فلسفه رجعت در نظام شیعه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
شبهات رجعت
با وجود این که اندیشمندان شیعه ماهیّت مسئله رجعت را با دلائل متقن و منطقى و...بیان داشتهاند، شبهاتى از سوى برادران اهلسنت درباره حقانیت رجعت عنوان شده است. علاوه براین، برخى از نویسندگان مسلمان نیز در گذشته و حال در کتابهاى خود به نقد اصل رجعت پرداخته، شبهاتى پیرامون آن وارد کردهاند، و چه بسا اظهار داشتهاند که این عقیده ریشه اسلامى ندارد و از اندیشهها و عقاید مکاتب و مذاهب دیگر به اسلام سرایت نموده است؛ البته عالمان بزرگ اسلامى که پاسداران مرزهاى عقیده و ایمان هستند، هرگز اینگونه انتقادات و اعتراضات را بدون پاسخ نگذارده، بلکه با بیان و قلم، رایت مقدس دفاع از آرمانهاى اصیل اعتقادى را بردوش کشیدهاند. بنابراین، ملاحظه مىکنیم که کتب بسیارى در بررسى عقیده رجعت و نفى شبهات وارده بر آن، نگاشته و هرگاه مخالفان و منکران لبه حمله خویش را تیزتر کردهاند، این مدافعین شریعت محمدى(ص) نیز بر شمار نوشتههاى علمى خود افزوده و چون مشعلهایى فروزان به روشنگرى و هدایت پویندگان راه حق و جویندگان چشمههاى زلال معرفت پرداختهاند.
در اینجا به منظور روشن ساختن اذهان با کمال بىطرفى و استمداد از خداوند متعال، توجهات حضرت بقیة الله الاعظم(عج) به برخى از شبهات عمده، پاسخ درخور خواهیم داد.
1- عقیده به رجعت از ساختههاى «عبدالله بن سباء» است:
مهمترین شبههاى که منکران، بر آموزه رجعت وارد کردهاند، این است که مىگویند: اندیشه رجعت، از تراوشات فکرى «عبدالله بن سباء» یهودى بوده که با حیلهگرى خاصى این تفکر را در میان شیعیان رواج داده است وگرنه دلیل معتبرى بر صحت چنین اندیشهاى وجود ندارد، براین اساس، شیعه متأثر از یهود شده است.
توضیح بیشتر این که: در زمان خلیفه سوم(عثمان)، مردى یهودى از اهل صنعاى یمن به نام «عبدالله بن سباء» ظاهراً اسلام آورد، ولى در پنهان به منظور آشوبگرى و فتنهانگیزى در سرزمین پهناور اسلامى و ایجاد اختلاف میان مسلمانان، از یمن به شهرهاى بزرگ مسلماننشین مانند کوفه، شام، بصره و مصر سفر کرده در مجامع مسلمین حضور یافت. او در بین مردم عقاید خاصى را تبلیغ مىنمود. از آن جمله مىگفت که: «پیغمبر اسلام (ص) نیز مانند عیسى بن مریم به دنیا بازمىگردد» با گذشت زمان، این سخنان در اذهان گروهى از مسلمانها جاى گرفت و منشأ پیدایش اعتقاد به رجعت شد.
یکى از مفسران بنام اهلسنت دراینباره مىنویسد: اولین کسى که معتقد به رجعت شد، «عبدالله بن سباء» بود، اما در ابتدا آن را به پیامبر اسلام(ص)، نسبت داد و سپس «جابر جعفى» در آغاز سده دوم از او متأثر شده و معتقد به رجعت حضرت امیرالمؤمنین(ع) شد، امّا زمانى براى آن مشخص ننمود، در قرن سوم بود که مذهب امامیه اثناعشریه رجعت همه ائمه و دشمنان (به دنیا) را تثبیت نمود و زمان آن را هنگام ظهور مهدى، معین کرده و بر آن به روایات اهلبیت استدلال نمود....(1)
احمد امین مصرى نیز پس از آن که مبدأ پیدایش تفکر شیعى (عقیده به رجعت) را به «عبدالله بن سباء» نسبت داده، تعالیم و آموزشهاى او را اینگونه بیان مىکند: مشهورترین آموزشهاى «ابن سباء»، ولایت حضرت على (ع) و رجعت بود.
اما رجعت اینگونه آغاز مىشود که حضرت محمد (ص) به دنیا رجوع مىکند.
و از جمله سخنان «ابنسباء» این بود که: تعجب است که کسى تصدیق به رجعت حضرت عیسى(ع) داشته باشد، ولى رجعت محمد (ص) راتکذیب کند. آنگاه این تفکر متحوّل شده (علت این تحول مشخص نیست) به این که حضرت على(ع) نیز رجوع خواهد کرد «ابن حزم» مىگوید: ابنسبا، هنگامى که على به شهادت رسید گفت: اگر هزار بار او را برایم بیاورید، کشته شدن او را باور نخواهم کرد و على نخواهد مرد، تا این که زمین را آنگاه که پر از جور و ستم شده باشد، پر از عدل و داد کند. اندیشه رجعت را از ابن سباء از یهود گرفته است و نزد آنان چنین بوده که: الیاس به سوى آسمان رفته و بزودى برمىگردد و دین و قانون را اقامه مىکند و این تفکر در زمانهاى پیشین در مسیحیت وجود داشته است.(2)
سخن ما به افرادى همچون احمد امین مصرى که گویا فردى محقّق و اهل تعمّق و تأمل هستند، این است: «یک چنین نسبت»؟!! و آن هم بدون هیچ دلیل و مدرک، از روش تحقیق و آداب مناظره بسى دور است. شخص محقّق و اهل تأمّل، باید گفتار خود را به طور مستند مطرح نماید. آیا با وجود دلائل عدیدهاى که اندیشمندان شیعه آن را از مصادرى که همه انسانهاى عاقل و خداپرست قبول دارند بر آموزه رجعت اقامه مىکنند، باز هم جا دارد که عقیده رجعت را ساخته و پرداخته فکر یک یهودى مجهول الهویه (افسانهاى) بدانیم؟
پاسخ: پاسخهاى متعدد و مفصّلى به چنین شبههاى داده شده است که بهترین آنها پاسخى است که علامه که محقق مرتضى عسکرى در اثر تحقیقى و پر بارش «عبدالله بن سباء و اساطیر آخرى» به صورت تفصیلى و جامع بیان نموده است و ما به طور فشرده آن را نقل مىکنیم.
زندگى ابن سباء
خلاصه آنچه مورخان در طول قرنهاى گذشته درباره عبدالله بن سباء آوردهاند، چنین است: او مردى یهودى از اهل صنعاى یمن بوده که در زمان عثمان خلیفه سوم، به ظاهر اسلام آورد، ولى قصد او مکر و تفرقه میان مسلمانان بود، وى براى تبلیغ به شهرهاى مختلف سفر مىکرد و از جمله به کوفه وشام و بصره رفته و در میان مسلمانان اعتقاداتى را از پیش خود رواج مىداد که تا آن روز سابقه نداشت و مىگفت: همانطور که حضرت عیسى بن مریم را رجعتى است براى حضرت محمد (ص)، نیز چنین خواهد شد، عبدالله بن سباء براى ترویج افکارش مبلّغانى را به شهرهاى اسلامى مىفرستاد و دستور داده بود که به بهانه امر به معروف و نهى ازمنکر، فرمانداران وقت را بکوبند تا بدین شکل بسیارى از مسلمانان به آنان پیوستند؛ همین افراد بودند که به خانه خلیفه سوم (عثمان) ریخته و او را کشتند و همان پیروان ابن سباء بودند که جنگ جمل را به راه انداختند(3).
راویان این داستان
راویان این داستان از آغاز تا کنون بیست و دو نفر بودهاند و همگى آنان این داستان را از «سیف بن عمرو» نقل کردهاند.
و برخى از مورخان به نامهاى: طبرى، ابن ابى بکر و ذهبى، بدون واسطه از سیف نقل کرده اما بقیه مورخین این داستان رااز چهار نفر فرق روایت کردهاند.(4)
وجود چنین مرد افسانهاى از طریق فردى به نام «سیف بن عمرو تمیمى» در میان مورخان و راویان پخش شده است.
وى مطالب دروغ بسیارى را ساخته و به دست راویان اخبار سپرده است و آنان نیز در اثر عدم توجه و دقت کافى، به نقل این گونه روایات بىاساس پرداختهاند. طبرى در کتاب تاریخ معروف خود، هفتصد و یک روایت مىآورد که سند همه آنها به همین شخص منتهى مىگردد و همه آنها حوادث سالهاى 11 تا 37 هجرى را در بر مىگیرد و شگفتآور آن که در کتاب تاریخ یاد شده تنها یک روایت مربوط به حوادث سال دهم هجرى از سیف نقل شده است. گویى تمام آگاهىهاى تاریخى او منحصر به همین چند سال پر ماجرا بوده و از سایر زمانها کمترین اطلاعى نداشته است.»(5)
سیف بن عمرو کیست؟
سیف بن عمرو تمیمى (م: بعد از 170ق) که راوى اصلى ماجراى عبدالله بنسباء است، در میان کتابهاى رجالى معتبر اهلسنت توثیقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حدیثساز و حتى متهم به کفر و زندقه کردهاند؛ ازاینرو، گزارش تاریخى او فاقد هرگونه اعتبار و ارزشى است، دانشمندان علم رجال در مورد او چنین گفتهاند:
الف) یحیى بن معین (م: 323 ق) مىگوید: حدیث تو ضعیف و سست است.
ب) سنایى (م: 303 ق) گفته است که: او ضعیف است، حدیثش را ترک کردهاند، نه مورد اعتماد است و نه امین.
ج) ابوداود (م: 354 ق) مىنویسد: او بىارزش بوده و بسیار دروغگو است.
د) ابنحبان (م: 354 ق): حدیثهایى را که خود جعل مىکرده، آنها را از زبان شخص موثّقى نقل کرده است و نیز مىگوید:
سیف متهم به زندقه (کفر) است و گفتهاند او حدیث جعل کرده است؛ البته علماى دیگر اهلسنت همچون حاکم نیشابورى و فیروزآبادى و ابن حجر و سیوطى و دارقطنى و صفىالدین نیز او را تضعیف و حدیث وى را متروک مىدانند.(6)
ازاین بررسى، به خوبى آشکار مىشود که مستند سخنان افرادى همچون، آلوسى و احمد امین روایاتى است که از سیف بن عمرو نقل شده و بر طبق اظهار نظر بزرگان علم رجال و حدیث اهلسنت، سیف بن عمرو صلاحیت لازم را براى نقل حدیث نداشته و روایات او فاقد هرگونه ارزش تاریخى است.
نسب واقعى عبدالله بن سباء
استاد علامه عسکرى مىگوید: ما که دهها سال است در مدارک و مصادر اسلامى تحقیق و پژوهش مىکنیم تا به حال درباره نسب عبدالله بن سباء کوچکترین مطلبى نیافتهایم.(7)
اما از برخى تحقیقات چنین به دست مىآید که عبدالله بنسباء، همان «عبدالله بن وهب» است؛ چنانکه بلاذرى (م: 279 ق) در «انساب الاشراف» تصریح مىکند که او «عبدالله بن وهب» است و نیز سعد بن عبدالله اشعرى (م: 300 ق) در «المقالات و الفراق» چنین گفته است.(8)
حال که مشخص شد ابن سباء، همان «عبدالله بن وهب» است، مناسب است فشردهاى از شرح حال او بیان شود که او هیچگاه اعتقاد به رجعت و وصایت را در میان شیعیان ترویج نکرده است. عبدالله بن وهب، شخصى بود که در اثر کثرت سجود کف دستها و زانوهاى او پینه بسته بود. او در جنگهاى على بن ابى طالب (ع)، در رکاب او بود. هنگامى که در جریان جنگ صفین مسئله حکمیت پیش آمد و عدّهاى با حضرت به مخالفت برخاستند، عبدالله بن وهب نیز به آنان پیوست و آنچنان او بغض و عداوت حضرت على(ع) را به دل گرفت که حضرت را منکر خدا معرفى نمود. گروهى از خوارج در منزل او اجتماع مىکردند، وى آنان را به زهد و پارسائى دعوت مىکرد و پس از انسجام یافتن، یاران او به روستاها و کوههاى اطراف مىرفتند. برخى او را به عنوان خلیفه پیامبر(ص)، به زعامت خود انتخاب کردند و به تدریج از کوفه خارج شدند. امام على(ع) که اوضاع را چنان دید، با لشکریانش به تعقیب آنان پرداخت و همه آنان به جز ده نفر را به هلاکت رساند... .(9)
از مطالب یاد شده درمىیابیم که قضایاى تاریخى که بر اساس آن شیعه را متأثر از «عبدالله بن سباى یهودى» معرفى مىکنند ریشهاش به سیف بن عمرو تمیمى برمىگردد و او نیز از نظر بزرگان رجالى اهلسنت مورد اعتماد نیست.
اما خود عبدالله بنسبا هم که وجود خارجى نداشت و آنچه واقعیت تاریخى داشت، شخصى به نام عبدالله بن وهب بود که او در زمره دشمنان على بن ابى طالب (ع) بود، نه از علاقمندان او که به خواهد تفکر وصایت یا رجعت را در میان شیعیان رواج دهد.
بنابراین، «عبدالله بن سبا» از افسانههاى ساخته و پرداخته سیف بن عمرو تمیمى، همان شخصى که در میان کتابهاى رجالى معتبر اهلسنت توثیقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حدیثساز و حتى متهم به کفر و زندقه کردهاند مىباشد؛ بدین جهت است که پروهشگرى منصف همچون، دکتر طه حسین در اینباره مىنویسد: «ابن السوداء، یعنى: عبدالله بن سباء، یک چهره افسانهاى و موهوم بوده که دشمنان شیعه او را براى شیعه ذخیره نمودهاند.»(10)
2 - رجعت باطل است، زیرا از نوع تناسخ باطل (منتقل شدن نفس انسان از بدنى به بدن دیگر) مىباشد.
یکى از اشکالاتى که منکران، بر آموزه رجعت وارد کردهاند، این است که رجعت، نوعى تناسخ است و تناسخ به اتفاق همه مسلمانان، باطل است، پس رجعت، باطل است.
قائلان به رجعت، پاسخ این شبهه را چنین بیان مىکنند که: نظریه «تناسخ» براساس انکار رستاخیز پىریزى شده و پیروان این مکتب، پاداش و کیفر اعمال و رفتار را منحصر به دنیا مىدانند. چکیده این اعتقاد آن است که: «جهان آفرینش پیوسته در گردش است و هر دورهاى تکرار دوره پیشین بوده و این گردش و تکرار پایان ندارد. روح هر انسانى پس از مرگ بار دیگر به دنیا باز مىگردد، و این بازگشت مبتنى بر کردار و رفتار پیشین اوست. اگر در روزگار گذشته کردارى نیک و شایسته داشته، دوران بعد را با شادى و خوشى سپرى مىنماید، و اگر مرتکب اعمال ناروا و زشت شده، گرفتار حزن و اندوه مىگردد».
البته ناگفته نماند قائلین به تناسخ به چهار گروه تقسیم مىشوند: برخى از تناسخ در بدنهاى بشرى سخن مىگویند، گروهى به تناسخ در کالبد حیوانات معتقدند، و جمعى نیز تناسخ در نباتات و شمارى تناسخ در جمادات را مطرح مىسازند، که در کتابهاى فلسفى، کلامى و روائى، نادرستى این عقاید ثابت گردیده است.(11)
از این مطالب به روشنى درمىیابیم که تناسخ هیچگونه سازگارى و مشابهت با رجعت ندارد. معتقدان به رجعت، هرگز منکر قیامت نیستند، بلکه یقین به وقوع این رستاخیز بزرگ همگانى دارند. آنان هیچگاه از تکرار بىنهایت دورههاى آفرینش سخن نمىگویند، بلکه آنان به پیروى از قرآنکریم، معتقدند که براى جهان پایان و فرجامى قطعى وجود دارد. و افزون براین، بنابر عقیده قائلان به رجعت، هرگز روح هیچ انسانى به جسم شخص دیگر منتقل نمىشود، بلکه روح شخص رجعتکننده به جسم خود او (بدن نخستین) تعلق مىیابد و به آن بازمىگردد.
به تعبیر دیگر، قائلان به «تناسخ» بازگشت انسان را به این جهان به عنوان معاد تلقى کرده و این بازگشت را درباره همه افراد بشر باور دارند. بنابراین، بازگشت به سراى دیگر و حیات در عالم آخرت را به طورکلى انکار مىنمایند؛ در حالى که معتقدان به رجعت، تنها بازگشت گروهى بس انگشت شمار به این جهان را، براى یک سلسله مصالح تجویز مىکنند که پس از آن بار دیگر به سوى عالم آخرت شتافته و در روز میعاد همراه دیگر انسانها محشور خواهند شد.
3- شبهه ناسازگارى رجعت با آیات قرآنى
مفسران اهلسنت، رجعت را با برخى از آیات قرآنکریم ناسازگار دانستهاند؛ چنانکه زمخشری در تفسیر «کشّاف» معتقد است که رجعت با آیه شریفه: «ألم یروا کم اهلکنا قبلهم من القرون أنّهم الیهم لایرجعون»(12) بر اهالى سرزمینى که نابودشان کردیم، بازگشت نیست، منافات دارد. وى مىگوید: این آیه از جمله آیاتى است که قول به رجعت را نفى مىکند. سپس او براى تأیید مدعایش روایتى از ابن عباس نقل مىنماید؛ بدین مضمون که شخصى به ابنعباس گفت: چه بدگمان مىکنند کسانى که مىگویند على (ع) قبل از قیامت به دنیا بازمىگردد. ابنعباس گفت: چه بدگمان کردهاند، ما زنان آن حضرت را نکاح و میراث او را تقسیم کردهایم.(13)
قبل از پاسخ اشکال، یادآورى چند نکته ضرورى به نظر مىرسد:
نخست آن که در این آیه شریفه بازگشت همه کفّار ممنوع شمرده نشده، بلکه تنها از گروهى سخن گفته شده که به عذاب الهى گرفتار و نابود شدهاند. بنابراین با این آیه نمىتوان بر ممنوع بودن بازگشت همه کافران و گناهکاران هر چند به أجل طبیعى درگذشته باشند استدلال نمود. پس هرگاه بازگشتکنندگان در رجعت از گروه دوم باشند، هرگز این آیه مانع از بازگشت آنان نیست.
نکته دوم این که باید دید هدف از رجعت کافرانى که نابود شدهاند، چیست و چرا قرآنکریم آن را ممنوع اعلام مىدارد؟ هدف از رجعت این افراد آن است که به جهان بازگردند، عمل صالح انجام دهند و گذشته سیاه خویش را جبران کنند. قرآنکریم یک چنین بازگشتى را ممنوع اعلام مىکند و ممنوعیت این رجعت، بر ممنوع بودن رجعت به شکل دیگر که در آن امکان عمل صالح و میدان براى کار نیست، دلالت ندارد. بنابراین، آیه شریفه بازگشت کسانى را نفى مىکند که عمرى را با کفر و عصیان گذراندهاند و در حال مرگ، آرزوى بازگشت به دنیا و جبران گناهانشان را دارند که ممنوع شمرده است.
گواه بر این که هدف آیه نفى رجعت، بازگشت براى جبران گذشته و انجام عمل صالح است، آیه پیش از آن مىباشد، آنجا که مىفرماید: «فمن یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و انّاله کاتبون»(14) هرکس عمل صالح انجام دهد در حالىکه به یگانگى خدا ایمان دارد، تلاش او بىپاداش نمىماند و ما کارهاى او را مىنویسیم.
به تعبیر دیگر: در آیه نخست، از مؤمنان نیکوکار سخن به میان آمده که پاداش اخروى اینان از بین نخواهد رفت و تلاشهایشان در پیشگاه خداوند ثبت و ضبط مىشود؛ سپس در آیه بعد از کفارى یاد مىکند که بر اثر گناه و نافرمانى هلاک شدهاند. آنگاه اعلام مىدارد که بازگشت این گروه به دنیا ممکن نیست. روشن است که مفهوم جمله این است که کافران و بدکاران در عالم آخرت بهرهاى ندارند و به پاداش دست نمىیابند، و نیز نمىتوانند براى جبران کارنامه سیاه خویش بار دیگر به دنیا برگردند.
نکته آخر این که آیه یاد شده فقط ازکفار سخن مىگوید، و درباره رجعت دیگر انسانها سکوت کرده است.
با توجه به نکات یاد شده معلوم مىشود که استدلال به این آیه شریفه بر ممنوعیت رجعت شگفتآور است؛ زیرا هدف از رجعت انجام عمل صالح و جبران گذشته کافران و تبهکاران نیست. بلکه آنان بدین جهت به دنیا بازگردانده مىشوند که شکوه و عظمت مؤمنان را مشاهده کنند و سرافکنده شوند و بر گذشته تاریک خود افسوس خورند، یا از عظمت و شوکت و جلال مؤمنان واقعى به خشم آیند.
ملاصدراى شیرازى نیز در پاسخ مىگوید: رجعت نکردن برخى از کفار که به صورت ابدى هلاک شدهاند، بر عدم رجعت انسانهاى کاملى که دارای زندگى علمى و عرفانى بودهاند، دلالت نمىکند. بنابراین، هیچ مانعى نیست که برخى از ارواح با اذن و قدرت پروردگار، به دنیا نازل شوند تا دیگران را که در بند قیود و تعلّقات دنیوی زندانى شدهاند، آزاد سازند. سپس وى در رد روایتى که زمخشری برای تأیید مدعایش آورده، مىگوید: اولاً این روایت، صرف نقل داستانى است که معلوم نیست صحیح باشد و بر فرض که صحیح باشد، مضمون آن قابل پذیرش نیست؛ زیرا آنچه در امور اعتقادی معتبر است، یا برهان است و یا نقل صحیح قطعى که از اهلبیت عصمت و ولایت رسیده باشد. در حالى که روایات فراوانى به طریق صحیح از اهلبیت نبوت (ع) درباره حقانیت رجعت وارد شده است و عقل نیز آن را منع نمىکند؛ زیرا نظیر آن در امتهای گذشته زیاد واقع شده است.(15) بنابراین، درمىیابیم که رجعت، هیچگونه ناسازگاری با آیه شریفه ندارد.
همچنین آلوسى از دیگر مفسر معروف اهلسنت معتقد است که آیه: «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلّى أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کلاّ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»(16) آن هنگام که مرگ گریبانگیر یکى از آنان (مشرکین) شود، مىگوید خداوندا! بار دیگر مرا به دنیا بازگردان تا اعمال شایستهاى را که ترک کردهام، انجام دهم (از طرف خدا خطاب مىرسد که) هرگز، این سخنى است که فقط بر زبان جارى مىکنند و در وراء آنان برزخى است تا آن روز که مبعوث شوند. ازاینرو، با توجه به این آیه و آیات مشابه دیگر که رجعت به دنیا را پیش از قیامت نفى مىکنند، عقیده به رجعت مخالف قرآنکریم است و هیچ گونه اعتبار و ارزشى ندارد.
این مفسر اهلسنت مىنویسد: «چگونه مىتوان مسئله رجعت را از این آیات شریفه استفاده کرد، در حالى که از آن منع مىکند. چنان که مىفرماید: «قال رب ارجعون لعلّى اعمل صالحاً فیما ترکت...» که ظهور در عدم رجعت به صورت مطلق دارد و از این که زنده کردن بعد از مردن و برگرداندن به دنیا از امورى است که مورد قدرت خداوند است، بحثى در آن نیست؛ جز آن که بحث در وقوع آن است.»(17)
در پاسخ این مفسر مىگوییم: این اشکال ناشى از عدم درک شما به عقیده صحیح شیعه نسبت به رجعت است، رجعتى که شیعه بدان عقیده دارد این است که گروهى از خواصّ انسانهاى ظالم و کافر در هنگام ظهور امام عصر(عج) براى انجام وعده الهى مبتنى بر انتقام از گردنکشان تاریخ به دنیا بازمىگردند، چنین رجوعى به دنیا مورد نفى آیه شریفه نیست، آیه شریفه رجوع برخى مشرکان به جهت اصلاح اعمال ننگین گذشته خود را مورد انکار شدید قرار داده است، بنابراین رجعتى که در آیه مورد نفى و انکار واقع شده نوع خاصى از رجعت است که هیچ ارتباطى به رجعت مورد ادعاى شیعه ندارد. از سوى دیگر آیه هیچگونه عمومیتى نسبت به نفى رجعت ندارد تا از طریق عمومش رجعت اصطلاحى شیعه را شامل شود در نتیجه رجعتى که در آیه شریفه مردود شمرده شده ارتباطى به رجعت اصطلاحى شیعه ندارد.
4- آیا رجعت مستلزم خروج از فعلیت به ماده است؟
یکى از اشکالاتى که منکران، بر آموزه رجعت وارد کردهاند، این است که مىگویند: از سنتهاى الهى در جهان آفرینش این است که هر انسانى که تولد یافت و پس از گذراندن چندین سال در این دنیا، چشم از جهان فرو مىبندد، یک رشته قوهها، و توانها در او فعلیت یافته و به صورت کمال بروز مىنماید. مثلاً روزى که به دنیا قدم مىنهد، امکان آگاهى در او وجود دارد و پس از مدتى این امکان جامه فعلیت به خود مىپوشد و به صورت موجود زنده آگاه درمىآید. همچنین است دیگر قوهها و توانهائى که در سرشت انسان به ودیعت نهاده شده و با گذشت زمان فعلیت مىیابد و او را به موجودى کامل تبدیل مىکند. بنابراین، همه افراد بشر از قوه آگاهى، قوه شنوائى، قوه بینائى، قوه خواندن و نوشتن و سایر قوهها و توانها برخوردارند و پس از مدتى همه این قوهها را در چهارچوب فعلیت، واجد مىشوند. ازاینروست که گویند: هر انسانى در لحظه مرگ با یک رشته فعلیتها و انقلاب «امکانها» به «شدن»ها جهان را ترک مىکند.
حال اگر عقیده به رجعت درست باشد، یعنى پس از مرگ، دوباره زنده شود و به دنیا بازگردد، لازمه آن این است که بعد از رسیدن به مرحله فعلیت، مرتبه به قوه و استعداد بازگردد و این محال است(18) و با حکمت حق تعالى سازگار نیست و به یک معنى کارى لغو به شمار مىرود.
پاسخ: علامه طباطبایى(ره) مىفرماید: در صحت این مطلب که هرگاه چیزی به فعلیّت برسد، برگشتن آن به حال قوه، محال است، شکى نیست؛ ولى مورد بحث ما از آن موارد نیست؛ زیرا انسان وقتى از قوا خارج مىشود و به فعلیت مىرسد که واجد هر کمالى که برایش ممکن است، بشود و جدایى روح از بدن، به مرگ طبیعى باشد،؛ یعنى روح انسانى دوره تکامل خود را پیموده و نهایت استفادهاش را از بدن کرده باشد؛ به گونهاى که استعداد هیچ کمالى برایش باقى نماند، امّا در مرگ اخترامى که مفارقت روح از بدن، به واسطه عارضهاى مانند بیمارى یا قتل و جز آن است، بازگشت به دنیا هیچ محذوری ندارد؛ زیرا ممکن است انسان، استعداد کمالى را در زمانى داشته باشد و بعد بمیرد و مجدداً در زمان ثانى، براى کمال دیگرى مستعد شود و براى استیفاى آن زنده شود. یا این که استعداد کمالى را (مشروط به این که بعد از زندگى در برزخى باشد)، پیدا کند و بعد از تحقق آن شرط، زنده شود و به دنیا بازگردد تا آن کمال را به دست آورد که در هر یک از این دو فرض، مسئله رجعت و برگشتن به دنیا جایز است و مستلزم محذور محال نیست.(19)
بنابراین: محال بودن رجوع فعلیت به قوه، هرگز مستلزم امتناع رجعت نیست و کمترین خدشهاى بر این عقیده وارد نمىآورد.
به علاوه آنکه: وقوع رجعت در امتهاى گذشته، نشان نادرستى این اشکال است؛ زیرا اگر رجعت محال باشد، هرگز نباید واقع شود. بنابراین اگر کسى بگوید که ما اصل رجعت را انکار مىکنیم و تحقق آن را مستلزم رجوع فعلیت به قوه مىدانیم؛ اما تحقق رجعت در امتهای گذشته را به دلیل تصریح قرآن کریم مىپذیریم؛ سخنى ناروا گفته و مرتکب خطائى بزرگ شده است؛ چون قرآن کریم هرگز بر خلاف مسلّمیّات عقلى و علمى سخن نمىگوید و هیچگاه از وقوع امور محال خبر نمىدهد. به دیگر سخن: اگر رجعت محال باشد، قرآن از وقوع این امر محال گزارش نمىدهد، و چون در این کتاب آسمانى با صراحت از تحقق رجعت سخن به میان آمده، خود نشانه امکان وجود این امر و نفى اشکال یاد شده است.
5 - آیا رجعت مستلزم تشویق به گناه نیست؟
دیگر از اشکالات منکران، این است که مىگویند اعلام رجعت صحیح نیست، زیرا کسانى را وادار مىکند که توبه از گناهان خود را موکول به آینده زمان رجعت کنند.
پاسخ این شبهه چنین است که: اولاً بازگشت در رجعت عمومى نیست و تنها عدهاى از مردم رجعت مىکنند و ثانیاً: احدى نمىداند که آیا او جزء رجعتکنندگان است یا خیر، و همین که نمىداند بازمىگردد یا خیر؟ در بازداشتن وى از گناهان کفایت مىکند.
در فهرست نجاشى، حکایتى از «مؤمن الطاق» آورده که یکى از مخالفان به او گفت: آیا به رجعت عقیده دارى؟ گفت: آرى، مخالف مىگوید: پانصد دینار به من وام ده تا هنگام رجعت به تو پس دهم. مؤمن الطاق هم به او مىگوید: ضامنى بیاور تا ضمانت کند. آن وقت تو بسان یک انسان بازگشت مىکنى تا بتوانم وام خود را از تو بستانم، از کجا معلوم که بوزینه برنگردى؟!(20)
6- اگر رجعت کنندگان توبه کنند؟
یکى دیگر از اشکالات منکران، این است که مىگویند: بدون تردید افراد رجعتکننده از دو گروه تشکیل مىشوند. گروه اول آنانکه دوران حیات خود را همراه با ایمان و تقوا سپرى کردهاند و گروه دوم کسانى که جز ناپاکى و پلیدى کار دیگرى از ایشان سرنزده است. به طور مسلم، افراد گروه دوم که جریانها را در برزخ از نزدیک مشاهد کرده و حقایق بر آنها آشکار شده است، پس از بازگشت به این جهان راه توبه را پیش خواهند گرفت. حال باید دید که آیا توبه چنین افرادى پذیرفته مىشود یا خیر؟ اگر پاسخ سؤال مثبت باشد، برخلاف حکمت الهى است، زیرا دوران زندگى دنیائى ایشان به سرآمده و سرنوشت ابدى آنها تعیین شده است. و اگر پاسخ سؤال منفى باشد، بر این افراد ستم رفته و وعده خداوند درباره پذیرش توبه گنهکاران تحقق نیافته است.
این اشکال را به دو گونه مىتوان پاسخ داد:
نخست این که: توبه اینگونه افراد پذیرفته نمىشود، زیرا توبهاى در پیشگاه خدا ارزش دارد که از روى اختیار و آزادى صورت پذیرد، نه دلیل مشاهده قهر الهى و عذابهاى دردناک.
توضیح بیشتر این که: براساس آیات قرآنکریم، مرتکبین گناه، یا از اعتقاد به آئین حق سرباز مىزنند؛ هرگاه از کرده خود پشیمان شده به درگاه خدا باز گردند، توبه ایشان پذیرفته است. اما اگر در آخرین لحظات زندگى (هنگام آشکار شدن حقایق و نشانههاى مرگ و عذاب)، انسان گناهکار و یا کافر به درگاه خدا توبه کند، توبه او پذیرفته نخواهد شد.
قرآنکریم مىفرماید: «انما التوبة على الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیماً. و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن، ولا الذین یموتون و هم کفار، اولئک اعتدنالهم عذاباً الیماً»(21) بازگشت به آغوش رحمت الهى، تنها به کسانى اختصاص دارد که از روى نادانى مرتکب کار زشت مىشوند و فورى نیز توبه مىکنند اینان هستند که خداوند توبه ایشان را مىپذیرد، و خداوند دانا و حکیم است. اما توبه براى کسانى نیست که در منجلاب گناهان غوطهور بوده و هنگام فرا رسیدن مرگ نداى توبه سر مىدهند، و یا آنان که در لحظه مرگ با حالت کفر مىمیرند. ما براى اینگونه افراد عذابى دردناک آماده کردهایم.
با دقت در آموزههاى دینى درمىیابیم که توبه ارزشمند، توبهاى است که از دل برخیزد و از روى اختیار انجام گیرد. اما کسى که با دیدن نشانههاى قطعى مرگ و علائم عذاب الهى توبه مىکند یا ایمان مىآورد، به هیچ روى شایسته تقدیر و تشویق نیست؛ زیرا چنین فردی راهى جز این نداشته و اضطرار و اجبار او را به این کار واداشته است. به همین جهت است که قرآنکریم از ماجراى غرق شدن فرعون (22) و ایمان آوردن وى در آخرین لحظات زندگى یاد کرده و به صراحت اعلام مىدارد که این ایمان هیچ سودى براى وى نخواهد داشت و هرگز پذیرفته درگاه الهى نیست.
بنابراین، انسانى که سراسر عمر خود را در زشتى و گناه و کفر سپرى کرده و حتى براى لحظهاى اندیشه ایمان به خدا و توبه در آستان روبوبى را به خاطر نگذرانده است، اگر بعد از مردن و انتقال به عالم برزخ و مشاهده کیفر و پاداشها و شناخت حق و راستى از باطل و کژى به دنیا بازگردد و توبه کند، این توبه هیچ ارزشى ندارد و در پیشگاه خدا پذیرفته نیست.
پاسخ دوم: چنین افرادى که قلوبى مسخ شده و تاریک دارند، پس از بازگشت نیز توبه نمىکنند.
توضیح اینکه: دیدن حقایق و آشکار شدن واقعیتها موجب عبرت بسیارى از انسانها مىشود و افراد زیادى را از ادامه کفر و گناه بازمىدارد. اما در برابر اینگونه افراد خداجو و حقپذیر کسانى نیز یافت مىشوند که با وجود مشاهده همه آثار عظمت خداى تعالى، همچنان در گرداب کفر و گناه غوطه مىخورند. به طور کلى کسانى آمادگى توبه و بازگشت به درگاه خدا را دارند که سراسر روح و روان آنان را سیاهى و بداندیشى فرانگرفته و نقطه سفیدى در آن بر جاى مانده باشد، ولى آن گروه که در طول دوران زندگى خود بر اثر فساد و کژى، روح و روان خود را آنچنان آلوده کردهاند که کمترین نشانى از مهر و لطف خدا در آن وجود ندارد، هرگز با مشاهده واقعیتها توبه نمىکنند.
قرآنکریم در بیان این حقیقت شگفتانگیز مىفرماید: «وَلَوْ تَرَىَ إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِین. بَلْ بَدَا لَهُم مَّا کَانُواْ یُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ»(23) اى کاش مىدیدى آن لحظهاى را که (مجرمان) بر کنار آتش دوزخ نگاه داشته شدند و گفتند: اى کاش ما (به دنیا) باز گردیم و از این پس نشانههاى پروردگارمان را تکذیب نکرده در شمار مؤمنان قرار گیریم. بلکه براى آنان آنچه که از قبل پنهان مىداشتند، آشکار شده و هرگاه به دنیا بازگردانده شوند، همان روش را ادامه داده و همچنان به کارهاى ناروا دست مىیازند. و اینان دروغگویند.
بنابراین نمىتوان گفت: هر کس بمیرد و در عالم برزخ با حقایق جهان آشنا شود، در صورت بازگشت به دنیا حتماً توبه خواهد کرد و از گناه دورى خواهد گزید. این سخن درباره سران و پیشتازان کفر هرگز درست نیست و در قلب آنان جائى براى پذیرش حق و توبه نمانده است. و با توجه به آن که رجعت کفار منحصر به کسانى است که وجودشان با کفر و ستم آمیخته شده، قاطعانه مىتوان گفت که اینگونه افراد، بعد از بازگشت نیز همان روش را پیش مىگیرند و همان عقیده باطل را ادامه مىدهند.
و آخر دعوانا أن الحمدلله ربالعالمین.
پىنوشتها:
1. سید محمود آلوسى بغدادى، تفسیر روح المعانى، ج 10، جزء بیستم، ص 27.
2. احمد امین، فجر الاسلام، ج 1، ص 169، بیروت، دارالکتاب العربى، 1969 م.
3. سید مرتضى عسکرى، عبداللّه بن سبا و اساطیر اخرى، ج 1، ص 35 - 37، بیروت، دارالزهراء، 1403 ق.
4. همان.
5. علامه امینى،الغدیر، ج 8، ص 327 - 328.
6. سید مرتضى عسکرى، عبداللّه بن سبا و اساطیر اخرى، ج 1، ص 76 - 78، بیروت، دارالزهرا، 1403.
7. همان، ج 2، ص 320.
8. همان، ص 321.
9. همان، ص 324.
10. دکتر طه حسین، على و بنوه، ص 91، چاپ مصر.
11. ر.ک:صدرالمتألهین، اسفار، ج 9، باب 8، فصل 1، ص 3، که در مورد ابطال تناسخ مىفرماید: «...فلو تعلقت نفس منسلخة ببدن آخر عند کونه جنیناً او غیر ذلک، یلزم کون احدهما بالقوه، و کون الشىء بما هو بالفعل و ذلک ممتنع، لأن الترکیب بینهما طبیعى اتحادى، و الترکیب الطبیعى تسجیل بین امرین احدهما بالفعل و الآخر بالقوه.» بحار الانوار، ج 4، ص 320 - 322.
12. سوره انبیاء، آیه 95.
13. زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 4، ص 14.
14. سوره انبیاء، آیه 94.
15. صدرالمتألهین شیرازى، تفسیر القرآن الکریم، ج 5، ص 75.
16. سوره مؤمنون، آیه 99 و 100.
17. سید محمود آلوسى بغدادى، تفسیر روح المعانى، ج 10، جزء بیستم، ص 27.
18. شریعت سنگلجى، اسلام و رجعت، به نقل از ابوالقاسم موسوى، مناهج المعارف، ص 515، با اندکى دخل و تصرف.
19. علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 2، ص 107.
20. بحارالانوار، ج 52، ص 107.
21. سوره نساء، آیه 18.
22. سوره یونس، آیه 90 - 91.
23. سوره انعام، آیه 27 - 28.
با وجود این که اندیشمندان شیعه ماهیّت مسئله رجعت را با دلائل متقن و منطقى و...بیان داشتهاند، شبهاتى از سوى برادران اهلسنت درباره حقانیت رجعت عنوان شده است. علاوه براین، برخى از نویسندگان مسلمان نیز در گذشته و حال در کتابهاى خود به نقد اصل رجعت پرداخته، شبهاتى پیرامون آن وارد کردهاند، و چه بسا اظهار داشتهاند که این عقیده ریشه اسلامى ندارد و از اندیشهها و عقاید مکاتب و مذاهب دیگر به اسلام سرایت نموده است؛ البته عالمان بزرگ اسلامى که پاسداران مرزهاى عقیده و ایمان هستند، هرگز اینگونه انتقادات و اعتراضات را بدون پاسخ نگذارده، بلکه با بیان و قلم، رایت مقدس دفاع از آرمانهاى اصیل اعتقادى را بردوش کشیدهاند. بنابراین، ملاحظه مىکنیم که کتب بسیارى در بررسى عقیده رجعت و نفى شبهات وارده بر آن، نگاشته و هرگاه مخالفان و منکران لبه حمله خویش را تیزتر کردهاند، این مدافعین شریعت محمدى(ص) نیز بر شمار نوشتههاى علمى خود افزوده و چون مشعلهایى فروزان به روشنگرى و هدایت پویندگان راه حق و جویندگان چشمههاى زلال معرفت پرداختهاند.
در اینجا به منظور روشن ساختن اذهان با کمال بىطرفى و استمداد از خداوند متعال، توجهات حضرت بقیة الله الاعظم(عج) به برخى از شبهات عمده، پاسخ درخور خواهیم داد.
1- عقیده به رجعت از ساختههاى «عبدالله بن سباء» است:
مهمترین شبههاى که منکران، بر آموزه رجعت وارد کردهاند، این است که مىگویند: اندیشه رجعت، از تراوشات فکرى «عبدالله بن سباء» یهودى بوده که با حیلهگرى خاصى این تفکر را در میان شیعیان رواج داده است وگرنه دلیل معتبرى بر صحت چنین اندیشهاى وجود ندارد، براین اساس، شیعه متأثر از یهود شده است.
توضیح بیشتر این که: در زمان خلیفه سوم(عثمان)، مردى یهودى از اهل صنعاى یمن به نام «عبدالله بن سباء» ظاهراً اسلام آورد، ولى در پنهان به منظور آشوبگرى و فتنهانگیزى در سرزمین پهناور اسلامى و ایجاد اختلاف میان مسلمانان، از یمن به شهرهاى بزرگ مسلماننشین مانند کوفه، شام، بصره و مصر سفر کرده در مجامع مسلمین حضور یافت. او در بین مردم عقاید خاصى را تبلیغ مىنمود. از آن جمله مىگفت که: «پیغمبر اسلام (ص) نیز مانند عیسى بن مریم به دنیا بازمىگردد» با گذشت زمان، این سخنان در اذهان گروهى از مسلمانها جاى گرفت و منشأ پیدایش اعتقاد به رجعت شد.
یکى از مفسران بنام اهلسنت دراینباره مىنویسد: اولین کسى که معتقد به رجعت شد، «عبدالله بن سباء» بود، اما در ابتدا آن را به پیامبر اسلام(ص)، نسبت داد و سپس «جابر جعفى» در آغاز سده دوم از او متأثر شده و معتقد به رجعت حضرت امیرالمؤمنین(ع) شد، امّا زمانى براى آن مشخص ننمود، در قرن سوم بود که مذهب امامیه اثناعشریه رجعت همه ائمه و دشمنان (به دنیا) را تثبیت نمود و زمان آن را هنگام ظهور مهدى، معین کرده و بر آن به روایات اهلبیت استدلال نمود....(1)
احمد امین مصرى نیز پس از آن که مبدأ پیدایش تفکر شیعى (عقیده به رجعت) را به «عبدالله بن سباء» نسبت داده، تعالیم و آموزشهاى او را اینگونه بیان مىکند: مشهورترین آموزشهاى «ابن سباء»، ولایت حضرت على (ع) و رجعت بود.
اما رجعت اینگونه آغاز مىشود که حضرت محمد (ص) به دنیا رجوع مىکند.
و از جمله سخنان «ابنسباء» این بود که: تعجب است که کسى تصدیق به رجعت حضرت عیسى(ع) داشته باشد، ولى رجعت محمد (ص) راتکذیب کند. آنگاه این تفکر متحوّل شده (علت این تحول مشخص نیست) به این که حضرت على(ع) نیز رجوع خواهد کرد «ابن حزم» مىگوید: ابنسبا، هنگامى که على به شهادت رسید گفت: اگر هزار بار او را برایم بیاورید، کشته شدن او را باور نخواهم کرد و على نخواهد مرد، تا این که زمین را آنگاه که پر از جور و ستم شده باشد، پر از عدل و داد کند. اندیشه رجعت را از ابن سباء از یهود گرفته است و نزد آنان چنین بوده که: الیاس به سوى آسمان رفته و بزودى برمىگردد و دین و قانون را اقامه مىکند و این تفکر در زمانهاى پیشین در مسیحیت وجود داشته است.(2)
سخن ما به افرادى همچون احمد امین مصرى که گویا فردى محقّق و اهل تعمّق و تأمل هستند، این است: «یک چنین نسبت»؟!! و آن هم بدون هیچ دلیل و مدرک، از روش تحقیق و آداب مناظره بسى دور است. شخص محقّق و اهل تأمّل، باید گفتار خود را به طور مستند مطرح نماید. آیا با وجود دلائل عدیدهاى که اندیشمندان شیعه آن را از مصادرى که همه انسانهاى عاقل و خداپرست قبول دارند بر آموزه رجعت اقامه مىکنند، باز هم جا دارد که عقیده رجعت را ساخته و پرداخته فکر یک یهودى مجهول الهویه (افسانهاى) بدانیم؟
پاسخ: پاسخهاى متعدد و مفصّلى به چنین شبههاى داده شده است که بهترین آنها پاسخى است که علامه که محقق مرتضى عسکرى در اثر تحقیقى و پر بارش «عبدالله بن سباء و اساطیر آخرى» به صورت تفصیلى و جامع بیان نموده است و ما به طور فشرده آن را نقل مىکنیم.
زندگى ابن سباء
خلاصه آنچه مورخان در طول قرنهاى گذشته درباره عبدالله بن سباء آوردهاند، چنین است: او مردى یهودى از اهل صنعاى یمن بوده که در زمان عثمان خلیفه سوم، به ظاهر اسلام آورد، ولى قصد او مکر و تفرقه میان مسلمانان بود، وى براى تبلیغ به شهرهاى مختلف سفر مىکرد و از جمله به کوفه وشام و بصره رفته و در میان مسلمانان اعتقاداتى را از پیش خود رواج مىداد که تا آن روز سابقه نداشت و مىگفت: همانطور که حضرت عیسى بن مریم را رجعتى است براى حضرت محمد (ص)، نیز چنین خواهد شد، عبدالله بن سباء براى ترویج افکارش مبلّغانى را به شهرهاى اسلامى مىفرستاد و دستور داده بود که به بهانه امر به معروف و نهى ازمنکر، فرمانداران وقت را بکوبند تا بدین شکل بسیارى از مسلمانان به آنان پیوستند؛ همین افراد بودند که به خانه خلیفه سوم (عثمان) ریخته و او را کشتند و همان پیروان ابن سباء بودند که جنگ جمل را به راه انداختند(3).
راویان این داستان
راویان این داستان از آغاز تا کنون بیست و دو نفر بودهاند و همگى آنان این داستان را از «سیف بن عمرو» نقل کردهاند.
و برخى از مورخان به نامهاى: طبرى، ابن ابى بکر و ذهبى، بدون واسطه از سیف نقل کرده اما بقیه مورخین این داستان رااز چهار نفر فرق روایت کردهاند.(4)
وجود چنین مرد افسانهاى از طریق فردى به نام «سیف بن عمرو تمیمى» در میان مورخان و راویان پخش شده است.
وى مطالب دروغ بسیارى را ساخته و به دست راویان اخبار سپرده است و آنان نیز در اثر عدم توجه و دقت کافى، به نقل این گونه روایات بىاساس پرداختهاند. طبرى در کتاب تاریخ معروف خود، هفتصد و یک روایت مىآورد که سند همه آنها به همین شخص منتهى مىگردد و همه آنها حوادث سالهاى 11 تا 37 هجرى را در بر مىگیرد و شگفتآور آن که در کتاب تاریخ یاد شده تنها یک روایت مربوط به حوادث سال دهم هجرى از سیف نقل شده است. گویى تمام آگاهىهاى تاریخى او منحصر به همین چند سال پر ماجرا بوده و از سایر زمانها کمترین اطلاعى نداشته است.»(5)
سیف بن عمرو کیست؟
سیف بن عمرو تمیمى (م: بعد از 170ق) که راوى اصلى ماجراى عبدالله بنسباء است، در میان کتابهاى رجالى معتبر اهلسنت توثیقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حدیثساز و حتى متهم به کفر و زندقه کردهاند؛ ازاینرو، گزارش تاریخى او فاقد هرگونه اعتبار و ارزشى است، دانشمندان علم رجال در مورد او چنین گفتهاند:
الف) یحیى بن معین (م: 323 ق) مىگوید: حدیث تو ضعیف و سست است.
ب) سنایى (م: 303 ق) گفته است که: او ضعیف است، حدیثش را ترک کردهاند، نه مورد اعتماد است و نه امین.
ج) ابوداود (م: 354 ق) مىنویسد: او بىارزش بوده و بسیار دروغگو است.
د) ابنحبان (م: 354 ق): حدیثهایى را که خود جعل مىکرده، آنها را از زبان شخص موثّقى نقل کرده است و نیز مىگوید:
سیف متهم به زندقه (کفر) است و گفتهاند او حدیث جعل کرده است؛ البته علماى دیگر اهلسنت همچون حاکم نیشابورى و فیروزآبادى و ابن حجر و سیوطى و دارقطنى و صفىالدین نیز او را تضعیف و حدیث وى را متروک مىدانند.(6)
ازاین بررسى، به خوبى آشکار مىشود که مستند سخنان افرادى همچون، آلوسى و احمد امین روایاتى است که از سیف بن عمرو نقل شده و بر طبق اظهار نظر بزرگان علم رجال و حدیث اهلسنت، سیف بن عمرو صلاحیت لازم را براى نقل حدیث نداشته و روایات او فاقد هرگونه ارزش تاریخى است.
نسب واقعى عبدالله بن سباء
استاد علامه عسکرى مىگوید: ما که دهها سال است در مدارک و مصادر اسلامى تحقیق و پژوهش مىکنیم تا به حال درباره نسب عبدالله بن سباء کوچکترین مطلبى نیافتهایم.(7)
اما از برخى تحقیقات چنین به دست مىآید که عبدالله بنسباء، همان «عبدالله بن وهب» است؛ چنانکه بلاذرى (م: 279 ق) در «انساب الاشراف» تصریح مىکند که او «عبدالله بن وهب» است و نیز سعد بن عبدالله اشعرى (م: 300 ق) در «المقالات و الفراق» چنین گفته است.(8)
حال که مشخص شد ابن سباء، همان «عبدالله بن وهب» است، مناسب است فشردهاى از شرح حال او بیان شود که او هیچگاه اعتقاد به رجعت و وصایت را در میان شیعیان ترویج نکرده است. عبدالله بن وهب، شخصى بود که در اثر کثرت سجود کف دستها و زانوهاى او پینه بسته بود. او در جنگهاى على بن ابى طالب (ع)، در رکاب او بود. هنگامى که در جریان جنگ صفین مسئله حکمیت پیش آمد و عدّهاى با حضرت به مخالفت برخاستند، عبدالله بن وهب نیز به آنان پیوست و آنچنان او بغض و عداوت حضرت على(ع) را به دل گرفت که حضرت را منکر خدا معرفى نمود. گروهى از خوارج در منزل او اجتماع مىکردند، وى آنان را به زهد و پارسائى دعوت مىکرد و پس از انسجام یافتن، یاران او به روستاها و کوههاى اطراف مىرفتند. برخى او را به عنوان خلیفه پیامبر(ص)، به زعامت خود انتخاب کردند و به تدریج از کوفه خارج شدند. امام على(ع) که اوضاع را چنان دید، با لشکریانش به تعقیب آنان پرداخت و همه آنان به جز ده نفر را به هلاکت رساند... .(9)
از مطالب یاد شده درمىیابیم که قضایاى تاریخى که بر اساس آن شیعه را متأثر از «عبدالله بن سباى یهودى» معرفى مىکنند ریشهاش به سیف بن عمرو تمیمى برمىگردد و او نیز از نظر بزرگان رجالى اهلسنت مورد اعتماد نیست.
اما خود عبدالله بنسبا هم که وجود خارجى نداشت و آنچه واقعیت تاریخى داشت، شخصى به نام عبدالله بن وهب بود که او در زمره دشمنان على بن ابى طالب (ع) بود، نه از علاقمندان او که به خواهد تفکر وصایت یا رجعت را در میان شیعیان رواج دهد.
بنابراین، «عبدالله بن سبا» از افسانههاى ساخته و پرداخته سیف بن عمرو تمیمى، همان شخصى که در میان کتابهاى رجالى معتبر اهلسنت توثیقى نداشته و او را شخصى دروغپرداز و حدیثساز و حتى متهم به کفر و زندقه کردهاند مىباشد؛ بدین جهت است که پروهشگرى منصف همچون، دکتر طه حسین در اینباره مىنویسد: «ابن السوداء، یعنى: عبدالله بن سباء، یک چهره افسانهاى و موهوم بوده که دشمنان شیعه او را براى شیعه ذخیره نمودهاند.»(10)
2 - رجعت باطل است، زیرا از نوع تناسخ باطل (منتقل شدن نفس انسان از بدنى به بدن دیگر) مىباشد.
یکى از اشکالاتى که منکران، بر آموزه رجعت وارد کردهاند، این است که رجعت، نوعى تناسخ است و تناسخ به اتفاق همه مسلمانان، باطل است، پس رجعت، باطل است.
قائلان به رجعت، پاسخ این شبهه را چنین بیان مىکنند که: نظریه «تناسخ» براساس انکار رستاخیز پىریزى شده و پیروان این مکتب، پاداش و کیفر اعمال و رفتار را منحصر به دنیا مىدانند. چکیده این اعتقاد آن است که: «جهان آفرینش پیوسته در گردش است و هر دورهاى تکرار دوره پیشین بوده و این گردش و تکرار پایان ندارد. روح هر انسانى پس از مرگ بار دیگر به دنیا باز مىگردد، و این بازگشت مبتنى بر کردار و رفتار پیشین اوست. اگر در روزگار گذشته کردارى نیک و شایسته داشته، دوران بعد را با شادى و خوشى سپرى مىنماید، و اگر مرتکب اعمال ناروا و زشت شده، گرفتار حزن و اندوه مىگردد».
البته ناگفته نماند قائلین به تناسخ به چهار گروه تقسیم مىشوند: برخى از تناسخ در بدنهاى بشرى سخن مىگویند، گروهى به تناسخ در کالبد حیوانات معتقدند، و جمعى نیز تناسخ در نباتات و شمارى تناسخ در جمادات را مطرح مىسازند، که در کتابهاى فلسفى، کلامى و روائى، نادرستى این عقاید ثابت گردیده است.(11)
از این مطالب به روشنى درمىیابیم که تناسخ هیچگونه سازگارى و مشابهت با رجعت ندارد. معتقدان به رجعت، هرگز منکر قیامت نیستند، بلکه یقین به وقوع این رستاخیز بزرگ همگانى دارند. آنان هیچگاه از تکرار بىنهایت دورههاى آفرینش سخن نمىگویند، بلکه آنان به پیروى از قرآنکریم، معتقدند که براى جهان پایان و فرجامى قطعى وجود دارد. و افزون براین، بنابر عقیده قائلان به رجعت، هرگز روح هیچ انسانى به جسم شخص دیگر منتقل نمىشود، بلکه روح شخص رجعتکننده به جسم خود او (بدن نخستین) تعلق مىیابد و به آن بازمىگردد.
به تعبیر دیگر، قائلان به «تناسخ» بازگشت انسان را به این جهان به عنوان معاد تلقى کرده و این بازگشت را درباره همه افراد بشر باور دارند. بنابراین، بازگشت به سراى دیگر و حیات در عالم آخرت را به طورکلى انکار مىنمایند؛ در حالى که معتقدان به رجعت، تنها بازگشت گروهى بس انگشت شمار به این جهان را، براى یک سلسله مصالح تجویز مىکنند که پس از آن بار دیگر به سوى عالم آخرت شتافته و در روز میعاد همراه دیگر انسانها محشور خواهند شد.
3- شبهه ناسازگارى رجعت با آیات قرآنى
مفسران اهلسنت، رجعت را با برخى از آیات قرآنکریم ناسازگار دانستهاند؛ چنانکه زمخشری در تفسیر «کشّاف» معتقد است که رجعت با آیه شریفه: «ألم یروا کم اهلکنا قبلهم من القرون أنّهم الیهم لایرجعون»(12) بر اهالى سرزمینى که نابودشان کردیم، بازگشت نیست، منافات دارد. وى مىگوید: این آیه از جمله آیاتى است که قول به رجعت را نفى مىکند. سپس او براى تأیید مدعایش روایتى از ابن عباس نقل مىنماید؛ بدین مضمون که شخصى به ابنعباس گفت: چه بدگمان مىکنند کسانى که مىگویند على (ع) قبل از قیامت به دنیا بازمىگردد. ابنعباس گفت: چه بدگمان کردهاند، ما زنان آن حضرت را نکاح و میراث او را تقسیم کردهایم.(13)
قبل از پاسخ اشکال، یادآورى چند نکته ضرورى به نظر مىرسد:
نخست آن که در این آیه شریفه بازگشت همه کفّار ممنوع شمرده نشده، بلکه تنها از گروهى سخن گفته شده که به عذاب الهى گرفتار و نابود شدهاند. بنابراین با این آیه نمىتوان بر ممنوع بودن بازگشت همه کافران و گناهکاران هر چند به أجل طبیعى درگذشته باشند استدلال نمود. پس هرگاه بازگشتکنندگان در رجعت از گروه دوم باشند، هرگز این آیه مانع از بازگشت آنان نیست.
نکته دوم این که باید دید هدف از رجعت کافرانى که نابود شدهاند، چیست و چرا قرآنکریم آن را ممنوع اعلام مىدارد؟ هدف از رجعت این افراد آن است که به جهان بازگردند، عمل صالح انجام دهند و گذشته سیاه خویش را جبران کنند. قرآنکریم یک چنین بازگشتى را ممنوع اعلام مىکند و ممنوعیت این رجعت، بر ممنوع بودن رجعت به شکل دیگر که در آن امکان عمل صالح و میدان براى کار نیست، دلالت ندارد. بنابراین، آیه شریفه بازگشت کسانى را نفى مىکند که عمرى را با کفر و عصیان گذراندهاند و در حال مرگ، آرزوى بازگشت به دنیا و جبران گناهانشان را دارند که ممنوع شمرده است.
گواه بر این که هدف آیه نفى رجعت، بازگشت براى جبران گذشته و انجام عمل صالح است، آیه پیش از آن مىباشد، آنجا که مىفرماید: «فمن یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و انّاله کاتبون»(14) هرکس عمل صالح انجام دهد در حالىکه به یگانگى خدا ایمان دارد، تلاش او بىپاداش نمىماند و ما کارهاى او را مىنویسیم.
به تعبیر دیگر: در آیه نخست، از مؤمنان نیکوکار سخن به میان آمده که پاداش اخروى اینان از بین نخواهد رفت و تلاشهایشان در پیشگاه خداوند ثبت و ضبط مىشود؛ سپس در آیه بعد از کفارى یاد مىکند که بر اثر گناه و نافرمانى هلاک شدهاند. آنگاه اعلام مىدارد که بازگشت این گروه به دنیا ممکن نیست. روشن است که مفهوم جمله این است که کافران و بدکاران در عالم آخرت بهرهاى ندارند و به پاداش دست نمىیابند، و نیز نمىتوانند براى جبران کارنامه سیاه خویش بار دیگر به دنیا برگردند.
نکته آخر این که آیه یاد شده فقط ازکفار سخن مىگوید، و درباره رجعت دیگر انسانها سکوت کرده است.
با توجه به نکات یاد شده معلوم مىشود که استدلال به این آیه شریفه بر ممنوعیت رجعت شگفتآور است؛ زیرا هدف از رجعت انجام عمل صالح و جبران گذشته کافران و تبهکاران نیست. بلکه آنان بدین جهت به دنیا بازگردانده مىشوند که شکوه و عظمت مؤمنان را مشاهده کنند و سرافکنده شوند و بر گذشته تاریک خود افسوس خورند، یا از عظمت و شوکت و جلال مؤمنان واقعى به خشم آیند.
ملاصدراى شیرازى نیز در پاسخ مىگوید: رجعت نکردن برخى از کفار که به صورت ابدى هلاک شدهاند، بر عدم رجعت انسانهاى کاملى که دارای زندگى علمى و عرفانى بودهاند، دلالت نمىکند. بنابراین، هیچ مانعى نیست که برخى از ارواح با اذن و قدرت پروردگار، به دنیا نازل شوند تا دیگران را که در بند قیود و تعلّقات دنیوی زندانى شدهاند، آزاد سازند. سپس وى در رد روایتى که زمخشری برای تأیید مدعایش آورده، مىگوید: اولاً این روایت، صرف نقل داستانى است که معلوم نیست صحیح باشد و بر فرض که صحیح باشد، مضمون آن قابل پذیرش نیست؛ زیرا آنچه در امور اعتقادی معتبر است، یا برهان است و یا نقل صحیح قطعى که از اهلبیت عصمت و ولایت رسیده باشد. در حالى که روایات فراوانى به طریق صحیح از اهلبیت نبوت (ع) درباره حقانیت رجعت وارد شده است و عقل نیز آن را منع نمىکند؛ زیرا نظیر آن در امتهای گذشته زیاد واقع شده است.(15) بنابراین، درمىیابیم که رجعت، هیچگونه ناسازگاری با آیه شریفه ندارد.
همچنین آلوسى از دیگر مفسر معروف اهلسنت معتقد است که آیه: «حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ؛ لَعَلّى أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کلاّ إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»(16) آن هنگام که مرگ گریبانگیر یکى از آنان (مشرکین) شود، مىگوید خداوندا! بار دیگر مرا به دنیا بازگردان تا اعمال شایستهاى را که ترک کردهام، انجام دهم (از طرف خدا خطاب مىرسد که) هرگز، این سخنى است که فقط بر زبان جارى مىکنند و در وراء آنان برزخى است تا آن روز که مبعوث شوند. ازاینرو، با توجه به این آیه و آیات مشابه دیگر که رجعت به دنیا را پیش از قیامت نفى مىکنند، عقیده به رجعت مخالف قرآنکریم است و هیچ گونه اعتبار و ارزشى ندارد.
این مفسر اهلسنت مىنویسد: «چگونه مىتوان مسئله رجعت را از این آیات شریفه استفاده کرد، در حالى که از آن منع مىکند. چنان که مىفرماید: «قال رب ارجعون لعلّى اعمل صالحاً فیما ترکت...» که ظهور در عدم رجعت به صورت مطلق دارد و از این که زنده کردن بعد از مردن و برگرداندن به دنیا از امورى است که مورد قدرت خداوند است، بحثى در آن نیست؛ جز آن که بحث در وقوع آن است.»(17)
در پاسخ این مفسر مىگوییم: این اشکال ناشى از عدم درک شما به عقیده صحیح شیعه نسبت به رجعت است، رجعتى که شیعه بدان عقیده دارد این است که گروهى از خواصّ انسانهاى ظالم و کافر در هنگام ظهور امام عصر(عج) براى انجام وعده الهى مبتنى بر انتقام از گردنکشان تاریخ به دنیا بازمىگردند، چنین رجوعى به دنیا مورد نفى آیه شریفه نیست، آیه شریفه رجوع برخى مشرکان به جهت اصلاح اعمال ننگین گذشته خود را مورد انکار شدید قرار داده است، بنابراین رجعتى که در آیه مورد نفى و انکار واقع شده نوع خاصى از رجعت است که هیچ ارتباطى به رجعت مورد ادعاى شیعه ندارد. از سوى دیگر آیه هیچگونه عمومیتى نسبت به نفى رجعت ندارد تا از طریق عمومش رجعت اصطلاحى شیعه را شامل شود در نتیجه رجعتى که در آیه شریفه مردود شمرده شده ارتباطى به رجعت اصطلاحى شیعه ندارد.
4- آیا رجعت مستلزم خروج از فعلیت به ماده است؟
یکى از اشکالاتى که منکران، بر آموزه رجعت وارد کردهاند، این است که مىگویند: از سنتهاى الهى در جهان آفرینش این است که هر انسانى که تولد یافت و پس از گذراندن چندین سال در این دنیا، چشم از جهان فرو مىبندد، یک رشته قوهها، و توانها در او فعلیت یافته و به صورت کمال بروز مىنماید. مثلاً روزى که به دنیا قدم مىنهد، امکان آگاهى در او وجود دارد و پس از مدتى این امکان جامه فعلیت به خود مىپوشد و به صورت موجود زنده آگاه درمىآید. همچنین است دیگر قوهها و توانهائى که در سرشت انسان به ودیعت نهاده شده و با گذشت زمان فعلیت مىیابد و او را به موجودى کامل تبدیل مىکند. بنابراین، همه افراد بشر از قوه آگاهى، قوه شنوائى، قوه بینائى، قوه خواندن و نوشتن و سایر قوهها و توانها برخوردارند و پس از مدتى همه این قوهها را در چهارچوب فعلیت، واجد مىشوند. ازاینروست که گویند: هر انسانى در لحظه مرگ با یک رشته فعلیتها و انقلاب «امکانها» به «شدن»ها جهان را ترک مىکند.
حال اگر عقیده به رجعت درست باشد، یعنى پس از مرگ، دوباره زنده شود و به دنیا بازگردد، لازمه آن این است که بعد از رسیدن به مرحله فعلیت، مرتبه به قوه و استعداد بازگردد و این محال است(18) و با حکمت حق تعالى سازگار نیست و به یک معنى کارى لغو به شمار مىرود.
پاسخ: علامه طباطبایى(ره) مىفرماید: در صحت این مطلب که هرگاه چیزی به فعلیّت برسد، برگشتن آن به حال قوه، محال است، شکى نیست؛ ولى مورد بحث ما از آن موارد نیست؛ زیرا انسان وقتى از قوا خارج مىشود و به فعلیت مىرسد که واجد هر کمالى که برایش ممکن است، بشود و جدایى روح از بدن، به مرگ طبیعى باشد،؛ یعنى روح انسانى دوره تکامل خود را پیموده و نهایت استفادهاش را از بدن کرده باشد؛ به گونهاى که استعداد هیچ کمالى برایش باقى نماند، امّا در مرگ اخترامى که مفارقت روح از بدن، به واسطه عارضهاى مانند بیمارى یا قتل و جز آن است، بازگشت به دنیا هیچ محذوری ندارد؛ زیرا ممکن است انسان، استعداد کمالى را در زمانى داشته باشد و بعد بمیرد و مجدداً در زمان ثانى، براى کمال دیگرى مستعد شود و براى استیفاى آن زنده شود. یا این که استعداد کمالى را (مشروط به این که بعد از زندگى در برزخى باشد)، پیدا کند و بعد از تحقق آن شرط، زنده شود و به دنیا بازگردد تا آن کمال را به دست آورد که در هر یک از این دو فرض، مسئله رجعت و برگشتن به دنیا جایز است و مستلزم محذور محال نیست.(19)
بنابراین: محال بودن رجوع فعلیت به قوه، هرگز مستلزم امتناع رجعت نیست و کمترین خدشهاى بر این عقیده وارد نمىآورد.
به علاوه آنکه: وقوع رجعت در امتهاى گذشته، نشان نادرستى این اشکال است؛ زیرا اگر رجعت محال باشد، هرگز نباید واقع شود. بنابراین اگر کسى بگوید که ما اصل رجعت را انکار مىکنیم و تحقق آن را مستلزم رجوع فعلیت به قوه مىدانیم؛ اما تحقق رجعت در امتهای گذشته را به دلیل تصریح قرآن کریم مىپذیریم؛ سخنى ناروا گفته و مرتکب خطائى بزرگ شده است؛ چون قرآن کریم هرگز بر خلاف مسلّمیّات عقلى و علمى سخن نمىگوید و هیچگاه از وقوع امور محال خبر نمىدهد. به دیگر سخن: اگر رجعت محال باشد، قرآن از وقوع این امر محال گزارش نمىدهد، و چون در این کتاب آسمانى با صراحت از تحقق رجعت سخن به میان آمده، خود نشانه امکان وجود این امر و نفى اشکال یاد شده است.
5 - آیا رجعت مستلزم تشویق به گناه نیست؟
دیگر از اشکالات منکران، این است که مىگویند اعلام رجعت صحیح نیست، زیرا کسانى را وادار مىکند که توبه از گناهان خود را موکول به آینده زمان رجعت کنند.
پاسخ این شبهه چنین است که: اولاً بازگشت در رجعت عمومى نیست و تنها عدهاى از مردم رجعت مىکنند و ثانیاً: احدى نمىداند که آیا او جزء رجعتکنندگان است یا خیر، و همین که نمىداند بازمىگردد یا خیر؟ در بازداشتن وى از گناهان کفایت مىکند.
در فهرست نجاشى، حکایتى از «مؤمن الطاق» آورده که یکى از مخالفان به او گفت: آیا به رجعت عقیده دارى؟ گفت: آرى، مخالف مىگوید: پانصد دینار به من وام ده تا هنگام رجعت به تو پس دهم. مؤمن الطاق هم به او مىگوید: ضامنى بیاور تا ضمانت کند. آن وقت تو بسان یک انسان بازگشت مىکنى تا بتوانم وام خود را از تو بستانم، از کجا معلوم که بوزینه برنگردى؟!(20)
6- اگر رجعت کنندگان توبه کنند؟
یکى دیگر از اشکالات منکران، این است که مىگویند: بدون تردید افراد رجعتکننده از دو گروه تشکیل مىشوند. گروه اول آنانکه دوران حیات خود را همراه با ایمان و تقوا سپرى کردهاند و گروه دوم کسانى که جز ناپاکى و پلیدى کار دیگرى از ایشان سرنزده است. به طور مسلم، افراد گروه دوم که جریانها را در برزخ از نزدیک مشاهد کرده و حقایق بر آنها آشکار شده است، پس از بازگشت به این جهان راه توبه را پیش خواهند گرفت. حال باید دید که آیا توبه چنین افرادى پذیرفته مىشود یا خیر؟ اگر پاسخ سؤال مثبت باشد، برخلاف حکمت الهى است، زیرا دوران زندگى دنیائى ایشان به سرآمده و سرنوشت ابدى آنها تعیین شده است. و اگر پاسخ سؤال منفى باشد، بر این افراد ستم رفته و وعده خداوند درباره پذیرش توبه گنهکاران تحقق نیافته است.
این اشکال را به دو گونه مىتوان پاسخ داد:
نخست این که: توبه اینگونه افراد پذیرفته نمىشود، زیرا توبهاى در پیشگاه خدا ارزش دارد که از روى اختیار و آزادى صورت پذیرد، نه دلیل مشاهده قهر الهى و عذابهاى دردناک.
توضیح بیشتر این که: براساس آیات قرآنکریم، مرتکبین گناه، یا از اعتقاد به آئین حق سرباز مىزنند؛ هرگاه از کرده خود پشیمان شده به درگاه خدا باز گردند، توبه ایشان پذیرفته است. اما اگر در آخرین لحظات زندگى (هنگام آشکار شدن حقایق و نشانههاى مرگ و عذاب)، انسان گناهکار و یا کافر به درگاه خدا توبه کند، توبه او پذیرفته نخواهد شد.
قرآنکریم مىفرماید: «انما التوبة على الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیماً. و لیست التوبة للذین یعملون السیئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن، ولا الذین یموتون و هم کفار، اولئک اعتدنالهم عذاباً الیماً»(21) بازگشت به آغوش رحمت الهى، تنها به کسانى اختصاص دارد که از روى نادانى مرتکب کار زشت مىشوند و فورى نیز توبه مىکنند اینان هستند که خداوند توبه ایشان را مىپذیرد، و خداوند دانا و حکیم است. اما توبه براى کسانى نیست که در منجلاب گناهان غوطهور بوده و هنگام فرا رسیدن مرگ نداى توبه سر مىدهند، و یا آنان که در لحظه مرگ با حالت کفر مىمیرند. ما براى اینگونه افراد عذابى دردناک آماده کردهایم.
با دقت در آموزههاى دینى درمىیابیم که توبه ارزشمند، توبهاى است که از دل برخیزد و از روى اختیار انجام گیرد. اما کسى که با دیدن نشانههاى قطعى مرگ و علائم عذاب الهى توبه مىکند یا ایمان مىآورد، به هیچ روى شایسته تقدیر و تشویق نیست؛ زیرا چنین فردی راهى جز این نداشته و اضطرار و اجبار او را به این کار واداشته است. به همین جهت است که قرآنکریم از ماجراى غرق شدن فرعون (22) و ایمان آوردن وى در آخرین لحظات زندگى یاد کرده و به صراحت اعلام مىدارد که این ایمان هیچ سودى براى وى نخواهد داشت و هرگز پذیرفته درگاه الهى نیست.
بنابراین، انسانى که سراسر عمر خود را در زشتى و گناه و کفر سپرى کرده و حتى براى لحظهاى اندیشه ایمان به خدا و توبه در آستان روبوبى را به خاطر نگذرانده است، اگر بعد از مردن و انتقال به عالم برزخ و مشاهده کیفر و پاداشها و شناخت حق و راستى از باطل و کژى به دنیا بازگردد و توبه کند، این توبه هیچ ارزشى ندارد و در پیشگاه خدا پذیرفته نیست.
پاسخ دوم: چنین افرادى که قلوبى مسخ شده و تاریک دارند، پس از بازگشت نیز توبه نمىکنند.
توضیح اینکه: دیدن حقایق و آشکار شدن واقعیتها موجب عبرت بسیارى از انسانها مىشود و افراد زیادى را از ادامه کفر و گناه بازمىدارد. اما در برابر اینگونه افراد خداجو و حقپذیر کسانى نیز یافت مىشوند که با وجود مشاهده همه آثار عظمت خداى تعالى، همچنان در گرداب کفر و گناه غوطه مىخورند. به طور کلى کسانى آمادگى توبه و بازگشت به درگاه خدا را دارند که سراسر روح و روان آنان را سیاهى و بداندیشى فرانگرفته و نقطه سفیدى در آن بر جاى مانده باشد، ولى آن گروه که در طول دوران زندگى خود بر اثر فساد و کژى، روح و روان خود را آنچنان آلوده کردهاند که کمترین نشانى از مهر و لطف خدا در آن وجود ندارد، هرگز با مشاهده واقعیتها توبه نمىکنند.
قرآنکریم در بیان این حقیقت شگفتانگیز مىفرماید: «وَلَوْ تَرَىَ إِذْ وُقِفُواْ عَلَى النَّارِ فَقَالُواْ یَا لَیْتَنَا نُرَدُّ وَلاَ نُکَذِّبَ بِآیَاتِ رَبِّنَا وَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِین. بَلْ بَدَا لَهُم مَّا کَانُواْ یُخْفُونَ مِن قَبْلُ وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ»(23) اى کاش مىدیدى آن لحظهاى را که (مجرمان) بر کنار آتش دوزخ نگاه داشته شدند و گفتند: اى کاش ما (به دنیا) باز گردیم و از این پس نشانههاى پروردگارمان را تکذیب نکرده در شمار مؤمنان قرار گیریم. بلکه براى آنان آنچه که از قبل پنهان مىداشتند، آشکار شده و هرگاه به دنیا بازگردانده شوند، همان روش را ادامه داده و همچنان به کارهاى ناروا دست مىیازند. و اینان دروغگویند.
بنابراین نمىتوان گفت: هر کس بمیرد و در عالم برزخ با حقایق جهان آشنا شود، در صورت بازگشت به دنیا حتماً توبه خواهد کرد و از گناه دورى خواهد گزید. این سخن درباره سران و پیشتازان کفر هرگز درست نیست و در قلب آنان جائى براى پذیرش حق و توبه نمانده است. و با توجه به آن که رجعت کفار منحصر به کسانى است که وجودشان با کفر و ستم آمیخته شده، قاطعانه مىتوان گفت که اینگونه افراد، بعد از بازگشت نیز همان روش را پیش مىگیرند و همان عقیده باطل را ادامه مىدهند.
و آخر دعوانا أن الحمدلله ربالعالمین.
پىنوشتها:
1. سید محمود آلوسى بغدادى، تفسیر روح المعانى، ج 10، جزء بیستم، ص 27.
2. احمد امین، فجر الاسلام، ج 1، ص 169، بیروت، دارالکتاب العربى، 1969 م.
3. سید مرتضى عسکرى، عبداللّه بن سبا و اساطیر اخرى، ج 1، ص 35 - 37، بیروت، دارالزهراء، 1403 ق.
4. همان.
5. علامه امینى،الغدیر، ج 8، ص 327 - 328.
6. سید مرتضى عسکرى، عبداللّه بن سبا و اساطیر اخرى، ج 1، ص 76 - 78، بیروت، دارالزهرا، 1403.
7. همان، ج 2، ص 320.
8. همان، ص 321.
9. همان، ص 324.
10. دکتر طه حسین، على و بنوه، ص 91، چاپ مصر.
11. ر.ک:صدرالمتألهین، اسفار، ج 9، باب 8، فصل 1، ص 3، که در مورد ابطال تناسخ مىفرماید: «...فلو تعلقت نفس منسلخة ببدن آخر عند کونه جنیناً او غیر ذلک، یلزم کون احدهما بالقوه، و کون الشىء بما هو بالفعل و ذلک ممتنع، لأن الترکیب بینهما طبیعى اتحادى، و الترکیب الطبیعى تسجیل بین امرین احدهما بالفعل و الآخر بالقوه.» بحار الانوار، ج 4، ص 320 - 322.
12. سوره انبیاء، آیه 95.
13. زمخشرى، تفسیر کشاف، ج 4، ص 14.
14. سوره انبیاء، آیه 94.
15. صدرالمتألهین شیرازى، تفسیر القرآن الکریم، ج 5، ص 75.
16. سوره مؤمنون، آیه 99 و 100.
17. سید محمود آلوسى بغدادى، تفسیر روح المعانى، ج 10، جزء بیستم، ص 27.
18. شریعت سنگلجى، اسلام و رجعت، به نقل از ابوالقاسم موسوى، مناهج المعارف، ص 515، با اندکى دخل و تصرف.
19. علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 2، ص 107.
20. بحارالانوار، ج 52، ص 107.
21. سوره نساء، آیه 18.
22. سوره یونس، آیه 90 - 91.
23. سوره انعام، آیه 27 - 28.