آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

شبهات رجعت‏
با وجود این که اندیشمندان شیعه ماهیّت مسئله رجعت را با دلائل متقن و منطقى و...بیان داشته‏اند، شبهاتى از سوى برادران اهل‏سنت درباره حقانیت رجعت عنوان شده است. علاوه براین، برخى از نویسندگان مسلمان نیز در گذشته و حال در کتابهاى خود به نقد اصل رجعت پرداخته، شبهاتى پیرامون آن وارد کرده‏اند، و چه بسا اظهار داشته‏اند که این عقیده ریشه اسلامى ندارد و از اندیشه‏ها و عقاید مکاتب و مذاهب دیگر به اسلام سرایت نموده است؛ البته عالمان بزرگ اسلامى که پاسداران مرزهاى عقیده و ایمان هستند، هرگز این‏گونه انتقادات و اعتراضات را بدون پاسخ نگذارده، بلکه با بیان و قلم، رایت مقدس دفاع از آرمانهاى اصیل اعتقادى را بردوش کشیده‏اند. بنابراین، ملاحظه مى‏کنیم که کتب بسیارى در بررسى عقیده رجعت و نفى شبهات وارده بر آن، نگاشته و هرگاه مخالفان و منکران لبه حمله خویش را تیزتر کرده‏اند، این مدافعین شریعت محمدى(ص) نیز بر شمار نوشته‏هاى علمى خود افزوده و چون مشعلهایى فروزان به روشنگرى و هدایت پویندگان راه حق و جویندگان چشمه‏هاى زلال معرفت پرداخته‏اند.
در اینجا به منظور روشن ساختن اذهان با کمال بى‏طرفى و استمداد از خداوند متعال، توجهات حضرت بقیة الله الاعظم(عج) به برخى از شبهات عمده، پاسخ درخور خواهیم داد.

1- عقیده به رجعت از ساخته‏هاى «عبدالله بن سباء» است:
مهم‏ترین شبهه‏اى که منکران، بر آموزه رجعت وارد کرده‏اند، این است که مى‏گویند: اندیشه رجعت، از تراوشات فکرى «عبدالله بن سباء» یهودى بوده که با حیله‏گرى خاصى این تفکر را در میان شیعیان رواج داده است وگرنه دلیل معتبرى بر صحت چنین اندیشه‏اى وجود ندارد، براین اساس، شیعه متأثر از یهود شده است.
توضیح بیشتر این که: در زمان خلیفه سوم(عثمان)، مردى یهودى از اهل صنعاى یمن به نام «عبدالله بن سباء» ظاهراً اسلام آورد، ولى در پنهان به منظور آشوبگرى و فتنه‏انگیزى در سرزمین پهناور اسلامى و ایجاد اختلاف میان مسلمانان، از یمن به شهرهاى بزرگ مسلمان‏نشین مانند کوفه، شام، بصره و مصر سفر کرده در مجامع مسلمین حضور یافت. او در بین مردم عقاید خاصى را تبلیغ مى‏نمود. از آن جمله مى‏گفت که: «پیغمبر اسلام (ص) نیز مانند عیسى بن مریم به دنیا بازمى‏گردد» با گذشت زمان، این سخنان در اذهان گروهى از مسلمانها جاى گرفت و منشأ پیدایش اعتقاد به رجعت شد.
یکى از مفسران بنام اهل‏سنت دراین‏باره مى‏نویسد: اولین کسى که معتقد به رجعت شد، «عبدالله بن سباء» بود، اما در ابتدا آن را به پیامبر اسلام(ص)، نسبت داد و سپس «جابر جعفى» در آغاز سده دوم از او متأثر شده و معتقد به رجعت حضرت امیرالمؤمنین(ع) شد، امّا زمانى براى آن مشخص ننمود، در قرن سوم بود که مذهب امامیه اثناعشریه رجعت همه ائمه و دشمنان (به دنیا) را تثبیت نمود و زمان آن را هنگام ظهور مهدى، معین کرده و بر آن به روایات اهل‏بیت استدلال نمود....(1)
احمد امین مصرى نیز پس از آن که مبدأ پیدایش تفکر شیعى (عقیده به رجعت) را به «عبدالله بن سباء» نسبت داده، تعالیم و آموزشهاى او را این‏گونه بیان مى‏کند: مشهورترین آموزشهاى «ابن سباء»، ولایت حضرت على (ع) و رجعت بود.
اما رجعت این‏گونه آغاز مى‏شود که حضرت محمد (ص) به دنیا رجوع مى‏کند.
و از جمله سخنان «ابن‏سباء» این بود که: تعجب است که کسى تصدیق به رجعت حضرت عیسى(ع) داشته باشد، ولى رجعت محمد (ص) راتکذیب کند. آن‏گاه این تفکر متحوّل شده (علت این تحول مشخص نیست) به این که حضرت على(ع) نیز رجوع خواهد کرد «ابن حزم» مى‏گوید: ابن‏سبا، هنگامى که على به شهادت رسید گفت: اگر هزار بار او را برایم بیاورید، کشته شدن او را باور نخواهم کرد و على نخواهد مرد، تا این که زمین را آن‏گاه که پر از جور و ستم شده باشد، پر از عدل و داد کند. اندیشه رجعت را از ابن سباء از یهود گرفته است و نزد آنان چنین بوده که: الیاس به سوى آسمان رفته و بزودى برمى‏گردد و دین و قانون را اقامه مى‏کند و این تفکر در زمانهاى پیشین در مسیحیت وجود داشته است.(2)
سخن ما به افرادى همچون احمد امین مصرى که گویا فردى محقّق و اهل تعمّق و تأمل هستند، این است: «یک چنین نسبت»؟!! و آن هم بدون هیچ دلیل و مدرک، از روش تحقیق و آداب مناظره بسى دور است. شخص محقّق و اهل تأمّل، باید گفتار خود را به طور مستند مطرح نماید. آیا با وجود دلائل عدیده‏اى که اندیشمندان شیعه آن را از مصادرى که همه انسانهاى عاقل و خداپرست قبول دارند بر آموزه رجعت اقامه مى‏کنند، باز هم جا دارد که عقیده رجعت را ساخته و پرداخته فکر یک یهودى مجهول الهویه (افسانه‏اى) بدانیم؟
پاسخ: پاسخهاى متعدد و مفصّلى به چنین شبهه‏اى داده شده است که بهترین آنها پاسخى است که علامه که محقق مرتضى عسکرى در اثر تحقیقى و پر بارش «عبدالله بن سباء و اساطیر آخرى» به صورت تفصیلى و جامع بیان نموده است و ما به طور فشرده آن را نقل مى‏کنیم.
زندگى ابن سباء
خلاصه آنچه مورخان در طول قرنهاى گذشته درباره عبدالله بن سباء آورده‏اند، چنین است: او مردى یهودى از اهل صنعاى یمن بوده که در زمان عثمان خلیفه سوم، به ظاهر اسلام آورد، ولى قصد او مکر و تفرقه میان مسلمانان بود، وى براى تبلیغ به شهرهاى مختلف سفر مى‏کرد و از جمله به کوفه وشام و بصره رفته و در میان مسلمانان اعتقاداتى را از پیش خود رواج مى‏داد که تا آن روز سابقه نداشت و مى‏گفت: همان‏طور که حضرت عیسى بن مریم را رجعتى است براى حضرت محمد (ص)، نیز چنین خواهد شد، عبدالله بن سباء براى ترویج افکارش مبلّغانى را به شهرهاى اسلامى مى‏فرستاد و دستور داده بود که به بهانه امر به معروف و نهى ازمنکر، فرمانداران وقت را بکوبند تا بدین شکل بسیارى از مسلمانان به آنان پیوستند؛ همین افراد بودند که به خانه خلیفه سوم (عثمان) ریخته و او را کشتند و همان پیروان ابن سباء بودند که جنگ جمل را به راه انداختند(3).
راویان این داستان‏
راویان این داستان از آغاز تا کنون بیست و دو نفر بوده‏اند و همگى آنان این داستان را از «سیف بن عمرو» نقل کرده‏اند.
و برخى از مورخان به نامهاى: طبرى، ابن ابى بکر و ذهبى، بدون واسطه از سیف نقل کرده اما بقیه مورخین این داستان رااز چهار نفر فرق روایت کرده‏اند.(4)
وجود چنین مرد افسانه‏اى از طریق فردى به نام «سیف بن عمرو تمیمى» در میان مورخان و راویان پخش شده است.
وى مطالب دروغ بسیارى را ساخته و به دست راویان اخبار سپرده است و آنان نیز در اثر عدم توجه و دقت کافى، به نقل این گونه روایات بى‏اساس پرداخته‏اند. طبرى در کتاب تاریخ معروف خود، هفتصد و یک روایت مى‏آورد که سند همه آنها به همین شخص منتهى مى‏گردد و همه آنها حوادث سالهاى 11 تا 37 هجرى را در بر مى‏گیرد و شگفت‏آور آن که در کتاب تاریخ یاد شده تنها یک روایت مربوط به حوادث سال دهم هجرى از سیف نقل شده است. گویى تمام آگاهى‏هاى تاریخى او منحصر به همین چند سال پر ماجرا بوده و از سایر زمانها کمترین اطلاعى نداشته است.»(5)
سیف بن عمرو کیست؟
سیف بن عمرو تمیمى (م: بعد از 170ق) که راوى اصلى ماجراى عبدالله بن‏سباء است، در میان کتابهاى رجالى معتبر اهل‏سنت توثیقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حدیث‏ساز و حتى متهم به کفر و زندقه کرده‏اند؛ ازاین‏رو، گزارش تاریخى او فاقد هرگونه اعتبار و ارزشى است، دانشمندان علم رجال در مورد او چنین گفته‏اند:
الف) یحیى بن معین (م: 323 ق) مى‏گوید: حدیث تو ضعیف و سست است.
ب) سنایى (م: 303 ق) گفته است که: او ضعیف است، حدیثش را ترک کرده‏اند، نه مورد اعتماد است و نه امین.
ج) ابوداود (م: 354 ق) مى‏نویسد: او بى‏ارزش بوده و بسیار دروغگو است.
د) ابن‏حبان (م: 354 ق): حدیثهایى را که خود جعل مى‏کرده، آنها را از زبان شخص موثّقى نقل کرده است و نیز مى‏گوید:
سیف متهم به زندقه (کفر) است و گفته‏اند او حدیث جعل کرده است؛ البته علماى دیگر اهل‏سنت همچون حاکم نیشابورى و فیروزآبادى و ابن حجر و سیوطى و دارقطنى و صفى‏الدین نیز او را تضعیف و حدیث وى را متروک مى‏دانند.(6)
ازاین بررسى، به خوبى آشکار مى‏شود که مستند سخنان افرادى همچون، آلوسى و احمد امین روایاتى است که از سیف بن عمرو نقل شده و بر طبق اظهار نظر بزرگان علم رجال و حدیث اهل‏سنت، سیف بن عمرو صلاحیت لازم را براى نقل حدیث نداشته و روایات او فاقد هرگونه ارزش تاریخى است.
نسب واقعى عبدالله بن سباء
استاد علامه عسکرى مى‏گوید: ما که دهها سال است در مدارک و مصادر اسلامى تحقیق و پژوهش مى‏کنیم تا به حال درباره نسب عبدالله بن سباء کوچکترین مطلبى نیافته‏ایم.(7)
اما از برخى تحقیقات چنین به دست مى‏آید که عبدالله بن‏سباء، همان «عبدالله بن وهب» است؛ چنان‏که بلاذرى (م: 279 ق) در «انساب الاشراف» تصریح مى‏کند که او «عبدالله بن وهب» است و نیز سعد بن عبدالله اشعرى (م: 300 ق) در «المقالات و الفراق» چنین گفته است.(8)
حال که مشخص شد ابن سباء، همان «عبدالله بن وهب» است، مناسب است فشرده‏اى از شرح حال او بیان شود که او هیچ‏گاه اعتقاد به رجعت و وصایت را در میان شیعیان ترویج نکرده است. عبدالله بن وهب، شخصى بود که در اثر کثرت سجود کف دستها و زانوهاى او پینه بسته بود. او در جنگهاى على بن ابى طالب (ع)، در رکاب او بود. هنگامى که در جریان جنگ صفین مسئله حکمیت پیش آمد و عدّه‏اى با حضرت به مخالفت برخاستند، عبدالله بن وهب نیز به آنان پیوست و آنچنان او بغض و عداوت حضرت على(ع) را به دل گرفت که حضرت را منکر خدا معرفى نمود. گروهى از خوارج در منزل او اجتماع مى‏کردند، وى آنان را به زهد و پارسائى دعوت مى‏کرد و پس از انسجام یافتن، یاران او به روستاها و کوههاى اطراف مى‏رفتند. برخى او را به عنوان خلیفه پیامبر(ص)، به زعامت خود انتخاب کردند و به تدریج از کوفه خارج شدند. امام على(ع) که اوضاع را چنان دید، با لشکریانش به تعقیب آنان پرداخت و همه آنان به جز ده نفر را به هلاکت رساند... .(9)
از مطالب یاد شده درمى‏یابیم که قضایاى تاریخى که بر اساس آن شیعه را متأثر از «عبدالله بن سباى یهودى» معرفى مى‏کنند ریشه‏اش به سیف بن عمرو تمیمى برمى‏گردد و او نیز از نظر بزرگان رجالى اهل‏سنت مورد اعتماد نیست.
اما خود عبدالله بن‏سبا هم که وجود خارجى نداشت و آنچه واقعیت تاریخى داشت، شخصى به نام عبدالله بن وهب بود که او در زمره دشمنان على بن ابى طالب (ع) بود، نه از علاقمندان او که به خواهد تفکر وصایت یا رجعت را در میان شیعیان رواج دهد.
بنابراین، «عبدالله بن سبا» از افسانه‏هاى ساخته و پرداخته سیف بن عمرو تمیمى، همان شخصى که در میان کتابهاى رجالى معتبر اهل‏سنت توثیقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حدیث‏ساز و حتى متهم به کفر و زندقه کرده‏اند مى‏باشد؛ بدین جهت است که پروهشگرى منصف همچون، دکتر طه حسین در این‏باره مى‏نویسد: «ابن السوداء، یعنى: عبدالله بن سباء، یک چهره افسانه‏اى و موهوم بوده که دشمنان شیعه او را براى شیعه ذخیره نموده‏اند.»(10)
2 - رجعت باطل است، زیرا از نوع تناسخ باطل (منتقل شدن نفس انسان از بدنى به بدن دیگر) مى‏باشد.
یکى از اشکالاتى که منکران، بر آموزه رجعت وارد کرده‏اند، این است که رجعت، نوعى تناسخ است و تناسخ به اتفاق همه مسلمانان، باطل است، پس رجعت، باطل است.
قائلان به رجعت، پاسخ این شبهه را چنین بیان مى‏کنند که: نظریه «تناسخ» براساس انکار رستاخیز پى‏ریزى شده و پیروان این مکتب، پاداش و کیفر اعمال و رفتار را منحصر به دنیا مى‏دانند. چکیده این اعتقاد آن است که: «جهان آفرینش پیوسته در گردش است و هر دوره‏اى تکرار دوره پیشین بوده و این گردش و تکرار پایان ندارد. روح هر انسانى پس از مرگ بار دیگر به دنیا باز مى‏گردد، و این بازگشت مبتنى بر کردار و رفتار پیشین اوست. اگر در روزگار گذشته کردارى نیک و شایسته داشته، دوران بعد را با شادى و خوشى سپرى مى‏نماید، و اگر مرتکب اعمال ناروا و زشت شده، گرفتار حزن و اندوه مى‏گردد».
البته ناگفته نماند قائلین به تناسخ به چهار گروه تقسیم مى‏شوند: برخى از تناسخ در بدنهاى بشرى سخن مى‏گویند، گروهى به تناسخ در کالبد حیوانات معتقدند، و جمعى نیز تناسخ در نباتات و شمارى تناسخ در جمادات را مطرح مى‏سازند، که در کتابهاى فلسفى، کلامى و روائى، نادرستى این عقاید ثابت گردیده است.(11)
از این مطالب به روشنى درمى‏یابیم که تناسخ هیچ‏گونه سازگارى و مشابهت با رجعت ندارد. معتقدان به رجعت، هرگز منکر قیامت نیستند، بلکه یقین به وقوع این رستاخیز بزرگ همگانى دارند. آنان هیچ‏گاه از تکرار بى‏نهایت دوره‏هاى آفرینش سخن نمى‏گویند، بلکه آنان به پیروى از قرآن‏کریم، معتقدند که براى جهان پایان و فرجامى قطعى وجود دارد. و افزون براین، بنابر عقیده قائلان به رجعت، هرگز روح هیچ انسانى به جسم شخص دیگر منتقل نمى‏شود، بلکه روح شخص رجعت‏کننده به جسم خود او (بدن نخستین) تعلق مى‏یابد و به آن بازمى‏گردد.
به تعبیر دیگر، قائلان به «تناسخ» بازگشت انسان را به این جهان به عنوان معاد تلقى کرده و این بازگشت را درباره همه افراد بشر باور دارند. بنابراین، بازگشت به سراى دیگر و حیات در عالم آخرت را به طورکلى انکار مى‏نمایند؛ در حالى که معتقدان به رجعت، تنها بازگشت گروهى بس انگشت شمار به این جهان را، براى یک سلسله مصالح تجویز مى‏کنند که پس از آن بار دیگر به سوى عالم آخرت شتافته و در روز میعاد همراه دیگر انسانها محشور خواهند شد.
3- شبهه ناسازگارى رجعت با آیات قرآنى‏
مفسران اهل‏سنت، رجعت را با برخى از آیات قرآن‏کریم ناسازگار دانسته‏اند؛ چنان‏که زمخشری در تفسیر «کشّاف» معتقد است که رجعت با آیه شریفه: «ألم یروا کم اهلکنا قبلهم من القرون أنّهم الیهم لایرجعون»(12) بر اهالى سرزمینى که نابودشان کردیم، بازگشت نیست، منافات دارد. وى مى‏گوید: این آیه از جمله آیاتى است که قول به رجعت را نفى مى‏کند. سپس او براى تأیید مدعایش روایتى از ابن عباس نقل مى‏نماید؛ بدین مضمون که شخصى به ابن‏عباس گفت: چه بدگمان مى‏کنند کسانى که مى‏گویند على (ع) قبل از قیامت به دنیا بازمى‏گردد. ابن‏عباس گفت: چه بدگمان کرده‏اند، ما زنان آن حضرت را نکاح و میراث او را تقسیم کرده‏ایم.(13)
قبل از پاسخ اشکال، یادآورى چند نکته ضرورى به نظر مى‏رسد:
نخست آن که در این آیه شریفه بازگشت همه کفّار ممنوع شمرده نشده، بلکه تنها از گروهى سخن گفته شده که به عذاب الهى گرفتار و نابود شده‏اند. بنابراین با این آیه نمى‏توان بر ممنوع بودن بازگشت همه کافران و گناهکاران هر چند به أجل طبیعى درگذشته باشند استدلال نمود. پس هرگاه بازگشت‏کنندگان در رجعت از گروه دوم باشند، هرگز این آیه مانع از بازگشت آنان نیست.
نکته دوم این که باید دید هدف از رجعت کافرانى که نابود شده‏اند، چیست و چرا قرآن‏کریم آن را ممنوع اعلام مى‏دارد؟ هدف از رجعت این افراد آن است که به جهان بازگردند، عمل صالح انجام دهند و گذشته سیاه خویش را جبران کنند. قرآن‏کریم یک چنین بازگشتى را ممنوع اعلام مى‏کند و ممنوعیت این رجعت، بر ممنوع بودن رجعت به شکل دیگر که در آن امکان عمل صالح و میدان براى کار نیست، دلالت ندارد. بنابراین، آیه شریفه بازگشت کسانى را نفى مى‏کند که عمرى را با کفر و عصیان گذرانده‏اند و در حال مرگ، آرزوى بازگشت به دنیا و جبران گناهانشان را دارند که ممنوع شمرده است.
گواه بر این که هدف آیه نفى رجعت، بازگشت براى جبران گذشته و انجام عمل صالح است، آیه پیش از آن مى‏باشد، آنجا که مى‏فرماید: «فمن یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و انّاله کاتبون»(14) هرکس عمل صالح انجام دهد در حالى‏که به یگانگى خدا ایمان دارد، تلاش او بى‏پاداش نمى‏ماند و ما کارهاى او را مى‏نویسیم.
به تعبیر دیگر: در آیه نخست، از مؤمنان نیکوکار سخن به میان آمده که پاداش اخروى اینان از بین نخواهد رفت و تلاشهایشان در پیشگاه خداوند ثبت و ضبط مى‏شود؛ سپس در آیه بعد از کفارى یاد مى‏کند که بر اثر گناه و نافرمانى هلاک شده‏اند. آن‏گاه اعلام مى‏دارد که بازگشت این گروه به دنیا ممکن نیست. روشن است که مفهوم جمله این است که کافران و بدکاران در عالم آخرت بهره‏اى ندارند و به پاداش دست نمى‏یابند، و نیز نمى‏توانند براى جبران کارنامه سیاه خویش بار دیگر به دنیا برگردند.
نکته آخر این که آیه یاد شده فقط ازکفار سخن مى‏گوید، و درباره رجعت دیگر انسانها سکوت کرده است.
با توجه به نکات یاد شده معلوم مى‏شود که استدلال به این آیه شریفه بر ممنوعیت رجعت شگفت‏آور است؛ زیرا هدف از رجعت انجام عمل صالح و جبران گذشته کافران و تبهکاران نیست. بلکه آنان بدین جهت به دنیا بازگردانده مى‏شوند که شکوه و عظمت مؤمنان را مشاهده کنند و سرافکنده شوند و بر گذشته تاریک خود افسوس خورند، یا از عظمت و شوکت و جلال مؤمنان واقعى به خشم آیند.
ملاصدراى شیرازى نیز در پاسخ مى‏گوید: رجعت نکردن برخى از کفار که به صورت ابدى هلاک شده‏اند، بر عدم رجعت انسانهاى کاملى که دارای زندگى علمى و عرفانى بوده‏اند، دلالت نمى‏کند. بنابراین، هیچ مانعى نیست که برخى از ارواح با اذن و قدرت پروردگار، به دنیا نازل شوند تا دیگران را که در بند قیود و تعلّقات دنیوی زندانى شده‏اند، آزاد سازند. سپس وى در رد روایتى که زمخشری برای تأیید مدعایش آورده، مى‏گوید: اولاً این روایت، صرف نقل داستانى است که معلوم نیست صحیح باشد و بر فرض که صحیح باشد، مضمون آن قابل پذیرش نیست؛ زیرا آنچه در امور اعتقادی معتبر است، یا برهان است و یا نقل صحیح قطعى که از اهل‏بیت عصمت و ولایت رسیده باشد. در حالى که روایات فراوانى به طریق صحیح از اهل‏بیت نبوت (ع) درباره حقانیت رجعت وارد شده است و عقل نیز آن را منع نمى‏کند؛ زیرا نظیر آن در امتهای گذشته زیاد واقع شده است.(15) بنابراین، درمى‏یابیم که رجعت، هیچ‏گونه ناسازگاری با آیه شریفه ندارد.
همچنین آلوسى از دیگر مفسر معروف اهل‏سنت معتقد است که آیه: «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلّى أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کلاّ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»(16) آن هنگام که مرگ گریبانگیر یکى از آنان (مشرکین) شود، مى‏گوید خداوندا! بار دیگر مرا به دنیا بازگردان تا اعمال شایسته‏اى را که ترک کرده‏ام، انجام دهم (از طرف خدا خطاب مى‏رسد که) هرگز، این سخنى است که فقط بر زبان جارى مى‏کنند و در وراء آنان برزخى است تا آن روز که مبعوث شوند. ازاین‏رو، با توجه به این آیه و آیات مشابه دیگر که رجعت به دنیا را پیش از قیامت نفى مى‏کنند، عقیده به رجعت مخالف قرآن‏کریم است و هیچ گونه اعتبار و ارزشى ندارد.
این مفسر اهل‏سنت مى‏نویسد: «چگونه مى‏توان مسئله رجعت را از این آیات شریفه استفاده کرد، در حالى که از آن منع مى‏کند. چنان که مى‏فرماید: «قال رب ارجعون لعلّى اعمل صالحاً فیما ترکت...» که ظهور در عدم رجعت به صورت مطلق دارد و از این که زنده کردن بعد از مردن و برگرداندن به دنیا از امورى است که مورد قدرت خداوند است، بحثى در آن نیست؛ جز آن که بحث در وقوع آن است.»(17)
در پاسخ این مفسر مى‏گوییم: این اشکال ناشى از عدم درک شما به عقیده صحیح شیعه نسبت به رجعت است، رجعتى که شیعه بدان عقیده دارد این است که گروهى از خواصّ انسانهاى ظالم و کافر در هنگام ظهور امام عصر(عج) براى انجام وعده الهى مبتنى بر انتقام از گردنکشان تاریخ به دنیا بازمى‏گردند، چنین رجوعى به دنیا مورد نفى آیه شریفه نیست، آیه شریفه رجوع برخى مشرکان به جهت اصلاح اعمال ننگین گذشته خود را مورد انکار شدید قرار داده است، بنابراین رجعتى که در آیه مورد نفى و انکار واقع شده نوع خاصى از رجعت است که هیچ ارتباطى به رجعت مورد ادعاى شیعه ندارد. از سوى دیگر آیه هیچ‏گونه عمومیتى نسبت به نفى رجعت ندارد تا از طریق عمومش رجعت اصطلاحى شیعه را شامل شود در نتیجه رجعتى که در آیه شریفه مردود شمرده شده ارتباطى به رجعت اصطلاحى شیعه ندارد.
4- آیا رجعت مستلزم خروج از فعلیت به ماده است؟
یکى از اشکالاتى که منکران، بر آموزه رجعت وارد کرده‏اند، این است که مى‏گویند: از سنتهاى الهى در جهان آفرینش این است که هر انسانى که تولد یافت و پس از گذراندن چندین سال در این دنیا، چشم از جهان فرو مى‏بندد، یک رشته قوه‏ها، و توانها در او فعلیت یافته و به صورت کمال بروز مى‏نماید. مثلاً روزى که به دنیا قدم مى‏نهد، امکان آگاهى در او وجود دارد و پس از مدتى این امکان جامه فعلیت به خود مى‏پوشد و به صورت موجود زنده آگاه درمى‏آید. همچنین است دیگر قوه‏ها و توانهائى که در سرشت انسان به ودیعت نهاده شده و با گذشت زمان فعلیت مى‏یابد و او را به موجودى کامل تبدیل مى‏کند. بنابراین، همه افراد بشر از قوه آگاهى، قوه شنوائى، قوه بینائى، قوه خواندن و نوشتن و سایر قوه‏ها و توانها برخوردارند و پس از مدتى همه این قوه‏ها را در چهارچوب فعلیت، واجد مى‏شوند. ازاین‏روست که گویند: هر انسانى در لحظه مرگ با یک رشته فعلیتها و انقلاب «امکان‏ها» به «شدن»ها جهان را ترک مى‏کند.
حال اگر عقیده به رجعت درست باشد، یعنى پس از مرگ، دوباره زنده شود و به دنیا بازگردد، لازمه آن این است که بعد از رسیدن به مرحله فعلیت، مرتبه به قوه و استعداد بازگردد و این محال است(18) و با حکمت حق تعالى سازگار نیست و به یک معنى کارى لغو به شمار مى‏رود.
پاسخ: علامه طباطبایى(ره) مى‏فرماید: در صحت این مطلب که هرگاه چیزی به فعلیّت برسد، برگشتن آن به حال قوه، محال است، شکى نیست؛ ولى مورد بحث ما از آن موارد نیست؛ زیرا انسان وقتى از قوا خارج مى‏شود و به فعلیت مى‏رسد که واجد هر کمالى که برایش ممکن است، بشود و جدایى روح از بدن، به مرگ طبیعى باشد،؛ یعنى روح انسانى دوره تکامل خود را پیموده و نهایت استفاده‏اش را از بدن کرده باشد؛ به گونه‏اى که استعداد هیچ کمالى برایش باقى نماند، امّا در مرگ اخترامى که مفارقت روح از بدن، به واسطه عارضه‏اى مانند بیمارى یا قتل و جز آن است، بازگشت به دنیا هیچ محذوری ندارد؛ زیرا ممکن است انسان، استعداد کمالى را در زمانى داشته باشد و بعد بمیرد و مجدداً در زمان ثانى، براى کمال دیگرى مستعد شود و براى استیفاى آن زنده شود. یا این که استعداد کمالى را (مشروط به این که بعد از زندگى در برزخى باشد)، پیدا کند و بعد از تحقق آن شرط، زنده شود و به دنیا بازگردد تا آن کمال را به دست آورد که در هر یک از این دو فرض، مسئله رجعت و برگشتن به دنیا جایز است و مستلزم محذور محال نیست.(19)
بنابراین: محال بودن رجوع فعلیت به قوه، هرگز مستلزم امتناع رجعت نیست و کمترین خدشه‏اى بر این عقیده وارد نمى‏آورد.
به علاوه آن‏که: وقوع رجعت در امتهاى گذشته، نشان نادرستى این اشکال است؛ زیرا اگر رجعت محال باشد، هرگز نباید واقع شود. بنابراین اگر کسى بگوید که ما اصل رجعت را انکار مى‏کنیم و تحقق آن را مستلزم رجوع فعلیت به قوه مى‏دانیم؛ اما تحقق رجعت در امتهای گذشته را به دلیل تصریح قرآن کریم مى‏پذیریم؛ سخنى ناروا گفته و مرتکب خطائى بزرگ شده است؛ چون قرآن کریم هرگز بر خلاف مسلّمیّات عقلى و علمى سخن نمى‏گوید و هیچ‏گاه از وقوع امور محال خبر نمى‏دهد. به دیگر سخن: اگر رجعت محال باشد، قرآن از وقوع این امر محال گزارش نمى‏دهد، و چون در این کتاب آسمانى با صراحت از تحقق رجعت سخن به میان آمده، خود نشانه امکان وجود این امر و نفى اشکال یاد شده است.
5 - آیا رجعت مستلزم تشویق به گناه نیست؟
دیگر از اشکالات منکران، این است که مى‏گویند اعلام رجعت صحیح نیست، زیرا کسانى را وادار مى‏کند که توبه از گناهان خود را موکول به آینده زمان رجعت کنند.
پاسخ این شبهه چنین است که: اولاً بازگشت در رجعت عمومى نیست و تنها عده‏اى از مردم رجعت مى‏کنند و ثانیاً: احدى نمى‏داند که آیا او جزء رجعت‏کنندگان است یا خیر، و همین که نمى‏داند بازمى‏گردد یا خیر؟ در بازداشتن وى از گناهان کفایت مى‏کند.
در فهرست نجاشى، حکایتى از «مؤمن الطاق» آورده که یکى از مخالفان به او گفت: آیا به رجعت عقیده دارى؟ گفت: آرى، مخالف مى‏گوید: پانصد دینار به من وام ده تا هنگام رجعت به تو پس دهم. مؤمن الطاق هم به او مى‏گوید: ضامنى بیاور تا ضمانت کند. آن وقت تو بسان یک انسان بازگشت مى‏کنى تا بتوانم وام خود را از تو بستانم، از کجا معلوم که بوزینه برنگردى؟!(20)
6- اگر رجعت کنندگان توبه کنند؟
یکى دیگر از اشکالات منکران، این است که مى‏گویند: بدون تردید افراد رجعت‏کننده از دو گروه تشکیل مى‏شوند. گروه اول آنان‏که دوران حیات خود را همراه با ایمان و تقوا سپرى کرده‏اند و گروه دوم کسانى که جز ناپاکى و پلیدى کار دیگرى از ایشان سرنزده است. به طور مسلم، افراد گروه دوم که جریانها را در برزخ از نزدیک مشاهد کرده و حقایق بر آنها آشکار شده است، پس از بازگشت به این جهان راه توبه را پیش خواهند گرفت. حال باید دید که آیا توبه چنین افرادى پذیرفته مى‏شود یا خیر؟ اگر پاسخ سؤال مثبت باشد، برخلاف حکمت الهى است، زیرا دوران زندگى دنیائى ایشان به سرآمده و سرنوشت ابدى آنها تعیین شده است. و اگر پاسخ سؤال منفى باشد، بر این افراد ستم رفته و وعده خداوند درباره پذیرش توبه گنهکاران تحقق نیافته است.
این اشکال را به دو گونه مى‏توان پاسخ داد:
نخست این که: توبه این‏گونه افراد پذیرفته نمى‏شود، زیرا توبه‏اى در پیشگاه خدا ارزش دارد که از روى اختیار و آزادى صورت پذیرد، نه دلیل مشاهده قهر الهى و عذابهاى دردناک.
توضیح بیشتر این که: براساس آیات قرآن‏کریم، مرتکبین گناه، یا از اعتقاد به آئین حق سرباز مى‏زنند؛ هرگاه از کرده خود پشیمان شده به درگاه خدا باز گردند، توبه ایشان پذیرفته است. اما اگر در آخرین لحظات زندگى (هنگام آشکار شدن حقایق و نشانه‏هاى مرگ و عذاب)، انسان گناهکار و یا کافر به درگاه خدا توبه کند، توبه او پذیرفته نخواهد شد.
قرآن‏کریم مى‏فرماید: «انما التوبة على الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیماً. و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن، ولا الذین یموتون و هم کفار، اولئک اعتدنالهم عذاباً الیماً»(21) بازگشت به آغوش رحمت الهى، تنها به کسانى اختصاص دارد که از روى نادانى مرتکب کار زشت مى‏شوند و فورى نیز توبه مى‏کنند اینان هستند که خداوند توبه ایشان را مى‏پذیرد، و خداوند دانا و حکیم است. اما توبه براى کسانى نیست که در منجلاب گناهان غوطه‏ور بوده و هنگام فرا رسیدن مرگ نداى توبه سر مى‏دهند، و یا آنان که در لحظه مرگ با حالت کفر مى‏میرند. ما براى این‏گونه افراد عذابى دردناک آماده کرده‏ایم.
با دقت در آموزه‏هاى دینى درمى‏یابیم که توبه ارزشمند، توبه‏اى است که از دل برخیزد و از روى اختیار انجام گیرد. اما کسى که با دیدن نشانه‏هاى قطعى مرگ و علائم عذاب الهى توبه مى‏کند یا ایمان مى‏آورد، به هیچ روى شایسته تقدیر و تشویق نیست؛ زیرا چنین فردی راهى جز این نداشته و اضطرار و اجبار او را به این کار واداشته است. به همین جهت است که قرآن‏کریم از ماجراى غرق شدن فرعون (22) و ایمان آوردن وى در آخرین لحظات زندگى یاد کرده و به صراحت اعلام مى‏دارد که این ایمان هیچ سودى براى وى نخواهد داشت و هرگز پذیرفته درگاه الهى نیست.
بنابراین، انسانى که سراسر عمر خود را در زشتى و گناه و کفر سپرى کرده و حتى براى لحظه‏اى اندیشه ایمان به خدا و توبه در آستان روبوبى را به خاطر نگذرانده است، اگر بعد از مردن و انتقال به عالم برزخ و مشاهده کیفر و پاداشها و شناخت حق و راستى از باطل و کژى به دنیا بازگردد و توبه کند، این توبه هیچ ارزشى ندارد و در پیشگاه خدا پذیرفته نیست.
پاسخ دوم: چنین افرادى که قلوبى مسخ شده و تاریک دارند، پس از بازگشت نیز توبه نمى‏کنند.
توضیح این‏که: دیدن حقایق و آشکار شدن واقعیتها موجب عبرت بسیارى از انسانها مى‏شود و افراد زیادى را از ادامه کفر و گناه بازمى‏دارد. اما در برابر این‏گونه افراد خداجو و حق‏پذیر کسانى نیز یافت مى‏شوند که با وجود مشاهده همه آثار عظمت خداى تعالى، همچنان در گرداب کفر و گناه غوطه مى‏خورند. به طور کلى کسانى آمادگى توبه و بازگشت به درگاه خدا را دارند که سراسر روح و روان آنان را سیاهى و بداندیشى فرانگرفته و نقطه سفیدى در آن بر جاى مانده باشد، ولى آن گروه که در طول دوران زندگى خود بر اثر فساد و کژى، روح و روان خود را آنچنان آلوده کرده‏اند که کمترین نشانى از مهر و لطف خدا در آن وجود ندارد، هرگز با مشاهده واقعیتها توبه نمى‏کنند.
قرآن‏کریم در بیان این حقیقت شگفت‏انگیز مى‏فرماید: «وَلَوْ تَرَىَ إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِین. بَلْ بَدَا لَهُم مَّا کَانُواْ یُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ»(23) اى کاش مى‏دیدى آن لحظه‏اى را که (مجرمان) بر کنار آتش دوزخ نگاه داشته شدند و گفتند: اى کاش ما (به دنیا) باز گردیم و از این پس نشانه‏هاى پروردگارمان را تکذیب نکرده در شمار مؤمنان قرار گیریم. بلکه براى آنان آنچه که از قبل پنهان مى‏داشتند، آشکار شده و هرگاه به دنیا بازگردانده شوند، همان روش را ادامه داده و همچنان به کارهاى ناروا دست مى‏یازند. و اینان دروغگویند.
بنابراین نمى‏توان گفت: هر کس بمیرد و در عالم برزخ با حقایق جهان آشنا شود، در صورت بازگشت به دنیا حتماً توبه خواهد کرد و از گناه دورى خواهد گزید. این سخن درباره سران و پیشتازان کفر هرگز درست نیست و در قلب آنان جائى براى پذیرش حق و توبه نمانده است. و با توجه به آن که رجعت کفار منحصر به کسانى است که وجودشان با کفر و ستم آمیخته شده، قاطعانه مى‏توان گفت که این‏گونه افراد، بعد از بازگشت نیز همان روش را پیش مى‏گیرند و همان عقیده باطل را ادامه مى‏دهند.
و آخر دعوانا أن الحمدلله رب‏العالمین.
پى‏نوشت‏ها:
1. سید محمود آلوسى بغدادى، تفسیر روح المعانى، ج 10، جزء بیستم، ص 27.
2. احمد امین، فجر الاسلام، ج 1، ص 169، بیروت، دارالکتاب العربى، 1969 م.
3. سید مرتضى عسکرى، عبداللّه بن سبا و اساطیر اخرى، ج 1، ص 35 - 37، بیروت، دارالزهراء، 1403 ق.
4. همان.
5. علامه امینى،الغدیر، ج 8، ص 327 - 328.
6. سید مرتضى عسکرى، عبداللّه بن سبا و اساطیر اخرى، ج 1، ص 76 - 78، بیروت، دارالزهرا، 1403.
7. همان، ج 2، ص 320.
8. همان، ص 321.
9. همان، ص 324.
10. دکتر طه حسین، على و بنوه، ص 91، چاپ مصر.
11. ر.ک:صدرالمتألهین، اسفار، ج 9، باب 8، فصل 1، ص 3، که در مورد ابطال تناسخ مى‏فرماید: «...فلو تعلقت نفس منسلخة ببدن آخر عند کونه جنیناً او غیر ذلک، یلزم کون احدهما بالقوه، و کون الشى‏ء بما هو بالفعل و ذلک ممتنع، لأن الترکیب بینهما طبیعى اتحادى، و الترکیب الطبیعى تسجیل بین امرین احدهما بالفعل و الآخر بالقوه.» بحار الانوار، ج 4، ص 320 - 322.
12. سوره انبیاء، آیه 95.
13. زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 4، ص 14.
14. سوره انبیاء، آیه 94.
15. صدرالمتألهین شیرازى، تفسیر القرآن الکریم، ج 5، ص 75.
16. سوره مؤمنون، آیه 99 و 100.
17. سید محمود آلوسى بغدادى، تفسیر روح المعانى، ج 10، جزء بیستم، ص 27.
18. شریعت سنگلجى، اسلام و رجعت، به نقل از ابوالقاسم موسوى، مناهج المعارف، ص 515، با اندکى دخل و تصرف.
19. علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 2، ص 107.
20. بحارالانوار، ج 52، ص 107.
21. سوره نساء، آیه 18.
22. سوره یونس، آیه 90 - 91.
23. سوره انعام، آیه 27 - 28.

تبلیغات