آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

«اللّهُ نوُرالسَّمواتِ والأرضِ مَثَل نُورِه کمِشکوةٍ فیها مِصباح المصباح فی زُجاجَةٍ الزّجاجَة کَأنَّها کُوکَب دُرّی یوقَد من شَجَرة مبارکَةٍ زَیتُونَةٍ لا شَرْقیةٍ و لا غربیةٍ یکادُ زیتُها یضئُ وَلو لَم تَمسَسه نار نُور علی نُورٍ…؛
خدا نور آسمانها و زمین است، داستان نورش به چراغدانی ماند که در آن روش چراغی باشد و آن چراغ در میان شیشه‌ای که تلألؤ آن گویی ستاره‌ای است درخشان و روشن از درخت مبارک زیتون ـ که با آنکه شرقی و غربی نیست ـ شرق وغرب جهان بدان فروزانست، و بی آنکه آتشی روغن آن را بر افروزد، جهانی را روشنی بخشد». (سوره نور، آیه 35)
حق بود نور سماوات و زمین آفرینش جمله زو روشن جبین
گرچه شناخت تفصیلی ذات حضرت اَحَدی و أسما و صفات او نا ممکن است و او برتر از هر توصیف و تعریفی است.
«زنام و نشان و گمان برتر است» و هیچ اندیشه‌ای را بدو راه نیست
از این پـرده برتر سخن گاه نیست به هستیـش اندیشـه را راه نیـست
فردوسی
لکن برای آشنایی اذهان با او و اینکه او در عین این اختفا و دست نایافتنی بودن، برای همگان ظاهر و مشهود و دست یافتنی است به تماشای مَثَل زیبای سوره شریفه نور می‌نشینیم: «اللّه نور السموات والارض» خدا نور آسمان و زمین است، آیا روشن تر و ظاهرتر از نور چیزی هست؟ هر چند خیره شدن به نور و منبع آن شدنی نیست أمّا در عین حال ظهور و آشکاری نور غیر قابل انکار است، چه اینکه ظهور و آشکاری هر جسمی برا ی چشم به برکت نور است و بدون آن دیدن ممکن نیست.
ما هر روز صبح به برکت طلوع حیات بخش خورشید از تاریکی بدر می‌آئیم و به تماشای جمال دلنشین طبیعت و محیط پیرامون خویش می‌نشینیم، و اگر روز ی خورشید این مهربانی را از ما دریغ دارد حتّی قادر به دیدن اعضاء و جوارح خود هم نیستیم. حال اگر شدّت درخشندگی و ظهور و نورانیت خورشید مانع از خیرگی چشم در حریم ذات و جمال او گردد آیا می‌شود منکر خورشید شد؟!
هموست که اول است و آخر است و ظاهر است وباطن.
اندر دل من بدین عیانی که تویی وز دیده من بدین نهانی که تویی
وصّاف تو را وصف نداند کردن تو خود به صفات خود چنانی که تویی
خواجه عبدالله انصاری
حکایتِ موجودات عالم هستی و وجود حضرت حقّ در ظهور و بروز همان حکایت حمدهای دم به دم و پیدای شیر پرچم و باد ناپیدا است که چنین به زبان مولانا آمده است:
ما همه شیریم ولی شیر عَلَم حمله مان از باد باشد دمبدم
حمله مان پیدا و ناپیدا است باد جان فدای آنچه ناپیدا است باد
آنچه حمله ساز و هستی بخشِ حمله شیر عَلَم است همان باد ناپیدا است که از دیده مخفی است و چشم فقط حمله‌های دمبدم شیر عَلَم را می‌بیند، دیدگان ظاهری فقط سماوات و ارض را می‌بیند ولی نور سماوات و ارض و هستی بخش آنها خداست، هستی، و بروز و ظهور آنان قائم به هستی خدای متعال است،تعبیر قرآن خیلی دقیق و شیرین است، مفاد این تعبیر اینستکه هم اصل وجود و هستی موجودات منتسب به وجود خداست و هم ظهور و بروز و تعین آنها.
همه عالم به نور اوست پید کجا او گردد از عالم هوید
نگنجد نور ذات اندر مظاهر که سبحات جلالش هست قاهر
سیه رویی ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد واللّه أعلم
شبستری
و چنان که ظهور و بروز اجسام به نور است و ظهور و بروز نور به خود، وجود و هستی تمامی موجودات به حق تعالی است، و حضرت حقّ خود قائم به خود است.
حقّ بود نور سماوات و زمین آفرینش جمله زو روشن جبین
او پدید آرنده أرض و سماست مرمنوّر ما سوی را در ضیاست
اوست یعنی عین هستی به غلوّ هستی ای نبود به جز هستی او
هستی أشیاء نمود است و حُباب چون شکست آن نیست چیزی غیر آب
کن ز هست عارضی صرف نظر بین چه ماند بعد از او باقی دگر
شاید زیباترین تفسیر «اللّه نور السموات والارض» این فراز از دعای عرفه سرور و سالار شهیدان(ع) باشد که:
«أیکون لِغیرک مِن الظُّهور ما لَیس لَک حَتّی یکونَ هُو المُظْهِر لَک؟! مَتی غِبْتَ حتّی تحتاجَ إلی دلیل یدُلّ علیک، وَمَتی بَعُدْتَ حتّی تکون الآثارُ هی الّتی تُوصِل ألیک، عَمِیتَ عین لا تراک عَلَیها رَقیباً، وخَسِرتْ صَفْقةُ عبد لَم تَجعَلْ لَه مِن حُبِّک نَصیباً» یعنی آیا برای غیر تو آن چنان ظهوری است که او مُظْهِر توست؟! کی پنهانی تا بواسطه دلیلی به تو ره‌یابیم؟ کی دوری تا آثار صنع تو مرا به تو نزدیک کند؟ چه نابینا است آن چشم که تو را مراقب خویش نبیند، و چه زیانبار است جانی که از کالا و کیمیای محبّت تو بی نصیب است.
کی رفته‌ای زدل که تمنّا کنم تو ر کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو ر
غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو ر
با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو ر
فروغی بسطامی
گر چه در تفسیر واژه نور برخی از مفسّران اینچنین نوشته‌اند: نور چیزی است که ظهور و بروز أشیا به اوست و خدا نور آسمانها و زمین است ولی محقّقان از مفسّران اینچنین گفته‌اند: مقصود از نور چیزی جز وجود نیست و معنی آیه اینستکه خداست که هستی و هستی بخش آسمان و زمین است. و عارف چیزی جز خدا نمی‌بیند که:
به صحرا ونگرم صحرا تِ وینم به دریا ونگرم دریا تِ وینم
به هر جا ونگرم کوه و در و دشت جمال وصورت زیبا تِ وینم
باباطاهر
ای همه هستی ز تو پیدا شده خاک ضعیف از تو توانا شده
زیر نشین عَلَمت کاینات ما به تو قائم چو تو قائم به ذات
هستی تو صورت پیوند نی تو به کس و کس به تو مانندنی
آنچه تغیر نپذیرد تویی وآنکه نمرده است و نمیرد تویی
ماهمه فانی و بقا بس تو راست ملک تعالی و تقدّس تو راست
خاک به فرمان تو دارد سکون قُبّه خضرا تو کنی بی ستون
هر که نه گویای تو خاموش به هرچه نه یاد تو فراموش به
روشنی عقل به جان داده‌ای چاشنی دل به زبان داده‌ای
پرده سوسن که مصابیح توست جمله زبان از پی تسبیح توست
نظامی

تبلیغات