چشم اندازى بر شجاعت و صلابت على علیه السلام
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکى از صفات بسیار مهم که مهم ترین کلیدهاى پیروزى و اساسى ترین پایه هاى سربلندى و عزت انسان ها در همه عرصه ها محسوب مى گردد, صفت ((شجاعت)) است که ((شهامت)) و ((صلابت)) از شاخه هاى آن مى باشند.
در میان پیشینیان, علماى اخلاق, شجاعت را از ارکان اصلى فضایل مى شمردند و ضد آن ((جبن)) و ترس را از پست ترین رذایل مى دانستند.
شجاعت معنى گسترده اى دارد که دلاورى در میدان نبرد, یکى از مصداق هاى آن است. مصادیق دیگر آن عبارتند از: شجاعت در میدان سیاست, شجاعت در مقام قضاوت, شجاعت در ابراز مسایل علمى و منطقى , شجاعت در امر به معروف و نهى از منکر, شجاعت در بیان حق و به طور کلى, شجاعت در برابر هوس هاى نفسانى!
از این رو, در روایات اسلامى براى شجاعت وجوه مختلفى ذکر شده است; مثلا امیرمومنان على(ع) در یک جا مى فرماید: ((العجز آفه, والصبر شجاعه))(1) عجز و ناتوانى, آفت و صبر و شکیبایى, شجاعت مى باشد. و در جاى دیگر از پیامبر اکرم(ص) نقل مى کند که فرمود: ((اشجع الناس من غلب هواه))(2) شجاع ترین انسان ها کسى است که به هوس هاى نفسانى پیروز گردد.
پیامبران, امامان(ع), اولیاى خدا و پیروان راستین آنها, از شجاع ترین انسان هاى عصر خود به حساب مىآمدند و اسطوره هاى بزرگ مقاومت و شجاعت محسوب مى شدند; بر همین اساس, یک تنه در برابر طاغوت هاى جبار عصر خود مى ایستادند و با آنها مبارزه مى کردند مانند حضرت ابراهیم ـ قهرمان توحید ـ در مقابل نمرود, موسى(ع) در مقابل فرعون, و حضرت نوح(ع) در مقابل قوم لجوج و سرکش خود و... چنانکه آیات متعددى از قرآن بیانگر این مطلب است. علماى شیعه, در علم کلام و در مبحث امامت مى گویند: یکى از شرایط امام معصوم آن است که شجاع ترین انسان هاى عصر خود باشد وگرنه داراى مقام امامت نیست و وجوب اطاعت مردم از او ساقط مى شود; چرا که امام باید در میدان جنگ پشتیبان خلل ناپذیر لشکر اسلام باشد; اگر امام بر اثر نداشتن شجاعت فرار کند, مشمول این آیه است که: ((... فقد بإ بغضب من الله));(3) چنین کسى به خشم خدا گرفتار خواهد شد.
با این اشاره, به تماشاى قطره هایى از دریاى پهناور شجاعت و صلابت امیرمومنان على(ع) مى پردازیم:
گفتار پیامبر(ص) در شإن شجاعت على(ع)
نخست نظر شما را به چند سخن از پیامبر(ص) در شإن شجاعت على(ع) جلب مى کنیم:
پیامبر(ص) در ضمن گفتارى در شإن على(ع) فرمود: ((فهو إشجعهم قلبا, و اثبتهم و اربطهم خإشا.))(4) على(ع) شجاع ترین انسان ها در روح و جان, و ثابت قدم ترین و نیرومند ترین آنها از نظر قوت قلب است. نیز خطاب به على(ع) فرمودند: ((إنت اشجعهم لقإ))(5) تو اى على در میدان نبرد در برابر دشمن از همه سپاهیان, شجاع تر مى باشى.
در ماجراى جنگ ((ذات السلاسل)) که در سال هشتم هجرت رخ داد ـ در این جنگ سپاه اسلام به فرماندهى حضرت على(ع) به طور بسیار عجیبى بر دشمن پیروز شد و سوره عادیات (صدمین سوره قرآن) در شإن شجاعت بى بدیل حضرت على(ع) نازل گردید ـ دلاورى, شهامت و صلابت امیرمومنان به قدرى چشمگیر و سرنوشت ساز بود که وقتى آن حضرت از میدان جنگ باز مى گشت, پیامبر(ص) با همه مسلمانان, یک فرسخ بیرون از مدینه به استقبال على(ع) شتافتند; وقتى حضرت رسول با على(ع) ملاقات کرد, با شور و شوق توصیف ناپذیرى پیشانى على(ع) را بوسید و در مورد اخلاص و شجاعت على(ع) فرمود: ((اى على, اگر من از آن ترس نداشتم که گروه هایى از مسلمانان درباره تو همان را بگویند که مسیحیان درباره عیسى(ع) مى گویند (که او پسر خداست) ((لقلت فیک الیوم مقالا لاتمر بملإ منهم الا اخذوا التراب من تحت قدمیک.))(6) امروز سخنى در شإن و مقام بلند تو مى گفتم که به هیچ گروهى از مسلمانان نگذرى, مگر اینکه خاک زیر پایت را به عنوان تبرک بردارند)).
در ماجراى جنگ خندق نیز ـ که بزرگترین حادثه سال پنجم هجرت است ـ وقتى حضرت على(ع) به فرمان پیامبر(ص) به جنگ با عمرو بن عبدود (شجاع ترین قهرمان دشمن) رفت و بر او پیروز شد, پیامبر(ص) این قهرمانى و عمل بزرگ حضرت على(ع) را که از ایمان و شجاعتش نشإت گرفته بود, با عالى ترین و عمیق ترین کلمات ستود و فرمود: ((ضربه على یوم الخندق افضل من عباده الثقلین))(7) ارزش ضربتى که على(ع) در جنگ خندق بر دشمن وارد ساخت برتر از ارزش عبادت جن و انس است.
مطابق روایت دیگر, پیامبر(ص) فرمود: ((سوگند به خداوندى که جانم در اختیار اوست, اگر اعمال همه اصحاب محمد(ص) تا روز قیامت در یک کفه ترازو نهاده شود و این دلاورى على(ع) در کفه دیگر, ارزش این دلاورى على(ع) بر ارزش همه اعمال پیروان محمد(ص) برترى مى یابد.))
روایت شده است که وقتى على(ع) سر بریده عمروبن عبدود را نزد مسلمانان آورد و پیش روى رسول خدا(ص) به زمین انداخت, ابوبکر و عمر آن چنان تحت الشعاع عظمت و شجاعت على(ع) قرار گرفتند که بى درنگ برخاستند و سر على(ع) را بوسیدند.(8)
خطیب خوارزمى و واقدى ـ دو نفر از علماى معروف اهل تسنن ـ به سند خود نقل مى کنند که پیامبر فرمود: ((لمبارزه على بن ابیطالب لعمرو بن عبدود افضل من عمل امتى الى یوم القیامه))(9) قطعا ارزش نبرد على ـ پسر ابوطالب ـ با عمرو بن عبدود, برتر از ارزش اعمال نیک امت من تا روز قیامت است.
از سخنان معروف پیامبر(ص) در مورد شهامت على(ع) یکى اینکه على(ع) را به عنوان ((کرار غیر فرار)) (بسیار حمله کننده به دشمن بى آنکه پشت به دشمن نماید و فرار کند) خواند. ایشان این تعبیر را در ماجراى پیروزى على(ع) در جنگ خیبر براى آن حضرت به کار برد. جالب اینکه هرگاه پیامبر(ص) مى خواست کافران یاغى را تهدید کرده و رعب و وحشت در دل آنها پدیدار سازد, آنها را به وجود على(ع) تهدید مى کرد و مى فرمود: ((اگر سر از فرمان بردارید و سرکشى کنید, على(ع) را به سراغ شما مى فرستم.))
بر همین اساس نقل شده که شخصى از امیرمومنان پرسید: چرا اسب چابک و تیز رو براى خود فراهم نمى کنى تا در جنگ ها از آن استفاده کنى؟ در پاسخ فرمود: ((من نیازى به اسب ندارم; زیرا من هیچگاه از حمله دشمن فرار نمى کنم, و هرگاه به کسى حمله کنم و او فرار کند, او را دنبال نمى نمایم!))(10)
ابن عباس مى گوید : در ماجراى فتح مکه ـ که در سال هشتم هجرت رخ داد ـ پس از آزاد سازى مکه, پیامبر(ص) پرده کعبه را گرفت و به خدا عرض کرد: ((خدایا, از پسران عمویم کسى را براى یارى من بفرست!)) جبرئیل همچون افراد خشم آلود به محضر پیامبر(ص) آمد و از سوى خدا به آن حضرت عرض کرد: ((او لیس ایدک الله بسیف من سیوف الله, مجرد على اعدإ الله)) آیا خداوند تو را به شمشیرى از شمشیرهاى خود یارى نکرد؟ همان کسى که یک تنه با شمشیر کشیده در برابر دشمنان خدا از تو حمایت کرد (منظور از آن شخص على(ع) بود)(11)
گفتار حضرت على(ع) در مورد شجاعت خود
گرچه خودستایى کار ناپسندى است, ولى در برخى از موارد براى ارشاد جاهلان و افشاى حقایق لازم و ضرورى است. بر همین اساس حضرت على(ع) گاهى براى دفاع از حق و جهت اطلاع بى خبران, ناگزیر به ذکر بعضى از فضایل خود مى شد; در این راستا پیرامون شجاعت خود نیز مطالبى فرمود که نظر شما را به چند فراز از آن جلب مى کنیم:
1ـ در ماجراى هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه و خوابیدن على(ع) در بستر آن حضرت ـ که نشانگر قوت قلب و دلاورى بى نظیر على(ع) است ـ نقل شده است که وقتى مشرکان شبانه به خانه پیامبر(ص) هجوم بردند و حضرت على(ع) را در بستر دیدند و فهمیدند که پیامبر(ص) هجرت نموده است, ابوجهل با تعبیرات زشتى على(ع) را تحقیر کرد و به استهزا گرفت. اما حضرت على(ع) پاسخ او را با کمال صلابت و شهامت داد و فرمود: ((بل الله اعطانى من القوه ما لو قسم على جمیع ضعفإ الدنیإ لصاروا به إقویإ, و من الشجاعه ما لو قسم على جمیع جبنإ الدنیا لصاروا به شجعانا. ))(12)
خداوند نیرویى به من داده که اگر آن را بین همه ناتوانان دنیا تقسیم کنند, همه آنها نیرومند مى شوند, و شجاعتى به من عطا کرده که اگر آن را بین همه ترسویان دنیا تقسیم کنند, همه آنها شجاع خواهند شد.
در همین ماجرا بود که آیه 207 سوره بقره : ((و من الناس من یشرى...)) در شإن اخلاص, شجاعت و فداکارى على(ع) نازل گردید.(13)
حضرت على(ع) در این مورد اشعارى سرود که یکى از آن اشعار این بیت است:
و بت ارائیهم و لم یتهموننى
و قد وطنت نفسى على القتل والاسر(14)
و من مراقب دشمنان بودم و آنها باور نداشتند که من به جاى پیامبر(ص) خوابیده ام, در حالى خود را آماده کشته شدن و اسارت کرده بودم.
2ـ حضرت على(ع) در نهج البلاغه مطالبى پیرامون شجاعت خود فرموده است, به عنوان نمونه در یکجا مى فرماید: ((والله لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیت عنها. ))(15) سوگند به خدا اگر همه عرب براى نبرد با من, پشت به پشت یکدیگر بدهند, من پشت به آن نبرد نمى کنم! از این رو, طبق روایات, آن حضرت در جنگ ها زرهى مى پوشید که تنها جلوى بدنش را مى پوشانید, از راز این کار پرسیدند, فرمود: ((من در جنگ پشت به دشمن نمى کنم, بنابراین لزومى ندارد که قسمت پشتم به وسیله زره پوشیده باشد!))
سعدى در اشعار خود در شإن على(ع) به همین مطلب اشاره کرده و مى گوید:
مردى که در مصاف زره پیش بسته بود
تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
در نهج البلاغه در جاى دیگر آمده است: آن حضرت در پاسخ آنان که تإخیر در جنگ صفین را به دلیل ترس على(ع) از جنگ مى پنداشتند فرمود: ((فوالله ما ابالى دخلت الى الموت, إو خرج الموت الى))(16) سوگند به خدا باک ندارم که من به سوى مرگ بروم یا مرگ به سراغم آید!
نیز فرمود: ((والذى نفس ابن ابى طالب بیده لالف ضربه بالسیف إهون على من میته على فراش فى غیر طاعه الله))(17) سوگند به خداوندى که جان فرزند ابوطالب در اختیار او است, هزار ضربه شمشیر بر من آسان تر و گواراتر است از مرگ در بستر در غیر اطاعت خدا!
پس از جنگ احد, پیامبر(ص) با على(ع) که در آن جنگ سخت مجروح شده بود ملاقات کرد و شور و علاقه به شهادت را در سیماى آن حضرت مشاهده نمود; پیامبر به او بشارت داد که در آینده به مقام شهادت خواهى رسید; حضرت على(ع) خشنود شد, پیامبر(ص) از او پرسید: هنگام شهادت چگونه صبر خواهى کرد؟ حضرت على(ع) در پاسخ عرض کرد: ((لیس هذا من مواطن الصبر ولکن من مواطن البشرى))(18) چنین موردى از موارد صبر نیست, بلکه از موارد بشارت و شکر است. (یعنى شهادت تبریک دارد نه تسلیت)!
در ماجراى جنگ صفین, سپاه کوفه در ادامه جنگ با معاویه سستى مى کردند, حضرت على(ع) در انتقاد از آنها خطبه غرایى ایراد کرد و در پایان فرمود: کار به جایى رسیده که قریشیان مى گویند: ((پسر ابوطالب مرد شجاعى است, ولى به فنون جنگى آگاهى ندارد! خدا خیرشان دهد! آیا هیچ یک از آنها از من با سابقه تر و پیشگام تر در این میدان ها بوده است؟ من آن هنگام در میدان نبرد گام نهادم, که هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و هم اکنون عمرم از شصت سال گذشته است; ولى کسى که فرمانش را اجرا نمى کنند, طرح و نقشه اى (که به جایى برسد) ندارد.))(19)
یکى از فرازهاى خطبه آن حضرت در کوفه این بود: ((انا وضعت فى الصغر بکلاکل العرب, و کسرت نواجم قرون ربیعه و مضر))(20) من در دوران نوجوانى, بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخه هاى بلند و درخت دو قبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم!
چند نمونه از دلاورىهاى على(ع)
شجاعت ها و دلاورى هاى حضرت على(ع) در عرصه هاى گوناگون, به تاریخ زرین صدر اسلام درخشندگى ویژه اى بخشیده است, به عنوان نمونه از میان صدها مورد, به ذکر چند فراز مى پردازیم:
1ـ در ماجراى هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه و خوابیدن على(ع) در بستر پیامبر(ص), مشرکان هنگام سحر به خانه پیامبر(ص) هجوم بردند, در حالى که شمشیرهایشان را از نیام بیرون کشیده بودند. در پیشاپیش آنها خالد بن ولید ـ که در شجاعت و بى باکى معروف بود ـ با شمشیر بران به سوى على(ع) آمد; حضرت على(ع) با سرعتى وصف ناپذیر به سوى خالد جهید, او را غافلگیر کرد, دستش را گرفت و آن چنان فشار داد که نعره و ناله خالد بلند شد. على(ع) شمشیر خالد را از دست او گرفت و به مهاجمان یورش برد. آنها همچون روباهان از کنار بستر به وسط حیاط دویدند و عاجزانه به على(ع) عرض کردند: ((ما به تو کارى نداریم; رفیق تو (محمد) کجاست؟)) على(ع) پاسخ داد: ((من از او خبرى ندارم!)) آنها مإیوس شده و از آنجا به عنوان پیدا کردن پیامبر(ص) پراکنده شدند.(21) حضرت على(ع) در چنین شرایط سختى, شبانه و به طور محرمانه, براى پیامبر(ص) که در ((غار ثور)) به سر مى برد, آب و غذا مى برد و درباره فراهم نمودن وسایل هجرت با پیامبر(ص) مذاکره مى نمود.
به این ترتیب, على(ع) با کمال شجاعت, سه روز و سه شب از پیامبر(ص) پذیرایى کرد و همدم و مونس مخلص و جان برکف براى آن حضرت شد. على(ع) در احتجاج خود در ماجراى شورا, بعد از فوت عمر بن خطاب, از این فراز از سابقه درخشان خود یاد کرده فرمود: ((نشدتکم بالله هل فیکم احد کان یبعث الى رسول الله(ص) الطعام, و هو فى الغار و یخبره غیرى))(22) شما را سوگند به خدا, آیا در میان شما هیچ کس جز من هست که در آن هنگام که پیامبر(ص) در غار بود براى او غذا ببرد و اخبار مکه را به او گزارش دهد؟ همه حاضران اقرار کردند که جز على(ع) این کار شجاعانه را کسى انجام نداد.
2ـ نخستین جنگ بزرگ لشکر اسلام با لشکر کفر در سرزمین بدر بود که در سال دوم هجرت رخ داد. با اینکه تعداد سپاهیان اسلام در این جنگ 313 نفر, و سپاهیان دشمن بیش از سه برابر بودند, سپاه اسلام بر کفار پیروز گردید, و شکست سختى بر دشمن وارد ساخت.
على(ع) در این هنگام 25 سال داشت; سیره نویسان مى نویسند: سپاه کفر, هفتاد کشته و هفتاد اسیر دادند! و نیمى از کشته شدگان به دست پرتوان على(ع) به هلاکت رسیدند! دلاورىهاى حضرت على(ع) در این نبرد نابرابر, دمار از روزگار دشمن درآورد.
از حوادث عجیب این حادثه این بود که در شب جنگ, لشگریان دشمن در کنار چاه آب قرار گرفته بودند و سپاه اسلام در بیابان بدر در مضیقه شدیدى به سر مى بردند, پیامبر(ص) رو به سپاهیان خود کرد و فرمود: ((چه کسى براى ما آب مىآورد؟)) تنها على(ع) پاسخ مثبت داد. آن حضرت مشکى برداشت, در آن شرایط سخت, از کنار دشمنانى که آماده نبرد بودند, خود را به کنار چاه آب رسانید; پس از آنکه مشک پر از آب شد, حضرت آن را بیرون کشید, اما باد تندى وزید و مشک واژگون شد و آبش ریخت, این حادثه سه بار تکرار شد! در عین حال, على(ع) چون کوه استوار در کنار چاه ایستاد و براى بار چهارم مشک را پر از آب کرد و به محضر رسول خدا(ص) آورد. پیامبر(ص) استقامت و شجاعت بى بدیل على(ع) را ستود و به آن حضرت فرمود: آن بادهاى تند بر اثر عبور فرشتگان زیاد که براى سلام دادن به تو آمده بودند پدید آمد. در مرحله نخست جبرئیل با هزار فرشته; در مرحله دوم میکائیل با هزار فرشته و در مرحله سوم اسرافیل با هزار فرشته نزد تو آمدند و بر تو سلام کردند.(23)
این سلام هاى فرشتگان, در حقیقت قدردانى از فداکارى و شهامت بى بدیل على(ع) و امتحانى براى آشکار شدن استقامت عجیب آن حضرت بود تا همگان بدانند که آن حضرت در سطح بسیار بالایى از شهامت و دلاورى قرار دارد.
3ـ در جنگ احد که در سال سوم بزرگترین حادثه خطیر در تاریخ اسلام بود, حضرت على(ع) در آغاز جنگ, نه نفر از قهرمانان دشمن را که از پرچمداران شجاع دشمن بودند, به هلاکت رسانید.(24)
در قسمت پایان جنگ که عواملى باعث شکست سپاه اسلام و فرار کردن آنها از صحنه شد, حضرت على(ع) در رکاب پیامبر(ص) با چند نفر باقى ماند و به جنگ ادامه داد; حضرت على(ع) با حمله هاى قهرمانانه خود آن چنان از پیامبر(ص) دفاع مى کرد و از حمله هاى پى در پى دشمن جلوگیرى مى نمود که قلم از وصف آن عاجز است; جبرئیل در بین آسمان و زمین فریاد مى زد: ((لا فتى الا على لا سیف الا ذوالفقار)) جوانمردى جز على(ع) و شمشیرى جز ذوالفقار على(ع) نیست.
جبرئیل به محضر پیامبر(ص) آمد و در مورد فداکارى على(ع) فرمود: ((هذه هى المواسات)) معنى برادرى و ایثار همین است. پیامبر(ص) فرمود: على از من است و من از او هستم. جبرئیل عرض کرد: من هم از شما هستم!(25)
4ـ در جنگ خطیر حنین که در سال هشتم هجرت در سرزمین حنین (بین مکه و طائف) رخ داد, فشار دشمن آن چنان سپاه اسلام را در تنگنا قرار داد که تنها نه نفر از مسلمانان ـ از جمله پیامبر(ص) و على(ع) ـ در میدان باقى ماندند. به فرموده امام صادق(ع), على(ع) در این جنگ چهل نفر از دشمن را کشت!(26)
از حوادث سرنوشت سازى که موجب شکست دشمن در این جنگ گردید یکى این بود که: ((ابوجرول)) ـ قهرمان سپاه دشمن ـ پرچم سیاهى بر سر نیزه بلندى بسته بود و سوار بر شتر, با جنگجویان حرکت مى کرد و رجز مى خواند و به هر مسلمانى مى رسید او را مى کشت و پیش مىآمد.
هیچ کس را یاراى هماوردى با او نبود, حضرت على(ع) در حالى که رجز مى خواند به میدان او رفت, و در یک درگیرى شدید, او را به هلاکت رسانید; کشته شدن ابوجرول روحیه دشمن را تضعیف کرده و روحیه سپاه اسلام را قوى ساخت. مسلمانان از همین فرصت استفاده کردند.
به فرماندهى على(ع) با حمله هاى پیاپى آن چنان بر دشمن یورش بردند که دشمن با شکست مفتضحانه, تار و مار و متوارى گردید.
دشمن به قلعه طائف پناهنده شد; این قلعه نیز حدود یک ماه در محاصره شدید سپاه اسلام قرار گرفت و سرانجام به دست باکفایت سپاه اسلام فتح شد!(27)
صلابت و قاطعیت على(ع) در اجراى احکام الهى
صلابت و قاطعیت, براى اجراى حدود و قوانین اسلام, از خصال بسیار ارزشمندى است که تا انسان داراى صفت شجاعت نباشد, نمى تواند به این دو خصلت دست یابد; چنانکه اجراى امر به معروف و نهى از منکر در همه مراتب و مراحلش بستگى به قاطعیت و صلابت دارد.
حضرت على(ع) در امور دین هرگز مداهنه نمى کرد و آن را به شوخى و مسامحه نمى گرفت, بلکه قاطعانه در برابر جوسازان مى ایستاد و رضاى خداوند را بر همه چیز مقدم مى داشت.
در سال آخر عمر پیامبر(ص) على(ع) از طرف آن حضرت به یمن رفت, پس از انجام مإموریت, وقتى حضرت باخبر شد که رسول خدا(ص) به عنوان حجه الوداع (آخرین حج) عازم مکه است, همراه لشگرى از یمن به سوى مکه حرکت کرد. در مسیر راه عده اى از مسلمانان, برخلاف مقررات, بخشى از لباس هاى یمنى را که جزء بیت المال بود, براى خود برداشته بودند; حضرت على(ع) با قاطعیت آن لباس ها را از آنها گرفت و آنها را به خاطر خلافشان سرزنش نمود.
وقتى على(ع) و همراهان به محضر رسول خدا(ص) رسیدند, بعضى از همان خلافکاران در مورد سختگیرى على(ع) به پیامبر(ص) شکایت کردند. پیامبر(ص) به آنها فرمود: زبان هاى خود را در مورد شکایت از على(ع) کوتاه کنید. ((فانه خشن فى ذات الله عزوجل غیر مداهن فى دینه)) على(ع) در مورد امور مربوط به خدا قلع و با صلابت است و درباره مقررات دینى, اهل سازش و مسامحه نیست!
شکایت کنندگان دم فرو بستند و فهمیدند که حق با على(ع) است و هر کس درباره آن حضرت خرده بگیرد, مورد خشم رسول خدا(ص) قرار مى گیرد!(28)
نمونه دیگر از قاطعیت على(ع) این است که به آن حضرت خبر رسید یکى از افرادى که به ظاهر از دوستان و شیعیان است و گاهى در سپاه على(ع) با اشعار خود, روحیه سپاه دشمن را منکوب مى کند, در ماه رمضان شراب خورده است! حضرت دستور داد او را آوردند. پس از بررسى و اثبات شرابخوارى, هشتاد تازیانه به عنوان حد شرابخوارى به او زد. سپس او را یک شب زندانى کرد و فرداى آن شب, بیست تازیانه دیگر به او زد! آن مرد عرض کرد: ((اى امیرمومنان, هشتاد تازیانه, حد شرابخوارى بود که به من زدى, پس این بیست تازیانه دیگر براى چیست؟)) على(ع) فرمود: ((این بیست تازیانه را به خاطر شرابخوارى در ماه رمضان به تو زدم!))(29)
جمعى از دوستان على(ع) از این حادثه ناراحت شدند و به على(ع) عرض کردند: ((نباید شما بین افراد فاسق و اشخاص خاص به مساوات رفتار کنى! این برخورد خشن احساسات ما را جریحه دار کرده است و ما را به جاده انحراف کشانده است!)) حضرت على(ع) به آنها فرمود: آیا غیر از این است که این مرد یک مسلمان است که هتک حرمت حریم الهى نموده است؟ ما بر او حد جارى کردیم تا موجب تطهیر او از گناه و کفاره معصیت او شود. مگر نه این است که قرآن مى فرماید: ((ولا یجرمنکم شنآن قوم على إلا تعدلوا اعدلوا هو إقرب للتقوى))(30) دشمنى با جمعیتى شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند. عدالت کنید که به پرهیزکارى نزدیکتر است!(31)
همچنین روایت شده که جمعى از به ظاهر یاران على(ع), دیدند که ایشان در مورد مصرف بیت المال سختگیرى مى کند و بین افراد سرشناس و مستضعف فرقى نمى گذارد!
این امر باعث فرار برخى از برجستگان ظاهرى به سوى معاویه شده بود, لذا آنان به نزد على(ع) آمدند و گله و شکایت نمودند. حضرت على(ع) با کمال صلابت و قاطعیت به آنها فرمود: ((آیا به من دستور مى دهید تا به آنان که تحت فرمانروایى من هستند ستم کنم تا یارانى به گرد خود آورم؟! سوگند به خدا تا دنیا وجود دارد, و تا ستاره اى به دنبال ستاره دیگر حرکت مى کند, این کار را نخواهم کرد! اگر مال از آن خودم بود, آن را به طور مساوى تقسیم مى کردم, چه رسد به اینکه مال مال خدا است!))(32)
آخرین سخن اینکه پس از شهادت على(ع), روزى معاویه با اصرار به ((ضرار بن ضمره)) یکى از افراد سرشناس آن عصر گفت: از فضایل على(ع) چیزى برایم بگو! ضرار در ضمن بیان مطالبى گفت: ((لایخاف الضعیف من جوره, و لا یطمع القوى فى میله))(33) مستضعفان و بینوایان ترس آن نداشتند که از ناحیه على(ع) به آنها ستم شود و زورمندان در رسیدن به اهداف باطل خود, در او راه نفوذ نمى یافتند!
والسلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا!
پى نوشت ها:
1. نهج البلاغه, حکمت4.
2. علامه مجلسى, بحارالانوار, ج77, ص114.
3. انفال(8) آیه16.
4. بحارالانوار, ج22, ص497.
5. همان, ج40, ص1.
6. علامه طبرسى, مجمع البیان, ج10, ص528. ارشاد شیخ مفید, ص84 ـ 86.
7. مستدرک حاکم, ج3, ص32, احقاق الحق, ج6, ص54 و 55.
8. على بن حسین زوارنى, کشف الغمه, ج1, ص273.
9. بحارالانوار, ج41, ص91.
10. همان, ص68 و 75 و 76, مناقب آل ابیطالب, ج2, ص84.
11. بحار, ج41, ص61.
12. بحار, ج19, ص83.
13. علامه امینى, الغدیر, ج2, ص48.
14. مستدرک الصحیحین, ج3, ص4.
15. نهج البلاغه, نامه45.
16. همان, خطبه55.
17. همان, خطبه123.
18. نهج البلاغه, خطبه156 (به طور اقتباس).
19. همان, خطبه27.
20. نهج البلاغه, خطبه192.
21. بحار, ج19, ص61 و 62.
22. علامه طبرسى, احتجاج, ج1, ص204.
23. علامه طبرسى, اعلام الورى, ص192, بحار, ج19, ص291.
24. محدث قمى, کحل البصر, ص88, بحار, ج20, ص51.
25. کشف الغمه, ج1, ص259.
26. بحار, ج21, ص150.
27. کشف الغمه, ج1, ص298, بحار, ج21, ص157 (به طور اقتباس).
28. ترجمه ارشاد شیخ مفید, ج1, ص160 و 161.
29. شیخ کلینى, فروع کافى, ج7, ص216.
30. مائده (5), آیه8.
31. بحار, ج41, ص 9 و 10.
32. نهج البلاغه, خطبه126.
33. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج18, ص226.
در میان پیشینیان, علماى اخلاق, شجاعت را از ارکان اصلى فضایل مى شمردند و ضد آن ((جبن)) و ترس را از پست ترین رذایل مى دانستند.
شجاعت معنى گسترده اى دارد که دلاورى در میدان نبرد, یکى از مصداق هاى آن است. مصادیق دیگر آن عبارتند از: شجاعت در میدان سیاست, شجاعت در مقام قضاوت, شجاعت در ابراز مسایل علمى و منطقى , شجاعت در امر به معروف و نهى از منکر, شجاعت در بیان حق و به طور کلى, شجاعت در برابر هوس هاى نفسانى!
از این رو, در روایات اسلامى براى شجاعت وجوه مختلفى ذکر شده است; مثلا امیرمومنان على(ع) در یک جا مى فرماید: ((العجز آفه, والصبر شجاعه))(1) عجز و ناتوانى, آفت و صبر و شکیبایى, شجاعت مى باشد. و در جاى دیگر از پیامبر اکرم(ص) نقل مى کند که فرمود: ((اشجع الناس من غلب هواه))(2) شجاع ترین انسان ها کسى است که به هوس هاى نفسانى پیروز گردد.
پیامبران, امامان(ع), اولیاى خدا و پیروان راستین آنها, از شجاع ترین انسان هاى عصر خود به حساب مىآمدند و اسطوره هاى بزرگ مقاومت و شجاعت محسوب مى شدند; بر همین اساس, یک تنه در برابر طاغوت هاى جبار عصر خود مى ایستادند و با آنها مبارزه مى کردند مانند حضرت ابراهیم ـ قهرمان توحید ـ در مقابل نمرود, موسى(ع) در مقابل فرعون, و حضرت نوح(ع) در مقابل قوم لجوج و سرکش خود و... چنانکه آیات متعددى از قرآن بیانگر این مطلب است. علماى شیعه, در علم کلام و در مبحث امامت مى گویند: یکى از شرایط امام معصوم آن است که شجاع ترین انسان هاى عصر خود باشد وگرنه داراى مقام امامت نیست و وجوب اطاعت مردم از او ساقط مى شود; چرا که امام باید در میدان جنگ پشتیبان خلل ناپذیر لشکر اسلام باشد; اگر امام بر اثر نداشتن شجاعت فرار کند, مشمول این آیه است که: ((... فقد بإ بغضب من الله));(3) چنین کسى به خشم خدا گرفتار خواهد شد.
با این اشاره, به تماشاى قطره هایى از دریاى پهناور شجاعت و صلابت امیرمومنان على(ع) مى پردازیم:
گفتار پیامبر(ص) در شإن شجاعت على(ع)
نخست نظر شما را به چند سخن از پیامبر(ص) در شإن شجاعت على(ع) جلب مى کنیم:
پیامبر(ص) در ضمن گفتارى در شإن على(ع) فرمود: ((فهو إشجعهم قلبا, و اثبتهم و اربطهم خإشا.))(4) على(ع) شجاع ترین انسان ها در روح و جان, و ثابت قدم ترین و نیرومند ترین آنها از نظر قوت قلب است. نیز خطاب به على(ع) فرمودند: ((إنت اشجعهم لقإ))(5) تو اى على در میدان نبرد در برابر دشمن از همه سپاهیان, شجاع تر مى باشى.
در ماجراى جنگ ((ذات السلاسل)) که در سال هشتم هجرت رخ داد ـ در این جنگ سپاه اسلام به فرماندهى حضرت على(ع) به طور بسیار عجیبى بر دشمن پیروز شد و سوره عادیات (صدمین سوره قرآن) در شإن شجاعت بى بدیل حضرت على(ع) نازل گردید ـ دلاورى, شهامت و صلابت امیرمومنان به قدرى چشمگیر و سرنوشت ساز بود که وقتى آن حضرت از میدان جنگ باز مى گشت, پیامبر(ص) با همه مسلمانان, یک فرسخ بیرون از مدینه به استقبال على(ع) شتافتند; وقتى حضرت رسول با على(ع) ملاقات کرد, با شور و شوق توصیف ناپذیرى پیشانى على(ع) را بوسید و در مورد اخلاص و شجاعت على(ع) فرمود: ((اى على, اگر من از آن ترس نداشتم که گروه هایى از مسلمانان درباره تو همان را بگویند که مسیحیان درباره عیسى(ع) مى گویند (که او پسر خداست) ((لقلت فیک الیوم مقالا لاتمر بملإ منهم الا اخذوا التراب من تحت قدمیک.))(6) امروز سخنى در شإن و مقام بلند تو مى گفتم که به هیچ گروهى از مسلمانان نگذرى, مگر اینکه خاک زیر پایت را به عنوان تبرک بردارند)).
در ماجراى جنگ خندق نیز ـ که بزرگترین حادثه سال پنجم هجرت است ـ وقتى حضرت على(ع) به فرمان پیامبر(ص) به جنگ با عمرو بن عبدود (شجاع ترین قهرمان دشمن) رفت و بر او پیروز شد, پیامبر(ص) این قهرمانى و عمل بزرگ حضرت على(ع) را که از ایمان و شجاعتش نشإت گرفته بود, با عالى ترین و عمیق ترین کلمات ستود و فرمود: ((ضربه على یوم الخندق افضل من عباده الثقلین))(7) ارزش ضربتى که على(ع) در جنگ خندق بر دشمن وارد ساخت برتر از ارزش عبادت جن و انس است.
مطابق روایت دیگر, پیامبر(ص) فرمود: ((سوگند به خداوندى که جانم در اختیار اوست, اگر اعمال همه اصحاب محمد(ص) تا روز قیامت در یک کفه ترازو نهاده شود و این دلاورى على(ع) در کفه دیگر, ارزش این دلاورى على(ع) بر ارزش همه اعمال پیروان محمد(ص) برترى مى یابد.))
روایت شده است که وقتى على(ع) سر بریده عمروبن عبدود را نزد مسلمانان آورد و پیش روى رسول خدا(ص) به زمین انداخت, ابوبکر و عمر آن چنان تحت الشعاع عظمت و شجاعت على(ع) قرار گرفتند که بى درنگ برخاستند و سر على(ع) را بوسیدند.(8)
خطیب خوارزمى و واقدى ـ دو نفر از علماى معروف اهل تسنن ـ به سند خود نقل مى کنند که پیامبر فرمود: ((لمبارزه على بن ابیطالب لعمرو بن عبدود افضل من عمل امتى الى یوم القیامه))(9) قطعا ارزش نبرد على ـ پسر ابوطالب ـ با عمرو بن عبدود, برتر از ارزش اعمال نیک امت من تا روز قیامت است.
از سخنان معروف پیامبر(ص) در مورد شهامت على(ع) یکى اینکه على(ع) را به عنوان ((کرار غیر فرار)) (بسیار حمله کننده به دشمن بى آنکه پشت به دشمن نماید و فرار کند) خواند. ایشان این تعبیر را در ماجراى پیروزى على(ع) در جنگ خیبر براى آن حضرت به کار برد. جالب اینکه هرگاه پیامبر(ص) مى خواست کافران یاغى را تهدید کرده و رعب و وحشت در دل آنها پدیدار سازد, آنها را به وجود على(ع) تهدید مى کرد و مى فرمود: ((اگر سر از فرمان بردارید و سرکشى کنید, على(ع) را به سراغ شما مى فرستم.))
بر همین اساس نقل شده که شخصى از امیرمومنان پرسید: چرا اسب چابک و تیز رو براى خود فراهم نمى کنى تا در جنگ ها از آن استفاده کنى؟ در پاسخ فرمود: ((من نیازى به اسب ندارم; زیرا من هیچگاه از حمله دشمن فرار نمى کنم, و هرگاه به کسى حمله کنم و او فرار کند, او را دنبال نمى نمایم!))(10)
ابن عباس مى گوید : در ماجراى فتح مکه ـ که در سال هشتم هجرت رخ داد ـ پس از آزاد سازى مکه, پیامبر(ص) پرده کعبه را گرفت و به خدا عرض کرد: ((خدایا, از پسران عمویم کسى را براى یارى من بفرست!)) جبرئیل همچون افراد خشم آلود به محضر پیامبر(ص) آمد و از سوى خدا به آن حضرت عرض کرد: ((او لیس ایدک الله بسیف من سیوف الله, مجرد على اعدإ الله)) آیا خداوند تو را به شمشیرى از شمشیرهاى خود یارى نکرد؟ همان کسى که یک تنه با شمشیر کشیده در برابر دشمنان خدا از تو حمایت کرد (منظور از آن شخص على(ع) بود)(11)
گفتار حضرت على(ع) در مورد شجاعت خود
گرچه خودستایى کار ناپسندى است, ولى در برخى از موارد براى ارشاد جاهلان و افشاى حقایق لازم و ضرورى است. بر همین اساس حضرت على(ع) گاهى براى دفاع از حق و جهت اطلاع بى خبران, ناگزیر به ذکر بعضى از فضایل خود مى شد; در این راستا پیرامون شجاعت خود نیز مطالبى فرمود که نظر شما را به چند فراز از آن جلب مى کنیم:
1ـ در ماجراى هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه و خوابیدن على(ع) در بستر آن حضرت ـ که نشانگر قوت قلب و دلاورى بى نظیر على(ع) است ـ نقل شده است که وقتى مشرکان شبانه به خانه پیامبر(ص) هجوم بردند و حضرت على(ع) را در بستر دیدند و فهمیدند که پیامبر(ص) هجرت نموده است, ابوجهل با تعبیرات زشتى على(ع) را تحقیر کرد و به استهزا گرفت. اما حضرت على(ع) پاسخ او را با کمال صلابت و شهامت داد و فرمود: ((بل الله اعطانى من القوه ما لو قسم على جمیع ضعفإ الدنیإ لصاروا به إقویإ, و من الشجاعه ما لو قسم على جمیع جبنإ الدنیا لصاروا به شجعانا. ))(12)
خداوند نیرویى به من داده که اگر آن را بین همه ناتوانان دنیا تقسیم کنند, همه آنها نیرومند مى شوند, و شجاعتى به من عطا کرده که اگر آن را بین همه ترسویان دنیا تقسیم کنند, همه آنها شجاع خواهند شد.
در همین ماجرا بود که آیه 207 سوره بقره : ((و من الناس من یشرى...)) در شإن اخلاص, شجاعت و فداکارى على(ع) نازل گردید.(13)
حضرت على(ع) در این مورد اشعارى سرود که یکى از آن اشعار این بیت است:
و بت ارائیهم و لم یتهموننى
و قد وطنت نفسى على القتل والاسر(14)
و من مراقب دشمنان بودم و آنها باور نداشتند که من به جاى پیامبر(ص) خوابیده ام, در حالى خود را آماده کشته شدن و اسارت کرده بودم.
2ـ حضرت على(ع) در نهج البلاغه مطالبى پیرامون شجاعت خود فرموده است, به عنوان نمونه در یکجا مى فرماید: ((والله لو تظاهرت العرب على قتالى لما ولیت عنها. ))(15) سوگند به خدا اگر همه عرب براى نبرد با من, پشت به پشت یکدیگر بدهند, من پشت به آن نبرد نمى کنم! از این رو, طبق روایات, آن حضرت در جنگ ها زرهى مى پوشید که تنها جلوى بدنش را مى پوشانید, از راز این کار پرسیدند, فرمود: ((من در جنگ پشت به دشمن نمى کنم, بنابراین لزومى ندارد که قسمت پشتم به وسیله زره پوشیده باشد!))
سعدى در اشعار خود در شإن على(ع) به همین مطلب اشاره کرده و مى گوید:
مردى که در مصاف زره پیش بسته بود
تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
در نهج البلاغه در جاى دیگر آمده است: آن حضرت در پاسخ آنان که تإخیر در جنگ صفین را به دلیل ترس على(ع) از جنگ مى پنداشتند فرمود: ((فوالله ما ابالى دخلت الى الموت, إو خرج الموت الى))(16) سوگند به خدا باک ندارم که من به سوى مرگ بروم یا مرگ به سراغم آید!
نیز فرمود: ((والذى نفس ابن ابى طالب بیده لالف ضربه بالسیف إهون على من میته على فراش فى غیر طاعه الله))(17) سوگند به خداوندى که جان فرزند ابوطالب در اختیار او است, هزار ضربه شمشیر بر من آسان تر و گواراتر است از مرگ در بستر در غیر اطاعت خدا!
پس از جنگ احد, پیامبر(ص) با على(ع) که در آن جنگ سخت مجروح شده بود ملاقات کرد و شور و علاقه به شهادت را در سیماى آن حضرت مشاهده نمود; پیامبر به او بشارت داد که در آینده به مقام شهادت خواهى رسید; حضرت على(ع) خشنود شد, پیامبر(ص) از او پرسید: هنگام شهادت چگونه صبر خواهى کرد؟ حضرت على(ع) در پاسخ عرض کرد: ((لیس هذا من مواطن الصبر ولکن من مواطن البشرى))(18) چنین موردى از موارد صبر نیست, بلکه از موارد بشارت و شکر است. (یعنى شهادت تبریک دارد نه تسلیت)!
در ماجراى جنگ صفین, سپاه کوفه در ادامه جنگ با معاویه سستى مى کردند, حضرت على(ع) در انتقاد از آنها خطبه غرایى ایراد کرد و در پایان فرمود: کار به جایى رسیده که قریشیان مى گویند: ((پسر ابوطالب مرد شجاعى است, ولى به فنون جنگى آگاهى ندارد! خدا خیرشان دهد! آیا هیچ یک از آنها از من با سابقه تر و پیشگام تر در این میدان ها بوده است؟ من آن هنگام در میدان نبرد گام نهادم, که هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و هم اکنون عمرم از شصت سال گذشته است; ولى کسى که فرمانش را اجرا نمى کنند, طرح و نقشه اى (که به جایى برسد) ندارد.))(19)
یکى از فرازهاى خطبه آن حضرت در کوفه این بود: ((انا وضعت فى الصغر بکلاکل العرب, و کسرت نواجم قرون ربیعه و مضر))(20) من در دوران نوجوانى, بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخه هاى بلند و درخت دو قبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم!
چند نمونه از دلاورىهاى على(ع)
شجاعت ها و دلاورى هاى حضرت على(ع) در عرصه هاى گوناگون, به تاریخ زرین صدر اسلام درخشندگى ویژه اى بخشیده است, به عنوان نمونه از میان صدها مورد, به ذکر چند فراز مى پردازیم:
1ـ در ماجراى هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه و خوابیدن على(ع) در بستر پیامبر(ص), مشرکان هنگام سحر به خانه پیامبر(ص) هجوم بردند, در حالى که شمشیرهایشان را از نیام بیرون کشیده بودند. در پیشاپیش آنها خالد بن ولید ـ که در شجاعت و بى باکى معروف بود ـ با شمشیر بران به سوى على(ع) آمد; حضرت على(ع) با سرعتى وصف ناپذیر به سوى خالد جهید, او را غافلگیر کرد, دستش را گرفت و آن چنان فشار داد که نعره و ناله خالد بلند شد. على(ع) شمشیر خالد را از دست او گرفت و به مهاجمان یورش برد. آنها همچون روباهان از کنار بستر به وسط حیاط دویدند و عاجزانه به على(ع) عرض کردند: ((ما به تو کارى نداریم; رفیق تو (محمد) کجاست؟)) على(ع) پاسخ داد: ((من از او خبرى ندارم!)) آنها مإیوس شده و از آنجا به عنوان پیدا کردن پیامبر(ص) پراکنده شدند.(21) حضرت على(ع) در چنین شرایط سختى, شبانه و به طور محرمانه, براى پیامبر(ص) که در ((غار ثور)) به سر مى برد, آب و غذا مى برد و درباره فراهم نمودن وسایل هجرت با پیامبر(ص) مذاکره مى نمود.
به این ترتیب, على(ع) با کمال شجاعت, سه روز و سه شب از پیامبر(ص) پذیرایى کرد و همدم و مونس مخلص و جان برکف براى آن حضرت شد. على(ع) در احتجاج خود در ماجراى شورا, بعد از فوت عمر بن خطاب, از این فراز از سابقه درخشان خود یاد کرده فرمود: ((نشدتکم بالله هل فیکم احد کان یبعث الى رسول الله(ص) الطعام, و هو فى الغار و یخبره غیرى))(22) شما را سوگند به خدا, آیا در میان شما هیچ کس جز من هست که در آن هنگام که پیامبر(ص) در غار بود براى او غذا ببرد و اخبار مکه را به او گزارش دهد؟ همه حاضران اقرار کردند که جز على(ع) این کار شجاعانه را کسى انجام نداد.
2ـ نخستین جنگ بزرگ لشکر اسلام با لشکر کفر در سرزمین بدر بود که در سال دوم هجرت رخ داد. با اینکه تعداد سپاهیان اسلام در این جنگ 313 نفر, و سپاهیان دشمن بیش از سه برابر بودند, سپاه اسلام بر کفار پیروز گردید, و شکست سختى بر دشمن وارد ساخت.
على(ع) در این هنگام 25 سال داشت; سیره نویسان مى نویسند: سپاه کفر, هفتاد کشته و هفتاد اسیر دادند! و نیمى از کشته شدگان به دست پرتوان على(ع) به هلاکت رسیدند! دلاورىهاى حضرت على(ع) در این نبرد نابرابر, دمار از روزگار دشمن درآورد.
از حوادث عجیب این حادثه این بود که در شب جنگ, لشگریان دشمن در کنار چاه آب قرار گرفته بودند و سپاه اسلام در بیابان بدر در مضیقه شدیدى به سر مى بردند, پیامبر(ص) رو به سپاهیان خود کرد و فرمود: ((چه کسى براى ما آب مىآورد؟)) تنها على(ع) پاسخ مثبت داد. آن حضرت مشکى برداشت, در آن شرایط سخت, از کنار دشمنانى که آماده نبرد بودند, خود را به کنار چاه آب رسانید; پس از آنکه مشک پر از آب شد, حضرت آن را بیرون کشید, اما باد تندى وزید و مشک واژگون شد و آبش ریخت, این حادثه سه بار تکرار شد! در عین حال, على(ع) چون کوه استوار در کنار چاه ایستاد و براى بار چهارم مشک را پر از آب کرد و به محضر رسول خدا(ص) آورد. پیامبر(ص) استقامت و شجاعت بى بدیل على(ع) را ستود و به آن حضرت فرمود: آن بادهاى تند بر اثر عبور فرشتگان زیاد که براى سلام دادن به تو آمده بودند پدید آمد. در مرحله نخست جبرئیل با هزار فرشته; در مرحله دوم میکائیل با هزار فرشته و در مرحله سوم اسرافیل با هزار فرشته نزد تو آمدند و بر تو سلام کردند.(23)
این سلام هاى فرشتگان, در حقیقت قدردانى از فداکارى و شهامت بى بدیل على(ع) و امتحانى براى آشکار شدن استقامت عجیب آن حضرت بود تا همگان بدانند که آن حضرت در سطح بسیار بالایى از شهامت و دلاورى قرار دارد.
3ـ در جنگ احد که در سال سوم بزرگترین حادثه خطیر در تاریخ اسلام بود, حضرت على(ع) در آغاز جنگ, نه نفر از قهرمانان دشمن را که از پرچمداران شجاع دشمن بودند, به هلاکت رسانید.(24)
در قسمت پایان جنگ که عواملى باعث شکست سپاه اسلام و فرار کردن آنها از صحنه شد, حضرت على(ع) در رکاب پیامبر(ص) با چند نفر باقى ماند و به جنگ ادامه داد; حضرت على(ع) با حمله هاى قهرمانانه خود آن چنان از پیامبر(ص) دفاع مى کرد و از حمله هاى پى در پى دشمن جلوگیرى مى نمود که قلم از وصف آن عاجز است; جبرئیل در بین آسمان و زمین فریاد مى زد: ((لا فتى الا على لا سیف الا ذوالفقار)) جوانمردى جز على(ع) و شمشیرى جز ذوالفقار على(ع) نیست.
جبرئیل به محضر پیامبر(ص) آمد و در مورد فداکارى على(ع) فرمود: ((هذه هى المواسات)) معنى برادرى و ایثار همین است. پیامبر(ص) فرمود: على از من است و من از او هستم. جبرئیل عرض کرد: من هم از شما هستم!(25)
4ـ در جنگ خطیر حنین که در سال هشتم هجرت در سرزمین حنین (بین مکه و طائف) رخ داد, فشار دشمن آن چنان سپاه اسلام را در تنگنا قرار داد که تنها نه نفر از مسلمانان ـ از جمله پیامبر(ص) و على(ع) ـ در میدان باقى ماندند. به فرموده امام صادق(ع), على(ع) در این جنگ چهل نفر از دشمن را کشت!(26)
از حوادث سرنوشت سازى که موجب شکست دشمن در این جنگ گردید یکى این بود که: ((ابوجرول)) ـ قهرمان سپاه دشمن ـ پرچم سیاهى بر سر نیزه بلندى بسته بود و سوار بر شتر, با جنگجویان حرکت مى کرد و رجز مى خواند و به هر مسلمانى مى رسید او را مى کشت و پیش مىآمد.
هیچ کس را یاراى هماوردى با او نبود, حضرت على(ع) در حالى که رجز مى خواند به میدان او رفت, و در یک درگیرى شدید, او را به هلاکت رسانید; کشته شدن ابوجرول روحیه دشمن را تضعیف کرده و روحیه سپاه اسلام را قوى ساخت. مسلمانان از همین فرصت استفاده کردند.
به فرماندهى على(ع) با حمله هاى پیاپى آن چنان بر دشمن یورش بردند که دشمن با شکست مفتضحانه, تار و مار و متوارى گردید.
دشمن به قلعه طائف پناهنده شد; این قلعه نیز حدود یک ماه در محاصره شدید سپاه اسلام قرار گرفت و سرانجام به دست باکفایت سپاه اسلام فتح شد!(27)
صلابت و قاطعیت على(ع) در اجراى احکام الهى
صلابت و قاطعیت, براى اجراى حدود و قوانین اسلام, از خصال بسیار ارزشمندى است که تا انسان داراى صفت شجاعت نباشد, نمى تواند به این دو خصلت دست یابد; چنانکه اجراى امر به معروف و نهى از منکر در همه مراتب و مراحلش بستگى به قاطعیت و صلابت دارد.
حضرت على(ع) در امور دین هرگز مداهنه نمى کرد و آن را به شوخى و مسامحه نمى گرفت, بلکه قاطعانه در برابر جوسازان مى ایستاد و رضاى خداوند را بر همه چیز مقدم مى داشت.
در سال آخر عمر پیامبر(ص) على(ع) از طرف آن حضرت به یمن رفت, پس از انجام مإموریت, وقتى حضرت باخبر شد که رسول خدا(ص) به عنوان حجه الوداع (آخرین حج) عازم مکه است, همراه لشگرى از یمن به سوى مکه حرکت کرد. در مسیر راه عده اى از مسلمانان, برخلاف مقررات, بخشى از لباس هاى یمنى را که جزء بیت المال بود, براى خود برداشته بودند; حضرت على(ع) با قاطعیت آن لباس ها را از آنها گرفت و آنها را به خاطر خلافشان سرزنش نمود.
وقتى على(ع) و همراهان به محضر رسول خدا(ص) رسیدند, بعضى از همان خلافکاران در مورد سختگیرى على(ع) به پیامبر(ص) شکایت کردند. پیامبر(ص) به آنها فرمود: زبان هاى خود را در مورد شکایت از على(ع) کوتاه کنید. ((فانه خشن فى ذات الله عزوجل غیر مداهن فى دینه)) على(ع) در مورد امور مربوط به خدا قلع و با صلابت است و درباره مقررات دینى, اهل سازش و مسامحه نیست!
شکایت کنندگان دم فرو بستند و فهمیدند که حق با على(ع) است و هر کس درباره آن حضرت خرده بگیرد, مورد خشم رسول خدا(ص) قرار مى گیرد!(28)
نمونه دیگر از قاطعیت على(ع) این است که به آن حضرت خبر رسید یکى از افرادى که به ظاهر از دوستان و شیعیان است و گاهى در سپاه على(ع) با اشعار خود, روحیه سپاه دشمن را منکوب مى کند, در ماه رمضان شراب خورده است! حضرت دستور داد او را آوردند. پس از بررسى و اثبات شرابخوارى, هشتاد تازیانه به عنوان حد شرابخوارى به او زد. سپس او را یک شب زندانى کرد و فرداى آن شب, بیست تازیانه دیگر به او زد! آن مرد عرض کرد: ((اى امیرمومنان, هشتاد تازیانه, حد شرابخوارى بود که به من زدى, پس این بیست تازیانه دیگر براى چیست؟)) على(ع) فرمود: ((این بیست تازیانه را به خاطر شرابخوارى در ماه رمضان به تو زدم!))(29)
جمعى از دوستان على(ع) از این حادثه ناراحت شدند و به على(ع) عرض کردند: ((نباید شما بین افراد فاسق و اشخاص خاص به مساوات رفتار کنى! این برخورد خشن احساسات ما را جریحه دار کرده است و ما را به جاده انحراف کشانده است!)) حضرت على(ع) به آنها فرمود: آیا غیر از این است که این مرد یک مسلمان است که هتک حرمت حریم الهى نموده است؟ ما بر او حد جارى کردیم تا موجب تطهیر او از گناه و کفاره معصیت او شود. مگر نه این است که قرآن مى فرماید: ((ولا یجرمنکم شنآن قوم على إلا تعدلوا اعدلوا هو إقرب للتقوى))(30) دشمنى با جمعیتى شما را به گناه و ترک عدالت نکشاند. عدالت کنید که به پرهیزکارى نزدیکتر است!(31)
همچنین روایت شده که جمعى از به ظاهر یاران على(ع), دیدند که ایشان در مورد مصرف بیت المال سختگیرى مى کند و بین افراد سرشناس و مستضعف فرقى نمى گذارد!
این امر باعث فرار برخى از برجستگان ظاهرى به سوى معاویه شده بود, لذا آنان به نزد على(ع) آمدند و گله و شکایت نمودند. حضرت على(ع) با کمال صلابت و قاطعیت به آنها فرمود: ((آیا به من دستور مى دهید تا به آنان که تحت فرمانروایى من هستند ستم کنم تا یارانى به گرد خود آورم؟! سوگند به خدا تا دنیا وجود دارد, و تا ستاره اى به دنبال ستاره دیگر حرکت مى کند, این کار را نخواهم کرد! اگر مال از آن خودم بود, آن را به طور مساوى تقسیم مى کردم, چه رسد به اینکه مال مال خدا است!))(32)
آخرین سخن اینکه پس از شهادت على(ع), روزى معاویه با اصرار به ((ضرار بن ضمره)) یکى از افراد سرشناس آن عصر گفت: از فضایل على(ع) چیزى برایم بگو! ضرار در ضمن بیان مطالبى گفت: ((لایخاف الضعیف من جوره, و لا یطمع القوى فى میله))(33) مستضعفان و بینوایان ترس آن نداشتند که از ناحیه على(ع) به آنها ستم شود و زورمندان در رسیدن به اهداف باطل خود, در او راه نفوذ نمى یافتند!
والسلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا!
پى نوشت ها:
1. نهج البلاغه, حکمت4.
2. علامه مجلسى, بحارالانوار, ج77, ص114.
3. انفال(8) آیه16.
4. بحارالانوار, ج22, ص497.
5. همان, ج40, ص1.
6. علامه طبرسى, مجمع البیان, ج10, ص528. ارشاد شیخ مفید, ص84 ـ 86.
7. مستدرک حاکم, ج3, ص32, احقاق الحق, ج6, ص54 و 55.
8. على بن حسین زوارنى, کشف الغمه, ج1, ص273.
9. بحارالانوار, ج41, ص91.
10. همان, ص68 و 75 و 76, مناقب آل ابیطالب, ج2, ص84.
11. بحار, ج41, ص61.
12. بحار, ج19, ص83.
13. علامه امینى, الغدیر, ج2, ص48.
14. مستدرک الصحیحین, ج3, ص4.
15. نهج البلاغه, نامه45.
16. همان, خطبه55.
17. همان, خطبه123.
18. نهج البلاغه, خطبه156 (به طور اقتباس).
19. همان, خطبه27.
20. نهج البلاغه, خطبه192.
21. بحار, ج19, ص61 و 62.
22. علامه طبرسى, احتجاج, ج1, ص204.
23. علامه طبرسى, اعلام الورى, ص192, بحار, ج19, ص291.
24. محدث قمى, کحل البصر, ص88, بحار, ج20, ص51.
25. کشف الغمه, ج1, ص259.
26. بحار, ج21, ص150.
27. کشف الغمه, ج1, ص298, بحار, ج21, ص157 (به طور اقتباس).
28. ترجمه ارشاد شیخ مفید, ج1, ص160 و 161.
29. شیخ کلینى, فروع کافى, ج7, ص216.
30. مائده (5), آیه8.
31. بحار, ج41, ص 9 و 10.
32. نهج البلاغه, خطبه126.
33. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج18, ص226.