الگوی برتر
آرشیو
چکیده
متن
درد شدیدی سینهاش را میفشرد و جانش را میفُسُرد. درد، لحظه لحظه بیشتر میشد و به عمق وجودش نفوذ میکرد و در تمام بدنش پخش میشد. لحظهها سالی و ثانیهها عمری مینمود.عمری که برای آن پایان و انتهایی متصور نبود. دیگر طاقتش به نهایت رسیده بود. آیا توانش او را برای تحمل این همه شکنجه یاری میکرد؟کسی که با سختی روزگار ناآشنا بود و از سرد و گرم زندگی تنها رفاه را تجربه کرده بود. با یادآوری گذشته «تبسّمی محو» بر صورتِ رنگ پریدهاش نقش بست و درد را فراموش کرد. خنکی آبهای روان وفرح بخشی باغهای سرسبزی که منظره قصر مجلل او را چشمنواز و روحبخش ساخته بودند، کنیزکان که با فرمانش از این سو به آن سو میشدند و آن زینتهای بینظیر که برق از چشم همه میربود، در ذهنش میگذشتند. او ملکه سرزمین پهناور مصر بود و همسر فرعون که اکنون به لحاظ ایمان به اللّه و پذیرش حق، به بند کشیده شده بود و ضربههای سهمگین شکنجه را بر جسم خود پذیرا شده بود. رؤیای شیرینش با هجوم خاطرهضجههای مادرانی که سر بریدن کودکانشان را شاهد بودند، در هم ریخت. فریاد مردانی را به خاطر آورد که شلاق ستمِ تازیانههای آتش نهادان، بدنهای نحیف و نیمهعریانشان را در هم میکوبید و مرگ را بسی زودتر از موعد، مهمانشان میساخت.
بر پیشانی این مردان و زنان و کودکان، مُهر بدیمنی حک شده بود. پیشگویان، از تولد فرزندی خبر داده بودند که نابودی این امپراتوری را به ارمغان میآورد. شگفتا از بازی سرنوشت و دست تقدیر، تقدیر چنان بود که آن کودک در همین خانه پرورش یابد و فرعون دشمن خویش را در دامان خود بپروراند. زن خاطرههایش را مرور میکرد، انگار همین دیروز بود، آن روز که نیل، این رود پرتلاطم، کودک آن روز و موسای پیامآور آزادی امروز را به او هدیه کرد. یادآوری هنگامهای که کودک را در آغوش کشید و گرمی وجود او و لبخند زیبا و کودکانهاش، جانش را از گرمی و مهر آکند، هنوز هم سرتاسر وجودش را گرمی میبخشید. به یاد آورد روزی را که او با همسرش برای حیات این غنچه نوشکفته به جدال برخاسته بود تا او را که به قتل پسران بنیاسراییل همت گماشته بود، از کشتن این پیامآور زندگیاش بازدارد. اکنون این کودک رسیده بود. اما دیگر بدین بارگاه تعلق نداشت؛ او پس از غیبتی طولانی با پیامی از خداوند جهانیان بازگشته بود تا خدای زمینیان را به خاک ساری خدای آسمان و زمین فراخواند. این بار، امّا نه نگاه او که پیامش نوری بر قلبش تابانده بود تا حق را بپذیرد و به او شهامت داده بود تا دلیرانه با فرعون و اعمالش مخالفت کند و از بندگی او به آزادگی عبودیت برسد. به یاد آورد که انتخاب او چه غوغایی را در قصر بر پا کرده بود. فرعون که خود را مالک جان و مال آدمیان میدانست. در خانهخود سرکشی را میدید و آن را برنمیتابید خشم چهرهترسناک او را از همیشه ترسناکتر کرده بود. فرمان داده بود تا او را که همسرش و ملکهمصر بود، همچون دیگر ایمان آورندگان به دردناکترین شکنجهها مبتلا سازند، تا بلکه قدری از غیظش فرو نشیند و دیگران را نیز مایه عبرت باشد و اینک او که با خدا معامله کرده بود، بهای ایمانش را میپرداخت. توانش لحظه به لحظه کمتر میشد. چشم به آسمان داشت و گفت: «خدایا نزد خودت برایم خانهای بنا کن و مرا از شر فرعون و کردارش رهایی ده». ناگاه گرمی امیدی وجودش را فرا گرفت؛دعایش به اجابت رسید. قفس تن شکست و جان منورش به بهشت پر کشید.
آسیه، ملکه مصر و همسر فرعون با پشت کردن به بهشت دنیا، به انتخابی سرنوشتساز دست زد و با پذیرش حق، مرگ و شکنجه را در آغوش کشید. خداوند او را الگویی برای ایمان دارندگان قرار داده است و پیامبر اکرم(ص) از او در شمار چهار زن برتر بهشت یاد کرده است. این آیت الهی عنوان والای آن بانوی بزرگ است بر رواق تاریخ:
«و ضرب اللّه مثلاًللّذین آمنوا امرأةفرعون اذ قالت رب ابن لی عندک بیتاًفی الجنةونَجّنی من فرعون وعمله ونجّنی من القوم الظالمین؛ و باز خدا برای مؤمنان، زن فرعون را مثل آورد هنگامی که عرض کرد: بارالها! تو خانهای برای من نزد خود بنا کن و مرا از شر فرعون و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش». (سورهتحریم، آیه11)
بر پیشانی این مردان و زنان و کودکان، مُهر بدیمنی حک شده بود. پیشگویان، از تولد فرزندی خبر داده بودند که نابودی این امپراتوری را به ارمغان میآورد. شگفتا از بازی سرنوشت و دست تقدیر، تقدیر چنان بود که آن کودک در همین خانه پرورش یابد و فرعون دشمن خویش را در دامان خود بپروراند. زن خاطرههایش را مرور میکرد، انگار همین دیروز بود، آن روز که نیل، این رود پرتلاطم، کودک آن روز و موسای پیامآور آزادی امروز را به او هدیه کرد. یادآوری هنگامهای که کودک را در آغوش کشید و گرمی وجود او و لبخند زیبا و کودکانهاش، جانش را از گرمی و مهر آکند، هنوز هم سرتاسر وجودش را گرمی میبخشید. به یاد آورد روزی را که او با همسرش برای حیات این غنچه نوشکفته به جدال برخاسته بود تا او را که به قتل پسران بنیاسراییل همت گماشته بود، از کشتن این پیامآور زندگیاش بازدارد. اکنون این کودک رسیده بود. اما دیگر بدین بارگاه تعلق نداشت؛ او پس از غیبتی طولانی با پیامی از خداوند جهانیان بازگشته بود تا خدای زمینیان را به خاک ساری خدای آسمان و زمین فراخواند. این بار، امّا نه نگاه او که پیامش نوری بر قلبش تابانده بود تا حق را بپذیرد و به او شهامت داده بود تا دلیرانه با فرعون و اعمالش مخالفت کند و از بندگی او به آزادگی عبودیت برسد. به یاد آورد که انتخاب او چه غوغایی را در قصر بر پا کرده بود. فرعون که خود را مالک جان و مال آدمیان میدانست. در خانهخود سرکشی را میدید و آن را برنمیتابید خشم چهرهترسناک او را از همیشه ترسناکتر کرده بود. فرمان داده بود تا او را که همسرش و ملکهمصر بود، همچون دیگر ایمان آورندگان به دردناکترین شکنجهها مبتلا سازند، تا بلکه قدری از غیظش فرو نشیند و دیگران را نیز مایه عبرت باشد و اینک او که با خدا معامله کرده بود، بهای ایمانش را میپرداخت. توانش لحظه به لحظه کمتر میشد. چشم به آسمان داشت و گفت: «خدایا نزد خودت برایم خانهای بنا کن و مرا از شر فرعون و کردارش رهایی ده». ناگاه گرمی امیدی وجودش را فرا گرفت؛دعایش به اجابت رسید. قفس تن شکست و جان منورش به بهشت پر کشید.
آسیه، ملکه مصر و همسر فرعون با پشت کردن به بهشت دنیا، به انتخابی سرنوشتساز دست زد و با پذیرش حق، مرگ و شکنجه را در آغوش کشید. خداوند او را الگویی برای ایمان دارندگان قرار داده است و پیامبر اکرم(ص) از او در شمار چهار زن برتر بهشت یاد کرده است. این آیت الهی عنوان والای آن بانوی بزرگ است بر رواق تاریخ:
«و ضرب اللّه مثلاًللّذین آمنوا امرأةفرعون اذ قالت رب ابن لی عندک بیتاًفی الجنةونَجّنی من فرعون وعمله ونجّنی من القوم الظالمین؛ و باز خدا برای مؤمنان، زن فرعون را مثل آورد هنگامی که عرض کرد: بارالها! تو خانهای برای من نزد خود بنا کن و مرا از شر فرعون و کردارش و از قوم ستمکار نجات بخش». (سورهتحریم، آیه11)