آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

از کران تا به کران لشکرظلم است، ولی
از ازل تا به ابد، فرصتِ درویشان است
اگر شیطان یا هر موجود پلید دیگری بتواند امید را از انسان بگیرد، او را به خاک سیاه نشانده است. در این شک نکنید! کسی که عنانِ خود را به دست نومیدی می دهد، همه سرمایه‌ها، استعدادها، موقعیت ها و قابلیت های خود را هدر داده است و قدم از قدم نمی تواند بردارد.
برای همین است که قرآن چندین بار مؤمنان را از دیو یاس پرهیز داده و فرشته نوید را به جای آن پیش نهاده است. گویاترین کلمات در این باره همان عبارتِ‌معروف قرآنی است که درسوره زمر آمده است:
قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّّه إنّ اللّه یغفرالذنوب جمیعاً إنّّّه هو الغفور الرحیم.
«بگو ای بندگانم که بر خود اسراف کردید، از رحمت الهی نومید نباشید، به‌حتم او همه گناهان را می بخشد که او آمرزگار مهربان است.»1
غیر از این ایه که به صریح ترین زبان و ساده ترین بیان، وعده آمرزش داده و نومیدی را ـ به قول مولان گردن زده است، ایات دیگری نیز هست که با همین صراحت و کرامت، بذر امید را در زمین جان مؤمنان می پراکنند. قرآن در یکی از ایات خود، نومیدی را زشت و ممنوع می‌شمارد و از آن نهی می کند. سپس می افزاید که جز کافر که پوشاننده حق است، ناامید نمی‌شود.
ولاتیئسوا من روح اللّه إنّه لاییئسُ من روح اللّه الاّ القوم الکافرون.2
«و نومید مباشید از رحمت خدا، چه، تنها کافران از رحمت الهی ، نومیدند.»
بشنوید از مولوی:
سایــه حــق بــر‌ســر بـنــده بـــود عـاقـبـت، جــویـنـده یابـنـده بـــود
گـفـت پیغمـبـر کـه چـون کـوبی‌دری عــاقـبـت زان در بـــرون ایــد ســری
چــون نشینی بــر‌ســر کــوی کـسی عــاقـبـت بینی تــو هـم روی کـسی
چــون زچـاهی می کنی هر روز خـاک عــاقـبـت انـــدر رسی در آب پــاک3
انـبیاء‌گـفتـنـد نـومیــدی بــد است فضل و رحمت های باری بی حد است
از چـنیـن مُحـسـن نشایـد نـا امیـد دسـت در‌فــتـراک ایـن رحـمـت زنیـد
بعد نـومیـدی،‌ بسی امیـدهـا است از پس ظلمت بسی خـورشیدهـا است4
سـوی نــومیـدی مــرو امیـدهـاست سـوی تـاریکی مرو، خـورشیدهاست
نــاامیــدی هـا بـه پیـش او‌نـهیــد تــا زدردِ بی دوا ‌بیـــرون جــهیـد5
به حق که چنین است و دردی صعب العلاج تر از ناامیدی نیست. پس باید خود را پایید و چنان پرورید که هرگز به این دام هولناک شیطانی نیفتیم. مولوی توصیه می کند که ناامیدی های خود را گرد آورده، یک جا پیش او نهیم، تا او خود، ما را از این درد بی‌دوا خلاصی دهد. اما این که چر نباید نومید بود، پاسخش را حافظ داده است:
چون هنوز فرصت باقی است و از ازل تا به ابد، وقت و فرصت است برای رسیدن به مقصود.
قرآن هم که با آن صراحت و با آن لطف بیان می فرماید: لا تقنطوا من رحمه الله، یعنی از رحمت خدا نومید نشوید؛ خود را بازیابید؛ ناهمواری ها و دشواری های راه را نبینید و چنان محکم گام بردارید که گویی در یک قدمی مقصود هستید. آدم نومید، به هر گناهی تن می دهد و چون همه پُل های پشت سر خود را خراب و ویران می بیند، چهار نعل در مسیر تباهی می تازد؛ بی آن که با خود بیندیشد که «تباهی» و «شکست»‌راه نیست، پایان است؛ پایانی ناخوشایند و دلخراش.
مولوی هم از کسانی است که آثار خود را از «نوید» و «امید» پُر کرده است. این مصراع او در مثنوی بسیار معروف است: ناامیدی را خدا گردن زده است.6
روح های کوچک و فرسوده و زبون، زودتر ناامید می شوند و تا چند روز از عمر خود را در سختی و مشقّت می گذرانند، جهان در نظرشان تنگ و تاریک می شود. در مقابل، انسان‌های بزرگ و خود‌ساخته، همیشه به پایان‌های خوش و روزگار توفیق می اندیشند و درِ قلب و ذهن خود را به روی وسوسه های نومیدی بسته اند.
امیدواری یعنی چه؟ چرا باید امیدوار بود؟ به چه کسانی انسان های امیدمند می گویند؟ این‌ها سؤالات مهمّّی است که پاسخ همه آن‌ها از عهده این قلم و مجال او در این مقاله، بیرون است. اما همین قدر بگوییم که امیدواری، یعنی اندیشیدن به اینده‌ای درخشان و موفقیت‌آمیز برای خود و همراهان و همنوعان خود. قرآن نوید چنین اینده ای را به ما داده است؛ اینده ای که اگر ما هم نبینیم، همراهان و همنوعان و هم سرنوشت‌های ما خواهند دید. پیش از آن که نوید قرآنی را گزارش و بازگو کنم، این بار نیز به سراغ حافظ می رویم تا بینیم آن نوید آسمانی، با جان شیفته و شعر عرشی حافظ چه کرده است.در دیوان حافظ، غزل پرشوری است که خواندن آن، همیشه نشاط آور و بهجت افزا است. بیتِ نخست آن چنین است:
روضه خُلد برین، خلوت درویشان است مایه محتشمی،خـدمتِ درویشان است
در این غزل سیزده بیتی، ابیاتی است که به راستی مصداق «انَّّّ من الشَّعرِ لَحِکْمَة» است. قبل از آن که ـ سراغِ بیت منظور برویم، یادآوری می کنم که حافظ در این غزل و در سرتاسر دیوانِ خود، کلمه «درویش» را به معنای مصطلح و تاریخی آن به کار نبرده است. درویش،در بسیاری از متون کهن ما در معنای «صوفی» و «خانقاه نشین» به کار رفته است. اما حافظ که گویا هیچ ارادتی به سلسه های رسمی صوفیه و عرفانِ خانقاهی نداشت، این کلمه را نیز به معنای لغوی آن، یعنی انسان های ساده، بی پیرایه و خلوت‌گزیده به کار می برد. وجهِ شاخص و صفتِِ بارز این گروه از آدمیان، تهی بودنِ دستِ آنان از مال و منالِ‌ و مناصب دنیوی است. درویش در این معنا، کاربردی عمومی در بسیاری از متون ِ‌تاریخی و ادبی دارد و اکنون نیز وقتی می‌گویند که «فلانی، درویش است»‌یعنی خاکی، بی ریا، ساده و خالی از هوا و هوس‌های معمول مردم است. شاید بتوان گفت این کلمه یکی از معادل های تقریباً نزدیک به اصطلاحِ‌قرآنی «مستضعف»‌ است.
البته مفسّران و مترجمان کهن، از کلمه «درویش» بیشتر در ترجمه «مسکین» سود جسته‌اند. ابوحمض محمد نسفی در ترجمه ای که از قرآن به دست داده، حداقل در دو جا، «مسکین» را «درویش»، معنا کرده است:
نخست در تفسیر ایه 24 از سوره قلم و دیگری در ایه 26 سوره اسراء.7 نویسنده لسان التنزیل نیز همین معادلِ فارسی را برای «مسکین» در ایه سوره کهف برگزیده است. 8 از آن جا که میان «مسکین» و «مستضعف»‌تفاوت ظریفی است که ربطی به ناداری و تهی دستی آنان ندارد، می‌توان همین معادل (درویش) را برای مستضعف هم برگزید. به هر حال، درویش یا مسکین یا مستضعف به کسانی اطلاق می شود که به هر دلیلی، از مال و منال و مناصبِ اجتماعی ـ در سطح های خرد و کلان ـ محرومند. حافظ کلمه «درویش»‌را در مقابل «توانگر» یا ظالم به کار برده است:
عیب درویش و توانگر، به کم و بیش بد است
کـارِ بد، مصـلحت آن است که مطلق نکنیم
از این جا معلوم می شود که مراد او از «درویش» ‌انسانی است که در جرکه توانگران قرار ندارد.در بیت دیگری که درصدر مقاله هم آمد می‌گوید:
از کران تا به کران لشکر ظلم است، ولی
از ازل تا به ابـد فرصـتِ درویشـان است
در این جا ضمن نوید دادن به مستضعفان و مسکینان، آنان را در مقابل گروه ظالمان قرار داده است؛ ظالمانی که لشکر آنان، از کران تا به کران را زیر سُم اسبان خود گرفته‌اند و جوی ظلم را به هر کوی و برزنی، بسته اند.
پس مراد حافظ از «درویشان»‌در این غزل، می تواند کسانی باشند که اولاً دستِ آنان از تموّلات دنیایی و تمکّناتِ این‌جهان تهی است؛ ثانیا این گروه، نه در سپاه ظلم، که در اردوگاه مظلومانند؛ یعنی همان مستضعفان. زیرا مستضعف نیز یعنی کسی که به او ظلم شده و بر اثر این ظلم و نامردمی، به فقر و فاقه مبتلا شده است.
اکنون نوید حافظ و سند قرآنی آن. در بیتِ یاد شده در ابتدای مقاله،حافظ به مردمانِ ساده دل و بی مال و منال، وعده می دهد که اگر چه جهان پر از ظلم و تعدّی است و دود سیاه ستم، از غرب تا شرق و از جنوب تا شمال را در سیاهی خود فرو برده است، ولی «فرصت هنوز باقی است» و آن چه را که تاکنون کسی نتوانسته است از مردم بگیرد، «فرصت» است. این فرصت از ازل می آغازد و تا ابد پیش می رود و روزی در اختیار ناداران و محرومان قرار خواهد گرفت.
ایا این توضیحات درباره بیت حافظ، شما را یاد ایه پنج سوره قصص نمی اندازد؟
ونرید أن نمنّ علی الذین استضعفوا فی الأرض ونجعلهم أئمه ونجعلهم الوارثین.
«و اراده ما بر این تعلق گرفت که بر مستضعفان منّت گذاریم و آنان را پیشوایان و وارثان زمین قرار دهیم.»
تأمّل در معنای ساده و عرفی «وارث» ارتباطِ احتمالی آن بیت حافظ را با این ایه، روش تر می‌کند. وارث، یعنی کسی که روزی فرصت می یابد و پرچم توفیق می افرازد و آن چه تا پیش از این نداشته، به دست می آورد. حق او، سال ها و قرن ها در دست ِ این و آن می چرخد و می چرخد؛ اما روزی به دست خود او خواهد رسید؛ زیرا فرصتِ او بسیار است و چون «وارث» است، پس روزی حق خود را تصاحب خواهد کرد. اما کی؟ وقتی که نوبت به او رسد، و او برای رسیدن به حق خود، به اندازه فاصله میان ازل تا ابد فرصت دارد.
وارثان در مراحلی از زندگی خود، محرومند و متاع خود را در دستِ چپاول و غارت دیگران می بینند؛ اما چون قاعده ارث، تکویناً و تشریعاً حاکم است، پس او به ما ترکِ خویش و مرده ریگِ نیاکانِ9 مظلوم تر از خود، خواهد رسید.پیشوایی بر زمین و میراث بری از نیاکان و برخورداری از همه مواهب و نعمت های روی زمین، حق مستضعفان (درویشان) است، و این وعده خداوند در قرآن است؛ وعده ایی که حافظ، تحقق آن را حتمی خوانده و فرصتی به درازای تاریخ برای آن رقم زده است. چه نشاط و امیدی در دل می پراکند، این بیتِ درخشنده‌ حافظ:
از کران تا به کران لشکر ظلم است، ولی از ازل تا به ابـد فرصـت درویشـان است
1. سوره زمر ، ایه‌53‌. 2.سوره یوسف، ایه 87‌. 3. مثنوی،تصحیح نیکلسون، دفتر سوم، ابیات 4781 ـ 4784.
4. همان، ابیات 2922 ـ 2924‌. 5. همان، دفتر دوم، ابیات 3378 ـ 3388.
6. مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، دفتر اول، بیت 3836.
7. ر. ک : تفسیر نسفی، به تصحیح عزیزالله جوینی، ج 1، ص 535 و ج 2، ص1084، انتشارات سروش.
8. لسان التنزیل، ص 139‌. 9. ماترک و مرده‌ریگ، یعنی ارث و آن چه از مردگان برای بازماندگان باقی‌می‌ماند.

تبلیغات