قابلیتها، تدریجى بوده، هرچند هر فیض نسبتبه قابلیتخود دفعى و آنى است.
دقت در دو آیه یاد شده ما را به عظمت قرآن و این که نازل گردیده از فراسوىطبیعت است متوجه مىسازد و هرگز یک انسان دور از تمدن و مسائل علمى بدون استمداداز وحى نمىتوانست در دو آیه کوتاه چنین براهین فلسفى بر نفى تثلیث و اثباتتنزیه خدا بیاورد.
129 - الواسع
لفظ «واسع» در قرآن نه بار آمده و در هشت مورد وصف خدا قرارگرفته است.
چنان که مىفرماید:
(و لله المشرق والمغرب فاینما تولوا فثم وجه الله ان الله واسع علیم)(بقره:115).
«مشرق و مغرب از آن خدا استبه هر سو که رو کنید همانجا رو به خدا است، خدامحیط و دانا است».
2 - (ان ربک واسع المغفره هو اعلم بکم اذ انشاکم من الارض)(نجم:32).
«آمرزش پروردگار تو وسیع است، او به شما آنگاه که شما را از زمین آفرید،آگاهتر است».
«واسع» از «وسع» گرفته شده که خلاف «ضیق» و تنگى است، قطعا مقصود واقعىاز «سعه» و «ضیق» با توجه به متعلق روشن مىشود، در آیه نخست چون یادآورمىشود به هر طرف رو کنید آنجا خداست طبعا مقصود از واسع احاطه وجودى خداست، ولىدر آیه دوم مقصود گسترش مغفرت الهى است، چنان که در آیات دیگر نیز وسعت ناظر بهعلم و یا فعل الهى است چنان که مىفرماید: (وسع کل شى علما)(طه:98) «دانش او بههمه چیز احاطه دارد»، (قد احاط بکل شى علما) (طلاق:12) « از نظر دانش بر همهچیز احاطه دارد». (رحمتى وسعت کل شى)(اعراف: 156):«رحمت من همه چیز را فراگرفته است».
130 - الوالى
لفظ «والى» در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا آمده است، چنانکه مىفرماید:
(و اذا اراد الله بقوم سوء فلا مرد له و ما لهم من دونه من وال)(رعد: 11).
«هرگاه خدا براى مردمى عذاب یا مصیبتبخواهد، براى آن دافعى نیست و براىآنان جز خدا سرپرستى نیست که عذاب را از آنان دفع کند».
لفظ «والى» از «ولى» گرفته شده که به معنى قرب و نزدیکى است، زیرا نزدیکىانسان به انسان است که یک نوع اولویتى در او پدید مىآورد، و مقصود از والى درآیه متولى و سرپرست انسان است، که به حکم سرپرستى، شر را از او دفع کند، و اینتنها خداست که ولى همه انسانهاست و اراده او نافذ و قاطع است.
131 - الودود
لفظ «ودود» در قرآن دو بار آمده و وصف خدا قرار گرفته است،چنان که مىفرماید:
(واستغفروا ربکم ثم توبوا الیه ان ربى رحیم ودود)(هود: 90).
«از پروردگارتان طلب مغفرت کنید پس به سوى او برگردید، پروردگار من مهربان ودوستدار(بندگان خویش) است».
(انه یبدى و یعید; و هو الغفور الودود)(بروج: 13، 14).
«او است که مىآفریند و پس از مرگ باز مىگرداند، او آمرزنده و دوستدار است».
«ابن فارس» مىگوید: «ودود» بر وزن «فعول» حاکى از محبت است، و مىتواندبه معنى مفعول(محبوب) باشد زیرا خدا محبوب اولیاء و مومنان است، و مىتواند بهمعنى فاعل باشد(دوستدار) مانند غفور که به معنى غافر است و مفاد آن این است کهخدا بندگان صالح خود را دوست مىدارد. و از این که در کنار رحیم و غفور آمدهاست، مناسب همان معنى دوم است.
نمایش این اسم در زندگى بشر روشن است، بشر با اعمال صالح خود مىتواند محبوبیتى در میان مردم کسب کند چنان که مىفرماید:
(ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمان ودا)(مریم: 96).
«آنان که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند، خدا دوستى آنها را در دلها مىافکند».