گفتگوبا وزیر آموزش و پرورش
آرشیو
چکیده
متن
جناب آقای حاجی وزیر آموزش و پرورش، سابقه زیادی در فعالیتهای قرآنی و مذهبی دارند. در دیداری که مسؤولان مؤسسه معارف اسلامی امام رضا(ع) و مدیر مسؤول محترم نشریه بشارت با ایشان داشتند، آقای حاجی نکاتی جالب و شنیدنی از تجربیات خودشان و نیز بایستههای امروزین فعالیتهای مذهبی بیان کردند که با تشکر از ایشان بخشی از صحبتهای ایشان تقدیم حضور خوانندگان گرامی میگردد.
به نظر من کار تبلیغ و ترویج دین، زمانی کارایی و تأثیرگذاری بیشتری دارد که توسط متصدّیان حکومتی انجام نشود و به صورت خود جوش و مردمی باشد. اما شرط لازم این امر، این است که نظام و حکومت تحمل وسعه صدر شایسته ای در مقابل ارائه نظرات دینی مختلف ازخود نشان دهد و چنین نباشد که اگر کسی مطلبی را گفت که به نظر عده ای درست نیست، مورد تکفیر و طرد قرار بگیرد.
علّت رواج هیات های مذهبی و قرآنی قبل از انقلاب و گیرایی و کارایی آنها در همین نکته نهفته بود. ما خودمان یک انجمن اسلامی در مسجد محلّمان تشکیل داده بودیم؛ سخنرانی میکردیم و اظهار نظر می نمودیم و حتماً در بین مطالب ما غلط و اشتباه هم بود. با این حال مثلاً امام جماعت مسجد نه تنها جلوی فعالیت ما را نمیگرفت، بلکه در پای صحبت های ما مینشست و ما را مورد تشویق و تحسین قرار می داد.
در مورد مجله بشارت باید عرض کنم این مجله با طراحی و رنگ آمیزی جالب و گیرای خود و طرز بیان ساده و شیوایش که مورد پسند جوان ها است، توانسته است موفقیت فراوانی کسب کند. مقالات بشارت طوری است که انسان وقتی شروع به خواندش میکند، هیچ فشار و خستگی در اثنای خواندن مقاله احساس نمیکند و بیاختیار تا سطر آخر مقاله را مطالعه می کند.
مطلبی که در مورد آموزشِ دینی باید بگویم این است که این آموزش هر چه غیر مستقیم تر باشد، اثرگذارتر است. بحث تلفیق آموزش و پرورش هم که متأسفانه مورد سوء برداشت قرار گرفت، ناشی از همین نگرش بود. به عنوان مثال ما در دروس ادبیات یا زبان انگلیسی یا اکثر دروس دیگر در عین این که آن علم را به دانش آموز انتقال می دهیم،میتوانیم محتوای این دروس را طوری انتخاب کنیم که یک آموزه دینی را هم در بطن خود به دانش آموز منتقل کند. تأثیری که این روش دارد، قطعاً بیشتر از هنگامی است که ما یک کتاب جدا و درس جدا مخصوص مسایل دینی داشته باشیم و به طور مستقیم دانش آموز را بنشانیم و اصول و عقاید و دیگر مسایل دینی را به او دیکته کنیم. مجله بشارت از این جهت هم مثال زدنی است. حرکت اخیری که در این مجله آغاز شده و متون انگلیسی را نیز در کنار متن فارسی ارائه می دهد، بسیار حرکت خوب و قابل ستایش است و باید گسترش یابد.
به طور کلی عرض می کنم که مسایل دینی و مذهبی هر چه به صورت غیر آمرانه تر و غیر مستقیمتر و متلائم تر و سازگار تر با زبان روز عرضه گردد، تأثیرگذاری و بازدهیاش افزونتر خواهد بود.من این امر را در خانواده خود نیز به تجربه دیده ام. ما جلساتی با محتوای مذهبی یک هفته در میان تشکیل می دهیم که یکی از آقایان که از بچه های جبهه و جنگ و تحصیل کرده و عارف مسلک است، در این جلسات صحبت میکند. بیان ایشان آن قدر جذاب و گیرا و به زبان روز است که دختر کوچک من میگوید وقتی ایشان این جمله را میگویند که «این آخرین حرف من است»،من افسوس می خورم که حیف صحبت های ایشان تمام شد و طولانی تر از این نبود.
خوب است خاطره ای هم در این مورد نقل کنم. در یک اردویی که برای مجلس دانشآموزی تشکیل شده بود، عده ای از دانش آموزان که با آقای عبادی ـ که آن موقع معاون پرورشی بودند ـ گفتگو و نشستی داشتند. صبح روز بعد مربی های تربیتی با عصبانیت و گلهمندی پیش ما آمدند و گفتند: این بچه ها دیشب موقعی که می خواستند صحبت کنند، گفتهاند که مربی های ما باید جلسه را ترک کنند تا ما راحت تر بتوانیم حرف های خود را بزنیم. میگفتند به دلیل این برخوردی که بچه ها داشتند،ما دیگر در این جا نمی مانیم و اردو را ترک می کنیم. خیلی جالب است، که دانش آموزی که مربی، خودش او را انتخاب کرده و قبولش دارد و او را با خود به اردوگاه آورده است و با رئیس جمهور و رئیس مجلس همنشین کرده است، به جای آن که به این مربی احساس دین کند و او را امین خود بداند، حاضر نیست در حضور او صحبت کند.
من در جواب این مربیان گفتم، به جای گلایه و عصبانیت از بچه ها به رفتار خودتان نظر کنید. با این دانش آموز در مدرسه چه رفتاری شده است.که این قدر نسبت به مربی خود بیاعتماد شده است تا حدی که حاضر نیست در حضور او حرف خود را بزند؟
در پایان صحبتم خوب است یک خاطره قرآنی هم نقل کنم. من سال سوم دبیرستان بودم که با جمعی از دوستان، انجمن جوانان پیروان اسلام را تأسیس کردیم. برای تأمین مالی این انجمن ابتدا نزد آقایی رفتیم که ساکن محلّه مان بود و وضع مالیش هم خوب بود. گفتیم میخواهیم یک هیات مذهبی به راه اندازیم. گفت خیلی خوب؛ من برای شما زنجیر میخرم تا زنجیرزنی کنید. گفتیم از این گونه هیات ها به حد کافی وجود دارد. ما هیاتی می خواهیم داشته باشیم که طور دیگری باشد. وقتی این حرف را زدیم گفت من هیچ کمکی نمی توانم بکنم. وقتی این طور شد، نزد امام جماعت مسجدمان رفتیم؛ آقای سید ذبیح ا…موسوی. ایشان پدر سید محسن موسوی بود که اوایل انقلاب توسط صهیونیست ها ربوده شد. به ایشان گفتیم ما چون برای این کار باید اعتماد خانواده های خود را نیز جلب بکنیم، شما که ما را میشناسید یک تاییدی برای ما بنویسید که مشروعیت کار ما بیشتر باشد. ایشان هم خیلی قرص و محکم پذیرفت و کتباً نوشتند که ما صلاحیت و شایستگی راه اندازی و اداره جلسات قرآن را داریم. بعد از چند سال ما دستگیر شدیم. بعد از آزاد شدن، مادرم تعریف می کرد: بعد از دستگیری شما وقتی عکستان را در روزنامه چاپ کردند، همان آقای متموّلی که از کمک کردن به شما خودداری کرده بود، با عصبانیت به آقای موسوی حمله کرده بود که تو به چه حقّی به این بچهها صلاحیت دادی که بروند این کارها را بکنند.
بعدها که سن و سالمان بالاتر رفت، کلمه «جوانان » را از ابتدای اسم انجمن برداشتیم و اسمش شد «انجمن پیروان اسلام». روش کارمان هم این بود که ابتدا 6ـ 5 ایه از قرآن خوانده می شد و سپس بچه ها که معمولاًتعدادشان 30 الی 40 نفر بود. به گروه های 6 ـ 5 نفره تقسیم میشدند که هر گروه یک سرگروه داشت. ترجمه و تفسیر چند ایه ای که قبلا خوانده شده بود، در حد ّ وسع و اطلاعات بچه ها در این گروه ها مطرح می شد. بیشتر از تفسیر المیزان استفاده می کردیم. بعد از حدود 20 الی 30 دقیقه، افراد گروه ها دوباره به جلسه برمیگشتند و با تفصیل بیشتری به تفسیر ایات می پرداختیم.از بچه های آن جلسه بعضی امروز وزیر یا معاون وزیر یا سفیرند.به هر حال برای دست اندر کاران مجله آرزوی موفقیت دارم .
به نظر من کار تبلیغ و ترویج دین، زمانی کارایی و تأثیرگذاری بیشتری دارد که توسط متصدّیان حکومتی انجام نشود و به صورت خود جوش و مردمی باشد. اما شرط لازم این امر، این است که نظام و حکومت تحمل وسعه صدر شایسته ای در مقابل ارائه نظرات دینی مختلف ازخود نشان دهد و چنین نباشد که اگر کسی مطلبی را گفت که به نظر عده ای درست نیست، مورد تکفیر و طرد قرار بگیرد.
علّت رواج هیات های مذهبی و قرآنی قبل از انقلاب و گیرایی و کارایی آنها در همین نکته نهفته بود. ما خودمان یک انجمن اسلامی در مسجد محلّمان تشکیل داده بودیم؛ سخنرانی میکردیم و اظهار نظر می نمودیم و حتماً در بین مطالب ما غلط و اشتباه هم بود. با این حال مثلاً امام جماعت مسجد نه تنها جلوی فعالیت ما را نمیگرفت، بلکه در پای صحبت های ما مینشست و ما را مورد تشویق و تحسین قرار می داد.
در مورد مجله بشارت باید عرض کنم این مجله با طراحی و رنگ آمیزی جالب و گیرای خود و طرز بیان ساده و شیوایش که مورد پسند جوان ها است، توانسته است موفقیت فراوانی کسب کند. مقالات بشارت طوری است که انسان وقتی شروع به خواندش میکند، هیچ فشار و خستگی در اثنای خواندن مقاله احساس نمیکند و بیاختیار تا سطر آخر مقاله را مطالعه می کند.
مطلبی که در مورد آموزشِ دینی باید بگویم این است که این آموزش هر چه غیر مستقیم تر باشد، اثرگذارتر است. بحث تلفیق آموزش و پرورش هم که متأسفانه مورد سوء برداشت قرار گرفت، ناشی از همین نگرش بود. به عنوان مثال ما در دروس ادبیات یا زبان انگلیسی یا اکثر دروس دیگر در عین این که آن علم را به دانش آموز انتقال می دهیم،میتوانیم محتوای این دروس را طوری انتخاب کنیم که یک آموزه دینی را هم در بطن خود به دانش آموز منتقل کند. تأثیری که این روش دارد، قطعاً بیشتر از هنگامی است که ما یک کتاب جدا و درس جدا مخصوص مسایل دینی داشته باشیم و به طور مستقیم دانش آموز را بنشانیم و اصول و عقاید و دیگر مسایل دینی را به او دیکته کنیم. مجله بشارت از این جهت هم مثال زدنی است. حرکت اخیری که در این مجله آغاز شده و متون انگلیسی را نیز در کنار متن فارسی ارائه می دهد، بسیار حرکت خوب و قابل ستایش است و باید گسترش یابد.
به طور کلی عرض می کنم که مسایل دینی و مذهبی هر چه به صورت غیر آمرانه تر و غیر مستقیمتر و متلائم تر و سازگار تر با زبان روز عرضه گردد، تأثیرگذاری و بازدهیاش افزونتر خواهد بود.من این امر را در خانواده خود نیز به تجربه دیده ام. ما جلساتی با محتوای مذهبی یک هفته در میان تشکیل می دهیم که یکی از آقایان که از بچه های جبهه و جنگ و تحصیل کرده و عارف مسلک است، در این جلسات صحبت میکند. بیان ایشان آن قدر جذاب و گیرا و به زبان روز است که دختر کوچک من میگوید وقتی ایشان این جمله را میگویند که «این آخرین حرف من است»،من افسوس می خورم که حیف صحبت های ایشان تمام شد و طولانی تر از این نبود.
خوب است خاطره ای هم در این مورد نقل کنم. در یک اردویی که برای مجلس دانشآموزی تشکیل شده بود، عده ای از دانش آموزان که با آقای عبادی ـ که آن موقع معاون پرورشی بودند ـ گفتگو و نشستی داشتند. صبح روز بعد مربی های تربیتی با عصبانیت و گلهمندی پیش ما آمدند و گفتند: این بچه ها دیشب موقعی که می خواستند صحبت کنند، گفتهاند که مربی های ما باید جلسه را ترک کنند تا ما راحت تر بتوانیم حرف های خود را بزنیم. میگفتند به دلیل این برخوردی که بچه ها داشتند،ما دیگر در این جا نمی مانیم و اردو را ترک می کنیم. خیلی جالب است، که دانش آموزی که مربی، خودش او را انتخاب کرده و قبولش دارد و او را با خود به اردوگاه آورده است و با رئیس جمهور و رئیس مجلس همنشین کرده است، به جای آن که به این مربی احساس دین کند و او را امین خود بداند، حاضر نیست در حضور او صحبت کند.
من در جواب این مربیان گفتم، به جای گلایه و عصبانیت از بچه ها به رفتار خودتان نظر کنید. با این دانش آموز در مدرسه چه رفتاری شده است.که این قدر نسبت به مربی خود بیاعتماد شده است تا حدی که حاضر نیست در حضور او حرف خود را بزند؟
در پایان صحبتم خوب است یک خاطره قرآنی هم نقل کنم. من سال سوم دبیرستان بودم که با جمعی از دوستان، انجمن جوانان پیروان اسلام را تأسیس کردیم. برای تأمین مالی این انجمن ابتدا نزد آقایی رفتیم که ساکن محلّه مان بود و وضع مالیش هم خوب بود. گفتیم میخواهیم یک هیات مذهبی به راه اندازیم. گفت خیلی خوب؛ من برای شما زنجیر میخرم تا زنجیرزنی کنید. گفتیم از این گونه هیات ها به حد کافی وجود دارد. ما هیاتی می خواهیم داشته باشیم که طور دیگری باشد. وقتی این حرف را زدیم گفت من هیچ کمکی نمی توانم بکنم. وقتی این طور شد، نزد امام جماعت مسجدمان رفتیم؛ آقای سید ذبیح ا…موسوی. ایشان پدر سید محسن موسوی بود که اوایل انقلاب توسط صهیونیست ها ربوده شد. به ایشان گفتیم ما چون برای این کار باید اعتماد خانواده های خود را نیز جلب بکنیم، شما که ما را میشناسید یک تاییدی برای ما بنویسید که مشروعیت کار ما بیشتر باشد. ایشان هم خیلی قرص و محکم پذیرفت و کتباً نوشتند که ما صلاحیت و شایستگی راه اندازی و اداره جلسات قرآن را داریم. بعد از چند سال ما دستگیر شدیم. بعد از آزاد شدن، مادرم تعریف می کرد: بعد از دستگیری شما وقتی عکستان را در روزنامه چاپ کردند، همان آقای متموّلی که از کمک کردن به شما خودداری کرده بود، با عصبانیت به آقای موسوی حمله کرده بود که تو به چه حقّی به این بچهها صلاحیت دادی که بروند این کارها را بکنند.
بعدها که سن و سالمان بالاتر رفت، کلمه «جوانان » را از ابتدای اسم انجمن برداشتیم و اسمش شد «انجمن پیروان اسلام». روش کارمان هم این بود که ابتدا 6ـ 5 ایه از قرآن خوانده می شد و سپس بچه ها که معمولاًتعدادشان 30 الی 40 نفر بود. به گروه های 6 ـ 5 نفره تقسیم میشدند که هر گروه یک سرگروه داشت. ترجمه و تفسیر چند ایه ای که قبلا خوانده شده بود، در حد ّ وسع و اطلاعات بچه ها در این گروه ها مطرح می شد. بیشتر از تفسیر المیزان استفاده می کردیم. بعد از حدود 20 الی 30 دقیقه، افراد گروه ها دوباره به جلسه برمیگشتند و با تفصیل بیشتری به تفسیر ایات می پرداختیم.از بچه های آن جلسه بعضی امروز وزیر یا معاون وزیر یا سفیرند.به هر حال برای دست اندر کاران مجله آرزوی موفقیت دارم .