وجدان اخلاقی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در نهاد هر انسان نیروئى وجود دارد که دانشمندان جدید به آن«وجدان اخلاقى» نام نهادهاند.
این نیرو به انسانها تکلیف، الهام مىکند یعنى از درون به انسانها فرمان مىدهدکه چنین کارى را مثلا بکن و چنان کار را انجام نده و آن را یکى از معیارهاىاخلاقى بودن افعال انسانها دانستهاند.
در این معیار اخلاقى یعنى وجدان اخلاقى مسائل متعددى مطرح مىگردد:
1 - وجدان اخلاقى چگونه معیارى است و جنبههاى مختلف آن کدام است؟
2 - وجدان اخلاقى با اخلاق مبتنى بر عاطفه چنان که عدهاى به آن قائل هستند واخلاق مبتنى بر عقل و اراده چنان که فلاسفه به آن معتقدند چه فرقهائى دارد؟ واصولا با افعال طبیعى انسانها چه رابطهاى دارد؟ 3 - نظر اسلام و قرآن دربارهوجدان اخلاقى چیست؟
4 - آیا وجدان اخلاقى امرى فطرى استیا نه؟ در هر صورت چرا؟
وجدان اخلاقى چگونه معیارى است؟ و جنبههاى مختلف آن کدام است؟
وجدان اخلاقى نیروى باطنى بوده، هیچ انسانى به حسب سرشت و خلقت و آفرینش خالىاز آن نیست منتها قابل انعطاف بوده، مىتواند تحت تاثیر محیط سالم و ناسالم وتربیت صحیح و ناصحیح قرار بگیرد و از سایر امیال قوى باطنى و روحى از قبیل شهوتوغضب و سایر تمایلات فطرى درونى چه بسا تغییراتى را بپذیرد.
براى وجدان همانطور که دانشمندان تصریح کردهاند، سه جنبه است:
1 - ادراکى.
2 - ارادى. 3 - انفعالى.
جنبه ادراکى وجدان اخلاقى این است که اعمال و حتى افکار انسانها را مورد بررسىقرار مىدهد و مانند یک قاضى بىطرف آن را تجزیه و تحلیل مىکند و حکم به خوبى وبدى در مورد آن صادر مىکند.
چنبه ارادى آن، این است که همانند یک نفر فرمانده قوى به ما فرمان مىدهد کهبه مقتضاى آن عمل کنیم یعنى اگر عمل خوب است انجام دهیم و اگر بد است ترکنمائیم.
جنبه انفعالى وجدان این است که اگر بر وفق درک و میل آن رفتار کردیم، احساسمسرت و شادى مىنماید و موجب انبساط و آرامش خاطر مىگردد و اگر برخلاف میل و درکآن عمل نمودیم، احساس شرمسارى و خجلت کرده و با ضربات جانکاهى که بر روان واعصاب ما وارد مىشود ما را شکنجه مىدهد بالاتر این که وجدان اخلاقى در موردکارهاى دیگران نیز دخالت مىنماید. و درباره افعال آنها حکم به خوبى و بدى صادرو فرمان مىدهد که نسبتبه اشخاص باوجدان، علاقه و احترام نشان دهید واز افرادبىوجدان نفرت و دورى نمائید (1) .
حال این سوال مطرح مىگردد که این معیار اخلاقى بامعیارهاى دیگر اخلاقى مربوط بهفلاسفه و اخلاق هندى و افعال طبیعى چه فرقهائى دارد؟
پاسخ این است که این نظریه، اخلاق را نه عاطفه مىداند چنان که اخلاق هندى واخلاق مسیحى مىدانند ونه عقل و اراده چنان که فلاسفه به آن معتقدند بلکه ایننظریه، اخلاق را عبارت از الهامات وجدانى برخواسته از اعماق نفس انسانها مىداندیعنى نیروئى است که به آن تکلیف را الهام مىکند و از درون به آن فرمان مىدهد کهچنین بکن و چنین نکن واین نیرو مربوط به عقل نیست. زیرا اولا: عقل بیشتر، یک امراکتسابى است و اما این، یک امر فطرى است.
ثانیا: عقل نیروئى است که در زمینه مسائل اخلاقى و مسائل دیگر اظهار نظر مىکندو در صورتى که وجدان اخلاقى تنها به مسائل اخلاقى نظر دارد.
ثالثا: عقل خوبى و بدى مسائل را بر پایه مصلحت و مفسدت توجهى نمىکند و باآنها کارى ندارد.و تنها خوبى و بدى عمل را معین و مشخص مىکند و رفتار طبق آن رااز انسان طلب مىکند (2) .
در برابر وجدان اخلاقى در باطن انسان نیروى دیگرى وجود دارد که او را بهارتکاب بدیها و زشتىها و ترک خوبیها و نیکیها وادار مىنماید، همانند وجداناخلاقى قوى و نیرومند است و نقش مهمى در اراده و عمل انسان دارد منتها اینطورنیست که نیرومندتر از وجدان خلقى باشد و لکن برخى از فلاسفه این جنبه منفىبازدارنده از نیکىها و خوبیها را خیلى با اهمیت تلقى کردهاند تا آنجا که آن رااز نیروى باطنى وجدان اخلاقى نیرومند و قویتر دانستهاند و بر همین اساس، انسانرا طبعا و به حسب خلقت و آفرینش موجودى شریر و بدکار شمردهاند.
ازباب نمونه یکى از شعراى بزرگ عرب «احمد بن عبدالله ابوالعلاءمعرى»(متوفاىسال 449ه) شعرى دارد که از آن این نظر استفاده مىگردد:
حوتنا شرور لا صلاح لمثلها فان شذ منا صالح فهو نادر (3)
یعنى طبیعت و سرشت ما راشر و بدکارى فرا گرفته و اساسا قابل اصلاح نیست و اگر فردى از ما صالح و شایستهباشد، خیلى کم است.
به هرحال کار اخلاقى کارى است که از وجدان الهام گرفته باشد پس با کار طبیعىفرق دارد زیرا کار طبیعى کارى است که به وجدان مربوط نیست، با طبیعت ارتباطدارد مثل غذا خوردن و آب نوشیدن ولى کار اخلاقى با طبیعت انسان ارتباط ندارد،بلکه با وجدان ارتباط دارد و با فرمانى که از ضمیر انسانى سرچشمه مىگیرد، دررابطه است.
حال ممکن استسوال شود از کجا دانسته مىشود که کار اخلاقى از وجدان الهامگرفته است؟
در پاسخ آن مىگوئیم که ما آیات و سورههاى قرآن، کتاب وحى آسمانى را بررسى ومورد مطالعه قرار مىدهیم در سه مورد از این آیات از وجدان اخلاقى به نحو لطیف وظریف تعبیر آورده شده و در هر موردى به لفظى خاص:
1 - در سوره «شمس» آیه 7 : (و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها)
یعنى:
«قسم به جان آدمى و آن کس که آن را (آفریده) و منظم ساخته سپس فجور وتقوا(شر و خیرش) را به او الهام کرده است».
2 - در سوره بلد آیه 9: (الم نجعل له عینین و لسانا و شفتین و هدیناهالنجدین) یعنى:«آیا براى انسان دو چشم قرار ندادیم؟ و یک زبان دو لب؟ و او رابه راه خیر و شر هدایت کردیم...».
3 - در سوره قیامتبه لفظ : «نفس لوامه» (ولا اقسم بالنفس اللوامه..)وسوگند به نفس لوامه و وجدان بیدار و ملامت گر(که رستاخیز حق است).
و در قرآن در چند مورد از نیروئى که در برابر وجدان اخلاقى قرار دارد یاد و بهالفاظ مختلف تعبیر آورده است از قبیل:
«نفس اماره»: (و ما ابرى نفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى) (4)
یعنى:«حضرت یوسف صریحا اعلام مىکند که من هرگز خودم را تبرئه نمىکنم که نفسسرکش بسیار به بدیها امر مىکند مگر آنچه که پروردگارم رحم کند».
و نیز به لفظ «هوى» (5) (و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فانالجنه هى الماوى) یعنى: «وآن کس که از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را ازهوا(وتمایلات نفسانى) باز دارد، قطعا بهشت جایگاه اوست».
و نیز به لفظ «وسواس» (6) (و من شر الوسواس الخناس الذى یوسوس فى صدور الناسمن الجنه والناس) یعنى: «پناه مىبرم به پروردگار از شر وسوسهگر پنهانکار که دردرون سینه انسان وسوسه مىکند خواه جن باشد یا از انسان».
پس قرآن در مورد این که انسانهامجهز به یک سلسله از الهامات فطرى هستند، سکوتنکرده است و در روایات واحادیث معتبر نیز چهبسا این حقیقت که از قرآن استفادهمىگردد، تصریح گردیده است.
از جمله هنگامى که آیه مبارکه (تعاونوا على البر والتقوى و لا تعاونوا علىالاثم والعدوان) یعنى: «یکدیگر را بر نیکى و پارسائى یارى دهید و همدیگر را برگناه و دشمنى کمک ننمائید».
بر پیامبر گرامى اسلام(ص) نازل شد مردى به نام «وابصه» خدمت رسول اکرم(ص) آمده گفت: اى رسول خدا سوالى دارم حضرت فرمود: من بگویم سوال تو چیست؟ گفت :بفرمائید.
فرمود: آمدهاى از معناى بر و تقوا و هم از معناى اثم و عدوان سوال کنى. گفت:
آرى مىخواهم معانى اینها را بدانم. در متن روایت اینگونه وارد است که پیامبرانگشتان خود را بر سینه وابصه زده سه مرتبه فرمود: یا وابصه «استفت قلبک،استفت قلبک، استفت قلبک» یعنى سه مرتبه فرمود: این سوال و استفتاء را از قلبخود بکن یعنى خدا این شناخت را به صورت الهام به قلب هر بشرى قرار داده است.
مرحوم شهید استاد مطهرى در کتاب فلسفه اخلاق از مرحوم فیض کاشانى ازمحجهالبیضاء ج1، ص 58 این روایت را نقل مىکند و سپس مىنویسد: مولوى در کتابمثنوى نیز این روایت را به صورت اشعار زیبائى سروده است و اول این اشعار ایناست:
گفت پیغمبر که استفتئوا القلوب براى مطالعه این اشعار به کتاب مثنوى مولوىمراجعه نمائید.
چنان که خوانندگان با توجه به آیات بالا و مضون روایات به آسانى مىدانند که درباطن انسانها نیروئى است که برخى از افعال را خوب مىداند و برخى را بد و بهخوبها فرمان مىدهد و از بدیها نهى مىکند و نظیر آیات بالا این آیه است:
(و اوحینا الیهم فعل الخیرات) (7) یعنى:«وانجام کارهاى نیک و...را بر انبیاءوحى کردیم».
در تفسیر المیزان مرحوم استاد علامه طباطبائى(ره) در این باب استنباط خیلى لطیف وظرفى دارد مىفرماید:
«خداوند نفرمود:(و اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات) و فرمود: (و اوحیناالیهم فعل الخیرات) زیرا اصل خیرات مثل بذرهائى در باطن انسانها و کمون ذاتآنها آفریده شده است و خدا انجام آنها را وحى کرده است (8) .پس به نظر قرآن انسانمجهز به یک سلسله از الهامات فطرى است.
آیا وجدان اخلاقى امرى فطرى استیا نه؟
در این مساله دو نظر مختلف وجود دارد:
نظر اول - گروهى از دانشمندان، وجدان اخلاقى را غیر فطرى مىدانند. به نظراینان اصولا نیروى دراکهاى به نام وجدان اخلاقى فطرى که سرچشمه اصول اخلاقى باشد وجود ندارد.
آنچه موجود است و انسان خیال مىکند فطرى است جز ساخته تربیت و مولود محیط چیز دیگرى نیست. از جمله معتقدین به این نظر «جان لاک» انگلیسى متوفاى 1704 میلادى است او مىگوید:
«بعضى از خواهشها و آرزوها فطرى است مانند آرزوى خوشى، بیزارى از رنج امااینها طبایع است نه حقائق و اصول اخلاقى یعنى حسن و قبح در میان مردم عمومیت ندارد و بسا موردى در نزد قومى زشت است و در نزد قوم دیگر زیبا -بعضى خیرها دریک دیانت ممنوع و حرام و در دیانت دیگر جایز و مباح، بعضى از اقوام وحشى را مىبینیم که آدم مىخورند واین کار را نه بر سبیل اتفاق و از روى هواى نفس یا اضطرار بلکه آن را امرى جایز و مستحسن مىدانند پس با وجود این اختلاف چگونه مىتوان این اصول را فطرى دانست؟ چه بسا عقائد واصول در اذهان راسخ است که در طول زمان و انس و عادت پیدا شده است و چه بسا آنها را امورى فطرى، پنداشتهاند ودلیل آن این است که چون دیدهاند بعضى از احکام و قضایا مورد تصدیق همه کس است ونیز به عقل خود رجوع کرده، آنها را درستیافته و محل تردید ندانستهاند چنین پنداشتهاند که از روزى که به دنیا آمدهاند آن حقائق را مىدانسته و تصدیقداشتهاند پس به دنبال کشف مبدا و منشا آنها برنیامدهاند بعضى را تنبلى فکرمانع شده و بعضى را خودپسندى بشرى بر آن داشته که بگویند این حقائق را خدا دروجود انسان سرشته است و طبیعى و فطرى او مىباشد چه بسا چیزها است که دل به آنهاگواهى مىدهد و وجدان حکم مىکند ولى سبب حقیقى آن انس و عادت است و اگر غیر ازاین بود، یعنى حسن و قبح کارها به فطرت معلوم بود دیگر به تعلیم و تربیت اخلاقىنیاز نبود» (9) .
یکى دیگر از دانشمندان که این نظر را پذیرفته است، «زیگموند فروید» اطریشىاستبه نظر وى وجدان اخلاقى جز دهنه اجتماعى چیز دیگرى نیست!!، وجدان اخلاقىنماینده یک عمل ذاتى و عمیق روح بشرى نیست، بلکه درونبینى ساده منهیات اجتماعىمىباشد به نظر «فروید» نه درتاریخ بشریت و نه د رتاریخ فرد، تصورات ابتدائىخوب و بد وجود ندارد این تصورات منحصرا از خارج یعنى از محیط اجتماعى منشعبمىشوند» (10) .
نظر دوم عقیده گروهى دیگر از دانشمندان است، اینان معتقدند که وجدان اخلاقىامرى فطرى و جزء سرشت آدمى است که انسان همراه آن از مادر متولد مىشود از جملهاین دانشمندان: «ژان ژاک روسو» فرانسوى متوفاى 1778 میلادى است.
از جمله سخنان او این است که در اعماق همه ارواح انسانى یک اصل عدالت و تقوىیافت مىشود که ما علیرغم قوانین و عادات، اعمال خود و دیگران را از روى آنقضاوت مىنمائیم و خوب و بد را معلوم مىکنیم و این اصل همان است که من آن را«وجدان» مىنامم آیا جائى و مملکتى یافت مىشود که در آن پاى بندى به ایمان، وعقیده حفظ قول، ترحم، خیرخواهى و حفظ از خیانت قابل احترام نباشد؟ آدم خوب،منفور و آدم بد محترم باشد؟ و ایشان از وجدان به این عبارات تعبیر آورده است:
اى وجدان اى غریزه ملکوتى اى صداى جاویدان آسمانى اى راهنماى مطمئن اینموجودات نادان و کمعقل، توئى که عاقل و آزادهستى، اى آن که نیکى و بدى را بدونخطا قضاوت مىکنى، توئى که انسان را به خدا نزدیک مىکنى تو هستى که طبیعت او رانیکو مىگردانى و اعمال او را با قوانین اخلاقى وفق مىدهى و اگر تو نبودى من درخودم چنین چیزى حس نمىکردم که مرا فوق بهائم قرار دهد تنها امتیازى که بر آنهاداشتم این بود که به وسیله فهم نامرتب و عقل نامنظم خود گمراه شوم و از خطائىبه خطاى دیگر بیفتم!»
داورى بین دو نظر بالا
حال این سوال مطرح است که از ایندو نظر کدام صحیح بوده و مطابق واقع مىباشد؟
پاسخ این است که نظر دوم صحیح است و وجدان اخلاقى امرى فطرى بوده، و به طورطبیعى در همه انسانها وجود دارد ولى همانند سایر ملکات نفسانى آسیبپذیر و قابلتغییر است و بدین جهت قابل اعتماد نمىباشد.
مطالعات در زمینه جانوران زنده ثابت کرده است که امورى، جزء فطرت و سرشتموجود زنده است و لکن ممکن است در اثر چگونگى و طرز تعلیم و تربیت از وضعطبیعىاش خارج و به صورت دیگرى درآید چنان که گفتهاند که اگر غاز یا اردک را پساز بیرون آمدن از تخم براى چند ماه از آب دور نگاه دارند خود به خود میل غریزىخود را که نسبتبه آب دارد، فراموش مىکند تا آنجا که حتى اگر آن را نزدیک آبببرند از آن مىترسد و داخل آن نمىشود ملکات فطرى و خصایص طبیعى انسان از جملهوجدان اخلاقى عینا همین وضع را دارد و وجدان اخلاقى اگر در شرائط و محیطهاى مناسبمورد تربیت و پرورش قرار بگیرد رشد مىکند و اگر در شرائط و محیطهاى نامناسب ومورد اهمال و عصیان واقع شود، ضعیف مىشود و از بین مىرود.
وجدان اخلاقى درست مانند استعداد شعر گفتن است هر فردى کم و بیش استعداد داردشعر بگوید البته این مشروط استبه این که شخص آن را بخواهد و به آن مبادرت وممارست نماید.
درباره داروین دانشمند معروف انگلیسى مىنویسند که وى در کودکى استعداد شعرگفتن خوبى داشت و اشعار نسبتا خوبى مىسرود اما پس از چندى آن را کنار گذاشت ودیگر به دنبال آن نرفت و در اثر همین اهمال کارى بعدها این استعداد را از دستداد و دیگر نمىتوانستشعر بگوید.
وجدان اخلاقى نیز همین طور است انسان وقتى داراى وجدان اخلاقى پاک و سالم خواهدبود که از همان اول به دستورات آن توجه نماید و برخلاف فرامین آن رفتار نکند وگرنه بعد از مدتى آن را از دستخواهد داد و عملا شخص بىوجدان خواهد شد (11) .
و گاهى نیز در اثر برخى از پیشآمدهاى جسمى و روحى ممکن است نیروهاى باطنى ازقبیل وجدان اخلاقى و غیر آن نیز ضعیف و یا به کلى از بین برود.
روانشناس معروف فرانسوى اواخر قرن نوزده به نام «ریبو» حالتشخصى را حکایتمىکند که ضربه شدیدى به مغزش وارد آمد و دچار مریضى اخلاقى شده بود وى پس از عملچراحى و بهبود یافتن مرض اخلاقىاش نیز مرتفع گردید (12) .
پىنوشتها:
1- مقدمهاى بر علم اخلاق، ص 123.
2- فلسفه اخلاق، تالیف شهید استاد مطهرى، ص 53 - مقدمهاى بر علم، تالیف علىکیا، ص 124 و 125.
3- عقائد فلسفى ابوالعلاء معرى، تالیف عمر فروخ ترجمه حسین خدیو جم.
4- سوره یوسف، آیه 52.
5- سوره نازعات، آیه 40.
6- سوره ناس، آیه 4.
7- سوره انبیاء علیه السلام آیه 73.
8- فلسفه اخلاق مرحوم مطهرى، ص 55.
9- سیر حکمت در اروپا، ج2، ص 77 ( 78.
10- کودک از نظر وراثت و تربیت، ج 1، ص 334.
11- الاخلاق تالیف احمد امین مصرى، ص 82.
12- علم اخلاق، دکتر سیاستى.
این نیرو به انسانها تکلیف، الهام مىکند یعنى از درون به انسانها فرمان مىدهدکه چنین کارى را مثلا بکن و چنان کار را انجام نده و آن را یکى از معیارهاىاخلاقى بودن افعال انسانها دانستهاند.
در این معیار اخلاقى یعنى وجدان اخلاقى مسائل متعددى مطرح مىگردد:
1 - وجدان اخلاقى چگونه معیارى است و جنبههاى مختلف آن کدام است؟
2 - وجدان اخلاقى با اخلاق مبتنى بر عاطفه چنان که عدهاى به آن قائل هستند واخلاق مبتنى بر عقل و اراده چنان که فلاسفه به آن معتقدند چه فرقهائى دارد؟ واصولا با افعال طبیعى انسانها چه رابطهاى دارد؟ 3 - نظر اسلام و قرآن دربارهوجدان اخلاقى چیست؟
4 - آیا وجدان اخلاقى امرى فطرى استیا نه؟ در هر صورت چرا؟
وجدان اخلاقى چگونه معیارى است؟ و جنبههاى مختلف آن کدام است؟
وجدان اخلاقى نیروى باطنى بوده، هیچ انسانى به حسب سرشت و خلقت و آفرینش خالىاز آن نیست منتها قابل انعطاف بوده، مىتواند تحت تاثیر محیط سالم و ناسالم وتربیت صحیح و ناصحیح قرار بگیرد و از سایر امیال قوى باطنى و روحى از قبیل شهوتوغضب و سایر تمایلات فطرى درونى چه بسا تغییراتى را بپذیرد.
براى وجدان همانطور که دانشمندان تصریح کردهاند، سه جنبه است:
1 - ادراکى.
2 - ارادى. 3 - انفعالى.
جنبه ادراکى وجدان اخلاقى این است که اعمال و حتى افکار انسانها را مورد بررسىقرار مىدهد و مانند یک قاضى بىطرف آن را تجزیه و تحلیل مىکند و حکم به خوبى وبدى در مورد آن صادر مىکند.
چنبه ارادى آن، این است که همانند یک نفر فرمانده قوى به ما فرمان مىدهد کهبه مقتضاى آن عمل کنیم یعنى اگر عمل خوب است انجام دهیم و اگر بد است ترکنمائیم.
جنبه انفعالى وجدان این است که اگر بر وفق درک و میل آن رفتار کردیم، احساسمسرت و شادى مىنماید و موجب انبساط و آرامش خاطر مىگردد و اگر برخلاف میل و درکآن عمل نمودیم، احساس شرمسارى و خجلت کرده و با ضربات جانکاهى که بر روان واعصاب ما وارد مىشود ما را شکنجه مىدهد بالاتر این که وجدان اخلاقى در موردکارهاى دیگران نیز دخالت مىنماید. و درباره افعال آنها حکم به خوبى و بدى صادرو فرمان مىدهد که نسبتبه اشخاص باوجدان، علاقه و احترام نشان دهید واز افرادبىوجدان نفرت و دورى نمائید (1) .
حال این سوال مطرح مىگردد که این معیار اخلاقى بامعیارهاى دیگر اخلاقى مربوط بهفلاسفه و اخلاق هندى و افعال طبیعى چه فرقهائى دارد؟
پاسخ این است که این نظریه، اخلاق را نه عاطفه مىداند چنان که اخلاق هندى واخلاق مسیحى مىدانند ونه عقل و اراده چنان که فلاسفه به آن معتقدند بلکه ایننظریه، اخلاق را عبارت از الهامات وجدانى برخواسته از اعماق نفس انسانها مىداندیعنى نیروئى است که به آن تکلیف را الهام مىکند و از درون به آن فرمان مىدهد کهچنین بکن و چنین نکن واین نیرو مربوط به عقل نیست. زیرا اولا: عقل بیشتر، یک امراکتسابى است و اما این، یک امر فطرى است.
ثانیا: عقل نیروئى است که در زمینه مسائل اخلاقى و مسائل دیگر اظهار نظر مىکندو در صورتى که وجدان اخلاقى تنها به مسائل اخلاقى نظر دارد.
ثالثا: عقل خوبى و بدى مسائل را بر پایه مصلحت و مفسدت توجهى نمىکند و باآنها کارى ندارد.و تنها خوبى و بدى عمل را معین و مشخص مىکند و رفتار طبق آن رااز انسان طلب مىکند (2) .
در برابر وجدان اخلاقى در باطن انسان نیروى دیگرى وجود دارد که او را بهارتکاب بدیها و زشتىها و ترک خوبیها و نیکیها وادار مىنماید، همانند وجداناخلاقى قوى و نیرومند است و نقش مهمى در اراده و عمل انسان دارد منتها اینطورنیست که نیرومندتر از وجدان خلقى باشد و لکن برخى از فلاسفه این جنبه منفىبازدارنده از نیکىها و خوبیها را خیلى با اهمیت تلقى کردهاند تا آنجا که آن رااز نیروى باطنى وجدان اخلاقى نیرومند و قویتر دانستهاند و بر همین اساس، انسانرا طبعا و به حسب خلقت و آفرینش موجودى شریر و بدکار شمردهاند.
ازباب نمونه یکى از شعراى بزرگ عرب «احمد بن عبدالله ابوالعلاءمعرى»(متوفاىسال 449ه) شعرى دارد که از آن این نظر استفاده مىگردد:
حوتنا شرور لا صلاح لمثلها فان شذ منا صالح فهو نادر (3)
یعنى طبیعت و سرشت ما راشر و بدکارى فرا گرفته و اساسا قابل اصلاح نیست و اگر فردى از ما صالح و شایستهباشد، خیلى کم است.
به هرحال کار اخلاقى کارى است که از وجدان الهام گرفته باشد پس با کار طبیعىفرق دارد زیرا کار طبیعى کارى است که به وجدان مربوط نیست، با طبیعت ارتباطدارد مثل غذا خوردن و آب نوشیدن ولى کار اخلاقى با طبیعت انسان ارتباط ندارد،بلکه با وجدان ارتباط دارد و با فرمانى که از ضمیر انسانى سرچشمه مىگیرد، دررابطه است.
حال ممکن استسوال شود از کجا دانسته مىشود که کار اخلاقى از وجدان الهامگرفته است؟
در پاسخ آن مىگوئیم که ما آیات و سورههاى قرآن، کتاب وحى آسمانى را بررسى ومورد مطالعه قرار مىدهیم در سه مورد از این آیات از وجدان اخلاقى به نحو لطیف وظریف تعبیر آورده شده و در هر موردى به لفظى خاص:
1 - در سوره «شمس» آیه 7 : (و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها)
یعنى:
«قسم به جان آدمى و آن کس که آن را (آفریده) و منظم ساخته سپس فجور وتقوا(شر و خیرش) را به او الهام کرده است».
2 - در سوره بلد آیه 9: (الم نجعل له عینین و لسانا و شفتین و هدیناهالنجدین) یعنى:«آیا براى انسان دو چشم قرار ندادیم؟ و یک زبان دو لب؟ و او رابه راه خیر و شر هدایت کردیم...».
3 - در سوره قیامتبه لفظ : «نفس لوامه» (ولا اقسم بالنفس اللوامه..)وسوگند به نفس لوامه و وجدان بیدار و ملامت گر(که رستاخیز حق است).
و در قرآن در چند مورد از نیروئى که در برابر وجدان اخلاقى قرار دارد یاد و بهالفاظ مختلف تعبیر آورده است از قبیل:
«نفس اماره»: (و ما ابرى نفسى ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى) (4)
یعنى:«حضرت یوسف صریحا اعلام مىکند که من هرگز خودم را تبرئه نمىکنم که نفسسرکش بسیار به بدیها امر مىکند مگر آنچه که پروردگارم رحم کند».
و نیز به لفظ «هوى» (5) (و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فانالجنه هى الماوى) یعنى: «وآن کس که از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس را ازهوا(وتمایلات نفسانى) باز دارد، قطعا بهشت جایگاه اوست».
و نیز به لفظ «وسواس» (6) (و من شر الوسواس الخناس الذى یوسوس فى صدور الناسمن الجنه والناس) یعنى: «پناه مىبرم به پروردگار از شر وسوسهگر پنهانکار که دردرون سینه انسان وسوسه مىکند خواه جن باشد یا از انسان».
پس قرآن در مورد این که انسانهامجهز به یک سلسله از الهامات فطرى هستند، سکوتنکرده است و در روایات واحادیث معتبر نیز چهبسا این حقیقت که از قرآن استفادهمىگردد، تصریح گردیده است.
از جمله هنگامى که آیه مبارکه (تعاونوا على البر والتقوى و لا تعاونوا علىالاثم والعدوان) یعنى: «یکدیگر را بر نیکى و پارسائى یارى دهید و همدیگر را برگناه و دشمنى کمک ننمائید».
بر پیامبر گرامى اسلام(ص) نازل شد مردى به نام «وابصه» خدمت رسول اکرم(ص) آمده گفت: اى رسول خدا سوالى دارم حضرت فرمود: من بگویم سوال تو چیست؟ گفت :بفرمائید.
فرمود: آمدهاى از معناى بر و تقوا و هم از معناى اثم و عدوان سوال کنى. گفت:
آرى مىخواهم معانى اینها را بدانم. در متن روایت اینگونه وارد است که پیامبرانگشتان خود را بر سینه وابصه زده سه مرتبه فرمود: یا وابصه «استفت قلبک،استفت قلبک، استفت قلبک» یعنى سه مرتبه فرمود: این سوال و استفتاء را از قلبخود بکن یعنى خدا این شناخت را به صورت الهام به قلب هر بشرى قرار داده است.
مرحوم شهید استاد مطهرى در کتاب فلسفه اخلاق از مرحوم فیض کاشانى ازمحجهالبیضاء ج1، ص 58 این روایت را نقل مىکند و سپس مىنویسد: مولوى در کتابمثنوى نیز این روایت را به صورت اشعار زیبائى سروده است و اول این اشعار ایناست:
گفت پیغمبر که استفتئوا القلوب براى مطالعه این اشعار به کتاب مثنوى مولوىمراجعه نمائید.
چنان که خوانندگان با توجه به آیات بالا و مضون روایات به آسانى مىدانند که درباطن انسانها نیروئى است که برخى از افعال را خوب مىداند و برخى را بد و بهخوبها فرمان مىدهد و از بدیها نهى مىکند و نظیر آیات بالا این آیه است:
(و اوحینا الیهم فعل الخیرات) (7) یعنى:«وانجام کارهاى نیک و...را بر انبیاءوحى کردیم».
در تفسیر المیزان مرحوم استاد علامه طباطبائى(ره) در این باب استنباط خیلى لطیف وظرفى دارد مىفرماید:
«خداوند نفرمود:(و اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات) و فرمود: (و اوحیناالیهم فعل الخیرات) زیرا اصل خیرات مثل بذرهائى در باطن انسانها و کمون ذاتآنها آفریده شده است و خدا انجام آنها را وحى کرده است (8) .پس به نظر قرآن انسانمجهز به یک سلسله از الهامات فطرى است.
آیا وجدان اخلاقى امرى فطرى استیا نه؟
در این مساله دو نظر مختلف وجود دارد:
نظر اول - گروهى از دانشمندان، وجدان اخلاقى را غیر فطرى مىدانند. به نظراینان اصولا نیروى دراکهاى به نام وجدان اخلاقى فطرى که سرچشمه اصول اخلاقى باشد وجود ندارد.
آنچه موجود است و انسان خیال مىکند فطرى است جز ساخته تربیت و مولود محیط چیز دیگرى نیست. از جمله معتقدین به این نظر «جان لاک» انگلیسى متوفاى 1704 میلادى است او مىگوید:
«بعضى از خواهشها و آرزوها فطرى است مانند آرزوى خوشى، بیزارى از رنج امااینها طبایع است نه حقائق و اصول اخلاقى یعنى حسن و قبح در میان مردم عمومیت ندارد و بسا موردى در نزد قومى زشت است و در نزد قوم دیگر زیبا -بعضى خیرها دریک دیانت ممنوع و حرام و در دیانت دیگر جایز و مباح، بعضى از اقوام وحشى را مىبینیم که آدم مىخورند واین کار را نه بر سبیل اتفاق و از روى هواى نفس یا اضطرار بلکه آن را امرى جایز و مستحسن مىدانند پس با وجود این اختلاف چگونه مىتوان این اصول را فطرى دانست؟ چه بسا عقائد واصول در اذهان راسخ است که در طول زمان و انس و عادت پیدا شده است و چه بسا آنها را امورى فطرى، پنداشتهاند ودلیل آن این است که چون دیدهاند بعضى از احکام و قضایا مورد تصدیق همه کس است ونیز به عقل خود رجوع کرده، آنها را درستیافته و محل تردید ندانستهاند چنین پنداشتهاند که از روزى که به دنیا آمدهاند آن حقائق را مىدانسته و تصدیقداشتهاند پس به دنبال کشف مبدا و منشا آنها برنیامدهاند بعضى را تنبلى فکرمانع شده و بعضى را خودپسندى بشرى بر آن داشته که بگویند این حقائق را خدا دروجود انسان سرشته است و طبیعى و فطرى او مىباشد چه بسا چیزها است که دل به آنهاگواهى مىدهد و وجدان حکم مىکند ولى سبب حقیقى آن انس و عادت است و اگر غیر ازاین بود، یعنى حسن و قبح کارها به فطرت معلوم بود دیگر به تعلیم و تربیت اخلاقىنیاز نبود» (9) .
یکى دیگر از دانشمندان که این نظر را پذیرفته است، «زیگموند فروید» اطریشىاستبه نظر وى وجدان اخلاقى جز دهنه اجتماعى چیز دیگرى نیست!!، وجدان اخلاقىنماینده یک عمل ذاتى و عمیق روح بشرى نیست، بلکه درونبینى ساده منهیات اجتماعىمىباشد به نظر «فروید» نه درتاریخ بشریت و نه د رتاریخ فرد، تصورات ابتدائىخوب و بد وجود ندارد این تصورات منحصرا از خارج یعنى از محیط اجتماعى منشعبمىشوند» (10) .
نظر دوم عقیده گروهى دیگر از دانشمندان است، اینان معتقدند که وجدان اخلاقىامرى فطرى و جزء سرشت آدمى است که انسان همراه آن از مادر متولد مىشود از جملهاین دانشمندان: «ژان ژاک روسو» فرانسوى متوفاى 1778 میلادى است.
از جمله سخنان او این است که در اعماق همه ارواح انسانى یک اصل عدالت و تقوىیافت مىشود که ما علیرغم قوانین و عادات، اعمال خود و دیگران را از روى آنقضاوت مىنمائیم و خوب و بد را معلوم مىکنیم و این اصل همان است که من آن را«وجدان» مىنامم آیا جائى و مملکتى یافت مىشود که در آن پاى بندى به ایمان، وعقیده حفظ قول، ترحم، خیرخواهى و حفظ از خیانت قابل احترام نباشد؟ آدم خوب،منفور و آدم بد محترم باشد؟ و ایشان از وجدان به این عبارات تعبیر آورده است:
اى وجدان اى غریزه ملکوتى اى صداى جاویدان آسمانى اى راهنماى مطمئن اینموجودات نادان و کمعقل، توئى که عاقل و آزادهستى، اى آن که نیکى و بدى را بدونخطا قضاوت مىکنى، توئى که انسان را به خدا نزدیک مىکنى تو هستى که طبیعت او رانیکو مىگردانى و اعمال او را با قوانین اخلاقى وفق مىدهى و اگر تو نبودى من درخودم چنین چیزى حس نمىکردم که مرا فوق بهائم قرار دهد تنها امتیازى که بر آنهاداشتم این بود که به وسیله فهم نامرتب و عقل نامنظم خود گمراه شوم و از خطائىبه خطاى دیگر بیفتم!»
داورى بین دو نظر بالا
حال این سوال مطرح است که از ایندو نظر کدام صحیح بوده و مطابق واقع مىباشد؟
پاسخ این است که نظر دوم صحیح است و وجدان اخلاقى امرى فطرى بوده، و به طورطبیعى در همه انسانها وجود دارد ولى همانند سایر ملکات نفسانى آسیبپذیر و قابلتغییر است و بدین جهت قابل اعتماد نمىباشد.
مطالعات در زمینه جانوران زنده ثابت کرده است که امورى، جزء فطرت و سرشتموجود زنده است و لکن ممکن است در اثر چگونگى و طرز تعلیم و تربیت از وضعطبیعىاش خارج و به صورت دیگرى درآید چنان که گفتهاند که اگر غاز یا اردک را پساز بیرون آمدن از تخم براى چند ماه از آب دور نگاه دارند خود به خود میل غریزىخود را که نسبتبه آب دارد، فراموش مىکند تا آنجا که حتى اگر آن را نزدیک آبببرند از آن مىترسد و داخل آن نمىشود ملکات فطرى و خصایص طبیعى انسان از جملهوجدان اخلاقى عینا همین وضع را دارد و وجدان اخلاقى اگر در شرائط و محیطهاى مناسبمورد تربیت و پرورش قرار بگیرد رشد مىکند و اگر در شرائط و محیطهاى نامناسب ومورد اهمال و عصیان واقع شود، ضعیف مىشود و از بین مىرود.
وجدان اخلاقى درست مانند استعداد شعر گفتن است هر فردى کم و بیش استعداد داردشعر بگوید البته این مشروط استبه این که شخص آن را بخواهد و به آن مبادرت وممارست نماید.
درباره داروین دانشمند معروف انگلیسى مىنویسند که وى در کودکى استعداد شعرگفتن خوبى داشت و اشعار نسبتا خوبى مىسرود اما پس از چندى آن را کنار گذاشت ودیگر به دنبال آن نرفت و در اثر همین اهمال کارى بعدها این استعداد را از دستداد و دیگر نمىتوانستشعر بگوید.
وجدان اخلاقى نیز همین طور است انسان وقتى داراى وجدان اخلاقى پاک و سالم خواهدبود که از همان اول به دستورات آن توجه نماید و برخلاف فرامین آن رفتار نکند وگرنه بعد از مدتى آن را از دستخواهد داد و عملا شخص بىوجدان خواهد شد (11) .
و گاهى نیز در اثر برخى از پیشآمدهاى جسمى و روحى ممکن است نیروهاى باطنى ازقبیل وجدان اخلاقى و غیر آن نیز ضعیف و یا به کلى از بین برود.
روانشناس معروف فرانسوى اواخر قرن نوزده به نام «ریبو» حالتشخصى را حکایتمىکند که ضربه شدیدى به مغزش وارد آمد و دچار مریضى اخلاقى شده بود وى پس از عملچراحى و بهبود یافتن مرض اخلاقىاش نیز مرتفع گردید (12) .
پىنوشتها:
1- مقدمهاى بر علم اخلاق، ص 123.
2- فلسفه اخلاق، تالیف شهید استاد مطهرى، ص 53 - مقدمهاى بر علم، تالیف علىکیا، ص 124 و 125.
3- عقائد فلسفى ابوالعلاء معرى، تالیف عمر فروخ ترجمه حسین خدیو جم.
4- سوره یوسف، آیه 52.
5- سوره نازعات، آیه 40.
6- سوره ناس، آیه 4.
7- سوره انبیاء علیه السلام آیه 73.
8- فلسفه اخلاق مرحوم مطهرى، ص 55.
9- سیر حکمت در اروپا، ج2، ص 77 ( 78.
10- کودک از نظر وراثت و تربیت، ج 1، ص 334.
11- الاخلاق تالیف احمد امین مصرى، ص 82.
12- علم اخلاق، دکتر سیاستى.