شـنـاخت ســیره ابا عبـد الله الحسین (علیه السلام)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکی بودن سیره حسینی و سیره نبوی
بهترین تفسیر نهضت حسینی را سخنان و نامههای خود آن حضرت (علیهالسلام) به عهده دارد و چون آن حضرت در وصیّتنامهٴ رسمیاش راز نهضت خود را ادامهٴ راه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرمؤمنان (علیهالسلام) بیان کردند، تفسیر نهضت آن حضرت (علیهالسلام) بدون آشنایی کامل به سیرهٴ امیرمؤمنان (علیهالسلام) و سیرهٴ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ممکن نیست؛ «و أسیر بسیرة جدى و أبى على بن أبیطالب»[۱].
سیرهٴ حضرت علی بن ابی طالب (علیهالسلام) همان سیرهٴ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، نه جدای از آن؛ زیرا آن انسان کاملی که به منزلهٴ جان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، روش او نیز همان سیرهٴ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خواهد بود. اگر بخواهیم سیرهٴ علی ابن ابی طالب را تحلیل کنیم، باید سیرهٴ مبارک رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را تحلیل نماییم و سیرهٴ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را نیز پیش از هر چیز باید قرآن تبیین کند؛ چون رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم مفسّر علمی قرآن است و هم مفسّر عملی آن.
سیره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
هر که به مقام انسانیّت کامل بار یابد، همهٴ شؤون حیات او را برنامهٴ الهی رهبری میکند و چون خدای سبحان کارش بر صراط مستقیم است، سیرهٴ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) که به هدایت جامعه بشری عنایت دارد، بر صراط مستقیم است؛ ﴿إن ربّی علی صراط مستقیم﴾[۲] و قبل از هر چیز، تعیین سیرهٴ آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) را باید از قرآن کریم استنباط کرد.
روش و هدف رهبری ویژهای که خداوند به پیامبرش آموخت این است؛ ﴿الر کتاب أنزلناه إلیک لتخرج النّاس من الظّلمات إلی النّور بإذن ربّهم إلی صراط العزیز الحمید﴾[۳]؛ «قرآن نازل شده است تا تو جامعه را نورانی کنی و مردم را از تیرگی و تاریکی برَهانی و آنان را روشن کنی».
بر این اساس، اگر خداوند در سورهٴ مبارک «حدید» فرمود: ما انبیا را اعزام و کتابها را با آنان نازل کردیم تا مردم به قسط و عدل قیام کنند؛ ﴿لیقوم النّاس بالقسط﴾[۴].
در صدد بیان، هدف متوسّط رسالت است، نه هدف نهایی آن؛ زیرا هدف نهایی رسالت، نورانی شدن جامعه است و به یقین، جامعهٴ نورانی عملکردش بر پایهٴ قسط و عدل است.
هدف نهایی نبوت، نورانی شدن جامعه و خروج آن از هر تیرگی و تباهی است؛ ﴿لتخرج النّاس من الظّلمات إلی النور بإذن ربّهم إلی صراط العزیز الحمید﴾[۵] و سیرهٴ رسول خدا همین هدف والاست که خداوند او را به آن سَمْت سامی آشنا کرد.
قرآن که کتابی بیّن و روشن است، برای بیان چگونگی نورانی شدن مردم و جامعه، قیام موسای کلیم (علیهالسلام) را به دنبال این بحث مطرح کرد و چنین فرمود: قرآن نازل شده است تا مردم را نورانی کنی و راه آن نیز تشکیل حکومت اسلامی است؛ یعنی فقط دین باید در جامعه حکومت کند.
یقیناً نورانی کردن جامعه، نیازمند رهبری الهی، پایداری و شکر فراوان تودهٴ مردم است. عنصر رهبری الهی را خداوند با جریان موسای کلیم تأمین کرد و پایداری و شکر فراوان امّت را با آیهٴ ﴿و ذکّرهم بأیّام الله إنّ فی ذلک لایات لکلّ صبّار شکور﴾[۶] تبیین کرد. خداوند به موسای کلیم فرمود: وقتی میتوانی آل فرعون و سامری را از میانبرداری که امّتی آگاه و صابر و شکور داشته باشی و به همین منظور آنها را به ایّام خدا متذکّر کن. البته ضایعات یک انقلاب بزرگ، فریبکاری بدخواهان آن، فریب خوردگی سادهلوحان آن و سرانجام، اوج و حضیض آن برای دیگران عبرت و آموزنده است.
در بقا و نگهداری نظام اسلامی نیز سپاس فراوان لازم است و کیفیت سپاسگزاری، آن است که انسان تمام نعمتها را از خدا بداند و از نعمت خدادادی بیشترین بهرهٴ صحیح را ببرد و هرگز مغرور تنعّم نگردد.
امام حسین (علیهالسلام) میزان حق و باطل
قیام سالار شهیدان به دنبال قیام انبیای گذشته، به مردم جهان تفهیم میکند که نظام حق، کدام است و نظام باطلْ کدام. آن حضرت (علیهالسلام) برای تحقیق و تفهیم این مطلب، چارهای جز نثار خون و ایثار فرزند و مال و جان نداشتند؛ زیرا آنقدر رسوبات جاهلیّت اموی زیاد بود که ممکن نبود با سخنرانی و نامهنگاری مطلب را حل کرد. اگر مطلب خیلی ضروری و عمیق شد، چارهای جز استقبال شهادت نیست. از اینرو، وجود مبارک حسین بن علی (علیهالسلام) از ذات مقدّس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)این برنامه را دریافت کردند که در شرایط کنونی، یک سلسله شهادتها و اسارتها لازم است تا آن دینی که میرود به فراموشی سپرده شود، احیا گردد و در این هنگام بود که حسین بن علی (علیهالسلام) قیام کردند.
امام حسین (علیهالسلام) فرمودند: من قیام کردم تا پاک از ناپاک جدا شود؛ زیرا تا آزمون نشود، وارسته و غیر وارسته در کنار همند و امتحان است که پاک را از ناپاک و حق را از باطل جدا میکند. پس، آن حضرت مایهٴ امتحان ذات اقدس پروردگار است و خدا با او طیّب و غیر طیّب را از هم جدا میکند؛ چون امام، میزان الاعمال و شجرهٴ طوبا و حق است و عقاید، اوصاف و اعمال را با حق میسنجند؛ یعنی عقیدهٴ امام معصوم (علیهالسلام) که حق است، میزان سنجش عقاید دیگران و همچنین دربارهٴ اوصاف و اعمال، میتوان میزان بودن آنها را باور داشت. چون انسان کامل با حق است و حق با اوست و او از حق جدا نمیشود، میتواند میزان عقاید، اخلاق، اعمال و اقوال باشد.
از این رو، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دربارهٴ امیر مؤمنان (علیهالسلام) فرمودند: «المیزان میزانک»[۷]؛ «میزان تو میزان است»؛ یعنی عقاید، اخلاق افعال و اقوال مردم را با عقیده، خلق، فعل و قول علی (علیهالسلام) و اولاد او میسنجند. هر عقیده، خلق، فعل و قولی که مطابق عقیده و خُلق و افعال و اقوال آنها بود، حق است؛ وگرنه باطل. از اینرو، امام حسین (علیهالسلام) فرمودند: من میزان طیّب و خبیثم. اگر جامعهای بخواهد پاک را از ناپاک جدا کند، حتماً باید با سنّت و سیرت حضرت سیّدالشهدا (علیهالسلام) ارزیابی شود و مهمترین اثر آن حضرت (علیهالسلام) همانا نهضت گسترده و تاریخ ساز کربلاست که مجلای عقیدهٴ صحیح، مظهر خُلق کامل و تبلور فعل درست و قول راست است.
مبنای نهضت حسینی
قیام حضرت امام حسین (علیهالسلام) همان طور که از نامهها، پیامها و خطبههای ایشان استنباط میشود، یک مبنای خاص داشت و یک بنای مخصوص؛ چنان که خروج امویان نیز مبنا و بنای خاص خود را داشت. آنچه مورد اعتقاد سالار شهیدان بود و بر همان مبنا مبارزهٴ خود را بنا نهادند و قیام کردند این بود که در نظام هستی، حق پیروز است؛ خواه از قدرت مادی برخوردار باشد یا نه و نیز باطل محکوم به شکست است. آنچه مبنای امویان بود و بر همان مبنا حکومتشان را بنا کردند، این بود هر که قدرت مادی دارد، پیروز است؛ خواه با حق همراه باشد یا نه؛ وگرنه محکوم به شکست است، هر چند حق باشد.
این دو طرز فکر که همواره بوده و هست، از دو نوع جهانبینی نشأت میگیرد. کسی که جهان را در ماده خلاصه میکند و اصالت را به ماده میدهد، هر جا جریان طبیعت بیشتر حضور داشت، آن جا محور قدرت تلقّی میشود و در آن محور، قیام و قعود، عزل و نصب، عزت و ذلت دور میزند؛ ولی کسی که جهانبینی را بر اساس حقیقت هستی تنظیم کرده است، اصالت را به معنا میدهد و در محور حق حرکت میکند. این گروه، حق محورند، در قبال دیگران که مادّه محورند. بر همین اساس، همیشه در مقابل انبیای الهی افرادی قیام میکردند که چنین معتقد بودند: ﴿قد أفلح الیوم من استعلی﴾[۸]؛ در برابر پیامآوران خدا که میگفتند: ﴿قد أفلح من تزکّی﴾[۹]. طرز تفکر آل فرعون، هم قبل از آنها بود، هم پس از آنها. این شعار کسی است که در تفکّر او اصالت با ماده است. او میگوید: در نظام طبیعت، ضعیف پایمال است؛ یعنی همان شعار ﴿قد أفلح الیوم من استعلی﴾[۱۰]. امّا آن که میگوید: حق در جهان حاکم است و باید در محور حق حرکت کرد، شعارش﴿قد أفلح من تزکّی﴾[۱۱] است، یعنی هر کس روان خود را تهذیب کند به فلاح میرسد.
خلاصه آن که در جهان هستی، باطل، نه اثری دارد و نه دوامی و سراسر جهان بر اساس حکومت حق تنظیم شده است و نیز در جریان حکومتها حق، باطل را سرکوب میکند و سخن مؤمنان جنگجو نیز همین است: ﴿کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة بإذن الله﴾[۱۲]. بر این مبنا اگر حق با کسی بود، وی از تنهایی یا کمی یاریکننده وحشتی ندارد؛ بلکه همهٴ تلاش و کوشش او در این خلاصه میشود که حق را بشناسد و نیز در شناخت حق، محقِّق باشد و نه مقلّد و پس از شناخت حق به خود حق متّصف و متحقّق شود. اگر متحقق به حق شد، یقیناً ثابت و پیروز است و هرگز شکست نمیخورد و باید از باطل بپرهیزد و پس از شناخت باطل، قهراً آن را سرکوب خواهد کرد.
استمرار پیروزی حق
چون امام حسین (علیهالسلام) دین ممثَّل و عینیّت دین بودند، میخواستند که اسلام با همین ویژگی خود در جامعه عینیّت پیدا کند؛ لیکن عینیّت یافتن دین در نشأهٴ طبیعت با تزاحم همراه است؛ زیرا ممکن نیست چیزی در عالم طبیعت یافت شود و از گزند مزاحمت مصون بماند. البته اگر آن شیء حق بود، میماند و مزاحم آن خودش آسیب میبیند، بی آن که به حق آسیبی برساند؛ ولی اگر آن شیء حق نبود، از برخورد چیزهای دیگر آسیب میبیند، بی آن که بتواند در درازمدّت به چیزی آسیب برساند.
بنابراین، اگر گاهی میپنداریم که حق از باطل شکست خورده و باطل پیروز شده است، برای آن است که یا آنچه را حق نیست، حق پنداشتیم و آن چه را باطل نیست، باطل. یا اگر حق و باطل را درست فهمیدیم، پیروزی را به جای شکست و شکست را به جای پیروزی نشاندهایم و در این محاسبه اشتباه کردهایم؛ وگرنه شکست حقّ حقیقی (نه وهمی) و پیروزی باطلِ واقعی (نه پنداری)، هر چند در مدّتی کوتاه ممکن نیست؛ زیرا باطل مانند کف روی آب است و حق مانند سیل خروشان. باطل در سایهٴ حق، نمایی دارد و ممکن نیست که بتواند حق را از بین ببرد؛ زیرا اگر حقّی نباشد، باطلی نیست؛ چون باطل، حقنماست. اگر سیلی نباشد، کفی نیست؛ چنانکه اگر نور و شاخص نباشد، سایهای نخواهد بود و هرگز کف به جنگ سیل یا سایه به جنگ نور و شاخص نمیرود.
لذا انسان حق مداری که برای صیانت دین الهی، نستوهانه جهاد میکند هرگز شکست ندارد؛ زیرا وی بیش از دو راه در پیش رو ندارد که هر دو از نظر دانش، حق است و از نظر گرایش، خیر و زیبا: یکی شهادت و دیگری پیروزی است که از آنها به ﴿احدی الحسنیین﴾[۱۳]، یاد میشود؛ امّا شخص باطلْطلبی که برای حق زدایی میکوشد، هرگز پیروز نخواهد شد؛ زیرا او بیش از دو راه در پیش رو ندارد که هر دو از نظر آگاهی عقل باطل است و از نظر گواهی دل شرّ و زشت: یکی تعذیب الهی بدون واسطه و دیگری تعذیب به واسطه رزمندگان اسلام است: ﴿قاتلوهم یعذّبهم الله بأیدیکم و یخزهم﴾[۱۴].
حسین بن علی (علیهالسلام) در شرایطی قیام کردند که در اثر طغیان حاکمان ستم و جهل علمی و جهالت عملی تودهٴ مردم، قسمت مهم خاورمیانه مبتلا به انحراف عقیده و سوءخلق و رفتار تبهکارانه بود و محرومیت از تبلیغ صالحان و نفوذ طالحان ددمنش، منشأ همهٴ این تباهیها شد. حضرت سید الشهداء در روز عاشورا فرمودند: سرّ این که نصایح من در شما اثر نمیکند و رهنمود مرا نمیپذیرید، این است که شکمهای شما با حرام پر شده است؛ «ملئت بطونکم من الحرام»[۱۵] و حرام ممکن نیست با حلال هماهنگ شود و غذای حرام ممکن نیست با اندیشهٴ صحیح جمع شود.
از این رو، ذات مقدّس سالار شهیدان فرمودند: با این که من حجّت خدایم و کلام حق از درون من میجوشد و اگر کسی مستعد دریافت سخن رسا باشد، یقیناً متأثر میشود، امّا شما ای طاغیان اموی و مروانی، توان پذیرش پیشنهاد صحیح را از دست دادهاید؛ زیرا اندیشه، نه خودجوش است و نه از جای دیگر پر میکشد؛ بلکه اندیشه محصول همان غذاهای چندین سالهٴ قبل است که راه افتاده و اکنون علم و فهم شده است؛ چنانکه انگیزه نیز چنین است.
حضرت سید الشهداء، تمثّل جهاد اسلامی
از نامهها و خطابههای سالار شهیدان به دست میآید که تنها هدف آن حضرت (علیهالسلام)، احیای دین بود و تنها راه احیای دین نیز تأسیس نظام اسلامی در جامعه است و یگانه راه تأسیس نظام اسلامی نیز نثار و ایثار جان و مال است و تنها گروهی که آن هدف و این راه و این کولباره و مهمّات جهادی را می پذیرند، مردان الهیاند که خداوند از آنان چنین یاد فرمود: ﴿من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا ً﴾[۱۶].
برنامهٴ قیام سالار شهیدان را تنها قرآن مجید و سنّت رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) تنظیم و تدوین کرده است؛ چنان که تنها راه این قیام را نیز قرآن ارائه داده است؛ یعنی اگر قرآن مسألهٴ حج و یا نماز را مطرح می کند، باید ابتدا کسی حج سالم و یا نماز با همه حدود و شرایطش در خارج برگزار کند تا دیگران ببینند و فرابگیرند.
بر این اساس، مسألهٴ جهاد نیز نیازمند تمثّل عینی است تا کسی که جهاد متمثّل است به دیگران بگوید: جهادتان را از من بگیرید. همان طور که نماز و حج انجام شد و مردم دیدند و پیروی کردند، جهاد و دفاع مقدّس نیز باید عملا ً اجرا شود تا مردم آن را ببینند و به مجاهدان نستوه آن صحنه اقتدا و تأسّی کنند و جهاد خالص حسین بن علی (علیهماالسلام) همتای جهاد ناب نبوی و علوی بود که جامعهٴ آن روز تجربه کرده است.
در مسألهٴ دفاع مقدّس، مهمترین شرط این است که انسان، دین خدا را از خود بهتر بداند و بیشتر دوست بدارد و حیات دین نزد او محبوبتر از حیات دنیایی او باشد که این حدّ از معرفت و نیز عملْ آسان نیست. خدا در قرآن فرمود: شما اگر به خود، فرزندان، قبیله و عشیره یا برادر و پدر و… بیش از خدا و پیامبر علاقهمندید، منتظر رسیدن امر خداوند باشید؛ ﴿فتربّصوا حتّی یأتی الله بأمره﴾[۱۷]؛ یعنی رکن اساسی جهاد این است که دین خدا نزد شما محبوبتر از حیات دنیایی باشد و حفظ دین، عزیزتر از حفظ خانه و مرکز کار.
روش مناسب تربیتی این است که ابتدا کسی به این قانون عمل کند و در حدّ خود قانون ممثّل شود تا دیگران ببینند که میشود به گونهای زندگی کرد که دین خدا عزیزتر از حیات دنیا باشد.
این مطلب، تنها مسألهای فکری نیست که با صِرف نظر حل شود و صرفاً کار عقل نظری نیست که کسی پس از تصوّر مبادی مسأله، آن را تصدیق کند؛ بلکه بخشی از این کار به عهدهٴ عقل عملی است. انسان سالک باید به خدا و پیامبر او مهر بورزد و به دین الهی عزم پیدا کند؛ یعنی در این جا گذشته از جزم علمی عزم عملی هم میخواهد. ممکن است کسی در بسیاری از موارد برخی از مطالب اعتقادی را با استدلال منطقی بفهمد؛ امّا چون دل برای قبول آماده نیست، کاری از او ساخته نیست.
در مسألهٴ جهاد، جزم انسان به لزوم آن مشکلی را حل نمیکند. بسیاری از مردم معتقدند که جهاد، مانند حج واجب است و از فروع دین؛ امّا توان عزم بر آن را ندارند؛ زیرا عقل عملی آنان که عبادت و بهشت با آن به دست میآید؛ «…ما عُبد به الرّحمان و اکْتسب به الجنان»[۱۸]، خفته است و عقل خوابیده توان عزمِ بیدارْدلان را ندارد. از اینرو، انسان مصممی میطلبد که عملا ً نشان دهد دین در نزد او عزیزتر از برادر، فرزند و دنیاست و برای حفظ دین، همهٴ شؤون وابسته را رها کند و روی آن سرمایهگذاری کند و بگوید: به جهاد در راه خدا مهر میورزم و زندگی با افراد ظالم برای من رنجآور است و نه تنها آن را بد میدانم، بلکه از آن منزجرم.
سالار شهیدان (علیهالسلام) نمونهٴ تامّ این صحنه است؛ یعنی اگر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «خذوا عنّى مناسککم»[۱۹] یا «صلّوا کما رأیتمونى أُصلّى»[۲۰]، در جریان جهاد و دفاع نیز گرچه عملا ً همین اصل را فرمودند، امّا فرزند ایشان نمونهٴ بارز این مسأله است که عملا ً فرموده است: خذوا عنّى دفاعکم و جهادکم؛ یعنی آیین جنگ را از من فرا بگیرید. من به شکلی زندگی میکنم که تلخی حیات با ظالمان در ذائقهام محسوس است. آن حضرت (علیهالسلام) فرمودند: ذائقهٴ دل و شامّهٴ جان من سالم است و در تشخیص و تمییز روح و ریحان از رایحهٴ مُنْتِن و عَفِن، نیازی به دیگران ندارم.
از این رو، نفس کشیدن در فضای ستم برای من دردآور است و زندگی در نظام گناه برایم تلخ و دشوار است؛ «إنّى لا أری الموت إلاّ سعادة و الحیاة مع الظّالمین إلاّ برماً»[۲۱]. من از زندگی در نظام ستم به ستوه میآیم؛ مانند پرندهٴ زندانی در قفس صیّاد. گرچه شهروندان دیگر در قفس طاغیان عصرند، امّا چون قدرت پرواز ندارند از ماندن در قفس احساس رنج نمیکنند. آنها چون بال و پر ندارند، فقط در محدودهٴ زندان یا در محدودهٴ قفس به اندازهٴ لازم میخزند، ولی اگر دَرِ قفس یا زندان هم باز باشد، آنها قدرت پرواز ندارند؛ چون قلمرو دید آنها بسته است و منطقهٴ حرکت آنان محدود. برای آنها نظام باز و بسته یکسان است؛ امّا من که توان پر کشیدن دارم، احساس میکنم که در قفسم و از محبوس بودن در رنجم و برای آزادی کوشش مینمایم.
ادراک این معنا زمینهٴ جهاد را فراهم میکند و تا مردم از خفقان رنج نبرند و در خود ضرورت پرواز را احساس نکنند و به ستوه نیایند، توان جنگ با ظالم را ندارند. بنابراین، جهاد با صِرف مسألهٴ جزم علمی حل نمیشود و سالار شهیدانی میخواهد تا جامعه انسانی مصمّم و عازم باشد. بشری که دارای دو بالِ نظر و عمل است و قدرت پر کشیدن دارد و احساس میکند که در نظام سلطه و استبداد، استعمار، استعباد و استثمار باطل و جاهلیّت است و در زندان یا قفس جاهلیّت اسیر است، بیصبرانه منتظر فراهم شدن دفاع از حق و براندازی باطل است.
سالار شهیدان (علیهالسلام) در نامهٴ رسمی خود به مردم بصره مینویسند:«من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر او فرا میخوانم؛ زیرا سنّت خدا سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تبیین، تفسیر، تعلیل، اجرا، و حمایت قرآن کریم است اماته و میرانده شده و بدعت به جای سنّت، باطل به جای حق و ظلم به جای عدل و کژراهه به جای صراط مستقیم قرار گرفته و زنده شده است».[۲۲]
تنها عامل پیروزی صوری طاغیان اموی بر امام حسین (علیهالسلام) و تنها راه شکست ظاهری آن حضرت (علیهالسلام)، همان اسلام امویان بود؛ یعنی اگر جنگ طغیانگران اموی به انگیزهٴ صوری حمایت از دین مطرح نمیشد و گسترش نیرنگ دین باوری در میان تودهٴ ناآگاه آن عصر نبود، هرگز امویان نمیتوانستند بر حسین بن علی (علیهماالسلام) پیروز شوند. آنها فقط به نام اسلام پیروز شدند و هزاران نفر دشمن مظهر تامِّ ولایت و خلافت، همگی برای کسب بهشت به کربلا آمدند؛ «کل یتقرب إلی الله بدم الحسین»[۲۳].
بیشترین کسانی که در کربلا شرکت کردند به قصد قربت و فقط برای رفتن به بهشت بوده است؛ هر چند سران سیاست مشؤوم اموی از این نیرنگ آگاه بودند.
از این رو، سیّدالشّهدا (علیهالسلام) باید این راز را بازگو کند که اسلام امویان، نابودی اسلام است. پس از این که سالار شهیدان خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را دریافت نمودند و معلوم شد که بدنهای آن شهیدان را در کوی و برزن کوفه گرداندند و تودهٴ مردم با ابن زیاد بیعت کردند، حسین بن علی (علیهماالسلام) به جای گلایهٴ عاطفی و قهر اجتماعی، صحنه سیاست و مبارزه را ترک نکرده، بلکه مجدداً سخنرانی نمودند و به مردم کوفه نامه نوشتند تا آنان بفهمند که در چه نظامی زندگی میکنند.
آن حضرت (علیهالسلام) مطمئن بودند که شهادت را در پیش رو دارند و کسی از کوفه به یاری ایشان بر نمیخیزد، ولی میخواستند مردم را بیدار کنند و در پیشگاه بشریت و تاریخ سیاسی اسلام، چهرهٴ درخشان ثبت شود. از اینرو، آن حضرت (علیهالسلام) تا آخرین دقایق برای مردم کوفه نامه مینوشتند تا آنها را از اسلام امویان آگاه کنند و کسانی را که گروه، گروه به قصد به دستآوردن بهشت و به دستور عاملان اسلام امویان به سوی کربلا حرکت میکنند، از عاقبت شوم کارشان مطلع نمایند.
حضرت سیدالشهدا (علیهالسلام) در سخنرانی بین راه فرمودند: «ألا ترون إلی الحق لا یعمل به و إلی الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فى لقاء ربّه حقّاً حقّاً فإنّى لا أری الموت إلاّ شهادة و الحیاة مع الظّالمین إلاّ برماً»[۲۴]؛ «آیا نمیبینید که از باطل پرهیز نشده و به حق عمل نمیشود. چنین میبینم که زندگی با ستمکاران انسان را به ستوه میآورد». تا کسی به ستوه نیاید، دست به اسلحه نمیبرد. از این رو، فرمودند: با تدبّر تام در نظام کنونی و تطبیق آن با احکام و حِکَم اسلامی احساس مسؤؤلیت کنید تا مبارزی نستوه شوید و به وظیفهٴ آن زمان قیام نمایید و آگاه باشید که در جای بدبو زندانی هستید؛ ولی شمّ سیاسی ندارید و در فضای مسموم و بسته با جناح مقصوص و پربریده به سر میبرید. از اینرو، به ستوه نمیآیید. اگر بال و پر میداشتید، زندان شما را به ستوه درمیآورد؛ چنان که پرندهٴ بیبال و پر از زندان رنج نمیبرد، اما پرندهٴ سالم از میلههای قفس احساس سختی دارد و به ستوه میآید.
امام حسین بن علی (علیهالسلام) پس از برخورد با حُر و سخنرانی جامع، آخرین نامهٴ رسمی خود را برای مردم کوفه نوشتند و در این نامه ابتدا عدّهای را نام بردند، سپس خطاب به همهٴ مردم کوفه فرمودند: من از جدّم شنیدم که چنین فرمودند: «من رای سلطاناً جائراً مستحلا ً لحرم الله ناکثاً لعهد الله مخالفاً لسنّة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یعمل فى عباد الله بالإثم و العدوان ثمّ لا یُغَیّر علیه بقول و لا فعل، حقیقاً علی الله أن یدخله مدخله»[۲۵]؛ «اگر کسی ببیند که ظالمی بر او حکومت میکند و به دین خدا عمل نمیکند و عهد الهی را میشکند و در بین مردم به ستم رفتار میکند، اگر قیام نکند و او را بر جای خود ننشاند، سزاوار است که خداوند مظلومِ سلطهپذیر را با آن طاغیِ سلطهگر یک جا به جهنم ببرد»؛ یعنی خداوند مستضعفِ ظلم پذیر را با مستکبر ظالم، یک جا به جهنّم میبرد.
مستضعفان میگویند: خدایا! عذاب مستکبران را دو برابر کن و خدا میفرماید: ﴿لکل ضعف و لکن لا تعلمون﴾[۲۶]؛ «هم عذاب مستکبر دو برابر است، هم عذاب مستضعف». مستکبر دو عذاب دارد؛ چون دو گناه کرده است: یکی ارتکاب فسق و دیگری گمراه کردن مردم و فراهم آوردن زمینهٴ فساد در جامعه؛ یعنی مستکبر هم «ضالّ» است، هم «مضلّ». مستضعفِ سلطهپذیر نیز دو گناه دارد: یکی پذیرفتن گناه مستکبران و ارتکاب گناهی که دامنگیر جامعه بود و دیگری قبول امامتِ مستکبران و رهبری آنها و نشوریدن برخلافت آنها و یاری ننمودن امامان حق و عدل.
نامهٴ سالار شهیدان به مردم آن عصر برای این بود که به آنان تفهیم کند امویان، پیشوایان جورند و حکومت آنها از سنخ حکومت ائمّهٴ جور است؛ یعنی اگر یزید خود را امیر مؤمنان میخواند، امامت وی ظلم و جور است و در نتیجه، ابن زیاد نیز نمایندهٴ امام جور است. همهٴ تلاش سالار شهیدان (علیهالسلام) تا آخرین لحظه این بود که مردم را به حقایق آگاه کند. آن حضرت (علیهالسلام) با این که مطمئن بودند پیک نامه رسان شهید میشود و نامهٴ سالار شهیدان به دست مردم نمیرسد، از ارسال نامه درنگ نکردند؛ زیرا میدانستند که قاصد آن حضرت (علیهالسلام) پیام امام زمان خود را با خونش به مردم کوفه میرساند و دشمنان نیز این نامه را میگیرند و در تاریخ ثبت میکنند؛ چنان که چنین شد.
پاورقی
* شکوفایی عقل در نهضت حسینی، خلاصه صفحات ۱۵-۷۴
۱/ بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹/
۲/ سورهٴ هود، آیهٴ ۵۶/
۳/ سوره یابراهیم، آیهٴ ۱/
۴/ سورهٴ حدید، آیهٴ ۲۵/
۱/ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ ۱/
۲/ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ ۵/
۱/ بحارالأنوار، ج ۲۴، ص ۲۷۲/
۱/ سورهٴ طه، آیهٴ ۶۴/
۲/ سورهٴ اعلی، آیهٴ ۱۴/
۳/ سورهٴ طه، آیهٴ ۶۴/
۴/ سورهٴ اعلی، آیهٴ ۱۴/
۵/ سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۴۹/
۱/ سورهٴ توبه، آیهٴ ۵۲/
۲/ سورهٴ توبه، آیهٴ ۱۴/
۳/ بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۸/
۱/ سورهٴ احزاب، آیهٴ ۲۳/
۱/ سورهٴ توبه، آیهٴ ۲۴/
۲/ کافی، ج ۱، ص ۱۱/
۳/ عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۲۱۵/
۴/ بحارالأنوار، ج ۸۵، ص ۲۷۹/
۱/ کلمات الإمام الحسین (علیهالسلام)، ص۳۵۶/
۲/ کلمات الإمام الحسین (علیهالسلام)، ص۳۱۵/
۱/ بحارالأنوار، ج ۲۲، ص ۲۷۴/
۲/ کلمات الإمام الحسین (علیهالسلام)، ص۳۵۶/
۱/ بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۲/
۲/ سورهٴ اعراف، آیهٴ ۳۸/
بهترین تفسیر نهضت حسینی را سخنان و نامههای خود آن حضرت (علیهالسلام) به عهده دارد و چون آن حضرت در وصیّتنامهٴ رسمیاش راز نهضت خود را ادامهٴ راه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرمؤمنان (علیهالسلام) بیان کردند، تفسیر نهضت آن حضرت (علیهالسلام) بدون آشنایی کامل به سیرهٴ امیرمؤمنان (علیهالسلام) و سیرهٴ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ممکن نیست؛ «و أسیر بسیرة جدى و أبى على بن أبیطالب»[۱].
سیرهٴ حضرت علی بن ابی طالب (علیهالسلام) همان سیرهٴ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، نه جدای از آن؛ زیرا آن انسان کاملی که به منزلهٴ جان رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، روش او نیز همان سیرهٴ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) خواهد بود. اگر بخواهیم سیرهٴ علی ابن ابی طالب را تحلیل کنیم، باید سیرهٴ مبارک رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را تحلیل نماییم و سیرهٴ رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را نیز پیش از هر چیز باید قرآن تبیین کند؛ چون رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم مفسّر علمی قرآن است و هم مفسّر عملی آن.
سیره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
هر که به مقام انسانیّت کامل بار یابد، همهٴ شؤون حیات او را برنامهٴ الهی رهبری میکند و چون خدای سبحان کارش بر صراط مستقیم است، سیرهٴ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) که به هدایت جامعه بشری عنایت دارد، بر صراط مستقیم است؛ ﴿إن ربّی علی صراط مستقیم﴾[۲] و قبل از هر چیز، تعیین سیرهٴ آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) را باید از قرآن کریم استنباط کرد.
روش و هدف رهبری ویژهای که خداوند به پیامبرش آموخت این است؛ ﴿الر کتاب أنزلناه إلیک لتخرج النّاس من الظّلمات إلی النّور بإذن ربّهم إلی صراط العزیز الحمید﴾[۳]؛ «قرآن نازل شده است تا تو جامعه را نورانی کنی و مردم را از تیرگی و تاریکی برَهانی و آنان را روشن کنی».
بر این اساس، اگر خداوند در سورهٴ مبارک «حدید» فرمود: ما انبیا را اعزام و کتابها را با آنان نازل کردیم تا مردم به قسط و عدل قیام کنند؛ ﴿لیقوم النّاس بالقسط﴾[۴].
در صدد بیان، هدف متوسّط رسالت است، نه هدف نهایی آن؛ زیرا هدف نهایی رسالت، نورانی شدن جامعه است و به یقین، جامعهٴ نورانی عملکردش بر پایهٴ قسط و عدل است.
هدف نهایی نبوت، نورانی شدن جامعه و خروج آن از هر تیرگی و تباهی است؛ ﴿لتخرج النّاس من الظّلمات إلی النور بإذن ربّهم إلی صراط العزیز الحمید﴾[۵] و سیرهٴ رسول خدا همین هدف والاست که خداوند او را به آن سَمْت سامی آشنا کرد.
قرآن که کتابی بیّن و روشن است، برای بیان چگونگی نورانی شدن مردم و جامعه، قیام موسای کلیم (علیهالسلام) را به دنبال این بحث مطرح کرد و چنین فرمود: قرآن نازل شده است تا مردم را نورانی کنی و راه آن نیز تشکیل حکومت اسلامی است؛ یعنی فقط دین باید در جامعه حکومت کند.
یقیناً نورانی کردن جامعه، نیازمند رهبری الهی، پایداری و شکر فراوان تودهٴ مردم است. عنصر رهبری الهی را خداوند با جریان موسای کلیم تأمین کرد و پایداری و شکر فراوان امّت را با آیهٴ ﴿و ذکّرهم بأیّام الله إنّ فی ذلک لایات لکلّ صبّار شکور﴾[۶] تبیین کرد. خداوند به موسای کلیم فرمود: وقتی میتوانی آل فرعون و سامری را از میانبرداری که امّتی آگاه و صابر و شکور داشته باشی و به همین منظور آنها را به ایّام خدا متذکّر کن. البته ضایعات یک انقلاب بزرگ، فریبکاری بدخواهان آن، فریب خوردگی سادهلوحان آن و سرانجام، اوج و حضیض آن برای دیگران عبرت و آموزنده است.
در بقا و نگهداری نظام اسلامی نیز سپاس فراوان لازم است و کیفیت سپاسگزاری، آن است که انسان تمام نعمتها را از خدا بداند و از نعمت خدادادی بیشترین بهرهٴ صحیح را ببرد و هرگز مغرور تنعّم نگردد.
امام حسین (علیهالسلام) میزان حق و باطل
قیام سالار شهیدان به دنبال قیام انبیای گذشته، به مردم جهان تفهیم میکند که نظام حق، کدام است و نظام باطلْ کدام. آن حضرت (علیهالسلام) برای تحقیق و تفهیم این مطلب، چارهای جز نثار خون و ایثار فرزند و مال و جان نداشتند؛ زیرا آنقدر رسوبات جاهلیّت اموی زیاد بود که ممکن نبود با سخنرانی و نامهنگاری مطلب را حل کرد. اگر مطلب خیلی ضروری و عمیق شد، چارهای جز استقبال شهادت نیست. از اینرو، وجود مبارک حسین بن علی (علیهالسلام) از ذات مقدّس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)این برنامه را دریافت کردند که در شرایط کنونی، یک سلسله شهادتها و اسارتها لازم است تا آن دینی که میرود به فراموشی سپرده شود، احیا گردد و در این هنگام بود که حسین بن علی (علیهالسلام) قیام کردند.
امام حسین (علیهالسلام) فرمودند: من قیام کردم تا پاک از ناپاک جدا شود؛ زیرا تا آزمون نشود، وارسته و غیر وارسته در کنار همند و امتحان است که پاک را از ناپاک و حق را از باطل جدا میکند. پس، آن حضرت مایهٴ امتحان ذات اقدس پروردگار است و خدا با او طیّب و غیر طیّب را از هم جدا میکند؛ چون امام، میزان الاعمال و شجرهٴ طوبا و حق است و عقاید، اوصاف و اعمال را با حق میسنجند؛ یعنی عقیدهٴ امام معصوم (علیهالسلام) که حق است، میزان سنجش عقاید دیگران و همچنین دربارهٴ اوصاف و اعمال، میتوان میزان بودن آنها را باور داشت. چون انسان کامل با حق است و حق با اوست و او از حق جدا نمیشود، میتواند میزان عقاید، اخلاق، اعمال و اقوال باشد.
از این رو، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دربارهٴ امیر مؤمنان (علیهالسلام) فرمودند: «المیزان میزانک»[۷]؛ «میزان تو میزان است»؛ یعنی عقاید، اخلاق افعال و اقوال مردم را با عقیده، خلق، فعل و قول علی (علیهالسلام) و اولاد او میسنجند. هر عقیده، خلق، فعل و قولی که مطابق عقیده و خُلق و افعال و اقوال آنها بود، حق است؛ وگرنه باطل. از اینرو، امام حسین (علیهالسلام) فرمودند: من میزان طیّب و خبیثم. اگر جامعهای بخواهد پاک را از ناپاک جدا کند، حتماً باید با سنّت و سیرت حضرت سیّدالشهدا (علیهالسلام) ارزیابی شود و مهمترین اثر آن حضرت (علیهالسلام) همانا نهضت گسترده و تاریخ ساز کربلاست که مجلای عقیدهٴ صحیح، مظهر خُلق کامل و تبلور فعل درست و قول راست است.
مبنای نهضت حسینی
قیام حضرت امام حسین (علیهالسلام) همان طور که از نامهها، پیامها و خطبههای ایشان استنباط میشود، یک مبنای خاص داشت و یک بنای مخصوص؛ چنان که خروج امویان نیز مبنا و بنای خاص خود را داشت. آنچه مورد اعتقاد سالار شهیدان بود و بر همان مبنا مبارزهٴ خود را بنا نهادند و قیام کردند این بود که در نظام هستی، حق پیروز است؛ خواه از قدرت مادی برخوردار باشد یا نه و نیز باطل محکوم به شکست است. آنچه مبنای امویان بود و بر همان مبنا حکومتشان را بنا کردند، این بود هر که قدرت مادی دارد، پیروز است؛ خواه با حق همراه باشد یا نه؛ وگرنه محکوم به شکست است، هر چند حق باشد.
این دو طرز فکر که همواره بوده و هست، از دو نوع جهانبینی نشأت میگیرد. کسی که جهان را در ماده خلاصه میکند و اصالت را به ماده میدهد، هر جا جریان طبیعت بیشتر حضور داشت، آن جا محور قدرت تلقّی میشود و در آن محور، قیام و قعود، عزل و نصب، عزت و ذلت دور میزند؛ ولی کسی که جهانبینی را بر اساس حقیقت هستی تنظیم کرده است، اصالت را به معنا میدهد و در محور حق حرکت میکند. این گروه، حق محورند، در قبال دیگران که مادّه محورند. بر همین اساس، همیشه در مقابل انبیای الهی افرادی قیام میکردند که چنین معتقد بودند: ﴿قد أفلح الیوم من استعلی﴾[۸]؛ در برابر پیامآوران خدا که میگفتند: ﴿قد أفلح من تزکّی﴾[۹]. طرز تفکر آل فرعون، هم قبل از آنها بود، هم پس از آنها. این شعار کسی است که در تفکّر او اصالت با ماده است. او میگوید: در نظام طبیعت، ضعیف پایمال است؛ یعنی همان شعار ﴿قد أفلح الیوم من استعلی﴾[۱۰]. امّا آن که میگوید: حق در جهان حاکم است و باید در محور حق حرکت کرد، شعارش﴿قد أفلح من تزکّی﴾[۱۱] است، یعنی هر کس روان خود را تهذیب کند به فلاح میرسد.
خلاصه آن که در جهان هستی، باطل، نه اثری دارد و نه دوامی و سراسر جهان بر اساس حکومت حق تنظیم شده است و نیز در جریان حکومتها حق، باطل را سرکوب میکند و سخن مؤمنان جنگجو نیز همین است: ﴿کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة بإذن الله﴾[۱۲]. بر این مبنا اگر حق با کسی بود، وی از تنهایی یا کمی یاریکننده وحشتی ندارد؛ بلکه همهٴ تلاش و کوشش او در این خلاصه میشود که حق را بشناسد و نیز در شناخت حق، محقِّق باشد و نه مقلّد و پس از شناخت حق به خود حق متّصف و متحقّق شود. اگر متحقق به حق شد، یقیناً ثابت و پیروز است و هرگز شکست نمیخورد و باید از باطل بپرهیزد و پس از شناخت باطل، قهراً آن را سرکوب خواهد کرد.
استمرار پیروزی حق
چون امام حسین (علیهالسلام) دین ممثَّل و عینیّت دین بودند، میخواستند که اسلام با همین ویژگی خود در جامعه عینیّت پیدا کند؛ لیکن عینیّت یافتن دین در نشأهٴ طبیعت با تزاحم همراه است؛ زیرا ممکن نیست چیزی در عالم طبیعت یافت شود و از گزند مزاحمت مصون بماند. البته اگر آن شیء حق بود، میماند و مزاحم آن خودش آسیب میبیند، بی آن که به حق آسیبی برساند؛ ولی اگر آن شیء حق نبود، از برخورد چیزهای دیگر آسیب میبیند، بی آن که بتواند در درازمدّت به چیزی آسیب برساند.
بنابراین، اگر گاهی میپنداریم که حق از باطل شکست خورده و باطل پیروز شده است، برای آن است که یا آنچه را حق نیست، حق پنداشتیم و آن چه را باطل نیست، باطل. یا اگر حق و باطل را درست فهمیدیم، پیروزی را به جای شکست و شکست را به جای پیروزی نشاندهایم و در این محاسبه اشتباه کردهایم؛ وگرنه شکست حقّ حقیقی (نه وهمی) و پیروزی باطلِ واقعی (نه پنداری)، هر چند در مدّتی کوتاه ممکن نیست؛ زیرا باطل مانند کف روی آب است و حق مانند سیل خروشان. باطل در سایهٴ حق، نمایی دارد و ممکن نیست که بتواند حق را از بین ببرد؛ زیرا اگر حقّی نباشد، باطلی نیست؛ چون باطل، حقنماست. اگر سیلی نباشد، کفی نیست؛ چنانکه اگر نور و شاخص نباشد، سایهای نخواهد بود و هرگز کف به جنگ سیل یا سایه به جنگ نور و شاخص نمیرود.
لذا انسان حق مداری که برای صیانت دین الهی، نستوهانه جهاد میکند هرگز شکست ندارد؛ زیرا وی بیش از دو راه در پیش رو ندارد که هر دو از نظر دانش، حق است و از نظر گرایش، خیر و زیبا: یکی شهادت و دیگری پیروزی است که از آنها به ﴿احدی الحسنیین﴾[۱۳]، یاد میشود؛ امّا شخص باطلْطلبی که برای حق زدایی میکوشد، هرگز پیروز نخواهد شد؛ زیرا او بیش از دو راه در پیش رو ندارد که هر دو از نظر آگاهی عقل باطل است و از نظر گواهی دل شرّ و زشت: یکی تعذیب الهی بدون واسطه و دیگری تعذیب به واسطه رزمندگان اسلام است: ﴿قاتلوهم یعذّبهم الله بأیدیکم و یخزهم﴾[۱۴].
حسین بن علی (علیهالسلام) در شرایطی قیام کردند که در اثر طغیان حاکمان ستم و جهل علمی و جهالت عملی تودهٴ مردم، قسمت مهم خاورمیانه مبتلا به انحراف عقیده و سوءخلق و رفتار تبهکارانه بود و محرومیت از تبلیغ صالحان و نفوذ طالحان ددمنش، منشأ همهٴ این تباهیها شد. حضرت سید الشهداء در روز عاشورا فرمودند: سرّ این که نصایح من در شما اثر نمیکند و رهنمود مرا نمیپذیرید، این است که شکمهای شما با حرام پر شده است؛ «ملئت بطونکم من الحرام»[۱۵] و حرام ممکن نیست با حلال هماهنگ شود و غذای حرام ممکن نیست با اندیشهٴ صحیح جمع شود.
از این رو، ذات مقدّس سالار شهیدان فرمودند: با این که من حجّت خدایم و کلام حق از درون من میجوشد و اگر کسی مستعد دریافت سخن رسا باشد، یقیناً متأثر میشود، امّا شما ای طاغیان اموی و مروانی، توان پذیرش پیشنهاد صحیح را از دست دادهاید؛ زیرا اندیشه، نه خودجوش است و نه از جای دیگر پر میکشد؛ بلکه اندیشه محصول همان غذاهای چندین سالهٴ قبل است که راه افتاده و اکنون علم و فهم شده است؛ چنانکه انگیزه نیز چنین است.
حضرت سید الشهداء، تمثّل جهاد اسلامی
از نامهها و خطابههای سالار شهیدان به دست میآید که تنها هدف آن حضرت (علیهالسلام)، احیای دین بود و تنها راه احیای دین نیز تأسیس نظام اسلامی در جامعه است و یگانه راه تأسیس نظام اسلامی نیز نثار و ایثار جان و مال است و تنها گروهی که آن هدف و این راه و این کولباره و مهمّات جهادی را می پذیرند، مردان الهیاند که خداوند از آنان چنین یاد فرمود: ﴿من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا ً﴾[۱۶].
برنامهٴ قیام سالار شهیدان را تنها قرآن مجید و سنّت رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) تنظیم و تدوین کرده است؛ چنان که تنها راه این قیام را نیز قرآن ارائه داده است؛ یعنی اگر قرآن مسألهٴ حج و یا نماز را مطرح می کند، باید ابتدا کسی حج سالم و یا نماز با همه حدود و شرایطش در خارج برگزار کند تا دیگران ببینند و فرابگیرند.
بر این اساس، مسألهٴ جهاد نیز نیازمند تمثّل عینی است تا کسی که جهاد متمثّل است به دیگران بگوید: جهادتان را از من بگیرید. همان طور که نماز و حج انجام شد و مردم دیدند و پیروی کردند، جهاد و دفاع مقدّس نیز باید عملا ً اجرا شود تا مردم آن را ببینند و به مجاهدان نستوه آن صحنه اقتدا و تأسّی کنند و جهاد خالص حسین بن علی (علیهماالسلام) همتای جهاد ناب نبوی و علوی بود که جامعهٴ آن روز تجربه کرده است.
در مسألهٴ دفاع مقدّس، مهمترین شرط این است که انسان، دین خدا را از خود بهتر بداند و بیشتر دوست بدارد و حیات دین نزد او محبوبتر از حیات دنیایی او باشد که این حدّ از معرفت و نیز عملْ آسان نیست. خدا در قرآن فرمود: شما اگر به خود، فرزندان، قبیله و عشیره یا برادر و پدر و… بیش از خدا و پیامبر علاقهمندید، منتظر رسیدن امر خداوند باشید؛ ﴿فتربّصوا حتّی یأتی الله بأمره﴾[۱۷]؛ یعنی رکن اساسی جهاد این است که دین خدا نزد شما محبوبتر از حیات دنیایی باشد و حفظ دین، عزیزتر از حفظ خانه و مرکز کار.
روش مناسب تربیتی این است که ابتدا کسی به این قانون عمل کند و در حدّ خود قانون ممثّل شود تا دیگران ببینند که میشود به گونهای زندگی کرد که دین خدا عزیزتر از حیات دنیا باشد.
این مطلب، تنها مسألهای فکری نیست که با صِرف نظر حل شود و صرفاً کار عقل نظری نیست که کسی پس از تصوّر مبادی مسأله، آن را تصدیق کند؛ بلکه بخشی از این کار به عهدهٴ عقل عملی است. انسان سالک باید به خدا و پیامبر او مهر بورزد و به دین الهی عزم پیدا کند؛ یعنی در این جا گذشته از جزم علمی عزم عملی هم میخواهد. ممکن است کسی در بسیاری از موارد برخی از مطالب اعتقادی را با استدلال منطقی بفهمد؛ امّا چون دل برای قبول آماده نیست، کاری از او ساخته نیست.
در مسألهٴ جهاد، جزم انسان به لزوم آن مشکلی را حل نمیکند. بسیاری از مردم معتقدند که جهاد، مانند حج واجب است و از فروع دین؛ امّا توان عزم بر آن را ندارند؛ زیرا عقل عملی آنان که عبادت و بهشت با آن به دست میآید؛ «…ما عُبد به الرّحمان و اکْتسب به الجنان»[۱۸]، خفته است و عقل خوابیده توان عزمِ بیدارْدلان را ندارد. از اینرو، انسان مصممی میطلبد که عملا ً نشان دهد دین در نزد او عزیزتر از برادر، فرزند و دنیاست و برای حفظ دین، همهٴ شؤون وابسته را رها کند و روی آن سرمایهگذاری کند و بگوید: به جهاد در راه خدا مهر میورزم و زندگی با افراد ظالم برای من رنجآور است و نه تنها آن را بد میدانم، بلکه از آن منزجرم.
سالار شهیدان (علیهالسلام) نمونهٴ تامّ این صحنه است؛ یعنی اگر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «خذوا عنّى مناسککم»[۱۹] یا «صلّوا کما رأیتمونى أُصلّى»[۲۰]، در جریان جهاد و دفاع نیز گرچه عملا ً همین اصل را فرمودند، امّا فرزند ایشان نمونهٴ بارز این مسأله است که عملا ً فرموده است: خذوا عنّى دفاعکم و جهادکم؛ یعنی آیین جنگ را از من فرا بگیرید. من به شکلی زندگی میکنم که تلخی حیات با ظالمان در ذائقهام محسوس است. آن حضرت (علیهالسلام) فرمودند: ذائقهٴ دل و شامّهٴ جان من سالم است و در تشخیص و تمییز روح و ریحان از رایحهٴ مُنْتِن و عَفِن، نیازی به دیگران ندارم.
از این رو، نفس کشیدن در فضای ستم برای من دردآور است و زندگی در نظام گناه برایم تلخ و دشوار است؛ «إنّى لا أری الموت إلاّ سعادة و الحیاة مع الظّالمین إلاّ برماً»[۲۱]. من از زندگی در نظام ستم به ستوه میآیم؛ مانند پرندهٴ زندانی در قفس صیّاد. گرچه شهروندان دیگر در قفس طاغیان عصرند، امّا چون قدرت پرواز ندارند از ماندن در قفس احساس رنج نمیکنند. آنها چون بال و پر ندارند، فقط در محدودهٴ زندان یا در محدودهٴ قفس به اندازهٴ لازم میخزند، ولی اگر دَرِ قفس یا زندان هم باز باشد، آنها قدرت پرواز ندارند؛ چون قلمرو دید آنها بسته است و منطقهٴ حرکت آنان محدود. برای آنها نظام باز و بسته یکسان است؛ امّا من که توان پر کشیدن دارم، احساس میکنم که در قفسم و از محبوس بودن در رنجم و برای آزادی کوشش مینمایم.
ادراک این معنا زمینهٴ جهاد را فراهم میکند و تا مردم از خفقان رنج نبرند و در خود ضرورت پرواز را احساس نکنند و به ستوه نیایند، توان جنگ با ظالم را ندارند. بنابراین، جهاد با صِرف مسألهٴ جزم علمی حل نمیشود و سالار شهیدانی میخواهد تا جامعه انسانی مصمّم و عازم باشد. بشری که دارای دو بالِ نظر و عمل است و قدرت پر کشیدن دارد و احساس میکند که در نظام سلطه و استبداد، استعمار، استعباد و استثمار باطل و جاهلیّت است و در زندان یا قفس جاهلیّت اسیر است، بیصبرانه منتظر فراهم شدن دفاع از حق و براندازی باطل است.
سالار شهیدان (علیهالسلام) در نامهٴ رسمی خود به مردم بصره مینویسند:«من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبر او فرا میخوانم؛ زیرا سنّت خدا سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تبیین، تفسیر، تعلیل، اجرا، و حمایت قرآن کریم است اماته و میرانده شده و بدعت به جای سنّت، باطل به جای حق و ظلم به جای عدل و کژراهه به جای صراط مستقیم قرار گرفته و زنده شده است».[۲۲]
تنها عامل پیروزی صوری طاغیان اموی بر امام حسین (علیهالسلام) و تنها راه شکست ظاهری آن حضرت (علیهالسلام)، همان اسلام امویان بود؛ یعنی اگر جنگ طغیانگران اموی به انگیزهٴ صوری حمایت از دین مطرح نمیشد و گسترش نیرنگ دین باوری در میان تودهٴ ناآگاه آن عصر نبود، هرگز امویان نمیتوانستند بر حسین بن علی (علیهماالسلام) پیروز شوند. آنها فقط به نام اسلام پیروز شدند و هزاران نفر دشمن مظهر تامِّ ولایت و خلافت، همگی برای کسب بهشت به کربلا آمدند؛ «کل یتقرب إلی الله بدم الحسین»[۲۳].
بیشترین کسانی که در کربلا شرکت کردند به قصد قربت و فقط برای رفتن به بهشت بوده است؛ هر چند سران سیاست مشؤوم اموی از این نیرنگ آگاه بودند.
از این رو، سیّدالشّهدا (علیهالسلام) باید این راز را بازگو کند که اسلام امویان، نابودی اسلام است. پس از این که سالار شهیدان خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را دریافت نمودند و معلوم شد که بدنهای آن شهیدان را در کوی و برزن کوفه گرداندند و تودهٴ مردم با ابن زیاد بیعت کردند، حسین بن علی (علیهماالسلام) به جای گلایهٴ عاطفی و قهر اجتماعی، صحنه سیاست و مبارزه را ترک نکرده، بلکه مجدداً سخنرانی نمودند و به مردم کوفه نامه نوشتند تا آنان بفهمند که در چه نظامی زندگی میکنند.
آن حضرت (علیهالسلام) مطمئن بودند که شهادت را در پیش رو دارند و کسی از کوفه به یاری ایشان بر نمیخیزد، ولی میخواستند مردم را بیدار کنند و در پیشگاه بشریت و تاریخ سیاسی اسلام، چهرهٴ درخشان ثبت شود. از اینرو، آن حضرت (علیهالسلام) تا آخرین دقایق برای مردم کوفه نامه مینوشتند تا آنها را از اسلام امویان آگاه کنند و کسانی را که گروه، گروه به قصد به دستآوردن بهشت و به دستور عاملان اسلام امویان به سوی کربلا حرکت میکنند، از عاقبت شوم کارشان مطلع نمایند.
حضرت سیدالشهدا (علیهالسلام) در سخنرانی بین راه فرمودند: «ألا ترون إلی الحق لا یعمل به و إلی الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فى لقاء ربّه حقّاً حقّاً فإنّى لا أری الموت إلاّ شهادة و الحیاة مع الظّالمین إلاّ برماً»[۲۴]؛ «آیا نمیبینید که از باطل پرهیز نشده و به حق عمل نمیشود. چنین میبینم که زندگی با ستمکاران انسان را به ستوه میآورد». تا کسی به ستوه نیاید، دست به اسلحه نمیبرد. از این رو، فرمودند: با تدبّر تام در نظام کنونی و تطبیق آن با احکام و حِکَم اسلامی احساس مسؤؤلیت کنید تا مبارزی نستوه شوید و به وظیفهٴ آن زمان قیام نمایید و آگاه باشید که در جای بدبو زندانی هستید؛ ولی شمّ سیاسی ندارید و در فضای مسموم و بسته با جناح مقصوص و پربریده به سر میبرید. از اینرو، به ستوه نمیآیید. اگر بال و پر میداشتید، زندان شما را به ستوه درمیآورد؛ چنان که پرندهٴ بیبال و پر از زندان رنج نمیبرد، اما پرندهٴ سالم از میلههای قفس احساس سختی دارد و به ستوه میآید.
امام حسین بن علی (علیهالسلام) پس از برخورد با حُر و سخنرانی جامع، آخرین نامهٴ رسمی خود را برای مردم کوفه نوشتند و در این نامه ابتدا عدّهای را نام بردند، سپس خطاب به همهٴ مردم کوفه فرمودند: من از جدّم شنیدم که چنین فرمودند: «من رای سلطاناً جائراً مستحلا ً لحرم الله ناکثاً لعهد الله مخالفاً لسنّة رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) یعمل فى عباد الله بالإثم و العدوان ثمّ لا یُغَیّر علیه بقول و لا فعل، حقیقاً علی الله أن یدخله مدخله»[۲۵]؛ «اگر کسی ببیند که ظالمی بر او حکومت میکند و به دین خدا عمل نمیکند و عهد الهی را میشکند و در بین مردم به ستم رفتار میکند، اگر قیام نکند و او را بر جای خود ننشاند، سزاوار است که خداوند مظلومِ سلطهپذیر را با آن طاغیِ سلطهگر یک جا به جهنم ببرد»؛ یعنی خداوند مستضعفِ ظلم پذیر را با مستکبر ظالم، یک جا به جهنّم میبرد.
مستضعفان میگویند: خدایا! عذاب مستکبران را دو برابر کن و خدا میفرماید: ﴿لکل ضعف و لکن لا تعلمون﴾[۲۶]؛ «هم عذاب مستکبر دو برابر است، هم عذاب مستضعف». مستکبر دو عذاب دارد؛ چون دو گناه کرده است: یکی ارتکاب فسق و دیگری گمراه کردن مردم و فراهم آوردن زمینهٴ فساد در جامعه؛ یعنی مستکبر هم «ضالّ» است، هم «مضلّ». مستضعفِ سلطهپذیر نیز دو گناه دارد: یکی پذیرفتن گناه مستکبران و ارتکاب گناهی که دامنگیر جامعه بود و دیگری قبول امامتِ مستکبران و رهبری آنها و نشوریدن برخلافت آنها و یاری ننمودن امامان حق و عدل.
نامهٴ سالار شهیدان به مردم آن عصر برای این بود که به آنان تفهیم کند امویان، پیشوایان جورند و حکومت آنها از سنخ حکومت ائمّهٴ جور است؛ یعنی اگر یزید خود را امیر مؤمنان میخواند، امامت وی ظلم و جور است و در نتیجه، ابن زیاد نیز نمایندهٴ امام جور است. همهٴ تلاش سالار شهیدان (علیهالسلام) تا آخرین لحظه این بود که مردم را به حقایق آگاه کند. آن حضرت (علیهالسلام) با این که مطمئن بودند پیک نامه رسان شهید میشود و نامهٴ سالار شهیدان به دست مردم نمیرسد، از ارسال نامه درنگ نکردند؛ زیرا میدانستند که قاصد آن حضرت (علیهالسلام) پیام امام زمان خود را با خونش به مردم کوفه میرساند و دشمنان نیز این نامه را میگیرند و در تاریخ ثبت میکنند؛ چنان که چنین شد.
پاورقی
* شکوفایی عقل در نهضت حسینی، خلاصه صفحات ۱۵-۷۴
۱/ بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۲۹/
۲/ سورهٴ هود، آیهٴ ۵۶/
۳/ سوره یابراهیم، آیهٴ ۱/
۴/ سورهٴ حدید، آیهٴ ۲۵/
۱/ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ ۱/
۲/ سورهٴ ابراهیم، آیهٴ ۵/
۱/ بحارالأنوار، ج ۲۴، ص ۲۷۲/
۱/ سورهٴ طه، آیهٴ ۶۴/
۲/ سورهٴ اعلی، آیهٴ ۱۴/
۳/ سورهٴ طه، آیهٴ ۶۴/
۴/ سورهٴ اعلی، آیهٴ ۱۴/
۵/ سورهٴ بقره، آیهٴ ۲۴۹/
۱/ سورهٴ توبه، آیهٴ ۵۲/
۲/ سورهٴ توبه، آیهٴ ۱۴/
۳/ بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۸/
۱/ سورهٴ احزاب، آیهٴ ۲۳/
۱/ سورهٴ توبه، آیهٴ ۲۴/
۲/ کافی، ج ۱، ص ۱۱/
۳/ عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۲۱۵/
۴/ بحارالأنوار، ج ۸۵، ص ۲۷۹/
۱/ کلمات الإمام الحسین (علیهالسلام)، ص۳۵۶/
۲/ کلمات الإمام الحسین (علیهالسلام)، ص۳۱۵/
۱/ بحارالأنوار، ج ۲۲، ص ۲۷۴/
۲/ کلمات الإمام الحسین (علیهالسلام)، ص۳۵۶/
۱/ بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۳۸۲/
۲/ سورهٴ اعراف، آیهٴ ۳۸/