نظریه اخلاق مبتنی بر اراده و عقل ...
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در باب معیارهاى اخلاقى انسانى، نظریه دیگرى است و آن، نظریه اراده و عقل است و این نظریه منسوببه فلاسفه مىباشد و توضیح آن این که حالتى نفسانى در انسان به نام اراده وجوددارد که در حیوانهاى دیگر موجود نیست زیرا اراده، همدوش عقل است و هر جا که عقلموجود باشد، اراده نیز آنجا هست و آنجا که عقل نیست، اراده هم وجود ندارد پسادعاى این قول که هر حیوانى با اراده حرکت مىکند و انسان هم مثل هر حیوانىمتحرک الاراده است صحیح نیست زیرا اراده، مخصوص انسان است، در سایر حیوانات وجودندارد پس انسان مىتواند حرکت ارادى داشته باشد ولى گاهى هم مىتواند بدون اراده،عملى را انجام دهد و تنها متحرک به شوق و میل باشد چناانکه در حیوانات هموارهچنین است.
این، ادعاى محض نیست در روایتى معتبر از «کمیل بن زیاد نخعى» از اصحاب خاصامیرالمومنین(ع) چنین نقل شده است (1) : کمیل سوالات زیادى درباره نفس و انواع نفسانسانى، ناطقه و غیر آن از آن حضرت مىکند و در آخر روایت على(ع) ویژگیهاى نفسناطقه انسانى را در پنج قوه بیان مىفرماید که عبارتند از: فکر، ذکر(و یادآورىجریانات و حوادث گذشته)، (به کلیات)، اراده و حلم که انسانها دارند و لکنحیوانات دیگر آنها را ندارند و در حقیقتیکى از ویژگیهاى انسانها و امتیاز آنهابر سایر حیوانات همان اراده انسانها است که در سایر حیوانات موجود نیستبه اینمعنا انسان موقعى که مىخواهد عملى را انجام دهد قبل از عمل آن را تصور و سپسمحاسن و معایب آن را در ذهن مىآورد و بعد از بررسىهاى کامل از جنبههاى مختلف،آن را انتخاب و اراده کرده، طبق آن حکم مىکند که این عمل خوب استباید اینچنینعملیاتى را سایر حیوانات در انجام فعلى ندارند، این است که گفته مىشود اراده وعقل مخصوص انسانها است و حیوانات آن را ندارند.
دو سوال در اینجا مطرح مىگردد:
سوال اول: این است که غریزه در انسانها چه موقعیتى داشته و چه عملى انجاممىدهد و فرق آن با عقل چیست؟
سوال دوم: این که فرق بین میل و اراده و عقل کدام است؟
در پاسخ سوال اول مىگوئیم:
جانداران هر کدام با یک سلسله از غرائز که دارند نیازهاى خود را درک و برطرفمىکنند و از آنها براى رشد و ادامه زندگى خود استفاده مىنمایند، انسان نیز کهاز سلسله جانداران است داراى غرائز چندى است که به وسیله آنها نیازمندیهاىطبیعى خود را برطرف مىسازند ولى انسان از نظر داشتن غرائز و حواس باطنى پائینترو پستتر از جانوران است زیرا در انسان مثلا هر اندازه که حس جهتیابى قوى باشد بهمثل زنبور عسل نمىرسد و باز هر قدر که حس هواشناسى او زیاد باشد به اندازه حسمورچه نمىرسد و لکن انسان علاوه بر حس و غریزه، داراى عقل نیز مىباشد که توسط آنچیزهائى را کشف و اختراع و به کمک آن امورى را که حیوانات از راه غریزه و حواسباطنى درک مىکنند درک مىنماید، بشر به کمک و راهنمائى عقل مىتواند نشانهائى درآسمان معین کند و علائمى در زمین قرار دهد و بالاخره قطبنما و جهتیاب بسازد، وغریزه انسان مثل غریزه مورچه وضع هوا را درک نمىکند ولى با کمک عقل، دماسنج وفشارسنج و رطوبتسنج و... مىسازد و به توسط آن وضع هوا را پیشبینى مىکند پسانسان، کاملترین مخلوقات روى زمین استبه جهت عقلى که دارد که خداوند به اوکرامت داده است، عقل انسان به وسیله محاسبه دقیق و سنجش صحیح فکر و استخراجکلیات و پى بردن به رموز کتاب آفرینش و تسخیر موالید طبیعت از آنها به نفع خودبهرهبردارى مىنماید انسانها با کشف قانون جاذبه عمومى جهان به وسیله افتادن یکسیب به وسیله «نیوتن» و کشف «گالیله» به وسیله عقل قانون پاندول را بانوسانهاى چلچراغى که به سقف کلیسا آویزان بود و نظیر اینها از قبیل کشف«ارشمیدس» به وسیله عقل با رفتن به حمام و داخل شدن به خزانه آب قانون فیزیکىکه اجسام به اندازه وزن مایع هم حجمش، وزن خود را از آن مایع از دست مىدهد ونظیر اینها به خیلى از رموز شگفتانگیز طبیعت پى مىبرد و از همین قبیل است کشفنیروى برق و بخار و کشتى و هواپیماى فضانورد کیهانى اعجابانگیز و دستاندازى بهاعماق اقیانوسها و کهکشانها و آسمان بىکران همه و همه در سایه عقل و بکار بردندرست آن انجام گرفته است.
از اینجا مىگوئیم که انسان هم عقل دارد و هم غریزه و از هر دو بهرهبردارىبهینه مىکند منتها هرکدام در جاى خود و محل خاص خود ولى حیوانات تنها غرائزدارند.
پس عقل که همان قدرت و نیروئى است که در فلسفه از آن به قوه ادراک کنندهکلیات و تشخیص دهنده حسن و قبح نام برده مىشود با غریزه چهار فرق اساسى دارد:
1 - عقل به کار و نتیجه کار خود متوجه مىباشد ولى حرکات غریزى براى عمل معینىاز موجود زنده سر مىزند و لکن او به این حرکات و نتیجه آن نظر ندارد.
2 - غرائز اصولا فطرى هستند و داراى کمال فورى مىباشند و هیچگونه فراگیرى وتمرین و ممارستى لازم ندارد در صورتى که عقل کمالش تدریجى و مستلزم تکرار وتمرین مىباشد.
3 - اعمال غریزى اصولا ثابت و یکسان و تغییر ناپذیرند در صورتى که اعمال ناشىاز عقل، متغیر و متبدل است مثلا زنبور عسل حالا به همان شکلى خانه مىسازد که دریک میلیون سال قبل نیز مىساخت زیرا کار از غریزه سرچشمه مىگیرد اما کار انسانهاکه از نیروى عقل برخوردارند، چنین نیست.
4 - غرایزى که در حیوان و انسان است، هرکدام به یک کار اختصاص دارد و به دردکار دیگرى نمىخورد ولى عقل به درد همه کارها مىخورد، عقل همانطور که کشف مجهولاتو شناخت مسائل علمى را موجب مىشود، رفتارهائى را نیز موجب مىگردد، عقل برخلافعقیده اشاعره از اهل تسنن و اخباریین شیعه، حسن و قبح افعال را درک و مشخصمىکند که چه عملى پسندیده و باید عمل کرد و چه عملى ناپسند و باید ترک گردد.
عقل همانطور که در مسائل علمى بهترین راهنماى انسان است در مسائل اخلاقى نیزبهترین راهنماست پس انسان باید به حکم عقل عمل کند و هرچه را که بد بداند، قبولو هرچه را که خوب بداند بپذیرد.
دکتر على اکبر سیاسى در روانشناسى پرورشى، در این زمینه چنین مىنویسد:
«براى غریزه چند صفت اختصاصى ذکر کردهاند و آنها را ممیز غریزه از عقل وادراک قرار مىدهند این صفات عبارتند از:
1 - فطرى بودن غریزه و کمال فورى آن.
2 - ثبات و یکسانى.
3 - تخصص.
4 - بیخبرى از نتیجه (2) .
توضیح این چهار ویژگى در کتاب «روانشناسى براى همه» از مطالب بالا روشنمىگردد.
پاسخ سوال دوم: از مطالب گذشته مىتوان پاسخ سوال دوم را که فرق بین میل واراده چیستبه دست آورد. میل در انسان کششى به سوى یک شى خارجى مثل میل انسانگرسنه به غذا که او را وادار مىکند که سر سفره بنشیند یعنى نیروى درونى درانسان که او را به سوى غذا مىکشاند پس میل، جاذبه و کشش است میان انسان و یک شىخارجى مثل نوشیدن آب. غریزه جنسى یعنى میل به جنس مخالف و استراحت و عاطفهمادرى و... همه یک نوع میل هستند اصولا همه عواطف انسان از قبیل میل هستند. ولىاراده به درون مربوط است نه بیرون یعنى یک رابطه میان انسان و عالم بیرون نیست،بلکه برعکس بعد از این که انسان اندیشه و محاسبه مىکند و میان کارها دوراندیشىو عاقبتاندیشى مىکند و سبک و سنگین مىنماید، با عقل خودش مصلحتها و مفسدهها رابا یکدیگر مىسنجد و بعد تشخیص مىدهد که اصلح و بهتر این است نه آن، آن وقتاراده مىکند آنچه را که عقل به او فرمان داده، انجام مىدهد. نه آنچه که میلشمىکشد زیرا بسیارى از اوقات موارد مصلحت عقل و اراده، مخالف میلى است که دروجودش احساس مىکند پس اراده نیروئى است در انسان که همه میلها و ضد میلها راهمه کششها و تنفرها، خوفها، بیمها و ترسها را تحت اختیار خود قرار مىدهد ونمىگذارد میل یا ضد میل، انسان را به یک طرف بکشد و به عقل مىگوید: محاسبه کنکه در مجموع، سعادت و مصلحت چه اقتضا مىکند؟ هرچه را که مصلحت اقتضا مىکند بگواجراى آن با من. پس مطابق این نظریه کار اخلاقى کارى است که نه ناشى از تسلط یکمیل باشد گرچه آن میل عاطفه محبتباشد و نه ناشى از تسلط ضد میل پس اگر انسانىاز روى اجبار تحت تاثیر عاطفه محبت قرار بگیرد این عمل عمل اخلاقى نیست، امااگر عاطفه محبت در اختیار عقل و اراده باشد در یک مورد عقل به اراده مىگوید ازاین میل فردى پیروى کن و در جاى دیگر مىگوید پیروى نکن و همینطور است در امیالدیگر مثل عاطفههاى انساندوستى و... چهبسا در مواردى عاطفه یک جور حکم مىکند وعقل و اراده جور دیگرى حکم مىکند، کار عاطفه دلسوزى است ولى کار اراده و عقلدوراندیشى است.
پس معیار و ملاک اخلاقى بودن یک عمل، عقل و اراده است و عواطف نیز باید زیرفرمان عقل و اراده کار خودش را انجام دهد.
پس نزد فلاسفه اسلامى، اخلاق کامل اخلاقى است که براساس نیروى عقل و اراده باشد ومیلهاى فردى و حتى نوعى و شوق و اشتیاق همه تحت کنترل عقل و اراده مىباشندنتیجه این مىشود که مطابق این نظریه قهرمان حقیقى اخلاق آن کسى است که بر وجودشعقل واراده حاکم است. البته در وجود انسان عواطف غیر فردى هم زیاد موجود استولى آنها سرچشمهاى است در وجود انسان که با کنترل عقل و اراده در جاى خودش بازمىشود پس حاکم بر وجود انسان باید عقل و اراده باشد به طورى که تمام میلها اعماز میلهاى فردى و میلهاى اجتماعى در اختیار عقل و اراده باشد یعنى اخلاق مبتنىبر عقل تنها (3) .
راهنماى سعادت انسان است پس انسان باید بدون چون و چرا حکم عقلرا پیشه خود سازد و هرچه را که عقل زشت و ناپسند تشخیص دهد، ترک و هرچه را کهعقل نیک تشخیص مىدهد، انجام دهد.
این نظریه را اکثر فلاسفه و دانشمندان از «سقراط و افلاطون و ارسطو» از حکماىقدیم و بسیارى از حکماى جدید از جمله «دکارت و اسپینورا»(حکیم هلندى 1677 632م) طرفدار این مکتب بودهاند و از این میان «کانت» دانشمند آلمانى (1804 1720م) توانسته است این مکتب را به روشنى و دقت عرضه کند.
کار مهم «کانت» در این زمینه این بود که به مساله نیت و هدف در مورد افعالبشر اهمیت داد و به این نکته توجه کرد که فعل انسان نمىتواند خود به خود ومنهاى غرض و هدفى که براى انجام آن مىشود خوب یا بد باشد، او بیان کرد که آنچهصفت اخلاقى دارد ماده فعل نیست، بلکه صورت آن یعنى نیت فاعل است پس از توجه بهاین نکته «کانت» در مورد این مساله که نیت فاعل در چه صورتى مىنواند به فعلصورت اخلاقى بدهد و در چه صورتى آن را به صورت یک فعل شر درمىآورد معتقد شد کهانگیزه انجام فعل هرچه باشد فاقد ارزش اخلاقى است مگر در صورتى که فقط براىاطاعت از عقل باشد مثلا اگر شخص بینوائى را دستگیر مىکنیم به این غرض که بعدهاشخص فقیر از ما به هنگام درماندگى دستگیرى کند این کار هیچ ارزشى ندارد و اگربه کسى چیزى بدهیم به این قصد که از این کمک لذت ببریم کارى بىارزش خواهد بود.
کارهاى ما وقتى ارزش دارند که صرفا چون عقل مىگوید انجام بده انجام بدهیم وهرگونه قید و شرطى در فرمان عقل موجب بىارزش شدن فعل خواهد شد.
به عبارت دیگر فرمان عقل وسیله نیست، بلکه خود غایت استبناراین نیت فاعلتنها در صورتى مىتواند به فعل صورت خیر بدهد که چیزى جز اطاعت از عقل نباشد.
نکته دیگرى که کانت اضافه مىکند این است که فعلى داراى ارزش اخلاقى است کهانجام آن با کوشش و مجاهده همراه باشد بنابر این کارهائى که از روى میل و رغبتو بدون زحمت انجام مىشود فاقد ارزش اخلاقى هستند و کسانى که به نیکوکارى خوکردهاند در عین حال که انسانهاى خوبى هستند، سزاوار تمجید و تحسین نیستند! زیراآنها در انجام عمل نیک به خود زحمتى نمىدهند و حتى از آنها لذت هم نمىبرند!!.
چند ایراد بر نظریه اخلاق مبتنى بر عقل
گرچه عقل در دین اسلام جایگاه ویژهاىدارد و در قرآن مجید در اکثر موارد امر به تعقل شده است مثل آیه «افلا تعقلون-افلا یعقلون» (4) و در روایات معتبر نیز از دیدگاه پیشوایان اسلام موقعیت عقل یکموقعیت والائى بوده و اعتبارى خاص داشته مىتواند ملاک خیر و شر بودن نیز باشد تاآنجا که دین اسلام عقل را نوعى از شرع قلمداد مىکند و دستورات او را ماننددستورات شرع واجب الاطاعه مىداند از باب نمونه از سخنان على(ع) در نهج البلاغه است:
«العقل شرع من داخل والشرع عقل من خارج» یعنى عقل به منزله شرع است از داخلو شرع به منزله عقل است از خارج. یعنى عقل در محیط نفس و نفسانیات حکم به برخىاز احکام واقعى مىکند همانطور که شرع در محیط خارج از نفس حکم به احکام واقعىمىنماید روى همین ملاحظه علماى علم اصول عقل را در ردیف قرآن و حدیث و اجماعمسلمین قرار داده و آن را یک دلیل مستقل براى استنباط احکام و تکالیف به شمارآوردهاند.
ولکن با همه توصیفات و ویژگیهائى که در شان عقل گفته شد، عقل به تنهائىنمىتواند کلیه حدود و مشخات خیر و شر را درک کند پس تنها گوش به فرمان عقل بودنصحیح نیست زیرا این نظریه اشکالات زیادى دارد که ما در اینجا به برخى از آنهااشاره مىکنیم:
اشکال اول این که: در بسیارى از موارد عقل اصولا حکمى ندارد و اگر هم داشتهباشد چهبسا خطا مىباشد و اطمینانى به صحت آنها نیستبهترین دلیل این ادعااختلافى است که همواره میان عقلاء در مورد بسیارى از مسائل علمى و غیر علمى وجوددارد و لذا قوانین موضوعه از نخبگان ملتها براى اداره امور مملکتها و جوامعهمواره در معرض تجدید نظر و تغییر و اصلاح مىباشد و کمتر قانونى است که براىهمیشه ثابتباشد.
اشکال دوم اینکه: اگر اطاعت از عقل تنها غایتباشد در این صورت فعل انسان عبثو لغو خواهد بود زیرا غایت چیزى است که به دنبال فعل انجام گرفته حاصل مىشودمثل لذت و داشتن ثروت و راحتى و رفاه و... حال سوال این است که غایت اطاعت ازعقل چیست؟ آیا چیزى است که به دنبال فعل تحقق مىیابد و انسان بدان دست مىیابد؟
اصولا خود انجام فعل، اطاعت عقل است پس در این صورت غایتى در کار نیست و روشناست چنین چیزى نه ممکن است و نه عقلا موجه.
اشکال سوم اینکه: انجام فعل صرفا به خاطر اطاعت از عقل و بدون هیچ چشمداشتىاصولا چیزى است که براى انسان این جهانى با روحیات و خصوصیات طبیعىاش عملى نیست،این دستورى استخشک که براى انسان ذهنى خوب است نه خارجى چه این که انسان خارجىاگر دوراندیش نباشد درکارهاى نیکش چه به فرمان عقل عمل کند و چه به فرمان دینیا هر چیز دیگرى، چشم طمع به پاداش این جهان دارد و اگر دوراندیش باشد بازهمانتظار پاداش هر چند که پاداش زندگى ابدى آن جهانى باشد.
اشکال چهارم اینکه: کانت در نظریه خود تنها به فعل نیکى ارزش قائل است کهانجام آن همراه با کوشش و مجاهده باشد پس کارهاى نیک کسانى را که به نیکوکارىخو کردهاند، فاقد ارزش اخلاقى مىداند درحالى که:
اولا: مداومت کار نیک و به صورت عادت و خو درآدن، خود از پرارزشترین سرمایههاىبشرى است زیرا ملکه نیکى در او وجود دارد که منشا خیرات و برکات و انجامنیکىها است.
ثانیا: نتیجه طبیعى افعال خیر براى انسان این است که انجام آن افعال براى اوبه صورت خو و ملکه در مىآید اگر این خویها و افعال ناشى از آن، فاقد ارزش اخلاقىباشد باید با پیدایش آن مبارزه کرد آیا این مبارزه چیزى جز نافرمانى عقل که بهگفته کانت همواره به افعال نیک دستور مىدهد، نمىباشد؟ پس این گفته کانتخواهناخواه از تناقضى آشکار سر در مىآورد (5) .
از مجموع مطالب بالا این نتیجه را مىتوان به دست آورد که مکتب اخلاقى مبتنى برعقل هرچند تا حدودى به واقعیت نزدیک است، اما نمىتوان آن را به عنوان یک مکتباخلاقى بىعیب پذیرفت زیرا: اولا : کلیت ندارد و مراتب عقل در انسانها متفاوت است،بعضىها داراى عقل کامل و برخى متوسط و برخى ضعیف و بدیهى است که عقول ضعیفنمىتوانند حقیقت اشیاء و ارزش امور را به خوبى دریابند.
ثانیا: عقل از روى تنظیم مقدمات به نتیجه مىرسد ولى گاهى انسان در تنظیممقدمات اشتباه مىکند و از درک حقیقتباز مىماند.
ثالثا: تمایلات حاد نفسانى یا روش تربیتى یا عامل دیگرى روى حکم عقل اثرمىگذارد و او را به خطا و اشتباه وا مىدارد.
پىنوشتها:
1- رساله نفسیه تالیف فضل الله حامد حسینى.
2- ص 247 و 248 مراجعه کنید.
3- فلسفه اخلاق، مرحوم شهید مطهرى، ص 47، 53.
4- سوره قصص، آیه 60 - سوره مومنون، آیه 80 - سوره انبیاء، آیه 10 - یوسف،آیه 2 - سوره هود، آیه 51 - یونس، آیه 16 - انعام، آیه 32 - آل عمران، آیه 65بقره، آیه 76.
5- فلسفه اخلاق از دیدگاه قرآن و...، ص 31.
این، ادعاى محض نیست در روایتى معتبر از «کمیل بن زیاد نخعى» از اصحاب خاصامیرالمومنین(ع) چنین نقل شده است (1) : کمیل سوالات زیادى درباره نفس و انواع نفسانسانى، ناطقه و غیر آن از آن حضرت مىکند و در آخر روایت على(ع) ویژگیهاى نفسناطقه انسانى را در پنج قوه بیان مىفرماید که عبارتند از: فکر، ذکر(و یادآورىجریانات و حوادث گذشته)، (به کلیات)، اراده و حلم که انسانها دارند و لکنحیوانات دیگر آنها را ندارند و در حقیقتیکى از ویژگیهاى انسانها و امتیاز آنهابر سایر حیوانات همان اراده انسانها است که در سایر حیوانات موجود نیستبه اینمعنا انسان موقعى که مىخواهد عملى را انجام دهد قبل از عمل آن را تصور و سپسمحاسن و معایب آن را در ذهن مىآورد و بعد از بررسىهاى کامل از جنبههاى مختلف،آن را انتخاب و اراده کرده، طبق آن حکم مىکند که این عمل خوب استباید اینچنینعملیاتى را سایر حیوانات در انجام فعلى ندارند، این است که گفته مىشود اراده وعقل مخصوص انسانها است و حیوانات آن را ندارند.
دو سوال در اینجا مطرح مىگردد:
سوال اول: این است که غریزه در انسانها چه موقعیتى داشته و چه عملى انجاممىدهد و فرق آن با عقل چیست؟
سوال دوم: این که فرق بین میل و اراده و عقل کدام است؟
در پاسخ سوال اول مىگوئیم:
جانداران هر کدام با یک سلسله از غرائز که دارند نیازهاى خود را درک و برطرفمىکنند و از آنها براى رشد و ادامه زندگى خود استفاده مىنمایند، انسان نیز کهاز سلسله جانداران است داراى غرائز چندى است که به وسیله آنها نیازمندیهاىطبیعى خود را برطرف مىسازند ولى انسان از نظر داشتن غرائز و حواس باطنى پائینترو پستتر از جانوران است زیرا در انسان مثلا هر اندازه که حس جهتیابى قوى باشد بهمثل زنبور عسل نمىرسد و باز هر قدر که حس هواشناسى او زیاد باشد به اندازه حسمورچه نمىرسد و لکن انسان علاوه بر حس و غریزه، داراى عقل نیز مىباشد که توسط آنچیزهائى را کشف و اختراع و به کمک آن امورى را که حیوانات از راه غریزه و حواسباطنى درک مىکنند درک مىنماید، بشر به کمک و راهنمائى عقل مىتواند نشانهائى درآسمان معین کند و علائمى در زمین قرار دهد و بالاخره قطبنما و جهتیاب بسازد، وغریزه انسان مثل غریزه مورچه وضع هوا را درک نمىکند ولى با کمک عقل، دماسنج وفشارسنج و رطوبتسنج و... مىسازد و به توسط آن وضع هوا را پیشبینى مىکند پسانسان، کاملترین مخلوقات روى زمین استبه جهت عقلى که دارد که خداوند به اوکرامت داده است، عقل انسان به وسیله محاسبه دقیق و سنجش صحیح فکر و استخراجکلیات و پى بردن به رموز کتاب آفرینش و تسخیر موالید طبیعت از آنها به نفع خودبهرهبردارى مىنماید انسانها با کشف قانون جاذبه عمومى جهان به وسیله افتادن یکسیب به وسیله «نیوتن» و کشف «گالیله» به وسیله عقل قانون پاندول را بانوسانهاى چلچراغى که به سقف کلیسا آویزان بود و نظیر اینها از قبیل کشف«ارشمیدس» به وسیله عقل با رفتن به حمام و داخل شدن به خزانه آب قانون فیزیکىکه اجسام به اندازه وزن مایع هم حجمش، وزن خود را از آن مایع از دست مىدهد ونظیر اینها به خیلى از رموز شگفتانگیز طبیعت پى مىبرد و از همین قبیل است کشفنیروى برق و بخار و کشتى و هواپیماى فضانورد کیهانى اعجابانگیز و دستاندازى بهاعماق اقیانوسها و کهکشانها و آسمان بىکران همه و همه در سایه عقل و بکار بردندرست آن انجام گرفته است.
از اینجا مىگوئیم که انسان هم عقل دارد و هم غریزه و از هر دو بهرهبردارىبهینه مىکند منتها هرکدام در جاى خود و محل خاص خود ولى حیوانات تنها غرائزدارند.
پس عقل که همان قدرت و نیروئى است که در فلسفه از آن به قوه ادراک کنندهکلیات و تشخیص دهنده حسن و قبح نام برده مىشود با غریزه چهار فرق اساسى دارد:
1 - عقل به کار و نتیجه کار خود متوجه مىباشد ولى حرکات غریزى براى عمل معینىاز موجود زنده سر مىزند و لکن او به این حرکات و نتیجه آن نظر ندارد.
2 - غرائز اصولا فطرى هستند و داراى کمال فورى مىباشند و هیچگونه فراگیرى وتمرین و ممارستى لازم ندارد در صورتى که عقل کمالش تدریجى و مستلزم تکرار وتمرین مىباشد.
3 - اعمال غریزى اصولا ثابت و یکسان و تغییر ناپذیرند در صورتى که اعمال ناشىاز عقل، متغیر و متبدل است مثلا زنبور عسل حالا به همان شکلى خانه مىسازد که دریک میلیون سال قبل نیز مىساخت زیرا کار از غریزه سرچشمه مىگیرد اما کار انسانهاکه از نیروى عقل برخوردارند، چنین نیست.
4 - غرایزى که در حیوان و انسان است، هرکدام به یک کار اختصاص دارد و به دردکار دیگرى نمىخورد ولى عقل به درد همه کارها مىخورد، عقل همانطور که کشف مجهولاتو شناخت مسائل علمى را موجب مىشود، رفتارهائى را نیز موجب مىگردد، عقل برخلافعقیده اشاعره از اهل تسنن و اخباریین شیعه، حسن و قبح افعال را درک و مشخصمىکند که چه عملى پسندیده و باید عمل کرد و چه عملى ناپسند و باید ترک گردد.
عقل همانطور که در مسائل علمى بهترین راهنماى انسان است در مسائل اخلاقى نیزبهترین راهنماست پس انسان باید به حکم عقل عمل کند و هرچه را که بد بداند، قبولو هرچه را که خوب بداند بپذیرد.
دکتر على اکبر سیاسى در روانشناسى پرورشى، در این زمینه چنین مىنویسد:
«براى غریزه چند صفت اختصاصى ذکر کردهاند و آنها را ممیز غریزه از عقل وادراک قرار مىدهند این صفات عبارتند از:
1 - فطرى بودن غریزه و کمال فورى آن.
2 - ثبات و یکسانى.
3 - تخصص.
4 - بیخبرى از نتیجه (2) .
توضیح این چهار ویژگى در کتاب «روانشناسى براى همه» از مطالب بالا روشنمىگردد.
پاسخ سوال دوم: از مطالب گذشته مىتوان پاسخ سوال دوم را که فرق بین میل واراده چیستبه دست آورد. میل در انسان کششى به سوى یک شى خارجى مثل میل انسانگرسنه به غذا که او را وادار مىکند که سر سفره بنشیند یعنى نیروى درونى درانسان که او را به سوى غذا مىکشاند پس میل، جاذبه و کشش است میان انسان و یک شىخارجى مثل نوشیدن آب. غریزه جنسى یعنى میل به جنس مخالف و استراحت و عاطفهمادرى و... همه یک نوع میل هستند اصولا همه عواطف انسان از قبیل میل هستند. ولىاراده به درون مربوط است نه بیرون یعنى یک رابطه میان انسان و عالم بیرون نیست،بلکه برعکس بعد از این که انسان اندیشه و محاسبه مىکند و میان کارها دوراندیشىو عاقبتاندیشى مىکند و سبک و سنگین مىنماید، با عقل خودش مصلحتها و مفسدهها رابا یکدیگر مىسنجد و بعد تشخیص مىدهد که اصلح و بهتر این است نه آن، آن وقتاراده مىکند آنچه را که عقل به او فرمان داده، انجام مىدهد. نه آنچه که میلشمىکشد زیرا بسیارى از اوقات موارد مصلحت عقل و اراده، مخالف میلى است که دروجودش احساس مىکند پس اراده نیروئى است در انسان که همه میلها و ضد میلها راهمه کششها و تنفرها، خوفها، بیمها و ترسها را تحت اختیار خود قرار مىدهد ونمىگذارد میل یا ضد میل، انسان را به یک طرف بکشد و به عقل مىگوید: محاسبه کنکه در مجموع، سعادت و مصلحت چه اقتضا مىکند؟ هرچه را که مصلحت اقتضا مىکند بگواجراى آن با من. پس مطابق این نظریه کار اخلاقى کارى است که نه ناشى از تسلط یکمیل باشد گرچه آن میل عاطفه محبتباشد و نه ناشى از تسلط ضد میل پس اگر انسانىاز روى اجبار تحت تاثیر عاطفه محبت قرار بگیرد این عمل عمل اخلاقى نیست، امااگر عاطفه محبت در اختیار عقل و اراده باشد در یک مورد عقل به اراده مىگوید ازاین میل فردى پیروى کن و در جاى دیگر مىگوید پیروى نکن و همینطور است در امیالدیگر مثل عاطفههاى انساندوستى و... چهبسا در مواردى عاطفه یک جور حکم مىکند وعقل و اراده جور دیگرى حکم مىکند، کار عاطفه دلسوزى است ولى کار اراده و عقلدوراندیشى است.
پس معیار و ملاک اخلاقى بودن یک عمل، عقل و اراده است و عواطف نیز باید زیرفرمان عقل و اراده کار خودش را انجام دهد.
پس نزد فلاسفه اسلامى، اخلاق کامل اخلاقى است که براساس نیروى عقل و اراده باشد ومیلهاى فردى و حتى نوعى و شوق و اشتیاق همه تحت کنترل عقل و اراده مىباشندنتیجه این مىشود که مطابق این نظریه قهرمان حقیقى اخلاق آن کسى است که بر وجودشعقل واراده حاکم است. البته در وجود انسان عواطف غیر فردى هم زیاد موجود استولى آنها سرچشمهاى است در وجود انسان که با کنترل عقل و اراده در جاى خودش بازمىشود پس حاکم بر وجود انسان باید عقل و اراده باشد به طورى که تمام میلها اعماز میلهاى فردى و میلهاى اجتماعى در اختیار عقل و اراده باشد یعنى اخلاق مبتنىبر عقل تنها (3) .
راهنماى سعادت انسان است پس انسان باید بدون چون و چرا حکم عقلرا پیشه خود سازد و هرچه را که عقل زشت و ناپسند تشخیص دهد، ترک و هرچه را کهعقل نیک تشخیص مىدهد، انجام دهد.
این نظریه را اکثر فلاسفه و دانشمندان از «سقراط و افلاطون و ارسطو» از حکماىقدیم و بسیارى از حکماى جدید از جمله «دکارت و اسپینورا»(حکیم هلندى 1677 632م) طرفدار این مکتب بودهاند و از این میان «کانت» دانشمند آلمانى (1804 1720م) توانسته است این مکتب را به روشنى و دقت عرضه کند.
کار مهم «کانت» در این زمینه این بود که به مساله نیت و هدف در مورد افعالبشر اهمیت داد و به این نکته توجه کرد که فعل انسان نمىتواند خود به خود ومنهاى غرض و هدفى که براى انجام آن مىشود خوب یا بد باشد، او بیان کرد که آنچهصفت اخلاقى دارد ماده فعل نیست، بلکه صورت آن یعنى نیت فاعل است پس از توجه بهاین نکته «کانت» در مورد این مساله که نیت فاعل در چه صورتى مىنواند به فعلصورت اخلاقى بدهد و در چه صورتى آن را به صورت یک فعل شر درمىآورد معتقد شد کهانگیزه انجام فعل هرچه باشد فاقد ارزش اخلاقى است مگر در صورتى که فقط براىاطاعت از عقل باشد مثلا اگر شخص بینوائى را دستگیر مىکنیم به این غرض که بعدهاشخص فقیر از ما به هنگام درماندگى دستگیرى کند این کار هیچ ارزشى ندارد و اگربه کسى چیزى بدهیم به این قصد که از این کمک لذت ببریم کارى بىارزش خواهد بود.
کارهاى ما وقتى ارزش دارند که صرفا چون عقل مىگوید انجام بده انجام بدهیم وهرگونه قید و شرطى در فرمان عقل موجب بىارزش شدن فعل خواهد شد.
به عبارت دیگر فرمان عقل وسیله نیست، بلکه خود غایت استبناراین نیت فاعلتنها در صورتى مىتواند به فعل صورت خیر بدهد که چیزى جز اطاعت از عقل نباشد.
نکته دیگرى که کانت اضافه مىکند این است که فعلى داراى ارزش اخلاقى است کهانجام آن با کوشش و مجاهده همراه باشد بنابر این کارهائى که از روى میل و رغبتو بدون زحمت انجام مىشود فاقد ارزش اخلاقى هستند و کسانى که به نیکوکارى خوکردهاند در عین حال که انسانهاى خوبى هستند، سزاوار تمجید و تحسین نیستند! زیراآنها در انجام عمل نیک به خود زحمتى نمىدهند و حتى از آنها لذت هم نمىبرند!!.
چند ایراد بر نظریه اخلاق مبتنى بر عقل
گرچه عقل در دین اسلام جایگاه ویژهاىدارد و در قرآن مجید در اکثر موارد امر به تعقل شده است مثل آیه «افلا تعقلون-افلا یعقلون» (4) و در روایات معتبر نیز از دیدگاه پیشوایان اسلام موقعیت عقل یکموقعیت والائى بوده و اعتبارى خاص داشته مىتواند ملاک خیر و شر بودن نیز باشد تاآنجا که دین اسلام عقل را نوعى از شرع قلمداد مىکند و دستورات او را ماننددستورات شرع واجب الاطاعه مىداند از باب نمونه از سخنان على(ع) در نهج البلاغه است:
«العقل شرع من داخل والشرع عقل من خارج» یعنى عقل به منزله شرع است از داخلو شرع به منزله عقل است از خارج. یعنى عقل در محیط نفس و نفسانیات حکم به برخىاز احکام واقعى مىکند همانطور که شرع در محیط خارج از نفس حکم به احکام واقعىمىنماید روى همین ملاحظه علماى علم اصول عقل را در ردیف قرآن و حدیث و اجماعمسلمین قرار داده و آن را یک دلیل مستقل براى استنباط احکام و تکالیف به شمارآوردهاند.
ولکن با همه توصیفات و ویژگیهائى که در شان عقل گفته شد، عقل به تنهائىنمىتواند کلیه حدود و مشخات خیر و شر را درک کند پس تنها گوش به فرمان عقل بودنصحیح نیست زیرا این نظریه اشکالات زیادى دارد که ما در اینجا به برخى از آنهااشاره مىکنیم:
اشکال اول این که: در بسیارى از موارد عقل اصولا حکمى ندارد و اگر هم داشتهباشد چهبسا خطا مىباشد و اطمینانى به صحت آنها نیستبهترین دلیل این ادعااختلافى است که همواره میان عقلاء در مورد بسیارى از مسائل علمى و غیر علمى وجوددارد و لذا قوانین موضوعه از نخبگان ملتها براى اداره امور مملکتها و جوامعهمواره در معرض تجدید نظر و تغییر و اصلاح مىباشد و کمتر قانونى است که براىهمیشه ثابتباشد.
اشکال دوم اینکه: اگر اطاعت از عقل تنها غایتباشد در این صورت فعل انسان عبثو لغو خواهد بود زیرا غایت چیزى است که به دنبال فعل انجام گرفته حاصل مىشودمثل لذت و داشتن ثروت و راحتى و رفاه و... حال سوال این است که غایت اطاعت ازعقل چیست؟ آیا چیزى است که به دنبال فعل تحقق مىیابد و انسان بدان دست مىیابد؟
اصولا خود انجام فعل، اطاعت عقل است پس در این صورت غایتى در کار نیست و روشناست چنین چیزى نه ممکن است و نه عقلا موجه.
اشکال سوم اینکه: انجام فعل صرفا به خاطر اطاعت از عقل و بدون هیچ چشمداشتىاصولا چیزى است که براى انسان این جهانى با روحیات و خصوصیات طبیعىاش عملى نیست،این دستورى استخشک که براى انسان ذهنى خوب است نه خارجى چه این که انسان خارجىاگر دوراندیش نباشد درکارهاى نیکش چه به فرمان عقل عمل کند و چه به فرمان دینیا هر چیز دیگرى، چشم طمع به پاداش این جهان دارد و اگر دوراندیش باشد بازهمانتظار پاداش هر چند که پاداش زندگى ابدى آن جهانى باشد.
اشکال چهارم اینکه: کانت در نظریه خود تنها به فعل نیکى ارزش قائل است کهانجام آن همراه با کوشش و مجاهده باشد پس کارهاى نیک کسانى را که به نیکوکارىخو کردهاند، فاقد ارزش اخلاقى مىداند درحالى که:
اولا: مداومت کار نیک و به صورت عادت و خو درآدن، خود از پرارزشترین سرمایههاىبشرى است زیرا ملکه نیکى در او وجود دارد که منشا خیرات و برکات و انجامنیکىها است.
ثانیا: نتیجه طبیعى افعال خیر براى انسان این است که انجام آن افعال براى اوبه صورت خو و ملکه در مىآید اگر این خویها و افعال ناشى از آن، فاقد ارزش اخلاقىباشد باید با پیدایش آن مبارزه کرد آیا این مبارزه چیزى جز نافرمانى عقل که بهگفته کانت همواره به افعال نیک دستور مىدهد، نمىباشد؟ پس این گفته کانتخواهناخواه از تناقضى آشکار سر در مىآورد (5) .
از مجموع مطالب بالا این نتیجه را مىتوان به دست آورد که مکتب اخلاقى مبتنى برعقل هرچند تا حدودى به واقعیت نزدیک است، اما نمىتوان آن را به عنوان یک مکتباخلاقى بىعیب پذیرفت زیرا: اولا : کلیت ندارد و مراتب عقل در انسانها متفاوت است،بعضىها داراى عقل کامل و برخى متوسط و برخى ضعیف و بدیهى است که عقول ضعیفنمىتوانند حقیقت اشیاء و ارزش امور را به خوبى دریابند.
ثانیا: عقل از روى تنظیم مقدمات به نتیجه مىرسد ولى گاهى انسان در تنظیممقدمات اشتباه مىکند و از درک حقیقتباز مىماند.
ثالثا: تمایلات حاد نفسانى یا روش تربیتى یا عامل دیگرى روى حکم عقل اثرمىگذارد و او را به خطا و اشتباه وا مىدارد.
پىنوشتها:
1- رساله نفسیه تالیف فضل الله حامد حسینى.
2- ص 247 و 248 مراجعه کنید.
3- فلسفه اخلاق، مرحوم شهید مطهرى، ص 47، 53.
4- سوره قصص، آیه 60 - سوره مومنون، آیه 80 - سوره انبیاء، آیه 10 - یوسف،آیه 2 - سوره هود، آیه 51 - یونس، آیه 16 - انعام، آیه 32 - آل عمران، آیه 65بقره، آیه 76.
5- فلسفه اخلاق از دیدگاه قرآن و...، ص 31.