معیار دینداری
آرشیو
چکیده
متن
دینداری چیست؟ و دیندار کردن مردم چگونه باید انجام پذیرد و برای تحقق آن چه هزینهای باید پرداخته شود؟
کسان بسیاری دینداری را در ظاهر افراد و انجام دادن کارهایی از قبیل نذر کردن، اطعام دادن، سفرهای زیارتی و انجام مناسک میدانند و اگر کسی پایبندی به این امور داشت و یا به عزاداری و گریه برمصیبت اهلبیت و داشتن تسبیح و بگفتن ذکر و صلوات همت گماشت،ا و را دیندار میدانند و اگر در جامعه محافل برگزاری دعا و شعائر و جشن و اعیاد دینی و عزاداری رونق گرفت و یا ظواهر دینی به خوبی رعایت شد، آنها را دلیل دینداری جامعه می دانند. برای آنها مهم نیست که در جامعه جهل، فقر، فساد، ناامنی و اختلاف طبقاتی رواج داشته باشد. تنها چیزی که برای آنها اهمیت دارد، رواج شعائر و مناسک دینی و اجرای ظاهری شریعت است.
اما گروهی دیگر در این که برخی از کارهای فوق میتواند نمایانگر دینداری فرد و جامعه باشد، تردیدی ندارند. اما تنها آنها را علامتهای دینداری نمیدانند و معتقداند که دینداری شاخصهایی همچون: راستگویی، امانتداری، احترام به حقوق افراد، دخالت نکردن در زندگی خصوصی دیگران، حُسن همجواری، عطوفت و… دارد. در سطح جامعه هم، جامعهای را دیندار میخوانند که با ستم مبارزه کند، در جهت نفی فقر، فساد، تبعیض و برقراری عدالت کوشش کند. در میان آنها تعاون و همکاری و روح مودت و محبت و گذشت وجود داشته باشد.حکومتی را دیندار میدانند که رابطهاش با مردم رابطه گرگ و میش، قلدری و چپاولگری، تبعیض و رانتخواری و ایجاد رعب و وحشت نباشد و مردم آن حکومت را با اختیار و طیب خاطر انتخاب کرده باشند و روابط دولت و ملت با اعتماد متقابل باشد. همه قدرت در دست فردی متمرکز نباشد تا هرکاری خواست انجام دهد. هم نظارت درونی و معنوی در چنین حکومتی برقرار باشد و هم بیرویی. مردم بتوانند سخن خود را بگویند، انتقاد کنند و اشکالات جامعه را نیز برطرف سازند.
پس دینداری و دیندار شدن دارای علایم و نشانههایی جز آن است که ما در ظاهر برداشت میکنیم. نماز، روزه، حج و… همه برای ایجاد آن علایماند. اگر ما کاری کردیم که این حالت ظاهری انجام شد، اما آن هدف اصلی پدید نیاید، در ایجاد دینداری موفق نبودهایم.
امام صادق میفرماید:
«انّ اللّهَ لَم یبعث نبی الاّ بِِصِدق الحَدیث و أداءِ الأمانة إلی البرّ و الفاجِر؛»
خداوند پیامبری را مبعوث نکرده مگر این که دعوت به راستگویی و ادای امانت به افراد خوب و بد کرده است».1
به همین دلیل برخی از این روایات ما را از ظاهرسازیها پرهیز میدهد و میگوید: نماز و روزه، طولانی شدن رکوع و سجود خوب است، اما اینها دلیل ایمان و دینداری نیست؛ زیرا چه بسا این کارها در اثر عادت انجام گیرد.2
رابطهدینداری و اجرای احکام دینی
آیات زیادی تأکید میکنند که زور و اجبار تأثیری در پذیرش یک اعتقاد ندارد، مثلاً در سوره بقره میفرماید: «لا إکراه فی الدین». (سوره بقره، آیه 256) و در جای دیگر میفرماید: «أفأنت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین…»(سوره یس، آیه99) «پیامبر تو میخواهی مردم را مجبور کنی که مؤمن شوند». قرآن حتی به این اندازه هم اکتفا نمیکند و در آیات دیگر میگوید: پیامبر تو چیرهگر نیستی، ما اگر بخواهیم میتوانیم آیات خود را بفرستیم تا مردم خاضع و خاشع و تسلیم شوند.
این آیات صراحت دارد که زور و جبر در دین و معنویت نیست؛ زیرا خداوند انسان را به خلاف دیگر موجودات، با اراده و اختیار قرار داده و ثواب و عقاب آنها را هم براساس ارادهاش نهاده است؛ یعنی انسان بهشت و جهنم را با اراده خودش انتخاب میکند. یا میفرماید: «وما أنت بجبّار؛ پیامبر تو جبار نیستی».(سوره ق، آیه 45) یا در باب تبلیغ میفرماید: «ادع الی سبیل ربّک باالحکمة و الموعظه الحسنه»؛ در دعوت به سوی پروردگارت با حکمت و موعظه حسنه مردم را بخوان. (سوره نحل، آیه 125)
قلمرو اجرای شریعت
گروهی براین باورند که میبایست در اجرای احکام دینی، در تمامی حوزههای فردی و اجتماعی از قدرت و زور استفاده کرد، حتی اگر به خشونت و کشتن افراد بیانجامد. آنها میگویند حکومت وظیفه دارد همه مردم را به بهشت ببرد، اگرچه آنها نخواهند و مردم را از جهنم رفتن بازدارد، گرچه هنوز به آن معتقد نباشند.
بیشک، نخستین وظیفه حکومت دینی پیش از آن که بخواهد به ظواهر دینی اهتمام ورزد و شعائر و ظواهر را درست کند این است که در شکل کلان، جامعه را در روند درست و سالمی قرار دهد و زمینههای هدایتپذیری انسانها را فراهم آورد و موانع آن را از میان بردارد. حکومت دینی در سطح برنامهریزی و سازماندهی وظیفه دارد بیشترین تلاش خود را به رفع موانع هدایت و برداشتن عوامل فساد و انحراف معطوف دارد و شرایط گرایش مردم را به طرف حق، نیکی و درستی فراهم نماید.
جوهر دین به اعتقاد قلبی افراد باز میگردد و اگر عمل صالح مطرح است نشانه و علامت دینداری افراد است و حکومت دینی که براساس اعتقاد و گرایش فکری خاص گام برمیدارد، مسؤولیت ترویج اصول اعتقادی را به عهده میگیرد که یکی از شئون آن راهبری به امور معنوی و هدایت به امور غیبی است؛ اما به این معنا نیست که از هرروشی میتواند استفاده کند و عملی برخلاف طبع انسان انجام دهد. طبع انسان زور و قلدری نمیپسندد؛ لذا حکومت دینی این مسؤولیت را باید متناسب با طبع و سرشت انسان انجام دهد و از کارهای خشونتآمیز و منزجر کننده پرهیز کند.
حکومت دینی علاوه برتکفل امور مادی و برقراری عدالت و ایجاد توازن و برداشتن فاصلهها و اتکای به مردم، نسبت به معنویت و هدایت مردم خود نیز مسؤول است؛ اما لازمه این امور الزام و اجبار نیست؛ زیرا حکومت دینی متکی به ایمان مردم و ایمان از مقوله پذیرفتن و جذب شدن و دوست داشتن است، لذا بیشترین سعی حکومت آن است که راههای شناخت و معرفت مردم را فراهم و موانع را برطرف سازد. اگر شبهات و اشکالاتی در ذهن مردم جای گرفته؛ باید آنها را شناسایی و به طور مستقیم یا غیر مستقیم به آنها پاسخ دهد. اساساً تصرف مستقیم و اجبارگونه در دل مردم امکان ندارد و اجبار و ارعاب هم در این مورد کارساز نیست. مگر در صورتی که به حقوق عمومی جامعه و یا به موانع هدایت و سلامت جامعه ارتباط پیدا کند؛ مانند فساد: فحشا، ناامنی، سوء استفاده، رشوه و دهها مقولهای که وجود آنها برخلاف عدالت، معنویت و امنیت به حساب میآید.
وقتی خداوند فلسفه خلقت انسان را آزمایش و امتحان میداند و میفرماید: «اَلّذی خلق الموت والحیاة لیبلوکم أیکم أحسن عملاً؛ خدایی که مرگ و حیات را آفرید تا بیازماید چه کسی عمل بهتر انجام میدهد». (سوره ملک، آیه2) این آزمایش و امتحان درجایی تحقق میپذیرد که اختیار و اراده باشد. در جایی که ترس و اجبار است، جایی برای اختیار و حق انتخاب باقی نمیماند و عمل از روی اجبار ارزشی ندارد.
از سوی دیگر، بسیاری علی رغم اینکه در زمینه انتخاب عقیده و تحقق ایمان در جامعه، معتقد به آزادی عقیده و اندیشه هستند اما وقتی نوبت به اجرای احکام شرعی میرسد، حکومت را مکلّف به اجرای آن میدانند و حکومت دینی را پاسدار، حافظ و مجری احکام در جامعه میدانند. آنها بدین گونه معتقدند که حکومت دینی باید تمام تمهیدات عملی و دستگاههای نظارتی خود را برای اجرای فروع دینی فقهی و اخلاقی به کارگیرد تا احکام دینی مو به مو اجرا شود. حتی اگر این کار به اکراه و اجبار و خشونت همراه باشد؛ دلیل آنها این است که تفاوت حکومت دینی با حکومت غیر دینی در به اجرا در آوردن احکام دینی است.
ولی با توضیحاتی که ارائه شد دریافتیم که این اندیشه به شدّت مورد تردید است؛ زیرا درست است که حکومت دینی پاسدار اخلاق و مروج ارزشهاست و حمایت از اخلاق و توجّه و مراقبت از ارزشهای دینی جامعه از وظایف دولت شمرده میشود، اما چنین اهدافی و تعقیب چنین وظایفی موجب آن نمیشود که در زمینه اعمال فردی از روشهای مستقیم و آمرانه استفاده شود. بهتر آن است که از روشهای غیر مستقیم ـ یعنی ارشاد و هدایت و ایجاد و تمهیدات تشویقآمیز ـ استفاده شود. همچنین حکومت باید رفتارهای ناهنجار را در جامعه شناسایی و عواملی را که سبب بروز چنین هنجارها و رفتارهایی هستند از بین ببرد. بدیهی است که هرگونه اجبار، نتیجه معکوس دارد و قدرت و شدت، مایه تنفر طبع و انزجار و رواج ریا و نفاق عملی میگردد.
به بیان دیگر، دولت باید در زمینه تکالیف عملی شرعی، زمینه امرو نهی، ارشاد و هدایت را فراهم آورد. زیرا الزام و اجبار، تهدید و مجازات در اعمال و احوال فردی و امورات شخصی و احکام عبادی معنی ندارد، مگر در جایی که به کیان جامعه و اخلاق و حقوق عمومی باز گردد و ترک آن در جامعه به حیات و استقامت دین و اخلاق عمومی مردم آسیب رساند که در آن صورت هم الزام و اجبار نخستین راه حلّ نیست و تا جایی که ممکن است باید از شیوههای دیگر استفاده کرد.
1ـ کلینی، اصول کافی، ج2، ص 307.
2 همان، ص 105.
کسان بسیاری دینداری را در ظاهر افراد و انجام دادن کارهایی از قبیل نذر کردن، اطعام دادن، سفرهای زیارتی و انجام مناسک میدانند و اگر کسی پایبندی به این امور داشت و یا به عزاداری و گریه برمصیبت اهلبیت و داشتن تسبیح و بگفتن ذکر و صلوات همت گماشت،ا و را دیندار میدانند و اگر در جامعه محافل برگزاری دعا و شعائر و جشن و اعیاد دینی و عزاداری رونق گرفت و یا ظواهر دینی به خوبی رعایت شد، آنها را دلیل دینداری جامعه می دانند. برای آنها مهم نیست که در جامعه جهل، فقر، فساد، ناامنی و اختلاف طبقاتی رواج داشته باشد. تنها چیزی که برای آنها اهمیت دارد، رواج شعائر و مناسک دینی و اجرای ظاهری شریعت است.
اما گروهی دیگر در این که برخی از کارهای فوق میتواند نمایانگر دینداری فرد و جامعه باشد، تردیدی ندارند. اما تنها آنها را علامتهای دینداری نمیدانند و معتقداند که دینداری شاخصهایی همچون: راستگویی، امانتداری، احترام به حقوق افراد، دخالت نکردن در زندگی خصوصی دیگران، حُسن همجواری، عطوفت و… دارد. در سطح جامعه هم، جامعهای را دیندار میخوانند که با ستم مبارزه کند، در جهت نفی فقر، فساد، تبعیض و برقراری عدالت کوشش کند. در میان آنها تعاون و همکاری و روح مودت و محبت و گذشت وجود داشته باشد.حکومتی را دیندار میدانند که رابطهاش با مردم رابطه گرگ و میش، قلدری و چپاولگری، تبعیض و رانتخواری و ایجاد رعب و وحشت نباشد و مردم آن حکومت را با اختیار و طیب خاطر انتخاب کرده باشند و روابط دولت و ملت با اعتماد متقابل باشد. همه قدرت در دست فردی متمرکز نباشد تا هرکاری خواست انجام دهد. هم نظارت درونی و معنوی در چنین حکومتی برقرار باشد و هم بیرویی. مردم بتوانند سخن خود را بگویند، انتقاد کنند و اشکالات جامعه را نیز برطرف سازند.
پس دینداری و دیندار شدن دارای علایم و نشانههایی جز آن است که ما در ظاهر برداشت میکنیم. نماز، روزه، حج و… همه برای ایجاد آن علایماند. اگر ما کاری کردیم که این حالت ظاهری انجام شد، اما آن هدف اصلی پدید نیاید، در ایجاد دینداری موفق نبودهایم.
امام صادق میفرماید:
«انّ اللّهَ لَم یبعث نبی الاّ بِِصِدق الحَدیث و أداءِ الأمانة إلی البرّ و الفاجِر؛»
خداوند پیامبری را مبعوث نکرده مگر این که دعوت به راستگویی و ادای امانت به افراد خوب و بد کرده است».1
به همین دلیل برخی از این روایات ما را از ظاهرسازیها پرهیز میدهد و میگوید: نماز و روزه، طولانی شدن رکوع و سجود خوب است، اما اینها دلیل ایمان و دینداری نیست؛ زیرا چه بسا این کارها در اثر عادت انجام گیرد.2
رابطهدینداری و اجرای احکام دینی
آیات زیادی تأکید میکنند که زور و اجبار تأثیری در پذیرش یک اعتقاد ندارد، مثلاً در سوره بقره میفرماید: «لا إکراه فی الدین». (سوره بقره، آیه 256) و در جای دیگر میفرماید: «أفأنت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین…»(سوره یس، آیه99) «پیامبر تو میخواهی مردم را مجبور کنی که مؤمن شوند». قرآن حتی به این اندازه هم اکتفا نمیکند و در آیات دیگر میگوید: پیامبر تو چیرهگر نیستی، ما اگر بخواهیم میتوانیم آیات خود را بفرستیم تا مردم خاضع و خاشع و تسلیم شوند.
این آیات صراحت دارد که زور و جبر در دین و معنویت نیست؛ زیرا خداوند انسان را به خلاف دیگر موجودات، با اراده و اختیار قرار داده و ثواب و عقاب آنها را هم براساس ارادهاش نهاده است؛ یعنی انسان بهشت و جهنم را با اراده خودش انتخاب میکند. یا میفرماید: «وما أنت بجبّار؛ پیامبر تو جبار نیستی».(سوره ق، آیه 45) یا در باب تبلیغ میفرماید: «ادع الی سبیل ربّک باالحکمة و الموعظه الحسنه»؛ در دعوت به سوی پروردگارت با حکمت و موعظه حسنه مردم را بخوان. (سوره نحل، آیه 125)
قلمرو اجرای شریعت
گروهی براین باورند که میبایست در اجرای احکام دینی، در تمامی حوزههای فردی و اجتماعی از قدرت و زور استفاده کرد، حتی اگر به خشونت و کشتن افراد بیانجامد. آنها میگویند حکومت وظیفه دارد همه مردم را به بهشت ببرد، اگرچه آنها نخواهند و مردم را از جهنم رفتن بازدارد، گرچه هنوز به آن معتقد نباشند.
بیشک، نخستین وظیفه حکومت دینی پیش از آن که بخواهد به ظواهر دینی اهتمام ورزد و شعائر و ظواهر را درست کند این است که در شکل کلان، جامعه را در روند درست و سالمی قرار دهد و زمینههای هدایتپذیری انسانها را فراهم آورد و موانع آن را از میان بردارد. حکومت دینی در سطح برنامهریزی و سازماندهی وظیفه دارد بیشترین تلاش خود را به رفع موانع هدایت و برداشتن عوامل فساد و انحراف معطوف دارد و شرایط گرایش مردم را به طرف حق، نیکی و درستی فراهم نماید.
جوهر دین به اعتقاد قلبی افراد باز میگردد و اگر عمل صالح مطرح است نشانه و علامت دینداری افراد است و حکومت دینی که براساس اعتقاد و گرایش فکری خاص گام برمیدارد، مسؤولیت ترویج اصول اعتقادی را به عهده میگیرد که یکی از شئون آن راهبری به امور معنوی و هدایت به امور غیبی است؛ اما به این معنا نیست که از هرروشی میتواند استفاده کند و عملی برخلاف طبع انسان انجام دهد. طبع انسان زور و قلدری نمیپسندد؛ لذا حکومت دینی این مسؤولیت را باید متناسب با طبع و سرشت انسان انجام دهد و از کارهای خشونتآمیز و منزجر کننده پرهیز کند.
حکومت دینی علاوه برتکفل امور مادی و برقراری عدالت و ایجاد توازن و برداشتن فاصلهها و اتکای به مردم، نسبت به معنویت و هدایت مردم خود نیز مسؤول است؛ اما لازمه این امور الزام و اجبار نیست؛ زیرا حکومت دینی متکی به ایمان مردم و ایمان از مقوله پذیرفتن و جذب شدن و دوست داشتن است، لذا بیشترین سعی حکومت آن است که راههای شناخت و معرفت مردم را فراهم و موانع را برطرف سازد. اگر شبهات و اشکالاتی در ذهن مردم جای گرفته؛ باید آنها را شناسایی و به طور مستقیم یا غیر مستقیم به آنها پاسخ دهد. اساساً تصرف مستقیم و اجبارگونه در دل مردم امکان ندارد و اجبار و ارعاب هم در این مورد کارساز نیست. مگر در صورتی که به حقوق عمومی جامعه و یا به موانع هدایت و سلامت جامعه ارتباط پیدا کند؛ مانند فساد: فحشا، ناامنی، سوء استفاده، رشوه و دهها مقولهای که وجود آنها برخلاف عدالت، معنویت و امنیت به حساب میآید.
وقتی خداوند فلسفه خلقت انسان را آزمایش و امتحان میداند و میفرماید: «اَلّذی خلق الموت والحیاة لیبلوکم أیکم أحسن عملاً؛ خدایی که مرگ و حیات را آفرید تا بیازماید چه کسی عمل بهتر انجام میدهد». (سوره ملک، آیه2) این آزمایش و امتحان درجایی تحقق میپذیرد که اختیار و اراده باشد. در جایی که ترس و اجبار است، جایی برای اختیار و حق انتخاب باقی نمیماند و عمل از روی اجبار ارزشی ندارد.
از سوی دیگر، بسیاری علی رغم اینکه در زمینه انتخاب عقیده و تحقق ایمان در جامعه، معتقد به آزادی عقیده و اندیشه هستند اما وقتی نوبت به اجرای احکام شرعی میرسد، حکومت را مکلّف به اجرای آن میدانند و حکومت دینی را پاسدار، حافظ و مجری احکام در جامعه میدانند. آنها بدین گونه معتقدند که حکومت دینی باید تمام تمهیدات عملی و دستگاههای نظارتی خود را برای اجرای فروع دینی فقهی و اخلاقی به کارگیرد تا احکام دینی مو به مو اجرا شود. حتی اگر این کار به اکراه و اجبار و خشونت همراه باشد؛ دلیل آنها این است که تفاوت حکومت دینی با حکومت غیر دینی در به اجرا در آوردن احکام دینی است.
ولی با توضیحاتی که ارائه شد دریافتیم که این اندیشه به شدّت مورد تردید است؛ زیرا درست است که حکومت دینی پاسدار اخلاق و مروج ارزشهاست و حمایت از اخلاق و توجّه و مراقبت از ارزشهای دینی جامعه از وظایف دولت شمرده میشود، اما چنین اهدافی و تعقیب چنین وظایفی موجب آن نمیشود که در زمینه اعمال فردی از روشهای مستقیم و آمرانه استفاده شود. بهتر آن است که از روشهای غیر مستقیم ـ یعنی ارشاد و هدایت و ایجاد و تمهیدات تشویقآمیز ـ استفاده شود. همچنین حکومت باید رفتارهای ناهنجار را در جامعه شناسایی و عواملی را که سبب بروز چنین هنجارها و رفتارهایی هستند از بین ببرد. بدیهی است که هرگونه اجبار، نتیجه معکوس دارد و قدرت و شدت، مایه تنفر طبع و انزجار و رواج ریا و نفاق عملی میگردد.
به بیان دیگر، دولت باید در زمینه تکالیف عملی شرعی، زمینه امرو نهی، ارشاد و هدایت را فراهم آورد. زیرا الزام و اجبار، تهدید و مجازات در اعمال و احوال فردی و امورات شخصی و احکام عبادی معنی ندارد، مگر در جایی که به کیان جامعه و اخلاق و حقوق عمومی باز گردد و ترک آن در جامعه به حیات و استقامت دین و اخلاق عمومی مردم آسیب رساند که در آن صورت هم الزام و اجبار نخستین راه حلّ نیست و تا جایی که ممکن است باید از شیوههای دیگر استفاده کرد.
1ـ کلینی، اصول کافی، ج2، ص 307.
2 همان، ص 105.