آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

با توجه به ارزش علم، ارزش عالم، یا آنهائى که حاملان علمند، معلوم مى‏شود. اگر علم به جهاتى بر مال برترى دارد، حامل علم یا عالم هم به جهاتى برحامل مال یا مالدار برترى دارد. اگر علم زوال ناپذیر است، عالم هم زوال‏ناپذیر است و اگر مال، زوال‏پذیر است، مالدار هم زوال‏پذیر است. خلاصه این که علم و مال هر دو محمول و عالم و مالدار، هر دو حاملند. مگر ممکن است که محمول بدون حا مل و مضاف بدون مضاف‏الیه و منسوب بدون منسوب‏الیه، باقى و برقرار بماند؟! پس بقاى محمول، دلیل بر بقاى حامل و زوال آن، دلیل بر زوال این است.
مالداران -اگر تنها به مالدارى دل خوش کنند و آن را از اسباب ناز و نخوت و کبر و غرور خود قرار دهند و از انجام وظائف دینى و الهى خود سر باز زنند- در زندگى همین دنیا گرفتار هلاکند و عالمان -هرچند که سر بر تراب تیره نهاده باشند- زنده جاویدند.
از اینرو امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«هلک خزان المال و هم احیاء و العلماء باقون ما بقى‏الدهر». (1)
خزانه‏داران مال -درحالى که زنده‏اند- هلاک شدند و عالمان، زنده جاویدند.
این سخن را -که درباره جاودانگى عالمان است- ظاهرى و باطنى است. ظاهر آن همان است که حضرت مى‏فرماید: اعیان آنها -یعنى وجود فیزیکى ایشان- مفقود و آثار آنها در دلهاى مردم موجود است. تو گوئى آنها نمرده‏اند. چرا که نام و یاد و آثارشان زنده است.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است‏بر جریده عالم دوام ما
بنابر معناى ظاهرى فوق، وقتى که به عالمانى که مرده‏اند، مى‏گوئیم زنده‏اند، به مجاز مى‏گوئیم. چنان که وقتى به مالدارانى که نمرده‏اند، مى‏گوئیم: مرده‏اند، سخن به مجاز گفته‏ایم. طبق این معنى، زنده حقیقى کسى است که خودش زنده است و زنده مجازى کسى است که نام و آثارش زنده است. چنان که مرده حقیقى کسى است که از این دنیا رحلت کرده است و مرده مجازى کسى است که هنوز از این جهان به عالم جاویدان نشتافته، ولى نام و آثارش مرده است.
و اما معناى باطنى آن، این است که اینها در حظیره قدس الهى و در عالم ملکوت اعلى زنده‏اند. چرا که نفس آنها به حیات واقعى رسیده و خداوند آنها را به حیات پاکیزه حیات بخشیده است. (2)
به نظر ابن ابى الحدید، بنابر معناى باطنى، مقصود از «قلوب‏»، عوالم قدس و مقصود از «امثال‏» ذوات است. دلیل وى بر این که مقصود از قلوب، عوالم قدس است، این است که هر دوى آنها در شرافت‏با یکدیگر مشترکند. عوالم قدس در میان عوالم و مراتب هستى، اشرفند و قلوب در عالم جسم اشرفیت دارند. از اینرو یکى از آنها براى دیگرى استعاره آورده شده و به جاى دیگرى به کار رفته است. (3)
در باره این که امثال به معناى ذوات باشد، نباید تعجب کرد. درباره آیه «لیس کمثله شئ‏» (4) گفته‏اند: یعنى مانند ذات خداوند چیزى نیست.
طریحى مى‏گوید: «والعرب تقیم المثل مقام النفس‏» (5) عرب، مثل را جایگزین نفس مى‏کند.
بنابر معناى ظاهرى باید مثل را به معناى شبیه و مانند بگیریم. چنان که طریحى نیز در باره آیه شریفه «و مثلهم معهم‏» (6) مى‏گوید: «اى شبههم‏» (7) و در توضیح آن مى‏گوید: مقصود این است که خداوند اولاد ایوب را زنده کرد و به همراه آنها مانند آنها را هم به وى بخشید.
پس واژه «مثل‏» به اشتراک لفظى در دو معنى کاربرد دارد: یکى نفس و دیگرى شبیه و مانند. بنابراین، در معناى ظاهرى واژه مثل و قلب هر دو در معناى حقیقى خود به کار رفته‏اند. ولى در معناى باطنى قلب در معناى استعارى و مجازى به کار رفته است.
حال ببینیم با توجه به قداستى که اسلام براى علم -به معناى دقیق و صحیح کلمه- قائل است، چه کسانى را شایسته این مى‏داند که حامل بار امانت علم باشند. به خاطر داشته باشیم که محور سخن عالم ربانى و متعلمى است که گام‏هاى استوار خود را بر راه نجات گذارده است. اسلام براى علم ربانى -نه هر علمى- قداست قائل است. آنان که حامل امانت مقدس چنین علمى باشند را، عالم ربانى شناخته و آنان که خود را آماده براى تحمل چنین علمى کرده‏اند را، به عنوان متعلمى که بر راه نجات گام نهاده‏اند، معرفى کرده است.
امیرالمؤمنین‏علیه السلام خود مصداق بارز چنین علمى است. علم ربانى او بى‏کران است. افسوس که از این سرچشمه جوشان علم بهره‏گیرى نشد و بعد از پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله به مدت 25 سال او را منزوى کردند و از آن پس که با او بیعت‏شد، دیگر جنگهاى نامیمون گروهى گردید و قاسطین و ناکثین و مارقین همچون ابرهاى تیره‏اى مانع تابش انوار علوم ربانى علوى گردیدند.
او در سخن حکیمانه خود به کمیل، درحالى که اشاره به سینه خود مى‏کرد، فرمود:
«ان هیهنا لعلما جما». (8) (در اینجا علم و دانش بیکرانى است)
آرى اینجا سرچشمه جوشان علوم الهى و ربانى است. اینجا دروازه شهر علم است. این سینه پاک، محل تابش انوار علوم نبوى است.
ولى افسوس که هرچند علم در این سینه، حد و مرز و کرانه‏اى ندارد، ولى اى کاش کسانى بودند که لیاقت و شایستگى داشتند، تا به اندازه ظرفیت‏خود از آن بهره گیرند. از اینرو فرمود:
«لو اصبت له حملة‏». (9)
چه کسى طاقت‏حمل آن را دارد و از آن بالاتر، چه کسى طاقت فهم آن را دارد؟!
هستند کسانى; ولى افسوس که هرکدام یا هر گروهى گرفتار عیب یا عیوبى هستند و هرگز شایسته حمل و درک و فهم علوم علوى و ربانى نیستند.
اینان چهار گروهند:
1 - ریاکاران و متظاهران
گروهى اهل ریا و خودنمائى و تظاهرند. اینان تظاهر به علم و دین مى‏کنند و مقصودى جز دنیا ندارند. اینها ناموس مقدس دین را دام ساخته‏اند تا مردم ساده‏دل را به دام اندازند و باکسب جاه و مقام و مال و منال، هواهاى نفسانى خود را ارضاء کنند.
حضرت در این باره فرمود:
«بلى اصیب لقنا غیر مامون علیه، مستعملا آلة الدین للدنیا و مستظهرا بنعم‏الله على عباده و بحججه على اولیائه‏». (10)
آرى مى‏یابم آن را که تیز دریافت است; ولى امین نیست. آن که دین را ابزار دنیا مى‏کند و به نعمتها و حجتهاى خداوند، بر بندگان و دوستانش برترى مى‏جوید.
این دسته از هوش و استعداد کافى برخوردارند; ولى از فضائل اخلاقى و سرمایه‏هاى معنوى -به ویژه امانتدارى- بهره‏اى ندارند.
براى آنها ناموس مقدس دین ابزار دنیاست. نه وسیله تقرب به خداوند و تهذیب و تکامل جان و روان.
براى اینان، ریا و تظاهر کارى عادى است. دنیا مى‏پرستند، نه خدا را. فلسفه دیندارى و وجهه علم‏دوستى آنان، کسب جاه و مقام و شهرت و جلال ظاهرى است و هرگز به چیزى غیر از این نمى‏اندیشند.
2 - نیکان ساده‏دل
گروهى دیگر، اهل خیر و صلاحند; ولى در امور غامض الهى، بصیرت و بینش ندارند.
در باره اینها فرمود:
«او منقاد الحملة الحق لا بصیرة له فى احنائه، ینقدح الشک فى قلبه لاول عارض من شبهة، الا لا ذا ولا ذاک‏». (11)
یا کسى که پیش حاملان حق و حقیقت، تسلیم است، ولى در شناخت نکته‏هاى ظریف و باریک آن، بصیرت و بینشى ندارد. چون نخستین شبهه در دل وى پدید مى‏آید، گرفتار شک مى‏شود. آگاه باش که نه این، در خور است و نه آن.
آرى، این یکى به علت قصور در استعداد فکرى و عقلى و نه به علت دنیاطلبى و آن یکى به علت دنیاپرستى و جاه‏طلبى و نه به علت قصور فکرى و عقلى، هیچ‏یک در خور این که شایسته تحمل بار امانت علم والاى علوى نیستند.
آن که اعتقادى سالم دارد; ولى زود در برابر شبهه‏ها و مناقشه‏ها درجا مى‏زند و همچون مرغ پر و بال بریده، در گریز از معرکه خطر، ناتوان است و آن که تیزهوش و تیز دریافت است، ولى دل و جانش سرشار از حرص و آز است، هر دو در این آزمون مردودند. چرا که مقام معرفت، مقامى والا و خطیر است و جز آنان که به توفیق و امداد غیبى تایید شده و از سرمایه‏اى فطرى و ایمانى محکم برخوردارند، پذیرفته چنین مقامى نیستند.
3 - شیفتگان شهوت و لذت
دیگر از گروهها، افرادى هستند که شیفته لذت و دلباخته طرب و مشهور به برآوردن شهوتند. از این حیوان صفتانى که همواره اسیر شکم و شهوتند، چه انتظارى مى‏توان داشت؟!
در کلام امیر، چهره کریه آنها اینگونه ترسیم شده است:
«او منهوما باللذة سلس القیاد للشهوة‏» (12)
یا کسى که سخت در پى لذت است و رام شهوت‏رانى.
او به همه چیز از دید شهوت و لذت مینگرد. آنچه شهوت حیوانى او را ارضاء نکند و جسم او را لذت و کام نبخشد. در نظرش هیچ و پوچ است. آیا مى‏توان افرادى که دینشان لذت و پیامبر و امامشان اپیکور و دموکریت‏باشند، را نامزد حمل بار امانت علم کرد و آیا مى‏توان این حیوان‏صفتان را بر جاى انسانهاى فرشته‏خود و خداجو نشاند؟!
4 - طالبان مال
جمعى دیگر، در پى جمع مال و منال و زراندوزى و فراهم کردن املاکند که جانشین به حق پیامبر خدا و امیر و زمامدار واقعى مؤمنان درباره‏شان فرمود:
«او مغرما بالجمع و الادخار». (13)
اینان شیفته جمع مال و برهم نهادن وانباشتن زر و سیمند.
این گروه هم بر گروه قبل برترى و امتیازى ندارد. آن یکى لذت واقعى خود را در ارضاء شکم و دیگر اسافل اعضاء مى‏دانست و این یکى لذت خود را در انباشتن مال و سیم و زر مى‏داند، بدون این که مال را براى ارضاء شکم و شهوت یا در راهى دیگر به مصرف برساند.
از اینرو حضرتش درباره هر دو گروه فرمود:
«لیسا من رعاة الدین فى شئ اقرب شئ شبها بهما الانعام السائمة‏». (14)
هیچ یک از اینان شایسته اندک پاسدارى دین نیستند. چارپایان چرنده، بیشترین شباهت را به آنها دارند.
چه زیباست این تشبیه! آنها را به چرندگان تشبیه نفرموده، بلکه چرندگان را به آنها تشبیه فرموده که در این صورت، متضمن و مستلزم مبالغه‏اى بیشتر است. آیا اگر به کسى بگویند: تو مثل شیرى یا تو به شیر مى‏مانى، در ستایش او بالاتر است‏یا اگر به او بگویند: شیر مثل توست‏یا شیر به تو مى‏ماند؟ در صورت اول، اصالت‏به شیر و در صورت دوم، اصالت‏به مخاطب داده شده است.
آنجا که مى‏خواهند کسى را نکوهش کنند همین‏طور است. آیا اگر به کسى بگویند: تو به چارپایان و چرندگان مى‏مانى، مبالغه آمیزتر است‏یا به او بگویند: چارپایان به تو مى‏مانند؟!
حال فکر کنید در چنین شرائطى، جامعه دچار چه مشکل و مصیبتى خواهد شد؟ وفور و کثرت ساده‏دلان خدادوست و تیزمغزان خداگریز، جامعه را دچار چه فاجعه و چه خلائى خواهد کرد؟ به راستى باید بر فقدان علم -به خاطر فقدان حاملان علم- به سوک نشست!
آنچه قلب پاک على‏علیه السلام را مى‏فشاردو روح بلندش را مى‏آزارد، همین است. او مى‏داند که عمر نوح نخواهد کرد و فتنه‏ها و توطئه‏ها به او فرصت ماندن در این دنیا و یافتن و تربیت کردن افراد شایسته و حاملان واقعى علم نخواهد داد. آیا این، براى امت نوخاسته اسلامى -که باید به نیروى حاملان واقعى علم، طوفانهاى سخت و سهمگین را از سینه خود بگذراند- بزرگترین فاجعه و دردناکترین مصیبت نیست؟
از اینروست که حضرتش دردمندانه مى‏فرماید:
«کذلک یموت العلم بموت حاملیه‏». (15)
اینگونه است که بامرگ حاملان و خداوندان علم، زمان مرگ علم فرا مى‏رسد.
چرا علم با مرگ عالم، نمیرد؟! مرگ عالم، مرگ علم است و باید با مرگ عالم، نه تنها بر سوک عالم، بلکه بر سوک علم نشست. در شرائطى که عالم سینه‏هاى مستعد را کشف کرده و بذر علم خود را در آنها کاشته و آنها را پرورش داده، موت عالم، موت علم نیست. اینجا مصیبت‏یکى است. مصیبت فقدان عالم. ولى آنجا که امواج فتنه‏ها و تراکم توطئه‏ها عالم را فرصت نداده که سینه‏هاى مستعد را کشف کند، یا اگر فرصت کشف پیدا کرده، فرصت تربیت آنها را نیافته، هم باید بر موت عالم گریست و هم بر موت علم. چرا که در صورت اول، عالم را وارث یا وارثانى است. و در صورت دوم، عالم را وارثى نیست.
امیرالمؤمنین‏علیه السلام در شرائطى زندگى مى‏کند که هرچند سالهائى بر مسند خلافت و زمامدارى تکیه کرده، ولى آن شرائطى که -فى المثل- براى امام باقر و امام صادق‏علیهماالسلام -هرچند که از مسند خلافت و زمامدارى به دورند- فراهم بوده، برایش فراهم نیست و فقط خودش مى‏داند که چه فاجعه بزرگى در پیش است و چه ثلمه بزرگى بر پیکبر جامعه اسلامى یا اسلام، خواهد افتاد!
به راستى که على‏علیه السلام در میان جمع تنهاست. او که باید فرصت‏بیابد و آنچه را در مهد وحى و نبوت فراگرفته، تعلیم دهد و جامعه راستین اسلامى را بر مبناى حاکمیت دقیق قرآن و سنت، رهبرى کند و همچون سدى دربرابر انحرافات و اعوجاجات بایستد و فرصت را از دین‏فروشان و ساده‏دلان و شهوت‏بارگان و مال‏پرستان سلب کند و زمینه را براى تجلى استعدادهاى نیک و پرورش شجره طیبه نفوس مستعد و حذف و طرد فجور و وسواس و غفلت و دسیسه‏ها و توطئه‏هاى خناسان فراهم کند، مى‏بیند که اکنون آفتاب عمر بابرکتش بر لب بام است و رسالتهاى اسلام راستین تحقق نیافته و ایده‏هاى بلند خلفاء الهى -چه آنها که از این جهان رخت‏بر بسته و چه آنهائى که هنوز به دنیا نیامده یا اگر آمده‏اند، هنوز دوران خلافتشان فرا نرسیده- به عمل نپیوسته است. او از یک طرف بر آنچه باید تحقق یابد و تحقق نیافته، متاسف و متاثر است و از طرف دیگر، از این که رشته خلافت الهى منقطع نیست و از این که مى‏بیند اگر بمیرد، راهش استمرار مى‏یابد و سینه‏هائى حامل علم بى‏کران او خواهند بود، خوشحال و دل‏زنده است.
پى‏نوشتها:
1) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج‏18، ص 350، ذیل حکمت 143..
2) من عمل صالحا من ذکر و انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة(النحل، آیه 100).
مطابق این آیه، حیات طیب و پاکیزه به کسى داده مى‏شود که داراى عمل صالح بر مبناى ایمان و اعتقاد باشد. ایمان و اعتقاد کامل بر علم استوار است. چنین حیاتى حیات فیزیک نیست که به موت زائل گردد..
3) شرح نهج االبلاغه، ج‏18، ص 350 حکمت 143..
4) الشورى، آیه 10.
5) مجمع البحرین، ص 454، ذیل مثل.
6) الانبیاء، آیه 85.
7) مجمع البحرین، ص 454، ذیل مثل.
8) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج‏18، ص 350..
9) همان مدرک، ص 346..
10) همان مدرک، صفحه‏هاى 346 و 347..
11) همان مدرک، ص 347..
12) همان مدرک.
13) همان مدرک..
14) همان مدرک..
15) همان مدرک..

تبلیغات