آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

یکى از فلسفه‏هاى زهد «ایثار» است. ایثار یعنى دیگران را بر خویشتن مقدم داشتن و خود را براى آسایش دیگران به رنج افکندن.
زاهد ساده و با قناعت زندگى مى‏کند و بر خود تنگ مى‏گیرد تا دیگران را به آسایش برساند. او محرومیت و گرسنگى و رنج و درد را از آن جهت تحمل مى‏کند که دیگران بر خوردار و سیر در آسایش زندگى کنند. ایثار از عالى‏ترین اوصاف انسانى است که تنها انسانهاى بسیار بزرگ به آن مرحله صعود مى‏کنند.
على علیه السلام مى‏فرماید:
«الایثار غایة الاحسان‏» (1) (ایثار نهایت نیکوئى است و برترین همه نیکیهاست). باز فرمود: «الایثار شیمة الابرار» (2) (ایثار خصلت نیکوکاران است). باز فرمود: «من شیم الابرار حمل النفوس على الاثار» (3) (از خصلت‏هاى نیکوکاران است واداشتن نفسهاى خود بر ایثار، یعنى برگزیدن دیگران بر خود و دادن چیزى به ایشان با وجود حاجت‏خود به آن).
قرآن مجید عالیترین نمونه ایثار را در سوره «هل اتى‏» در داستان ایثاار على‏علیه السلام و خاندان گرامیش به نمایش گذاشته است، على‏علیه السلام و حضرت زهراعلیها السلام و فرزندانشان آنچه از خوردنى در اختیار داشتند -که جز چند قرص نان نبود- با کمال نیازى که بدان داشتند تنها به خاطر رضاى خدا در سه روز متوالى به مسکین و یتیم و اسیر بخشیدند، این بود که این داستان که پرشکوهترین مظاهر جمال و جلال انسانیت را بازگو مى‏کند، در آیات قرآن نازل گشت.
قرآن کریم گروه انصار را که حتى در حال فقر و نیازمندى برادران مهاجر را بر خودشان مقدم داشتند، چنین توصیف کرده است:
«و یؤثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصة‏» (4) (یعنى دیگران را بر خود مقدم مى‏دارند هرچند خود نیازمند و فقیر باشند).
مفسران در شان نزول این آیه داستانهاى متعددى نقل کرده‏اند از جمله «ابن عباس‏» مى‏گوید: پیامبر گرامى اسلام روز پیروزى بر یهود بنى‏نضیر به انصار فرمود:
«اگر مایل هستید اموال و خانه‏هایتان را با مهاجران تقسیم کنید و در این غنائم با آنها شریک شوید واگر مى‏خواهید اموال و خانه‏هایتان از آن شما باشد واز این غنائم چیزى به شما داده نشود؟».
انصار گفتند: هم اموال و خانه‏هایمان را با آنها تقسیم مى‏کنیم و هم چشم‏داشتى به غنائم نداریم و مهاجران را بر خود مقدم مى‏شمریم، آیه فوق نازل شد واین روحیه عالى آنها را ستود (5) به هرحال، زهد براساس فلسفه ایثار هیچ ربطى با رهبانیت و گریز از اجتماع ندارد، بلکه زائیده علائق و عواطف اجتماعى است و جلوه عالیترین احساسات انسان دوستانه و موجب استحکام بیشتر پیوندهاى اجتماعى است و گویاى نقش مهم اخلاق در حل مشکلات اقتصادى مى‏باشد.
همدردى و شرکت عملى در غم مستمندان و محرومان یکى دیگر از ریشه‏ها و فلسفه‏هاى زهد است.
در جامعه‏اى که فقیر و محروم وجود دارد، شخص زاهد در درجه اول تلاش مى‏کند که وضع موجود را دگرگون سازد به تعبیر مولاى متقیان على‏علیه السلام خداوند از علما و دانایان (هرجامعه) این پیمان را گرفته که در برابر شکمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند (6) . و در درجه دوم با ایثار و تقسیم آنچه در دست دارد به رفع نیاز نیازمندان قیام مى‏کند، اما همین که مى‏بیند «کشته ازبس که فزون است کفن نتوان کرد»، با اظهار همدردى و شرکت عملى در غم نیازمندان، بر زخمهاى دل آنان مرهم مى‏گذارد.
على علیه السلام در دوران خلافتش که وارث اجتماع ناسالم بود و مى‏دید که جامعه‏اش به دو نیم: برخوردار و محروم تقسیم شده است، بیش از هر وقت دیگر زاهدانه زندگى مى‏کرد، مى‏فرمود:
«ان الله فرض على ائمة العدل ان یقدروا انفسهم بضعفة‏الناس کیلا یتبع بالفقر فقره‏» (7)
(خداوند بر پیشوایان دادگر فرض کرده است که زندگى خود را با طبقه ضعیف تطبیق دهند که رنج فقر، فقیران را ناراحت نکند).
و در ضمن نامه‏اى به عثمان بن حنیف فرماندار خود در بصره مى‏نویسد:
«هیهات ان یغلبنى هواى و یقودنى جشعى الى تخیر الاطعمة -و لعل بالحجاز او الیمامة من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع- او ابیت مبطانا و حولى بطون غرثى و اکباد حرى...».
(چگونه ممکن است هواى نفس بر من غلبه کند و حرص و طمع مرا وادار کند تا طعامهاى لذیذ را برگزینم. درحالى که ممکن است در سرزمین «حجاز» یا «یمامه‏» کسى باشد که حتى امید به دست آوردن یک قرص نان نداشته باشد و نه هرگز شکمى سیرخورده باشد، آیا من با شکمى سیر بخوابم درحالى که در اطرافم شکمهاى گرسنه و کبدهاى سوزانى باشند؟!).
«ااقنع من نفسى بان یقال : هذا امیرالمؤمنین ولا اشارکهم فى مکاره الدهر، او اکون اسوة لهم فى جشوبة العیش..» (8) . (آیا به همین قناعت کنم که گفته شود: من امیر مؤمنانم؟ اما باآنان در سختیهاى روزگار شرکت نکنم؟! و پیشوایشان در تلخیهاى زندگى نباشم؟!).
چنانکه مى‏بینیم، زهد ناشى از همدردى و شرکت در غمخوارگى، به هیچ وجه ربطى به رهبانیت ندارد و مبنى بر گریز از اجتماع نیست، بلکه راهى براى تسکین آلام اجتماع مى‏باشد.
زهد و آزادگى
فلسفه دیگر «زهد» آزادى و آزادگى است. میان زهد و آزادگى پیوندى دیرین و ناگسستنى وجود دارد. نیاز واحتیاج انسان را «روبه مزاج‏» مى‏کند و بى‏نیازى ملاک آزادى و آزادگى است. آزادگان جهان عموما زهدپیشه و کم‏مؤونه بودند و نیازها را به حداقل رسانده و به نسبت تقلیل نیازها خویشتن را از قید و بند اسارت پول و کالا و اشخاص رها ساخته بودند.
آرى عادت به حداقل برداشت از نعمتها و پرهیز از عادت به برداشت زیاد، شرط مهم آزادگى است.
«ابوسعید خدرى‏» که از بزرگان صحابه است، اولین جمله‏اى که در مقام توصیف پیامبراکرم‏صلى الله علیه وآله گفته، این است: «و کان صلى‏الله علیه و آله خفیف المؤونة‏» (رسول خدا کم خرج بود و به اندک مى‏ساخت و با مؤونه بسیار کم مى‏توانست‏به زندگى خود ادامه دهد).
آزاد مرد جهاان مولاى متقیاان على‏علیه السلام از آن جهت‏به تمام معنى آزاد بود که به تمام معنى زاهد بود. درنامه‏اى به فرماندار بصره «عثمان بن حنیف‏» مى‏نویسد: «و ان امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه...» (9) (بدان که امام شما از دنیایش به همین دو جامه کهنه و از غذاهایش به دو قرص نان اکتفا کرده است).
(آگاه باش! شما توانائى آن را ندارید که چنین باشید اما مرا با ورع، تلاش، عفت و پاکى و پیمودن راه صحیح یارى دهید به خدا سوگند من از دنیاى شما طلا و نقره نیندوخته‏ام واز غنائم و ثروتهاى آن مالى ذخیره نکرده‏ام و براى این لباس کهنه بدلى مهیا نساخته‏ام و از زمین آن حتى یک وجب در اختیار نگرفته‏ام و از این دنیا بیش از خوراک مختصر و ناچیزى برنگرفته‏ام. این دنیا درچشم من بى‏ارزشتر و خوارتر از دانه تلخى است که بر شاخه درخت‏بلوطى بروید).
و در یکى از کلمات قصار آن حضرت مى‏خوانیم:
«الدنیا دار ممر والناس فیها رجلان رجل باع فیها نفسه فاوبقها و رجل اشترى نفسه فاعتقها» (10) . (یعنى دنیا گذرگاه است نه قرارگاه و مردم در این معبر و گذرگاه دو دسته‏اند: برخى خود را مى‏فروشند و برده مى‏سازند و خویشتن را تباه مى‏کنند و برخى برعکس، خویشتن را مى‏خرند و آزاد مى‏سازند).
از همه روشنتر بیان آن حضرت است در آخر نامه‏اى به عثمان بن حنیف نوشته است در آنجا خطاب به دنیا مى‏فرماید:
«الیک عنى یا دنیا فحبلک على غاربک قد انسللت من مخالبک و افلت من حبائلک‏». (دور شو از من، افسارت را بر دوشت انداخته‏ام از چنگالهاى درنده تو خود را رهانیده‏ام واز دامهاى تو جسته‏ام...).
«اعزبى عنى فوالله لا اذل لک فتستذلینى و لا اسلس لک فتقودینى..» (11) . (از من دور شو سوگند به خدا! من رام تو نخواهم شد تا مرا خوار سازى و زمام اختیارم را به دست تو نخواهم سپرد که به هرکجا خواهى ببرى! به خدا سوگند، آنچنان نفس خویش را به ریاضت وادارم که به یک قرص نان -هرگاه به آن دست‏یابم- کاملا متمایل شود و به نمک به جاى خورش قناعت نماید).
خطاب به دنیا مى‏فرمود:
«یا دنیا یا دنیا الیک عنى ابى تعرضت؟ ام الى تشوقت؟ لاحان حینک! هیهات! غرى غیرى لاحاجة لى فیک قد طلقتک ثلاثا لا رجعة فیها فعیشک قصیر و خطرک یسیر» (12) . (اى دنیا! اى دنیا! از من دور شو! خود را به من عرضه مى‏کنى؟ یا مى‏خواهى مرا به شوق آورى؟! هرگز آن زمان که تو در من نفوذ کنى فرا نرسد هیهات! دور شو! دیگرى را فریب ده! من نیازى به تو ندارم من ترا سه طلاقه کرده‏ام که رجوعى در آن نیست. زندگى تو کوتاه، موفقیت تو کم و آرزوى تو پست است).
آرى، زهد على‏علیه السلام شورشى است‏بر ضد زبونى در برابر لذتها، طغیانى است‏بر ضد عجز و ناتوانى در برابر حاکمیت میلها و عصیانى است علیه زندگى دنیا و نعمتهاى آن.
در کلمات پیشوایان دین به شعار ترک دنیا یعنى ترک لذتگرائى به عنوان آزادمنشى زیاد تکیه شده است. رسول اکرم‏صلى الله علیه وآله فرموده: «عز المؤمن استغناؤه عن الناس و فى القناعة الحریة والعز» (13) (عزت مردم با ایمان در بى‏نیازى از مردم است و آزادى و شرافت در پرتو قناعت‏به دست مى‏آید).
در یکى از کلمات قصار، على‏علیه السلام مى‏فرماید:
«الطمع رق مؤبد» (14) (طمع بردگى جاویدان است).. امام باقرعلیه السلام در وصیت‏خود به جابر فرمود: «و اطلب بقاء العز بامامة الطمع‏» (15) (با میرداندن خوى ناپسند طمع، بقاء عز و شرق را طلب کن).
طمع‏کارى که براى به دست آوردن خواهش نفسانى خود، به هر پستى و ذلتى تن مى‏دهد واز چاپلوسى و تملق ابا ندارد هرگز قادر نیست‏به عزت و کرامت نفس نایل گردد.
از على‏علیه السلام سؤال شد که : «اى ذل اذل؟ قال: الحرص على الدنیا» (16) (پست‏ترین ذلتها کدام است؟ در پاسخ حرص را بزرگترین ذلت و خوارى خواند).
دنیا پرستى
نقطه مقابل «زهد»، «دنیا پرستى‏» است اگر در اسلام به زهد ترغیب شده، از دنیاپرستى هم به شدت ذمت‏شده است. البته آنچه از نظر اسلام مذموم است، نه «وجود جهان فى نفسه‏» است و نه تمایلات و علائق فطرى و طبیعى انسان به آن، بلکه وابسته بودن به امور مادى و دنیوى و در اسارت آنها بودن است.
از نظر اسلام مقام انسان و ارزشهاى عالى انسانى برتر و بالاتر از این است که انسان خویشتن را وابسته و اسیر و برده مادیات این جهان نماید.
در منطق اسلام، رابطه انسان با جهان با تعبیرات و تشبیهات گوناگون ذکر شده است در یکجا پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله فرموده: «الدنیا مزرعة الآخرة‏» یعنى رابطه انسان با جهان از نوع رابطه کشاورز با مزرعه است.
درنهج البلاغه گفتگوى امیر مؤمنان على‏علیه السلام بامردى ذکر شده است که از دنیا مذمت کرده وامام او را که مى‏پنداشت دنیاى مذموم همین جهان عینى مادى است مورد ملامت قرار داده و به اشتباهش آگاه نموده است و فرموده: «ایها الذام للدنیا المغتر بغرورها المخدوع باباطیلها! اتغتر بالدنیا ثم تذمها؟ انت المتجرم علیها ام هى المتجرمة علیک؟».
(اى کسى که نکوهش دنیا مى‏کنى درحالى که تو خود به غرور دنیا گرفتار شده‏اى و فریفته باطلهاى آن هستى، آیا تو خود مغرور به دنیا هستى و سپس مذمت آن مى‏کنى؟ تو از جرم دنیا شکایت دارى یا دنیا باید از جرم تو شکایت کند؟ کى دنیا ترا گول زده و چه موقع تو را فریب داده است؟).
تا آنجا که مى‏فرماید:
« الدنیا دار صدق لمن صدقها و دار عافیة لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزود منها و دار موعظة لمن اتعظ بها مسجد احباء الله و مصلى ملائکة الله و مهبط وحى‏الله و متجر اولیاءالله اکتسبوا فیها الرحمة و ربحوا فیها الجنة..» (17) . . (این دنیا جایگاه صدق و راستى است‏براى آن کس که با آن به راستى رفتار کند و خانه تندرستى است‏براى آن کس که از آن چیزى بفهمد و سراى بى‏نیازى است‏براى آن کس که از آن توشه برگیرد و محل اندرز است‏براى آن که از آن اندرز گیرد. مسجد دوستان خداست و نمازگاه فرشتگان پروردگار و محل نزول وحى و تجارتخانه اولیاء حق و آنها در اینجا رحمت‏خدا را به دست آوردند و بهشت را سود خود قرار داده‏اند...).
على‏علیه السلام در این بیان رابطه انسان و جهان را از نوع رابطه تاجر با بازار تجارت و یا عابد با معید معرفى کرده است.
و در جاى دیگر فرموده:
«الا وان الیوم المضمار و غدا السباق و السبقة الجنة والغایة النار...» (18) (آگاه باشید امروز روز تمرین و آمادگى و فردا روز مسابقه است، جائزه برندگان بهشت، و سرانجام عقب‏ماندگان آتش خواهد بود).
در این تعبیر رابطه انسان و جهان از نوع رابطه اسب دونده با میدان مسابقه است پس معلوم شد رابطه انسان با جهان از نوع رابطه کشاورز با مزرعه، و یا تاچر با بازار تجارت و یا عابد با عبادتگاه و یا اسب دونده با میدان مسابقه است، پس انسان نمى‏تواند نسبت‏به جهان بیگانه و روابطش همه منفى بوده باشد.
از اینجاست که على‏علیه السلام مکرر به این مطلب اشاره مى‏کند که دنیا خوب جائى است اما براى کسى که بداند اینجا قرارگاه دائمى نیست، گذرگاه و منزلگاه اوست:«والنعم دار ما لم یرض بها دار» (19) . «الدنیا دار مجاز لا دار قرار، فخلوا من ممرکم لمقرکم‏» (20) (دنیا خانه بین راه است نه خانه اصلى و قرارگاه دائمى).
پس از نظر اسلام، دنیا مقدمه و مزرعه آخرت است و باید از آن براى تحصیل آخرت استفاده کرد و اگر کسى ارتباطش با دنیا در این حد باشد در اصطلاح شرع به او اهل دنیا نمى‏گویند و او اهل آخرت است و این نوع دنیا و دنیادارى عین آخرت بوده و نه تنها مذموم نیست، بلکه پسندیده و ممدوح مى‏باشد.
على‏علیه السلام در نهج البلاغه در خطبه 32 مردم زمان خود را ابتداء به دو گروه تقسیم مى‏کند: اهل دنیا و اهل آخرت. اهل دنیا به نوبه خود به چهار گروه تقسیم شده‏اند:
1 - «منهم من لا یمنعه الفساد فی الارض الا مهانة نفسه و کلالة حده و نضیض وفره‏».(گروهى از مردم آرام و گوسفندصفت مى‏باشند و هیچ‏گونه تباهکارى از آنها دیده نمشود واگر دست‏به فساد نمى‏زنند به خاطر این است که روحشان ناتوان و شمشیرشان کند، و امکانات مالى در اختیار آنها نیست اینها به اصطلاح آرزوى تباهکارى را دارند ولى قدرتش را ندارند).
2 - «و منهم المصلت لسیفه و المعلن بشره و المجلب بخیله و رجله قد اشرط نفسه و اوبق لحطام ینتهزه او مقنب یقوده او منبر یفرعه و لبئس المتجر ان ترى الدنیا لنفسک ثمنا و مما لک عندالله عوضا» (گروه دیگر آنانند که شمشیر کشیده‏اند و شر و فساد خویش را آشکارا اعلام مى‏دارند لشگرهاى خود را سواره و پیاده گردآورده و خویشتن راآماده کرده‏اند، دینشان را براى این تباه ساخته‏اند که ثروتى بیندوزند و یا فرماندهى جمعیتى را براى خود فراهم سازند و یا به منبرى صعود کرده وبراى مردم خطبه بخوانند، چه بد تجارتى است که انسان دنیا را بهاى خویشتن ببیند و به جاى نعمتها و رضایت پروردگار در آخرت، زندگى این جهان را برگزیند).
3 - «و منهم من یطلب الدنیا بعمل الآخرة ولا یطلب الآخرة بعمل الدنیا قد طامن من شخصه و قارب من خطوه و شمر من ثوبه و زخرف من نفسه للامانة و اتخذ ستر الله ذریعه الى المعصیة‏».
(گروه سوم کسانى هستند که (زیر نقاب) کارهاى آخرتى دنیا را مى‏طلبند و آخرت را به وسیله کارهاى این جهان نمى‏طلبند، خود را کوچک و متواضع جلوه مى‏دهند، گامها را کوتاه برمى‏دارند، دامن لباس خویش را جمع مى‏نمایند، خویشتن را به زیور ایمان مى‏آرایند (خود را به شعار مردان صالح آراسته‏اند) و پوشش خدائى را وسیله معصیت قرار داده‏اند).
4 - «و منهم من ابعده عن طلب الملک ضؤولة‏نفسه و انقطاع سببه فقصرته الحال على حاله، فتحلى باسم القناعة و تزین بلباس اهل الزهادة و لیس من ذلک فى مراح و لا مغدى‏».
(گروه چهارم آنانند که پستى و بى‏وسیله‏اى آنان را از رسیدن به جاه و مقام باز داشته و دستشان از همه‏جا کوتاه شده و خود را به زیور قناعت آراسته‏اند و به لباس زاهدان زینت داده‏اند (اما حقیقت این است) که در هیچ زمان نه به هنگام شب و نه به هنگام روز در سلک زاهدان راستین نبوده‏اند).
على‏علیه السلام این چهار گروه را با وجود اختلافاتى که از نظر برخوردارى و محرومیت واز نظر روش و طرز عمل واز لحاظ روحیه دارند، همه آنها را یک گروه مى‏داند: اهل دنیا، زیرا همه آنها در یک خصیصه مشترکند: و آن این که همه آنها «اسیر» و «برده‏» مادیات این جهان هستند.
در پایان خطبه به توصیف گروه مقابل (اهل آخرت) مى‏پردازد و مى‏فرماید:
«و بقى رجال غض ابصارهم ذکر المرجع و اراق دموعهم خوف المحشر، فهم بین شرید ناد و خائف مقموع و ساکت مکعوم..».
(دراین میان گروهى باقى مانده‏اند که : یاد قیامت چشمهایشان را فرو افکنده، و ترس بازپسین اشکشان را جارى ساخته، اینان (به خاطر سخنان حقى که مى‏گویند) یا از جامعه رانده شده‏اند و در خاموشى و تنهائى فرو رفته‏اند و یا ترسان و مقهور مانده، و یا لب از گفتار فرو بسته‏اند و بعضى هم مخلصانه به کار دعوت به سوى خدا پرداخته‏اند و عده‏اى هم گریان و دردناکند، که تقیه آنان را از چشم مردم انداخته است و ناتوانى وجودشان را فرا گرفته (اینان به کسانى مى‏مانند) که در دریاى نمک غوطه‏ورند، دهانشان بسته، و قلبشان مجروح است (آنقدر) نصیحت کرده‏اند که خسته شده‏اند، از بس مغلوب شده‏اند ناتوان گشته‏اند واز بس کشته داده‏اند به کمى گرائیده‏اند) (21) . سپس امام‏علیه السلام در بى‏اعتنائى و زهد در دنیا خطاب به مردم مى‏فرماید:
«فلتکن الدنیا فى اعینکم اصغر من حثالة القرظ و قراضة الجلم و اتعظوا بمن کان قبلکم قبل ان یتعظ بکم من بعدکم و ارفضوها ذمیمة فانها قد رفضت من کان اشغف بها منکم‏» (22) . (دنیا در چشم شما باید کم ارزش‏تر از پوست درخت و اضافیهاى مقراضهائى که با آن پشم حیوانات را مى‏چینند بوده باشد. از پیشینیان پند بگیرید، پیش از آنکه آیندگان از شما پند بگیرند، این جهان پست و مذموم را رها کنید زیرا که افرادى را که از شما شیفته‏تر نسبت‏به آن بوده‏اند، رها ساخت!).
منظور از این تعبیرات این است که دنیا نباید هدف باشد زیرا هدف قرار گرفتن دنیا مستلزم محرومیت از آخرت است ولى اگر آخرت هدف باشد لازمه‏اش محرومیت از دنیا نیست و مى‏توان خیر دنیا و آخرت را جمع کرد چنانکه على‏علیه السلام مى‏فرماید:
«الناس فى الدنیا عاملان: عامل عمل فى الدنیا للدنیا، قد شغلته دنیاه عن آخرته، یخشى على من یخلفه الفقر و یامنه على نفسه، فیفتى عمره فى منعمة غیره و عامل عمل فى الدنیا لما بعدها فجاءه الذى له من الدنیا بغیر عمل، فاحرز الحظین معا و ملک الدارین جمیعا فاصبح وجیها عندالله لا یسال الله حاجة فیمنعه‏» (23) . (مردم در دنیا از نظر عمل و هدف دوگونه‏اند: یکى تنها براى دنیا کار مى‏کند سرگرمى به امور مادى و دنیوى او را از توجه به آخرت باز داشته است و نسبت‏به بازماندگان خود از فقر وحشت دارد ولى نگران روزهاى سختى که خود در پیش دارد، نیست. لذا عمرش را در راه منافع دیگران فانى مى‏سازد. و یکى دیگر، آخرت را هدف قرار مى‏دهد و تمام کارهایش براى آن هدف است اما دنیا خود به خود و بدون آنکه کارى براى آن صورت گرفته باشد، به او مى‏رسد، او هر دو بهره (بهره دنیا و بهره آخرت) را باهم مى‏برد و دنیا و آخرت را باهم مالک مى‏شود، چنین کسى صبح مى‏کند درحالى که آبرومند نزد پروردگار است و هرچه از خداوند بخواهد به او عطا مى‏کند).
پس جمع میان دنیا و آخرت از نظر اسلام ممکن است و آنچه ناممکن است، جمع میان آن دو از نظر ایده‏آل بودن و هدف اعلى قرار گرفتن است.
پى‏نوشتها:
1) غرر و درر آمدى، ج‏1، ص 215 - شماره 861.
2) غرر و درر آمدى، ج‏1، ص 159 - شماره 606.
3) مدرک قبل.
4) سوره حشر، آیه 9.
5) تفسیر مجمع البیان، ج‏9، ص 260.
6) نهج البلاغه، خطبه‏3.
7) نهج البلاغه، خطبه 207.
8) نهج البلاغه، نامه شماره 45.
9) نهج البلاغه، نامه شماره 45.
10) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 133.
11) نهج البلاغه، نامه شماره 45.
12) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 77.
13) مجموعه ورام، ج‏1، ص 169.
14) نهج البلاغه، کلمات قصار، 180.
15) سفینة البحار، ماده طمع.
16) سفینة البحار، ج‏1، ص 244، حرص.
17) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 131.
18) نهج البلاغه، خطبه 28.
19) نهج البلاغه، خطبه 221.
20) مدرک قبل.
21) نهج البلاغه، خطبه 32.
22) نهج البلاغه، خطبه 32.
23) نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 269.

تبلیغات