نظریه «کانت» در باره وجدان اخلاقی و نقد آن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در رواشناسى بحثى طولانى درباره وجدان و به طور کلى امور فطرى میان روانشناسان و دانشمندان وجود دارد ومىتوان محورهاى بحث را در چهار مورد زیر خلاصه کرد:
1 - وجدان حقیقتجوئى یا وجدان علم به این ترتیب که آیا انسان علم را به خاطر خود علم دوست دارد یعنى بهحسب فطرت و غریزه، کاوشگر آفریده شده است؟
2 - آیا انسان به حسب فطرت نیکوکار آفریده شده و با وجدانى که به او داده شده، او را دعوت به نیکوکارى مىکند وفرمان به نیکى مىدهد؟(وجدان اخلاقى).
3 - وجدان زیبائى به این ترتیب که آیا هر کسى به حسب وجدانش و بالفطره زیبائىشناس و زیبائىخواه آفریده شدهاست؟
4 - وجدان پرستش یعنى وجدان دینى و مذهبى به این نحو که آیا هر انسانى به حسب فطرت و خلقت پرستنده وخداجو و خداپرست آفریده شده یا نه؟
در هر یک از این محورها بحثهاى مختلف و گوناگونى از طرف دانشمندان غربى ابراز شده است از جمله آنها«کانت»، فیلسوف معروف آلمانى در کتاب خود «عقل نظرى و عقل عملى» در باب اخلاق و ریشه و فلسفه آنبحثهاى مفصلى کرده او روى وجدان اخلاقى تکیه نموده معتقد است که مبداء افعال و اندیشهها و تصمیمات اخلاقى انسان را نیروئى به نام وجدان به عهده دارد. مرحوم استاد شهید «مطهرى» در کتاب «فلسفه اخلاق» ص 63مىنویسد:
«توضیح نظریه «کانت» چند مقدمه دارد:
مقدمه اول: مبتنى استبر یک نظریه دیگرى که خود کانت و بعضى از فیلسوفان جهان داشته و دارند و آن این که آیاهمه محتویات ذهن انسان، همه سرمایههاى ذهنى و فکرى و وجدانى انسان ماءخوذ از احساسها و تجربهها است؟یعنى آیا همه فکر و اندیشهها و احساسهائى که در انسان وجود دارد، ابتداء که او به دنیا آمده به هیچ شکل و عنوانىدر او موجود نبوده و انسانها هر چه به دست آوردهاند، فقط از راه حواس (گوش; چشم; قوه لمس; چشائى و شنوائى)به دست آوردهاند یا این که یک سلسله از احکام از ابتداء خلقت همراه ذهن او موجود بودند؟
برخى از دانشمندان قدیم و جدید به نظر اول معتقدند که در ذهن انسان هیچ چیزى وجود ندارد که قبل از بکارگیرىحواس ظاهر موجود باشند بلکه همه محتویات فکرى و ذهنى انسان از همین دروازههاى حواس وارد شدهاند و غیراینها چیزى نیست.
در نظر اینان ذهن انسان حکم انبارى را دارد که از ابتداء خالى محض است و از پنچ درگاه یا بیشتر اشیائى در انبارریخته مىشود.
جمعى دیگر معتقد به نظر دوم هستند اینان عقیده دارند که آنچه در انبار ذهن انسان وجود دارد، دو بخش استبخشى از آنها از طریق همین حواس یعنى دربها و روزنههاى حواس وارد ذهن شدهاند و پارهاى دیگر از آنها قبل ازاحساس در ذهن ما وجود دارند.
«کانت» نظریه دوم را انتخاب و معتقد به حقائق ما قبل تجربى است.
مقدمه دوم: این که احکام عقل داراى دو بخش استبخش نظرى و بخش عملى. بخش عقل نظرى همان درک عقلانسان چیزهائى را که هستیعنى درک هستها و بخش عقل عملى، درک عقل چیزهائى را است که باید عمل کنیمیعنى درک بایدها تمام فلسفه کانت نقد عقل نظرى و عملى بوده، در مقام بیان این است که از عقل نظرى چه کارهائى ساخته است واز عقل عملى چه کارهائى. و او سرانجام به این نتیجه مىرسد که از عقل نظرى کار زیادى ساخته نیستو عمده، عقل عملى است و از اینجا او به وجدان میرسد و نظریه وجدان را ابراز مىکند.
مقدمه سوم: این که احکام وجدان از دیدگاه «کانت» کدامها هستند؟ «کانت» مىگوید: «وجدان یا عقل عملى، یکسلسله از احکام قبلى استیعنى از راه حس و تجربه به دستبشر نرسیده، بلکه جزو سرشت و فطرت بشر است.مثلا فرمان به این که راستبگو و دروغ نگو، فرمانى است که قبل از این که انسان تجربهاى درباره کلام راستیا کلامدروغ داشته باشد و نتیجه راستى را ببیند، وجدان به او مىگوید راستبگو و دروغ نگو وجود داشته است پس همهدستورهاى وجدان از قبیل دستورهاى قبلى و فطرى یعنى مادرزادى است و به حس و تجربه مربوط نیست از اینروفرمان اخلاقى کارى به نتائج کارها و افعال انسان ندارد، بلکه خودش اساس است.
به عبارت دیگر: عقل است که با مصلحتسرو کار دارد و غلط است که ما بیائیم براى مسائل اخلاقى استدلال کنیماى مردم امین و درستکار باشید به این دلیل و آن دلیل سپس مصلحت امانتدارى را ذکر کنیم و... پس عقل است کهدنبال مصلحت مىرود، احکامش همیشه مشروط استبه مصلحت اما فرمان وجدان مطلق است و بدون هیچ قید وشرطى.
«کانت» وجود تلخىها و پشیمانى در مقابل عمل گناه و خلاف را دلیل وجود وجدان باطنى یعنى وجود فرماندهى وراهنمائى در اندرون انسانها مىداند که همان نیروهاى قبلى استیعنى تجربى نیست مطلق است و مثل عقل حکم آنمشروط نیست و آن وجدان اخلاقى است و حکم وجدان عام است در همه جا یک جور صادق است و همچنینضرورى و جبرى استبه معناى غیر قابل تسلیم است، انسان میتواند خودش را تسلیم دیگران کند ولى هرگزنمىتواند وجدانش را تسلیم کند و علاوه بر این کانت معتقد است که وجدان اخلاقى، انسان را به کمال دعوت مىکندنه به سعادت، سعادت یک مطلب است و کمال، مطلب دیگرى.
«کانت» چون یک نیکى و خوبى بیشتر نمىشناسد، مىگوید: در همه دنیا یک خوبى وجود دارد و آن «اراده نیکو»است و اراده نیک هم یعنى مطیع مطلق بودن در برابر فرمانهاى وجدان. پس باید امر وجدان را اطاعت و تسلیم مطلقدر برابر او بود زیرا وجدان اخلاقى به نتائج کار توجه ندارد پس با سعادت انسان کارى ندارد. چون سعادت در نهایتامر همان خوشى است منتها هر لذتى خوشى نیست لذتى که به دنبال خود رنجبیاورد، خوشى نیستسعادت یعنىخوشى هرچه بیشتر که در آن هیچگونه رنج و الم -اعم از روحى و جسمى-، دنیوى و اخروى وجود نداشته باشد وشقاوت یعنى درد و رنج مجموع دردها و رنجها و مجموع خوشىها -اعم از جسمى و روحى، دنیوى و اخروى- راباید حساب کرد. آن که بیشتر از همه خوشى ایجاد مىکند آن سعادت است پس مبناى سعادت خوشى است ولىوجدان اخلاقى به خوشى کارى ندارد به کمال کار دارد یعنى تو اى انسان این کار را مثلا انجام بده براى این که خودشفى حد ذاته کمال است، سعادت دیگران را بخواه که کمال تو است اینجا است که «کانت» میان کمال و سعادت فرقگذاشته است و این طرز فکر از زمان او تا قرن حاضر در افکار دانشمندان غربى رایجبوده، معتقدند که کمال یک مطلبو سعادت مطلب دیگرى است!!
کمال و سعادت غیر قبابل تفکیکاند
حال این سوال در اینجا مطرح است که آیا راستى کمال غیر از سعادت است؟
در پاسخ آن مىگوئیم که در فلسفه اسلامى مساءله کمال و سعادت مطرح است «بوعلى سینا» در «اشارات» و برخىدیگر آن را مطرح کردهاند آنان معتقدند که سعادت از کمال و کمال را از سعادت نمىتوان تفکیک نمود هر کمالى نوعىسعادت است ولى کانت این دو را از یکدیگر تفکیک مىکند بعد هم خودش اعتراف مىنماید که این کار بسیاردشوارى است که ما تکلیف را به قول او از زیبائى جدا کنیم، اخلاق را از سعادت جدا نمائیم و حال آن که همه فلاسفهاسلامى و علماء علم اخلاق، اخلاق را ملازم با سعادت مىدانند. مثلا «فارابى» در کتاب «تحصیلالسعاده» اصلا اخلاق و سعادت را با یکدیگر توام مىبیند و از نظر علماى علم اخلاق مثل صاحب «جامع السعادات» مرحوم محمد مهدى نراقى» متوفاى 1209ه و صاحب «معراج السعاده» مرحوم «ملا احمد نراقى» مفهوم سعادت رکن اخلاق استولى کانت مىگوید که اخلاق سر و کارش با سعادت نیست، بلکه سر و کارش با کمال است جالب این که کانتبه دنبالاین گفته خودش اعتراض مىکند که اگر بنا شود اخلاق از سعادت جدا گردد، کار اخلاقى خیلى دشوار مىشود، یکآدم اخلاقى با اطمینان به این که دارد، از سعادت دور مىشود باید فرمان حس اخلاقى خودش را بپذیرد و این کاردشوارى استسپس مىگوید: قبول دارم کار دشوارى است ولى تنها راه نیل به ملکوت همین است که انسان راه کمالرا انتخاب کند نه راه سعادت را.
اینجا یک اشکال واضحى بر ایشان وارد است که آیا انسان هنگامى که به ملکوت اعلى برسد، چنین کسى سعادتمنداستیا شقاوتمند؟ آیا کمال که انسان را به ملکوت میرساند، به سعادت نیز مىرساند یا شقاوت؟ ناچار باید گفتبهسعادت مىرساند از اینجا معلوم مىشود که آن سعادتى که در نظر کانت مىباشد، همان سعادت حسى استیعنىخوشى مادى دنیوى و گرنه اساسا نمىشود سعادت را از کمال جدا کرد. همچنان که «بوعلى سینا» و غیر او گفتهاند کهسعادت و کمال از یکدیگر غیر قابل تفکیکاند.
نتیجه مطالب گذشته این شد که محور فلسفه «کانت» وجدان اخلاقى استبه آن ترتیبى که بیان گردید او در عقلنظرى یعنى فلسفه و حکمت الهى به جائى نرسیده ولى در عالم اخلاق با اعتقاد به وجدان اخلاقى و از این دیدگاه بهمذهب و آزادى و اختیار انسانها و بقاء و خلود نفس و معاد و عالم پس از مرگ نگریسته و وجود خدا را نیز از این طریقاثبات مىکند تا آنجا که مىگوید اگر ما از راه عقل نظرى یعنى فلسفه نمىتوانیم اثبات کنیم که انسان مختار و آزاد استولى از راه حس اخلاقى که امرى است درونى و وجدانى و انسان با علم حضورى آن را کشف مىکند، به اینجامىرسیم که انسان آزاد و مختار است.
«شهید مطهرى» بعد از بیان مطلب بالا به این حقیقت اشاره دارد که ادعاى ایشان در این مورد نیز از قدیمالایامطرفدارانى داشته که اختیار را از راه حس درونى اثبات مىکنند.
مولوى در این باره در کتاب مثنوى چنین سروده است:
این که گوئى این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است اى صنم
پس، از دیدگاه «کانت» انسان به حکم وجدانش نه به حکم دلیلهاى فلسفى و عقلى یک موجود مختار و آزاد است وهمینطور معتقد است که با براهین فلسفى نمشود بقاء و جاودانى نفس را اثبات کرد ولى وجدان، به او مىگوید انسانیک موجود آزاد و مختار بوده و نفس او پس ازمرگش باقى بوده، در قیامت و سراى رستاخیز به پاداش اعمال خویشمىرسد و به تعبیر کانت :
«دوره دنیا نظیر دوره زندگى یک جنین است که تولدى دیگر در پیشروى او هست. پس احساس تکلیف متضمنایمان به پاداش یعنى متضمن ایمان به خلود و بقاى نفس یعنى ایمان به خالق و....».
چنان که ملاحظه مىکنید، وجدان اخلاقى پایه فلسفه او است نه تنها در دستورهاى اخلاقى، بلکه در همه اوراءطبیعتیعنى هم دستورهاى اخلاقى را استنباط مىکند و هم همه مسائل ماورا طبیعت را واز همینجا آزادى و اختیاررا براى انسانها و حتى معاد را نیز اثبات مىکند و از اینجاست که عبارات زیر از ایشان نقل شده است که مىگوید: «دوچیز است اعجابآور و هیچچیزى به اندازه آنها براى انسان اعجابآور نیستیکى آسمان پرستارهاى که بالاى سر ماقرار گرفته و دیگرى وجدانى که در ضمیر ما قرار دارد» حتى به نقل «شهید مطهرى» در کتاب فلسفه اخلاق روى لوحقبرش نیز این دو جمله بالا را از ایشان نوشتهاند!!
کانت عقیده خود را به سایر دانشمندان نیز نسبت مىدهد مثلا مىگوید:
«ژان ژاک روسو» مولف کتابهاى «امیل» و «اعترافات» و «قراردادهاى اجتماعى» جملهاى در مورد خدا دارد به اینعبارت که دل منطقى دارد که سر آن منطق را درک نمىکند یعنى انسان چیزهائى را به حسب وجدان احساس مىکندکه فکر و استدلالاش به آنجا نمىرسد.
سپس گفته او را مورد تاءیید و تصدیق قرار مىدهد.
و باز مىگوید: «راست گفته «پاسکال» که دل براى خود دلیلهائى دارد که سر یعنى عقل اساسا از آن دلیلها خبر ندارد».
سپس اضافه مىکند که این گفته پاسکال نیز صحیح و راست است.
تا اینجا حاصل نظریه کانت درباره وجدان اخلاقى بود که ذکر گردید، حال لازم استبه نقد و نقادى آن در محدودهممکن و مقدور دراین مقاله بپردازیم:
نقد نظریه کانت در وجدان اخلاقى
گرچه اصل نظریه وجدان اخلاقى و اثبات آن و حتى برخى از ادله اقامه شده توسط کانت صحیح بوده، قابل انکارنمىباشد ولکن برخى از مطالب ذکر شده در این نظریه در موارد زیر قابل بحث و بررسى مىباشد:
1 - این نظر کانت در ضمن اثبات وجدان اخلاقى که ما از راه عقل نظرى هیچیک از مسائل اعتقادى را نمىتوانیماثبات کنیم چنان که نمونههائى از آنها سابقا ذکر گردید، هرگز قابل قبول نیست زیرا فلاسفه و عقلا از راه عقل نظرىبدون این که راه وجدان و عقل عملى را انکار کرده باشیم، هم آزادى و اختیار انسان و هم بقاء و خلود نفس و هم وجودخدا و هم فرمانهاى اخلاقى را اثبات مىکنیم و حداقل مىتوان ادعا کرد که عقل مىتواند در این موارد موید وجدان والهام آن باشد.
2 - تفکیک میان کمال و سعادت که از کلمات کانت استفاده مىشد، غیر قابل قبول است چنان که قبلا به آن اشارهکردیم، که هر کمالى نوعى سعادت است منتها خوشى یعنى سعادت منحصر به خوشىهاى حسى و دنیوى و مادىنیست چنان که مرحوم «بوعلى سینا» در خاتمه کتاب خود «اشارات» بحثى تحت عنوان این که اشتباه است که ما لذترا منحصر به لذت حسى بدانیم، سپس مثالهائى براى لذتهاى معنوى غیر حسى ذکر مىکند و در روانشناسى امروز نیزهمین مساءله اثبات گردیده که لذتهاى حسى از ناحیه حواس ما از قبیل چشم و گوش و... غیر از لذتهاى معنوى استمثل این که محبوب انسان موجب احساس لذت بوده، دوست داشتن جامعه و کشف یک حقیقت علمى موجباحساس لذت براى دوست دارنده و کشف کننده یک حقیقت علمى و یک اختراع مىباشد مثلا در حالات مرحوم«خواجه نصیرالدین طوسى» نوشتهاند وقتى مسائل علمى و مشکل عقیدتى و دینى و غیر آن براى او پیش مىآمد، شروع به فکر مىکرد تا مساءله را حل نماید ولى هنگامى که مساءله حل مىشد، چنان حالت وجد و سرور به او دستمىداد که مىگفت: «اءین الملوک و اءبناء الملوک من هذه اللذه» یعنى حتى شاهان و شاهزادگان نیز این لذت را که براىمن از حل این مساءله علمى و دینى پیش آمده، ندارند.
در حالات برخى دیگر از بزرگان از جمله «سید محمد باقر حجهالله» نقل شده است که شب زفافش بود تا موقعى کهباید پیش عروس برود، مقدارى فاصله بود، رفتبه مطالعه پرداخت چنان غرق شد که یادش رفت که شب زفافشاست! یک وقت صداى اذان را شنید عروس بیچاره هم ناراحتشد خیال کرد آقا او را نمىخواهد و دیده و نپسندیدهموقعى که آقا نزد عروس رفت، قسم خورد که والله چنان غرق در مطالعه بودم که یادم رفت که امشب شب زفافماست! پس لذت علم لذت حسى نیستبنابراین مساءله لذت را نمىشود از امور وجدانى جدا کرد.
3 - ادعاى کانتبه این که احکام وجدان همه آنها مطلق هستند، این نیز صحیح نیستیعنى اینطور نیست کهمصلحت عقل و نتیجه کار هیچ دخالتى در آن عمل و کار نداشته باشد. علاوه براین، جواز دروغ مصلحتآمیز درمواردى که فتنهها را خاموش مىکند با این نظریه چگونه قابل توجیه است؟ درحالى که در فقه ما حتى نزد همه عقلاءمواردى که یک جمله راستباعث پیدایش فتنههاى بزرگ و آشوبها و قتلها مىگردد نهى شده حداقل دروغمصلحتى در اینگونه موارد جایز شمرده است.
چنان که «سعدى» گفته است: «دروغ مصلحتآمیز به از راست فتنهانگیز» است. پس نمىتوان احکام وجدان را مطلقدانسته، در همه حال و در همهجا قابل عمل دانست.
1 - وجدان حقیقتجوئى یا وجدان علم به این ترتیب که آیا انسان علم را به خاطر خود علم دوست دارد یعنى بهحسب فطرت و غریزه، کاوشگر آفریده شده است؟
2 - آیا انسان به حسب فطرت نیکوکار آفریده شده و با وجدانى که به او داده شده، او را دعوت به نیکوکارى مىکند وفرمان به نیکى مىدهد؟(وجدان اخلاقى).
3 - وجدان زیبائى به این ترتیب که آیا هر کسى به حسب وجدانش و بالفطره زیبائىشناس و زیبائىخواه آفریده شدهاست؟
4 - وجدان پرستش یعنى وجدان دینى و مذهبى به این نحو که آیا هر انسانى به حسب فطرت و خلقت پرستنده وخداجو و خداپرست آفریده شده یا نه؟
در هر یک از این محورها بحثهاى مختلف و گوناگونى از طرف دانشمندان غربى ابراز شده است از جمله آنها«کانت»، فیلسوف معروف آلمانى در کتاب خود «عقل نظرى و عقل عملى» در باب اخلاق و ریشه و فلسفه آنبحثهاى مفصلى کرده او روى وجدان اخلاقى تکیه نموده معتقد است که مبداء افعال و اندیشهها و تصمیمات اخلاقى انسان را نیروئى به نام وجدان به عهده دارد. مرحوم استاد شهید «مطهرى» در کتاب «فلسفه اخلاق» ص 63مىنویسد:
«توضیح نظریه «کانت» چند مقدمه دارد:
مقدمه اول: مبتنى استبر یک نظریه دیگرى که خود کانت و بعضى از فیلسوفان جهان داشته و دارند و آن این که آیاهمه محتویات ذهن انسان، همه سرمایههاى ذهنى و فکرى و وجدانى انسان ماءخوذ از احساسها و تجربهها است؟یعنى آیا همه فکر و اندیشهها و احساسهائى که در انسان وجود دارد، ابتداء که او به دنیا آمده به هیچ شکل و عنوانىدر او موجود نبوده و انسانها هر چه به دست آوردهاند، فقط از راه حواس (گوش; چشم; قوه لمس; چشائى و شنوائى)به دست آوردهاند یا این که یک سلسله از احکام از ابتداء خلقت همراه ذهن او موجود بودند؟
برخى از دانشمندان قدیم و جدید به نظر اول معتقدند که در ذهن انسان هیچ چیزى وجود ندارد که قبل از بکارگیرىحواس ظاهر موجود باشند بلکه همه محتویات فکرى و ذهنى انسان از همین دروازههاى حواس وارد شدهاند و غیراینها چیزى نیست.
در نظر اینان ذهن انسان حکم انبارى را دارد که از ابتداء خالى محض است و از پنچ درگاه یا بیشتر اشیائى در انبارریخته مىشود.
جمعى دیگر معتقد به نظر دوم هستند اینان عقیده دارند که آنچه در انبار ذهن انسان وجود دارد، دو بخش استبخشى از آنها از طریق همین حواس یعنى دربها و روزنههاى حواس وارد ذهن شدهاند و پارهاى دیگر از آنها قبل ازاحساس در ذهن ما وجود دارند.
«کانت» نظریه دوم را انتخاب و معتقد به حقائق ما قبل تجربى است.
مقدمه دوم: این که احکام عقل داراى دو بخش استبخش نظرى و بخش عملى. بخش عقل نظرى همان درک عقلانسان چیزهائى را که هستیعنى درک هستها و بخش عقل عملى، درک عقل چیزهائى را است که باید عمل کنیمیعنى درک بایدها تمام فلسفه کانت نقد عقل نظرى و عملى بوده، در مقام بیان این است که از عقل نظرى چه کارهائى ساخته است واز عقل عملى چه کارهائى. و او سرانجام به این نتیجه مىرسد که از عقل نظرى کار زیادى ساخته نیستو عمده، عقل عملى است و از اینجا او به وجدان میرسد و نظریه وجدان را ابراز مىکند.
مقدمه سوم: این که احکام وجدان از دیدگاه «کانت» کدامها هستند؟ «کانت» مىگوید: «وجدان یا عقل عملى، یکسلسله از احکام قبلى استیعنى از راه حس و تجربه به دستبشر نرسیده، بلکه جزو سرشت و فطرت بشر است.مثلا فرمان به این که راستبگو و دروغ نگو، فرمانى است که قبل از این که انسان تجربهاى درباره کلام راستیا کلامدروغ داشته باشد و نتیجه راستى را ببیند، وجدان به او مىگوید راستبگو و دروغ نگو وجود داشته است پس همهدستورهاى وجدان از قبیل دستورهاى قبلى و فطرى یعنى مادرزادى است و به حس و تجربه مربوط نیست از اینروفرمان اخلاقى کارى به نتائج کارها و افعال انسان ندارد، بلکه خودش اساس است.
به عبارت دیگر: عقل است که با مصلحتسرو کار دارد و غلط است که ما بیائیم براى مسائل اخلاقى استدلال کنیماى مردم امین و درستکار باشید به این دلیل و آن دلیل سپس مصلحت امانتدارى را ذکر کنیم و... پس عقل است کهدنبال مصلحت مىرود، احکامش همیشه مشروط استبه مصلحت اما فرمان وجدان مطلق است و بدون هیچ قید وشرطى.
«کانت» وجود تلخىها و پشیمانى در مقابل عمل گناه و خلاف را دلیل وجود وجدان باطنى یعنى وجود فرماندهى وراهنمائى در اندرون انسانها مىداند که همان نیروهاى قبلى استیعنى تجربى نیست مطلق است و مثل عقل حکم آنمشروط نیست و آن وجدان اخلاقى است و حکم وجدان عام است در همه جا یک جور صادق است و همچنینضرورى و جبرى استبه معناى غیر قابل تسلیم است، انسان میتواند خودش را تسلیم دیگران کند ولى هرگزنمىتواند وجدانش را تسلیم کند و علاوه بر این کانت معتقد است که وجدان اخلاقى، انسان را به کمال دعوت مىکندنه به سعادت، سعادت یک مطلب است و کمال، مطلب دیگرى.
«کانت» چون یک نیکى و خوبى بیشتر نمىشناسد، مىگوید: در همه دنیا یک خوبى وجود دارد و آن «اراده نیکو»است و اراده نیک هم یعنى مطیع مطلق بودن در برابر فرمانهاى وجدان. پس باید امر وجدان را اطاعت و تسلیم مطلقدر برابر او بود زیرا وجدان اخلاقى به نتائج کار توجه ندارد پس با سعادت انسان کارى ندارد. چون سعادت در نهایتامر همان خوشى است منتها هر لذتى خوشى نیست لذتى که به دنبال خود رنجبیاورد، خوشى نیستسعادت یعنىخوشى هرچه بیشتر که در آن هیچگونه رنج و الم -اعم از روحى و جسمى-، دنیوى و اخروى وجود نداشته باشد وشقاوت یعنى درد و رنج مجموع دردها و رنجها و مجموع خوشىها -اعم از جسمى و روحى، دنیوى و اخروى- راباید حساب کرد. آن که بیشتر از همه خوشى ایجاد مىکند آن سعادت است پس مبناى سعادت خوشى است ولىوجدان اخلاقى به خوشى کارى ندارد به کمال کار دارد یعنى تو اى انسان این کار را مثلا انجام بده براى این که خودشفى حد ذاته کمال است، سعادت دیگران را بخواه که کمال تو است اینجا است که «کانت» میان کمال و سعادت فرقگذاشته است و این طرز فکر از زمان او تا قرن حاضر در افکار دانشمندان غربى رایجبوده، معتقدند که کمال یک مطلبو سعادت مطلب دیگرى است!!
کمال و سعادت غیر قبابل تفکیکاند
حال این سوال در اینجا مطرح است که آیا راستى کمال غیر از سعادت است؟
در پاسخ آن مىگوئیم که در فلسفه اسلامى مساءله کمال و سعادت مطرح است «بوعلى سینا» در «اشارات» و برخىدیگر آن را مطرح کردهاند آنان معتقدند که سعادت از کمال و کمال را از سعادت نمىتوان تفکیک نمود هر کمالى نوعىسعادت است ولى کانت این دو را از یکدیگر تفکیک مىکند بعد هم خودش اعتراف مىنماید که این کار بسیاردشوارى است که ما تکلیف را به قول او از زیبائى جدا کنیم، اخلاق را از سعادت جدا نمائیم و حال آن که همه فلاسفهاسلامى و علماء علم اخلاق، اخلاق را ملازم با سعادت مىدانند. مثلا «فارابى» در کتاب «تحصیلالسعاده» اصلا اخلاق و سعادت را با یکدیگر توام مىبیند و از نظر علماى علم اخلاق مثل صاحب «جامع السعادات» مرحوم محمد مهدى نراقى» متوفاى 1209ه و صاحب «معراج السعاده» مرحوم «ملا احمد نراقى» مفهوم سعادت رکن اخلاق استولى کانت مىگوید که اخلاق سر و کارش با سعادت نیست، بلکه سر و کارش با کمال است جالب این که کانتبه دنبالاین گفته خودش اعتراض مىکند که اگر بنا شود اخلاق از سعادت جدا گردد، کار اخلاقى خیلى دشوار مىشود، یکآدم اخلاقى با اطمینان به این که دارد، از سعادت دور مىشود باید فرمان حس اخلاقى خودش را بپذیرد و این کاردشوارى استسپس مىگوید: قبول دارم کار دشوارى است ولى تنها راه نیل به ملکوت همین است که انسان راه کمالرا انتخاب کند نه راه سعادت را.
اینجا یک اشکال واضحى بر ایشان وارد است که آیا انسان هنگامى که به ملکوت اعلى برسد، چنین کسى سعادتمنداستیا شقاوتمند؟ آیا کمال که انسان را به ملکوت میرساند، به سعادت نیز مىرساند یا شقاوت؟ ناچار باید گفتبهسعادت مىرساند از اینجا معلوم مىشود که آن سعادتى که در نظر کانت مىباشد، همان سعادت حسى استیعنىخوشى مادى دنیوى و گرنه اساسا نمىشود سعادت را از کمال جدا کرد. همچنان که «بوعلى سینا» و غیر او گفتهاند کهسعادت و کمال از یکدیگر غیر قابل تفکیکاند.
نتیجه مطالب گذشته این شد که محور فلسفه «کانت» وجدان اخلاقى استبه آن ترتیبى که بیان گردید او در عقلنظرى یعنى فلسفه و حکمت الهى به جائى نرسیده ولى در عالم اخلاق با اعتقاد به وجدان اخلاقى و از این دیدگاه بهمذهب و آزادى و اختیار انسانها و بقاء و خلود نفس و معاد و عالم پس از مرگ نگریسته و وجود خدا را نیز از این طریقاثبات مىکند تا آنجا که مىگوید اگر ما از راه عقل نظرى یعنى فلسفه نمىتوانیم اثبات کنیم که انسان مختار و آزاد استولى از راه حس اخلاقى که امرى است درونى و وجدانى و انسان با علم حضورى آن را کشف مىکند، به اینجامىرسیم که انسان آزاد و مختار است.
«شهید مطهرى» بعد از بیان مطلب بالا به این حقیقت اشاره دارد که ادعاى ایشان در این مورد نیز از قدیمالایامطرفدارانى داشته که اختیار را از راه حس درونى اثبات مىکنند.
مولوى در این باره در کتاب مثنوى چنین سروده است:
این که گوئى این کنم یا آن کنم این دلیل اختیار است اى صنم
پس، از دیدگاه «کانت» انسان به حکم وجدانش نه به حکم دلیلهاى فلسفى و عقلى یک موجود مختار و آزاد است وهمینطور معتقد است که با براهین فلسفى نمشود بقاء و جاودانى نفس را اثبات کرد ولى وجدان، به او مىگوید انسانیک موجود آزاد و مختار بوده و نفس او پس ازمرگش باقى بوده، در قیامت و سراى رستاخیز به پاداش اعمال خویشمىرسد و به تعبیر کانت :
«دوره دنیا نظیر دوره زندگى یک جنین است که تولدى دیگر در پیشروى او هست. پس احساس تکلیف متضمنایمان به پاداش یعنى متضمن ایمان به خلود و بقاى نفس یعنى ایمان به خالق و....».
چنان که ملاحظه مىکنید، وجدان اخلاقى پایه فلسفه او است نه تنها در دستورهاى اخلاقى، بلکه در همه اوراءطبیعتیعنى هم دستورهاى اخلاقى را استنباط مىکند و هم همه مسائل ماورا طبیعت را واز همینجا آزادى و اختیاررا براى انسانها و حتى معاد را نیز اثبات مىکند و از اینجاست که عبارات زیر از ایشان نقل شده است که مىگوید: «دوچیز است اعجابآور و هیچچیزى به اندازه آنها براى انسان اعجابآور نیستیکى آسمان پرستارهاى که بالاى سر ماقرار گرفته و دیگرى وجدانى که در ضمیر ما قرار دارد» حتى به نقل «شهید مطهرى» در کتاب فلسفه اخلاق روى لوحقبرش نیز این دو جمله بالا را از ایشان نوشتهاند!!
کانت عقیده خود را به سایر دانشمندان نیز نسبت مىدهد مثلا مىگوید:
«ژان ژاک روسو» مولف کتابهاى «امیل» و «اعترافات» و «قراردادهاى اجتماعى» جملهاى در مورد خدا دارد به اینعبارت که دل منطقى دارد که سر آن منطق را درک نمىکند یعنى انسان چیزهائى را به حسب وجدان احساس مىکندکه فکر و استدلالاش به آنجا نمىرسد.
سپس گفته او را مورد تاءیید و تصدیق قرار مىدهد.
و باز مىگوید: «راست گفته «پاسکال» که دل براى خود دلیلهائى دارد که سر یعنى عقل اساسا از آن دلیلها خبر ندارد».
سپس اضافه مىکند که این گفته پاسکال نیز صحیح و راست است.
تا اینجا حاصل نظریه کانت درباره وجدان اخلاقى بود که ذکر گردید، حال لازم استبه نقد و نقادى آن در محدودهممکن و مقدور دراین مقاله بپردازیم:
نقد نظریه کانت در وجدان اخلاقى
گرچه اصل نظریه وجدان اخلاقى و اثبات آن و حتى برخى از ادله اقامه شده توسط کانت صحیح بوده، قابل انکارنمىباشد ولکن برخى از مطالب ذکر شده در این نظریه در موارد زیر قابل بحث و بررسى مىباشد:
1 - این نظر کانت در ضمن اثبات وجدان اخلاقى که ما از راه عقل نظرى هیچیک از مسائل اعتقادى را نمىتوانیماثبات کنیم چنان که نمونههائى از آنها سابقا ذکر گردید، هرگز قابل قبول نیست زیرا فلاسفه و عقلا از راه عقل نظرىبدون این که راه وجدان و عقل عملى را انکار کرده باشیم، هم آزادى و اختیار انسان و هم بقاء و خلود نفس و هم وجودخدا و هم فرمانهاى اخلاقى را اثبات مىکنیم و حداقل مىتوان ادعا کرد که عقل مىتواند در این موارد موید وجدان والهام آن باشد.
2 - تفکیک میان کمال و سعادت که از کلمات کانت استفاده مىشد، غیر قابل قبول است چنان که قبلا به آن اشارهکردیم، که هر کمالى نوعى سعادت است منتها خوشى یعنى سعادت منحصر به خوشىهاى حسى و دنیوى و مادىنیست چنان که مرحوم «بوعلى سینا» در خاتمه کتاب خود «اشارات» بحثى تحت عنوان این که اشتباه است که ما لذترا منحصر به لذت حسى بدانیم، سپس مثالهائى براى لذتهاى معنوى غیر حسى ذکر مىکند و در روانشناسى امروز نیزهمین مساءله اثبات گردیده که لذتهاى حسى از ناحیه حواس ما از قبیل چشم و گوش و... غیر از لذتهاى معنوى استمثل این که محبوب انسان موجب احساس لذت بوده، دوست داشتن جامعه و کشف یک حقیقت علمى موجباحساس لذت براى دوست دارنده و کشف کننده یک حقیقت علمى و یک اختراع مىباشد مثلا در حالات مرحوم«خواجه نصیرالدین طوسى» نوشتهاند وقتى مسائل علمى و مشکل عقیدتى و دینى و غیر آن براى او پیش مىآمد، شروع به فکر مىکرد تا مساءله را حل نماید ولى هنگامى که مساءله حل مىشد، چنان حالت وجد و سرور به او دستمىداد که مىگفت: «اءین الملوک و اءبناء الملوک من هذه اللذه» یعنى حتى شاهان و شاهزادگان نیز این لذت را که براىمن از حل این مساءله علمى و دینى پیش آمده، ندارند.
در حالات برخى دیگر از بزرگان از جمله «سید محمد باقر حجهالله» نقل شده است که شب زفافش بود تا موقعى کهباید پیش عروس برود، مقدارى فاصله بود، رفتبه مطالعه پرداخت چنان غرق شد که یادش رفت که شب زفافشاست! یک وقت صداى اذان را شنید عروس بیچاره هم ناراحتشد خیال کرد آقا او را نمىخواهد و دیده و نپسندیدهموقعى که آقا نزد عروس رفت، قسم خورد که والله چنان غرق در مطالعه بودم که یادم رفت که امشب شب زفافماست! پس لذت علم لذت حسى نیستبنابراین مساءله لذت را نمىشود از امور وجدانى جدا کرد.
3 - ادعاى کانتبه این که احکام وجدان همه آنها مطلق هستند، این نیز صحیح نیستیعنى اینطور نیست کهمصلحت عقل و نتیجه کار هیچ دخالتى در آن عمل و کار نداشته باشد. علاوه براین، جواز دروغ مصلحتآمیز درمواردى که فتنهها را خاموش مىکند با این نظریه چگونه قابل توجیه است؟ درحالى که در فقه ما حتى نزد همه عقلاءمواردى که یک جمله راستباعث پیدایش فتنههاى بزرگ و آشوبها و قتلها مىگردد نهى شده حداقل دروغمصلحتى در اینگونه موارد جایز شمرده است.
چنان که «سعدى» گفته است: «دروغ مصلحتآمیز به از راست فتنهانگیز» است. پس نمىتوان احکام وجدان را مطلقدانسته، در همه حال و در همهجا قابل عمل دانست.