آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

این اسم در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنان‏که‏مى‏فرماید:
(قل اللهم مالک الملک توتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من‏تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک على کل شى قدیر)(آل عمران، 26).
«بگو بار خدایا تویى دارنده ملک، به هر که بخواهى ملک مى‏دهى، و از هر که‏بخواهى ملک مى‏ستانى، هرکس را بخواهى عزت مى‏دهى، و هر کس را بخواهى ذلت مى‏دهى،همه نیکى‏ها به دست تو است و تو به هر کارى توانائى‏».
«ابن فارس‏» مى‏گوید: این لفظ در هر موردى که بکار رود، حاکى از قوت و صحت‏است، عرب مى‏گوید: «ملک عجینه‏» یعنى «قوى عجنه و شده‏» خمیر آن را سفت کرد. واز همین‏جا به چیزى که انسان حیازت مى‏کند، ملک مى‏گویند. چون دست او نسبت‏به آن‏توانا و تصرف او صحیح است.
در لغت عرب از این ماده الفاظ زیر مشتق شده‏اند:
1 - ملک (به ضم میم); 2 - ملک (به کسر میم); 3 - ملک (به کسر لام); 4 - مالک،5 - ملیک، 6 - ملکوت، 7 - ملک به( فتح میم و سکون لام).
همه این الفاظ در قرآن آمده جز معنى سوم (ملک به کسر میم) به توضیح این الفاظمى‏پردازیم:
اکنون باید دید معناى ریشه‏اى لفظ «ملک‏» چیست؟ همان‏گونه که «ابن فارس‏» گفت:
حاکى از قوه و قدرت است. بنابراین، این الفاظ هفتگانه این ماده از همین معناگرفته شده و در سایه قانون تطور معنى، چیزهائى به آن افزوده شده است، اینک شرح‏این الفاظ:
1 - ملک
ملک (به ضم میم) به معنى سلطه و سیطره است که جدا از قوه و قدرت‏نیست، متعلق سلطه خواه مردم باشد یا اموال و املاک، چیزى که هست‏سلطه بر مردم‏سرچشمه مداخله در امور و شوون آنهاست، همچنان که سلطه بر مال مایه تصرف در آن‏از طریق فروختن و بخشیدن است، و جامع هر دو همان تسلط، و تفاوت مربوط به متعلق‏است و به خاطر اختلاف متعلق، هدف از سلطه متفاوت مى‏باشد.
ملک (به ضم میم) در قرآن 24 بار آمده که برخى را یادآور مى‏شویم:
(واتبعوا ما تتلوا الشیاطین على ملک سلیمان)(بقره، 102).
«گروهى از یهود از آنچه که شیاطین در عصر فرمانروائى سلیمان تلاوت و یامى‏آموختند، پیروى کردند».
(... قالوا انى یکون له الملک علینا...)(بقره، 247).
«گفتند چگونه ممکن است او نسبت‏به ما سلطه و سرورى داشته باشد».
(الم تر الى الذى حاج ابراهیم فى ربه ان اتاه الله الملک...)(بقره، 258).
«آیا ندیدى کسى را که خدا به او فرمانروائى داده بود، با ابراهیم درباره‏پروردگارش به مجادله برخاست‏».
(... قوله الحق و له الملک یوم ینفخ فى الصور...)(انعام، 73).
«گفتار او حق است و براى او است فرمانروائى; و رزى که در صور دمیده مى‏شود».
(... لمن الملک الیوم؟ لله الواحد القهار)(غافر، 16).
«امروز فرمانروائى از آن کیست؟ از آن خداى یکتا و غالب‏».
همه این آیات حاکى از آن است که در معنى این کلمه سلطه و توانائى بر تصرف‏نهفته است.
2 - ملک(به کسر میم)
ملک به معنى مملوک، و مصدر به معنى اسم مفعول رایج است،چنان‏که گفته مى‏شود: «السکه ضرب الامیر اى مضروبه‏» ضرب در این مورد، به معنى‏مضروب است‏یعنى ضرب این سکه توسط امیر انجام گرفته است.
ملکیت نوعى رابطه، بین مالک و مملوک است و ملکیت‏بدون آن مفهومى ندارد چیزى‏که هست گاهى رابطه مالک با مملوک، تکوینى است، چنان که هر انسانى خود را مالک‏اعضا و جوارح خود مى‏داند و مى‏گوید: دست من، چشم من، و منشا این رابطه اعتبار وقرارداد نیست، بلکه آفرینش است چون هر انسانى اختیاردار اعضا و جوارح خودمى‏باشد تا به هر نحوى خواست تصرف کند. هرگاه رابطه مالکیت تکوینى باشد، باگذشت‏زمان جز مرگ چیزى در آن موثر نیست، و گاهى رابطه قراردادى است. مثلا هر انسانى‏خود را نسبت‏به شکار خویش اولى دانسته و آن را مال خویش مى‏داند، و عقلا نیز این‏رابطه را پذیرفته‏اند، از این جهت هر نوع تصرف مالک را قانونى مى‏شمارند ولى این‏رابطه دائمى و پیوسته نیست، بلکه قابل مبادله است، چه‏بسا آن را بدهد و چیز دیگربگیرد و اصلا آن را ببخشد.
ولى رابطه تکوینى یک نوع الگو براى رابطه اعتبارى شده است، و اصولا غالب‏مفاهیم اعتبارى این گونه‏اند، یعنى یک رابطه تکوینى که از آفرینش سرچشمه مى‏گیرد،سبب مى‏شود در زندگى براى آن مشابه‏سازى صورت پذیرد، مانند رابطه سر با بدن که‏رابطه تدبیرى است، و سرچشمه آن آفرینش است، همین امر سبب شده که در زندگى نیزبزرگ خانواده یا قوم را رئیس گویند، تو گوئى او نسبت‏به افراد دیگر به منزله سراست.
3 - الملک
ملک از ملک (به ضم میم) که به معنى سلطه است، گرفته شده و به فردقادر و توانا گفته مى‏شود که مى‏تواند از طریق سیاست و تدبیر، گروهى را اداره کندو در حقیقت او با امر و نهى خود در جامعه تصرف مى‏کند. و در گذشته گفتیم واقعیت‏ملک با امکان تصرف همراه است و گواه آن آیات ذیل است چنان که مى‏فرماید:
(... و کان ورائهم ملک یاخد کل سفینه غصبا)(کهف، 79).
«در پیش‏روى آنها فرمانروائى بود که کشتى‏ها را مصادره مى‏کرد».
و نیز مى‏فرماید:
(... اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فى سبیل الله...)(بقره، 246).
«آنگاه که گروهى از بنى‏اسرائیل به پیامبر خود گفتند فرمانروائى را برگزین تاما در راه خدا نبرد کنیم‏».
البته مقصود از صاحب سلطه، مطلق فرمانروا است‏خواه فرمانروائى آنان براساس‏عدل و داد استوار باشد یا نه. هر چند غالب افرادى که به عنوان ملک معرفى‏مى‏شدند، کار و برنامه آنها برخلاف عدل و داد بوده است. چنان که ملکه سبا به این‏حقیقت اعتراف کرده مى‏گوید:
(قالت ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله و کذلک‏یفعلون)(نمل، 34).
«فرمانروایان هرگاه وارد آبادى شوند، آنجا را به تباهى کشانده، و عزیزان راذلیل مى‏سازند و این شیوه آنان بوده است‏».
4 - المالک
لفظ مالک صیغه فاعل و معنى وسیع‏ترى دارد، و آن کس که صاحب ملک یاملک باشد، مالک نامیده مى‏شود، بنابراین خداوند هم مال ملک(سلطه) است. و هم مالک‏ملک،(هستى از آن او است) اگر ما مى‏گوئیم خدا هم مالک ملک(سلطه) و هم مالک ملک‏است، این مانع از آن نیست که انسان نیز مالک باشد، زیرا مالکیت انسان در طول‏مالکیت‏خدا است، فرمانروائى افرادى مانند داود و سلیمان پرتوى از فرمانروائى‏خداست، همچنان که مالکیت انسان نسبت‏به جوارح و اعضا یا آنچه که از طریق حیازت‏و کسب و غیره به دست مى‏آورد، نمودارى از مالکیت مطلق خداست.
5 - الملیک
این لفظ صیغه مبالغه از لفظ «ملک‏» (به کسر لام) است چنان که‏مى‏فرماید:
(فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر)(قمر،55).
«پرهیزگاران در قیامات جایگاه پسندیده نزد فرمانرواى مقتدر قرار دارند».
6 - الملکوت
ملکوت از ملک(به ضم میم) گرفته شده و صیغه مبالغه آن است، مانندطاغوت و طغیان، و جبروت و جبر. دقت در آیاتى که این لفظ در آنها وارد شده،مى‏رساند که مقصود از ملکوت ذات اشیاء و وجود آنها نیست، بلکه از آن نظر که آنهابه علت و آفریدگار خود انتساب دارند، مى‏باشد و این ارتباط فقط بین آنها و خالق‏آنها است و قابل شرکت نیست، چنان که مى‏فرماید:
(و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین)(انعام، 75).
«این چنین به ابراهیم واقعیت ارتباط و وابستگى آسمانها و زمین را به خدانشان دادیم تا از اصحاب یقین گردید».
و نیز مى‏فرماید:
(اولم ینظروا فى ملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شى...)(اعراف، 185).
«آیا در ملکوت (وابستگى) آسمانها و زمین و آنچه خدا آفریده است،ننگریسته‏اند».
این گفتار: (ملکوت، مطلق وجود اشیاء نیست، بلکه اشیاء از آن نظر به خالق خودبستگى دارند) به روشنى از تدبر در آیات مربوط به سرگذشت ابراهیم به دست مى‏آید،زیرا وى نخست‏خدایانى از قبیل ستاره درخشنده و ماه رخشنده، و آفتاب تابان فرض‏کرد، آنگاه یک یک، ربوبیت آنها را به خاطر افول و غروبشان باطل کرد، پس ازابطال، متوجه رب واقعى شد و گفت:
(انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین)(انعام،79).
«من رو به سوى کسى آوردم که آسمانها و زمین را آفرید، موحد بوده و از مشرکان‏نیستم‏».
7 - الملک(به فتح میم و سکون لام)
این لفظ فقط در یک آیه وارد شده است، چنان‏که مى‏فرماید:
(قالوا ما اخلفنا موعدک بملکنا...)(طه، 87).
«قوم موسى گفتند: ما به دلخواه خود از وعده تو تخلف نکردیم‏».
تا این‏جا با معانى کلمات هفتگانه به صورت فشرده آشنا شدیم، اکنون قدرى درباه‏«مالک‏الملک‏» سخن مى‏گوئیم یادآور شدیم که ملک به معنى فرمانروائى است و خدامالک این سلطه است، و منشا این سلطه جز این نیست که خدا آفریدگار جهان هستى‏مى‏باشد. طبعا خدائى که این همه موجودات را از عدم به وجود آورده مالک وجود آنهابوده و شان هر مالک، تدبیر و تصرف در ملک خویش است.
و به عبارت دیگر: آن کس که مى‏آفریند یک نوع رابطه تکوینى بین خود و مخلوق خوددارد، و همین رابطه، سرچشمه حق سلطه فرمانروائى مى‏باشد. از اینجا مى‏توان معنى‏آیه :(مالک الملک توتى الملک من تشاء) را به روشنى فهمید، زیرا خدا که مالک‏سلطه است این فرمانروائى را به هر کس بخواهد مى‏دهد.
و براساس این مالکیت است که در آیاتى چنین مى‏فرماید:
(ان اتاه الله الملک)(بقره، 258) : «خدا به او فرمانروائى داد».
(و آتیناهم ملکا عظیما)(نساء، 54) : «به آنان فرمانروائى بزرگ دادیم‏».
(کم ترکوا من جنات و عیون... و اورثناها قوما آخرین)(دخان، 25 و 28).
«آل فرعون باغها و چشمه‏هاى فراوانى از خود به یادگار گذاردند.. دیگران راوارث آنها قرار دادیم‏».
سرانجام باید گفت: فرمانروائى اصالتا از آن خدا است اگر فردى به این مقام‏گمارده مى‏شود، مشمول موهبت‏خدائى مى‏گردد و باید شکر آن را ادا کند. واقعیت‏شکرچنین موهبت این است که پرچم عدل در سرزمین او برافراشته شود و درهاى علم به روى‏مردم گشوده شود و مردم در سایه عدل و داد و علم و دانش زندگى سعادتمند پیداکنند، ولى اگر این موهبت الهى به صورت سلاح برنده‏اى درآمد که ریشه‏هاى عدل و دادرا قطع کرد و به ترویج‏باطل پرداخت، در چنین صورتى سرزمین او به مصیبت‏خانه‏اى‏تبدیل شده که پیوسته مردم عزادار و سوگمند مى‏باشند.
در پایان یادآور مى‏شویم اگر خدا خود را مالک دانسته مى‏فرماید به هر کس‏بخواهیم مى‏دهیم و از هر کس بخواهیم مى‏ستانیم، هر کس را بخواهیم عزیز، و هرکس رابخواهیم ذلیل مى‏سازیم نه به این معنا است که خدا بدون جهت و سبب این کار راانجام مى‏دهیم. زیرا فعل عادل و حکیم دور از ظلم و عبث است. چنان که مى‏فرماید:
(و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذین‏کفروا من النار)(ص، 27).
«ما آسمان و زمین و آنچه در میان آنها قرار دارد، باطل و بى‏هدف نیافریدیم،این گمان کسانى است که کفر ورزیده‏اند، پس واى بر کافران از دوزخ‏».
بلکه هدف آیه این است که خدا در دادن و گرفتن مجبور نیست، ولى مانع از آن‏نیست که دادن و گرفتن او در سایه مصالحى باشد که یکى از این دو را ایجاب کندچنان که درباره پیامبران مى‏فرماید:
(و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنایوقنون)(سجده،24).
«و از آنان پیشوایانى برگزیدیم تا به فرمان ما هدایت نمایند، آنگاه که‏استقامت نشان دادند و به آیات ما یقین داشتند».
111 - مالک یوم الدین
این اسم در قرآن کریم یک بار و به عنوان وصف خدا واردشده است چنان که مى‏فرماید:
(مالک یوم الدین)(حمد،4). : «پروردگارى که فرمانرواى روز جزاست‏».
عاصم، کسائى، خلف و یقعوب حضرمى لفظ مالک را با الف و دیگر قراء بدون الف‏قرائت کرده‏اند، آنگاه در برترى یکى از دو وجه، دلائلى اقامه کرده‏اند ولى وجوه‏آنان خالى از مناقشه نیست و از آیات قرآنى براى هر دو وجه مى‏توان شاهد آورد.
مثلا بر قرائت مالک مى‏توان از دو آیه زیر استفاده کرد:
(یوم لا تملک نفس لنفس شیئا و الامر یومئذ لله)(انفطار، 19).
«روز قیامت روزى است که هیچ‏کس براى دیگرى مالک چیزى نیست، و فرمان به طورکلى در دست‏خدا است‏».
از این که مى‏گوید فرمان در دست‏خداست، مفاد آن این است که او مالک امر درچنین روز است.
و نیز مى‏فرماید: (لمن الملک الیوم لله الواحد القهار)(غافر، 16).
«فرمانروائى امروز(قیامت) از آن کیست، بگو از آن خداست‏».
همچنان که از آیاتى در آنها خدا با لفظ ملک وصف نشده مى‏توان بر صحت قرائت دوم‏استشهاد کرد. چنان که مى‏فرماید: (فتعالى الله الملک الحق)(طه، 114).: «بلندمرتبه است‏خدا، فرمانرواى حق‏».
و نیز مى‏فرماید: (الملک القدوس)(حشر، 23) : «فرمانرواى ممنزه از شریک‏».
و نیز مى‏فرماید: (ملک الناس; اله الناس)(ناس، 2 و3) :«فرمانروا و خداى‏مردم‏».
با توجه به این که هر دو اسم به مفهوم و یا لفظ آمده است، نمى‏توان یکى از دوقرائت را قاطعانه بر دیگرى ترجیح داد، مگر این که در روایاتى که هر دو قرائت‏به‏پیامبر نسبت مى‏دهد دقت کرد و نتیجه گرفت.
112 - المبین
لفظ مبین در قرآن 106 بار وارد شده و فقط یک مورد به عنوان وصف‏خدا آمده است چنان که مى‏فرماید:
(یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق و یعلمون ان الله هو الحق المبین)(نور، 25).
«چنین روزى خدا جزایشان را به ایشان مى‏دهد و مى‏دانند که خدا حق آشکار است‏».
لفظ «مبین‏» اسم فاعل از «ابان‏» به معنى آشکار کرد، مى‏باشد. و در قرآن‏موضوعات فراوانى با این لفظ توصیف و تبیین شده است که تنها به ذکر موضوعات آن‏مى‏پردازیم مانند: «عدو، کتاب، ضلال، بلاغ، سحر، فوز، ثعبان، ساحر، سلطان، قرآن،شهاب، امام، نظیر، خصیم، لسان، خسران، افک، شى، نذیر، ظالم، رسول، دخان، افق،اثم، فتح‏».
در تفسیر آیه یاد شده مى‏گوئیم مقصود از لفظ دین‏» در آیه، مانند آیه (مالک‏یوم‏الدین) جزاء است و مقصود از جمله (یوفیهم) این است که خدا آنان را به‏جزاى(کیفر) کاملشان مى‏رساند و چیزى از آن نمى‏کاهد و اما جمله (و یعلمون ان‏الله هو الحق المبین) یادآور این است که وجود خدا آنچنان آشکار است که در راه‏رسیدن به آن مانع و حایلى نیست، ولى بدیهى و آشکار بودن وجود او مانع از آن‏نیست که گاهى غفلت میان انسان و معلوم فاصله شود، و در حقیقت علم ما به خدابازگشت‏به رفع غفلت مى‏کند، در کلمات امیر مومنان(ع) وارد شده است:
«یا من دل على ذاته بذاته و تنزه عن مجانسه مخلوقاته‏» :«اى کسى که وجودش‏راهنماى خودش است، و از تشابه به مخلوفات پیراسته است‏».
حسین بن على(ع) در دعاى روز عرفه با خدا چنین راز و نیاز مى‏کند:
«کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک ایکون لغیرک من الظهور ما لیس‏لک حتى یکون هو المظهر لک متى غبت‏حتى تحتاج الى دلیل یدل علیک و متى بعدت حتى‏تکون الاثار هى التى توصل الیک عمیت عین لا تراک علیها رقیبا».
«چگونه مى‏توان با چیزى که در هستى نیازمند تو است، بر وجود تو استدلال کرد،آیا ممکن است‏براى غیر تو ظهور و وضوحى باشد که براى وجود تو نیست تا این که‏وجود او نشانه وجود تو باشد.
اساسا کى پنهان شدى تا نیازمند راهنمائى باشى که بر تو دلالت کند، کى از مادور شدى تا آثار و آیات تو، ما را به تو برساند، کور است چشمى که تو را رقیب ونگهبان خود نبیند».
بنابراین کلمات و بیانات، مقصود از توصیف خدا به اسم «مبین‏» این است که اودر نهایت ظهور و آشکارى است، و نیازى به برهان و استدلال ندارد، و اگر گروهى‏درباره او اظهار شک و تردید مى‏کنند پرده غفلتى در برابر دیدگان آنان آویخته شده‏و مانع از مشاهده آن سوى پرده مى‏باشد.
گاهى گفته مى‏شود لفظ «مبین‏» گرفته از «ابانه‏» به معنى جدا ساختن است، ازآنجا که خدا مخلوقات را به صورت انواع و اصناف مختلف و اشخاص گوناگون آفریده‏است، در حقیقت‏خدا آنها را از هم جدا ساخته است.
مبین بنابر تفسیر اول، صفت ذات; و بنابر تفسیر دوم، صفت فعل است که از بینونت‏گرفته شده است، و معنى اول با مفاد آیه مناسبت‏بیشترى دارد.

تبلیغات