معیارهای اخلاقی بودن افعال انسانها چیست؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در مقاله گذشته این نکته نظر به اقتضاى فطرت و مطابق احادیث معتبر روشن گردید که یک عمل اخلاقى، عملى است که داراى ارزش و بها بوده، غیر از افعال طبیعى و عادى مىباشد .
حال این سؤال را پاسخ مىگوئیم که معیار و مقیاس اخلاقى بودن افعال انسانها چیست؟ یعنى یک عمل به چه جهت و چگونه رنگ اخلاقى بودن را پیدا مىکند و معیارهاى آن کدام است؟ و با افعال طبیعى و عادى چگونه متمایز مىگردد؟
در این مورد نظرات گوناگونى از طرف فلاسفه شرق و غرب و علماء و بزرگان علم اخلاق ابراز شده است که ما آنها را در اینجا به طور اختصار نقل و توضیح سپس به بررسى و نقادى آنها مىپردازیم و جهات حسن و قبح آنها را معین و آنها را در معرض مطالعه و قضاوت خوانندگان گرامى قرار مىدهیم:
1 - نظریه عاطفى
نظریه عاطفى یعنى اخلاق مبتنى بر عاطفه از قدیمىترین نظریات درباره ملاک اخلاقى بودن یک عمل بشمار مىرود . به این معنى که گروهى رمز اخلاقى بودن یک عمل و فعل را در عواطف بشر جستجو مىکنند . به این ترتیب که کارهاى عادى و معمولى کارهائى است که از انگیزههاى خود خواهانه و میلهاى طبیعى انسان سرچشمه مىگیرد و هدف از آن کارهم رساندن نفع و سود به خود و یا رسیدن شخص به لذتى است .
بدیهى است هر عملى که از چنین احساس و میلها سرچشمه بگیرد و در مقام تامین چنین هدفهائى باشد، کار معمولى و عادى بوده، یک عمل اخلاقى محسوب نمىگردد نظیر اکثر کارها و افعالى که مردم عادى انجام مىدهند مثل کارکردن یک کارگر براى گرفتن مزد و اداره مخارج زندگى خود یک کار معمولى محسوب مىگردد و همچنین کار یک کارمند که شغل ادارى دارد و به طور کلى اینگونه کارهاى عادى و معمولى مربوط به خود شخص و زندگى خودش بوده، از میل مربوط به شخص ناشى مىگردد و لذتى که از این فعل و عمل عاید کننده آن مىباشد، لذتى است که تنها به او مىرسد و یا دفع رنجى است از خودش مثل مراجعه انسان به پزشک براى دفع رنجى که این، یک کار طبیعى است .
این عمل گرچه به نوعى با عاطفه انسانى در ارتباط است منتها یک عمل اخلاقى محسوب نمىگردد .
آرى تنها هنگامى یک عمل جنبه اخلاقى بودن را پیدا مىکند که پاى غیر خودش در میان باشد یعنى غیر دوستى یعنى وقتى عملى اخلاقى محسوب مىشود که غیر را هم دوست داشته باشد و از دوستى غیر نیز لذت ببرد و شادمان گردد بدون این که عقل و محاسبات عقلى در این غیر دوستى دخالتى داشته باشد .
طرفداران اخلاق مبتنى بر عاطفه عقیده دارند که خیر داراى جذبهاى است مانند زیبائى از اینرو خود به خود روشن و شناخته شده است و براى یافتن آن نیازى به تحقیق نیست، این حاصل کلامى بود از فیلسوف و مورخ انگلیسى قرن نوزدهم به نام «دیوید هیوم» نقل شده است و تعبیر دیگرى نیز در این زمینه از «ژان ژاک روسو» حکیم و نویسنده فرانسوى در قرن هیجدهم نقل شده استبه این نحو که: هرچه از زیردست طبیعتبیرون مىآید نیکو است، انسان هم فطرتى نیک دارد و باید گذاشتبه طور طبییعى جسما و روحا رشد کند (1) .
حاصل کلام این که هر کارى در انسان مبدئى دارد و غایتى را نیز تعقیب مىکند یعنى در انسان یک احساس و یک میل و عاطفه هست که محرک او به انجام کار است و بدون این محرک کار از انسانها سر نمىزند پس کار اخلاقى بنابر این نظریه کارى است که از نظر مبدا از میلى ناشى مىشود که آن میل مربوط به خود انسان نیستبلکه مربوط به دیگران است و اسم آن را مىگذاریم عاطفه غیر دوستى (2) . و از نظر هدف نیز منظور انسان رساندن به خیر به خودش نیست، بلکه رساندن خیر به دیگران است .
مطابق این نظریه فعل طبیعى از محدوده و دایره «خود» و «من» خارج نیست و دراین خصوصیت انسان با سایر حیوانات نیز مشترک است ولى فعل اخلاقى هم از نظر مبدا یعنى حالت میل به عمل و هم از نظر هدف که همان رساندن خیر به دیگران ستبا فعل طبیعى فرق و تفاوتى دارد .
این نظریه در حقیقت همان نظر ابراز محبتبه غیر است که در علم اخلاق مطرح شده و در ادیان آسمانى نیز توصیه بر آن گردیده بیشتر مکاتب فلسفى عالم نیز به آن معتقدند . مثلا در اسلام ضمن اخبار و احادیث زیاد معتبرى از پیشوایان اسلام و متن قرآن توصیه اکید بر این عمل شده، آن را یکى از افعال خیر و نیک و پسندیده به شمار آورده است .
به عنوان نمونه عبارتى کوتاه از على علیه السلام در نهج البلاغه این چنین وارد است:
«احبب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره لغیرک ما تکره لنفسک» براى دیگران آن را دوستبدار که براى خود دوست مىدارى و براى دیگران آن را مپسند که براى خود نمىپسندى (3) .
مطالعه عمیقتر در این مورد حاکى است که غیر از ادیان آسمانى سایر فرق و مکاتب فکرى و عملى موجود در گوشه و کنار عالم همه محبتبه غیر را یک عمل نیک و پسندیده محسوب داشتهاند، اخلاق هندى اخلاق براساس عاطفه استیعنى تکیهگاه در اخلاق هندى عاطفه است همچنانکه در اخلاق مسیحى نیز یگانه تکیهگاه عاطفه و محبت است .
«گاندى» در کتابى که از او منتشر کردهاند، به نام «این است مذهب من» و یکى از فرنگىها مقدمه بسیار جامعى بر آن نوشته و خلاصه کتاب را در آن مقدمه آورده است چنین مىنویسد: «من از مطالعه اپانیشادها (4) به سه اصل رسیدم»:
اصل اول
در همه دنیا یک معرفت و شناخت وجود دارد و آن شناخت ذات است (5) یعنى معرفت نفس یعنى خودشناسى - درباب معرفت تکیهگاه فرهنگ هندى معرفةالنفس استیعنى این که انسان خود را باید بشناسد و خود را کشف کند و تمام ریاضتهاى هندى هم براى رسیدن به این مطلب است .
اصل دوم:
هرکس که خود را شناختخدا را شناخته است و جهان را؟ این کلام نیز کلام درست و صحیحى است که در کلمات منقول از پیامبر و على علیه السلام نیز نقل شده است: «معرفة النفس انفع المعارف» (6) «شناختخود از هر شناختى سودمندتر است» .
از پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله چنین نقل شده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» «کسى که خودش را بشناسد خدایش را نیز مىشناسد» .
اصل سوم:
در همه دنیا یک نیرو و یک نیکى وجود دارد و بس و آن نیروى تسلط بر خویشتن است هرکس که بر خود مسلط شد بر جهان مسلط است و در همه جهان یک نیکى وجود دارد و آن دوست داشتن دیگران است مانند دوست داشتن خود در این سه اصل بالا شاهد گفتار ما موجود بود که از نظر خوانندگان گذشت .
ایرادهاى این نظریه:
بر نظریه بالا ایرادهاى زیادى وارد شده از جمله آنها سه ایرادى است که مرحوم شهید مطهرى در کتاب خود «فلسفه اخلاق» ص 42 - 441 به آنها اشاراتى دارد:
ایراد اول - این مطلب صحیح است که هر دینى و آئینى واحیانا هر مکتبى محبتبه غیر را جزو دستورات اخلاقى خود قرار داده استبه این ترتیب که محبتبه غیر قابل ستایش و مدح است ولى هر محبتى را نمىتوان عمل اخلاقى دانست و اینگونه نیست که به طور کلى هر عمل قابل ستایش و تحسینى عمل اخلاقى محسوب گردد چنانکه کار یک قهرمان ورزش که زور بازو دارد قابل مدح و ستایش است ولى اسمش عمل اخلاقى نیست و سر آن این است که در اخلاقى بودن یک عمل عنصر اختیار و اکتساب نیز معتبر استیعنى غیر غریزى بودن در آن ملاحظه شده است پس احساسات پاک یک مادر بر فرزندش گرچه احساسات عالى و با شکوه و عظمت است و قابل ستایش ولى ما نمىتوانیم احساسات او را اخلاقى بدانیم به دلیل این که همین مادر نسبتبه کودک دیگرى و همسایه چه بسا بىتفاوت است .
آرى احساسات مادر به فرزند خودش گرچه احساس و محبت غیر دوستى است اما این غیر منحصر به فرزند خودش مىباشد .
علاوه بر این، این مادر، این احساسات را کسب و تحصیل نکرده و به اختیار خودش به دست نیاورده، بلکه قانون حکیمانه خلقت این احساسات شدید را به او داده استبراى این که نظام امور به درستى جریان پیدا کند زیرا اگر چنین نبود هیچ مادرى بچه خودش را پرستارى نمىکرد پس این احساسات غیر دوستى گرچه ناشى از یک عاطفه بوده و از دائره «خود» خارج است ولى نمىتوان این احساسات را احساسات اخلاقى و کار مادر را عمل اخلاقى نامید .
پس در اخلاقى بودن یک عمل عنصر اختیار و اراده و اکتساب نیز معتبر استبه این ترتیب که در سیر طبیعى پیدایش اراده در انسان براى انجام یک عمل عاطفه بعد از ادراک قرار دارد زیرا به هنگام انجام عملى اول ادراک و تصور چگونگى آن سپس ملاحظه خوبى و بدى عمل سپس تصمیم بر عمل و تحریک عاطفه براى انجام آن، به این ترتیب مرتبه عاطفه بعد از مرتبه ادراک و تشخیص خیر و شر بودن فعل قرار داشته، و در تشخیص خیر و شر بودن و نیکى و ناپسندى عمل دخالتى ندارد .
علاوه بر این ، عواطف انسانها مختلف و گوناگون مىباشد جاى این سؤال است که از میان این عواطف (یعنى عاطفه معنوى و مادى - نوعدوستى و غیر آن) ملاک انتخاب یکى از آنها چیست؟
از همه اینها بالاتر عواطف انسانها پایدار نیستند و همواره در معرض دگرگونى و شدت و ضعف قرار دارند، اگر انسانها همه از عواطف خویش بخواهند بهرهمند گردند بىشک دچار افراط و تفریط مىشوند و چه بسا در معرض شهوات تمایلات نفسانى قرار خواهند گرفت (7) .
ایراد دوم: دایره اخلاق از حدود غیر دوستى وسیعتر است همه اخلاقها یعنى کارهاى مقدس و باشکوه انسان از نوع «غیردوستى» نیست، نوع دیگرى یعنى یک سلسله کارهاى باعظمت و باشکوه و قابل تقدیر و تقدیس سبب ثنا و ستایش در انسان هستبدون این که ربطى به غیردوستى داشته باشد . همانطور که ایثار و احسان به غیر را تقدیس مىکند آن کار را نیز تقدیس مىکند مثل صفت تن به ذلت ندادن و عزت خویش را حفظ کردن مثل این روایت معروف و منسوب به على علیه السلام: «الموت اولى من رکوب العار» (8) «مرگ بهتر است از این که انسان ننگ ذلت را متحمل شود» .
و نیز عبارت منقول از آن حضرت: «والحیوة: فی موتکم قاهرین» یعنى «زندگى در مرگ شماست، درحالى که پیروز باشید» .
ایراد سوم: محبت انسان به غیر نیاز به تفسیر و توجیه دارد، اکثر طرفداران این نظریه آن را به غیر دوستى تفسیر کردهاند و آنها که کمى بالاتر رفتهاند گفتهاند انسان دوستى، اینجا است که این ایراد بر این نظریه متوجه است که چرا انسان دوستى؟ چه مانعى وجود دارد به تعبیر مرحوم شهید مطهرى بگوئیم: جانداردوستى! واقعا اگر انسان نسبتبه یک حیوان عاطفه به خرج دهد مثل داستان آن شخصى که در حدیث است که سگ تشنهاى را با زحمت فراوان سیراب کرد این، کار اخلاقى نیست؟ چون انسان دوستى نیست آیا انسان فقط باید انسانها را دوست داشته باشد و جانوران دیگر را نباید دوست داشته باشد؟ صحیح این است که انسانها همه چیز خوب و نیکو را باید دوست داشته باشند و به قول سعدى:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
نه ارادت به خورم زهر که شاهد ساقى است
به جلادت بکشم درد که درمان هم از اوست
پس انسان دوستى نیاز به توضیح و تفسیر دارد یعنى هر انسانى که به هر سبب از لذتهاى انسانى بهرهمند استشایسته دوستى است و انسانى که بالفعل از لذتهاى انسانى بهرهمند نیستباز لایق دوستى استبراى رساندن او به ارزشهاى انسانى .
پىنوشت:
1) فلسفه اخلاق از دیدگاه قرآن، ص 27 .
2) فلسفه اخلاق، تالیف شهید مطهرى (ره)، ص12 .
3) نهج البلاغه، فیض، نامه شماره 3، ص 921 .
4) اپانیشادها مجموعه کتب مذهبى هندوئى از قدیم و از چند هزار سال پیش است و جزو کتابهاى مهم دنیا بشمار مىرود . استاد بزرگوار علامه طباطبائى (ره) به نقل مرحوم شهید آیةالله مطهرى (ره) در کتاب (فلسفه اخلاق) چند سال پیش که این کتاب را مطالعه کرده بود خیلى اعجاب داشتند و مىگفتند معانى فوقالعاده عمیق دراین کتاب وجود دارد و الان هم دنیاى اروپا بر این کتاب اهمیت فوقالعاده قائل هستند .
5) مطالب فوق را مرحوم شهید مطهرى در کتاب خود «فلسفه اخلاق» نقل نموده است ص 41 - 42 سپس مىگوید به نظر من صحیح این است که ذات را نفس ترجمه مىکردند .
6) غرر و درر آمدى، ص 768، فصل 8، حدیث 151 .
7) فلسفه اخلاق از دیدگاه قرآن، ص 28 و 27 .
8) لهوف، با ترجمه، ص 119 - نفس المهوم، ص 187 .
حال این سؤال را پاسخ مىگوئیم که معیار و مقیاس اخلاقى بودن افعال انسانها چیست؟ یعنى یک عمل به چه جهت و چگونه رنگ اخلاقى بودن را پیدا مىکند و معیارهاى آن کدام است؟ و با افعال طبیعى و عادى چگونه متمایز مىگردد؟
در این مورد نظرات گوناگونى از طرف فلاسفه شرق و غرب و علماء و بزرگان علم اخلاق ابراز شده است که ما آنها را در اینجا به طور اختصار نقل و توضیح سپس به بررسى و نقادى آنها مىپردازیم و جهات حسن و قبح آنها را معین و آنها را در معرض مطالعه و قضاوت خوانندگان گرامى قرار مىدهیم:
1 - نظریه عاطفى
نظریه عاطفى یعنى اخلاق مبتنى بر عاطفه از قدیمىترین نظریات درباره ملاک اخلاقى بودن یک عمل بشمار مىرود . به این معنى که گروهى رمز اخلاقى بودن یک عمل و فعل را در عواطف بشر جستجو مىکنند . به این ترتیب که کارهاى عادى و معمولى کارهائى است که از انگیزههاى خود خواهانه و میلهاى طبیعى انسان سرچشمه مىگیرد و هدف از آن کارهم رساندن نفع و سود به خود و یا رسیدن شخص به لذتى است .
بدیهى است هر عملى که از چنین احساس و میلها سرچشمه بگیرد و در مقام تامین چنین هدفهائى باشد، کار معمولى و عادى بوده، یک عمل اخلاقى محسوب نمىگردد نظیر اکثر کارها و افعالى که مردم عادى انجام مىدهند مثل کارکردن یک کارگر براى گرفتن مزد و اداره مخارج زندگى خود یک کار معمولى محسوب مىگردد و همچنین کار یک کارمند که شغل ادارى دارد و به طور کلى اینگونه کارهاى عادى و معمولى مربوط به خود شخص و زندگى خودش بوده، از میل مربوط به شخص ناشى مىگردد و لذتى که از این فعل و عمل عاید کننده آن مىباشد، لذتى است که تنها به او مىرسد و یا دفع رنجى است از خودش مثل مراجعه انسان به پزشک براى دفع رنجى که این، یک کار طبیعى است .
این عمل گرچه به نوعى با عاطفه انسانى در ارتباط است منتها یک عمل اخلاقى محسوب نمىگردد .
آرى تنها هنگامى یک عمل جنبه اخلاقى بودن را پیدا مىکند که پاى غیر خودش در میان باشد یعنى غیر دوستى یعنى وقتى عملى اخلاقى محسوب مىشود که غیر را هم دوست داشته باشد و از دوستى غیر نیز لذت ببرد و شادمان گردد بدون این که عقل و محاسبات عقلى در این غیر دوستى دخالتى داشته باشد .
طرفداران اخلاق مبتنى بر عاطفه عقیده دارند که خیر داراى جذبهاى است مانند زیبائى از اینرو خود به خود روشن و شناخته شده است و براى یافتن آن نیازى به تحقیق نیست، این حاصل کلامى بود از فیلسوف و مورخ انگلیسى قرن نوزدهم به نام «دیوید هیوم» نقل شده است و تعبیر دیگرى نیز در این زمینه از «ژان ژاک روسو» حکیم و نویسنده فرانسوى در قرن هیجدهم نقل شده استبه این نحو که: هرچه از زیردست طبیعتبیرون مىآید نیکو است، انسان هم فطرتى نیک دارد و باید گذاشتبه طور طبییعى جسما و روحا رشد کند (1) .
حاصل کلام این که هر کارى در انسان مبدئى دارد و غایتى را نیز تعقیب مىکند یعنى در انسان یک احساس و یک میل و عاطفه هست که محرک او به انجام کار است و بدون این محرک کار از انسانها سر نمىزند پس کار اخلاقى بنابر این نظریه کارى است که از نظر مبدا از میلى ناشى مىشود که آن میل مربوط به خود انسان نیستبلکه مربوط به دیگران است و اسم آن را مىگذاریم عاطفه غیر دوستى (2) . و از نظر هدف نیز منظور انسان رساندن به خیر به خودش نیست، بلکه رساندن خیر به دیگران است .
مطابق این نظریه فعل طبیعى از محدوده و دایره «خود» و «من» خارج نیست و دراین خصوصیت انسان با سایر حیوانات نیز مشترک است ولى فعل اخلاقى هم از نظر مبدا یعنى حالت میل به عمل و هم از نظر هدف که همان رساندن خیر به دیگران ستبا فعل طبیعى فرق و تفاوتى دارد .
این نظریه در حقیقت همان نظر ابراز محبتبه غیر است که در علم اخلاق مطرح شده و در ادیان آسمانى نیز توصیه بر آن گردیده بیشتر مکاتب فلسفى عالم نیز به آن معتقدند . مثلا در اسلام ضمن اخبار و احادیث زیاد معتبرى از پیشوایان اسلام و متن قرآن توصیه اکید بر این عمل شده، آن را یکى از افعال خیر و نیک و پسندیده به شمار آورده است .
به عنوان نمونه عبارتى کوتاه از على علیه السلام در نهج البلاغه این چنین وارد است:
«احبب لغیرک ما تحب لنفسک و اکره لغیرک ما تکره لنفسک» براى دیگران آن را دوستبدار که براى خود دوست مىدارى و براى دیگران آن را مپسند که براى خود نمىپسندى (3) .
مطالعه عمیقتر در این مورد حاکى است که غیر از ادیان آسمانى سایر فرق و مکاتب فکرى و عملى موجود در گوشه و کنار عالم همه محبتبه غیر را یک عمل نیک و پسندیده محسوب داشتهاند، اخلاق هندى اخلاق براساس عاطفه استیعنى تکیهگاه در اخلاق هندى عاطفه است همچنانکه در اخلاق مسیحى نیز یگانه تکیهگاه عاطفه و محبت است .
«گاندى» در کتابى که از او منتشر کردهاند، به نام «این است مذهب من» و یکى از فرنگىها مقدمه بسیار جامعى بر آن نوشته و خلاصه کتاب را در آن مقدمه آورده است چنین مىنویسد: «من از مطالعه اپانیشادها (4) به سه اصل رسیدم»:
اصل اول
در همه دنیا یک معرفت و شناخت وجود دارد و آن شناخت ذات است (5) یعنى معرفت نفس یعنى خودشناسى - درباب معرفت تکیهگاه فرهنگ هندى معرفةالنفس استیعنى این که انسان خود را باید بشناسد و خود را کشف کند و تمام ریاضتهاى هندى هم براى رسیدن به این مطلب است .
اصل دوم:
هرکس که خود را شناختخدا را شناخته است و جهان را؟ این کلام نیز کلام درست و صحیحى است که در کلمات منقول از پیامبر و على علیه السلام نیز نقل شده است: «معرفة النفس انفع المعارف» (6) «شناختخود از هر شناختى سودمندتر است» .
از پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله چنین نقل شده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» «کسى که خودش را بشناسد خدایش را نیز مىشناسد» .
اصل سوم:
در همه دنیا یک نیرو و یک نیکى وجود دارد و بس و آن نیروى تسلط بر خویشتن است هرکس که بر خود مسلط شد بر جهان مسلط است و در همه جهان یک نیکى وجود دارد و آن دوست داشتن دیگران است مانند دوست داشتن خود در این سه اصل بالا شاهد گفتار ما موجود بود که از نظر خوانندگان گذشت .
ایرادهاى این نظریه:
بر نظریه بالا ایرادهاى زیادى وارد شده از جمله آنها سه ایرادى است که مرحوم شهید مطهرى در کتاب خود «فلسفه اخلاق» ص 42 - 441 به آنها اشاراتى دارد:
ایراد اول - این مطلب صحیح است که هر دینى و آئینى واحیانا هر مکتبى محبتبه غیر را جزو دستورات اخلاقى خود قرار داده استبه این ترتیب که محبتبه غیر قابل ستایش و مدح است ولى هر محبتى را نمىتوان عمل اخلاقى دانست و اینگونه نیست که به طور کلى هر عمل قابل ستایش و تحسینى عمل اخلاقى محسوب گردد چنانکه کار یک قهرمان ورزش که زور بازو دارد قابل مدح و ستایش است ولى اسمش عمل اخلاقى نیست و سر آن این است که در اخلاقى بودن یک عمل عنصر اختیار و اکتساب نیز معتبر استیعنى غیر غریزى بودن در آن ملاحظه شده است پس احساسات پاک یک مادر بر فرزندش گرچه احساسات عالى و با شکوه و عظمت است و قابل ستایش ولى ما نمىتوانیم احساسات او را اخلاقى بدانیم به دلیل این که همین مادر نسبتبه کودک دیگرى و همسایه چه بسا بىتفاوت است .
آرى احساسات مادر به فرزند خودش گرچه احساس و محبت غیر دوستى است اما این غیر منحصر به فرزند خودش مىباشد .
علاوه بر این، این مادر، این احساسات را کسب و تحصیل نکرده و به اختیار خودش به دست نیاورده، بلکه قانون حکیمانه خلقت این احساسات شدید را به او داده استبراى این که نظام امور به درستى جریان پیدا کند زیرا اگر چنین نبود هیچ مادرى بچه خودش را پرستارى نمىکرد پس این احساسات غیر دوستى گرچه ناشى از یک عاطفه بوده و از دائره «خود» خارج است ولى نمىتوان این احساسات را احساسات اخلاقى و کار مادر را عمل اخلاقى نامید .
پس در اخلاقى بودن یک عمل عنصر اختیار و اراده و اکتساب نیز معتبر استبه این ترتیب که در سیر طبیعى پیدایش اراده در انسان براى انجام یک عمل عاطفه بعد از ادراک قرار دارد زیرا به هنگام انجام عملى اول ادراک و تصور چگونگى آن سپس ملاحظه خوبى و بدى عمل سپس تصمیم بر عمل و تحریک عاطفه براى انجام آن، به این ترتیب مرتبه عاطفه بعد از مرتبه ادراک و تشخیص خیر و شر بودن فعل قرار داشته، و در تشخیص خیر و شر بودن و نیکى و ناپسندى عمل دخالتى ندارد .
علاوه بر این ، عواطف انسانها مختلف و گوناگون مىباشد جاى این سؤال است که از میان این عواطف (یعنى عاطفه معنوى و مادى - نوعدوستى و غیر آن) ملاک انتخاب یکى از آنها چیست؟
از همه اینها بالاتر عواطف انسانها پایدار نیستند و همواره در معرض دگرگونى و شدت و ضعف قرار دارند، اگر انسانها همه از عواطف خویش بخواهند بهرهمند گردند بىشک دچار افراط و تفریط مىشوند و چه بسا در معرض شهوات تمایلات نفسانى قرار خواهند گرفت (7) .
ایراد دوم: دایره اخلاق از حدود غیر دوستى وسیعتر است همه اخلاقها یعنى کارهاى مقدس و باشکوه انسان از نوع «غیردوستى» نیست، نوع دیگرى یعنى یک سلسله کارهاى باعظمت و باشکوه و قابل تقدیر و تقدیس سبب ثنا و ستایش در انسان هستبدون این که ربطى به غیردوستى داشته باشد . همانطور که ایثار و احسان به غیر را تقدیس مىکند آن کار را نیز تقدیس مىکند مثل صفت تن به ذلت ندادن و عزت خویش را حفظ کردن مثل این روایت معروف و منسوب به على علیه السلام: «الموت اولى من رکوب العار» (8) «مرگ بهتر است از این که انسان ننگ ذلت را متحمل شود» .
و نیز عبارت منقول از آن حضرت: «والحیوة: فی موتکم قاهرین» یعنى «زندگى در مرگ شماست، درحالى که پیروز باشید» .
ایراد سوم: محبت انسان به غیر نیاز به تفسیر و توجیه دارد، اکثر طرفداران این نظریه آن را به غیر دوستى تفسیر کردهاند و آنها که کمى بالاتر رفتهاند گفتهاند انسان دوستى، اینجا است که این ایراد بر این نظریه متوجه است که چرا انسان دوستى؟ چه مانعى وجود دارد به تعبیر مرحوم شهید مطهرى بگوئیم: جانداردوستى! واقعا اگر انسان نسبتبه یک حیوان عاطفه به خرج دهد مثل داستان آن شخصى که در حدیث است که سگ تشنهاى را با زحمت فراوان سیراب کرد این، کار اخلاقى نیست؟ چون انسان دوستى نیست آیا انسان فقط باید انسانها را دوست داشته باشد و جانوران دیگر را نباید دوست داشته باشد؟ صحیح این است که انسانها همه چیز خوب و نیکو را باید دوست داشته باشند و به قول سعدى:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
نه ارادت به خورم زهر که شاهد ساقى است
به جلادت بکشم درد که درمان هم از اوست
پس انسان دوستى نیاز به توضیح و تفسیر دارد یعنى هر انسانى که به هر سبب از لذتهاى انسانى بهرهمند استشایسته دوستى است و انسانى که بالفعل از لذتهاى انسانى بهرهمند نیستباز لایق دوستى استبراى رساندن او به ارزشهاى انسانى .
پىنوشت:
1) فلسفه اخلاق از دیدگاه قرآن، ص 27 .
2) فلسفه اخلاق، تالیف شهید مطهرى (ره)، ص12 .
3) نهج البلاغه، فیض، نامه شماره 3، ص 921 .
4) اپانیشادها مجموعه کتب مذهبى هندوئى از قدیم و از چند هزار سال پیش است و جزو کتابهاى مهم دنیا بشمار مىرود . استاد بزرگوار علامه طباطبائى (ره) به نقل مرحوم شهید آیةالله مطهرى (ره) در کتاب (فلسفه اخلاق) چند سال پیش که این کتاب را مطالعه کرده بود خیلى اعجاب داشتند و مىگفتند معانى فوقالعاده عمیق دراین کتاب وجود دارد و الان هم دنیاى اروپا بر این کتاب اهمیت فوقالعاده قائل هستند .
5) مطالب فوق را مرحوم شهید مطهرى در کتاب خود «فلسفه اخلاق» نقل نموده است ص 41 - 42 سپس مىگوید به نظر من صحیح این است که ذات را نفس ترجمه مىکردند .
6) غرر و درر آمدى، ص 768، فصل 8، حدیث 151 .
7) فلسفه اخلاق از دیدگاه قرآن، ص 28 و 27 .
8) لهوف، با ترجمه، ص 119 - نفس المهوم، ص 187 .