آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

لَقدْ کَان فَی یوسُفَ و إخوَتهِ ایاتَُ للسَائلین.1
به راستی، سرگذشت یوسف و برادرانش برای پرسشگران، فرازهای شگفت بسیار خواهد داشت.
سلام بر شما
امیدواریم شما خوانندگان گرامی بشارت در شمار کسانی باشید که خداوند سبحان با عنوان «پرسشگران»، امتیاز دریافتن فرازهای شگفت داستان یوسف و برادرانش را به آنان اختصاص داده است. این بخش از گفت و شنود ما با شما جوانان عزیز اهل قرآن در پرتوِ ایات 30 تا 35 سورهی یوسف خواهد بود.حتماً پیش از خواندن این نوشتار، ایات یاد شده ر چندین بار به دقّت تلاوت کرده‌ و آماده‌اید در بارهی درون مایهی اسرار آمیز آن‌ها بیاندیشید و تدّبر کنید.
نقشهی بعدی عزیز مصر
گفتیم که نقشهی اصلی عزیز مصر برای به دام انداختن یوسف، نقش بر آب شد و او به هدف خویش، دست نیافت.با این حال،او سال‌ها در انتظار به دست آوردن فرصت دیگری است و به همین دلیل، شب و روز نقشه می‌کشد.پس چگونه حاضر می‌شود که از سرِ یوسف دست بردارد و از آرزوی دیرینه‌اش چشم بپوشد؟ بنابراین، باید از راه دیگری وارد شود و یوسف را در وضعیتی قرار دهد که نتواند از آن‌بگریزد. بدین گونه، یوسف کاملاً در چنگ عزیز خواهد بود و او می‌تواند با بهره‌گیری از وجود یوسف، به خیال‌های خام خویش که سال‌هاست در سر می‌پروراند، جامهی عمل بپوشاند.
عزیز مصر، شخص دوّم قدرت و سیاست در مملکت مصر به شمار می‌رود و عادت کرده است هر چه اراده کند، انجام پذیرد و تا کنون هیچ‌کس جلودار او نبوده است. چه بسا پادشاه مصر نیز در بسیاری موارد، چاره‌ای نداشته است جز این که در راستای خواسته‌های او گام بردارد.
این نخستین بار است که عزیز مصر، طعم شکست را می‌چشد. با این حال، غرور فراوانش به او اجازه نمی‌دهد که به خود اید و از پی‌گیری طرح خیانت‌کارانه و مزوّرانه‌اش دست بکشد.
کارگردانی از پشت صحنه
عزیزمصر، بار دیگر، همسر جوان و ساده لوح خویش را که از همه‌ج و همه‌چیز، بی‌خبر و چشم و گوش بسته نگاه داشته است، به صحنه می‌فرستد.آن‌گاه خود برکنار از هر زحمت و آفتی، برای بهره‌برداری از رخدادهای اینده، منتظر می‌ماند.
از سوی دیگر،چند تن از زنان جوان دربار‌ـ که هم‌ پایه و رقیب همسر عزیز به شمار می‌آمدند‌ـ محرمانه مأمور شدند به گوش همسر عزیز برسانند که از قضیه بو بُرده‌اند. آنان این‌جا و آن‌جا نشستند و گفتند: «همسرعزیز با فرزند خوانده‌اش باب مراوده باز کرده و دلدادهی او شده است!»‌این کار،راه و روش بدی است که عزیز در پیش گرفته است. به نظر ما،او سخت در اشتباه است!
همسر عزیز به تکاپو می‌افتد
این نقشه بی‌درنگ جواب داد. هنگامی‌که همسر عزیز دریافت آن زنان بر ضد او به توطئه‌چینی دست زده‌اند،چاره‌ای اندیشید. به همین دلیل، همهی آنان را به بزمی آراسته دعوت کرد و تکیه‌گاه‌های مجلّل برای آنان ترتیب داد. در مصر آن روزگار رسم بود که معمولاً با گوشت بریان شده از میهمان پذیرایی می‌کردند. از این رو، ابتدا کارد تیزی به دست مهمان می‌دادند،سپس ظرف بزرگ گوشت را به او تعارف می‌کردند تا از هرجای آن هر قدر می‌خواهد، بردارد و بخورد.همسر عزیز نیز چنین کرد.چون آن زنان در جایگاه‌های خود نشستند،کارد تیزی به دست هر یک از آنان داد. آن‌گاه در جایگاه خویش استقرار یافت. وی پیش از آن، یوسف‌ را با ظرف‌ بزرگی پر از گوشت بریان در پس پرده نگاه داشته بود‌ تا نقشهی خود را اجرا کند. بنابراین،خطاب به یوسف گفت:«بیرون بیا و خودت را به این جماعت نشان ده!»
هنگامی که چشم آن زنان جوان درباری ـ‌که اصولاًبیش از3 تن و کمتر از 9 نفر بوده‌اند ‌ـ به یوسف افتاد، یکباره واله و شیدای او شدند و دستان خود را با کاردهایی که در دست داشتند،بریدند. خون از لابه‌لای انگشتان آنان جاری شد و یک‌صدا گفتند:«خدا به دور! این هرگز بشر زمینی نیست! بی‌گفت و گو، یک فرشتهی آسمانی است!»
سخنرانی همسرعزیز
همسر عزیز که تا آن لحظه نگران بود چه پیش خواهد آمد، احساس قوّت کرد. پس زبانش بر رقیبان دراز شد و گفت:
هان ،این است آن ‌کس که شما مرا در دلدادگی به او، سرزنش‌می‌کردید! آری، من خود باب مراوده با او را بازکردم، ولی او به هیچ‌وجه حاضر نشد از دایرهی عفّت و عصمت، پای بیرون بگذارد. با این حال، مسأله بسیار مهم‌تر وجّدی‌تر از این‌هاست و اگر بخواهد از «فرمانی که من به او می‌دهم»، سرپیچی کند، او را به زندان خواهند افکند. افزون بر آن، همهی امتیازهایی را که در خانهی عزیز مصر به دست آورده است، یکباره از دست خواهد داد و در شمار دون پایگان قرار خواهد گرفت.
از یوسف چه می‌خواهند؟
خواننده یا شنوندهی داستان با اندک دقتّی پرسشگرانه و تیز‌بینانه،به این نتیجه خواهد رسید که اصلاً بحث عشق و دلدادگی یا رفیق بازی و کام‌جویی و مانند آن در میان نیست.اگر هم این مسایل هست، ظاهر قضیه است. همهی این‌ها، پوشش هایی است که ماهرانه طرّاحی شده است تا اگر یوسف، آن‌چنان که عزیز و باندش می‌خواهند، به خواسته‌های آنان تن در نداد و نقشهی آنان به دست یوسف جوان عملی نشد، کسی نفهمد که چه کاسه‌ای زیر نیم کاسه هست؟!
کارگردان همهی این صحنه‌ها کیست؟
آن «کید» و نیرنگ پیشین و این «مکر» و توطئهی جدید،از کجا آب می‌خورد؟ اگر دست عزیز مصر در کار نباشد، چگونه دیگران می‌توانند از یک مسألهی‌ناموسی که در درون خانهی عزیز مصر رخ داده است، با خبر شوند؟ بر فرض اگر‌هم باخبر بشوند، چگونه جرأت می‌کنند و به خود اجازه می‌دهند که این‌جا و آن‌جا بنشینند و رسوایی همسر عزیز را نقل مجلس‌شان کنند؟!
به یقین، عزیز مصر با طرح‌ریزی دقیق خود،این اطّلاعات را به‌طور حساب شده‌ و به شکل غیر مستقیم، دراختیار این چند زن درباری ـ که مُهره‌های دیگر این توطئهی شرم‌آور هستند ـ قرارداده است. به دیگر سخن، خود عزیز مصر به آنان چراغ سبز داده است که بی‌ترس و واهمه، زبان به سرزنش و نکوهش همسر عزیز بگشایند و باکی نداشته باشند که سخنان نامربوط‌شان به گوش عزیز مصر و همسرش برسد!
در سوی دیگر ماجرا، بی‌چاره همسر عزیز مصر به جز شوهرش ـ آقا و سرورش ـ با چه کسی در ارتباط است؟ پس طبیعی است که مشکلش را با شوهرش یا با آن «آقا»یی درمیان بگذارد که از خویشاوندان او و از یاران نزدیک عزیز مصر است. آنان نیز به او قول دهند که هوای او را خواهند داشت و از او پشتیبانی خواهند کرد. سپس به او پیشنهاد کنند که یک مهمانی حسابی ترتیب دهد و با دعوت از آن زنان «مکّار» و «حیله‌گر»، چنین و چنان کند.در نتیجه، با این کار به آنان بفهماند که اگر هریک از آنان همانند وی با یوسف هم‌خانه بودند، چه‌ها که نمی‌کردند!
هم‌چنین در بخش دیگر این طرح و نقشه، به آن زنان جوان یاد دادند که وقتی یوسف را برای نخستین بار(؟) می‌بینند، گونه‌ای وانمود کنند که ناگهان دل از دست داده‌ و دست از پای نشناخته‌اند.افزون بر آن، برای این‌که بیش‌ از پیش بر هیجان صحنه افزوده شود، با کاردهای تیزی که از پیش به دستشان داده شده‌است، دستشان راببرند. سپس آن‌گاه که خون از لابه‌لای انگشتانشان سرازیر شد، سر و سینه و گردن‌شان را به خون دست خود بیالایند و فریاد برآورند که:آه،این جوان اصلایک بشر زمینی نیست،بلکه فرشتهی آسمانی است!
هدف اصلی توطئه، یوسف است
این‌بارنیز به‌ظاهر، دوباره پای همسر عزیز به میان کشیده می‌شود و آن‌زنان درباری به صحنه می‌ایند، ولی هم‌چنان هدف اصلی توطئه، یوسف است.
عزیز مصر به خیال خام خود می‌خواهد امر را بر یوسف مشتبه کند.او می‌خواهد کاری انجام دهد که یوسف باور کند مردی استثنایی است. پس نه‌تنها هر زنی که چشمش به او بیافتد، دل از دست می‌دهد، بلکه همهی کائنات گوش به فرمان او هستند. عزیز می‌خواهد یوسف چنین بپندارد که تافتهی‌جدا بافته‌ای است که اگر اراده کند، هر‌کاری را که مهم‌تر از آن نباشد، می‌تواند انجام دهد!
به راستی، عزیز مصر و دار و دسته‌اش چه هدفی دارند؟ چرا باید یوسف جوان از شرایط عادّی و عقلایی خارج شود و عادت کند که واقعیت‌های پیرامون خویش را درست نبیند و دیگر نتواند درست بیاندیشد؟!
همسر عزیز، بازهم اشتباه کرد‌
هنگامی که بزم مهمانی آراسته می‌شود و آن حوادث پیش‌بینی نشده (؟) روی می‌دهد،همسر عزیز که قراربود به آن زنان رقیب درباری‌اش ثابت کند که در عرصهی دل‌دادگی به یوسف بی‌تقصیر بوده است،از این‌همه شادمانی‌و کامروایی، سرمست و مدهوش‌گردید.ازاین رو، در آن هنگامهی هیجان آفرین بزم که زنان جوان بادستان خون‌آلود خویش بی‌اختیار به گونه‌ها و سینه‌هایشان چنگ می‌زدند و با آن سخنان اغراق آمیز، زبان به ستایش یوسف‌گشوده بودند، افزود: «و اگربخواهد از فرمانی‌که من به او می‌دهم،سرپیچی کند …».
کدام فرمان؟ این‌کدام «دستور» و «فرمان» است که نه عزیز مصر ـ‌که ارباب یوسف است‌ـ بلکه همسر عزیز می‌خواهد یوسف را به اجرای آن وا دارد؟ شاید همانند نقشهی پیشین،چنین اندیشیده‌اند که اگر همه‌چیز به‌صورت مطلوب انجام پذیرفت که هیچ، ولی اگر مشکلی پیش آمد، دوباره همسر بی‌چارهی عزیز یا یوسف جوان و یا هر‌دو، محکوم شوند!
این‌بار هم یوسف برنده شد‌
یوسف عزیز در پرتو لطف و عنایت ویژهی خداوند علیم و حکیم، از دانش «تأویل‌الاحادیث» برخوردار بوده و جوانی دل‌آگاه، خداجوی و اندیشمند است. خداوند سبحان به او آموخته است که فریب ظاهر افراد و سطح بیرونی رویدادها را نخورد،بلکه به ژرفای قضایا بنگرد و چهرهی باطنی افراد را باز شناسد.
یوسف بی‌درنگ پس از شنیدن کلمهی «فرمان» و «دستور» از زبان همسر عزیز و تهدیدشان به زندان، هم درد را تشخیص داد و هم به درمان آن راه یافت. یوسف به روشنی دریافت که درباریان با این ترفندها می‌خواهند او را خام کنند و در برابر کار انجام شده قرار دهند. آن گاه فرمانی را که قرار است همسر عزیز در قالبی خوشایند و پذیرفتنی برای یک جوان برازنده مانند یوسف، به او بگوید، چشم و گوش بسته اجرا کند و عزیز مصر را به خواب و خیال سالیان سالش برساند. پس‌از آن‌هم، هیچ معلوم نیست که عزیز بر سر او چه خواهد آورد و همسر بی‌چارهی عزیز و آن زنان درباری ـ که قربانیان دیگر این معرکه‌اند ـ به چه سرنوشتی دچار خواهند شد.
یوسف راه خودش را یافت
یوسف در همان هنگامهی پرهیجان ـ که می‌توانست هر‌ جوانی را به شدّت تحت تأثیر قرار دهد ـ با خدای خود خلوت کرد. او دور از چشم همسر ارباب و مهمانان آن‌چنانی‌اش، دست به دعا برداشت و گفت:
خدایا! من گوشهی زندان را بر عیش و عشرت در خانهی عزیز مصر و بر آن‌چه می‌خواهند مرا به‌سوی آن بکشانند ـ هر چه باشد ـ ترجیح می‌دهم. اگر این نیرنگ بی‌رحمانه و توطئهی خائنانه‌ای را که این جماعت عهده‌دار اجرای آن شده‌اند، از من باز نگردانی، من نیز به آنان خواهم پیوست و در شمار نادانان و نابخردان قرار خواهم گرفت. در این صورت،من هم ناگزیر خواهم شد همانند این زنان بی‌چاره، چشم و گوش بسته، فرمان‌بردار بی‌چون و چرای اربابم؛ عزیز مصر و دار‌و دستهی او شوم. آن‌وقت تو خود بهتر می‌دانی که بر سر یوسف چه خواهد آمد!؟
خدا به داد یوسف جوان رسید‌
خدای یوسف نیز دعای یوسف را مستجاب کرد و نیرنگ آن زنان درباری را ـ که در پشت صحنه از سوی عزیز مصر کارگردانی می‌شد ـ از یوسف عزیزش باز گردانید. آری، اوست که در شنوایی و دانایی بی‌همتاست.
یوسف را به زندان انداختند‌
سرانجام، درباریان یادشده، خواستهی خود را با یوسف در میان گذاشتند.یوسف جوان نیز که تصمیم خودش را برای رفتن به زندان گرفته بود، شجاعانه از فرمانشان سرپیچی کرد. بدین‌گونه، عزیز مصر وباندش تنها چارهی کار را در آن دیدند که فعلاً یوسف را برای مدّتی نامعلوم به زندان بیافکنند.
این وضعیت، تنها راه‌رهایی یوسف جوان از دام‌های سهمگینی بود که بر سر‌راه سعادت و سربلندی او نهاده بودند. آری، این کار، خواست خدای سبحان و درخواست یوسف از او بود که به‌دست عزیز مصر ـ که خودش را خدای دوّم مردم درماندهی مصر می‌پنداشت ـ جامهی عمل پوشید.
این داستان ادامه دارد.به امید پروردگار، بخش‌های دیگر داستان را در شماره‌های اینده پی خواهیم گرفت. در این داستان،قدم به قدم خواهیم دید که یک جوان غریب و بی‌پناه که گرگان درّنده برای پاره‌پاره کردن او دندان تیز کرده‌اند،چگونه در پرتو پشتیبانی خداوند سبحان و به برکت دعای خیر پدر و مادر، جان به سلامت به‌درخواهد برد. مشتاقانه چشم انتظار دریافت پیشنهاد، یادآوری‌ها و نظرهای راه‌گشای شما جوانان عزیز هستیم. خدانگهدار
1ـ یوسف، 7.

تبلیغات