پند مور
آرشیو
چکیده
متن
بعد از آن که از میان نوزده فرزندِ داود، سلیمان برای جانشینی او برگزیده شد و مسؤولیت سنگین نبوّت و پیشوایی امّت به خواستِ خداوند بر دوشِ سلیمان نهاده شد، با وجود دلایل آشکاری چون علم و حکمت، فهم زبان پرندگان و معرّفی سلیمان از سوی داود برای پیامبری و جانشینی بعد از خود، هنوز عدهای از بنی اسرائیل در فضیلت و منزلت سلیمان نزد خداوند شک داشتند. عدّهای از بزرگانِ قوم، دیگر برادران سلیمان را برای رهبری بنی اسرائیل شایستهتر میپنداشتند.
از این جهت سلیمان در اندیشه ارائه معجزهای بود که دیگر جای هیچ شکّی باقی نگذارد؛ حجّت را بر منکران تمام کند و بقیه قوم را بر اعتقاد به نبوّت و سلطنت خدایی خویش استوارتر سازد. از این رو نیمه شبی در راز و نیاز عاشقانهاش به درگاه خداوند، عرضه داشت:
«پروردگارا! مرا ببخش و به من حکومتی عطا کن که بعد از من برای هیچ کس دیگر نباشد که تو بسیار بخشندهای». (سوره ص، آیه 35)
خداوند هم دُعای او را مستجاب کرد و قدرت و عزّتی بی نظیر به او عطا فرمود؛ جنّیان عالم را تحتِ سلطه او قرار داد تا هر کاری که او خواهد، برایش سامان دهند و اگر نافرمانی کنند در غُل و زنجیر او گرفتار آیند. زمام باد را در کف سلیمان نهاد تا هر کاری که او فرماید، انجام دهد و به هر جا که او خواهد، روان شود و به او قدرت داد تا لشگری بسیار گسترده و منظّم از آدمیان و جنّیان و پرندگان فراهم آورد و کلید گنجهای زمین را به دست او داد تا هر قدر که میخواهد از آن بهرهبردارد و بر او وحی فرستاد که:
«همه این نعمتها عطای ماست به تو؛ اینک بی حساب به هر که خواهی عطا کن و از هر که خواهی بازدار». (سوره ص، آیه 39)
سلیمان، بنده شاکری بود و به خاطر قدرت و شوکتی که خداوند به او عطا فرموده بود، بسیار شکرگزاری میکرد و سعی میکرد که از همه نعمت های الهی فقط در راهی که خداوند دوست می دارد استفاده کند، خداوند هم روز به روز بر قدرت و عزّت سلیمان میافزود و نعمتهای جدیدی بدو ارزانی میداشت. از آن جمله، روزی در حالی که باد به فرمان سلیمان، جایگاهِ مخصوص و لشگریان او را در آسمان، به سوی مقصدی به پرواز در آورده بود، ناگاه فرشته وحی بر او نازل شد و سلیمان را به نعمت جدیدی از سوی پروردگارش بشارت داد:
«خدایت سلام میرساند و میفرماید: باز هم بر قدرت و عزّت تو افزودم و باد را فرمان دادم تا از این به بعد، سخنِ هر جنبندهای در زمین را به گوش تو برساند».
روزی سلیمان به همراه لشگریاش با قدرت باد به سوی مقصدی در حرکت بود؛ به نزدیکی سرزمین مورچگان رسید. رئیس مورچگان که از راهی دور لشگر سلیمان را دیده و شناخته بود به بالای بلندی برآمد و بانگ برآورد:
«ای مورچگان! جملگی به لانههای خود درآیید تا سلیمان و لشگریانش در حالی که از شما خبر ندارند پایمالتان نکنند». (سوره نمل، آیه 18)
باد این گفتار را به گوش سلیمان رسانید. سلیمان از این گفتار تبسّمی نمود و به باد دستور داد تا او و لشگریانش را در سرزمین مورچگان فرود آورد و آن گاه پیکی فرستاد و رئیس مورچگان را به حضور طلبید و خطاب به او گفت: آیا نمیدانی که من و لشگریانم به هیچ کس ستم نمیکنیم؟
ـ میدانم؛ امّا من رئیس و مهتر مورچگانم و بر مهتران دوراندیشی و نصیحتِ کهتران واجب باشد؛ از این رو عُذر شما را خواستم و گفتم که سلیمان و لشگریانش از شما خبر ندارند؛ به لانههای خود روید تا پایمال نشوید.
ـ مگر ندیدی که من و لشگریانم در هوا حرکت میکنیم؛ پس چگونه ترسیدی که قومت را پایمال گردانیم؟
ـ مقصودِ من از این گفتار چیز دیگری بود. ترسِ من از آن نبود که زیر پای لشکریان تو درهم شکسته و پایمال شوند؛ بلکه ترس من از این بود که به نظاره لشگر تو مشغول شوند و اینگونه از یادخدا و تسبیحی که بدان مشغولند، بازمانند. ترسیدم با دیدن شوکت و دارایی تو، دنیا در دلهاشان جلوه نماید و دوستدار دنیا گردند و اینگونه در میدانِ غفلت، پایمال حبِّ دنیا گردند.
ـ خداوند به تو شعورِ والایی عطا نموده است. مرا پندی ده!
ـ از نعمتهایی که خداوند به تو داده است، یکی را بازگوی.
ـ خداوند به فضل و کَرَم خویش، باد را در اختیار من درآورده است به گونهای که چون مرکبی، من و لشگریانم را روزانه به اندازه دو ماه، راه میبرَد.
ـ آیا میدانی معنای این که خداوند باد را مرکب تو ساخته است، چیست؟
ـ تو برایم بگوی؟
ـ یعنی مملکت دنیا و هر چه از آن به تو داده شده است، همهاش بر باد است و هر چه بنایش بر باد باشد، هرگز نَیاید و هر آنچه نیاید، دلبستگی را نشاید.
سلیمان بعد از این موعظه مور، روی به مناجاتِ با پروردگار عالمیان آورد و گفت:
«پروردگارا! مرا توفیق شُکرِ نعمتهای خود که به من و پدر و مادرم عطا فرمودی، عنایت فرما و مرا به اعمالِ صالحی که خود میپسندی موفّق بِدار و مرا به لطف و مرهمتِ خود در صفِ بندگانِ خاصّ و شایستهات داخل گردان». (سوره نمل، آیه 19)
از این جهت سلیمان در اندیشه ارائه معجزهای بود که دیگر جای هیچ شکّی باقی نگذارد؛ حجّت را بر منکران تمام کند و بقیه قوم را بر اعتقاد به نبوّت و سلطنت خدایی خویش استوارتر سازد. از این رو نیمه شبی در راز و نیاز عاشقانهاش به درگاه خداوند، عرضه داشت:
«پروردگارا! مرا ببخش و به من حکومتی عطا کن که بعد از من برای هیچ کس دیگر نباشد که تو بسیار بخشندهای». (سوره ص، آیه 35)
خداوند هم دُعای او را مستجاب کرد و قدرت و عزّتی بی نظیر به او عطا فرمود؛ جنّیان عالم را تحتِ سلطه او قرار داد تا هر کاری که او خواهد، برایش سامان دهند و اگر نافرمانی کنند در غُل و زنجیر او گرفتار آیند. زمام باد را در کف سلیمان نهاد تا هر کاری که او فرماید، انجام دهد و به هر جا که او خواهد، روان شود و به او قدرت داد تا لشگری بسیار گسترده و منظّم از آدمیان و جنّیان و پرندگان فراهم آورد و کلید گنجهای زمین را به دست او داد تا هر قدر که میخواهد از آن بهرهبردارد و بر او وحی فرستاد که:
«همه این نعمتها عطای ماست به تو؛ اینک بی حساب به هر که خواهی عطا کن و از هر که خواهی بازدار». (سوره ص، آیه 39)
سلیمان، بنده شاکری بود و به خاطر قدرت و شوکتی که خداوند به او عطا فرموده بود، بسیار شکرگزاری میکرد و سعی میکرد که از همه نعمت های الهی فقط در راهی که خداوند دوست می دارد استفاده کند، خداوند هم روز به روز بر قدرت و عزّت سلیمان میافزود و نعمتهای جدیدی بدو ارزانی میداشت. از آن جمله، روزی در حالی که باد به فرمان سلیمان، جایگاهِ مخصوص و لشگریان او را در آسمان، به سوی مقصدی به پرواز در آورده بود، ناگاه فرشته وحی بر او نازل شد و سلیمان را به نعمت جدیدی از سوی پروردگارش بشارت داد:
«خدایت سلام میرساند و میفرماید: باز هم بر قدرت و عزّت تو افزودم و باد را فرمان دادم تا از این به بعد، سخنِ هر جنبندهای در زمین را به گوش تو برساند».
روزی سلیمان به همراه لشگریاش با قدرت باد به سوی مقصدی در حرکت بود؛ به نزدیکی سرزمین مورچگان رسید. رئیس مورچگان که از راهی دور لشگر سلیمان را دیده و شناخته بود به بالای بلندی برآمد و بانگ برآورد:
«ای مورچگان! جملگی به لانههای خود درآیید تا سلیمان و لشگریانش در حالی که از شما خبر ندارند پایمالتان نکنند». (سوره نمل، آیه 18)
باد این گفتار را به گوش سلیمان رسانید. سلیمان از این گفتار تبسّمی نمود و به باد دستور داد تا او و لشگریانش را در سرزمین مورچگان فرود آورد و آن گاه پیکی فرستاد و رئیس مورچگان را به حضور طلبید و خطاب به او گفت: آیا نمیدانی که من و لشگریانم به هیچ کس ستم نمیکنیم؟
ـ میدانم؛ امّا من رئیس و مهتر مورچگانم و بر مهتران دوراندیشی و نصیحتِ کهتران واجب باشد؛ از این رو عُذر شما را خواستم و گفتم که سلیمان و لشگریانش از شما خبر ندارند؛ به لانههای خود روید تا پایمال نشوید.
ـ مگر ندیدی که من و لشگریانم در هوا حرکت میکنیم؛ پس چگونه ترسیدی که قومت را پایمال گردانیم؟
ـ مقصودِ من از این گفتار چیز دیگری بود. ترسِ من از آن نبود که زیر پای لشکریان تو درهم شکسته و پایمال شوند؛ بلکه ترس من از این بود که به نظاره لشگر تو مشغول شوند و اینگونه از یادخدا و تسبیحی که بدان مشغولند، بازمانند. ترسیدم با دیدن شوکت و دارایی تو، دنیا در دلهاشان جلوه نماید و دوستدار دنیا گردند و اینگونه در میدانِ غفلت، پایمال حبِّ دنیا گردند.
ـ خداوند به تو شعورِ والایی عطا نموده است. مرا پندی ده!
ـ از نعمتهایی که خداوند به تو داده است، یکی را بازگوی.
ـ خداوند به فضل و کَرَم خویش، باد را در اختیار من درآورده است به گونهای که چون مرکبی، من و لشگریانم را روزانه به اندازه دو ماه، راه میبرَد.
ـ آیا میدانی معنای این که خداوند باد را مرکب تو ساخته است، چیست؟
ـ تو برایم بگوی؟
ـ یعنی مملکت دنیا و هر چه از آن به تو داده شده است، همهاش بر باد است و هر چه بنایش بر باد باشد، هرگز نَیاید و هر آنچه نیاید، دلبستگی را نشاید.
سلیمان بعد از این موعظه مور، روی به مناجاتِ با پروردگار عالمیان آورد و گفت:
«پروردگارا! مرا توفیق شُکرِ نعمتهای خود که به من و پدر و مادرم عطا فرمودی، عنایت فرما و مرا به اعمالِ صالحی که خود میپسندی موفّق بِدار و مرا به لطف و مرهمتِ خود در صفِ بندگانِ خاصّ و شایستهات داخل گردان». (سوره نمل، آیه 19)