تفسیر قرآن مجید(موضوعی) اسماء و صفات خدا در قرآن(حرف م )
آرشیو
چکیده
متن
این اسم در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا وارد شده است، چنانکهمىفرماید:
(قل اللهم مالک الملک توتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز منتشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک على کل شى قدیر)(آل عمران، 26).
«بگو بار خدایا تویى دارنده ملک، به هر که بخواهى ملک مىدهى، و از هر کهبخواهى ملک مىستانى، هرکس را بخواهى عزت مىدهى، و هر کس را بخواهى ذلت مىدهى،همه نیکىها به دست تو است و تو به هر کارى توانائى».
«ابن فارس» مىگوید: این لفظ در هر موردى که بکار رود، حاکى از قوت و صحتاست، عرب مىگوید: «ملک عجینه» یعنى «قوى عجنه و شده» خمیر آن را سفت کرد. واز همینجا به چیزى که انسان حیازت مىکند، ملک مىگویند. چون دست او نسبتبه آنتوانا و تصرف او صحیح است.
در لغت عرب از این ماده الفاظ زیر مشتق شدهاند:
1 - ملک (به ضم میم); 2 - ملک (به کسر میم); 3 - ملک (به کسر لام); 4 - مالک،5 - ملیک، 6 - ملکوت، 7 - ملک به( فتح میم و سکون لام).
همه این الفاظ در قرآن آمده جز معنى سوم (ملک به کسر میم) به توضیح این الفاظمىپردازیم:
اکنون باید دید معناى ریشهاى لفظ «ملک» چیست؟ همانگونه که «ابن فارس» گفت:
حاکى از قوه و قدرت است. بنابراین، این الفاظ هفتگانه این ماده از همین معناگرفته شده و در سایه قانون تطور معنى، چیزهائى به آن افزوده شده است، اینک شرحاین الفاظ:
1 - ملک
ملک (به ضم میم) به معنى سلطه و سیطره است که جدا از قوه و قدرتنیست، متعلق سلطه خواه مردم باشد یا اموال و املاک، چیزى که هستسلطه بر مردمسرچشمه مداخله در امور و شوون آنهاست، همچنان که سلطه بر مال مایه تصرف در آناز طریق فروختن و بخشیدن است، و جامع هر دو همان تسلط، و تفاوت مربوط به متعلقاست و به خاطر اختلاف متعلق، هدف از سلطه متفاوت مىباشد.
ملک (به ضم میم) در قرآن 24 بار آمده که برخى را یادآور مىشویم:
(واتبعوا ما تتلوا الشیاطین على ملک سلیمان)(بقره، 102).
«گروهى از یهود از آنچه که شیاطین در عصر فرمانروائى سلیمان تلاوت و یامىآموختند، پیروى کردند».
(... قالوا انى یکون له الملک علینا...)(بقره، 247).
«گفتند چگونه ممکن است او نسبتبه ما سلطه و سرورى داشته باشد».
(الم تر الى الذى حاج ابراهیم فى ربه ان اتاه الله الملک...)(بقره، 258).
«آیا ندیدى کسى را که خدا به او فرمانروائى داده بود، با ابراهیم دربارهپروردگارش به مجادله برخاست».
(... قوله الحق و له الملک یوم ینفخ فى الصور...)(انعام، 73).
«گفتار او حق است و براى او است فرمانروائى; و رزى که در صور دمیده مىشود».
(... لمن الملک الیوم؟ لله الواحد القهار)(غافر، 16).
«امروز فرمانروائى از آن کیست؟ از آن خداى یکتا و غالب».
همه این آیات حاکى از آن است که در معنى این کلمه سلطه و توانائى بر تصرفنهفته است.
2 - ملک(به کسر میم)
ملک به معنى مملوک، و مصدر به معنى اسم مفعول رایج است،چنانکه گفته مىشود: «السکه ضرب الامیر اى مضروبه» ضرب در این مورد، به معنىمضروب استیعنى ضرب این سکه توسط امیر انجام گرفته است.
ملکیت نوعى رابطه، بین مالک و مملوک است و ملکیتبدون آن مفهومى ندارد چیزىکه هست گاهى رابطه مالک با مملوک، تکوینى است، چنان که هر انسانى خود را مالکاعضا و جوارح خود مىداند و مىگوید: دست من، چشم من، و منشا این رابطه اعتبار وقرارداد نیست، بلکه آفرینش است چون هر انسانى اختیاردار اعضا و جوارح خودمىباشد تا به هر نحوى خواست تصرف کند. هرگاه رابطه مالکیت تکوینى باشد، باگذشتزمان جز مرگ چیزى در آن موثر نیست، و گاهى رابطه قراردادى است. مثلا هر انسانىخود را نسبتبه شکار خویش اولى دانسته و آن را مال خویش مىداند، و عقلا نیز اینرابطه را پذیرفتهاند، از این جهت هر نوع تصرف مالک را قانونى مىشمارند ولى اینرابطه دائمى و پیوسته نیست، بلکه قابل مبادله است، چهبسا آن را بدهد و چیز دیگربگیرد و اصلا آن را ببخشد.
ولى رابطه تکوینى یک نوع الگو براى رابطه اعتبارى شده است، و اصولا غالبمفاهیم اعتبارى این گونهاند، یعنى یک رابطه تکوینى که از آفرینش سرچشمه مىگیرد،سبب مىشود در زندگى براى آن مشابهسازى صورت پذیرد، مانند رابطه سر با بدن کهرابطه تدبیرى است، و سرچشمه آن آفرینش است، همین امر سبب شده که در زندگى نیزبزرگ خانواده یا قوم را رئیس گویند، تو گوئى او نسبتبه افراد دیگر به منزله سراست.
3 - الملک
ملک از ملک (به ضم میم) که به معنى سلطه است، گرفته شده و به فردقادر و توانا گفته مىشود که مىتواند از طریق سیاست و تدبیر، گروهى را اداره کندو در حقیقت او با امر و نهى خود در جامعه تصرف مىکند. و در گذشته گفتیم واقعیتملک با امکان تصرف همراه است و گواه آن آیات ذیل است چنان که مىفرماید:
(... و کان ورائهم ملک یاخد کل سفینه غصبا)(کهف، 79).
«در پیشروى آنها فرمانروائى بود که کشتىها را مصادره مىکرد».
و نیز مىفرماید:
(... اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فى سبیل الله...)(بقره، 246).
«آنگاه که گروهى از بنىاسرائیل به پیامبر خود گفتند فرمانروائى را برگزین تاما در راه خدا نبرد کنیم».
البته مقصود از صاحب سلطه، مطلق فرمانروا استخواه فرمانروائى آنان براساسعدل و داد استوار باشد یا نه. هر چند غالب افرادى که به عنوان ملک معرفىمىشدند، کار و برنامه آنها برخلاف عدل و داد بوده است. چنان که ملکه سبا به اینحقیقت اعتراف کرده مىگوید:
(قالت ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله و کذلکیفعلون)(نمل، 34).
«فرمانروایان هرگاه وارد آبادى شوند، آنجا را به تباهى کشانده، و عزیزان راذلیل مىسازند و این شیوه آنان بوده است».
4 - المالک
لفظ مالک صیغه فاعل و معنى وسیعترى دارد، و آن کس که صاحب ملک یاملک باشد، مالک نامیده مىشود، بنابراین خداوند هم مال ملک(سلطه) است. و هم مالکملک،(هستى از آن او است) اگر ما مىگوئیم خدا هم مالک ملک(سلطه) و هم مالک ملکاست، این مانع از آن نیست که انسان نیز مالک باشد، زیرا مالکیت انسان در طولمالکیتخدا است، فرمانروائى افرادى مانند داود و سلیمان پرتوى از فرمانروائىخداست، همچنان که مالکیت انسان نسبتبه جوارح و اعضا یا آنچه که از طریق حیازتو کسب و غیره به دست مىآورد، نمودارى از مالکیت مطلق خداست.
5 - الملیک
این لفظ صیغه مبالغه از لفظ «ملک» (به کسر لام) است چنان کهمىفرماید:
(فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر)(قمر،55).
«پرهیزگاران در قیامات جایگاه پسندیده نزد فرمانرواى مقتدر قرار دارند».
6 - الملکوت
ملکوت از ملک(به ضم میم) گرفته شده و صیغه مبالغه آن است، مانندطاغوت و طغیان، و جبروت و جبر. دقت در آیاتى که این لفظ در آنها وارد شده،مىرساند که مقصود از ملکوت ذات اشیاء و وجود آنها نیست، بلکه از آن نظر که آنهابه علت و آفریدگار خود انتساب دارند، مىباشد و این ارتباط فقط بین آنها و خالقآنها است و قابل شرکت نیست، چنان که مىفرماید:
(و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین)(انعام، 75).
«این چنین به ابراهیم واقعیت ارتباط و وابستگى آسمانها و زمین را به خدانشان دادیم تا از اصحاب یقین گردید».
و نیز مىفرماید:
(اولم ینظروا فى ملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شى...)(اعراف، 185).
«آیا در ملکوت (وابستگى) آسمانها و زمین و آنچه خدا آفریده است،ننگریستهاند».
این گفتار: (ملکوت، مطلق وجود اشیاء نیست، بلکه اشیاء از آن نظر به خالق خودبستگى دارند) به روشنى از تدبر در آیات مربوط به سرگذشت ابراهیم به دست مىآید،زیرا وى نخستخدایانى از قبیل ستاره درخشنده و ماه رخشنده، و آفتاب تابان فرضکرد، آنگاه یک یک، ربوبیت آنها را به خاطر افول و غروبشان باطل کرد، پس ازابطال، متوجه رب واقعى شد و گفت:
(انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین)(انعام،79).
«من رو به سوى کسى آوردم که آسمانها و زمین را آفرید، موحد بوده و از مشرکاننیستم».
7 - الملک(به فتح میم و سکون لام)
این لفظ فقط در یک آیه وارد شده است، چنانکه مىفرماید:
(قالوا ما اخلفنا موعدک بملکنا...)(طه، 87).
«قوم موسى گفتند: ما به دلخواه خود از وعده تو تخلف نکردیم».
تا اینجا با معانى کلمات هفتگانه به صورت فشرده آشنا شدیم، اکنون قدرى درباه«مالکالملک» سخن مىگوئیم یادآور شدیم که ملک به معنى فرمانروائى است و خدامالک این سلطه است، و منشا این سلطه جز این نیست که خدا آفریدگار جهان هستىمىباشد. طبعا خدائى که این همه موجودات را از عدم به وجود آورده مالک وجود آنهابوده و شان هر مالک، تدبیر و تصرف در ملک خویش است.
و به عبارت دیگر: آن کس که مىآفریند یک نوع رابطه تکوینى بین خود و مخلوق خوددارد، و همین رابطه، سرچشمه حق سلطه فرمانروائى مىباشد. از اینجا مىتوان معنىآیه :(مالک الملک توتى الملک من تشاء) را به روشنى فهمید، زیرا خدا که مالکسلطه است این فرمانروائى را به هر کس بخواهد مىدهد.
و براساس این مالکیت است که در آیاتى چنین مىفرماید:
(ان اتاه الله الملک)(بقره، 258) : «خدا به او فرمانروائى داد».
(و آتیناهم ملکا عظیما)(نساء، 54) : «به آنان فرمانروائى بزرگ دادیم».
(کم ترکوا من جنات و عیون... و اورثناها قوما آخرین)(دخان، 25 و 28).
«آل فرعون باغها و چشمههاى فراوانى از خود به یادگار گذاردند.. دیگران راوارث آنها قرار دادیم».
سرانجام باید گفت: فرمانروائى اصالتا از آن خدا است اگر فردى به این مقامگمارده مىشود، مشمول موهبتخدائى مىگردد و باید شکر آن را ادا کند. واقعیتشکرچنین موهبت این است که پرچم عدل در سرزمین او برافراشته شود و درهاى علم به روىمردم گشوده شود و مردم در سایه عدل و داد و علم و دانش زندگى سعادتمند پیداکنند، ولى اگر این موهبت الهى به صورت سلاح برندهاى درآمد که ریشههاى عدل و دادرا قطع کرد و به ترویجباطل پرداخت، در چنین صورتى سرزمین او به مصیبتخانهاىتبدیل شده که پیوسته مردم عزادار و سوگمند مىباشند.
در پایان یادآور مىشویم اگر خدا خود را مالک دانسته مىفرماید به هر کسبخواهیم مىدهیم و از هر کس بخواهیم مىستانیم، هر کس را بخواهیم عزیز، و هرکس رابخواهیم ذلیل مىسازیم نه به این معنا است که خدا بدون جهت و سبب این کار راانجام مىدهیم. زیرا فعل عادل و حکیم دور از ظلم و عبث است. چنان که مىفرماید:
(و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذینکفروا من النار)(ص، 27).
«ما آسمان و زمین و آنچه در میان آنها قرار دارد، باطل و بىهدف نیافریدیم،این گمان کسانى است که کفر ورزیدهاند، پس واى بر کافران از دوزخ».
بلکه هدف آیه این است که خدا در دادن و گرفتن مجبور نیست، ولى مانع از آننیست که دادن و گرفتن او در سایه مصالحى باشد که یکى از این دو را ایجاب کندچنان که درباره پیامبران مىفرماید:
(و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنایوقنون)(سجده،24).
«و از آنان پیشوایانى برگزیدیم تا به فرمان ما هدایت نمایند، آنگاه کهاستقامت نشان دادند و به آیات ما یقین داشتند».
111 - مالک یوم الدین
این اسم در قرآن کریم یک بار و به عنوان وصف خدا واردشده است چنان که مىفرماید:
(مالک یوم الدین)(حمد،4). : «پروردگارى که فرمانرواى روز جزاست».
عاصم، کسائى، خلف و یقعوب حضرمى لفظ مالک را با الف و دیگر قراء بدون الفقرائت کردهاند، آنگاه در برترى یکى از دو وجه، دلائلى اقامه کردهاند ولى وجوهآنان خالى از مناقشه نیست و از آیات قرآنى براى هر دو وجه مىتوان شاهد آورد.
مثلا بر قرائت مالک مىتوان از دو آیه زیر استفاده کرد:
(یوم لا تملک نفس لنفس شیئا و الامر یومئذ لله)(انفطار، 19).
«روز قیامت روزى است که هیچکس براى دیگرى مالک چیزى نیست، و فرمان به طورکلى در دستخدا است».
از این که مىگوید فرمان در دستخداست، مفاد آن این است که او مالک امر درچنین روز است.
و نیز مىفرماید: (لمن الملک الیوم لله الواحد القهار)(غافر، 16).
«فرمانروائى امروز(قیامت) از آن کیست، بگو از آن خداست».
همچنان که از آیاتى در آنها خدا با لفظ ملک وصف نشده مىتوان بر صحت قرائت دوماستشهاد کرد. چنان که مىفرماید: (فتعالى الله الملک الحق)(طه، 114).: «بلندمرتبه استخدا، فرمانرواى حق».
و نیز مىفرماید: (الملک القدوس)(حشر، 23) : «فرمانرواى ممنزه از شریک».
و نیز مىفرماید: (ملک الناس; اله الناس)(ناس، 2 و3) :«فرمانروا و خداىمردم».
با توجه به این که هر دو اسم به مفهوم و یا لفظ آمده است، نمىتوان یکى از دوقرائت را قاطعانه بر دیگرى ترجیح داد، مگر این که در روایاتى که هر دو قرائتبهپیامبر نسبت مىدهد دقت کرد و نتیجه گرفت.
112 - المبین
لفظ مبین در قرآن 106 بار وارد شده و فقط یک مورد به عنوان وصفخدا آمده است چنان که مىفرماید:
(یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق و یعلمون ان الله هو الحق المبین)(نور، 25).
«چنین روزى خدا جزایشان را به ایشان مىدهد و مىدانند که خدا حق آشکار است».
لفظ «مبین» اسم فاعل از «ابان» به معنى آشکار کرد، مىباشد. و در قرآنموضوعات فراوانى با این لفظ توصیف و تبیین شده است که تنها به ذکر موضوعات آنمىپردازیم مانند: «عدو، کتاب، ضلال، بلاغ، سحر، فوز، ثعبان، ساحر، سلطان، قرآن،شهاب، امام، نظیر، خصیم، لسان، خسران، افک، شى، نذیر، ظالم، رسول، دخان، افق،اثم، فتح».
در تفسیر آیه یاد شده مىگوئیم مقصود از لفظ دین» در آیه، مانند آیه (مالکیومالدین) جزاء است و مقصود از جمله (یوفیهم) این است که خدا آنان را بهجزاى(کیفر) کاملشان مىرساند و چیزى از آن نمىکاهد و اما جمله (و یعلمون انالله هو الحق المبین) یادآور این است که وجود خدا آنچنان آشکار است که در راهرسیدن به آن مانع و حایلى نیست، ولى بدیهى و آشکار بودن وجود او مانع از آننیست که گاهى غفلت میان انسان و معلوم فاصله شود، و در حقیقت علم ما به خدابازگشتبه رفع غفلت مىکند، در کلمات امیر مومنان(ع) وارد شده است:
«یا من دل على ذاته بذاته و تنزه عن مجانسه مخلوقاته» :«اى کسى که وجودشراهنماى خودش است، و از تشابه به مخلوفات پیراسته است».
حسین بن على(ع) در دعاى روز عرفه با خدا چنین راز و نیاز مىکند:
«کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک ایکون لغیرک من الظهور ما لیسلک حتى یکون هو المظهر لک متى غبتحتى تحتاج الى دلیل یدل علیک و متى بعدت حتىتکون الاثار هى التى توصل الیک عمیت عین لا تراک علیها رقیبا».
«چگونه مىتوان با چیزى که در هستى نیازمند تو است، بر وجود تو استدلال کرد،آیا ممکن استبراى غیر تو ظهور و وضوحى باشد که براى وجود تو نیست تا این کهوجود او نشانه وجود تو باشد.
اساسا کى پنهان شدى تا نیازمند راهنمائى باشى که بر تو دلالت کند، کى از مادور شدى تا آثار و آیات تو، ما را به تو برساند، کور است چشمى که تو را رقیب ونگهبان خود نبیند».
بنابراین کلمات و بیانات، مقصود از توصیف خدا به اسم «مبین» این است که اودر نهایت ظهور و آشکارى است، و نیازى به برهان و استدلال ندارد، و اگر گروهىدرباره او اظهار شک و تردید مىکنند پرده غفلتى در برابر دیدگان آنان آویخته شدهو مانع از مشاهده آن سوى پرده مىباشد.
گاهى گفته مىشود لفظ «مبین» گرفته از «ابانه» به معنى جدا ساختن است، ازآنجا که خدا مخلوقات را به صورت انواع و اصناف مختلف و اشخاص گوناگون آفریدهاست، در حقیقتخدا آنها را از هم جدا ساخته است.
مبین بنابر تفسیر اول، صفت ذات; و بنابر تفسیر دوم، صفت فعل است که از بینونتگرفته شده است، و معنى اول با مفاد آیه مناسبتبیشترى دارد.
(قل اللهم مالک الملک توتى الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز منتشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک على کل شى قدیر)(آل عمران، 26).
«بگو بار خدایا تویى دارنده ملک، به هر که بخواهى ملک مىدهى، و از هر کهبخواهى ملک مىستانى، هرکس را بخواهى عزت مىدهى، و هر کس را بخواهى ذلت مىدهى،همه نیکىها به دست تو است و تو به هر کارى توانائى».
«ابن فارس» مىگوید: این لفظ در هر موردى که بکار رود، حاکى از قوت و صحتاست، عرب مىگوید: «ملک عجینه» یعنى «قوى عجنه و شده» خمیر آن را سفت کرد. واز همینجا به چیزى که انسان حیازت مىکند، ملک مىگویند. چون دست او نسبتبه آنتوانا و تصرف او صحیح است.
در لغت عرب از این ماده الفاظ زیر مشتق شدهاند:
1 - ملک (به ضم میم); 2 - ملک (به کسر میم); 3 - ملک (به کسر لام); 4 - مالک،5 - ملیک، 6 - ملکوت، 7 - ملک به( فتح میم و سکون لام).
همه این الفاظ در قرآن آمده جز معنى سوم (ملک به کسر میم) به توضیح این الفاظمىپردازیم:
اکنون باید دید معناى ریشهاى لفظ «ملک» چیست؟ همانگونه که «ابن فارس» گفت:
حاکى از قوه و قدرت است. بنابراین، این الفاظ هفتگانه این ماده از همین معناگرفته شده و در سایه قانون تطور معنى، چیزهائى به آن افزوده شده است، اینک شرحاین الفاظ:
1 - ملک
ملک (به ضم میم) به معنى سلطه و سیطره است که جدا از قوه و قدرتنیست، متعلق سلطه خواه مردم باشد یا اموال و املاک، چیزى که هستسلطه بر مردمسرچشمه مداخله در امور و شوون آنهاست، همچنان که سلطه بر مال مایه تصرف در آناز طریق فروختن و بخشیدن است، و جامع هر دو همان تسلط، و تفاوت مربوط به متعلقاست و به خاطر اختلاف متعلق، هدف از سلطه متفاوت مىباشد.
ملک (به ضم میم) در قرآن 24 بار آمده که برخى را یادآور مىشویم:
(واتبعوا ما تتلوا الشیاطین على ملک سلیمان)(بقره، 102).
«گروهى از یهود از آنچه که شیاطین در عصر فرمانروائى سلیمان تلاوت و یامىآموختند، پیروى کردند».
(... قالوا انى یکون له الملک علینا...)(بقره، 247).
«گفتند چگونه ممکن است او نسبتبه ما سلطه و سرورى داشته باشد».
(الم تر الى الذى حاج ابراهیم فى ربه ان اتاه الله الملک...)(بقره، 258).
«آیا ندیدى کسى را که خدا به او فرمانروائى داده بود، با ابراهیم دربارهپروردگارش به مجادله برخاست».
(... قوله الحق و له الملک یوم ینفخ فى الصور...)(انعام، 73).
«گفتار او حق است و براى او است فرمانروائى; و رزى که در صور دمیده مىشود».
(... لمن الملک الیوم؟ لله الواحد القهار)(غافر، 16).
«امروز فرمانروائى از آن کیست؟ از آن خداى یکتا و غالب».
همه این آیات حاکى از آن است که در معنى این کلمه سلطه و توانائى بر تصرفنهفته است.
2 - ملک(به کسر میم)
ملک به معنى مملوک، و مصدر به معنى اسم مفعول رایج است،چنانکه گفته مىشود: «السکه ضرب الامیر اى مضروبه» ضرب در این مورد، به معنىمضروب استیعنى ضرب این سکه توسط امیر انجام گرفته است.
ملکیت نوعى رابطه، بین مالک و مملوک است و ملکیتبدون آن مفهومى ندارد چیزىکه هست گاهى رابطه مالک با مملوک، تکوینى است، چنان که هر انسانى خود را مالکاعضا و جوارح خود مىداند و مىگوید: دست من، چشم من، و منشا این رابطه اعتبار وقرارداد نیست، بلکه آفرینش است چون هر انسانى اختیاردار اعضا و جوارح خودمىباشد تا به هر نحوى خواست تصرف کند. هرگاه رابطه مالکیت تکوینى باشد، باگذشتزمان جز مرگ چیزى در آن موثر نیست، و گاهى رابطه قراردادى است. مثلا هر انسانىخود را نسبتبه شکار خویش اولى دانسته و آن را مال خویش مىداند، و عقلا نیز اینرابطه را پذیرفتهاند، از این جهت هر نوع تصرف مالک را قانونى مىشمارند ولى اینرابطه دائمى و پیوسته نیست، بلکه قابل مبادله است، چهبسا آن را بدهد و چیز دیگربگیرد و اصلا آن را ببخشد.
ولى رابطه تکوینى یک نوع الگو براى رابطه اعتبارى شده است، و اصولا غالبمفاهیم اعتبارى این گونهاند، یعنى یک رابطه تکوینى که از آفرینش سرچشمه مىگیرد،سبب مىشود در زندگى براى آن مشابهسازى صورت پذیرد، مانند رابطه سر با بدن کهرابطه تدبیرى است، و سرچشمه آن آفرینش است، همین امر سبب شده که در زندگى نیزبزرگ خانواده یا قوم را رئیس گویند، تو گوئى او نسبتبه افراد دیگر به منزله سراست.
3 - الملک
ملک از ملک (به ضم میم) که به معنى سلطه است، گرفته شده و به فردقادر و توانا گفته مىشود که مىتواند از طریق سیاست و تدبیر، گروهى را اداره کندو در حقیقت او با امر و نهى خود در جامعه تصرف مىکند. و در گذشته گفتیم واقعیتملک با امکان تصرف همراه است و گواه آن آیات ذیل است چنان که مىفرماید:
(... و کان ورائهم ملک یاخد کل سفینه غصبا)(کهف، 79).
«در پیشروى آنها فرمانروائى بود که کشتىها را مصادره مىکرد».
و نیز مىفرماید:
(... اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملکا نقاتل فى سبیل الله...)(بقره، 246).
«آنگاه که گروهى از بنىاسرائیل به پیامبر خود گفتند فرمانروائى را برگزین تاما در راه خدا نبرد کنیم».
البته مقصود از صاحب سلطه، مطلق فرمانروا استخواه فرمانروائى آنان براساسعدل و داد استوار باشد یا نه. هر چند غالب افرادى که به عنوان ملک معرفىمىشدند، کار و برنامه آنها برخلاف عدل و داد بوده است. چنان که ملکه سبا به اینحقیقت اعتراف کرده مىگوید:
(قالت ان الملوک اذا دخلوا قریه افسدوها و جعلوا اعزه اهلها اذله و کذلکیفعلون)(نمل، 34).
«فرمانروایان هرگاه وارد آبادى شوند، آنجا را به تباهى کشانده، و عزیزان راذلیل مىسازند و این شیوه آنان بوده است».
4 - المالک
لفظ مالک صیغه فاعل و معنى وسیعترى دارد، و آن کس که صاحب ملک یاملک باشد، مالک نامیده مىشود، بنابراین خداوند هم مال ملک(سلطه) است. و هم مالکملک،(هستى از آن او است) اگر ما مىگوئیم خدا هم مالک ملک(سلطه) و هم مالک ملکاست، این مانع از آن نیست که انسان نیز مالک باشد، زیرا مالکیت انسان در طولمالکیتخدا است، فرمانروائى افرادى مانند داود و سلیمان پرتوى از فرمانروائىخداست، همچنان که مالکیت انسان نسبتبه جوارح و اعضا یا آنچه که از طریق حیازتو کسب و غیره به دست مىآورد، نمودارى از مالکیت مطلق خداست.
5 - الملیک
این لفظ صیغه مبالغه از لفظ «ملک» (به کسر لام) است چنان کهمىفرماید:
(فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر)(قمر،55).
«پرهیزگاران در قیامات جایگاه پسندیده نزد فرمانرواى مقتدر قرار دارند».
6 - الملکوت
ملکوت از ملک(به ضم میم) گرفته شده و صیغه مبالغه آن است، مانندطاغوت و طغیان، و جبروت و جبر. دقت در آیاتى که این لفظ در آنها وارد شده،مىرساند که مقصود از ملکوت ذات اشیاء و وجود آنها نیست، بلکه از آن نظر که آنهابه علت و آفریدگار خود انتساب دارند، مىباشد و این ارتباط فقط بین آنها و خالقآنها است و قابل شرکت نیست، چنان که مىفرماید:
(و کذلک نرى ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین)(انعام، 75).
«این چنین به ابراهیم واقعیت ارتباط و وابستگى آسمانها و زمین را به خدانشان دادیم تا از اصحاب یقین گردید».
و نیز مىفرماید:
(اولم ینظروا فى ملکوت السموات و الارض و ما خلق الله من شى...)(اعراف، 185).
«آیا در ملکوت (وابستگى) آسمانها و زمین و آنچه خدا آفریده است،ننگریستهاند».
این گفتار: (ملکوت، مطلق وجود اشیاء نیست، بلکه اشیاء از آن نظر به خالق خودبستگى دارند) به روشنى از تدبر در آیات مربوط به سرگذشت ابراهیم به دست مىآید،زیرا وى نخستخدایانى از قبیل ستاره درخشنده و ماه رخشنده، و آفتاب تابان فرضکرد، آنگاه یک یک، ربوبیت آنها را به خاطر افول و غروبشان باطل کرد، پس ازابطال، متوجه رب واقعى شد و گفت:
(انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین)(انعام،79).
«من رو به سوى کسى آوردم که آسمانها و زمین را آفرید، موحد بوده و از مشرکاننیستم».
7 - الملک(به فتح میم و سکون لام)
این لفظ فقط در یک آیه وارد شده است، چنانکه مىفرماید:
(قالوا ما اخلفنا موعدک بملکنا...)(طه، 87).
«قوم موسى گفتند: ما به دلخواه خود از وعده تو تخلف نکردیم».
تا اینجا با معانى کلمات هفتگانه به صورت فشرده آشنا شدیم، اکنون قدرى درباه«مالکالملک» سخن مىگوئیم یادآور شدیم که ملک به معنى فرمانروائى است و خدامالک این سلطه است، و منشا این سلطه جز این نیست که خدا آفریدگار جهان هستىمىباشد. طبعا خدائى که این همه موجودات را از عدم به وجود آورده مالک وجود آنهابوده و شان هر مالک، تدبیر و تصرف در ملک خویش است.
و به عبارت دیگر: آن کس که مىآفریند یک نوع رابطه تکوینى بین خود و مخلوق خوددارد، و همین رابطه، سرچشمه حق سلطه فرمانروائى مىباشد. از اینجا مىتوان معنىآیه :(مالک الملک توتى الملک من تشاء) را به روشنى فهمید، زیرا خدا که مالکسلطه است این فرمانروائى را به هر کس بخواهد مىدهد.
و براساس این مالکیت است که در آیاتى چنین مىفرماید:
(ان اتاه الله الملک)(بقره، 258) : «خدا به او فرمانروائى داد».
(و آتیناهم ملکا عظیما)(نساء، 54) : «به آنان فرمانروائى بزرگ دادیم».
(کم ترکوا من جنات و عیون... و اورثناها قوما آخرین)(دخان، 25 و 28).
«آل فرعون باغها و چشمههاى فراوانى از خود به یادگار گذاردند.. دیگران راوارث آنها قرار دادیم».
سرانجام باید گفت: فرمانروائى اصالتا از آن خدا است اگر فردى به این مقامگمارده مىشود، مشمول موهبتخدائى مىگردد و باید شکر آن را ادا کند. واقعیتشکرچنین موهبت این است که پرچم عدل در سرزمین او برافراشته شود و درهاى علم به روىمردم گشوده شود و مردم در سایه عدل و داد و علم و دانش زندگى سعادتمند پیداکنند، ولى اگر این موهبت الهى به صورت سلاح برندهاى درآمد که ریشههاى عدل و دادرا قطع کرد و به ترویجباطل پرداخت، در چنین صورتى سرزمین او به مصیبتخانهاىتبدیل شده که پیوسته مردم عزادار و سوگمند مىباشند.
در پایان یادآور مىشویم اگر خدا خود را مالک دانسته مىفرماید به هر کسبخواهیم مىدهیم و از هر کس بخواهیم مىستانیم، هر کس را بخواهیم عزیز، و هرکس رابخواهیم ذلیل مىسازیم نه به این معنا است که خدا بدون جهت و سبب این کار راانجام مىدهیم. زیرا فعل عادل و حکیم دور از ظلم و عبث است. چنان که مىفرماید:
(و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا ذلک ظن الذین کفروا فویل للذینکفروا من النار)(ص، 27).
«ما آسمان و زمین و آنچه در میان آنها قرار دارد، باطل و بىهدف نیافریدیم،این گمان کسانى است که کفر ورزیدهاند، پس واى بر کافران از دوزخ».
بلکه هدف آیه این است که خدا در دادن و گرفتن مجبور نیست، ولى مانع از آننیست که دادن و گرفتن او در سایه مصالحى باشد که یکى از این دو را ایجاب کندچنان که درباره پیامبران مىفرماید:
(و جعلنا منهم ائمه یهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآیاتنایوقنون)(سجده،24).
«و از آنان پیشوایانى برگزیدیم تا به فرمان ما هدایت نمایند، آنگاه کهاستقامت نشان دادند و به آیات ما یقین داشتند».
111 - مالک یوم الدین
این اسم در قرآن کریم یک بار و به عنوان وصف خدا واردشده است چنان که مىفرماید:
(مالک یوم الدین)(حمد،4). : «پروردگارى که فرمانرواى روز جزاست».
عاصم، کسائى، خلف و یقعوب حضرمى لفظ مالک را با الف و دیگر قراء بدون الفقرائت کردهاند، آنگاه در برترى یکى از دو وجه، دلائلى اقامه کردهاند ولى وجوهآنان خالى از مناقشه نیست و از آیات قرآنى براى هر دو وجه مىتوان شاهد آورد.
مثلا بر قرائت مالک مىتوان از دو آیه زیر استفاده کرد:
(یوم لا تملک نفس لنفس شیئا و الامر یومئذ لله)(انفطار، 19).
«روز قیامت روزى است که هیچکس براى دیگرى مالک چیزى نیست، و فرمان به طورکلى در دستخدا است».
از این که مىگوید فرمان در دستخداست، مفاد آن این است که او مالک امر درچنین روز است.
و نیز مىفرماید: (لمن الملک الیوم لله الواحد القهار)(غافر، 16).
«فرمانروائى امروز(قیامت) از آن کیست، بگو از آن خداست».
همچنان که از آیاتى در آنها خدا با لفظ ملک وصف نشده مىتوان بر صحت قرائت دوماستشهاد کرد. چنان که مىفرماید: (فتعالى الله الملک الحق)(طه، 114).: «بلندمرتبه استخدا، فرمانرواى حق».
و نیز مىفرماید: (الملک القدوس)(حشر، 23) : «فرمانرواى ممنزه از شریک».
و نیز مىفرماید: (ملک الناس; اله الناس)(ناس، 2 و3) :«فرمانروا و خداىمردم».
با توجه به این که هر دو اسم به مفهوم و یا لفظ آمده است، نمىتوان یکى از دوقرائت را قاطعانه بر دیگرى ترجیح داد، مگر این که در روایاتى که هر دو قرائتبهپیامبر نسبت مىدهد دقت کرد و نتیجه گرفت.
112 - المبین
لفظ مبین در قرآن 106 بار وارد شده و فقط یک مورد به عنوان وصفخدا آمده است چنان که مىفرماید:
(یومئذ یوفیهم الله دینهم الحق و یعلمون ان الله هو الحق المبین)(نور، 25).
«چنین روزى خدا جزایشان را به ایشان مىدهد و مىدانند که خدا حق آشکار است».
لفظ «مبین» اسم فاعل از «ابان» به معنى آشکار کرد، مىباشد. و در قرآنموضوعات فراوانى با این لفظ توصیف و تبیین شده است که تنها به ذکر موضوعات آنمىپردازیم مانند: «عدو، کتاب، ضلال، بلاغ، سحر، فوز، ثعبان، ساحر، سلطان، قرآن،شهاب، امام، نظیر، خصیم، لسان، خسران، افک، شى، نذیر، ظالم، رسول، دخان، افق،اثم، فتح».
در تفسیر آیه یاد شده مىگوئیم مقصود از لفظ دین» در آیه، مانند آیه (مالکیومالدین) جزاء است و مقصود از جمله (یوفیهم) این است که خدا آنان را بهجزاى(کیفر) کاملشان مىرساند و چیزى از آن نمىکاهد و اما جمله (و یعلمون انالله هو الحق المبین) یادآور این است که وجود خدا آنچنان آشکار است که در راهرسیدن به آن مانع و حایلى نیست، ولى بدیهى و آشکار بودن وجود او مانع از آننیست که گاهى غفلت میان انسان و معلوم فاصله شود، و در حقیقت علم ما به خدابازگشتبه رفع غفلت مىکند، در کلمات امیر مومنان(ع) وارد شده است:
«یا من دل على ذاته بذاته و تنزه عن مجانسه مخلوقاته» :«اى کسى که وجودشراهنماى خودش است، و از تشابه به مخلوفات پیراسته است».
حسین بن على(ع) در دعاى روز عرفه با خدا چنین راز و نیاز مىکند:
«کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک ایکون لغیرک من الظهور ما لیسلک حتى یکون هو المظهر لک متى غبتحتى تحتاج الى دلیل یدل علیک و متى بعدت حتىتکون الاثار هى التى توصل الیک عمیت عین لا تراک علیها رقیبا».
«چگونه مىتوان با چیزى که در هستى نیازمند تو است، بر وجود تو استدلال کرد،آیا ممکن استبراى غیر تو ظهور و وضوحى باشد که براى وجود تو نیست تا این کهوجود او نشانه وجود تو باشد.
اساسا کى پنهان شدى تا نیازمند راهنمائى باشى که بر تو دلالت کند، کى از مادور شدى تا آثار و آیات تو، ما را به تو برساند، کور است چشمى که تو را رقیب ونگهبان خود نبیند».
بنابراین کلمات و بیانات، مقصود از توصیف خدا به اسم «مبین» این است که اودر نهایت ظهور و آشکارى است، و نیازى به برهان و استدلال ندارد، و اگر گروهىدرباره او اظهار شک و تردید مىکنند پرده غفلتى در برابر دیدگان آنان آویخته شدهو مانع از مشاهده آن سوى پرده مىباشد.
گاهى گفته مىشود لفظ «مبین» گرفته از «ابانه» به معنى جدا ساختن است، ازآنجا که خدا مخلوقات را به صورت انواع و اصناف مختلف و اشخاص گوناگون آفریدهاست، در حقیقتخدا آنها را از هم جدا ساخته است.
مبین بنابر تفسیر اول، صفت ذات; و بنابر تفسیر دوم، صفت فعل است که از بینونتگرفته شده است، و معنى اول با مفاد آیه مناسبتبیشترى دارد.