آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

آن شب حضرت لوط(ع) مهمان داشت. شب سیمای مهمانان را از چشمان شهوت باره مردم پوشانده بود و او می‌کوشید تا همچنان آنان را در خفا دارد. مهمانان را در محفوظ‌ترین اتاق جای داد. روزنه‌ها را بست. نور را پایین آورد. به آهستگی سخن گفت: نکند مردم صدای آنان را بشنوند یا چهره‌شان را ببینند. به ظاهر مسافرانی بودند که از راه دور آمده بودند. خوب‌روی بودند و بلند قامت، جوان بودند و با نشاط، حضرت لوط به خوبی مردمش را می‌شناخت. از بدکرداری آنان آگاه بود. آنان سالها بود که از همسران خود روی برتافته، به همجنسان گرفتار آمده بودند و سنتی را بنیاد گذارده بودند که پیش از ایشان هیچ قوم ستمکاری بدان نپرداخته بود. آنان در پلیدی و شهوت، چنان جسور شده بودند که پرده‌های شرم را دریده، آشکارا به این عمل می‌پرداختند و حتی دست به سوی رهگذران می‌گشودند و حضرت لوط از آزار آنان برمهمانانش بیمناک بود.
در دل «واهله»1 همسر لوط نیز غوغایی برپا بود. همان دم که چشمش به سیمای مهمانان افتاد، بی‌اختیار به سوی قومش شتافت تا آنان را از ورود ایشان آگاه سازد، اما اضطرابی که در چهره پیامبر خدا و پریشانی‌ای که لوط را بی‌قرار ساخته بود، واهله را بر سر دوراهی قرار داد. بین لوط و قومش کدام را برگزیند. انتخاب دشواری بود و او هیچگاه نتوانسته بود در برابر نهیب نفسش بایستد. واهله اولین دیدارش را با لوط از خاطر نبرده بود. مردی که از دور دستها آمده بود، از شرق، از بابل، پایتخت افسانه‌ای نمرود. پایمردی در ایمان، لوط را از سرزمینش رانده بود و دست تقدیر او را در «سدوم» از آبادیهای فلسطین، مستقر کرده بود. آن هنگام که با وی، بر سر ایمان، پیوند ازدواج بسته بود، هیچگاه به عاقبت این پیمان و دشواری پایمردی برآن نیندیشیده بود. لوط بسیار می‌گفت، از مردمش، از رهبرانشان، از بدی کردارشان ونااستواری باورهایشان. او از تجربه‌های سفرش می‌گفت و مردمانی که در راه آزموده بود، اما در حکایتهای او برای واهله پند و عبرتی نبود. او با این سخنان در رؤیای کاخهای رفیع، لباسهای فاخر، نعمتهای گسترده و غرایب زندگی مردمانی فرو می‌رفت که از آنان حکایت می‌شد و با بازگفتن این شگفتی‌ها، در هر مجلسی که قدم می‌گذارد، چشمها به سوی او نگران و دلها به او مشتاق بودند.
این دوران خوشی دیری نپایید. اندک اندک ایمان لوط کار را برایشان دشوار ساخت. او به عادت بد این مردم آگاه شده بود و بر هر کوی و برزن، در خفا و آشکارا بی‌پروا از هیچ سرزنش و آزاری به نکوهش این بدکرداری می‌پرداخت، امّا مردم را تحمل سخنانش نبود، او را به سکوت می‌خواندند و به اخراج از آبادی تهدید می‌کردند. واهله نیز از سرزنش مردم در امان نبود. در هر کجا قدم می‌گذاشت، روی خویش را از او برمی‌تافتند. دیگر کسی به او اعتنا نداشت و شلاق سرزنش روحش را می‌آزُرد. او سخنان لوط را می‌شنید، حقانیت آن را درک می‌کرد، اما روح و جانش تحمل پذیرش پیامدهای دشوارش را نداشت. چقدر جدال کرده بود و لوط با منطق پاسخ گفته بود. ستیزه کرده بود و لوط با نرمی مدارا کرده بود. لجاجت، قهر، دشنام، هیچ کاری نتوانسته بود، لوط را از راهش باز دارد. واهله مهمترین انتخاب را در زندگی‌اش کرده بود. او شهرت باطل را به انزوای حق برگزیده بود. برای رهایی از سرزنش همشهریان، همداستان با ایشان به نکوهش همسرش می‌پرداخت، مشتاقانه به داستانهایی که از ماجراهایشان داشتند، گوش فرا می‌داد؛ در رساندن خبر تازه واردها از دیگران پیشی می‌گرفت و با بازگفتن اسرار خانه لوط خود را مطرح می‌ساخت.
این نیز آزمایشی دیگر بود. اکنون چگونه می‌توانست این خبر مهم را مخفی دارد. روحش را به راز‌داری عادت نداده بود. عطشش برای مطرح شدن، سیری نداشت. در گستره خیالش محبوبیت فردا و فرداهایی را به تصویر می‌کشید، که این خبر غوغا برانگیز برای او داشت. دیگر تاب نیاورد. شتابان به سوی قومش شتافت و ورود مهمانان را به آنان رساند، آنگاه هجوم مردمان بود و بی‌کسی لوط و فریادهای ملتمسانه و ناله‌های از سر سوز و درد او… .
و صدای دلنشین پیک الهی، که هراس به دل راه مده، ما «فرستاده پروردگار تو هستیم». باز هم هجوم، هجومی از سر‌کین و با چشمانی برافروخته از شهوت و زن همراه آنان و…
اشاره‌ای از پیک الهی و بهم ریختن صفوف هجوم آورندگان و درخواست لوط که در عذاب آنان شتاب کنند.
و کلام جبرییل که: «هنگامه هلاکت آنان صبح است و آیا هنگامه صبح نزدیک نیست»
و فرمان به لوط که با فامیل خود از شهر بیرون روند بجز زن او و آنگاه سحرگاهان بود و شهر «سدوم» که به تلی از خاک تبدیل شده بود.
بدین‌سان صبح آن روز، هر رهگذری که از کنار شهر سدوم می‌گذشت، می‌پنداشت راه به خطا آمده است، چرا که همان شب عذاب الهی، پایان ناخوشایندی را برای مردم بدکردار این شهر رقم زده بود. از شهر جز ویرانه‌ای و از مردمش جز جسدهایی بی‌روح که از دوربه تکه‌های خشکیده چوب می‌مانست، چیزی برجای نمانده بود. آن دورتر، در کوره راهی که از شهر به بیرون می‌رفت، جسد زنی، جدای از بقیه افتاده بود. او واهله همسر لوط بود که در هنگامه‌ای که شهر را در همراهی لوط ترک می‌گفت، به تنهایی به جزای همدلی با مردمش، همداستان عاقبت شوم آنان شد.
خداوند در باره او آورده است:
«ضرب اللّه مثلاً للذین کفروا امرأة نوح و امرأة لوط کانتا تحت عبدین من عبادنا صالحین فخانتا هما فلم یغنیا عنهما من اللّه شیئا و قیل ادخلا النار مع الداخلین؛
خداوند برای کسانی که کفر ورزیده‌اند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایسته ما بودند و به آنان خیانت کردند2و کاری از دست (شوهران) آنان در برابر خداوند ساخته نبود و (به آنان) گفته شد: با داخل شوندگان، داخل آتش شوید».
(سوره تحریم، آیه 10)
1 ـ در باره نام همسر حضرت لوط اختلاف است: ر.ک 1) مجمع البیان، ج5، ص 319 و الکاشف، ج 3 ، ص 352 .
2 ـ مفسران معتقدند از آنجا که بنابر اعتقاد عموم مسلمانان، همسر پیامبر مرتکب زنا نمی‌شود، مراد از نسبت دادن خیانت در این آیه، به همسر دو پیامبر الهی این است که ایشان در امانت خیانت کرده‌اند یعنی اسرار بیت پیامبر را فاش کرده‌اند. ر.ک، الکاشف، ج 7، ص 367 . برای آشنایی با داستان حضرت لوط، بنگرید:
ـ غفاری و موسوی، قصص قرآن، تاریخ انبیا، سیره‌رسول اکرم، نشر صدوق، ص 85 ـ 92 ـ بلاغی، قصص قرآن، انتشارات امیر کبیر، ص 75 ـ 79 . ـ طباطبایی، المیزان، انتشارات محمدی، ج 20، ص 241 ـ 250. ـ محمد حسین فضل اللّه، فی وحی‌القرآن، ج 22، ص 373 .

تبلیغات