به یاد امام مهدی (عج)
آرشیو
چکیده
متن
شهر کنعان را خشکسالی و قحطی فرا گرفته بود، و فرزندان یعقوب بری سومین مرتبه، بار سفر بستند و روانه مصر شدند.
در ین سفر، برخلاف سفرهی گذشته، نوعی شرمساری روح آنان را آزار میداد، زیرا در سفر گذشته، سابقه آنان نزد عزیز مصر، آسیب دید و ینان گروهی بدنام معرفی شدند. شید برخی آنان را به عنوان «گروه سارقان کنعان» می شناختند.
از سوی دیگر، ین نوبت، متاع بسیار اندکی بری معاوضه با گندم و سیر مواد غذیی به همراه آوردهبودند و از دست دادن بنیامینـ در سفر گذشتهـ و ناراحتی جان افزی پدر، غم آنان را افزون کرده بود.
در میان انبوه مشکلات و ناراحتیهی جانکاه، تنها جمله آخر پدر که فرمود: «از رحمت خدا میوس نباشید».* میه تسلّی خاطر آنان بود.
فرزندان یعقوب با تمامی ین مشکلات بریوسف واردشدند. در ین هنگام، با نهیت ناراحتی رو به سوی او کردند و گفتند: «یا یها العزیز مَسَّنا وَاَهْلنا الضّرّ وَجئنا بِبضاعة مزجاة فَأَوف لَنا الکیل وَتَصََّدق عَلَینا انّ اللّهَ یجْزِی المُتَصدِّقین؛ ی عزیز، به ما و خانواده ما رنج بسیار (قحطی، ناراحتی و بلا) رسیده است و سرمیه اندک و بی ارزشی همراه آوردهیم [با ین حال به کرم و بزرگواری تو تکیه کردهیم] پیمانه ما را به تمام و کمال پُرکن و برما منّت بگذار و تصدّق کن که خداوند بخشندگان و کریمان را دوست دارد».(سوره یوسف، یه 88)
ین حالت فرزندان یعقوب(ع) یادآور خاطرهی است که حضرت یت اللّه، علاّمه یتاللّهی نقل میفرمود که: در اوّلین سفر حجّ که با پدر پیرم مشرف شده بودم، صبح روز دوازدهم ذیحجه، بری اعمال حجّ به مکّه آمدیم، در برگشت به جهت ازدحام جمعیت، ماشین تا مسجد «خیف» بیشتر نیامد و چون تا خیمهها راه زیاد بود و پدرم ناتوان از راه رفتن و به جهت انجام اعمال حجّ، بسیار خسته و درمانده شده بود، به دنبال وسیلهی بری رفتن به خیمه بودم که در ضمن به حضرت مهدی(عج) نیزمتوسّل شدم و حضرت را با جمله «یا صاحب الزمان أغثنی» میخواندم. در همین موقع با چشمی اشکبار یه مبارکه سوره یوسف را ـ که قرآن از زبان برادران یوسف، زمانی که در تنگنی سخت زندگی قرار گرفته بودند، بیان میکندـ تکرار میکردم: «یا یها العزیز مسّنا وأهلنا الضّرّ وجئنا ببضاعةٍ مزجاةٍ فأوف لنا الکیل وتصدّق علینا انّ اللّه یجزی المتصدّقین».
پدرم نیز وقتی چنین وضعیتی را دید، شروع به استغاثه کرد و با ذکر «یا اباصالح ادرکنی» شروع به گریه کرد و به تصور ینکه راه را گم کردهام، از حضرت میخواست که راه را به ما نشاندهد.
لحظاتی نگذشت که دیدم دو نفر با لباس عربی آمدند و مرا با اسم صدا زدند و فرمودند: علاّمه! با ما بیا. من چند لحظه درنگ کردم، فرمودند: نترس! با ما بیا. حرکت کردم و چند دقیقه بعد، کنار خیمه بودم. پرسیدم: شما اهل کجا هستید؟ فرمود: مدنی هستیم. گفتم: از سادات «نخاوله» هستید؟ فرمودند: خیر. سؤالات دیگری هم کردم و بعد تعارف کردم که به خیمه تشریف بیاورید تا بیشتر درخدمت شما باشیم. فرمودند: ان شاء اللّه در مدینه مرا میبینید.
1. «لا تیأسوا من روح اللّه». (سوره یوسف ، یه 87)
2. قابل ذکر است سید بن طاووس میگوید: وقتی به آن بزرگوار ـ حضرت مهدی(عج)ـ خطاب میکنی، پس از تقدیم سلام زیارتی را که با سلام الله الکامل آغاز میشود بخوان و بگو: یا یها العزیز…. ترجمه کشف المحجة (فانوس)، ص231.
در ین سفر، برخلاف سفرهی گذشته، نوعی شرمساری روح آنان را آزار میداد، زیرا در سفر گذشته، سابقه آنان نزد عزیز مصر، آسیب دید و ینان گروهی بدنام معرفی شدند. شید برخی آنان را به عنوان «گروه سارقان کنعان» می شناختند.
از سوی دیگر، ین نوبت، متاع بسیار اندکی بری معاوضه با گندم و سیر مواد غذیی به همراه آوردهبودند و از دست دادن بنیامینـ در سفر گذشتهـ و ناراحتی جان افزی پدر، غم آنان را افزون کرده بود.
در میان انبوه مشکلات و ناراحتیهی جانکاه، تنها جمله آخر پدر که فرمود: «از رحمت خدا میوس نباشید».* میه تسلّی خاطر آنان بود.
فرزندان یعقوب با تمامی ین مشکلات بریوسف واردشدند. در ین هنگام، با نهیت ناراحتی رو به سوی او کردند و گفتند: «یا یها العزیز مَسَّنا وَاَهْلنا الضّرّ وَجئنا بِبضاعة مزجاة فَأَوف لَنا الکیل وَتَصََّدق عَلَینا انّ اللّهَ یجْزِی المُتَصدِّقین؛ ی عزیز، به ما و خانواده ما رنج بسیار (قحطی، ناراحتی و بلا) رسیده است و سرمیه اندک و بی ارزشی همراه آوردهیم [با ین حال به کرم و بزرگواری تو تکیه کردهیم] پیمانه ما را به تمام و کمال پُرکن و برما منّت بگذار و تصدّق کن که خداوند بخشندگان و کریمان را دوست دارد».(سوره یوسف، یه 88)
ین حالت فرزندان یعقوب(ع) یادآور خاطرهی است که حضرت یت اللّه، علاّمه یتاللّهی نقل میفرمود که: در اوّلین سفر حجّ که با پدر پیرم مشرف شده بودم، صبح روز دوازدهم ذیحجه، بری اعمال حجّ به مکّه آمدیم، در برگشت به جهت ازدحام جمعیت، ماشین تا مسجد «خیف» بیشتر نیامد و چون تا خیمهها راه زیاد بود و پدرم ناتوان از راه رفتن و به جهت انجام اعمال حجّ، بسیار خسته و درمانده شده بود، به دنبال وسیلهی بری رفتن به خیمه بودم که در ضمن به حضرت مهدی(عج) نیزمتوسّل شدم و حضرت را با جمله «یا صاحب الزمان أغثنی» میخواندم. در همین موقع با چشمی اشکبار یه مبارکه سوره یوسف را ـ که قرآن از زبان برادران یوسف، زمانی که در تنگنی سخت زندگی قرار گرفته بودند، بیان میکندـ تکرار میکردم: «یا یها العزیز مسّنا وأهلنا الضّرّ وجئنا ببضاعةٍ مزجاةٍ فأوف لنا الکیل وتصدّق علینا انّ اللّه یجزی المتصدّقین».
پدرم نیز وقتی چنین وضعیتی را دید، شروع به استغاثه کرد و با ذکر «یا اباصالح ادرکنی» شروع به گریه کرد و به تصور ینکه راه را گم کردهام، از حضرت میخواست که راه را به ما نشاندهد.
لحظاتی نگذشت که دیدم دو نفر با لباس عربی آمدند و مرا با اسم صدا زدند و فرمودند: علاّمه! با ما بیا. من چند لحظه درنگ کردم، فرمودند: نترس! با ما بیا. حرکت کردم و چند دقیقه بعد، کنار خیمه بودم. پرسیدم: شما اهل کجا هستید؟ فرمود: مدنی هستیم. گفتم: از سادات «نخاوله» هستید؟ فرمودند: خیر. سؤالات دیگری هم کردم و بعد تعارف کردم که به خیمه تشریف بیاورید تا بیشتر درخدمت شما باشیم. فرمودند: ان شاء اللّه در مدینه مرا میبینید.
1. «لا تیأسوا من روح اللّه». (سوره یوسف ، یه 87)
2. قابل ذکر است سید بن طاووس میگوید: وقتی به آن بزرگوار ـ حضرت مهدی(عج)ـ خطاب میکنی، پس از تقدیم سلام زیارتی را که با سلام الله الکامل آغاز میشود بخوان و بگو: یا یها العزیز…. ترجمه کشف المحجة (فانوس)، ص231.