چکیده

متن


استسلام امویان و اخفای کفر تا فرصتی مناسب
برای بررسی و بدست آوردن ریشه‏های تاریخی قیام امام حسین(علیه‏السلام) ناچارباید تاریخ نهضت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را بررسی کرد و علل و عوامل تشکیل حزب نفاق و منافقین را تعقیب و جستجو نمود که بحث مفصل و نسبتاً طولانی را طلب می‏کند لیکن آنچه که می‏توان به اختصار بیان کرد این است:
امیرالمؤمنین(سلام‏الله‏علیه) دربارهٴ امویان می‏فرماید: «ما أسلَمُوا ولکن اسْتَسلمُوا وأسَرّوا الکفرَ فلمّا وجدوا أعواناً علیهِ أظْهَروه»[۲]؛ اینها مسلم نشدند بلکه مستسلم شدند، اسلام را ظاهر کرده و کفر را درون خود نگاه داشتند. منتظر فرصت هستند تا یار و یاوری پیدا کنند و آن کفر درونی خود را آشکار نمایند. در نامهٴ دیگری به معاویه نوشت: «ما أسْلَم مُسْلِمکمْ إلاّ کُرهاً وبعد أن کان أنفُ الاسْلام کلّه لرسول‏الله(صلی الله علیه و آله و سلم) حزباً [حرباً[»[۳]؛ کسی از شما اسلام نیاورد مگر آن که مجبور شد و دید که سران و بزرگان عرب در حزب رسول‏خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شده‏اند. در حقیقت چون تنها ماندند، ایمان آوردند.
زیرا بنی‏امیه تا زمان فتح مکّه کافر بودند و پس از آن منافق محض شدند و برای این که به هدف شوم و منافقانه خود برسند، سعی کردند خوی جاهلیت را تقویت نمایند و در این راه از قدرت حاکم عصر خود مدد گرفتند طوری که به صورت عوامل نفوذی در دستگاه هیئت حاکمه رخنه کرده و کم‏کم خودْ صاحب قدرت شدند. پس از آن که به قدرت رسیدند تلاش می‏کردند که به نام دین، دین را از صحنهٴ زندگی امت اسلامی خارج کنند و تاحدودی هم موفق شدند و این کار تا سال ۶۰ و ۶۱هجری ادامه داشت.
علی(علیه‏السلام) دربارهٴ نفوذ منافقین بیانی دارد[۴] که تحلیل و شرح آن این است: در صدر اسلام رقم قابل توجّهی از مسلمانان را منافقین، که در واقع مخالفان سرسخت نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، تشکیل می‏دادند و اکثر آنها سرگرم کارشکنی بودند که به چند نمونهٴ آن اشاره می‏شود:
۱ ـ در جنگ اُحُد مسلمانان با لشکر هزارنفری از مدینه حرکت کردند ولی در بین راه سیصدواندی برگشتند و حاضر به شرکت در جنگ احد نشدند. با آن که فرماندهی کل‏قوا را پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به عهده داشت و قرآن نیز در دسترس همگان بود و بهانه‏ای برای کارشکنی وجود نداشت[۵].
۲ ـ در جنگ‏های دیگر نیز سعی می‏کردند روابط مرموز سیاسی، اطلاعاتی با مشرکان برقرار کنند: ﴿فَتَری الّذینَ فی قُلوبهم مَرض یسارِعونَ فیهِم یقُولُون نَخْشی أن تصیبنا دائرة﴾[۶]؛ آنها چون قلبشان مریض است همواره رابطه اطلاعاتی و سیاسی با مخالفان اسلام برقرار می‏کنند. استدلالشان این است که شاید قرآن و رژیم اسلامی شکست بخورد و رژیم جاهلیت بازگردد، پس چرا ما رابطهٴ خود را با کافران قطع کنیم؟ قرآن از این راز پرده برداشته و فرمود: ﴿فَعَسی اللهُ أنْ یأتی بالفَتْح أوْ أمرٍ مِنْ عِنده فَیصبِحوا عَلی ما أسَرّوا فی أنفُسهم﴾[۷]؛ امید است که فتح خدا و فرمان الهی برسد و نظام کفر و شرک برای همیشه به دست فراموشی سپرده شده، رژیم نوپای اسلامی مستمر، مستحفظ، مستحکم و استوار بماند و کوردلان رسوا شوند. البته همین طور هم شد و در نتیجه رابطهٴ اطلاعاتی و سیاسی منافقین با مشرکین و جاسوسی نظامی برای آنها سودی به حالشان نداشت.
۳ ـ در جنگ تبوک عدّه‏ای از منافقین به‏سرکردگی عبدالله‏بن ابی از حضور در صحنهٴ مصاف سرباز زدند[۸]. و جمعی از آنان که باقی ماندند ابتدا برای تضعیف روحیهٴ رزمندگان اسلامی تلاش کردند[۹] و وقتی که موفق نشدند در نهایت به فکر ترور افتادند و هنگام بازگشت از جنگ در رخدادی که به جریان «لیلةالعقبة» معروف شد طرحی ریختند تا با رم دادن شتر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) در تاریکی شب آن حضرت را ترور کنند. لیکن این نقشه نیز خنثی شد و راه به جایی نبرد[۱۰].
۴ ـ شایعه‏پراکنی‏هایی که در مدینه داشتند و با اعتقادات مسلمانان بازی می‏کردند و آنها را نسبت به حاکمیت اسلام بدبین می‏کردند. قرآن کریم با این پدیدهٴ شوم به شدت برخورد کرد و فرمود: اگر آنها از این حرکت زشت و نامیمون دست نکشند، تورا(ای پیامبر) بر ضدّ آنها می‏شورانیم و به ترک وطن مجبورشان می‏کنیم: ﴿لَئن لم ینتهِ المنافقون والّذین فی قُلوبهمْ مرض والمُرجفونَ فی المَدینةِ لنُغرینّک بهم ثمّ لا یجاورونکَ فیها إلاّ قَلیلا﴾[۱۱].
۵ ـ تحریم اقتصادی مسلمانان یکی از برنامه‏هایشان بود. به دیگران می‏گفتند: به کسانی که دور رسول‏خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را گرفتند انفاق نکنید تا پراکنده شوند: ﴿هم الّذینَ یقولون لا تنفِقوُا عَلی من عند رَسول الله حتی ینفضّوُا﴾[۱۲]. البته خدای سبحان جواب می‏دهد: نقشه‏شان نقش بر آب است و اثری ندارد، زیرا خزاین آسمان و زمین از آن خداست ولیکن چون منافقین این معارف بلند را نمی‏فهمند آن برنامه‏های کودکانه را طراحی می‏کنند: ﴿ولله خَزائنُ السّمواتِ والأرضِ ولکنّ المُنافقینَ لایفقَهونَ﴾[۱۳].
۶ ـ توطئهٴ اجتماعی، حیثیتی بر ضد مسلمانان، که گفتند: آنان عده‏ای از حقیران و ذلیلان جامعه هستند و ما اگر به شهر برگردیم آنها را بیرون خواهیم کرد: ﴿یقولون لَئنْ رجعنا إلَی المَدینة لیخْرِجَنّ الأعزُّ منهَا الأذلّ﴾[۱۴]. قرآن کریم جواب می‏دهد: معیار عزت غیر از آن است که این کوردلان فکر می‏کنند. عزت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است: ﴿ولله العزّةُ ولِرَسوله وللمؤمنینَ ولکنّ المنافِقینَ لایعلمونَ﴾[۱۵].
۷ ـ این توطئه‏های خائنانه و بی‏شرمانه ادامه داشت تا این که به ننگین‏ترین کار دست زدند و آن این که در قضیهٴ افک، به این رذالت تن‏دادند که معاذالله یکی از همسران نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را به بی‏عفتی متهم کنند تا با آبروی خود آن حضرت بازی کنند. بخشی از آیات سورهٴ نور در این زمینه نازل شد تا نزاهت خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را تثبیت کند: ﴿إنّ الّذینَ جاءوُا بالإفک عصبةٌ مِنکمْ لا تحسبوه شَرّاً لَکُم بَلْ هو خیرٌ لکمْ لِکلّ امرءٍ مِنْهم مَااکتسب مِنَ الإثمِ وَالّذی تولّی کِبره منهمْ لَه عَذاب عظیمٌ﴾[۱۶]. این حرکتِ نکوهیده جز دسیسهٴ اخلاقی،اجتماعی منافقین ریشهٴ دیگری نداشت. چون وقتی که از روابط سیاسی با بیگانگان و از تحزّب نظامی علیه اسلام بهره‏ای نبردند، آخرین ترفندی که به کار بردند همین تهمت و افترا و اشاعهٴ فحشا دربارهٴ زنان نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بود تا از این طریق حیثیت اجتماعی آن حضرت را لکّه‏دار کنند.
خدای سبحان در قرآن کریم می‏فرماید: کافر بودن زن پیامبر عیب نیست چون کفر زن به حرم امن رسالت شوهرش آسیبی وارد نمی‏کند چنان‏که همسر نوح(علیه‏السلام) و همسر لوط(علیه‏السلام) کافر بودند و هیچ گزندی از این جهت به دامنهٴ بلند رسالت و نبوّت آنها نرسید: ﴿ضرب الله مثلا للّذین کفروا امْرأت نوحٍ وامرأت لوطٍ کانتا تحْت عبدین من عبادنا صالحین فخانتاهما فلمْ یغْنیا عنهما من الله شیئاً وقیل ادْخلا النّار مع الدّاخلین﴾[۱۷]. اما ممکن نیست زن پیامبر آلوده به بی‏عفتی شود؛ چون این رذیلتِ اخلاقی، هتک حیثیت اجتماعی پیامبر را به دنبال دارد.
این، وضعیت منافقین در زمان رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بود که تقریباً یک‏سوم مسلمانان آن روز را تشکیل می‏دادند و هرگز حاضر به اطاعت از آن حضرت نشدند لیکن به محض این که آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) رحلت فرمود و علی(علیه‏السلام) خانه‏نشین شد همهٴ این کارشکنی‏ها رخت‏بربست و دیگر هیچ کارشکنی سیاسی، نظامی یا اخلاقی علیه حکومت اسلامی وقت درکار نبود. چه شد که آن کارشکنی‏ها به این اطاعت محض و بی‏چون و چرا تبدیل شد؟
از سه حال بیرون نیست:
۱ ـ بعد از رحلت نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) همهٴ منافقین مردند و از بین رفتند.
۲ ـ همگی توبه کرده و مانند سلمان و ابوذر شدند.
۳ ـ به حکومت وقت پیوستند و با سران آن ساختند لذا دست از توطئه و کارشکنی برداشتند.
نه اوّلی قابل قبول است و نه دومی، قهراً سومی درست خواهد بود. یعنی چون معاویه و برادران اموی او با حکومت وقت تبانی کردند، دست از کارشکنی برداشتند. نشانهٴ آن تبانی این است که طولی نکشید همین معاویه، که تا آخرین لحظه پرچم‏دار شرک بود و در جریان فتح مکه از روی ناچاری اسلام آورد، سر ازشام درآورد و والی شام شد و تقریباً چهل سال در آن جا حکومت کرد(که بیست‏سال از آن را به عنوان والی و استاندار بود و بیست‏سال دیگر هم به عنوان خلیفه).
چطور معاویه از شام سردر آورد و استاندار رسمی شام شد؟ چرا شام را انتخاب کرد و پس از به دست گرفتن قدرت با مستشاران مسیحی پیوند سیاسی برقرار کرد؟ چرا ارکان ارتش و حکومت شام آن روز، همه اموی بودند و به اشخاص فداکار و برجسته‏ای نظیر سلمان که از ایران یا جاهای دیگر رفته و جزو مسلمانان پاک‏دل و فداکار بودند، پست‏های کلیدی نمی‏دادند؟ چرا همهٴ عرب‏های خون‏خوار جاهلی را فرماندهٴ رده‏های مختلف ارتش کردند و ده‏ها «چرا» که در اینجا وجود دارد.
در جواب باید گفت: حقیقت این است که اینها دسیسهٴ اموی‏ها بود که به کمک این دسایس و به کمک پیوند خوردن با قدرت مرکزی توانستند اوضاع جاری کشور را به نفع خود هدایت کنند.
توضیح مختصر آن، این است که زمامداران و پایه‏گذاران شجرهٴ خبیثه و ملعونهٴ حکومت اموی برای تشکیل ارتشی مسلّح و مصمّم، که بدون در اختیار داشتن چنین ارتشی نمی‏توانستند به اهداف شومشان برسند، به سرمایهٴ کلانی نیاز داشتند. فراهم آوردن این سرمایهٴ هنگفت در مکّه و مدینه مقدور آنها نبود. و فقط در شام، که سرمایه‏داران مقتدر زندگی می‏کردند، تهیهٴ چنین امکاناتی امکان داشت. حاکمان اموی با استقرار در سرزمین شام می‏توانستند به این اموال و سرمایه‏های کذایی دست یابند و به کمک آن، ارتشی خون‏خوار و جرّار تشکیل دهند. امکاناتی که بدون در اختیار داشتن آن، تشکیل چنان ارتش و تداوم بخشیدن خوی جاهلیت که خوی غارت‏گری، نژادپرستی و درندگی بود و سبعیت و شرارت برایشان مقدور نبود.
افزون‏بر این که به جهت نزدیکی شام با روم می‏توانستند با روم ارتباط برقرار کنند و در نتیجه دست مسلمان‏های پاک‏نهاد و اصیل را از کارهای کلیدی و حسّاس کوتاه سازند. لذا سَرْجون مسیحی[۱۸] و امثال او را از روم به سَمْت خود جذب کردند تا از قدرت سیاسی و مستشاری آنها بهره‏مند شوند. بدین ترتیب با انتخاب شام و دست یافتن به سرمایه‏های کلان آنجا و برقراری ارتباط با قیاصرهٴ روم و تشکیل ارتش آنچنانی، نژادپرستی را با همان اصالت عربیت حفظ کردند و به غارتگری‏های خود ادامه دادند. و هر جا که صدای عدالت‏خواهی بلند می‏شد یا قیامی موضعی برپا می‏گشت این ارتش جرّار آن را خفه و خاموش می‏کرد. چنان‏که هنگامی که مردم خراسان قیام کردند بسیاری خواستند آنها را مغلوب کنند ولی نتوانستند. لیکن همین ارتش جرّار شام وقتی که حرکت کرد توانست آنها را سرکوب کند
قرآن و مبارزه با نژادپرستی
پدیدهٴ تعصب و نژادپرستی که گویا در اعراب جاهلی بیش از سایر اقوام جلوه دارد پدیدهٴ زشتی است که قرآن کریم درصدد مبارزهٴ جدی با آن برآمده و در عین حال که نخواسته عواطف عرب را جریحه‏دار کند، به دیگران تفهیم کرده است که شما قدر و منزلت خود را بدانید. از این‏رو به اعراب جاهلی فرمود: شما آن قدر خشن هستید و به نژاد و زبان خویش می‏اندیشید که اگر قرآن را به زبان عجم نازل می‏کردیم شما ایمان نمی‏آوردید ولیکن آن را به زبان عربی نازل کردیم و عجم پذیرفت: ﴿وَلَو نزلناه عَلی بَعضِ الأعْجَمین٭ فقرأه علیهمْ ما کانوا به مؤْمنینَ﴾[۱۹] در این آیه خدای سبحان با بیانی لطیف رخی نشان داد و با مدح و ثنای ضمنی از عجم، قدْح تلویحی از عرب کرد و در لفّافه اشاره نمود که خوی نژادپرستی در عرب بیش از عجم است. این قدْح تلویحی برای آن است که عرب خوی خود را خیلی گرامی نشمارد و به فکر اصلاح خود برآید. البته در هر قومی افراد استثنایی وجود دارد، یعنی نه تمام اعراب متعصب‏اند و نه همهٴ عجم مصون از تعصّب.
تلاش امویان برای تحمیق مردم
امویان برای استحکام پایه‏های حکومت بی‏پایهٴ خود از هیچ کوششی فروگذار نکردند. لذا نه تنها از خوی تعصب و غارتگری زمان جاهلیت حداکثر بهره را بردند بلکه برای حفظ این خصلتِ ناپسند مردم را در جهل نگه می‏داشتند تا در پناه ناآگاهی جامعهٴ جاهلی، نان خود را به تنور گرم خلافت بچسبانند و از آب گل‏آلود بی‏خبری مردم ماهی حاکمیت خود را صید کنند. از این‏رو ترویج فرهنگ، آموزش همگانی، تبلیغِ درست، فراگرفتن سواد، خواندن و نوشتن و… را ممنوع کردند. در همین راستا اگر یکی از مخالفین سیاسی آنها وارد شام می‏شد سعی می‏کردند نگذارند با مردم رابطهٴ فرهنگی برقرار کند.
مثلاً هشام‏بن عبدالملک دهمین خلیفهٴ ننگین اموی وقتی که از امام باقر(علیه‏السلام) یاد می‏کرد(بر اساس بخشی از برنامه‏ها و ترفندهای سیاسی) می‏گفت: او باقرالعلوم، وصی‏الاوصیا و وارث‏الانبیاست. ولی هنگامی که آن حضرت را از مدینه به شام آوردند و مردم شام امام باقر(علیه‏السلام) را از نزدیک دیدند و برای استفاضه از فیض او هجوم آوردند، فوراً دستور داد آن حضرت را به مدینه برگردانند تا مبادا مردم با فرهنگ اهل بیت(علیهم‏السلام) و علوم اسلامی آشنا شوند؛ زیرا غارت‏گران وقتی می‏توانند بر گردهٴ جامعه سوار باشند که مردم در جهل، بی‏خبری و ناآگاهی به‏سرببرند. اگر مردم رشد علمی و فرهنگی پیدا نکنند و در میدان عمل و صحنهٴ پیکار جدیت و فداکاری نداشته باشند، رهبر جامعه حتی اگر علی‏بن ابی‏طالب یا حسین‏بن‏علی(علیهماالسلام) باشد، باز هم امویان هر عصری، سلطه پیدا می‏کنند. منتها هر روز با نیرنگی خاص به صحنه می‏آیند.
در مقابل، نبی اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: علم‏آموزی همانند تنفس کردن و آب‏نوشیدنْ بر هر انسان لازم است. یعنی همان طور که هیچ کس نمی‏تواند بگوید: نفس نمی‏کشم تا بمیرم، آب نمی‏نوشم تا بمیرم و…، بلکه ضرورت دارد که نفس بکشد و آب بنوشد تا نمیرد به همین صورت ضرورت دارد جلسات علمی داشته باشد، کتابهای علمی بخواند، سخنان علمی گوش بدهد تا عالم گردد وبدین وسیله روحش را زنده نگه دارد: «طلب العلْم فَریضةٌ علی کلِّ مُسلمٍ ومُسلمةٍ»[۲۰].
بنابراین، اهل تحلیل سیاسی شدن، عالم و آگاه نسبت به مسایل روز گشتن، فریب نخوردن، فریب ندادن، جاهل نماندن، سوءاستفاده از جهل مردم نکردن و… از امور لازم و واجبی است که مورد سفارش و تأکید اکید اسلام قرار گرفته و اهتمام مسلمانان به آن لازم است. البته بعضی از این امور واجب عینی است و برخی واجب کفایی.
هجرت اهل بیت عصمت و طهارت از مدینه
در مقابلِ امویان که ارتباط مردم با مرکز فرهنگ اسلامی یعنی مدینه، کوفه و مانند آن را قطع کرده و عملاً به آنها می‏گفتند: با روم می‏توانید ارتباط داشته باشید امابا کوفه و مدینه هرگز، و اگر کسی از شام به مکّه می‏آمد همراه مأمورین اطلاعاتی می‏آمد امیرالمؤمنین و امام حسین(علیهماالسلام) مدینه وهم‏جواری‏قبر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را رها کردند و به کوفه و کربلا رفتند تا به مردم وجامعهٴ شام نزدیکتر شوند و آنها را روشن کنند. وگرنه هرگز امیرالمؤمنین و امام حسین(علیهماالسلام) حاضر نبودند مدینه یعنی مرکز حکومت رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) ومسجدالنبی(صلی الله علیه و آله و سلم) را که در روی زمین هیچ مسجدی بعد از مسجدالحرام به عظمت و فضیلت آن نیست رها کنند و به جای دیگر بروند. کدام فضیلت در کوفه‏و کربلا وجود داشت که در مدینه نبود؟ علی(علیه‏السلام) به کوفه رفت تاازنزدیک با شام ارتباط برقرار کند، مردم را روشن نموده و آگاهی ببخشد،وجوامع خفته و فریب‏خوردهٴ شام را به معارف اهل‏بیت(علیهم‏السلام)جذب کندتابتواند امویان را ریشه‏کن سازد. و امام حسین(علیه‏السلام) نیز به کوفه ودرنهایت به کربلا رفت تا ارتباطش با مردم شام یعنی مرکز فتنهٴ امویان نزدیکترگردد و پیام او سریعتر، صریحتر و سالمتر به گوش آنها برسد.
قیام، تنها راه بیرون آوردن قرآن از مهجوریت
با این توضیحات راز و رمز نهضت کربلا روشن می‏شود. هر عاقلی که می‏خواهد دست به کاری بزند ابتدا در حدّ توان خود اطراف آن مطالعه، بررسی و کار کارشناسانه می‏کند و بعد اقدام می‏نماید. مثلا اگر کسی بخواهد فلزّی را بخرد یا استخراج کند ظاهر، باطن، آغاز، انجام، مقدار مقاومت، حالت سرد و گرم بودن و شرایط گوناگون آن را می‏آزماید و سپس آن را انتخاب می‏کند.
چنان‏که امیرالمؤمنین(علیه‏السلام) در مورد جنگ صفین چنین کرده است. قبل از شروع جنگ پیرمردی شامی بین دو صف قرار گرفت و فریاد زد: یا علی با شخص تو کاری دارم. امیرالمؤمنین(علیه‏السلام) از میان سربازان خود خارج شد و در مقابل آن پیرمرد قرار گرفت. پیرمرد گفت: تو سابقه‏ای طولانی در اسلام و هجرت داری آیا می‏توانم پیشنهادی به تو بکنم که به واسطهٴ آن، جنگی شروع نشود و خون مسلمانان حفظ گردد؟ حضرت علی(علیه‏السلام) فرمود: پیشنهاد تو چیست؟ عرض کرد: تو به عراق برگردی و ما با شما کاری نداشته باشیم، ما نیز به شام برگردیم و شما با ما کاری نداشته باشید.
امیرالمؤمنین(علیه‏السلام) فرمود: پیشنهاد تو را فهمیدم و دانستم که از روی خیرخواهی و شفقت است. من نیز دربارهٴ این جنگ و عواقب آن زیاد فکر کردم اول و آخر آن را سنجیدم و شبهایی را بیداری کشیدم و آثارش را بررسی نمودم ولی دیدم دو راه بیشتر وجود ندارد: جنگ یا کفر به وحی الهی و دین حق. چون خدای تعالی از اولیای خود سکوت در برابر معصیت و نیز ترک امر به معروف و نهی از منکر در برابر گناهان را نمی‏پسندد و بدان راضی نیست. در نهایت به این نتیجه رسیدم که جنگیدن و مرارت آن را تحمل کردن آسانتر از دست و پنجه نرم کردن با زنجیرهای گران جهنم است[۲۱].
امام حسین(علیه‏السلام) نیز سیاست کشور را بالا و پایین کرد، اوّل و آخر آن را سنجید چندین بار فکر کرد که چه کند، دید هیچ راهی نمانده و هیچ چاره‏ای نیست جز این‏که با همهٴ اعضای خانواده به‏طرف کربلا حرکت کند و همهٴ آنها را به این صحنه ببرد، بعضی شهید و بعضی جانباز و برخی اسیر شوند تا مردم حقیقت موجود در جامعه را بفهمند و بدانند که بر سر اسلام و مسلمین چه آمد و چه می‏آید. اگر بازگشت دوبارهٴ قرآن و عترت به صحنهٴ زندگی مردم و بدرآمدن آن از غربت و مهجوریت به چیزی کمتر از نثار جان و ایثار مال و اسارت زن و فرزند امکان داشت، هرگز سالار شهیدان دست به چنین قیام خونین نمی‏زد؛ چون قداست مسمومی که اموی‏ها برای حکومت ظالمانهٴ خود درست کرده بودند جز با قداست صحیح علوی شکسته نمی‏شد. آنها با استفاده از جهل مردم و در سایهٴ تحمیق آنها چنان قداستی برای خود درست کرده بودند که معاویه هنگام حرکت به سوی صفین نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و مردم شام نیز از او اطاعت کردند و احیاناً تحسین نمودند و چنان بدعتی را بر قداست معاویه و مواظبت او بر ترک نشدن حکم الهی حمل کردند!
از این‏رو سالار شهیدان، با آن که ماه شعبان و ماه رمضان و سپس ماه‏های حج یعنی شوال، ذی‏قعده و اوایل ذی‏حجه را در مکه ماند و در آستانهٴ روز ترویه(هشتم ذی‏حجه)، روزی که حاجیان در مکه احرام بسته و به طرف عرفات می‏روند، قرار گرفت خطبه خواند و فرمود: الآن وقت حج کردن، عرفات و منا رفتن، شتر نحر کردن و گوسفند ذبح نمودن نیست؛ اکنون باید به کربلا رفت و خون گلوی عزیزان را به پای نهال دین ریخت.
طبعاً این سؤال برای هر کسی که در جریان امر قرار می‏گیرد، مطرح می‏شود که چرا پسر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) با آن که تا آن روز تأمّل کرد و با آن که اعمال حج چند روز بیشتر طول نمی‏کشد، حج را انجام نداد و عزم حرکت دارد؟ یعنی چرا این چند روز را برای انجام مناسک حج صبر نمی‏کند؟ چه خطری پیش آمده است که امام حسین(علیه‏السلام) حاضر نیست بعد از چند روز حرکت کند؟
البته بعضی از کسانی که در مراسم حج شرکت کرده بودند، بعد از خاتمه یافتن مناسک، در بین راه خود را به امام حسین(علیه‏السلام) رساندند. بدین ترتیب اگر امام حسین(علیه‏السلام) حج هم می‏کرد می‏توانست در همین ایام محرم به کربلا برسد. لیکن انتخاب آن زمان برای حرکت یک تاکتیک بود که با حرکت خلافِ مسیرِ سیلِ جمعیتی که برای حج در مکه گرد آمده بودند آن هم از کسی مثل امام حسین(علیه‏السلام) همگان را متوجه خطر و بحرانی بودن اوضاع و شرایط می‏کرد. افزون‏بر این که نقشهٴ ترور آن حضرت توسط عوامل حکومت اموی را نقش بر آب کرد. از این‏رو امام حسین(علیه السلام) با این کار خود به مردم فهماند که ابتدا باید حجّ را با آزاد نمودن از چنگ امویان عصر زنده کرد و آن گاه افراد مستطیع را به حج آزاد دعوت کرد در حالی که هم‏اکنون کعبه در زنجیر اسارت به‏سرمی‏برد. زنجیری که یک‏طرف آن به حماقت امت و جهل و بی‏خبری آنان بسته شده است و طرف دیگرش به خباثت و رذالت شام‏نشینان شیاد.
مسلمانان موظفند که به سوی بیت عتیق نماز بگذارند ﴿ومن حیث خرجت فولّ وجهک شطر المسجدالحرام﴾[۲۲] و دور آن خانهٴ آزاد طواف کنند: ﴿ولیطوّفوا بالبیت العتیق﴾[۲۳]. در این آیه سخن از طواف دور بیت عتیق است. این کلام از باب ﴿تعلیق حکم بر وصفْ… ﴾ اِشعار به علیت دارد[۲۴]؛ چون «عتیق» یعنی عِتق‏شده و آزاد[۲۵]؛ زمینی که کعبه در آن قرار گرفته و نیز خود کعبه، برخلاف دیگر اماکن، مِلک و مُلک احدی نبوده و نیست، بلکه عتیق و آزاد است. حتی زمین مساجد دیگر ابتدا مِلک کسی است وقتی که با وقف‏کردن، مسجدی در آن بنا می‏شود، آزاد می‏گردد. اما آن سرزمین نه مِلک کسی بوده و نه تحت سلطهٴ احدی قرار گرفته است. زمین بی‏آب و گیاهی بود که هیچ کس را در آن رغبتی نبود و در آنجا سکونت نداشت: ﴿ربنا إنّی أسکنت من ذریتی بواد غیر ذی‏زرع عند بیتک المحرّم﴾[۲۶].
بنابراین، حسین‏بن علی(علیهماالسلام) در آن مقطع حسّاس تاریخ حج نکرد و از مکه حرکت کرد و قبل از حرکت در سخنرانی رسمی خود در مکه، با آن که جاسوسان اموی حضور داشتند و گزارش می کردند، اعلام داشت:
اوّلاً: دین در خطر است.
ثانیاً: من برای نجات دین فردا حرکت می کنم.
ثالثاً: هر کس مشتاق لقاء الله است با من بیاید.
همره ما را هوای خانه نیست ٭٭٭٭ هر که جست از سوختن، پروانه نیست
نیست در این راه، غیر از تیر و تیغ ٭٭٭٭ گو میا هر کس ز جان دارد دریغ
جای پا باید به سر بشتافتن ٭٭٭٭ نیست شرط راه، رو بر تافتن[۲۷]
منطق حضرت حسین‏بن علی(علیه‏السلام) این نیست که هر مسلمان عابد زاهدی می تواند همراه من بیاید، بلکه فرمود: هر کس که شوق لقای خدا را در سر می‏پروراند، بیاید. چون خون هر کسی قدرت براندازی نظام خون‏آشام ستم‏پیشهٴ اموی را ندارد.
و فردای آن روز حرکت کرد. حرکتی که تا کربلا با پا بود و از کربلا تا شام شوم اموی با سر. و بدین ترتیب بخش وسیعی از خاورمیانهٴ آن روز را پیمود و مردم بسیاری از مناطق را از حرکت خود باخبر کرد و تا حدودی به مردم آن عصر فهماند که بر سر اسلام و مسلمین چه آمد و چه می‏آید و صفحهٴ زرین تاریخ را با تدوین حقیقت قیام خود روشن کرد.
پاورقی                                                                                                                                  
[۱] . حماسه و عرفان، خلاصه صفحات ۲۹۳-۳۱۰
[۲] ـ نهج البلاغه، نامهٴ ۱۶، بند ۳/
[۳] ـ همان، نامه ۶۴/
[۴] ـ (نهج‏البلاغه، خطبهٴ ۲۱۰)
[۵] ـ (سیره‏ی‏ابن‏هشام، ج۳، ص۶۸). از این جریان معلوم می شود عدهٴ آنها کم نبود، تقریباً یک‏سوم کلّ مسلمانها بودند.
[۶] ـ سورهٴ مائده، آیهٴ ۵۲/
[۷] ـ همان.
[۸] ـ (سیره‏ابن‏هشام، ج۴، ص۱۶۲).
[۹] ـ ذیل آیهٴ ﴿ولئن سئلْتهم لیقولنّ إنّما کنّا نخوض ونلْعب … ﴾(توبه،۶۵) گفته اند: عده ای از منافقین در جریان جنگ تبوک تلاش می کردند با کلماتی تمسخرآمیز روحیهٴ جبههٴ خودی را تضعیف کنند. (همان، ص۱۷۹؛ مجمع‏البیان، ج۵، ص۷۱، ذیل آیه).
[۱۰] ـ بحار، ج ۲۱، ص ۲۴۷؛ مجمع البیان، همان.
[۱۱] ـ سورهٴ احزاب، آیهٴ ۶۰/
[۱۲] ـ سورهٴ منافقین، آیهٴ ۷/
[۱۳] ـ همان.
[۱۴] ـ سورهٴ منافقین، آیهٴ ۸/
[۱۵] ـ همان.
[۱۶] ـ سورهٴ نور، آیهٴ ۱۱/
[۱۷] ـ سورهٴ تحریم، آیهٴ ۱۰/
[۱۸] ـ سَرْجون(سرحون) بن‏منصور رومی کاتب معاویه، یزیدبن معاویه، مروان‏بن حکم و عبدالملک‏بن مروان بوده است. (عقدالفرید، ج۴، ص۱۵۵و۱۶۰). سرجون‏بن منصور مسیحی دمشق مستشار مالی معاویه بوده است. فرزندان او مناصب اداری و مالی را به دست گرفتند و تا آمدن ولیدبن عبدالملک سرکار بودند.(المنجد، سرجون).
[۱۹] ـ سورهٴ شعراء، آیات۱۹۸و۱۹۹/
[۲۰] ـ بحار، ج۱، ص۱۷۷/
[۲۱] ـ بحار، ج ۳۲، ص۵۲۶ به نقل از شرح نهج البلاغه ابن‏ابی‏الحدید، ج۲، ص۴۰۲، ذیل خطبه‏ی۳۵/
[۲۲] ـ سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۴۹/
[۲۳] ـ سورهٴ حج، آیهٴ ۲۹/
[۲۴] ـ راجع به این اصطلاح رک: ص ۶۴/
[۲۵] ـ این معنا یکی از معانی سه‏گانهٴ عتیق است.
[۲۶] ـ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ ۳۷/
[۲۷] ـ گنجینةالاسرار، ص ۷۶/

تبلیغات