سیماى درخشان امام على علیه السلام از منظر دیگران
آرشیو
چکیده
متن
جهان، على(ع) را مىستاید. به دانش و بینش و ایمانش. با احترام آمیخته به شگفتى به او مىنگرد. براستى امیرالمؤمنین، على(ع)، انسانى استثنایى بود. ازاین رو، شناخت شخصیت عظیم آن امام همام بسادگى براى همگان میسّر نیست. على(ع) معماى خلقت است.
یکتا گوهرى که جهان آفرینش، بعد از وجود مقدّس پیامبر اسلام(ص) شخصیتى چون او (امام على (ع)) را در خود ندیده و نخواهد دید و آنچه گفته شود و بگوییم و بگویند و بنویسند، تنها قطرهاى از آقیانوس بیکران فضایل و عظمت مولىالموحدین على(ع) است.
براین اساس، پرداختن به زندگى سراسر ایمان و تقواى آن امام همام محدودیتى ندارد.
تاکنون درباره آن ابرمرد اسلام سخنها و شعرها گفته شده، کتابهاى فراوانى نوشته شده است، نه فقط از شیعه، بلکه از جانب غیر شیعه و حتى از غیر مسلمان و مادیگراها کتابها و شعرها و نوشته شده است.
شگفت اینجاست که همه کتابها و بررسیها یک نتیجه را به دست داده است: على(ع) انسانى برگزیده و برجسته بوده که همه افعال و اعمال زندگى آن امام همام بر اصول شرافت و صداقت استوار گردیده و ملهم از تعالیم ربّانى بوده است.
سخن گفتن درباره على(ع) کارى بسیار مشکل است؛ چنانکه آن دانشمند اهلسنت گفته است: "سخن گفتن درباره على(ع) ممکن نیست.
اگر قرار است حق على ادا شود گویند غلوّ است، و اگر حق او ادا نشود درباره على(ع) ظلم است.
" در مقابل عظمت دریا، کیست که سر تعظیم فرود نیاورد، چه کسى توان دارد کوههاى سترگ را به عظمت یاد نکند؟ چه کسى جرأت انکار انوار درخشان خورشید تابان را دارد؟ کدام پرنده مىتواند در ساحت قدسىِ این عَنقاى تیزپرواز خودنمایى کند؟ بىگمان، هیچ کس توان تماشاى اقیانوس موّاج مناقب و فضایل امیرالمؤمنین، على(ع) را ندارد، چه رسد به آن که بتواند مقامات آن حضرت را بیان کند.
بدون هیچ تعارفى، درباره على(ع) سخن گفتن و اوصاف او را بیان نمودن، کارى است بس مشکل.براین اساس، خلیفه دوم از پیامبر گرامى اسلام(ص) نقل نمود که آن حضرت فرمود: "لو ان الریاض اقلام والبحر مداد والجن حساب والانس کتاب ما احصوا فضائل على بن ابىطالب"(1) اگر همه درختان باغها قلم شوند، و تمام دریاها مرکب و جوهر، و جنها حسابگر و انسانها نویسنده گردند، نمىتوانند فضایل على (ع) را شماره کنند.
ازاین رو باید گفت: کتاب فضل تو را آب بحر کافى نیست که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم از منابع مهمى که در شناخت وجود ملکوتى آن امام همام موجود است، کلمات و مرویّات خلفاى سهگانه مىباشد.
دانستن این مطالب از چند جهت مورد توجّه و اهمیّت است: اولاً: مقام رفیع امیرالمؤمنین، على (ع) را از زبان کسانى که به عنوان بعضى از صحابه رسول خدا (ص) مطرح بودند، و سخنان آن حضرت را شنیدند، مىشناسیم.
ثانیاً: به طور قطع، میزان شناخت پیروان مذاهب مختلف عامّه با مطالعه این مطالب، نسبت به آن حضرت بیشتر و کاملتر خواهد شد. و تحولّى نو در آنان پدید خواهد آمد.
ثالثاً: از این طریق، ماهیّت کسانى که بعد از پیامبر اکرم(ص)، سفارشها و وصایاى آن حضرت را در مورد خلافت و ولایت على(ع) نادیده گرفته و با ایجاد شوراى انحصارى، اقدام به تعیین خلیفه براى مسلمانان کردند، کاملاً روشن مىشود.
در این نوشتار مختصر بر آنیم تا با مطالعه در منابع اصیل اسلامى، دلایل و شواهد تاریخى و سخنان و اعترافات دیگران (غیر شیعه اثنى عشریه): سخنان و مرویّات خلفاى سهگانه و عایشه (امّ المؤمنین) و اندیشمندان بزرگ اهلسنت و اندیشمندان بزرگ غیر مسلمان و حتّى سخنان و اعترافات دشمنان قسم خورد امام على (ع) را که درباره عظمت آن معماى خلقت بیان شده، مورد بررسى قرار مىدهیم.
در این راستا از خداوند منّان و وجود پر برکت حضرت امیرالمؤمنین، على بن ابىطالب (ع)، عاجزانه استعانت مىجوییم.
امام على (ع) از دیدگاه خلفاى سهگانه خلیفه اوّل (ابوبکر بن ابى قحافه) شعبى مىگوید: خلیفه اول (ابوبکر) در محلّى نشسته بود که ناگاه (وجود مبارک) امام على(ع) از دور نمایان شد، چون ابوبکر او را دید گفت: "من سره ان ینظر الى اعظم الناس منزلة و اقربهم قرابة و افضلهم دالة و اعظمهم غناء عن رسول الله صلى الله علیه(و آله) و سلم، فلینظر الى هذا الطالع"(2) هر کس دوست دارد به بزرگترینِ مردم در مقام و منزلت، نزدیکترین مردم به پیامبر (ص)، برترین مردم در نام و نشان، بزرگترین مردم در بى نیازى از مردم، که از جهت رسول الله به دست آورده بنگرد، به این شخصى که از دور نمایان است "امام على (ع) نگاه کند.
از زید بن على بن الحسین(ع) روایت شده که گفت: از پدرم على بن الحسین(ع)، شنیدم که مىفرمود: "سمعت أبى الحسین بن على یقول: قلت لابى بکر، یا ابابکر، من خیر الناس بعد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم؟ فقال لى: ابوک."(3) از پدرم حسین بن على (ع) شنیدم که مىفرمود: به ابوبکر گفتم، اى ابوبکر، بهترین مردم بعد از رسول خدا(ص) چه کسى است؟ به من گفت: پدر تو. .
ابن مغازلى در مناقب مىگوید: ".فقال ابوبکر: صدق الله و رسوله، قال لى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لیلة الهجرة، و نحن خارجان من الغار نرید المدینة: کفىّ و کفّ علىّ فى العدل سواء.
"(4) ابو بکر گفت: خدا و رسولش راست گفتند، رسول خدا (ص) در شب هجرت در حالى که بیرون از غار بودیم و اراده (رفتن) به مدینه را داشتیم به من فرمود: دست من و دست على در عدل و داد برابر است.
عایشه مىگوید: ابوبکر (پدرم) را دیدم که بسیار به چهره على بن ابىطالب (ع) نگاه مىکند؛ پس گفتم: اى پدر! همانا تو زیاد به چهره على نگاه مىکنى.
(علت چیست؟)" فقال لى: یا بنیة سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول: النظر الى وجه علىّ عبادة"(5) پدرم گفت: دخترم از رسول خدا شنیدم که مىفرمود: نظر کردن بر چهره على عبادت است.
از ابن عمر روایت شد که ابو بکر گفته است: "ارقبوا محمدا صلى الله علیه و آله و سلم فى أهل بیته، اى احفظوه فیهم فلا تؤذوهم"(6) رعایت کنید محمد(ص) را در (مورد) اهلبیت او.
یعنى حفظ کنید (حرمت) او را در میان اهلبیتش، پس اهلبیت آن حضرت را اذیت نکنید.
از حارث ابن اعور روایت شده که روزى پیامبر اکرم(ص) در میان جمعى از یاران خود حاضر بود، پس فرمود: به شما نشان مىدهم آدم(ع) را از جنبه علمش و نوح را از جنبه فهمش و ابراهیم را از جنبه حکمتش؛ پس چیزى نگذشت که على(ع) آمد.
ابوبکر عرضه داشت: یا رسول الله(ص)!"اقتست رجلاً بثلاثة من الرسل، بخ بخ لهذا الرجل، من هو یا رسول الله؟ قال النبى (ص): أولا تعرفه یا ابابکر؟ قال:الله و رسوله اعلم.
قال (ص): هو ابوالحسن على بن ابى طالب (ع)؛ فقال ابوبکر: بخ بخ لک یا اباالحسن و این مثلک یا اباالحسن"(7) ابوبکر عرضه داشت: یا رسول الله(ص)! مردى را با سه نفر از پیامبران برابر کردى، به به به این مرد، او کیست، اى رسول خدا؟ پیامبر اکرم(ص) فرمود: آیا او را نمىشناسى اى ابابکر؟ ابوبکر عرض کرد: خدا و رسولش داناترند.
حضرت فرمود: او ابوالحسن على بن ابى طالب(ع) است.
پس ابوبکر گفت: به به به تو اى ابوالحسن، مثل تو کجا خواهد بود اى ابوالحسن.
از قیس بن حازم روایت شده که: ابوبکر با على(ع) ملاقات کرد، پس ابوبکر به چهره آن حضرت نگاه کرده و تبسم مىنمود، على(ع) به او فرمود: چرا تبسم مىکنى؟ گفت : شنیدم پیامبر اکرم(ص) مىفرمود: هیچ کس بر صراط نمىگذرد، مگر کسى که على برایش گذرنامه صادر کرده باشد.
(8) در روایتى از "انس بن مالک" آمده است که یک دانشمند یهودى پس از رحلت پیامبر(ص) وارد مدینه شد، و چون از "وصىّ" پیامبر(ص) سؤال کرد، او را به حضور "ابوبکر" آوردند.
یهودى گفت: من سؤالاتى دارم که جز پیامبر و یا وصىّ او کسى دیگر نمىتواند آنها را پاسخ دهد: "ابوبکر" گفت: هر چه مىخواهى سؤال کن.
یهودى: مرا خبر ده از چیزى که براى خدانیست، و از آنچه در نزد او نیست، و آنچه را که خدا آن را نمىداند؟!! ابوبکر چون پاسخ وى را نمىدانست، او را متهم کرده و گفت: اینها سؤالات افراد بى دین است و آنگاه قصد کرد که آن یهودى را تنبیه نماید!! "ابن عباس" خطاب به ابوبکر گفت: با مردى یهودى انصاف نکردید، یا جوابش را بگوئید، و یا به حضور امیرالمؤمنین على(ع) روید، زیرا من از پیامبر خدا شنیدم که او را دعا کرد. ابوبکر و یهودى و همراهان به خانه على(ع) آمده و سؤال یهودى را مطرح ساختند.
حضرت در جواب او فرمود: امّا آنچه را که خدا نمىداند عقیده شما یهودیهاست که مىگوئید: "عُزَیر فرزند خداست" در حالى که او براى خویش فرزندى قایل نیست.
در مورد سؤال دومتان "ظلم و ستم" است، که نزد خداوند اینها وجود ندارد.
امّا این که در سؤال سوّم پرسیدهاید آن چیست که براى خدا نیست؟ آن شریک و همتا است که پروردگار عالم از آن مبرّا است.
هنگامى که یهودى این جوابهاى درست را شنید، زبان به اظهار "شهادت" گشود و گفت: "اشهد أن لا اله الاّ الله، و اشهد أنّ محمداً رسولُ الله، و اشهد أنّک وصىُّ رسولِ الله" در حالى که ابوبکر و مسلمانان حاضر این صحنه را تماشا مىکردند، با شادى و خوشحالى زبان به تحسین امام على(ع) گشوده و به اتفاق گفتند: "یا مفرِّج الکُرَبِ"؛ اى على! اى مرد بزرگوارى که غمها و غصهها را از ما برطرف کردى!(9) ابوبکر در موارد متعدد، بالاى منبر و در حضور بسیارى از مسلمانان گفت: "اقیلونى، اقیلونى و لست بخیر منکم و علىّ فیکم"(10) مرا رها کنید، مرا رها کنید، که من بهترین شما نیستم در حالى که على در میان شماست.
خلیفه دوّم (عمر بن خطّاب) از ابن عباس روایت شده که (گفت): من و عمر بن خطاب در یکى از کوچههاى مدینه مىرفتیم پس عمر گفت: "یا ابن عباس.و الله لسمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول لعلى بن ابىطالب: من احبّک احبّنى و من احبّنى احبّ اللّه، و من احبّ اللّه ادخله الجنة مدلاً"(11) اى فرزند عباس. به خدا سوگند همانا شنیدم از رسول خدا(ص) که به على بن ابىطالب مىفرمود: کسى که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسى که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و کسى که خدا را دوست بدارد خداوند او را وارد بهشت مىکند.
همچنین وی مىگوید: از عمر بن خطاب شنیدم مىگفت: "کفوا عن ذکر على بن ابى طالب علیه السلام فلقد رأیت من رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فیه خصالا لان تکون لى واحدة منهن فى آل الخطاب احبّ الىّ مما طلعت علیه الشمس"(12) از بدگویى علىبن ابى طالب(ع) خوددارى کنید که من از رسول اکرم (ص) درباره فضیلت او خصلتهایى دیدم که اگر یکى از آن خصلتها در خاندان خطاب مىبود در نزد من از هر جا و هر چه که خورشید بر آن مىتابد محبوبتر مىبود.
عمر بن خطاب گفت: "لقد أعطى على ثلاث خصال لان تکون لى خصلة منها احبّ الىّ من أن أعطى حمر النعم، فسئل و ما هى؟ قال: تزویج النبى صلى الله علیه و آله و سلم ابنته و سکناه المسجد لا یحل لاحد فیه ما یحل لعلىّ و الرایة یوم خیبر"(13) به على سه خصلت کرامت شده که اگر یک خصلت از آن به من داده مىشد براى من محبوبتر از داشتن شتران سرخ مو (که داراى قیمت بسیار هستند) بود، پرسیده شد آن خصائل کدام است؟ گفت: به ازدواج در آوردن پیامبر دخترش را براى على(ع) و جاى گرفتن او در مسجد که حلال نبود بر هیچ کس در مسجد آنچه که براى على حلال بود و گرفتن پرچم در جنگ خیبر.
عمّار دهنى، از سالم بن ابى جعد روایت کرد که گفت: "به عمر (بن خطاب) گفته شد که همانا تو به گونهاى با على رفتار (نیکو و شایسته) دارى که با کسى از اصحاب پیامبر چنین رفتارى را ندارى؟ عمر گفت: به درستى که على مولاى من است.
"(14) همچنین عمّار دهنى در روایتى دیگر از "ابى فاخته" نقل کرد که گفت: على(ع) آمد در حالى که عمر در جایگاه خود نشسته بود؛ چون عمر آن حضرت را دید لرزید و تواضع کرد و براى نشستن على(ع) جائى باز کرد، وقتى که على(ع) برخاست: شخصى به عمر گفت: اى امیر، تو با على(ع) روشى به کار بردى که با هیچ یک از اصحاب رسول خدا(ص) آن رفتار را انجام ندادهاى! عمر گفت: "ما یمنعنى، و الله انه مولاى و مولى کل مؤمن"(15) چه چیزى مرا از این رفتار باز مىدارد؟ قسم به خدا که او مولاى من و مولاى همه مؤمنان است.
از عمر بن خطاب روایت شد که گفت: رسول خدا(ص)، على را مهتر و بزرگ (مسلمانان) قرار داد، پس فرمود: "من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و اخذل من خذله و انصر من نصره اللهم انت شهیدى علیهم؛ هر کس من مولاى او هستم، پس على مولاى اوست، پروردگارا! دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را، و ذلیل نما کسى را که او را ذلیل مىکند و یارى فرما کسى را که یاور اوست.
خدایا! تو گواه من بر آنان مىباشى.
" عمر گفت: در کنار من جوان خوش سیما و خوش بویى بود، پس گفت: "یا عمر، لقد عقد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم عقداً لا یحله الا منافق فاحذر أن تحله؛ اى عمر به درستى که رسول خدا پیمان و بیعتى انجام داد که جز منافق آن را نقض نمىکند پس بر حذر باش که مبادا آن را نقض کنى.
" عمر گفت ،همان زمان، عرض کردم یا رسول الله! وقتى که شما در مورد على(ع) سخن مىگفتى، در کنار من جوان خوش سیما و خوشبویى بود که به من چنین و چنان مىگفت.
حضرت فرمود: "نعم یا عمر! انه لیس من ولد آدم، لکنّه جبرئیل اراد ان یؤکد علیکم ما قلته فى علىّ"(16) بله اى عمر، او از فرزندان آدم نبود، بلکه جبرئیل بود و خواست تا بر شما در مورد آنچه که من در مورد على گفتم تأکید کند.
ابوهریره از عمر بن خطاب نقل نموده که گفت: "رسول خدا(ص) فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه؛ کسى که من مولاى او هستم، على مولاى اوست.
"(17) در تاریخ آمده است که خلیفه دوم در روز غدیر خم، بعد از آن که پیامبر اکرم(ص) على را به ولایت منصوب فرمود، خطاب به على (ع) گفت:"هنیئا لک یابن ابى طالب اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنة؛(18) گوارا باد بر تو اى پسر ابى طالب که مولا و صاحب اختیار همه مردان و زنان مؤمن شدى.
" همچنین عمر بن خطاب گفت: "اشهد على رسول الله صلى الله علیه "و آله و سلم لسمعته و هو یقول: لو أنّ السماوات السبع وضعت فى کفة و وضع ایمان علىّ فى کفة لرجح ایمان علىّ؛(19) شهادت مىدهم که از رسول خدا(ص) شنیدم مىفرمود: اگر هفت آسمان را در یک کفه (ترازو) بگذارند و ایمان على را در کفه دیگر، ایمان على رجحان و برترى خواهد داشت.
" از خلیفه دوّم روایت شده که گفت: من و ابوبکر و ابوعبیدة و عدهاى دیگر بودیم وقتى که پیامبر اکرم(ص) بر کتف على زد، پس فرمود:" یا على انت اول المؤمنین ایماناً و أولهم اسلاماً و انت منى بمنزلة هارون من موسى (ع)؛(20) اى على تو اولین مؤمن از نظر ایمان و اولین آنها از جهت اسلام آوردن مىباشى.
تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى (ع) هستى.
" سوید بن غفله گفت: عمر، مردى را دید که نسبت به على (ع) دشمنى مىورزد.
عمر گفت: گمان مىبرم که از منافقین باشى.
از رسول خدا (ص) شنیدم که مىفرمود: "علىٌّ منّى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبىّ بعدى؛(21) على نسبت به من، به منزله هارون به موسى است؛ جز این که پیامبرى بعد از من نیست.
" در زمان خلیفه دوم، مردى نزد وى آمده و از على (ع) شکایت کرد، خلیفه دوم ضمن ناراحتى با اشاره به قبر پیامبر (ص) گفت: "لا تذکُر علیاً إلاّ بخیرٍ فَإنَّک اِن آذیتَهُ آذیَتَ هذا فى قبره؛(22) از على جز خوبى سخن دیگرى مگو، زیرا اگر او را اذیّت کنى، رسول خدا را در قبرش ناراحت مىسازى!" حافظ بخاری، محدث بزرگ اهلسنت در "صحیح بخارى" از خلیفه دوم نقل مىکند که گفت: "رسول خدا (ص) از دنیا رفت در حالى که از على (ع) راضى و خشنود بود.
"(23) به هر حال، خلیفه ثانى همانند خلیفه اول در موارد متعددى به فضایل و مناقب اختصاصى امام على (ع) اعتراف مىنمود.
(24) چنانکه به نقل شیعه و سنىّ، خلیفه دوم در موارد متعددى گفته است: "لَولا عَلىٌّ لَهَلَکَ عُمَر"(25) اگر على نبود عمر هلاک مى شد.
" عبدالله بن عباس و دیگران با ذکر سند نقل کردهاند: مردى از على(ع) به عمر شکایت کرد و چون حضرت در آن مجلس حاضر بود، عمر گفت: یا اباالحسن! برخیز و کنار شاکى بنشین.
على(ع) برخاست و در کنار آن مرد نشست، پس از گفتگو و بیان قضیه، عمر متوجه شد که چهره على(ع) متغیّر و دگرگون است.
از این رو گفت: یا اباالحسن از چه جهت چهرهات را متغیّر مىبینم، مگر از آن چه گذشت ناخشنودى؟ امیرالمؤمنین(ع) فرمود: آرى؛ عمر گفت: چرا؟ حضرت فرمود: به خاطر آن که مرا در برابر مدعى به "کنیه" صدا زدى.
چرا نگفتى یا على برخیز و در کنار مدعى بنشین؟ خلیفه دوم، امام على(ع) را در آغوش گرفت و چشمان مبارکش را بوسید و گفت: "پدر و مادرم فداى شما باد.
به وسیله شما خداوند ما را از تیرگى و تاریکى (کفر و شرک) به نور اسلام مشرّف ساخت.
"(26) در تاریخ آمده که "خلیفه ثانى" هنگام مرگش در مورد على(ع) گفت: "قد کنتُ اَجمعتُ بعد مقالتى لکم أن اُوَلّى امرکم رجلاً هو اَحراکم أن یحملَکم على الحقِّ و اَشار بیدِهِ إلى علىٍّ (ع) ."(27) من مىخواستم بعد از سخنانم برای شما، (در جریان شورا) آزادمردى را برایتان خلیفه نمایم که جوانمردترین شماست؛ ز یرا او با رهبرى خود جامعه مسلمانان را به سوى حق سوق مىدهد؛ آنگاه با دستش به طرف على (ع) اشاره کرد همچنین در سخنى دیگر از او آمده است که گفت: اگر على را خلیفه کنند، او مردم را به راه راست هدایت مىکند(28) و بالأخره در فرازى دیگر از سخنانش آمده است: "اَجرَؤهم والله اِن وَلِیَها اَن یحملهم على کتاب الله و سنّ نبیّهم لصاحِبُک، اَما اِن وُلِّىَ اَمرهم حَمَلَهم على المُحجِّ البیضاءِ و الصراط المستقیم" (29) اى "ابن عباس"! با جرئتترین این افراد (اهل شورا) که بتواند مردم را مطابق کتاب خدا و سنّت پیامبر رهبرى کند، صاحب تو على(ع) است، چنانچه او متصدّى امور مردم گردد و به خلافت برسد، جامعه را به راه صحیح و مستقیم رهنمون مىسازد!!(30) خلیفه سوّم (عثمان بن عفان) در تاریخ آمده است: ".
.عثمان به سوى على (ع) بازگشت و از آن حضرت درخواست کرد که به سوى او برگردد. حضرت به طرف او آمد. پس (در این وقت) عثمان شروع کرد به نگاه کردن (و تماشاى) آن حضرت. على (ع) فرمود: تو را چه شده است اى عثمان؟ چه شده تو را که این گونه به من خیره شده و نگاهم مىکنى؟ عثمان گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که مىفرمود: نگاه کردن به على عبادت است."(31) درباره خلیفه سوم آمده است که وى سه مرتبه از على(ع) دعوت کرد که با وى همکارى نماید، مرتبه اول در سال22 هجرت، یعنى در همان سالى که بر مسند خلافت نشست آن دعوت به عمل آمد، و مرتبه دیگر در سال 27 هجرى، و سومین مرتبه در سال 32 بعد از هجرت؛ امّا على(ع) هیچ یک از آن دعوتها را براى همکارى سیاسى نپذیرفت.
ولى هر بار که خلیفه سوم (عثمان) از على بن ابىطالب(ع) دعوت به همکارى مىکرد، حضرت مىفرمود: یکى از کارهاى واجب که باید صورت بگیرد جمعآورى آیات قرآن و تدوین آن به شکل یک کتاب است و من حاضرم که براى این کار واجب با تو همکارى کنم.
."(32) به هر حال عثمان نیز در زمان خلافتش در مواردى که براى حل مشکلات علمى و قضائى احتیاج پیدا مىکرد دست بدامن امام على(ع) زده و از آن حضرت استمداد مىکرد و به طور کلى على(ع) در تمام مشکلات علمى و سیاسى و معضلات فقهى و قضائى راهنماى خلفاى ثلاثه بود.
نکته شایان توجّه این که: همکارى آن امام همام با خلفاى سهگانه نباید به معناى تأیید اصل خلافت و روى کارآمدن آنها تلقّى شود، بلکه امام على (ع) براى مصلحت اسلام و مسلمانان آنها را هدایت مىکرد و به منظور حفظ تشکیلات ظاهرى اسلام با کمال صبر و بردبارى سکوت کرده و نمىخواست میان امّت تفرقه و پراکندگى حاصل شود و از اعمال خلاف آنها، به ویژه از روش عثمان جلوگیرى کرده و آنها را از عواقب وخیم آن برحذر مىداشت.
بارها عثمان را نصیحت و دلالت نمود؛ ولى او توجّهى به نصایح آن امام همام ننمود و عاقبت به دست مسلمانان ناراضى، گرفتار شد و به قتل رسید.
خلیفه سوم در ایّامى که به کشته شدن نزدیک مىشد، این بیت را به تمثیل به على(ع) نوشت: فان کنت مأکولا فکن انت آکل و الا فادرکنى و لما امزق ترجمه آن: اگر مرا همى باید کشت، پس تو بکش که على بن ابىطالبى، و اگر نمىباید کشت، مگذار که طلحه مرا بکشد و پاره پاره کند.
(33) ناگفته نماند که این شعر را زمانى عثمان بیان کرد که طلحة بن عبیدالله با جماعتى از بنى تمیم از بام سراى عثمان به قصد کشتن او بالا رفت.
عثمان در فرازى از سخنانش خطاب به على (ع)، چنین گفت: ".به خدا اگر بمیرى، دوست ندارم بعد از تو زنده بمانم، زیرا جانشینى پس از تو نمىبینم.
اگر باقى بمانى هیچ سرکشى را نمىبینم که تو را به عنوان نردبان و وسیله یاورى انتخاب کرده باشد و تو را پناهگاه و ملجأ شمرده باشد.
نسبت من به تو مانند فرزندى است که از طرف پدرش عاق شده."(34) فضایل على(ع) از زبان عایشه عایشه دختر خلیفه اوّل، یکى از همسران پیامبر اکرم (ص) است بر اساس تواریخ معتبر، وى با على (ع) و فاطمه زهرا(س) و فرزندان ارجمند آنان میانه خوبى نداشت.
این کینه و خصومت او با برپایى جنگ جمل کاملاً ظاهر شد.
او همه سفارشهایى را که پیامبر(ص) در مورد لزوم پیروى و اطاعت از على(ع) بیان فرموده بود، نادیده گرفت و آشکارا در مقابل آن حضرت به مبارزه برخاست.
اما مطلب شایان توجه این است که حقیقتاً فضیلت و کمال بىمنتهاى امام على (ع) و خاندان مطهّر آن حضرت به اندازهاى درخشندگى و نور افشانى دارد، که بسان خورشید تابان، هیچ کس و هیچ چیز قادر به جلوگیرى از پرتو افکنى آن نیست.
به طورى که حتّى عایشه با چنین تفکرى، هرگز نتوانست فضائل و کمالات آنان را کتمان کند.
به عنوان نمونه، به ذکر برخى از سخنان و مرویّات او بسنده مىکنیم: 1- شخصى به نام "عطا پسر ابى رباح" مىگوید: از عایشه درباره على(ع) سؤال کردم، او گفت: "ذاک خیر البشر لا یشک فیه الّا کافر"(35) او بهترین انسان است، و در این مطلب شک و تردید نمىکند، مگر کافر.
همچنین وى از عایشه روایت کرده که گفت: "على بن ابىطالب اعلمکم بالسنة"(36) داناترین شما به سنّت پیامبر (ص)، على بن ابىطالب است.
عطا مىگوید عایشه گفت: "على اعلم اصحاب محمد (ص) و سلم"(37) داناترین اصحاب محمد "ص"، على (ع) است.
2- از عایشه روایت است که گفت، رسول خدا (ص) به هنگام رحلت و احتضار در خانه او بود و فرمود: "ادعوا لى حبیبى (قالت) فدعوت له ابوبکر فنظر الیه ثم وضع رأسه ثم قال: ادعوا لى حبیبى.
فدعوا له عمر، فلما نظر الیه وضع رأسه، ثم قال: ادعوا لى حبیبى، فقلت: ویلکم ادعوا له على بن ابىطالب، فوالله ما یرید غیره (فدعوا علیا فأتاه) فلما أتاه أفرد الثوب الذى کان علیه ثم أدخله فیه فلم یزل یحتضنه حتى قبض و یده علیه"(38) حبیب مرا نزد من فراخوانید؛ پس ابوبکر را فراخواندیم، حضرت نگاهى به او کرد و سپس سر خود را برگرداند و فرمود: حبیب مرا نزد من فراخوانید، پس عمر را فراخواندیم، وقتى حضرت به او نگاه کرد سر خود را برگرداند و فرمود: حبیب مرا نزد من فراخوانید، پس من گفتم: واى بر شما، على بن ابىطالب را براى او فراخوانید، به خدا سوگند غیر از على را اراده نفرموده است، پس على را فراخواندند وقتى آن حضرت آمد، رسول خدا (ص) پارچهاى را که روى خود داشت،کنار زد، پس على (ع) را داخل آن پارچه نمود، و او را از خود جدا نکرد تا رحلت نمود، در حالى که دست پیامبر بر بدن على (ع) بود.
3- جمیع بن عمیر مىگوید از عایشه پرسیدم: "من کان احبّ الناس الى رسول الله (ص)، قالت: أما من الرجال فعَلِّى، و أما من النساء ففاطمة؛(39) محبوبترین مردم نزد پیامبر اکرم(ص) چه کسى بود؟ عایشه گفت: از مردان، على و از زنان فاطمه(س) نزد پیامبر محبوبتر از همه بودند.
" 4- هشام بن عروه از پدرش، از عایشه روایت مىکند که گفت: "قال رسول الله (ص): ذکر على عبادة"(40) رسول خدا (ص) فرمود: یادکردن على عبادت است.
5 - از عایشه روایت شده که: "ان رسول الله (ص) خرج و علیه مرط مرجل من شعر أسود، فجاء الحسن فأدخله، ثم جاء الحسین فأدخله، ثم فاطمة، ثم على، ثم قال: "انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت"(41) رسول خدا (ص) بیرون آمد در حالى که عباى منقوش را که از موى سیاه بود، بر تن خود داشت.
پس حسن (ع) آمد و پیامبر (ص) او را داخل آنکساء کرد.
سپس حسین (ع) آمد و آن حضرت حسین (ع) را نیز داخل کساء نمود، آنگاه فاطمه(س) و بعد على(ع) آمدند و داخل کساء شدند.
سپس رسول خدا(ص) (این جملات قرآنکریم را بیان) فرمود:"انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت".
6- از عایشه روایت شده که گفت: "رحم الله علیّاً لقد کان على الحق.."(42) عایشه گفت: خدا على را رحمت کند که حقیقتاً بر حق بود.
.7- شریح بن هانى از پدرش روایت مىکند که عایشه گفت: "ما خلق الله خلقاً کان احبّ الى رسول الله (ص) من على"(43) خداوند آفریدهاى را خلق نکرد که نزد رسول اکرم(ص)، از على(ع) محبوبتر باشد.
8 - عایشه گفت: پیامبر اکرم (ص) را دیدم ملتزم و همراه على(ع) بود و او را بوسید و مىفرمود: "بابى الوحید الشهید، بأبى الوحید الشهید"(44) پدرم فداى شهید تنها، پدرم فداى شهید تنها.
پىنوشتها: 1.
شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع الموده، ص 249- 250 ناشر دارالاسوه، چاپ اول، 1316 ق.
2. چرا شیعه شدم؟ تألیف جناب محمد رازى، ص 332 نشر فراهانى، تهران.
3. متقى هندى، کنزالعمال، ج12،ص 489 مؤسسة الرسالة بیروت، چاپ پنجم.
4. مناقب ابن مغازلى، ص 129، ح 170، تحقیق: محمدباقر بهبودی، مکتبة الاسلامیة، تهران، 1394 ق؛ ابى القاسم على بن الحسن بن هبة الله الشافعى المعروف به ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع) من تاریخ دمشق، ج 2، ص 438 ،اواخر ح 95، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودی، چاپ دوم، مؤسسة المحمودی للطباعة و النشر، بیروت، 1398 ق؛ کنزالعمال،ج 12،ص 489.
5. اسماعیل بن کثیر الدمشقى، البدایة و النهایة، ج 7، ص 358، داراحیاء التراث العربى، بیروت، چاپ اول، 1408 ق؛ جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 172، دارالفکر بیروت؛ ابن مغازلى، مناقب، ص 210، حدیث 252، چاپ اول.
6. شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع الموده، باب 54، صص 194 و 356 ،ناشر دارالاسوه، چاپ اول، 1316 ق؛ کنزالعمال، ج 13، ص 638.
7. الموفق بن احمد بن محمد المکى الخوارزمى، المناقب، فصل 7، ص 45، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1411ق.
8. ابن حجر عسقلانى، صواعق المحرقه، ص 126، هیأت شباب التبلیغ بکربلا و المطبعة العامرة الشرقیه؛ ابن مغازلى شافعى، مناقب على (ع)، ص 119.
9. شیخ عبدالحسین علامه امینى، الغدیر، ج 7،ص 178، دارالکتب العربى، بیروت، 1379 ق؛ على بن شهر آشوب، مناقب على آل ابیطالب، ج 2، ص 257، چاپ حیدریه، نجف اشرف، 1376 ق.
10. ابن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 2،ص 405 و 460، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت، 1403 ق؛ کنزالعمال، ج 5، ص 631، ش 14112 و ص 607،ش 14073، ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 155 و 156 و ج 6،ص 20 چرا شیعه شدم؟ تألیف جناب محمد رازى، ص 332 به نقلش از: فخر رازى در نهایة العقول.
حق الیقین، ج 1،ص 180.
11. پاورقى کتاب ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2،ص 388 (شرح محمودى).
12. کنزالعمال، ج 6،ص 393.
13. شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع المودة، فصل سوم، ص 343 نورالدین على بن ابى بکر، الهیثمى، مجمع الزوائد، ج 9،ص 120،دارالکتب العلمیه، بیروت، 1408 ق؛ ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 1،ص 219، حدیث 282 (شرح محمودى).
14. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2، ص 82،حدیث 584 (شرح محمودى).
15. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2، ص 82، حدیث 585، (شرح محمودى).
16. شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع المودة (باب مودة الخامسة)، 297 ترجمة الامام على بن ابیطالب(ع)، از تاریخ دمشق، ج 2، ص 80.
17. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2، ص 79، ح 581 ابن مغازلى، المناقب، ص 22.
18. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2،ص 48 تا 51(شرح محمودى)؛ ابن کثیر دمشقى، البدایة و النهایة، ج 7، ص 350، کفایة الطالب، باب اول، ص 62، (تبریک ابوبکر و عمر به على علیه السلام).
19. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2، ص 365، حدیث 872 (شرح محمودى)؛ ابن مغازلى، مناقب، ص 289، شماره 330.
20. شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع المودة ،ص 239.
21. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 1،ص 330.
22. کنزالعمال، ج 13، ص 123،ش 36، 394، بحارالانوار، ج 40، ص 117، ح 1.
23. محمد بن اسماعیل البخارى، صحیح بخارى، ج 1، ص 181، دارالفکر بیروت.
24. دراین باره مرحوم علامه مجلسى باب مخصوصى را در کتاب گرانسنگ "بحارالانوار" آورده است، که: اعترافات دشمنان مولای متقیان در فضائل و مناقب آن حضرت است.
.بحارالانوار، ج 40، ص 127 - 117).
25. مناقب، خوارزمى، ص 80، ح 65 احمد بن عبدالله محب الدین طبرى، الریاضالنضرة، ج 3، ص 173، بیروت، دارالمعرفه، 1418 ق، چاپ اول؛ ینابیع المودة، قندوزى، ج 3، ص 147.
26. مناقب خوارزمى، ص 98 - 97.
27. تاریخ طبرى، ج 4، ص 227 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 190.
28. کامل ابن اثیر، ج 3، ص 399 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 12، ص 108.
29. شرح نهج البلاغه ابن ابىالحدید، ج 6، ص 327، و ج 12، ص 52.
30. قضاوت با شماى خواننده عزیز و هوشیار است.
31. رجع عثمان الى على فسأله المصیر الیه، فصار الیه فجعل یحد النظر الیه، فقال له على: مالک یا عثمان؟ مالک تحد النظر الى؟ قال: سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول: النظر الى على عبادة.
(البدایة و النهایة، ج 7،ص 358، باب فضائل على علیه السلام)؛ سیوطى در تاریخ الخلفاء، ص 172.
32. فؤاد فاروقى، بیست و پنج سال سکوت على (ع) به نقل از رودلف ژایگر در کتاب "خداوند علم و شمشیر".
33. ابو محمد احمد بن على اعثم کوفى کندى، الفتوح، ترجمه: محمد بن احمد مستوفى هروى، ص 328، بیروت، دارالاضواء، 1411 ق، اول.
34. عبد الفتاح عبد المقصود، امام على بن ابى طالب (ع) (روزگار عثمان)، ص 202.
35. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2، ص 448، ح 972.
36. سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 171 ؛ ینابیع المودة، فصل سوم، ص 343 ؛ابن عبد البر، استیعاب، اواسط شرح حال على (ع)، ج 3،ص 1104، روایت 1855 ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 3،ح 1079، ص 48 ؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 124، ح 86، چاپ اول، بیروت.
37. حسکانى، شواهد التنزیل، ج 1، ص 47.
38. ابن کثیر در البدایة و النهایة، ج 7، ص 360، ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 3، ص 14، ح 1027، محمد بن احمد بن عثمان ذهبى، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج 2، ص 482، شماره 4530، مناقب خوارزمى، ج 1، ص 38،فصل 4.
39. المستدرک، ج 3، ص 154و 157 ینابیع المودة باب 55،ص 202 و 241.
40. ابن مغازلى، مناقب، ص 206، ح 243 ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2،ص 408، ح 914 شرح محمودى؛ ابن کثیر دمشقى، البدایة و النهایة، ج 7، ص 358 کنز العمال، ج 11، ص 601 سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 172 ینابیع المودة، باب مناقب السبعون، ص 281، ح 46 و نیز ص 312.
41. زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 1، ص 369، ذیل آیه 61 از سوره آل عمران، فمن حاجک.
42. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 305، ح 14.
43. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2، ص 162، ح 648، شرح محمودى.
44. هیثمى، مجمع الزوائد، ج 9،ص 138 ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 3، ص 285، ح 1376 ینابیع المودة، باب 59، ص 339، کنزالعمال، ج 11، ص 617.
یکتا گوهرى که جهان آفرینش، بعد از وجود مقدّس پیامبر اسلام(ص) شخصیتى چون او (امام على (ع)) را در خود ندیده و نخواهد دید و آنچه گفته شود و بگوییم و بگویند و بنویسند، تنها قطرهاى از آقیانوس بیکران فضایل و عظمت مولىالموحدین على(ع) است.
براین اساس، پرداختن به زندگى سراسر ایمان و تقواى آن امام همام محدودیتى ندارد.
تاکنون درباره آن ابرمرد اسلام سخنها و شعرها گفته شده، کتابهاى فراوانى نوشته شده است، نه فقط از شیعه، بلکه از جانب غیر شیعه و حتى از غیر مسلمان و مادیگراها کتابها و شعرها و نوشته شده است.
شگفت اینجاست که همه کتابها و بررسیها یک نتیجه را به دست داده است: على(ع) انسانى برگزیده و برجسته بوده که همه افعال و اعمال زندگى آن امام همام بر اصول شرافت و صداقت استوار گردیده و ملهم از تعالیم ربّانى بوده است.
سخن گفتن درباره على(ع) کارى بسیار مشکل است؛ چنانکه آن دانشمند اهلسنت گفته است: "سخن گفتن درباره على(ع) ممکن نیست.
اگر قرار است حق على ادا شود گویند غلوّ است، و اگر حق او ادا نشود درباره على(ع) ظلم است.
" در مقابل عظمت دریا، کیست که سر تعظیم فرود نیاورد، چه کسى توان دارد کوههاى سترگ را به عظمت یاد نکند؟ چه کسى جرأت انکار انوار درخشان خورشید تابان را دارد؟ کدام پرنده مىتواند در ساحت قدسىِ این عَنقاى تیزپرواز خودنمایى کند؟ بىگمان، هیچ کس توان تماشاى اقیانوس موّاج مناقب و فضایل امیرالمؤمنین، على(ع) را ندارد، چه رسد به آن که بتواند مقامات آن حضرت را بیان کند.
بدون هیچ تعارفى، درباره على(ع) سخن گفتن و اوصاف او را بیان نمودن، کارى است بس مشکل.براین اساس، خلیفه دوم از پیامبر گرامى اسلام(ص) نقل نمود که آن حضرت فرمود: "لو ان الریاض اقلام والبحر مداد والجن حساب والانس کتاب ما احصوا فضائل على بن ابىطالب"(1) اگر همه درختان باغها قلم شوند، و تمام دریاها مرکب و جوهر، و جنها حسابگر و انسانها نویسنده گردند، نمىتوانند فضایل على (ع) را شماره کنند.
ازاین رو باید گفت: کتاب فضل تو را آب بحر کافى نیست که تر کنم سر انگشت و صفحه بشمارم از منابع مهمى که در شناخت وجود ملکوتى آن امام همام موجود است، کلمات و مرویّات خلفاى سهگانه مىباشد.
دانستن این مطالب از چند جهت مورد توجّه و اهمیّت است: اولاً: مقام رفیع امیرالمؤمنین، على (ع) را از زبان کسانى که به عنوان بعضى از صحابه رسول خدا (ص) مطرح بودند، و سخنان آن حضرت را شنیدند، مىشناسیم.
ثانیاً: به طور قطع، میزان شناخت پیروان مذاهب مختلف عامّه با مطالعه این مطالب، نسبت به آن حضرت بیشتر و کاملتر خواهد شد. و تحولّى نو در آنان پدید خواهد آمد.
ثالثاً: از این طریق، ماهیّت کسانى که بعد از پیامبر اکرم(ص)، سفارشها و وصایاى آن حضرت را در مورد خلافت و ولایت على(ع) نادیده گرفته و با ایجاد شوراى انحصارى، اقدام به تعیین خلیفه براى مسلمانان کردند، کاملاً روشن مىشود.
در این نوشتار مختصر بر آنیم تا با مطالعه در منابع اصیل اسلامى، دلایل و شواهد تاریخى و سخنان و اعترافات دیگران (غیر شیعه اثنى عشریه): سخنان و مرویّات خلفاى سهگانه و عایشه (امّ المؤمنین) و اندیشمندان بزرگ اهلسنت و اندیشمندان بزرگ غیر مسلمان و حتّى سخنان و اعترافات دشمنان قسم خورد امام على (ع) را که درباره عظمت آن معماى خلقت بیان شده، مورد بررسى قرار مىدهیم.
در این راستا از خداوند منّان و وجود پر برکت حضرت امیرالمؤمنین، على بن ابىطالب (ع)، عاجزانه استعانت مىجوییم.
امام على (ع) از دیدگاه خلفاى سهگانه خلیفه اوّل (ابوبکر بن ابى قحافه) شعبى مىگوید: خلیفه اول (ابوبکر) در محلّى نشسته بود که ناگاه (وجود مبارک) امام على(ع) از دور نمایان شد، چون ابوبکر او را دید گفت: "من سره ان ینظر الى اعظم الناس منزلة و اقربهم قرابة و افضلهم دالة و اعظمهم غناء عن رسول الله صلى الله علیه(و آله) و سلم، فلینظر الى هذا الطالع"(2) هر کس دوست دارد به بزرگترینِ مردم در مقام و منزلت، نزدیکترین مردم به پیامبر (ص)، برترین مردم در نام و نشان، بزرگترین مردم در بى نیازى از مردم، که از جهت رسول الله به دست آورده بنگرد، به این شخصى که از دور نمایان است "امام على (ع) نگاه کند.
از زید بن على بن الحسین(ع) روایت شده که گفت: از پدرم على بن الحسین(ع)، شنیدم که مىفرمود: "سمعت أبى الحسین بن على یقول: قلت لابى بکر، یا ابابکر، من خیر الناس بعد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم؟ فقال لى: ابوک."(3) از پدرم حسین بن على (ع) شنیدم که مىفرمود: به ابوبکر گفتم، اى ابوبکر، بهترین مردم بعد از رسول خدا(ص) چه کسى است؟ به من گفت: پدر تو. .
ابن مغازلى در مناقب مىگوید: ".فقال ابوبکر: صدق الله و رسوله، قال لى رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لیلة الهجرة، و نحن خارجان من الغار نرید المدینة: کفىّ و کفّ علىّ فى العدل سواء.
"(4) ابو بکر گفت: خدا و رسولش راست گفتند، رسول خدا (ص) در شب هجرت در حالى که بیرون از غار بودیم و اراده (رفتن) به مدینه را داشتیم به من فرمود: دست من و دست على در عدل و داد برابر است.
عایشه مىگوید: ابوبکر (پدرم) را دیدم که بسیار به چهره على بن ابىطالب (ع) نگاه مىکند؛ پس گفتم: اى پدر! همانا تو زیاد به چهره على نگاه مىکنى.
(علت چیست؟)" فقال لى: یا بنیة سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول: النظر الى وجه علىّ عبادة"(5) پدرم گفت: دخترم از رسول خدا شنیدم که مىفرمود: نظر کردن بر چهره على عبادت است.
از ابن عمر روایت شد که ابو بکر گفته است: "ارقبوا محمدا صلى الله علیه و آله و سلم فى أهل بیته، اى احفظوه فیهم فلا تؤذوهم"(6) رعایت کنید محمد(ص) را در (مورد) اهلبیت او.
یعنى حفظ کنید (حرمت) او را در میان اهلبیتش، پس اهلبیت آن حضرت را اذیت نکنید.
از حارث ابن اعور روایت شده که روزى پیامبر اکرم(ص) در میان جمعى از یاران خود حاضر بود، پس فرمود: به شما نشان مىدهم آدم(ع) را از جنبه علمش و نوح را از جنبه فهمش و ابراهیم را از جنبه حکمتش؛ پس چیزى نگذشت که على(ع) آمد.
ابوبکر عرضه داشت: یا رسول الله(ص)!"اقتست رجلاً بثلاثة من الرسل، بخ بخ لهذا الرجل، من هو یا رسول الله؟ قال النبى (ص): أولا تعرفه یا ابابکر؟ قال:الله و رسوله اعلم.
قال (ص): هو ابوالحسن على بن ابى طالب (ع)؛ فقال ابوبکر: بخ بخ لک یا اباالحسن و این مثلک یا اباالحسن"(7) ابوبکر عرضه داشت: یا رسول الله(ص)! مردى را با سه نفر از پیامبران برابر کردى، به به به این مرد، او کیست، اى رسول خدا؟ پیامبر اکرم(ص) فرمود: آیا او را نمىشناسى اى ابابکر؟ ابوبکر عرض کرد: خدا و رسولش داناترند.
حضرت فرمود: او ابوالحسن على بن ابى طالب(ع) است.
پس ابوبکر گفت: به به به تو اى ابوالحسن، مثل تو کجا خواهد بود اى ابوالحسن.
از قیس بن حازم روایت شده که: ابوبکر با على(ع) ملاقات کرد، پس ابوبکر به چهره آن حضرت نگاه کرده و تبسم مىنمود، على(ع) به او فرمود: چرا تبسم مىکنى؟ گفت : شنیدم پیامبر اکرم(ص) مىفرمود: هیچ کس بر صراط نمىگذرد، مگر کسى که على برایش گذرنامه صادر کرده باشد.
(8) در روایتى از "انس بن مالک" آمده است که یک دانشمند یهودى پس از رحلت پیامبر(ص) وارد مدینه شد، و چون از "وصىّ" پیامبر(ص) سؤال کرد، او را به حضور "ابوبکر" آوردند.
یهودى گفت: من سؤالاتى دارم که جز پیامبر و یا وصىّ او کسى دیگر نمىتواند آنها را پاسخ دهد: "ابوبکر" گفت: هر چه مىخواهى سؤال کن.
یهودى: مرا خبر ده از چیزى که براى خدانیست، و از آنچه در نزد او نیست، و آنچه را که خدا آن را نمىداند؟!! ابوبکر چون پاسخ وى را نمىدانست، او را متهم کرده و گفت: اینها سؤالات افراد بى دین است و آنگاه قصد کرد که آن یهودى را تنبیه نماید!! "ابن عباس" خطاب به ابوبکر گفت: با مردى یهودى انصاف نکردید، یا جوابش را بگوئید، و یا به حضور امیرالمؤمنین على(ع) روید، زیرا من از پیامبر خدا شنیدم که او را دعا کرد. ابوبکر و یهودى و همراهان به خانه على(ع) آمده و سؤال یهودى را مطرح ساختند.
حضرت در جواب او فرمود: امّا آنچه را که خدا نمىداند عقیده شما یهودیهاست که مىگوئید: "عُزَیر فرزند خداست" در حالى که او براى خویش فرزندى قایل نیست.
در مورد سؤال دومتان "ظلم و ستم" است، که نزد خداوند اینها وجود ندارد.
امّا این که در سؤال سوّم پرسیدهاید آن چیست که براى خدا نیست؟ آن شریک و همتا است که پروردگار عالم از آن مبرّا است.
هنگامى که یهودى این جوابهاى درست را شنید، زبان به اظهار "شهادت" گشود و گفت: "اشهد أن لا اله الاّ الله، و اشهد أنّ محمداً رسولُ الله، و اشهد أنّک وصىُّ رسولِ الله" در حالى که ابوبکر و مسلمانان حاضر این صحنه را تماشا مىکردند، با شادى و خوشحالى زبان به تحسین امام على(ع) گشوده و به اتفاق گفتند: "یا مفرِّج الکُرَبِ"؛ اى على! اى مرد بزرگوارى که غمها و غصهها را از ما برطرف کردى!(9) ابوبکر در موارد متعدد، بالاى منبر و در حضور بسیارى از مسلمانان گفت: "اقیلونى، اقیلونى و لست بخیر منکم و علىّ فیکم"(10) مرا رها کنید، مرا رها کنید، که من بهترین شما نیستم در حالى که على در میان شماست.
خلیفه دوّم (عمر بن خطّاب) از ابن عباس روایت شده که (گفت): من و عمر بن خطاب در یکى از کوچههاى مدینه مىرفتیم پس عمر گفت: "یا ابن عباس.و الله لسمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول لعلى بن ابىطالب: من احبّک احبّنى و من احبّنى احبّ اللّه، و من احبّ اللّه ادخله الجنة مدلاً"(11) اى فرزند عباس. به خدا سوگند همانا شنیدم از رسول خدا(ص) که به على بن ابىطالب مىفرمود: کسى که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسى که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و کسى که خدا را دوست بدارد خداوند او را وارد بهشت مىکند.
همچنین وی مىگوید: از عمر بن خطاب شنیدم مىگفت: "کفوا عن ذکر على بن ابى طالب علیه السلام فلقد رأیت من رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فیه خصالا لان تکون لى واحدة منهن فى آل الخطاب احبّ الىّ مما طلعت علیه الشمس"(12) از بدگویى علىبن ابى طالب(ع) خوددارى کنید که من از رسول اکرم (ص) درباره فضیلت او خصلتهایى دیدم که اگر یکى از آن خصلتها در خاندان خطاب مىبود در نزد من از هر جا و هر چه که خورشید بر آن مىتابد محبوبتر مىبود.
عمر بن خطاب گفت: "لقد أعطى على ثلاث خصال لان تکون لى خصلة منها احبّ الىّ من أن أعطى حمر النعم، فسئل و ما هى؟ قال: تزویج النبى صلى الله علیه و آله و سلم ابنته و سکناه المسجد لا یحل لاحد فیه ما یحل لعلىّ و الرایة یوم خیبر"(13) به على سه خصلت کرامت شده که اگر یک خصلت از آن به من داده مىشد براى من محبوبتر از داشتن شتران سرخ مو (که داراى قیمت بسیار هستند) بود، پرسیده شد آن خصائل کدام است؟ گفت: به ازدواج در آوردن پیامبر دخترش را براى على(ع) و جاى گرفتن او در مسجد که حلال نبود بر هیچ کس در مسجد آنچه که براى على حلال بود و گرفتن پرچم در جنگ خیبر.
عمّار دهنى، از سالم بن ابى جعد روایت کرد که گفت: "به عمر (بن خطاب) گفته شد که همانا تو به گونهاى با على رفتار (نیکو و شایسته) دارى که با کسى از اصحاب پیامبر چنین رفتارى را ندارى؟ عمر گفت: به درستى که على مولاى من است.
"(14) همچنین عمّار دهنى در روایتى دیگر از "ابى فاخته" نقل کرد که گفت: على(ع) آمد در حالى که عمر در جایگاه خود نشسته بود؛ چون عمر آن حضرت را دید لرزید و تواضع کرد و براى نشستن على(ع) جائى باز کرد، وقتى که على(ع) برخاست: شخصى به عمر گفت: اى امیر، تو با على(ع) روشى به کار بردى که با هیچ یک از اصحاب رسول خدا(ص) آن رفتار را انجام ندادهاى! عمر گفت: "ما یمنعنى، و الله انه مولاى و مولى کل مؤمن"(15) چه چیزى مرا از این رفتار باز مىدارد؟ قسم به خدا که او مولاى من و مولاى همه مؤمنان است.
از عمر بن خطاب روایت شد که گفت: رسول خدا(ص)، على را مهتر و بزرگ (مسلمانان) قرار داد، پس فرمود: "من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و اخذل من خذله و انصر من نصره اللهم انت شهیدى علیهم؛ هر کس من مولاى او هستم، پس على مولاى اوست، پروردگارا! دوست بدار دوست او را و دشمن بدار دشمن او را، و ذلیل نما کسى را که او را ذلیل مىکند و یارى فرما کسى را که یاور اوست.
خدایا! تو گواه من بر آنان مىباشى.
" عمر گفت: در کنار من جوان خوش سیما و خوش بویى بود، پس گفت: "یا عمر، لقد عقد رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم عقداً لا یحله الا منافق فاحذر أن تحله؛ اى عمر به درستى که رسول خدا پیمان و بیعتى انجام داد که جز منافق آن را نقض نمىکند پس بر حذر باش که مبادا آن را نقض کنى.
" عمر گفت ،همان زمان، عرض کردم یا رسول الله! وقتى که شما در مورد على(ع) سخن مىگفتى، در کنار من جوان خوش سیما و خوشبویى بود که به من چنین و چنان مىگفت.
حضرت فرمود: "نعم یا عمر! انه لیس من ولد آدم، لکنّه جبرئیل اراد ان یؤکد علیکم ما قلته فى علىّ"(16) بله اى عمر، او از فرزندان آدم نبود، بلکه جبرئیل بود و خواست تا بر شما در مورد آنچه که من در مورد على گفتم تأکید کند.
ابوهریره از عمر بن خطاب نقل نموده که گفت: "رسول خدا(ص) فرمود: من کنت مولاه فعلى مولاه؛ کسى که من مولاى او هستم، على مولاى اوست.
"(17) در تاریخ آمده است که خلیفه دوم در روز غدیر خم، بعد از آن که پیامبر اکرم(ص) على را به ولایت منصوب فرمود، خطاب به على (ع) گفت:"هنیئا لک یابن ابى طالب اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنة؛(18) گوارا باد بر تو اى پسر ابى طالب که مولا و صاحب اختیار همه مردان و زنان مؤمن شدى.
" همچنین عمر بن خطاب گفت: "اشهد على رسول الله صلى الله علیه "و آله و سلم لسمعته و هو یقول: لو أنّ السماوات السبع وضعت فى کفة و وضع ایمان علىّ فى کفة لرجح ایمان علىّ؛(19) شهادت مىدهم که از رسول خدا(ص) شنیدم مىفرمود: اگر هفت آسمان را در یک کفه (ترازو) بگذارند و ایمان على را در کفه دیگر، ایمان على رجحان و برترى خواهد داشت.
" از خلیفه دوّم روایت شده که گفت: من و ابوبکر و ابوعبیدة و عدهاى دیگر بودیم وقتى که پیامبر اکرم(ص) بر کتف على زد، پس فرمود:" یا على انت اول المؤمنین ایماناً و أولهم اسلاماً و انت منى بمنزلة هارون من موسى (ع)؛(20) اى على تو اولین مؤمن از نظر ایمان و اولین آنها از جهت اسلام آوردن مىباشى.
تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى (ع) هستى.
" سوید بن غفله گفت: عمر، مردى را دید که نسبت به على (ع) دشمنى مىورزد.
عمر گفت: گمان مىبرم که از منافقین باشى.
از رسول خدا (ص) شنیدم که مىفرمود: "علىٌّ منّى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبىّ بعدى؛(21) على نسبت به من، به منزله هارون به موسى است؛ جز این که پیامبرى بعد از من نیست.
" در زمان خلیفه دوم، مردى نزد وى آمده و از على (ع) شکایت کرد، خلیفه دوم ضمن ناراحتى با اشاره به قبر پیامبر (ص) گفت: "لا تذکُر علیاً إلاّ بخیرٍ فَإنَّک اِن آذیتَهُ آذیَتَ هذا فى قبره؛(22) از على جز خوبى سخن دیگرى مگو، زیرا اگر او را اذیّت کنى، رسول خدا را در قبرش ناراحت مىسازى!" حافظ بخاری، محدث بزرگ اهلسنت در "صحیح بخارى" از خلیفه دوم نقل مىکند که گفت: "رسول خدا (ص) از دنیا رفت در حالى که از على (ع) راضى و خشنود بود.
"(23) به هر حال، خلیفه ثانى همانند خلیفه اول در موارد متعددى به فضایل و مناقب اختصاصى امام على (ع) اعتراف مىنمود.
(24) چنانکه به نقل شیعه و سنىّ، خلیفه دوم در موارد متعددى گفته است: "لَولا عَلىٌّ لَهَلَکَ عُمَر"(25) اگر على نبود عمر هلاک مى شد.
" عبدالله بن عباس و دیگران با ذکر سند نقل کردهاند: مردى از على(ع) به عمر شکایت کرد و چون حضرت در آن مجلس حاضر بود، عمر گفت: یا اباالحسن! برخیز و کنار شاکى بنشین.
على(ع) برخاست و در کنار آن مرد نشست، پس از گفتگو و بیان قضیه، عمر متوجه شد که چهره على(ع) متغیّر و دگرگون است.
از این رو گفت: یا اباالحسن از چه جهت چهرهات را متغیّر مىبینم، مگر از آن چه گذشت ناخشنودى؟ امیرالمؤمنین(ع) فرمود: آرى؛ عمر گفت: چرا؟ حضرت فرمود: به خاطر آن که مرا در برابر مدعى به "کنیه" صدا زدى.
چرا نگفتى یا على برخیز و در کنار مدعى بنشین؟ خلیفه دوم، امام على(ع) را در آغوش گرفت و چشمان مبارکش را بوسید و گفت: "پدر و مادرم فداى شما باد.
به وسیله شما خداوند ما را از تیرگى و تاریکى (کفر و شرک) به نور اسلام مشرّف ساخت.
"(26) در تاریخ آمده که "خلیفه ثانى" هنگام مرگش در مورد على(ع) گفت: "قد کنتُ اَجمعتُ بعد مقالتى لکم أن اُوَلّى امرکم رجلاً هو اَحراکم أن یحملَکم على الحقِّ و اَشار بیدِهِ إلى علىٍّ (ع) ."(27) من مىخواستم بعد از سخنانم برای شما، (در جریان شورا) آزادمردى را برایتان خلیفه نمایم که جوانمردترین شماست؛ ز یرا او با رهبرى خود جامعه مسلمانان را به سوى حق سوق مىدهد؛ آنگاه با دستش به طرف على (ع) اشاره کرد همچنین در سخنى دیگر از او آمده است که گفت: اگر على را خلیفه کنند، او مردم را به راه راست هدایت مىکند(28) و بالأخره در فرازى دیگر از سخنانش آمده است: "اَجرَؤهم والله اِن وَلِیَها اَن یحملهم على کتاب الله و سنّ نبیّهم لصاحِبُک، اَما اِن وُلِّىَ اَمرهم حَمَلَهم على المُحجِّ البیضاءِ و الصراط المستقیم" (29) اى "ابن عباس"! با جرئتترین این افراد (اهل شورا) که بتواند مردم را مطابق کتاب خدا و سنّت پیامبر رهبرى کند، صاحب تو على(ع) است، چنانچه او متصدّى امور مردم گردد و به خلافت برسد، جامعه را به راه صحیح و مستقیم رهنمون مىسازد!!(30) خلیفه سوّم (عثمان بن عفان) در تاریخ آمده است: ".
.عثمان به سوى على (ع) بازگشت و از آن حضرت درخواست کرد که به سوى او برگردد. حضرت به طرف او آمد. پس (در این وقت) عثمان شروع کرد به نگاه کردن (و تماشاى) آن حضرت. على (ع) فرمود: تو را چه شده است اى عثمان؟ چه شده تو را که این گونه به من خیره شده و نگاهم مىکنى؟ عثمان گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که مىفرمود: نگاه کردن به على عبادت است."(31) درباره خلیفه سوم آمده است که وى سه مرتبه از على(ع) دعوت کرد که با وى همکارى نماید، مرتبه اول در سال22 هجرت، یعنى در همان سالى که بر مسند خلافت نشست آن دعوت به عمل آمد، و مرتبه دیگر در سال 27 هجرى، و سومین مرتبه در سال 32 بعد از هجرت؛ امّا على(ع) هیچ یک از آن دعوتها را براى همکارى سیاسى نپذیرفت.
ولى هر بار که خلیفه سوم (عثمان) از على بن ابىطالب(ع) دعوت به همکارى مىکرد، حضرت مىفرمود: یکى از کارهاى واجب که باید صورت بگیرد جمعآورى آیات قرآن و تدوین آن به شکل یک کتاب است و من حاضرم که براى این کار واجب با تو همکارى کنم.
."(32) به هر حال عثمان نیز در زمان خلافتش در مواردى که براى حل مشکلات علمى و قضائى احتیاج پیدا مىکرد دست بدامن امام على(ع) زده و از آن حضرت استمداد مىکرد و به طور کلى على(ع) در تمام مشکلات علمى و سیاسى و معضلات فقهى و قضائى راهنماى خلفاى ثلاثه بود.
نکته شایان توجّه این که: همکارى آن امام همام با خلفاى سهگانه نباید به معناى تأیید اصل خلافت و روى کارآمدن آنها تلقّى شود، بلکه امام على (ع) براى مصلحت اسلام و مسلمانان آنها را هدایت مىکرد و به منظور حفظ تشکیلات ظاهرى اسلام با کمال صبر و بردبارى سکوت کرده و نمىخواست میان امّت تفرقه و پراکندگى حاصل شود و از اعمال خلاف آنها، به ویژه از روش عثمان جلوگیرى کرده و آنها را از عواقب وخیم آن برحذر مىداشت.
بارها عثمان را نصیحت و دلالت نمود؛ ولى او توجّهى به نصایح آن امام همام ننمود و عاقبت به دست مسلمانان ناراضى، گرفتار شد و به قتل رسید.
خلیفه سوم در ایّامى که به کشته شدن نزدیک مىشد، این بیت را به تمثیل به على(ع) نوشت: فان کنت مأکولا فکن انت آکل و الا فادرکنى و لما امزق ترجمه آن: اگر مرا همى باید کشت، پس تو بکش که على بن ابىطالبى، و اگر نمىباید کشت، مگذار که طلحه مرا بکشد و پاره پاره کند.
(33) ناگفته نماند که این شعر را زمانى عثمان بیان کرد که طلحة بن عبیدالله با جماعتى از بنى تمیم از بام سراى عثمان به قصد کشتن او بالا رفت.
عثمان در فرازى از سخنانش خطاب به على (ع)، چنین گفت: ".به خدا اگر بمیرى، دوست ندارم بعد از تو زنده بمانم، زیرا جانشینى پس از تو نمىبینم.
اگر باقى بمانى هیچ سرکشى را نمىبینم که تو را به عنوان نردبان و وسیله یاورى انتخاب کرده باشد و تو را پناهگاه و ملجأ شمرده باشد.
نسبت من به تو مانند فرزندى است که از طرف پدرش عاق شده."(34) فضایل على(ع) از زبان عایشه عایشه دختر خلیفه اوّل، یکى از همسران پیامبر اکرم (ص) است بر اساس تواریخ معتبر، وى با على (ع) و فاطمه زهرا(س) و فرزندان ارجمند آنان میانه خوبى نداشت.
این کینه و خصومت او با برپایى جنگ جمل کاملاً ظاهر شد.
او همه سفارشهایى را که پیامبر(ص) در مورد لزوم پیروى و اطاعت از على(ع) بیان فرموده بود، نادیده گرفت و آشکارا در مقابل آن حضرت به مبارزه برخاست.
اما مطلب شایان توجه این است که حقیقتاً فضیلت و کمال بىمنتهاى امام على (ع) و خاندان مطهّر آن حضرت به اندازهاى درخشندگى و نور افشانى دارد، که بسان خورشید تابان، هیچ کس و هیچ چیز قادر به جلوگیرى از پرتو افکنى آن نیست.
به طورى که حتّى عایشه با چنین تفکرى، هرگز نتوانست فضائل و کمالات آنان را کتمان کند.
به عنوان نمونه، به ذکر برخى از سخنان و مرویّات او بسنده مىکنیم: 1- شخصى به نام "عطا پسر ابى رباح" مىگوید: از عایشه درباره على(ع) سؤال کردم، او گفت: "ذاک خیر البشر لا یشک فیه الّا کافر"(35) او بهترین انسان است، و در این مطلب شک و تردید نمىکند، مگر کافر.
همچنین وى از عایشه روایت کرده که گفت: "على بن ابىطالب اعلمکم بالسنة"(36) داناترین شما به سنّت پیامبر (ص)، على بن ابىطالب است.
عطا مىگوید عایشه گفت: "على اعلم اصحاب محمد (ص) و سلم"(37) داناترین اصحاب محمد "ص"، على (ع) است.
2- از عایشه روایت است که گفت، رسول خدا (ص) به هنگام رحلت و احتضار در خانه او بود و فرمود: "ادعوا لى حبیبى (قالت) فدعوت له ابوبکر فنظر الیه ثم وضع رأسه ثم قال: ادعوا لى حبیبى.
فدعوا له عمر، فلما نظر الیه وضع رأسه، ثم قال: ادعوا لى حبیبى، فقلت: ویلکم ادعوا له على بن ابىطالب، فوالله ما یرید غیره (فدعوا علیا فأتاه) فلما أتاه أفرد الثوب الذى کان علیه ثم أدخله فیه فلم یزل یحتضنه حتى قبض و یده علیه"(38) حبیب مرا نزد من فراخوانید؛ پس ابوبکر را فراخواندیم، حضرت نگاهى به او کرد و سپس سر خود را برگرداند و فرمود: حبیب مرا نزد من فراخوانید، پس عمر را فراخواندیم، وقتى حضرت به او نگاه کرد سر خود را برگرداند و فرمود: حبیب مرا نزد من فراخوانید، پس من گفتم: واى بر شما، على بن ابىطالب را براى او فراخوانید، به خدا سوگند غیر از على را اراده نفرموده است، پس على را فراخواندند وقتى آن حضرت آمد، رسول خدا (ص) پارچهاى را که روى خود داشت،کنار زد، پس على (ع) را داخل آن پارچه نمود، و او را از خود جدا نکرد تا رحلت نمود، در حالى که دست پیامبر بر بدن على (ع) بود.
3- جمیع بن عمیر مىگوید از عایشه پرسیدم: "من کان احبّ الناس الى رسول الله (ص)، قالت: أما من الرجال فعَلِّى، و أما من النساء ففاطمة؛(39) محبوبترین مردم نزد پیامبر اکرم(ص) چه کسى بود؟ عایشه گفت: از مردان، على و از زنان فاطمه(س) نزد پیامبر محبوبتر از همه بودند.
" 4- هشام بن عروه از پدرش، از عایشه روایت مىکند که گفت: "قال رسول الله (ص): ذکر على عبادة"(40) رسول خدا (ص) فرمود: یادکردن على عبادت است.
5 - از عایشه روایت شده که: "ان رسول الله (ص) خرج و علیه مرط مرجل من شعر أسود، فجاء الحسن فأدخله، ثم جاء الحسین فأدخله، ثم فاطمة، ثم على، ثم قال: "انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت"(41) رسول خدا (ص) بیرون آمد در حالى که عباى منقوش را که از موى سیاه بود، بر تن خود داشت.
پس حسن (ع) آمد و پیامبر (ص) او را داخل آنکساء کرد.
سپس حسین (ع) آمد و آن حضرت حسین (ع) را نیز داخل کساء نمود، آنگاه فاطمه(س) و بعد على(ع) آمدند و داخل کساء شدند.
سپس رسول خدا(ص) (این جملات قرآنکریم را بیان) فرمود:"انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهلالبیت".
6- از عایشه روایت شده که گفت: "رحم الله علیّاً لقد کان على الحق.."(42) عایشه گفت: خدا على را رحمت کند که حقیقتاً بر حق بود.
.7- شریح بن هانى از پدرش روایت مىکند که عایشه گفت: "ما خلق الله خلقاً کان احبّ الى رسول الله (ص) من على"(43) خداوند آفریدهاى را خلق نکرد که نزد رسول اکرم(ص)، از على(ع) محبوبتر باشد.
8 - عایشه گفت: پیامبر اکرم (ص) را دیدم ملتزم و همراه على(ع) بود و او را بوسید و مىفرمود: "بابى الوحید الشهید، بأبى الوحید الشهید"(44) پدرم فداى شهید تنها، پدرم فداى شهید تنها.
پىنوشتها: 1.
شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع الموده، ص 249- 250 ناشر دارالاسوه، چاپ اول، 1316 ق.
2. چرا شیعه شدم؟ تألیف جناب محمد رازى، ص 332 نشر فراهانى، تهران.
3. متقى هندى، کنزالعمال، ج12،ص 489 مؤسسة الرسالة بیروت، چاپ پنجم.
4. مناقب ابن مغازلى، ص 129، ح 170، تحقیق: محمدباقر بهبودی، مکتبة الاسلامیة، تهران، 1394 ق؛ ابى القاسم على بن الحسن بن هبة الله الشافعى المعروف به ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع) من تاریخ دمشق، ج 2، ص 438 ،اواخر ح 95، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودی، چاپ دوم، مؤسسة المحمودی للطباعة و النشر، بیروت، 1398 ق؛ کنزالعمال،ج 12،ص 489.
5. اسماعیل بن کثیر الدمشقى، البدایة و النهایة، ج 7، ص 358، داراحیاء التراث العربى، بیروت، چاپ اول، 1408 ق؛ جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 172، دارالفکر بیروت؛ ابن مغازلى، مناقب، ص 210، حدیث 252، چاپ اول.
6. شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع الموده، باب 54، صص 194 و 356 ،ناشر دارالاسوه، چاپ اول، 1316 ق؛ کنزالعمال، ج 13، ص 638.
7. الموفق بن احمد بن محمد المکى الخوارزمى، المناقب، فصل 7، ص 45، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1411ق.
8. ابن حجر عسقلانى، صواعق المحرقه، ص 126، هیأت شباب التبلیغ بکربلا و المطبعة العامرة الشرقیه؛ ابن مغازلى شافعى، مناقب على (ع)، ص 119.
9. شیخ عبدالحسین علامه امینى، الغدیر، ج 7،ص 178، دارالکتب العربى، بیروت، 1379 ق؛ على بن شهر آشوب، مناقب على آل ابیطالب، ج 2، ص 257، چاپ حیدریه، نجف اشرف، 1376 ق.
10. ابن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 2،ص 405 و 460، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت، 1403 ق؛ کنزالعمال، ج 5، ص 631، ش 14112 و ص 607،ش 14073، ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 17، ص 155 و 156 و ج 6،ص 20 چرا شیعه شدم؟ تألیف جناب محمد رازى، ص 332 به نقلش از: فخر رازى در نهایة العقول.
حق الیقین، ج 1،ص 180.
11. پاورقى کتاب ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2،ص 388 (شرح محمودى).
12. کنزالعمال، ج 6،ص 393.
13. شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع المودة، فصل سوم، ص 343 نورالدین على بن ابى بکر، الهیثمى، مجمع الزوائد، ج 9،ص 120،دارالکتب العلمیه، بیروت، 1408 ق؛ ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 1،ص 219، حدیث 282 (شرح محمودى).
14. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2، ص 82،حدیث 584 (شرح محمودى).
15. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2، ص 82، حدیث 585، (شرح محمودى).
16. شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع المودة (باب مودة الخامسة)، 297 ترجمة الامام على بن ابیطالب(ع)، از تاریخ دمشق، ج 2، ص 80.
17. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2، ص 79، ح 581 ابن مغازلى، المناقب، ص 22.
18. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2،ص 48 تا 51(شرح محمودى)؛ ابن کثیر دمشقى، البدایة و النهایة، ج 7، ص 350، کفایة الطالب، باب اول، ص 62، (تبریک ابوبکر و عمر به على علیه السلام).
19. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2، ص 365، حدیث 872 (شرح محمودى)؛ ابن مغازلى، مناقب، ص 289، شماره 330.
20. شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع المودة ،ص 239.
21. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 1،ص 330.
22. کنزالعمال، ج 13، ص 123،ش 36، 394، بحارالانوار، ج 40، ص 117، ح 1.
23. محمد بن اسماعیل البخارى، صحیح بخارى، ج 1، ص 181، دارالفکر بیروت.
24. دراین باره مرحوم علامه مجلسى باب مخصوصى را در کتاب گرانسنگ "بحارالانوار" آورده است، که: اعترافات دشمنان مولای متقیان در فضائل و مناقب آن حضرت است.
.بحارالانوار، ج 40، ص 127 - 117).
25. مناقب، خوارزمى، ص 80، ح 65 احمد بن عبدالله محب الدین طبرى، الریاضالنضرة، ج 3، ص 173، بیروت، دارالمعرفه، 1418 ق، چاپ اول؛ ینابیع المودة، قندوزى، ج 3، ص 147.
26. مناقب خوارزمى، ص 98 - 97.
27. تاریخ طبرى، ج 4، ص 227 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 1، ص 190.
28. کامل ابن اثیر، ج 3، ص 399 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 12، ص 108.
29. شرح نهج البلاغه ابن ابىالحدید، ج 6، ص 327، و ج 12، ص 52.
30. قضاوت با شماى خواننده عزیز و هوشیار است.
31. رجع عثمان الى على فسأله المصیر الیه، فصار الیه فجعل یحد النظر الیه، فقال له على: مالک یا عثمان؟ مالک تحد النظر الى؟ قال: سمعت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم یقول: النظر الى على عبادة.
(البدایة و النهایة، ج 7،ص 358، باب فضائل على علیه السلام)؛ سیوطى در تاریخ الخلفاء، ص 172.
32. فؤاد فاروقى، بیست و پنج سال سکوت على (ع) به نقل از رودلف ژایگر در کتاب "خداوند علم و شمشیر".
33. ابو محمد احمد بن على اعثم کوفى کندى، الفتوح، ترجمه: محمد بن احمد مستوفى هروى، ص 328، بیروت، دارالاضواء، 1411 ق، اول.
34. عبد الفتاح عبد المقصود، امام على بن ابى طالب (ع) (روزگار عثمان)، ص 202.
35. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2، ص 448، ح 972.
36. سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 171 ؛ ینابیع المودة، فصل سوم، ص 343 ؛ابن عبد البر، استیعاب، اواسط شرح حال على (ع)، ج 3،ص 1104، روایت 1855 ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 3،ح 1079، ص 48 ؛ بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 124، ح 86، چاپ اول، بیروت.
37. حسکانى، شواهد التنزیل، ج 1، ص 47.
38. ابن کثیر در البدایة و النهایة، ج 7، ص 360، ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 3، ص 14، ح 1027، محمد بن احمد بن عثمان ذهبى، میزان الاعتدال فى نقد الرجال، ج 2، ص 482، شماره 4530، مناقب خوارزمى، ج 1، ص 38،فصل 4.
39. المستدرک، ج 3، ص 154و 157 ینابیع المودة باب 55،ص 202 و 241.
40. ابن مغازلى، مناقب، ص 206، ح 243 ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2،ص 408، ح 914 شرح محمودى؛ ابن کثیر دمشقى، البدایة و النهایة، ج 7، ص 358 کنز العمال، ج 11، ص 601 سیوطى، تاریخ الخلفاء، ص 172 ینابیع المودة، باب مناقب السبعون، ص 281، ح 46 و نیز ص 312.
41. زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 1، ص 369، ذیل آیه 61 از سوره آل عمران، فمن حاجک.
42. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 305، ح 14.
43. ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 2، ص 162، ح 648، شرح محمودى.
44. هیثمى، مجمع الزوائد، ج 9،ص 138 ابن عساکر، ترجمة الامام على بن ابیطالب (ع)، از تاریخ دمشق، ج 3، ص 285، ح 1376 ینابیع المودة، باب 59، ص 339، کنزالعمال، ج 11، ص 617.