اسماء و صفات خدا در قرآن (تفسیر موضوعى قرآن)(حرف شین)
آرشیو
چکیده
متن
شاکر و شکور
لفظ «شاکر» در قرآن چهار بار آمده و در دو مورد صفتخدا قرار گرفته است:
1 - «... ومن تطوع خیرا فان الله شاکر علیم» (بقره، 158) (هرکس با رغبت کار نیک انجام دهد، خدا شاکر (پاداش دهنده) و دانا است) .
2 - «ما یفعل الله بعذابکم ان شکرتم و آمنتم و کان الله شاکرا علیما» (نساء، 147) . (هرگاه شما شاکر و مؤمن باشید، چرا خدا شما را عذاب کند، خدا شکرپذیر و دانا است) .
لفظ «شکور» در قرآن در دوازده مورد آمده و در پارهاى از موارد وصف خدا قرار گرفته و احیانا با اسم «غفور» و «حلیم» همراه مىباشد چنانکه مىفرماید:
«... ان ربنا لغفور شکور» فاطر، 34) (پروردگار ما آمرزنده و شکرپذیر است) .
و نیز مىفرماید: «ان تقرضوا الله قرضا حسنا یضاعفه لکم و یغفر لکم والله شکور حلیم» (تغابن، 17) (اگر به خدا وام نیکو دهید، خدا آن را براى شما افزایش مىدهد و خدا شکرپذیر و بردبار است) .
حقیقتشکر این است که انسان به کار نیکى که در حق وى انجام مىشود، ارج نهد یعنى ارزش نعمت را بشناسد و شناختخود را اظهار کند، دراین صورت باید دید مفاد «شکور» و «شاکر» در خدا چیستخدا که منعم و احسان کننده است و کسى در حق او کار نیکى انجام نمىدهد .
و به تعبیر دیگر: (شکر) عکس العملى است نسبتبه کار نیکى که در حق شخص انجام مىشود در این صورت چگونه مىتوان خدا را «شاکر» و «شکور» خواند؟
برخى گفتهاند: به کار بردن این دو وصف در مورد خدا مجاز و به معنى پاداش دادن به نیکوکاران است .
ولى ممکن است این دو لفظ را به همان معناى حقیقى در حق خدا بکار بریم و مجوز آن این است که خدا از باب تفضل خود را «شاکر» و» شکور» مىخواند، همانطور که از بندگان خود وام مىطلبد، درحالى که همه صفحه وجود از آن او است، در اینجا علامه طباطبائىقدس سره سخنى دارد که این نظر را تایید مىکند، مىفرماید: «خداوند نیکوکار و قدیمالاحسان است و همه خیرات از وجود او سرچشمه مىگیرد، کسى بر او حقى ندارد . تا از او انتظار شکر باشد، ولى در عین حال، خداى بزرگوار اعمال نیک بندگان خود را نوعى احسان در حق خویش تلقى مىکند آنگاه پاداش اعمال آنها را شکر مىنامد . و بر این اصل مىفرماید: «هل جزاء الاحسان الا الاحسان» الرحمن، 60) با دادن پاداش تحقق مىبخشد . و در آیه دیگر مىفرماید: «ان هذا کان لکم جزاء و کان سعیکم مشکورا» (انسان، 22) (این پاداشى مقرر شما است و از سعى شما تقدیر مىشود) .
73 - شدیدالعذاب
این اسم در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا آمده است . چنانکه مىفرماید:
«... ان القوة لله جمیعا و ان الله شدید العذاب» (بقره، آیه: 165) . (همه قدرتها از آن خداست و عذاب خدا بسیار سخت است) .
مفهوم این اسم با مفهوم اسم پیشین (شدیدالعقاب) یکى است و شاید میان این دو وصف، چنین فرقى باشد که «عقاب مختص کیفرهاى دنیوى است درحالى که عذاب اعم از کیفرهاى دنیوى واخروى است» .
74 - شدیدالمحال
این اسم در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا آمده است چنانکه مىفرماید:
«... و هم یجادلون فی الله والله شدید المحال» (رعد، آیه: 13) . (آنان درباره خدا باهم جدل مىکنند و عذاب خدا سخت است) .
هرگاه لفظ «محال» مصدر فعل ثلاثى «محل» باشد به معنى عقاب و کیفر است، و اگر مصدر فعل ثلاثى «حول یا حیل» باشد، به گونهاى که حرف میم زاید باشد، دراین صورت به معنى حیله خواهد بود، و مسلما اسناد حیله به خدا همانگونه که در اسم «خیرالماکرین» بیان شد، از باب «مشاکله» استیعنى خدا به ظاهر کارى را صورت مىدهد که مجرمان فکر مىکنند به سود آنها است درحالى که به زیانشان مىباشد و حقیقت این حیله در برخى از آیات به عنوان «استدراج» بیان شده است چنانکه مىفرماید: «والذین کذبوا بآیاتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون» (اعراف، آیه: 182) . (آنان که آیات ما را تکذیب کردهاند، به تدریج از راهى که نمىدانند، گرفتارشان مىکنیم) .
وباز مىفرماید:
«فذرنیو من یکذب بهذا الحدیثسنستدرجهم من حیث لا یعلمون» (قلم، آیه: 44) . (تکذیب کننده قرآن را به من واگذار به زودى آنها را ا ز راهى که نمىدانند، گرفتار مىکنیم) .
75 - الشهید
اسم شهید در قرآن به صورت معرفه و نکره سى و پنجبار آمده و در بیست مورد وصف خدا قرار گرفته است، برخى رایادآور مىشویم:
1 - «... لم تکفرون بآیات الله والله شهید على ما تعملون» (آل عمران، آیه: 98) . (چرا به آیات الهى کفر مىورزید درحالى که خدا به آنچه انجام مىدهید گواه است) .
2 - «... ان الله یفصل بینهم یوم القیامة ان الله على کل شئ شهید» (حج، آیه: 17) . (خدا روز رستاخیز میان آنها داورى مىکند، خدا بر همه چیز گواه است) (1) .
اکنون باید دید معناى شهید چیست؟
«ابن فارس» مىگوید: معناى اصلى این لفظ حاکى از حضور و آگاهى است، از این جهتبه حادثه، «شاهد» مىگویند که حاضر در واقعه مىباشد . واجتماع مردم را «مشهد» مىنامند .
«راغب» مىگوید: شهود وشهادت، حضور با مشاهده است . یا از طریق چشم یا از طریق بصیرت، و گاهى در خود حضور بکار مىرود هرچند درآنجا بصر و بصیرتى نباشد، چنانکه مىفرماید: «عالم الغیب والشهادة» «عرفات و منى» را مشاهد مىنامند چون در آنجا فرشتگان و نیکوکاران حاضر مىشوند .
ولى حق این است که شهادت به معنى حضور است و علم و آگاهى از طریق بصر و بصیرت از لوازم آن است، چنانکه مىفرماید: «لیشهدوا منافع لهم ...» (حج، آیه: 28) (تا شاهد منافع خود باشند) . . «... ولیشهدوا عذابهما ...» (نور، آیه: 2) . (به هنگام اجراى حد در مورد مرد و زن بدکار گروهى حاضر شوند)
و نیز مىفرماید: «... فمن شهد منکم الشهر فلیصمه ...» (بقره، آیه: 185) (هرکس درماه رمضان حاضر باشد، روزه بگیرد) .
دراین صورت باید حضور خدا را تفسیر کرد مقصود از حضور خدا این است که چیزى براو پنهان نمىباشد، زیرا پنهان و آشکار و پنهانتر را نیز مىداند، چنانکه مىفرماید: «فانه یعلم السر و اخفى» (او پنهان و مخفىتر از آن را نیز مىداند) . میان او و مخلوق حاجب و مانعى نیست .
از این بیان روشن مىشود که تقسیم اشیاء به غیب و شهادت یا پنهان و آشکار یک تفسیر نسبى است (یعنى نسبتبه ما نسبى است) ، و گرنه همه اشیاء در نزد خدا حاضر بوده و همه براى او مشهود است از این جهت مىفرماید: «انه على کل شئ شهید» .
وبه دیگر سخن: شهادت رابطهاى است میان «شاهد» و «مشهود» اگر او بر همه چیز «شاهد» است قهرا همه چیز براى او «مشهود» خواهد بود .
هرگاه ما علم را به معنى حضور صورت اشیاء نزد عالم بدانیم در این صورت شهود فوق علم خواهد بود، زیرا در دومى اشیاء با وجود خارجى نزد شاهد حاضر مىباشد .
و به دیگر سخن: هرگاه علم را به علم حصولى تفسیر کنیم، شهود علم حضورى خواهد بود، واز این جهتباید گفت: «شهادت» اقوى از «علم» و «شاهد» بالاتر از «عالم» است ولى اگر علم را اعم از حصولى و حضورى تفسیر کنیم، قهرا شهادت بخشى از علم خواهد بود .
«غزالى» درباره فرق میان اسماء سهگانه (علیم، شهید و خبیر) چنین مىگوید: «غیب» چیزى است که از دیدگان پنهان است، درحالى که «شهادت» چیزى است که آشکار است، هرگاه آگاهى خدا را بدون مقایسه با یکى از دو عالم «غیب» و «شهادت» بسنجیم، او را «علیم» مىنامیم، و هرگاه آگاهى او را نسبتبه عالم غیب در نظر آوریم او را «خبیر» مىخوانیم، و اگر آگاهى او را نسبتبه عالم شهادت در نظر آوریم او را «شهید» مىنامیم .
حرف صاد
76 - الصمد
لفظ «صمد» در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا آمده است چنانکه مىفرماید: «قل، هو الله احد; الله الصمد; لم یلد و لم یولد; و لم یکن له کفوا احد» (سوره توحید) (بگو خدا یکى است، خدا صمد است، نه زائیده ونه زائیده شده، و همتائى ندارد) .
اکنون ببینیم معنى «صمد» چیست؟
«ابن فارس» مىگوید: این لفظ دو معنى ریشهاى دارد یکى قصد، دیگرى صلابت و استحکام و با توجه به معنى اول مىگویند: صمدته صمدا او را قصد کردیم، یا مىگویند: فلان صمد (فلانى مرجع جمع مردم است) . واگر قرآن خدا را صمد مىخواند، ناظر به همین معناى زیر است که بندگان از طریق دعا ونیایش او را طلب مىکنند .
شاعر مىگوید:
علوته بحسام ثم قلت له
خذها حذیف فانت السید الصمد
(شمشیر را بر فرق او نهادیم آنگاه به او گفتیم، بگیر اى حذیف درحالى که تو بزرگوار و مورد توجهى) .
«صدوق» مىگوید: صمد دو معنى دارد: یکى سید و بزرگوار، و دیگرى، مصمود و مورد توجه، ولى معنى دوم از لوازم معنى اول است، کسى که سرور قوم شد، قهرا مورد توجه خدا خواهد بود .
از امام باقر علیه السلام روایتى نقل شده است که فرمود: «الصمد: السید المطاع الذی لیس فوقه آمر و ناه» (2) (صمد، سرورى است که فرمان او اطاعتشده و بالاتر از او امر و نهى کنندهاى نباشد) .
«کلینى» از امام باقر علیه السلام نقل مىکند که فرمود: «صمد قدوس یعبده کل شئ و یصمد الیه کل شئ و وسع کل شئ علما» (خدا صمد است و پیراسته از عیب، همهچیز نسبتبه او خاضع است و همهچیز او را قصد مىکند و علم او همهچیز را فرا گرفته است) .
آنگاه کلینى مىافزاید که معنى «سید صمد» بزرگى است که مردم پیوسته او را قصد مىکنند .
در شعر برخى از شعراى جاهلیت آمده است:
ما کنت احب ان نبیا ظاهرا
لله فی اکناف مکة یصمد
(دوست نداشتیم که پیامبرى در اطراف مکه ظاهر شود و مورد توجه قرار گیرد) .
«ابن زبیر» مىگوید:
ما کان عمران ذاغش ولا حسد
و لا رهیبة الا سید صمد
(عمران هیچگاه صاحب غش و رشک و ترسناک نبود جز اینکه او بزرگوارى بود که همه او را قصد مىکردند) .
نتیجه اینکه: خدا آن بزرگوارى است که همه خلائق از جن و انس به او روى مىآورند و حاجتها را درخانه او پیاده مىکنند و در سختىها به او پناه مىبرند (3) .
هرگاه خدا پدیدآرنده همه هستىهاست، و تمام هستى به وجود او قائم مىباشد، قطعا هر چیزى در ذات و صفتخود، به او نیازمند بوده و ناچار است او را قصد کند و بار نیاز را به درگاه او پیاده برد چرا چنین نباشد درحالى که به حکم «... الا له الخلق والامر ...» (اعراف، آیه: 54) (آفرینش و تدبیر از آن اوست) . و به مضمون «و ان الى ربک المنتهى» (نجم، آیه: 42) (همهچیز به سوى پروردگارت باز مىگردد) .
علت اینکه لفظ «صمد» در آیه با (الف و لام) وارد شده این است که دلالتبر حصر کند، زیرا در واقع جز او مسؤول و مقصودى نیست و تمام درخواستها به سوى او منتهى مىشود . و هرنوع سببى در این راه جنبه تبعى دارد .
در اینجا سؤالى مطرح است که چرا در آیه دوم از سوره توحید لفظ جلاله تکرار شده واز ضمیر ویا نظیر آن استفاده نشده است، چنانکه مىفرماید: «قل هو الله احد ; الله الصمد ...» درحالى که مىتوانستبگوید: «وهوالصمد یاالله احد صمد» .
شاید هدف از تکرار لفظ جلاله این است که هر یک از دو جمله در معرفى خدا کافى استشاید علت اینکه احد نکره آمده، در مقابل صمد که به صورت معرفه است، این است که مصداق «احد» در حقیقت منحصر به خدا است، و جز او کسى «احد» نیست، درحالى که صمد به معنى مسؤول و مرجع به ظاهر متعدد است و براى نفى تعدد ظاهرى لفظ «صمد» با الف و لام وارد شده که بر حصر دلالت کند درحالى که یک چنین ضرورت در «احد» نبوده و «احد» در ظاهر و واقع یکى بیش نیست . و در هر حال اگر «احدیت» صفت ذات او است، صمد از صفات فعل او بشمار مىرود .
در اینجا مفسران و محدثان براى لفظ «صمد» معانى به ظاهر گوناگونى نقل کردهاند که اکثر آنها به معنى واحد برمىگردد . اکنون به یک رشته از معانى که در روایات وارد شده و غالبا از لوازم معناى واقعى صمد بشمار مىروند، اشاره مىکنیم:
1 - در روایتى از امام حسین علیه السلام چنین وارد شده:
«الصمد الذی قد انتهى سودده والصمد الذی لا یاکل ولا یشرب، والصمد الدائم الذی لم یزل ولا یزال، الصمد الذی لا جوف له والصمد الذی لا ینام» (4) .
(صمد کسى است که در نهایتسرورى و بزرگى باشد و نیز کسى که نمىخورد و نمىآشامد، و نیز کسى که پیوسته بوده و خواهد بود، صمد کسى است که توخالى نیست و صمد آن است که نمىخوابد) .
اهل بصره به حضور حسین بن على علیه السلام نامه نوشتند و از او درخواست کردند «صمد» را تفسیر کند، حضرت در پاسخ آنان نوشت: در تفسیر قرآن و تعیین مراد آن خوفى نکنید و درآن به مجادله برنخیزید و بدون دانش صحیح سخن نگوئید، از جدم رسول خدا شنیدم که مىگفت: هرکس قرآن را بدون دانش صحیح تفسیر کند، جایگاهى از آتش براى خود فراهم آورده و خدا در قرآن صمد را تفسیر کرده است، و جملههاى: «لم یلد و لم یولد» تا آخر تفسیر صمد است (5) .
2 - «محمد حنفیه» مىگوید: «الصمد القائم بنفسه، الغنی عن غیره» (6) (صمد کسى است که قائم به ذات و بىنیاز از دیگرى باشد) .
3 - از امام زینالعابدین علیه السلام نقل شده است که فرمود:
«الصمد الذی لا شریک له و لا یؤوده حفظ شئ ولا یعزب عنه شئ» (7) (صمد کسى است که شریکى ندارد، نگهدار چیزى مایه زحمت او نیست و چیزى از او پنهان نمىباشد) .
در برخى از کلمات «الصمد المتعال عن الکون والفساد» (8) (صمد موجودى است که تغییر و تبدیل نپذیرد) .
ناگفته پیداستبرخى از این معانى، معنى مستقیم صمد نبوده و در کتب لغت از این معانى خبرى نیست، فقط از میان این معانى مىتوان دو تفسیر را: تفسیر به معنى واقعى صمد دانست، یکى همان سیادت پایانناپذیر، و دیگرى موجودى که نه زائیده ونه زائیده شده است و اگر در برخى از روایات به «مصمت» و بىجوف تفسیر شده، مقصود همین است .
پىنوشت:
1) نساء، آیه 33، 79، 166، - مائده، آیه 113، 117 - انعام، آیه 19 - یونس، آیه 29، 46 - رعد، آیه 43 - اسراء، آیه 96 - عنکبوت، آیه 53 - احزاب، آیه 55 - سبا، آیه 47 - فصلت، آیه 53 - احقاف، آیه 8 - فتح، آیه 28 - مجادله، آیه 6 - بروج، آیه 9 .
2) توحید، صدوق، ص197 .
3) کافى، ج1، ص 124 .
4) کتاب توحید صدوق، باب معنى (قل هوالله احد)، روایات 3، 4، 5 .
5) مدرک قبل .
6) مدرک قبل .
7) کتاب توحید صدق، باب معنى (قل هوالله احد)، روایات 6 و7 .
8) مدرک قبل .
لفظ «شاکر» در قرآن چهار بار آمده و در دو مورد صفتخدا قرار گرفته است:
1 - «... ومن تطوع خیرا فان الله شاکر علیم» (بقره، 158) (هرکس با رغبت کار نیک انجام دهد، خدا شاکر (پاداش دهنده) و دانا است) .
2 - «ما یفعل الله بعذابکم ان شکرتم و آمنتم و کان الله شاکرا علیما» (نساء، 147) . (هرگاه شما شاکر و مؤمن باشید، چرا خدا شما را عذاب کند، خدا شکرپذیر و دانا است) .
لفظ «شکور» در قرآن در دوازده مورد آمده و در پارهاى از موارد وصف خدا قرار گرفته و احیانا با اسم «غفور» و «حلیم» همراه مىباشد چنانکه مىفرماید:
«... ان ربنا لغفور شکور» فاطر، 34) (پروردگار ما آمرزنده و شکرپذیر است) .
و نیز مىفرماید: «ان تقرضوا الله قرضا حسنا یضاعفه لکم و یغفر لکم والله شکور حلیم» (تغابن، 17) (اگر به خدا وام نیکو دهید، خدا آن را براى شما افزایش مىدهد و خدا شکرپذیر و بردبار است) .
حقیقتشکر این است که انسان به کار نیکى که در حق وى انجام مىشود، ارج نهد یعنى ارزش نعمت را بشناسد و شناختخود را اظهار کند، دراین صورت باید دید مفاد «شکور» و «شاکر» در خدا چیستخدا که منعم و احسان کننده است و کسى در حق او کار نیکى انجام نمىدهد .
و به تعبیر دیگر: (شکر) عکس العملى است نسبتبه کار نیکى که در حق شخص انجام مىشود در این صورت چگونه مىتوان خدا را «شاکر» و «شکور» خواند؟
برخى گفتهاند: به کار بردن این دو وصف در مورد خدا مجاز و به معنى پاداش دادن به نیکوکاران است .
ولى ممکن است این دو لفظ را به همان معناى حقیقى در حق خدا بکار بریم و مجوز آن این است که خدا از باب تفضل خود را «شاکر» و» شکور» مىخواند، همانطور که از بندگان خود وام مىطلبد، درحالى که همه صفحه وجود از آن او است، در اینجا علامه طباطبائىقدس سره سخنى دارد که این نظر را تایید مىکند، مىفرماید: «خداوند نیکوکار و قدیمالاحسان است و همه خیرات از وجود او سرچشمه مىگیرد، کسى بر او حقى ندارد . تا از او انتظار شکر باشد، ولى در عین حال، خداى بزرگوار اعمال نیک بندگان خود را نوعى احسان در حق خویش تلقى مىکند آنگاه پاداش اعمال آنها را شکر مىنامد . و بر این اصل مىفرماید: «هل جزاء الاحسان الا الاحسان» الرحمن، 60) با دادن پاداش تحقق مىبخشد . و در آیه دیگر مىفرماید: «ان هذا کان لکم جزاء و کان سعیکم مشکورا» (انسان، 22) (این پاداشى مقرر شما است و از سعى شما تقدیر مىشود) .
73 - شدیدالعذاب
این اسم در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا آمده است . چنانکه مىفرماید:
«... ان القوة لله جمیعا و ان الله شدید العذاب» (بقره، آیه: 165) . (همه قدرتها از آن خداست و عذاب خدا بسیار سخت است) .
مفهوم این اسم با مفهوم اسم پیشین (شدیدالعقاب) یکى است و شاید میان این دو وصف، چنین فرقى باشد که «عقاب مختص کیفرهاى دنیوى است درحالى که عذاب اعم از کیفرهاى دنیوى واخروى است» .
74 - شدیدالمحال
این اسم در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا آمده است چنانکه مىفرماید:
«... و هم یجادلون فی الله والله شدید المحال» (رعد، آیه: 13) . (آنان درباره خدا باهم جدل مىکنند و عذاب خدا سخت است) .
هرگاه لفظ «محال» مصدر فعل ثلاثى «محل» باشد به معنى عقاب و کیفر است، و اگر مصدر فعل ثلاثى «حول یا حیل» باشد، به گونهاى که حرف میم زاید باشد، دراین صورت به معنى حیله خواهد بود، و مسلما اسناد حیله به خدا همانگونه که در اسم «خیرالماکرین» بیان شد، از باب «مشاکله» استیعنى خدا به ظاهر کارى را صورت مىدهد که مجرمان فکر مىکنند به سود آنها است درحالى که به زیانشان مىباشد و حقیقت این حیله در برخى از آیات به عنوان «استدراج» بیان شده است چنانکه مىفرماید: «والذین کذبوا بآیاتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون» (اعراف، آیه: 182) . (آنان که آیات ما را تکذیب کردهاند، به تدریج از راهى که نمىدانند، گرفتارشان مىکنیم) .
وباز مىفرماید:
«فذرنیو من یکذب بهذا الحدیثسنستدرجهم من حیث لا یعلمون» (قلم، آیه: 44) . (تکذیب کننده قرآن را به من واگذار به زودى آنها را ا ز راهى که نمىدانند، گرفتار مىکنیم) .
75 - الشهید
اسم شهید در قرآن به صورت معرفه و نکره سى و پنجبار آمده و در بیست مورد وصف خدا قرار گرفته است، برخى رایادآور مىشویم:
1 - «... لم تکفرون بآیات الله والله شهید على ما تعملون» (آل عمران، آیه: 98) . (چرا به آیات الهى کفر مىورزید درحالى که خدا به آنچه انجام مىدهید گواه است) .
2 - «... ان الله یفصل بینهم یوم القیامة ان الله على کل شئ شهید» (حج، آیه: 17) . (خدا روز رستاخیز میان آنها داورى مىکند، خدا بر همه چیز گواه است) (1) .
اکنون باید دید معناى شهید چیست؟
«ابن فارس» مىگوید: معناى اصلى این لفظ حاکى از حضور و آگاهى است، از این جهتبه حادثه، «شاهد» مىگویند که حاضر در واقعه مىباشد . واجتماع مردم را «مشهد» مىنامند .
«راغب» مىگوید: شهود وشهادت، حضور با مشاهده است . یا از طریق چشم یا از طریق بصیرت، و گاهى در خود حضور بکار مىرود هرچند درآنجا بصر و بصیرتى نباشد، چنانکه مىفرماید: «عالم الغیب والشهادة» «عرفات و منى» را مشاهد مىنامند چون در آنجا فرشتگان و نیکوکاران حاضر مىشوند .
ولى حق این است که شهادت به معنى حضور است و علم و آگاهى از طریق بصر و بصیرت از لوازم آن است، چنانکه مىفرماید: «لیشهدوا منافع لهم ...» (حج، آیه: 28) (تا شاهد منافع خود باشند) . . «... ولیشهدوا عذابهما ...» (نور، آیه: 2) . (به هنگام اجراى حد در مورد مرد و زن بدکار گروهى حاضر شوند)
و نیز مىفرماید: «... فمن شهد منکم الشهر فلیصمه ...» (بقره، آیه: 185) (هرکس درماه رمضان حاضر باشد، روزه بگیرد) .
دراین صورت باید حضور خدا را تفسیر کرد مقصود از حضور خدا این است که چیزى براو پنهان نمىباشد، زیرا پنهان و آشکار و پنهانتر را نیز مىداند، چنانکه مىفرماید: «فانه یعلم السر و اخفى» (او پنهان و مخفىتر از آن را نیز مىداند) . میان او و مخلوق حاجب و مانعى نیست .
از این بیان روشن مىشود که تقسیم اشیاء به غیب و شهادت یا پنهان و آشکار یک تفسیر نسبى است (یعنى نسبتبه ما نسبى است) ، و گرنه همه اشیاء در نزد خدا حاضر بوده و همه براى او مشهود است از این جهت مىفرماید: «انه على کل شئ شهید» .
وبه دیگر سخن: شهادت رابطهاى است میان «شاهد» و «مشهود» اگر او بر همه چیز «شاهد» است قهرا همه چیز براى او «مشهود» خواهد بود .
هرگاه ما علم را به معنى حضور صورت اشیاء نزد عالم بدانیم در این صورت شهود فوق علم خواهد بود، زیرا در دومى اشیاء با وجود خارجى نزد شاهد حاضر مىباشد .
و به دیگر سخن: هرگاه علم را به علم حصولى تفسیر کنیم، شهود علم حضورى خواهد بود، واز این جهتباید گفت: «شهادت» اقوى از «علم» و «شاهد» بالاتر از «عالم» است ولى اگر علم را اعم از حصولى و حضورى تفسیر کنیم، قهرا شهادت بخشى از علم خواهد بود .
«غزالى» درباره فرق میان اسماء سهگانه (علیم، شهید و خبیر) چنین مىگوید: «غیب» چیزى است که از دیدگان پنهان است، درحالى که «شهادت» چیزى است که آشکار است، هرگاه آگاهى خدا را بدون مقایسه با یکى از دو عالم «غیب» و «شهادت» بسنجیم، او را «علیم» مىنامیم، و هرگاه آگاهى او را نسبتبه عالم غیب در نظر آوریم او را «خبیر» مىخوانیم، و اگر آگاهى او را نسبتبه عالم شهادت در نظر آوریم او را «شهید» مىنامیم .
حرف صاد
76 - الصمد
لفظ «صمد» در قرآن یک بار و به عنوان وصف خدا آمده است چنانکه مىفرماید: «قل، هو الله احد; الله الصمد; لم یلد و لم یولد; و لم یکن له کفوا احد» (سوره توحید) (بگو خدا یکى است، خدا صمد است، نه زائیده ونه زائیده شده، و همتائى ندارد) .
اکنون ببینیم معنى «صمد» چیست؟
«ابن فارس» مىگوید: این لفظ دو معنى ریشهاى دارد یکى قصد، دیگرى صلابت و استحکام و با توجه به معنى اول مىگویند: صمدته صمدا او را قصد کردیم، یا مىگویند: فلان صمد (فلانى مرجع جمع مردم است) . واگر قرآن خدا را صمد مىخواند، ناظر به همین معناى زیر است که بندگان از طریق دعا ونیایش او را طلب مىکنند .
شاعر مىگوید:
علوته بحسام ثم قلت له
خذها حذیف فانت السید الصمد
(شمشیر را بر فرق او نهادیم آنگاه به او گفتیم، بگیر اى حذیف درحالى که تو بزرگوار و مورد توجهى) .
«صدوق» مىگوید: صمد دو معنى دارد: یکى سید و بزرگوار، و دیگرى، مصمود و مورد توجه، ولى معنى دوم از لوازم معنى اول است، کسى که سرور قوم شد، قهرا مورد توجه خدا خواهد بود .
از امام باقر علیه السلام روایتى نقل شده است که فرمود: «الصمد: السید المطاع الذی لیس فوقه آمر و ناه» (2) (صمد، سرورى است که فرمان او اطاعتشده و بالاتر از او امر و نهى کنندهاى نباشد) .
«کلینى» از امام باقر علیه السلام نقل مىکند که فرمود: «صمد قدوس یعبده کل شئ و یصمد الیه کل شئ و وسع کل شئ علما» (خدا صمد است و پیراسته از عیب، همهچیز نسبتبه او خاضع است و همهچیز او را قصد مىکند و علم او همهچیز را فرا گرفته است) .
آنگاه کلینى مىافزاید که معنى «سید صمد» بزرگى است که مردم پیوسته او را قصد مىکنند .
در شعر برخى از شعراى جاهلیت آمده است:
ما کنت احب ان نبیا ظاهرا
لله فی اکناف مکة یصمد
(دوست نداشتیم که پیامبرى در اطراف مکه ظاهر شود و مورد توجه قرار گیرد) .
«ابن زبیر» مىگوید:
ما کان عمران ذاغش ولا حسد
و لا رهیبة الا سید صمد
(عمران هیچگاه صاحب غش و رشک و ترسناک نبود جز اینکه او بزرگوارى بود که همه او را قصد مىکردند) .
نتیجه اینکه: خدا آن بزرگوارى است که همه خلائق از جن و انس به او روى مىآورند و حاجتها را درخانه او پیاده مىکنند و در سختىها به او پناه مىبرند (3) .
هرگاه خدا پدیدآرنده همه هستىهاست، و تمام هستى به وجود او قائم مىباشد، قطعا هر چیزى در ذات و صفتخود، به او نیازمند بوده و ناچار است او را قصد کند و بار نیاز را به درگاه او پیاده برد چرا چنین نباشد درحالى که به حکم «... الا له الخلق والامر ...» (اعراف، آیه: 54) (آفرینش و تدبیر از آن اوست) . و به مضمون «و ان الى ربک المنتهى» (نجم، آیه: 42) (همهچیز به سوى پروردگارت باز مىگردد) .
علت اینکه لفظ «صمد» در آیه با (الف و لام) وارد شده این است که دلالتبر حصر کند، زیرا در واقع جز او مسؤول و مقصودى نیست و تمام درخواستها به سوى او منتهى مىشود . و هرنوع سببى در این راه جنبه تبعى دارد .
در اینجا سؤالى مطرح است که چرا در آیه دوم از سوره توحید لفظ جلاله تکرار شده واز ضمیر ویا نظیر آن استفاده نشده است، چنانکه مىفرماید: «قل هو الله احد ; الله الصمد ...» درحالى که مىتوانستبگوید: «وهوالصمد یاالله احد صمد» .
شاید هدف از تکرار لفظ جلاله این است که هر یک از دو جمله در معرفى خدا کافى استشاید علت اینکه احد نکره آمده، در مقابل صمد که به صورت معرفه است، این است که مصداق «احد» در حقیقت منحصر به خدا است، و جز او کسى «احد» نیست، درحالى که صمد به معنى مسؤول و مرجع به ظاهر متعدد است و براى نفى تعدد ظاهرى لفظ «صمد» با الف و لام وارد شده که بر حصر دلالت کند درحالى که یک چنین ضرورت در «احد» نبوده و «احد» در ظاهر و واقع یکى بیش نیست . و در هر حال اگر «احدیت» صفت ذات او است، صمد از صفات فعل او بشمار مىرود .
در اینجا مفسران و محدثان براى لفظ «صمد» معانى به ظاهر گوناگونى نقل کردهاند که اکثر آنها به معنى واحد برمىگردد . اکنون به یک رشته از معانى که در روایات وارد شده و غالبا از لوازم معناى واقعى صمد بشمار مىروند، اشاره مىکنیم:
1 - در روایتى از امام حسین علیه السلام چنین وارد شده:
«الصمد الذی قد انتهى سودده والصمد الذی لا یاکل ولا یشرب، والصمد الدائم الذی لم یزل ولا یزال، الصمد الذی لا جوف له والصمد الذی لا ینام» (4) .
(صمد کسى است که در نهایتسرورى و بزرگى باشد و نیز کسى که نمىخورد و نمىآشامد، و نیز کسى که پیوسته بوده و خواهد بود، صمد کسى است که توخالى نیست و صمد آن است که نمىخوابد) .
اهل بصره به حضور حسین بن على علیه السلام نامه نوشتند و از او درخواست کردند «صمد» را تفسیر کند، حضرت در پاسخ آنان نوشت: در تفسیر قرآن و تعیین مراد آن خوفى نکنید و درآن به مجادله برنخیزید و بدون دانش صحیح سخن نگوئید، از جدم رسول خدا شنیدم که مىگفت: هرکس قرآن را بدون دانش صحیح تفسیر کند، جایگاهى از آتش براى خود فراهم آورده و خدا در قرآن صمد را تفسیر کرده است، و جملههاى: «لم یلد و لم یولد» تا آخر تفسیر صمد است (5) .
2 - «محمد حنفیه» مىگوید: «الصمد القائم بنفسه، الغنی عن غیره» (6) (صمد کسى است که قائم به ذات و بىنیاز از دیگرى باشد) .
3 - از امام زینالعابدین علیه السلام نقل شده است که فرمود:
«الصمد الذی لا شریک له و لا یؤوده حفظ شئ ولا یعزب عنه شئ» (7) (صمد کسى است که شریکى ندارد، نگهدار چیزى مایه زحمت او نیست و چیزى از او پنهان نمىباشد) .
در برخى از کلمات «الصمد المتعال عن الکون والفساد» (8) (صمد موجودى است که تغییر و تبدیل نپذیرد) .
ناگفته پیداستبرخى از این معانى، معنى مستقیم صمد نبوده و در کتب لغت از این معانى خبرى نیست، فقط از میان این معانى مىتوان دو تفسیر را: تفسیر به معنى واقعى صمد دانست، یکى همان سیادت پایانناپذیر، و دیگرى موجودى که نه زائیده ونه زائیده شده است و اگر در برخى از روایات به «مصمت» و بىجوف تفسیر شده، مقصود همین است .
پىنوشت:
1) نساء، آیه 33، 79، 166، - مائده، آیه 113، 117 - انعام، آیه 19 - یونس، آیه 29، 46 - رعد، آیه 43 - اسراء، آیه 96 - عنکبوت، آیه 53 - احزاب، آیه 55 - سبا، آیه 47 - فصلت، آیه 53 - احقاف، آیه 8 - فتح، آیه 28 - مجادله، آیه 6 - بروج، آیه 9 .
2) توحید، صدوق، ص197 .
3) کافى، ج1، ص 124 .
4) کتاب توحید صدوق، باب معنى (قل هوالله احد)، روایات 3، 4، 5 .
5) مدرک قبل .
6) مدرک قبل .
7) کتاب توحید صدق، باب معنى (قل هوالله احد)، روایات 6 و7 .
8) مدرک قبل .