آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

112 - المتعال لفظ «متعال‏»
در قرآن یک بار و به عنوان وصف خداوارد شده است چنان که مى‏فرماید:
(عالم الغیب والشهاده الکبیر المتعال)(رعد، 9).
«داناى پنهان و آشکار بزرگ و برتر».
لفظ «متعال‏» از «علو» به معنى بلندى گرفته شده است، و متعال مشتق ازتعالى و آن به معنى مبالغه در «علو» است چنان که مى‏فرماید:
(سبحانه و تعالى عما یقولون علوا کبیرا)(اسراء، 43).
جمله (علوا کبیرا) جانشین مفعول مطلق است که حذف شده است و تقدیر آیه چنین‏است: (تعالى عما یقولون تعالیا) «برتر است‏خدا از آنچه مى‏گویند نوعى برترى‏»،آنگاه به جاى مفعول مطلق جمله (علوا کبیرا) آمده است.
در آیه مورد بحث‏خدا با سه صفت توصیف شده است:
1 - (عالم الغیب والشهاده).
2 - (الکبیر).
3 - (المتعال).
بررسى معانى هر یک از این سه صفت ثابت مى‏کند که خدا بر موجودات تسلط دارد،زیرا لازمه آگاهى از پنهان و آشکارا و بزرگى، و برترى، تسلط بر ماسوى است.
ولى احتمال دارد که تعالى به معنى برتر که ملازم با تسلط است نباشد، بلکه‏مقصود از برترى برتر بودن، از آنچه که مشرکان درباره آن مى‏اندیشند باشد، مثلابراى او فرزند فرض مى‏کردند و لذا قرآن در نفى این نوع اندیشه‏ها از ذات اقدس‏الهى از واژه (تعالى) بهره گرفته مى‏فرماید:
(و جعلوا لله شرکاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنین و بنات بغیر علم سبحانه وتعالى عما یصفون)(انعا، 100).
«براى خدا شریکانى از جن قرار دادند درحالى که جن مخلوق است، همچنین از روى‏نادانى دختران و پسرانى براى خدا تصور کرده‏اند، خدا منزه و برتر از توصیف آنهااست‏».
همین‏گونه که ملاحظه مى‏فرمائید در مقام تنزیه و پیراستن از شریک و داشتن فرزند،که همگى مایه نقص است، کلمه «تعالى‏» بکار برده شده است.
113 - المتکبر این لفظ در قرآن سه بار آمده و در یک مورد وصف خدا قرار گرفته‏است چنان که مى‏فرماید:
(السلام المومن المهیمن العزیز الجبار المتکبر سبحان الله عما یشرکون)(حشر،23).
«خداى منزه از نقص، ایمنى‏بخش، مراقب و نگهبان، قدرتمند، عظیم‏الشان، شایسته‏تعظیم، منزه است‏خدا از آنچه براى او شریک قرار مى‏دهند».
متکبر از «کبر» بر وزن «حبر» به معنى عظمت گرفته شده است، و متکبر به کسى‏گویند که خود را با عظمت و برتر دیده، و دیگران را حقیر و کوچک مى‏داند، و مصداق‏منحصر به فرد آن خدا است، زیرا او است که به خاطر عظمت واقعى، برتربینى شایسته‏او خواهد بود.
«غزالى‏» مى‏گوید: متکبر کسى است که همه را نسبت‏به خود کوچک مى‏بیند، عظمت وکبریائى را فقط در وجود خود احساس مى‏کند، به دیگران مى‏نگرد، بسان نگریستن شاهان‏به زیردستان خود، هرگاه موجودى به حق چنین باشد، تکبر حق بوده و متکبر بودن آن‏بجا است، ولى این جز در حق خدا صادق نیست. ولى هرگاه «بزرگ اندیشى‏» اساس‏صحیحى نداشته باشد، تکبر باطل مذوم است، از پیامبر9 نقل شده که خدا فرموده است:
«عظمت و کبریائى دو لباس مخصوص است، هر کس در یکى از آن دو به نزاع و رقابت‏برگیرد، به دووزخ مى‏افکنم‏». توگوئى عظمت مخصوص خداست و اظهار آن که همان‏کبریائى است، نیز به او اختصاص دارد.
در این جا نکته دیگرى نیز هست و آن این که اهل ادب تصور مى‏کنند که باب تفعل‏پیوسته در تکلف به کار مى‏رود، درحالى که در مورد تکبر در حق خدا چنین نیست، اگرتکبر دیگران همراه با تکلف است، تکبر الهى لازمه ذات و عظمت او است.
از نظر اخلاقى تکبر در مخلوق منشا سرکشى است، انسان متکبر گردن به حق نمى‏نهدبه قانون‏شکنى برمى‏خیزد، قهرا عاصى و گنهکار مى‏شود، و تکبر نخستین صفت ناپسندى‏بود که پس از آفرینش آدم به وسیله شیطان اظهار شد و منشا معصیت گردید، چنان که‏مى‏فرماید:
(الا ابلیس ابى و استکبر و کان من الکافرین)(بقره، 34).
«(همه فرشتگان سجده کردند) جز ابلیس که سرپیچى کرد و اظهار عظمت نمود و ازکافران گشت‏».
درباره فرعون مى‏فرماید:
(واستکبر هو و جنوده فى الارض بغیر الحق)(قصص، 39).
«او و سپاهیانش به ناحق در زمین اظهار برترى کردند».
امیرمومنان علیه السلام درباره نکوهش تکبر سخنى دارد که یادآور مى‏شویم: «الحمد لله‏الذى لبس العز والکبریا و اختارهما لنفسه دون خلقه و جعلهما حمى و حرما على‏غیره، واصطفاهما لجلاله، و جعل اللعنه على من نازعه فیهما من عباده، ثم اختبربذلک ملائکته المقربین لیمیز المتواضعین منهم من المستکبرین‏» تا آنجا که‏نافرمانى ابلیس را یادآور شده مى‏فرماید: «اعترضته الحمیه فافتخر على آدم بخلقه‏و تعصب علیه لاصله، فعدوالله امام المتعصبین، و سلف المستکبرین الذى وضع اساس‏العصبیه، و نازع الله رداء الجبریه، و ادرع لباس التعزز، و خلع قناع التذلل،الا ترون کیف صغره‏الله بتکبره، و وصفه بتعرفه، فجعله فى الدنیا مدحورا و اعدله فى الاخره سعیرا».
«سپاس خدائى را که جامه عزت و عظمت پوشید، و این دو صفت را به خود اختصاص‏داد. و آنها را بر غیر خود ممنوع و حرام گردانید، و آنها را براى جلال خویش‏برگزید، و لعنت‏خود را براى آن گروه از بندگان که در این دو صفت‏با او منازعه‏نمایند، قرار داد. آنگاه به وسیله آن فرشتگان مقرب درگاه خود را آزمود، تافروتنان از آنها را از گردنکشان جدا سازد». سپس نافرمانى ابلیس را یادآور شده‏مى‏فرماید:
«کبر و خودخواهى به او روى آورد و با آفرینش خود بر آدم فخر فروخت، و بر اصل‏خویش که از آتش آفریده شده تعصب ورزید، پس دشمن خدا شیطان پیشواى متعصبان، وپیشاهنگ گردنکشان است که اساس عصبیت را پى‏ریزى کرد، و در جامه عظمت و بزرگى باخدا به نزاع برخاست، و لباس عزت و سربلندى را (که شایسته او نبود) بر تن کرد، وپوشش ذلت و تواضع را رها کرد، نمى‏بینى که چگونه خدا او را به خاطر تکبر کوچک‏کرد، و به خاطر برترى‏طلبى و بلندپروازى پست نمود و او را در دنیا از رحمت‏خودراند و در سراى دیگر آتش برافروخته براى او آماده کرد».
114 - المتین لفظ «متین‏» در قرآن سه بار وارد شده و در یک مورد وصف خداقرار گرفته است، چنان که مى‏فرماید:
(ما ارید منهم من رزق و ما ارید ان یطعمون ان الله هو الرزاق ذو القوه‏المتین)(ذاریات، 57 - 58).
«از آنها روزى نمى‏خواهم، و نمى‏خواهم مرا اطعام کنند، خدا است روزى دهنده واو است صاحب نیروى استوار».
«ابن فارس‏» مى‏گوید: «متین‏» در اصل به معنى صلابت و سختى است درحالى که‏«رازى‏» مى‏گوید: متین به معناى پشت است، و پایدارى هر حیوانى به وسیله پشت آن‏است، و از این جهت نیرو را در لغت عرب «ظهر» گویند، چنان که مى‏فرماید:
(و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا)(اسراء، 88).
«هرچند برخى پشتیبان برخى دیگر شود» و کلام استوار را «متین‏» نامند.
در هر حال «متین‏» را از «متانت‏» به معنى صلابت‏یا از «متن‏» به معنى پشت‏بگیریم، نمى‏توان خدا را به این معنا توصیف کرد، ناچار باید لازم معناى آن رابگیریم و آن این که خدا موجودى است که هرگز مغلوب دیگرى نشده و از آن متاثرنمى‏شود و شاهد آن جمله (ذوالقوه المتین) است که قبل از متین آمده است و درگذشته یادآور شدیم که قوه با قدرت فرق دارد، قوه مرتبه شدید قوت را مى‏گویند، وگویا آیه دلالت مى‏کند که خدا در نهایت قدرت است که هرگز مغلوب دیگرى نمى‏شود ومجموعا مساوى با واجب‏الوجود مى‏شود.
115 - المجیب لفظ «مجیب‏» و «مجیبون‏» هر یک، یک بار در قرآن آمده و وصف‏خدا قرار گرفته‏اند، چناان که مى‏فرماید: (فاستعفروه ثم توبو الیه ان ربى قریب‏مجیب)(هود، 61).
«از او طلب بخشودگى کنید، سپس توبه کنید پروردگار من نزدیک و اجابت کنندهست‏».
و باز مى‏فرمایاد: (ولقد نادانا نوح فلنعم المجیبون)(صافاات، 75).
«نوح ما را ندا کرد، چه نیک اجابت کنندگانى هستیم‏».
«مجیب‏» اسم فاعل از «اجاب‏» است که از «جوب‏» گرفته شده ست و آن گاهى به‏معنى دریدن و پاره کردن است و گاهى به معنى بازگشت‏به کلام، و هر دو با اجابت‏سازگار است، زیرا فرد مجیب سکوت را مى‏شکند چنان که به سوال سائل برمى‏گردد،مسلما اجابت‏خدا به وسیله سخن نیست، بلکه با پذیرفتن درخواست‏بندگان است و ازکرم خود نیاز آنها را رفع مى‏کند چنان که مى‏فرماید:
(و اذا سالک عبادى عنى فانى قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان)(بقره،، 186).
«هرگاه بندگان من، از من سوال کنند من به آنان نزدیکم، درخواست درخواست‏کنندگان را پاسخ مى‏گویم آنگاه که مرا بخوانند».
جمله (اذا دعان) در تفسیر آیه نقش اساسى دارد، زیرا از یک طرف وعده الهى برپاسخ گفتن به درخواست درخواست کنندگان است و از طرف دیگر که قسمتى از دعاهاى‏بندگان اجابت نمى‏شود.
پاسخ آن این است که دعوت کننده به ظاهر خدا را دعوت مى‏کند، از این جهت‏شرط(اذا دعان) در آن محقق نیست، او به هنگام دعا چه‏بسا به اسباب و وسائط دل مى‏بنددو از این جهت از خدا درخواست نکرده است علاوه بر این قسمتى از عدم استجابت دعامعلول فقدان شرائط استجابت دعا است زیرا دعا شرائطى دارد که باید رعایت‏شود،مثلا دعا برخلاف سنتهاى الهى هرگز مستجاب نمى‏شود همچنین دعا برخلاف مصالح عمومى یادعا بر امر حرام و هکذا.
خلاصه عدم اسجابت دعا معلول یکى از دو چیز است، یا حقیقتا خدا مدعو نیست، و یاشرائط استجابت دعا موجود نمى‏باشد.

تبلیغات