دین و حاملان علم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
با توجه به ارزش علم، ارزش عالم، یا آنهائى که حاملان علمند، معلوم مىشود. اگر علم به جهاتى بر مال برترى دارد، حامل علم یا عالم هم به جهاتى برحامل مال یا مالدار برترى دارد. اگر علم زوال ناپذیر است، عالم هم زوالناپذیر است و اگر مال، زوالپذیر است، مالدار هم زوالپذیر است. خلاصه این که علم و مال هر دو محمول و عالم و مالدار، هر دو حاملند. مگر ممکن است که محمول بدون حا مل و مضاف بدون مضافالیه و منسوب بدون منسوبالیه، باقى و برقرار بماند؟! پس بقاى محمول، دلیل بر بقاى حامل و زوال آن، دلیل بر زوال این است.
مالداران -اگر تنها به مالدارى دل خوش کنند و آن را از اسباب ناز و نخوت و کبر و غرور خود قرار دهند و از انجام وظائف دینى و الهى خود سر باز زنند- در زندگى همین دنیا گرفتار هلاکند و عالمان -هرچند که سر بر تراب تیره نهاده باشند- زنده جاویدند.
از اینرو امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«هلک خزان المال و هم احیاء و العلماء باقون ما بقىالدهر». (1)
خزانهداران مال -درحالى که زندهاند- هلاک شدند و عالمان، زنده جاویدند.
این سخن را -که درباره جاودانگى عالمان است- ظاهرى و باطنى است. ظاهر آن همان است که حضرت مىفرماید: اعیان آنها -یعنى وجود فیزیکى ایشان- مفقود و آثار آنها در دلهاى مردم موجود است. تو گوئى آنها نمردهاند. چرا که نام و یاد و آثارشان زنده است.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت استبر جریده عالم دوام ما
بنابر معناى ظاهرى فوق، وقتى که به عالمانى که مردهاند، مىگوئیم زندهاند، به مجاز مىگوئیم. چنان که وقتى به مالدارانى که نمردهاند، مىگوئیم: مردهاند، سخن به مجاز گفتهایم. طبق این معنى، زنده حقیقى کسى است که خودش زنده است و زنده مجازى کسى است که نام و آثارش زنده است. چنان که مرده حقیقى کسى است که از این دنیا رحلت کرده است و مرده مجازى کسى است که هنوز از این جهان به عالم جاویدان نشتافته، ولى نام و آثارش مرده است.
و اما معناى باطنى آن، این است که اینها در حظیره قدس الهى و در عالم ملکوت اعلى زندهاند. چرا که نفس آنها به حیات واقعى رسیده و خداوند آنها را به حیات پاکیزه حیات بخشیده است. (2)
به نظر ابن ابى الحدید، بنابر معناى باطنى، مقصود از «قلوب»، عوالم قدس و مقصود از «امثال» ذوات است. دلیل وى بر این که مقصود از قلوب، عوالم قدس است، این است که هر دوى آنها در شرافتبا یکدیگر مشترکند. عوالم قدس در میان عوالم و مراتب هستى، اشرفند و قلوب در عالم جسم اشرفیت دارند. از اینرو یکى از آنها براى دیگرى استعاره آورده شده و به جاى دیگرى به کار رفته است. (3)
در باره این که امثال به معناى ذوات باشد، نباید تعجب کرد. درباره آیه «لیس کمثله شئ» (4) گفتهاند: یعنى مانند ذات خداوند چیزى نیست.
طریحى مىگوید: «والعرب تقیم المثل مقام النفس» (5) عرب، مثل را جایگزین نفس مىکند.
بنابر معناى ظاهرى باید مثل را به معناى شبیه و مانند بگیریم. چنان که طریحى نیز در باره آیه شریفه «و مثلهم معهم» (6) مىگوید: «اى شبههم» (7) و در توضیح آن مىگوید: مقصود این است که خداوند اولاد ایوب را زنده کرد و به همراه آنها مانند آنها را هم به وى بخشید.
پس واژه «مثل» به اشتراک لفظى در دو معنى کاربرد دارد: یکى نفس و دیگرى شبیه و مانند. بنابراین، در معناى ظاهرى واژه مثل و قلب هر دو در معناى حقیقى خود به کار رفتهاند. ولى در معناى باطنى قلب در معناى استعارى و مجازى به کار رفته است.
حال ببینیم با توجه به قداستى که اسلام براى علم -به معناى دقیق و صحیح کلمه- قائل است، چه کسانى را شایسته این مىداند که حامل بار امانت علم باشند. به خاطر داشته باشیم که محور سخن عالم ربانى و متعلمى است که گامهاى استوار خود را بر راه نجات گذارده است. اسلام براى علم ربانى -نه هر علمى- قداست قائل است. آنان که حامل امانت مقدس چنین علمى باشند را، عالم ربانى شناخته و آنان که خود را آماده براى تحمل چنین علمى کردهاند را، به عنوان متعلمى که بر راه نجات گام نهادهاند، معرفى کرده است.
امیرالمؤمنینعلیه السلام خود مصداق بارز چنین علمى است. علم ربانى او بىکران است. افسوس که از این سرچشمه جوشان علم بهرهگیرى نشد و بعد از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله به مدت 25 سال او را منزوى کردند و از آن پس که با او بیعتشد، دیگر جنگهاى نامیمون گروهى گردید و قاسطین و ناکثین و مارقین همچون ابرهاى تیرهاى مانع تابش انوار علوم ربانى علوى گردیدند.
او در سخن حکیمانه خود به کمیل، درحالى که اشاره به سینه خود مىکرد، فرمود:
«ان هیهنا لعلما جما». (8) (در اینجا علم و دانش بیکرانى است)
آرى اینجا سرچشمه جوشان علوم الهى و ربانى است. اینجا دروازه شهر علم است. این سینه پاک، محل تابش انوار علوم نبوى است.
ولى افسوس که هرچند علم در این سینه، حد و مرز و کرانهاى ندارد، ولى اى کاش کسانى بودند که لیاقت و شایستگى داشتند، تا به اندازه ظرفیتخود از آن بهره گیرند. از اینرو فرمود:
«لو اصبت له حملة». (9)
چه کسى طاقتحمل آن را دارد و از آن بالاتر، چه کسى طاقت فهم آن را دارد؟!
هستند کسانى; ولى افسوس که هرکدام یا هر گروهى گرفتار عیب یا عیوبى هستند و هرگز شایسته حمل و درک و فهم علوم علوى و ربانى نیستند.
اینان چهار گروهند:
1 - ریاکاران و متظاهران
گروهى اهل ریا و خودنمائى و تظاهرند. اینان تظاهر به علم و دین مىکنند و مقصودى جز دنیا ندارند. اینها ناموس مقدس دین را دام ساختهاند تا مردم سادهدل را به دام اندازند و باکسب جاه و مقام و مال و منال، هواهاى نفسانى خود را ارضاء کنند.
حضرت در این باره فرمود:
«بلى اصیب لقنا غیر مامون علیه، مستعملا آلة الدین للدنیا و مستظهرا بنعمالله على عباده و بحججه على اولیائه». (10)
آرى مىیابم آن را که تیز دریافت است; ولى امین نیست. آن که دین را ابزار دنیا مىکند و به نعمتها و حجتهاى خداوند، بر بندگان و دوستانش برترى مىجوید.
این دسته از هوش و استعداد کافى برخوردارند; ولى از فضائل اخلاقى و سرمایههاى معنوى -به ویژه امانتدارى- بهرهاى ندارند.
براى آنها ناموس مقدس دین ابزار دنیاست. نه وسیله تقرب به خداوند و تهذیب و تکامل جان و روان.
براى اینان، ریا و تظاهر کارى عادى است. دنیا مىپرستند، نه خدا را. فلسفه دیندارى و وجهه علمدوستى آنان، کسب جاه و مقام و شهرت و جلال ظاهرى است و هرگز به چیزى غیر از این نمىاندیشند.
2 - نیکان سادهدل
گروهى دیگر، اهل خیر و صلاحند; ولى در امور غامض الهى، بصیرت و بینش ندارند.
در باره اینها فرمود:
«او منقاد الحملة الحق لا بصیرة له فى احنائه، ینقدح الشک فى قلبه لاول عارض من شبهة، الا لا ذا ولا ذاک». (11)
یا کسى که پیش حاملان حق و حقیقت، تسلیم است، ولى در شناخت نکتههاى ظریف و باریک آن، بصیرت و بینشى ندارد. چون نخستین شبهه در دل وى پدید مىآید، گرفتار شک مىشود. آگاه باش که نه این، در خور است و نه آن.
آرى، این یکى به علت قصور در استعداد فکرى و عقلى و نه به علت دنیاطلبى و آن یکى به علت دنیاپرستى و جاهطلبى و نه به علت قصور فکرى و عقلى، هیچیک در خور این که شایسته تحمل بار امانت علم والاى علوى نیستند.
آن که اعتقادى سالم دارد; ولى زود در برابر شبههها و مناقشهها درجا مىزند و همچون مرغ پر و بال بریده، در گریز از معرکه خطر، ناتوان است و آن که تیزهوش و تیز دریافت است، ولى دل و جانش سرشار از حرص و آز است، هر دو در این آزمون مردودند. چرا که مقام معرفت، مقامى والا و خطیر است و جز آنان که به توفیق و امداد غیبى تایید شده و از سرمایهاى فطرى و ایمانى محکم برخوردارند، پذیرفته چنین مقامى نیستند.
3 - شیفتگان شهوت و لذت
دیگر از گروهها، افرادى هستند که شیفته لذت و دلباخته طرب و مشهور به برآوردن شهوتند. از این حیوان صفتانى که همواره اسیر شکم و شهوتند، چه انتظارى مىتوان داشت؟!
در کلام امیر، چهره کریه آنها اینگونه ترسیم شده است:
«او منهوما باللذة سلس القیاد للشهوة» (12)
یا کسى که سخت در پى لذت است و رام شهوترانى.
او به همه چیز از دید شهوت و لذت مینگرد. آنچه شهوت حیوانى او را ارضاء نکند و جسم او را لذت و کام نبخشد. در نظرش هیچ و پوچ است. آیا مىتوان افرادى که دینشان لذت و پیامبر و امامشان اپیکور و دموکریتباشند، را نامزد حمل بار امانت علم کرد و آیا مىتوان این حیوانصفتان را بر جاى انسانهاى فرشتهخود و خداجو نشاند؟!
4 - طالبان مال
جمعى دیگر، در پى جمع مال و منال و زراندوزى و فراهم کردن املاکند که جانشین به حق پیامبر خدا و امیر و زمامدار واقعى مؤمنان دربارهشان فرمود:
«او مغرما بالجمع و الادخار». (13)
اینان شیفته جمع مال و برهم نهادن وانباشتن زر و سیمند.
این گروه هم بر گروه قبل برترى و امتیازى ندارد. آن یکى لذت واقعى خود را در ارضاء شکم و دیگر اسافل اعضاء مىدانست و این یکى لذت خود را در انباشتن مال و سیم و زر مىداند، بدون این که مال را براى ارضاء شکم و شهوت یا در راهى دیگر به مصرف برساند.
از اینرو حضرتش درباره هر دو گروه فرمود:
«لیسا من رعاة الدین فى شئ اقرب شئ شبها بهما الانعام السائمة». (14)
هیچ یک از اینان شایسته اندک پاسدارى دین نیستند. چارپایان چرنده، بیشترین شباهت را به آنها دارند.
چه زیباست این تشبیه! آنها را به چرندگان تشبیه نفرموده، بلکه چرندگان را به آنها تشبیه فرموده که در این صورت، متضمن و مستلزم مبالغهاى بیشتر است. آیا اگر به کسى بگویند: تو مثل شیرى یا تو به شیر مىمانى، در ستایش او بالاتر استیا اگر به او بگویند: شیر مثل توستیا شیر به تو مىماند؟ در صورت اول، اصالتبه شیر و در صورت دوم، اصالتبه مخاطب داده شده است.
آنجا که مىخواهند کسى را نکوهش کنند همینطور است. آیا اگر به کسى بگویند: تو به چارپایان و چرندگان مىمانى، مبالغه آمیزتر استیا به او بگویند: چارپایان به تو مىمانند؟!
حال فکر کنید در چنین شرائطى، جامعه دچار چه مشکل و مصیبتى خواهد شد؟ وفور و کثرت سادهدلان خدادوست و تیزمغزان خداگریز، جامعه را دچار چه فاجعه و چه خلائى خواهد کرد؟ به راستى باید بر فقدان علم -به خاطر فقدان حاملان علم- به سوک نشست!
آنچه قلب پاک علىعلیه السلام را مىفشاردو روح بلندش را مىآزارد، همین است. او مىداند که عمر نوح نخواهد کرد و فتنهها و توطئهها به او فرصت ماندن در این دنیا و یافتن و تربیت کردن افراد شایسته و حاملان واقعى علم نخواهد داد. آیا این، براى امت نوخاسته اسلامى -که باید به نیروى حاملان واقعى علم، طوفانهاى سخت و سهمگین را از سینه خود بگذراند- بزرگترین فاجعه و دردناکترین مصیبت نیست؟
از اینروست که حضرتش دردمندانه مىفرماید:
«کذلک یموت العلم بموت حاملیه». (15)
اینگونه است که بامرگ حاملان و خداوندان علم، زمان مرگ علم فرا مىرسد.
چرا علم با مرگ عالم، نمیرد؟! مرگ عالم، مرگ علم است و باید با مرگ عالم، نه تنها بر سوک عالم، بلکه بر سوک علم نشست. در شرائطى که عالم سینههاى مستعد را کشف کرده و بذر علم خود را در آنها کاشته و آنها را پرورش داده، موت عالم، موت علم نیست. اینجا مصیبتیکى است. مصیبت فقدان عالم. ولى آنجا که امواج فتنهها و تراکم توطئهها عالم را فرصت نداده که سینههاى مستعد را کشف کند، یا اگر فرصت کشف پیدا کرده، فرصت تربیت آنها را نیافته، هم باید بر موت عالم گریست و هم بر موت علم. چرا که در صورت اول، عالم را وارث یا وارثانى است. و در صورت دوم، عالم را وارثى نیست.
امیرالمؤمنینعلیه السلام در شرائطى زندگى مىکند که هرچند سالهائى بر مسند خلافت و زمامدارى تکیه کرده، ولى آن شرائطى که -فى المثل- براى امام باقر و امام صادقعلیهماالسلام -هرچند که از مسند خلافت و زمامدارى به دورند- فراهم بوده، برایش فراهم نیست و فقط خودش مىداند که چه فاجعه بزرگى در پیش است و چه ثلمه بزرگى بر پیکبر جامعه اسلامى یا اسلام، خواهد افتاد!
به راستى که علىعلیه السلام در میان جمع تنهاست. او که باید فرصتبیابد و آنچه را در مهد وحى و نبوت فراگرفته، تعلیم دهد و جامعه راستین اسلامى را بر مبناى حاکمیت دقیق قرآن و سنت، رهبرى کند و همچون سدى دربرابر انحرافات و اعوجاجات بایستد و فرصت را از دینفروشان و سادهدلان و شهوتبارگان و مالپرستان سلب کند و زمینه را براى تجلى استعدادهاى نیک و پرورش شجره طیبه نفوس مستعد و حذف و طرد فجور و وسواس و غفلت و دسیسهها و توطئههاى خناسان فراهم کند، مىبیند که اکنون آفتاب عمر بابرکتش بر لب بام است و رسالتهاى اسلام راستین تحقق نیافته و ایدههاى بلند خلفاء الهى -چه آنها که از این جهان رختبر بسته و چه آنهائى که هنوز به دنیا نیامده یا اگر آمدهاند، هنوز دوران خلافتشان فرا نرسیده- به عمل نپیوسته است. او از یک طرف بر آنچه باید تحقق یابد و تحقق نیافته، متاسف و متاثر است و از طرف دیگر، از این که رشته خلافت الهى منقطع نیست و از این که مىبیند اگر بمیرد، راهش استمرار مىیابد و سینههائى حامل علم بىکران او خواهند بود، خوشحال و دلزنده است.
پىنوشتها:
1) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج18، ص 350، ذیل حکمت 143..
2) من عمل صالحا من ذکر و انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة(النحل، آیه 100).
مطابق این آیه، حیات طیب و پاکیزه به کسى داده مىشود که داراى عمل صالح بر مبناى ایمان و اعتقاد باشد. ایمان و اعتقاد کامل بر علم استوار است. چنین حیاتى حیات فیزیک نیست که به موت زائل گردد..
3) شرح نهج االبلاغه، ج18، ص 350 حکمت 143..
4) الشورى، آیه 10.
5) مجمع البحرین، ص 454، ذیل مثل.
6) الانبیاء، آیه 85.
7) مجمع البحرین، ص 454، ذیل مثل.
8) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج18، ص 350..
9) همان مدرک، ص 346..
10) همان مدرک، صفحههاى 346 و 347..
11) همان مدرک، ص 347..
12) همان مدرک.
13) همان مدرک..
14) همان مدرک..
15) همان مدرک..
مالداران -اگر تنها به مالدارى دل خوش کنند و آن را از اسباب ناز و نخوت و کبر و غرور خود قرار دهند و از انجام وظائف دینى و الهى خود سر باز زنند- در زندگى همین دنیا گرفتار هلاکند و عالمان -هرچند که سر بر تراب تیره نهاده باشند- زنده جاویدند.
از اینرو امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«هلک خزان المال و هم احیاء و العلماء باقون ما بقىالدهر». (1)
خزانهداران مال -درحالى که زندهاند- هلاک شدند و عالمان، زنده جاویدند.
این سخن را -که درباره جاودانگى عالمان است- ظاهرى و باطنى است. ظاهر آن همان است که حضرت مىفرماید: اعیان آنها -یعنى وجود فیزیکى ایشان- مفقود و آثار آنها در دلهاى مردم موجود است. تو گوئى آنها نمردهاند. چرا که نام و یاد و آثارشان زنده است.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت استبر جریده عالم دوام ما
بنابر معناى ظاهرى فوق، وقتى که به عالمانى که مردهاند، مىگوئیم زندهاند، به مجاز مىگوئیم. چنان که وقتى به مالدارانى که نمردهاند، مىگوئیم: مردهاند، سخن به مجاز گفتهایم. طبق این معنى، زنده حقیقى کسى است که خودش زنده است و زنده مجازى کسى است که نام و آثارش زنده است. چنان که مرده حقیقى کسى است که از این دنیا رحلت کرده است و مرده مجازى کسى است که هنوز از این جهان به عالم جاویدان نشتافته، ولى نام و آثارش مرده است.
و اما معناى باطنى آن، این است که اینها در حظیره قدس الهى و در عالم ملکوت اعلى زندهاند. چرا که نفس آنها به حیات واقعى رسیده و خداوند آنها را به حیات پاکیزه حیات بخشیده است. (2)
به نظر ابن ابى الحدید، بنابر معناى باطنى، مقصود از «قلوب»، عوالم قدس و مقصود از «امثال» ذوات است. دلیل وى بر این که مقصود از قلوب، عوالم قدس است، این است که هر دوى آنها در شرافتبا یکدیگر مشترکند. عوالم قدس در میان عوالم و مراتب هستى، اشرفند و قلوب در عالم جسم اشرفیت دارند. از اینرو یکى از آنها براى دیگرى استعاره آورده شده و به جاى دیگرى به کار رفته است. (3)
در باره این که امثال به معناى ذوات باشد، نباید تعجب کرد. درباره آیه «لیس کمثله شئ» (4) گفتهاند: یعنى مانند ذات خداوند چیزى نیست.
طریحى مىگوید: «والعرب تقیم المثل مقام النفس» (5) عرب، مثل را جایگزین نفس مىکند.
بنابر معناى ظاهرى باید مثل را به معناى شبیه و مانند بگیریم. چنان که طریحى نیز در باره آیه شریفه «و مثلهم معهم» (6) مىگوید: «اى شبههم» (7) و در توضیح آن مىگوید: مقصود این است که خداوند اولاد ایوب را زنده کرد و به همراه آنها مانند آنها را هم به وى بخشید.
پس واژه «مثل» به اشتراک لفظى در دو معنى کاربرد دارد: یکى نفس و دیگرى شبیه و مانند. بنابراین، در معناى ظاهرى واژه مثل و قلب هر دو در معناى حقیقى خود به کار رفتهاند. ولى در معناى باطنى قلب در معناى استعارى و مجازى به کار رفته است.
حال ببینیم با توجه به قداستى که اسلام براى علم -به معناى دقیق و صحیح کلمه- قائل است، چه کسانى را شایسته این مىداند که حامل بار امانت علم باشند. به خاطر داشته باشیم که محور سخن عالم ربانى و متعلمى است که گامهاى استوار خود را بر راه نجات گذارده است. اسلام براى علم ربانى -نه هر علمى- قداست قائل است. آنان که حامل امانت مقدس چنین علمى باشند را، عالم ربانى شناخته و آنان که خود را آماده براى تحمل چنین علمى کردهاند را، به عنوان متعلمى که بر راه نجات گام نهادهاند، معرفى کرده است.
امیرالمؤمنینعلیه السلام خود مصداق بارز چنین علمى است. علم ربانى او بىکران است. افسوس که از این سرچشمه جوشان علم بهرهگیرى نشد و بعد از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله به مدت 25 سال او را منزوى کردند و از آن پس که با او بیعتشد، دیگر جنگهاى نامیمون گروهى گردید و قاسطین و ناکثین و مارقین همچون ابرهاى تیرهاى مانع تابش انوار علوم ربانى علوى گردیدند.
او در سخن حکیمانه خود به کمیل، درحالى که اشاره به سینه خود مىکرد، فرمود:
«ان هیهنا لعلما جما». (8) (در اینجا علم و دانش بیکرانى است)
آرى اینجا سرچشمه جوشان علوم الهى و ربانى است. اینجا دروازه شهر علم است. این سینه پاک، محل تابش انوار علوم نبوى است.
ولى افسوس که هرچند علم در این سینه، حد و مرز و کرانهاى ندارد، ولى اى کاش کسانى بودند که لیاقت و شایستگى داشتند، تا به اندازه ظرفیتخود از آن بهره گیرند. از اینرو فرمود:
«لو اصبت له حملة». (9)
چه کسى طاقتحمل آن را دارد و از آن بالاتر، چه کسى طاقت فهم آن را دارد؟!
هستند کسانى; ولى افسوس که هرکدام یا هر گروهى گرفتار عیب یا عیوبى هستند و هرگز شایسته حمل و درک و فهم علوم علوى و ربانى نیستند.
اینان چهار گروهند:
1 - ریاکاران و متظاهران
گروهى اهل ریا و خودنمائى و تظاهرند. اینان تظاهر به علم و دین مىکنند و مقصودى جز دنیا ندارند. اینها ناموس مقدس دین را دام ساختهاند تا مردم سادهدل را به دام اندازند و باکسب جاه و مقام و مال و منال، هواهاى نفسانى خود را ارضاء کنند.
حضرت در این باره فرمود:
«بلى اصیب لقنا غیر مامون علیه، مستعملا آلة الدین للدنیا و مستظهرا بنعمالله على عباده و بحججه على اولیائه». (10)
آرى مىیابم آن را که تیز دریافت است; ولى امین نیست. آن که دین را ابزار دنیا مىکند و به نعمتها و حجتهاى خداوند، بر بندگان و دوستانش برترى مىجوید.
این دسته از هوش و استعداد کافى برخوردارند; ولى از فضائل اخلاقى و سرمایههاى معنوى -به ویژه امانتدارى- بهرهاى ندارند.
براى آنها ناموس مقدس دین ابزار دنیاست. نه وسیله تقرب به خداوند و تهذیب و تکامل جان و روان.
براى اینان، ریا و تظاهر کارى عادى است. دنیا مىپرستند، نه خدا را. فلسفه دیندارى و وجهه علمدوستى آنان، کسب جاه و مقام و شهرت و جلال ظاهرى است و هرگز به چیزى غیر از این نمىاندیشند.
2 - نیکان سادهدل
گروهى دیگر، اهل خیر و صلاحند; ولى در امور غامض الهى، بصیرت و بینش ندارند.
در باره اینها فرمود:
«او منقاد الحملة الحق لا بصیرة له فى احنائه، ینقدح الشک فى قلبه لاول عارض من شبهة، الا لا ذا ولا ذاک». (11)
یا کسى که پیش حاملان حق و حقیقت، تسلیم است، ولى در شناخت نکتههاى ظریف و باریک آن، بصیرت و بینشى ندارد. چون نخستین شبهه در دل وى پدید مىآید، گرفتار شک مىشود. آگاه باش که نه این، در خور است و نه آن.
آرى، این یکى به علت قصور در استعداد فکرى و عقلى و نه به علت دنیاطلبى و آن یکى به علت دنیاپرستى و جاهطلبى و نه به علت قصور فکرى و عقلى، هیچیک در خور این که شایسته تحمل بار امانت علم والاى علوى نیستند.
آن که اعتقادى سالم دارد; ولى زود در برابر شبههها و مناقشهها درجا مىزند و همچون مرغ پر و بال بریده، در گریز از معرکه خطر، ناتوان است و آن که تیزهوش و تیز دریافت است، ولى دل و جانش سرشار از حرص و آز است، هر دو در این آزمون مردودند. چرا که مقام معرفت، مقامى والا و خطیر است و جز آنان که به توفیق و امداد غیبى تایید شده و از سرمایهاى فطرى و ایمانى محکم برخوردارند، پذیرفته چنین مقامى نیستند.
3 - شیفتگان شهوت و لذت
دیگر از گروهها، افرادى هستند که شیفته لذت و دلباخته طرب و مشهور به برآوردن شهوتند. از این حیوان صفتانى که همواره اسیر شکم و شهوتند، چه انتظارى مىتوان داشت؟!
در کلام امیر، چهره کریه آنها اینگونه ترسیم شده است:
«او منهوما باللذة سلس القیاد للشهوة» (12)
یا کسى که سخت در پى لذت است و رام شهوترانى.
او به همه چیز از دید شهوت و لذت مینگرد. آنچه شهوت حیوانى او را ارضاء نکند و جسم او را لذت و کام نبخشد. در نظرش هیچ و پوچ است. آیا مىتوان افرادى که دینشان لذت و پیامبر و امامشان اپیکور و دموکریتباشند، را نامزد حمل بار امانت علم کرد و آیا مىتوان این حیوانصفتان را بر جاى انسانهاى فرشتهخود و خداجو نشاند؟!
4 - طالبان مال
جمعى دیگر، در پى جمع مال و منال و زراندوزى و فراهم کردن املاکند که جانشین به حق پیامبر خدا و امیر و زمامدار واقعى مؤمنان دربارهشان فرمود:
«او مغرما بالجمع و الادخار». (13)
اینان شیفته جمع مال و برهم نهادن وانباشتن زر و سیمند.
این گروه هم بر گروه قبل برترى و امتیازى ندارد. آن یکى لذت واقعى خود را در ارضاء شکم و دیگر اسافل اعضاء مىدانست و این یکى لذت خود را در انباشتن مال و سیم و زر مىداند، بدون این که مال را براى ارضاء شکم و شهوت یا در راهى دیگر به مصرف برساند.
از اینرو حضرتش درباره هر دو گروه فرمود:
«لیسا من رعاة الدین فى شئ اقرب شئ شبها بهما الانعام السائمة». (14)
هیچ یک از اینان شایسته اندک پاسدارى دین نیستند. چارپایان چرنده، بیشترین شباهت را به آنها دارند.
چه زیباست این تشبیه! آنها را به چرندگان تشبیه نفرموده، بلکه چرندگان را به آنها تشبیه فرموده که در این صورت، متضمن و مستلزم مبالغهاى بیشتر است. آیا اگر به کسى بگویند: تو مثل شیرى یا تو به شیر مىمانى، در ستایش او بالاتر استیا اگر به او بگویند: شیر مثل توستیا شیر به تو مىماند؟ در صورت اول، اصالتبه شیر و در صورت دوم، اصالتبه مخاطب داده شده است.
آنجا که مىخواهند کسى را نکوهش کنند همینطور است. آیا اگر به کسى بگویند: تو به چارپایان و چرندگان مىمانى، مبالغه آمیزتر استیا به او بگویند: چارپایان به تو مىمانند؟!
حال فکر کنید در چنین شرائطى، جامعه دچار چه مشکل و مصیبتى خواهد شد؟ وفور و کثرت سادهدلان خدادوست و تیزمغزان خداگریز، جامعه را دچار چه فاجعه و چه خلائى خواهد کرد؟ به راستى باید بر فقدان علم -به خاطر فقدان حاملان علم- به سوک نشست!
آنچه قلب پاک علىعلیه السلام را مىفشاردو روح بلندش را مىآزارد، همین است. او مىداند که عمر نوح نخواهد کرد و فتنهها و توطئهها به او فرصت ماندن در این دنیا و یافتن و تربیت کردن افراد شایسته و حاملان واقعى علم نخواهد داد. آیا این، براى امت نوخاسته اسلامى -که باید به نیروى حاملان واقعى علم، طوفانهاى سخت و سهمگین را از سینه خود بگذراند- بزرگترین فاجعه و دردناکترین مصیبت نیست؟
از اینروست که حضرتش دردمندانه مىفرماید:
«کذلک یموت العلم بموت حاملیه». (15)
اینگونه است که بامرگ حاملان و خداوندان علم، زمان مرگ علم فرا مىرسد.
چرا علم با مرگ عالم، نمیرد؟! مرگ عالم، مرگ علم است و باید با مرگ عالم، نه تنها بر سوک عالم، بلکه بر سوک علم نشست. در شرائطى که عالم سینههاى مستعد را کشف کرده و بذر علم خود را در آنها کاشته و آنها را پرورش داده، موت عالم، موت علم نیست. اینجا مصیبتیکى است. مصیبت فقدان عالم. ولى آنجا که امواج فتنهها و تراکم توطئهها عالم را فرصت نداده که سینههاى مستعد را کشف کند، یا اگر فرصت کشف پیدا کرده، فرصت تربیت آنها را نیافته، هم باید بر موت عالم گریست و هم بر موت علم. چرا که در صورت اول، عالم را وارث یا وارثانى است. و در صورت دوم، عالم را وارثى نیست.
امیرالمؤمنینعلیه السلام در شرائطى زندگى مىکند که هرچند سالهائى بر مسند خلافت و زمامدارى تکیه کرده، ولى آن شرائطى که -فى المثل- براى امام باقر و امام صادقعلیهماالسلام -هرچند که از مسند خلافت و زمامدارى به دورند- فراهم بوده، برایش فراهم نیست و فقط خودش مىداند که چه فاجعه بزرگى در پیش است و چه ثلمه بزرگى بر پیکبر جامعه اسلامى یا اسلام، خواهد افتاد!
به راستى که علىعلیه السلام در میان جمع تنهاست. او که باید فرصتبیابد و آنچه را در مهد وحى و نبوت فراگرفته، تعلیم دهد و جامعه راستین اسلامى را بر مبناى حاکمیت دقیق قرآن و سنت، رهبرى کند و همچون سدى دربرابر انحرافات و اعوجاجات بایستد و فرصت را از دینفروشان و سادهدلان و شهوتبارگان و مالپرستان سلب کند و زمینه را براى تجلى استعدادهاى نیک و پرورش شجره طیبه نفوس مستعد و حذف و طرد فجور و وسواس و غفلت و دسیسهها و توطئههاى خناسان فراهم کند، مىبیند که اکنون آفتاب عمر بابرکتش بر لب بام است و رسالتهاى اسلام راستین تحقق نیافته و ایدههاى بلند خلفاء الهى -چه آنها که از این جهان رختبر بسته و چه آنهائى که هنوز به دنیا نیامده یا اگر آمدهاند، هنوز دوران خلافتشان فرا نرسیده- به عمل نپیوسته است. او از یک طرف بر آنچه باید تحقق یابد و تحقق نیافته، متاسف و متاثر است و از طرف دیگر، از این که رشته خلافت الهى منقطع نیست و از این که مىبیند اگر بمیرد، راهش استمرار مىیابد و سینههائى حامل علم بىکران او خواهند بود، خوشحال و دلزنده است.
پىنوشتها:
1) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج18، ص 350، ذیل حکمت 143..
2) من عمل صالحا من ذکر و انثى و هو مؤمن فلنحیینه حیاة طیبة(النحل، آیه 100).
مطابق این آیه، حیات طیب و پاکیزه به کسى داده مىشود که داراى عمل صالح بر مبناى ایمان و اعتقاد باشد. ایمان و اعتقاد کامل بر علم استوار است. چنین حیاتى حیات فیزیک نیست که به موت زائل گردد..
3) شرح نهج االبلاغه، ج18، ص 350 حکمت 143..
4) الشورى، آیه 10.
5) مجمع البحرین، ص 454، ذیل مثل.
6) الانبیاء، آیه 85.
7) مجمع البحرین، ص 454، ذیل مثل.
8) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج18، ص 350..
9) همان مدرک، ص 346..
10) همان مدرک، صفحههاى 346 و 347..
11) همان مدرک، ص 347..
12) همان مدرک.
13) همان مدرک..
14) همان مدرک..
15) همان مدرک..