ابوطالب(ع) شخصیت مظلوم تاریخ
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ابوطالب(ع) عموى بزرگوار رسول اکرم(ص)، پدر امیرالمؤمنین، على (ع)، است. وى وصى «عبدالمطلب» و بزرگترین حامى پیامبر اسلام(ص) بود. تاریخ زندگى او سراسر پر از افتخارات بىنظیر است. مردى که به حق، پناهگاه دردمندان و محرومان بود. ایثار و اخلاص در وجود او تجسم پیدا کرده بود. ابرمردى که «تاریخ»، فداکارى و استقامتهاى وى را در کسى جز در فرزندش «امیرالمؤمنین» سراغ ندارد!! چنان که دانشمند «اهل سنت»، ابن ابى الحدید، مىگوید:(1) ابوطالب و پدرش «عبدالمطلب» بزرگ «قریش» و امیر و سرور «مکه معظمه» بودند و مردم آن سامان و مهاجرین و مسافرین این شهر تاریخى و زائران بیت خدا را پذیرایى و رهبرى مىکردند.
او یک لحظه از خدا غافل نبود؛ بلکه او از جانشینان حضرت ابراهیم(ع)، قهرمان توحید، بود، و طبق پیشگویىهاى انبیاى الهى منتظر نبوت خاتم پیامبران «محمد بن عبدالله(ص)» بوده است؛ از این جهت رسول خدا پیش از آن که از مادرش متولد گردد، حضرت ابوطالب(ع) به رسالت وى ایمان داشت و هنگام تولد رسول خدا، وقتى که «فاطمه بنت اسد»، همسر ابوطالب، تولد پیامبر اسلام را به اطلاع وى رسانید، و از غرایب امرش در هنگام زایمان او سخن گفت، «ابوطالب» فرمود: از این کارها و چنین نوزادى تعجب مىکنى؟ صبر کن، سى سال دیگر تو نیز همانند وى را که وزیر و وصیش خواهد بود، به دنیا مىآورى!!!(2)
ابوطالب، مردى با ایمان و مقتدرى بود که پیامبر اسلام را از شر کفار قریش تا واپسین لحظات عمر حفظ و از این رهگذر، سهم بسزایى در پیشرفت اسلام داشته است؛ اما، على رغم آن همه فداکارىها و ایثارگرىهایش .... بعضى از مبغضین و متعصبین، نسبت به آن حضرت اسائه ادب نموده و در ایمان و اعتقادش دچار شک و تردید گردیدند. در این نوشتار، برآنیم: به گوشههایى از فضائل، ایثار و فداکارى، و دلائل ایمان آن بزرگمرد اسلام که به حق، مظلوم تاریخ است، اشاره نماییم.
تولد ابوطالب
سى و پنج سال قبل از تولد پیامبر(ص)، ابوطالب در خانه پدرش عبدالمطلب (شیبة الحمد)(3) به دنیا آمد؛ مادر او «فاطمه» دختر عمرو بن عائذ بن مخزوم بود.
اسامى ابوطالب
ابوطالب، (چنان که رسم عرب است که هر فردى داراى کنیهاى، مأخوذ از نام فرزند بزرگ مىباشد، با قرار دادن کلمه «اب» در مرد، و «ام» (در زن) از لحاظ فرزند بزرگش طالب، مکنى به ابوطالب شد؛ و اما نامهاى آن حضرت:
الف) عبدمناف، برخى خیال کردهاند: که معنى این نام «بنده بت» است؛ چنان که صاحب قاموس گفته است: گویا این که مناف نام بتى از قریشیان بوده است. اما با اعتقاد به طهارت پدران اوصیا و پیشوایان، هرگز باور نمىشود که نام بنده بت، بر حضرت ابوطالب گذاشته باشند؛ به ویژه آن که بر حسب گفته صحاح اللغه و لغویین دیگر، کلمه «نوف» بر علوّ و فضیلت دلالت دارد. بنابر این عبد مناف، یعنى عبد العالى، بنده بلند مرتبه، نه بنده بت.
ب) برخى نام دیگر آن حضرت را «عمران» ذکر کرده و آلعمران را به وى نسبت مىدهند؛ چنان که در قرآن است.
جلوههایى از ایثار و فداکارى ابوطالب
هنگامى که رسول خدا(ص) به دنیا آمد، پدرش، عبدالله، از دنیا رفته بود؛ از این رو کفالت او را جدش «عبدالمطلب» به عهده گرفت، و هنوز بیش از هفت سال از عمر وى نگذشته بود، که جدش نیز از دنیا رفت. عبدالمطلب در هنگام احتضار در جمع فرزندانش، ابوطالب را به عنوان کفیل پیامبر(ص) معرفى کرد. چنان که در منابع دست اول اسلامى آمده است: «رسول خدا (ص) هشت ساله بود که جدّ بزرگوارش وفات یافت؛ عبدالمطلب در هنگام وفات کفالت و نگهدارى پیامبر(ص) را به ابوطالب سفارش و توصیه کرد.»(4) چنان که این وصیت به زبان شعر نیز بیان شده است:
اوصیک یا عبد مناف بعدى
بموعد بعد ابیه فردٍ
اى عبد مناف (ابوطالب!) نگاهدارى و حفاظت شخصى را که مانند پدرش یکتاپرست است، بر دوش تو مىگذارم و ابوطالب در پاسخ گفت: پدرجان! محمد(ص) هیچ احتیاجى به سفارش ندارد؛ زیرا، او فرزند من است و فرزند برادرم. (ابوطالب با عبدالله پدر پیامبر(ص) از یک مادر بودند).(5)
وقتى که عبدالمطلب درگذشت، ابوطالب پیامبر(ص) را پیش خود برد، و با این که ثروتى نداشت و نادار بود، امّا بهترین سرپرست براى آن حضرت بود؛ على(ع) مىفرماید: «پدرم در عین نادارى، سرورى کرد و پیش از او هیچ فقیرى سرورى نیافت».(6)
ابوطالب نسبت به پیامبر(ص) چنان دوستى و محبت شدیدى ابراز مىداشت که هیچ یک از فرزندان خود را تا آن اندازه دوست نمىداشت، در کنار پیامبر(ص) مىخوابید و هرگاه بیرون مىرفت، او را نیز همراه خود مىبرد و چنان دلبستگى شدیدى به پیامبر(ص) داشت که، نسبت به هیچکس چنان نبود و خوراک خوب را مخصوص آن حضرت قرار مىداد.(7)
«ابن عباس» و سایر صحابه مىگویند: «حضرت ابوطالب رسول خدا را بسیار دوست مىداشت؛ به طورى که او را از فرزندانش بیشتر دوست داشته، و بر آنان مقدم مىنمود! بنابر این هرگز از وى دورتر نمىخوابید و خود هر جا مىرفت او را نیز با خود مىبرد.»(8)
علامه مجلسى(ره) نقل مىکند: «هرگاه رسول خدا در رختخوابش مىخوابید، حضرت ابوطالب پس از آن که همه مىخوابیدند، به آرامى او را بیدار مىکرد، و رختخواب على را با وى جابجا مىنمود، و فرزند خود و برادرانش را جهت حفاظت وى مأمور مىساخت.»(9)
یعقوبى مىنویسد: از رسول خدا(ص) روایت شده است که پس از وفات «فاطمه بنت اسد»، همسر ابوطالب، که زنى مسلمان و بزرگوار بود، فرمود: «الیوم ماتت اُمّى؛ امروز، مادرم وفات کرد»، و او را در پیراهن خویش کفن کرد و در قبرش فرود آمد و در لحد او خوابید و چون از ایشان پرسیدند: چرا براى فاطمه بنت اسد چنین بىتاب شدهاى؟ فرمود: «او به راستى مادرم بود؛ زیرا، کودکان خود را گرسنه مىگذاشت و مرا سیر مىکرد. آنان را گردآلود مىگذاشت و مرا تمیز و آراسته مىنمود، و راستى که مادرم بود».(10)
حضرت ابوطالب رسول خدا را از سن هشت سالگى به خانه خویش منتقل ساخت، و تا سن پنجاه سالگى رسول خدا(ص)، لحظهاى از یارى و حمایت او دست برنداشت و او را بر خود و فرزندانش مقدم مىداشت!! و خطرهاى احتمالى را که متوجه رسول خدا مىگردید، خود و فرزندانش با جان و دل مىخریدند، و آن چنان فداکارى و ایثار مىنمودند که ملائکه و جبرئیل بر آنها مباهات مىکردند!!
در تاریخ آمده است که کفار قریش بارها به حضرت ابوطالب مراجعه نموده و از او خواستند که جلوى تبلیغات پیامبر اسلام(ص) را که به نظر آنان اهانت به آیین و مقدّسات بت پرستى بود، بگیرد. پس از چندین بار تذکر، سرانجام با اخطار و هشدار شدیدتر پیش آمدند؛ به گونهاى که جان رسول خدا(ص) و حضرت ابوطالب مورد تهدید جدى قرار مىگرفت؛ در چنین موقعیتى ابوطالب با تمام قوا از رسول خدا حمایت مىکرد و مىگفت: «اذهب یا بن اخى؛ فقل ما احببت فوالله لا اُ سلمک لشىء ابدا؛(11) تو نگران نباش و به دنبال مأموریت الهىات انجام وظیفه کن؛ به خدا سوگند! به هر قیمتى (و لو جان من در خطر باشد) دست از حمایت تو برنمىدارم!!»
ابن ابى الحدید مىنویسد: «ابوطالب، کسى است که پیامبر خدا را در دوران کودکىاش کفالت نمود و در بزرگىاش او را مورد حمایت قرار داد، و از شرارت کفار قریش جلوگیرى کرد؛ وى در این راه انواع سختىها و گرفتاریها را تحمّل نمود، و بلاها را با جان و دل خرید، و در یارى و نصرت پیامبر و تبلیغ آیینش با تمام وجود قیام کرد! آن چنان ایثار نمود که «جبرئیل» در هنگام وفات او بر پیامبر نازل شد و خطاب کرد: دیگر از مکّه خارج شو؛ زیرا، یاور و کمک تو از دنیا رفته است!!»(12)
شایان توجه است که محدثین و مورخین «شیعه و سنى» فداکاریهاى این رادمرد اسلام را ثبت کردهاند، و احادیث و روایاتى را در اینباره نقل نمودهاند، از آن جمله آوردهاند که : قریش از ابوطالب مىترسیدند و احترامش را نگه مىداشتند؛ تا او زنده بود، خطر جدى رسول خدا را تهدید نمىکرد؛ اما پس از وفات او جسارت و خلافکارىها به حدى رسید که، خاک بر سر مبارک رسول خدا(ص) مىریختند!! و شکمبههاى حیوان را بر سر و شانهاش مىریختند!!!! و در حال نماز و عبادت، به اذیت و آزار او و یارانش مىپرداختند؛ تا جایى که رسول خدا فرمود: «ما نالت قریش منى شیئا اکرهه حتى مات ابوطالب؛ کفار قریش نتوانستند با وجود عمویم «ابوطالب» کارهاى ناشایست نسبت به من انجام دهند، تا این که او وفات کرد». پس از وفات ابوطالب آن چنان صحنه را بر پیامبر(ص) تنگ کردند که، رسول خدا سال وفات «ابوطالب» و حضرت خدیجه(س) را که مدتى بعد از رهایى از شعب ابى طالب رخ داد، «عام الحزن»، سال غمها و اندوهها نامید ... .(13)
بحث و تحلیلى در ایمان ابوطالب
در فرهنگ قرآن، ایمان و عمل صالح توأمان مطرح است. هر جا سخن از عمل صالح در میان است، ایمان نیز در کنارش طرح مىشود و در واقع عمل صالح، آیینه ایمان و باورهاى درونى انسان مىباشد «و من یأته مؤمناً قد عمل الصالحات»(14) کسى که از دریچه ایمان به حریم خدا وارد مىشود، به تحقیق آن کس عمل صالح و شایسته انجام مىدهد. ایمان، طرح درونى است و اعمال مؤمن، بر مبناى این طرح بنا مىشود و شکل شایسته و مطلوب به خود مى گیرد. «کل یعمل على شاکلته»(15) پس، از دیدگاه قرآن، چهره واقعى اشخاص را در سیماى اعمال و آیینه ایمان آنها باید جستجو کرد و بر این اساس درباره آنها به داورى نشست.
یکى از چهرههاى نامدارى که داوریهاى متفاوتى را متوجه خود ساخته است، حضرت ابوطالب، پدر بزرگوار حضرت على(ع) مىباشد. پیچیدگى شخصیت و سیاستپیشگى پر رمز و راز او، باعث شده که عدّهاى به انحراف شناخت و لغزش داورى در مورد ایشان دچار گردیده و شبهه و خدشهاى در ایمان ابوطالب ایجاد نمایند و اتهام شرک را در سیماى آن عالى مقام بزنند؛ این گروه متعصب و مبغض نه تنها ابوطالب را بى ایمان مىدانند، حتى مىگویند!! پدر و مادر پیامبر خدا(ص) نیز بى ایمان از دنیا رفته و (نعوذ بالله) در دوزخ «جمره» آتشند!!!(16) و حال آن که به کرات در منابع اصیل اسلامى وارد شده است که هیچ یک از پدران و مادران معصومین(ع) مشرک نبودند؛ چنان که على(ع) مىفرمایند: «سوگند به خدا! که نه پدر و نه اجدادم «عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف» هرگز بت رانپرستیدند؛ بلکه آنان به سوی «کعبه» نماز خواندند، و به آیین حضرت ابراهیم(ع) قبل از اسلام عمل مىکردند.»(17)
در باره ایمان آن حضرت کتابهاى مستقلى نوشته شد و علماى بزرگ عامه و خاصه نیز این موضوع را مورد توجه قرار داده، و به طور مبسوط از آن بحث نمودهاند و بدون اغراق صدها حدیث و نظرهاى مثبت در ایمان آن حضرت در منابع اسلامى ثبت و ضبط است؛ چنان که علامه مجلسى(ره) بیش از یکصد و پانزده صفحه، و با بیان هشتاد و پنج حدیث در این مورد، این مسئله مسلّم تاریخى را مورد امعاننظر قرار داده، و دیدگاهها و منابع بزرگ اهل سنت را نیز نقل نموده است.(18) همچنین صاحب الغدیر در جلد هفتم و هشتم کتابش، صدها حدیث را از منابع معتبر (شیعه و سنى)، همراه با اعترافات محققین و مورخین آنان نقل نموده، و در بیش از یکصد و ده صفحه به تحقیق این مطالب پرداخته است و با آن آگاهى و اشراف محققانه خود، از شخصیت مظلوم تاریخ، ابوطالب، دفاع نموده است.(19)
علما و اندیشمندان و محققان اهل «سنت» نیز کم و بیش و به طور پراکنده در کتابهاى خود به ایمان حضرت «ابوطالب» اشاره نموده و معمولا نتیجه مثبت گرفتهاند؛ هر چند بعضىها نتوانستهاند بغض و دشمنى خود را نسبت به ولایت على(ع) و پدر بزرگوارش نادیده بگیرند. در این میان به نظر مىرسد که ابن ابى الحدید، بیش از دیگران به این موضوع پرداخته و احادیث و قضایاى بسیار جالبى را نقل نموده، که براى مغزهاى افراد حقجو سودمند است؛ اگر چه او نیز جزو افراد «متوقف» و سرگردان مىباشد!!!(20) گویا بیش از سههزار شعر ابوطالب، در مدح رسول خدا و رسالتش، این افراد متعصب و یا گروه مبغض را در مورد ایمان آن حضرت قانع نساخته است!!! و صدها حدیث از رسول خدا و ائمه اطهار(ع) در این مورد کافى نبوده است!! و فقط به یک حدیث ضعیف(21) که به اعتراف خود آنان راوىاش «مغیرة بن شعبه» مردى فاسق و مبغض اهلبیت و به ویژه على(ع) است تمسک نمودند و ابوطالب را (نعوذ بالله) اهل آتش مىدانند!!!
آیا منصفانه است که کسى درباره ایمان ابوطالب شک و تردید کند؟ و یابالاتر از آن، او را مشرک معرفى نماید؟!!! ابوطالب کسى است که حضرت محمد(ص) را در خانه خود پرورش داد و در زمان رسالت او، از مال و حیثیت و موقعیت اجتماعى و سیاسى خود، در راه یارى او کوتاهى نکرد. ابن ابىالحدید، مورخ و دانشمند معروف اهل سنت، در ضمن شرح فداکارىهاى حضرت ابوطالب، مىگوید: «یک نفر از علماى شیعه درباره ایمان ابوطالب کتابى نوشت و نزد من آورد که من تقریضى بر آن بنویسم. من به جاى تقریض این اشعار را که شماره آنها به هفت بیت مىرسد، در پشت کتابش نوشتم، که مضمون بخشى از آنها چنین است: « هرگاه ابوطالب و فرزندش على(ع) نبودند، هرگز اسلام قد راست نمىکرد؛ پدر در مکه از آن حمایت کرد و فرزند در یثرب (مدینه)، جانش را نثار کرد.»(22) او در راه حفظ پیامبر(ص) لحظهاى از پا ننشست و سه سال دربهدرى و زندگى در کوهها و درّهها را بر ریاست و سیادت مکّه ترجیح داد. او راضى بود تمام فرزندانش کشته شوند؛ ولى پیامبر(ص) زنده بماند. در هنگام مرگ به فرزندان خود گفت: من محمد را به شما توصیه مىکنم؛ زیرا او امین قریش و راستگوى عرب، و حائز تمام کمالات است؛ آئینى آورد که دلها بدان ایمان آورد. آیا با این وصف، باز مىتوان درباره ایمان و اعتقاد او تردید کرد و اعمال او را، گواه و گویاى ایمانش ندانست؟!! باید دانست که کردار نیک و بزرگ ابوطالب، نشأت یافته از ایمان سرشار و محکم و آهنین او مىباشد؛ ولى به حق باید گفت: ابوطالب شخصیت مظلوم تاریخ است؛ او نه تنها در زمان حیاتش مورد ستم واقع شد، حتى بعد از وفاتش نیز ستمهایى بر او روا داشته شده است؛ تا آنجا که گروهى تصوّر کردهاند که تعصب قومى او را بر حمایت و یارى و فداکارى درباره پیامبر(ص) واداشته است و اگر رشته خویشاوندى میان او و برادرزادهاش نبود، او هرگز تا این حد از او دفاع نمىکرد؛ ولى این داوران جاهل تاریخ، از دو مطلب غفلت ورزیدهاند:
1- درست است که تعصب خویشاوندى گاهى انسان را تا لب پرتگاه مىکشاند؛ ولى رشته خویشاوندى سبب نمىشود که انسان چهل و دو سال تمام از انسانى دفاع و پروانهوار گرد وجود او بچرخد و خود و فرزندان و تمام فامیل را قربانى تعصب خویش سازد. از این افراد مىپرسیم: مگر ابولهب ارتباط نزدیک نسبى با پیامبر(ص) نداشت؟ مگر ابولهب، عموى پیامبر نبود؟ چرا او بر اساس رابطه نسبى، برادرزاده خویش را یارى نکرد؟ نه تنها یارى نکرد، بلکه مانند مشرکان دیگر و بدتر از آنان، در صدد آزار و شکنجه پیامبر برآمد و موضع خصمانه در برابر دین توحیدى اتخاذ کرد و در برابر رسول خدا با تمام توان ایستاد، تا جایى که کلمات عقابآمیزى از سوى خدا در باره او و همسرش نازل شد.(23) پس ایمان است که به انسان، شجاعت، از خودگذشتگى، مقاومت و ایثارگرى مىبخشد و نقش عوامل دیگر بسیار ضعیف و کمرنگ است و در شرایط حساس هرگز نمىتواند، تأثیرگذارى داشته باشد.
2- آنان سخنان و اشعار و سرودههاى آن حضرت را از نظر دور داشته و داورى بى پایهاى کردهاند؛ در صورتى که اشعار جاودانه او (بیش از سههزار بیت) حاکى از آن است که محرّک او بر این دفاع همان عقیده راسخ او نسبت به فضیلت و کمال و به تعبیر روشنتر، نبوت و رسالت او بود. آیا مىتوان اشعار فروان او را که در باره عظمت برادرزاده و فضیلت و کمال و دعوت آسمانى او سروده است، از نظرها دور داشت؟ اشعار و سرودههاى وى، کاملا بر ایمان و اخلاصش گواهى مىدهد که به قسمتى از آنها مىپردازیم: «اشخاص شریف و فهمیده بدانند که محمد(ص) بسان موسى و عیسى، پیامبر، و بسان آنها راهنما است و هر فردى از پیامبران به امر پروردگار، منصب هدایت را به عهده مىگیرد؛ شما اوصاف او را در کتابهاى آسمانى با کمال درستى مىخوانید، و این گفتار صحیح است و رجم به غیب نیست ... »(24) اشعار گذشته، و دهها شعر دیگر که در دیوان(25) وى و در لابلاى تاریخ و نوشتههاى حدیث و تفسیر موجود است، گواه زندهاى است بر این که انگیزه او از دفاع از پیامبر، همان عقیده خالص و اسلام واقعى او بوده، و هیچ محرکى جز عقیده، و ایمان نداشته است.
براى اثبات ایمان این بزرگ اسلام علاوه بر ایثار و فداکارىهاى او و اشعار و سرودههایش، که در شأن و عظمت دعوت نبوى و ایمان به حقانیت رسول خدا و فضائل او ... مىباشد شواهد و ادلّه فراوان دیگرى نیز در منابع روایى شیعه و سنى وجود دارد، که به جهت رعایت اختصار، به ذکر چند روایت بسنده مىکنیم:
1) ابن ابىالحدید معتزلى مىگوید: با اسناد بسیارى، برخى از عباس بن عبدالمطلب و بعضى از ابوبکر بن ابى قحافه، نقل کردهاند که: ابوطالب رحلت نکرد، مگر این که گفت: «لا اله الا الله، محمد (ص) رسول الله»(26) ابوبکر در سال هشتم هجرت در حالى که دست پدرش را که نابینا بود، گرفت و به حضور رسول خدا(ص) آورده، و پس از گذشتن بیست و یک سال از رسالت آن حضرت ایمان آورد؛(27) ابوبکر از ایمان وى خوشحال شد و گفت: اى پیامبر خدا! سوگند به خدایى که تو را به حق مبعوث کرد، من به اسلام و ایمان عمویت «ابوطالب» بیش از اسلام پدرم خشنود گردیدم. ناگفته نماند که این فراز از سخنان خلیفه اول، در کنار دهها حدیث دیگر که مبنى بر ایمان ابوطالب است، در منابع اهلسنت آمده است.
2) در تواریخ و سیرههاى «شیعه و سنى» آمده است که پیامبر اسلام(ص) با خدیجه و امیرالمؤمنین - علیهم السلام مشغول خواندن نماز مستحبى بودند(28) «ابو طالب» با فرزندش «جعفر» به نماز آنان تماشا مىکردند؛ در این هنگام ابو طالب به جعفر گفت؛ «صل جناح ابن عمّک؛ برو در طرف راست پیامبر خدا نماز بگذار»؛ و سپس به على (ع) سفارش کرد: «اما انه لایدعو الا الى خیر فالزمه؛ آگاه باش که رسول خدا جز به راه نیک دعوت نمىکند از او دست بر ندار».(29)
3- على(ع) مىفرماید: «وقتى وفات پدرم، ابوطالب، را به رسول خدا خبر دادند، آن حضرت سخت گریست؛ و سپس دستور داد: برو او را غسل داده و کفنش کن. خداوند او را ببخشد و رحمت کند.»(30) آنگاه آن حضرت خود تشریف آورده و در کنار جسد «ابوطالب» قرار گرفته و فرمود: «اى عموى بزرگوار! تو مرا در یتیمى کفالت نمودى، و در کودکى تربیت فرمودى، و در بزرگىام یارى دادى، خداوند به تو پاداش خوبى مرحمت فرماید.»(31)
ابن ابى الحدید معتزلى پس از ذکر این مطالب مىنویسد: رسول خدا فرمود: «اما و الله لاستغفرنّ لک و لاشفعنّ فیک شفاعة یعجب لها الثقلان؛ من در مورد تو آن چنان از خدا طلب مغفرت و شفاعت مىنمایم، که جن و انس از عظمت آن تعجب مىنمایند».(32)
ودر همین مورد جبرئیل به محضر پیامبر(ص) شرف یاب گردید و خطاب کرد: خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر پذیرفته است:
1- مادرت «آمنه» که تورا به دنیا آورده است؛2- پدر گرامىات که تو از صلب او متولد کردیدهاى؛ 3- مرد بزرگوارى چون «ابوطالب» که تو را مورد همایت خویش قرار داد؛ 4- جد پدرىات «عبد المطلب» که پرستارى تو را عهدهدار شد؛ 5 - «حلیمه بنت ابى ذویب» که دایگى تو را بر عهده گرفت؛ 6- دوست دوران جاهلیت تو که مردى سخى و پناهگاه محرومان بود.(33)
4- در روایتى از امام صادق(ع) که چشم بصیرت به حقایق ایمانى ابوطالب دارد و به تعبیر معروفى که «اهل البیت ادرى بما فى البیت» درباره او مىفرماید: «مثل ابوطالب، مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را مکتوم مىداشتند و خدا به ایشان دو برابر پاداش عطا کرد.»(34)
5 - از امام باقر(ع) درباره ایمان ابوطالب سؤال شد، حضرت فرمود: «اگر ایمان ابوطالب در کفه ترازویى قرار گیرد و ایمان این خَلْق در کفه دیگر نهاده شود، ایمان او برتر خواهد بود»(35)؛ و همین ایمان برتر بود که ابوطالب را واداشت که حمایتهاى بىدریغ خود را از مقام رسالت و نبوت توحیدى دریغ نکند؛ و گرنه ارتباط نسبى و ... نمىتوانست چنین انگیزه نیرومندى در ابوطالب ایجاد نماید.
6- امام صادق(ع) فرمود: هنگامى که مادر امیرالمؤمنین، على (ع)، تولد رسول خدا را به همسرش ابوطالب مژده داد، او نیز متقابلا فرمود: من هم به تو مژده مىدهم که بعد از سى سال دیگر تو همانند او را که فقط پیامبر نخواهد بود، به دنیا مىآورى. در حدیث دیگرى آمده: «تتعجبین من هذا انک تحبلین و تلدین بوصیّه و وزیره»؛ یعنى تو نیز «وصى» و «وزیر» او را به دنیا مىآوری.(36) از این روایات استفاده مىشود که حضرت ابوطالب پیش از تولد رسول خدا به رسالت وى ایمان داشته است و از فاصله زمانى او با وصیش باخبر بوده، و بدینگونه امامت فرزندش را نیز تأیید نموده است.
7- در روایتى از امام حسین(ع) وارد شده که پدرش على(ع) نقل مىکند که روزى او (امام على) در کنار خانهاش با جمعى نشسته بود، ناگاه مردى نادان سؤال کرد: یا امیرالمؤمنین! شما همچو مقام والایى دارید، در حالى که پدرتان در آتش است!! حضرت فرمود: ساکت شو؛ خدا دهانت را بشکند، این چه سخنى است؟!! سوگند به کسى که پیامبر را به حق مبعوث کرد، اگر پدرم در مورد همه گناهکاران روى زمین شفاعت کند، خداوند از او مىپذیرد. آیا پدر من در آتش است و حال آن که سرنوشت مردم در بهشت و جهنم به اختیار فرزندش نهاده شده است...»؟!!(37)
تذکر و نتیجهگیرى
طرح ایمان ابوطالب ریشه سیاسى دارد
بدون شک هرگاه یکدهم شواهد و دلائلى را که مبنى بر ایمان و اسلام «ابوطالب» است، در باره یک فرد دیگرى دور از گود سیاست، و کینه و بغض، وجود داشت، تمام فرق اسلامى، اعم از سنى و شیعه، به اتفاق، اسلام و ایمان وى را تصدیق مىکردند؛ ولى چرا با بودن دهها گواه محکم بر ایمان بزرگ مردى چون ابوطالب، تشکیک کرده و حتى حکم به کفر او دادهاند؟!!
پاسخ: هدف از طرح این مسئله جز، طعن در فرزندان ابوطالب و بالأخص امیرالمؤمنین، چیز دیگرى نیست؛ گروهى متعصب مىخواهند با انکار ایمان ابوطالب، فضیلتى را درباره على(ع) انکار کنند و اگر ابوطالب پدر على(ع) نبود، هرگز اثبات ایمان او به یکدهم از شواهد و دلائلى که در باره او وجود دارد، نیاز نداشت.
هدف از طرح اینگونه شبهات، این است که عقاید مردم نسبت به حامیان شماره یک اسلام، سست شود و به آنها بدبین گردند و به تدریج نسبت به اصل هم تردید نمایند. به عنوان مثال اگر بنا باشد ایمان مردم به ابوطالب سست شود، چقدر از این رهگذر گمراهى به وجود مىآید و مردم نسبت به حامى اول اسلام بدبین مىشوند و این به بالاتر سرایت مىکند.
به نظر مىرسد که به احتمال قوی، تردید در ایمان ابوطالب از همین قانون و اقدام برخلاف ناشى شده است و عدهاى را از شاهراه حقیقت منحرف کرده است و همین عده روى اطمینان بى اساسى که به زمامدار سیاهکارى (چون معاویهها) داشتند، وجود ارزندهای چون ابوطالب را تکفیر کردهاند. بدون این که قدرى بیشتر فکر کنند، بهترین حامى پیامبر اسلام(ص) را از حلیه ایمان محروم داشتهاند و بدین ترتیب خیانتى بزرگ مرتکب شدهاند.
نکته شایان تذکر دیگر، این که علت کتمان ایمان ابوطالب از زعماى قریش و سایر دشمنان چه بود؟
ابن ابى الحدید معتزلى در این باره مىنویسد: «ابوطالب، بدین جهت ایمانش را در میان دشمنان اسلام اظهار نکرد، تا آمادگى دفاعى بیشترى در یارى از رسول خدا داشته باشد، و اگر خود را مسلمان نشان مىداد، همانند سایر صحابه، نمىتوانست در برابر خیانتهاى قریش کارى از پیش ببرد...»(38) البته اینگونه حرکتها در مواردى که انسان در اقلیت باشد، یک قانون عقلایى است که انسان بتواند در لباس خصم براى اهداف خویش، کارآیى بیشترى داشته باشد؛ چنانکه «مؤمن آل فرعون» در لباس فرعونیان و طاغوتهاى آن زمان به یارى حضرت موسى (ع) شتافت و در برابر تصمیم به قتل آن حضرت بپا خاست و آنان را از این فکر ستمکارانه منصرف کرد؛ او گفت: «أتقتلون رجلا ان یقول ربى الله و قد جاءکم بالبینات من ربکم ...»(39) همچنین حضرت «شمعون» وصى حضرت عیسى (ع) از همین طریق به یارى فرستادگان آن حضرت شتافت، و شهر «انطاکیه» را از شر ضلالت و گمراهى نجات داد، و خود را به لباس صحابه و یاران پادشاه آن سامان در آورد..(40)
شیوه ذکر شده در صورت لزوم و تناسب زمانى یک ضرورت عقلى و قرآنى و اجتماعى بوده و احادیث زیادى در این باره در منابع روایى آمده است؛ چنان که: رسول اکرم(ص) فرمود: «اصحاب کهف، ایمان واقعى خود را مخفى نگهداشته، و خود را کافر معرفى مىکردند؛ از این رو، خداوند دو پاداش به آنان مرحمت فرمود؛ و همینطور عمویم «ابوطالب» در کنار قریش خود را با آنان همکیش معرفى نمود و ایمان واقعىاش را پنهان داشت؛ خداوند به او نیز دو پاداش عطا خواهد کرد.»(41)
از مجموع مطالب ذکر شده نتیجه مىگیریم: که اعمال شایسته و کردار بزرگ حضرت ابوطالب، گواه زنده و صادق باورها و ایمان او است؛ او با تحمل سختىها و شداید فراوان دست از حمایت و یارى رسول خدا برنداشت. همه امکانات و قواى خویش را در این راه سرمایهگذارى کرد و در برابر فشارهاى روزافزون مشرکان با مهارت ایستادگى نمود و با تدبیر نیرومند خویش، راههاى مشکل و صعب العبور سیاسى و اجتماعى را هموار مىکرد و با موقعیت خاص اجتماعى که داشت، در راه حمایت برادرزاده خویش، از آن بهره جسته و هم چنان با ایمان ایستاد و زندگى کرد و با ایمان و شعار توحید، چشم از دنیا فرو بست؛ اما برای مصالح اسلام و مسلمانان و حمایت از آیین حیاتبخش اسلام و شخص رسول خدا، ایمانش را از قریشیان و دشمنان اسلام مکتوم داشت.
پىنوشتها:
1. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 4 مقدمه آن.
2. اصول کافى، ج1،ص 452،ح 1و 3، روضة المتقین، ج12 ص 221 ؛بحارالانوار، ج 35، ص 77، ح 14.
3. از این جهت او را «شیبة الحمد» نامیدند که وقتى متولد شد، در سر او، مقدارى موى سفید بود، و به او «شیبه»، که به معنى پیرى است گفتند و به خاطر ویژگیهاى نیک اخلاقى که داشت واژه «حمد، که در اینجا به معنى ستودگى» است به او افزودند.
4. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، قاهره، مطبعة الاستقامه، بى تا، ج 2، ص 32، احمد بن اسحاق یعقوبى و تاریخ یعقوبى، مترجم، محمد ابراهیم آیتى، (تهران؛ شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چ ششم، 1371 ش)، ج 1، ص 368 و ابن هشام السیرة النبویه، (بیروت، دار احیاء التراث العربى، بى تا)، ج 1،ص 189 و على بن حسین مسعودى، مروج الذهب،(مصر مطبعة السعاده چ چهارم، 1384 ق،)، ج 2 ص281.
5. محمد بن جریر طبری ، همان، احمد بن اسحاق یعقوبى، همان، ابن هشام، همان.
6. احمد بن اسحاق یعقوبى، همان.
7. محمد بن سعد، الطبقات الکبری، قاهره، مطبعة نشر الثقافة الاسلامیه، 1358 ق، ج 1، ص 101.
8. الغدیر، ج7، ص 376.
9. بحارالانوار، ج 35،ص 93.
10. احمد بن اسحاق یعقوبى، همان.
11. الغدیر، ج 7،ص 360 - 359 تاریخ ابن جریر طبرى، ج 2، ص 67، کامل ابن اثیر، ج 2، ص 64.
12. ابن ابى الحدید، پیشین، ج1، ص 29 و همچنین ج 14، ص 70.
13. الغدیر، ج 7، ص373 و 376، شرح من لا یحضره الفقیه، ج 12، ص 222، تاریخ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 91.
14. سوره طه،آیه 75.
15. سوره اسراء، آیه 84.
16. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 14، ص 66 و 67 در حدیث مجعول از پیامبر (ص).
17. بحارالانوار، ج 35، ص 81، ح 22، الغدیر، ج7، ص 387.
18. بحارالانوار، ج 35، ص 183 - 68.
19. علامه امینى، الغدیر، جلد7 از صفحه 331 تا 413 پایان کتاب و همچنین در جلد 8 از صفحه1 تا 31.
20. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 14، ص 70.
21. «و اما حدیث الضحضاح من النار فانما یرویه الناس کلهم عن رجل واحد و هو «المغیرة بن شعبه» و بغضه لبنى هاشم و على الخصوص لعلىّ (ع) مشهور و معلوم و قصته و فسقه امر غیر خاف» ابن ابى الحدید، ج 14، ص 70.
22. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 14، ص 84.
23. سوره مسد، آیه 5.
24. مجمع البیان، ج7، ص 37؛ الحجة، ص 56 - 57، سیره ابن هشام، ج 1،ص 353 - 352 ؛مستدرک حاکم، ج2، ص 623.
25. ابوهفان عبدى، جامع دیوان ابوطالب که 121 بیت از آن اشعار قصائد را آورده است؛ ابن هشام در سیره خود ، ج 2، ص 286، 94 بیت و ابن کثیر شامى در تاریخ خود، ج 3، ص 52 - 57، 92بیت از آن اشعار آورده است
26. سیره صحیح پیامبر اسلام، ج2، ص 211، از معتزلى، شرح المنهج، ج 14، ص 71.
27. ر.ک: الغدیر، ج 7، ص 312.
28. نمازهاى واجب پس از هجرت پیامبر(ص) تشریع شده است.
29. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 199 و 200 کامل ابن اثیر، ج 2،ص 58، تاریخ طبرى، ج 2، ص 314، بحارالانوار، ج 35، ص 80، ح 20؛ الغدیر، ج7، ص 396.
30. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 14، ص 76 طبقات ابن سعد، به نقل از الغدیر، ج 7، ص 372.
31. بحارالانوار، ج 35، ص 68، ح 1.
32. ابن ابىالحدید، پیشین، ج 16، ص 76.
33. ابن ابىالحدید، پیشین، ج 14، ص 67 ؛ بحار الانوار، ج 35، ص108،ح 35.
34. سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام، علامه جعفر مرتضى عاملى با ترجمه حسین تاج آبادى، ج 2، ص 230، ازکتاب امالى صدوق، ص551.
35. همان مدرک، ص 217. از الدّرجات الرّفیعه، ص 49.
36. بحارالانوار، ج 35، ص 77،ح 14؛ اصول کافى، ج 1،ص 452 ،ح 1 و 3؛ روضة المتقین، ج 12، ص 221.
37. بحارالانوار، ج 35، ص 110، ح 39.
38. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 14، ص 81.
39. سوره مؤمن = غافر،آیه 28.
40. ر.ک: سوره یس،آیه 14 و تفسیرهایش به ویژه مجمع البیان.
41. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 14، ص 70؛ بحارالانوار، ج 35، ص 72، ح 7؛الغدیر، ج 7، ص 380.
او یک لحظه از خدا غافل نبود؛ بلکه او از جانشینان حضرت ابراهیم(ع)، قهرمان توحید، بود، و طبق پیشگویىهاى انبیاى الهى منتظر نبوت خاتم پیامبران «محمد بن عبدالله(ص)» بوده است؛ از این جهت رسول خدا پیش از آن که از مادرش متولد گردد، حضرت ابوطالب(ع) به رسالت وى ایمان داشت و هنگام تولد رسول خدا، وقتى که «فاطمه بنت اسد»، همسر ابوطالب، تولد پیامبر اسلام را به اطلاع وى رسانید، و از غرایب امرش در هنگام زایمان او سخن گفت، «ابوطالب» فرمود: از این کارها و چنین نوزادى تعجب مىکنى؟ صبر کن، سى سال دیگر تو نیز همانند وى را که وزیر و وصیش خواهد بود، به دنیا مىآورى!!!(2)
ابوطالب، مردى با ایمان و مقتدرى بود که پیامبر اسلام را از شر کفار قریش تا واپسین لحظات عمر حفظ و از این رهگذر، سهم بسزایى در پیشرفت اسلام داشته است؛ اما، على رغم آن همه فداکارىها و ایثارگرىهایش .... بعضى از مبغضین و متعصبین، نسبت به آن حضرت اسائه ادب نموده و در ایمان و اعتقادش دچار شک و تردید گردیدند. در این نوشتار، برآنیم: به گوشههایى از فضائل، ایثار و فداکارى، و دلائل ایمان آن بزرگمرد اسلام که به حق، مظلوم تاریخ است، اشاره نماییم.
تولد ابوطالب
سى و پنج سال قبل از تولد پیامبر(ص)، ابوطالب در خانه پدرش عبدالمطلب (شیبة الحمد)(3) به دنیا آمد؛ مادر او «فاطمه» دختر عمرو بن عائذ بن مخزوم بود.
اسامى ابوطالب
ابوطالب، (چنان که رسم عرب است که هر فردى داراى کنیهاى، مأخوذ از نام فرزند بزرگ مىباشد، با قرار دادن کلمه «اب» در مرد، و «ام» (در زن) از لحاظ فرزند بزرگش طالب، مکنى به ابوطالب شد؛ و اما نامهاى آن حضرت:
الف) عبدمناف، برخى خیال کردهاند: که معنى این نام «بنده بت» است؛ چنان که صاحب قاموس گفته است: گویا این که مناف نام بتى از قریشیان بوده است. اما با اعتقاد به طهارت پدران اوصیا و پیشوایان، هرگز باور نمىشود که نام بنده بت، بر حضرت ابوطالب گذاشته باشند؛ به ویژه آن که بر حسب گفته صحاح اللغه و لغویین دیگر، کلمه «نوف» بر علوّ و فضیلت دلالت دارد. بنابر این عبد مناف، یعنى عبد العالى، بنده بلند مرتبه، نه بنده بت.
ب) برخى نام دیگر آن حضرت را «عمران» ذکر کرده و آلعمران را به وى نسبت مىدهند؛ چنان که در قرآن است.
جلوههایى از ایثار و فداکارى ابوطالب
هنگامى که رسول خدا(ص) به دنیا آمد، پدرش، عبدالله، از دنیا رفته بود؛ از این رو کفالت او را جدش «عبدالمطلب» به عهده گرفت، و هنوز بیش از هفت سال از عمر وى نگذشته بود، که جدش نیز از دنیا رفت. عبدالمطلب در هنگام احتضار در جمع فرزندانش، ابوطالب را به عنوان کفیل پیامبر(ص) معرفى کرد. چنان که در منابع دست اول اسلامى آمده است: «رسول خدا (ص) هشت ساله بود که جدّ بزرگوارش وفات یافت؛ عبدالمطلب در هنگام وفات کفالت و نگهدارى پیامبر(ص) را به ابوطالب سفارش و توصیه کرد.»(4) چنان که این وصیت به زبان شعر نیز بیان شده است:
اوصیک یا عبد مناف بعدى
بموعد بعد ابیه فردٍ
اى عبد مناف (ابوطالب!) نگاهدارى و حفاظت شخصى را که مانند پدرش یکتاپرست است، بر دوش تو مىگذارم و ابوطالب در پاسخ گفت: پدرجان! محمد(ص) هیچ احتیاجى به سفارش ندارد؛ زیرا، او فرزند من است و فرزند برادرم. (ابوطالب با عبدالله پدر پیامبر(ص) از یک مادر بودند).(5)
وقتى که عبدالمطلب درگذشت، ابوطالب پیامبر(ص) را پیش خود برد، و با این که ثروتى نداشت و نادار بود، امّا بهترین سرپرست براى آن حضرت بود؛ على(ع) مىفرماید: «پدرم در عین نادارى، سرورى کرد و پیش از او هیچ فقیرى سرورى نیافت».(6)
ابوطالب نسبت به پیامبر(ص) چنان دوستى و محبت شدیدى ابراز مىداشت که هیچ یک از فرزندان خود را تا آن اندازه دوست نمىداشت، در کنار پیامبر(ص) مىخوابید و هرگاه بیرون مىرفت، او را نیز همراه خود مىبرد و چنان دلبستگى شدیدى به پیامبر(ص) داشت که، نسبت به هیچکس چنان نبود و خوراک خوب را مخصوص آن حضرت قرار مىداد.(7)
«ابن عباس» و سایر صحابه مىگویند: «حضرت ابوطالب رسول خدا را بسیار دوست مىداشت؛ به طورى که او را از فرزندانش بیشتر دوست داشته، و بر آنان مقدم مىنمود! بنابر این هرگز از وى دورتر نمىخوابید و خود هر جا مىرفت او را نیز با خود مىبرد.»(8)
علامه مجلسى(ره) نقل مىکند: «هرگاه رسول خدا در رختخوابش مىخوابید، حضرت ابوطالب پس از آن که همه مىخوابیدند، به آرامى او را بیدار مىکرد، و رختخواب على را با وى جابجا مىنمود، و فرزند خود و برادرانش را جهت حفاظت وى مأمور مىساخت.»(9)
یعقوبى مىنویسد: از رسول خدا(ص) روایت شده است که پس از وفات «فاطمه بنت اسد»، همسر ابوطالب، که زنى مسلمان و بزرگوار بود، فرمود: «الیوم ماتت اُمّى؛ امروز، مادرم وفات کرد»، و او را در پیراهن خویش کفن کرد و در قبرش فرود آمد و در لحد او خوابید و چون از ایشان پرسیدند: چرا براى فاطمه بنت اسد چنین بىتاب شدهاى؟ فرمود: «او به راستى مادرم بود؛ زیرا، کودکان خود را گرسنه مىگذاشت و مرا سیر مىکرد. آنان را گردآلود مىگذاشت و مرا تمیز و آراسته مىنمود، و راستى که مادرم بود».(10)
حضرت ابوطالب رسول خدا را از سن هشت سالگى به خانه خویش منتقل ساخت، و تا سن پنجاه سالگى رسول خدا(ص)، لحظهاى از یارى و حمایت او دست برنداشت و او را بر خود و فرزندانش مقدم مىداشت!! و خطرهاى احتمالى را که متوجه رسول خدا مىگردید، خود و فرزندانش با جان و دل مىخریدند، و آن چنان فداکارى و ایثار مىنمودند که ملائکه و جبرئیل بر آنها مباهات مىکردند!!
در تاریخ آمده است که کفار قریش بارها به حضرت ابوطالب مراجعه نموده و از او خواستند که جلوى تبلیغات پیامبر اسلام(ص) را که به نظر آنان اهانت به آیین و مقدّسات بت پرستى بود، بگیرد. پس از چندین بار تذکر، سرانجام با اخطار و هشدار شدیدتر پیش آمدند؛ به گونهاى که جان رسول خدا(ص) و حضرت ابوطالب مورد تهدید جدى قرار مىگرفت؛ در چنین موقعیتى ابوطالب با تمام قوا از رسول خدا حمایت مىکرد و مىگفت: «اذهب یا بن اخى؛ فقل ما احببت فوالله لا اُ سلمک لشىء ابدا؛(11) تو نگران نباش و به دنبال مأموریت الهىات انجام وظیفه کن؛ به خدا سوگند! به هر قیمتى (و لو جان من در خطر باشد) دست از حمایت تو برنمىدارم!!»
ابن ابى الحدید مىنویسد: «ابوطالب، کسى است که پیامبر خدا را در دوران کودکىاش کفالت نمود و در بزرگىاش او را مورد حمایت قرار داد، و از شرارت کفار قریش جلوگیرى کرد؛ وى در این راه انواع سختىها و گرفتاریها را تحمّل نمود، و بلاها را با جان و دل خرید، و در یارى و نصرت پیامبر و تبلیغ آیینش با تمام وجود قیام کرد! آن چنان ایثار نمود که «جبرئیل» در هنگام وفات او بر پیامبر نازل شد و خطاب کرد: دیگر از مکّه خارج شو؛ زیرا، یاور و کمک تو از دنیا رفته است!!»(12)
شایان توجه است که محدثین و مورخین «شیعه و سنى» فداکاریهاى این رادمرد اسلام را ثبت کردهاند، و احادیث و روایاتى را در اینباره نقل نمودهاند، از آن جمله آوردهاند که : قریش از ابوطالب مىترسیدند و احترامش را نگه مىداشتند؛ تا او زنده بود، خطر جدى رسول خدا را تهدید نمىکرد؛ اما پس از وفات او جسارت و خلافکارىها به حدى رسید که، خاک بر سر مبارک رسول خدا(ص) مىریختند!! و شکمبههاى حیوان را بر سر و شانهاش مىریختند!!!! و در حال نماز و عبادت، به اذیت و آزار او و یارانش مىپرداختند؛ تا جایى که رسول خدا فرمود: «ما نالت قریش منى شیئا اکرهه حتى مات ابوطالب؛ کفار قریش نتوانستند با وجود عمویم «ابوطالب» کارهاى ناشایست نسبت به من انجام دهند، تا این که او وفات کرد». پس از وفات ابوطالب آن چنان صحنه را بر پیامبر(ص) تنگ کردند که، رسول خدا سال وفات «ابوطالب» و حضرت خدیجه(س) را که مدتى بعد از رهایى از شعب ابى طالب رخ داد، «عام الحزن»، سال غمها و اندوهها نامید ... .(13)
بحث و تحلیلى در ایمان ابوطالب
در فرهنگ قرآن، ایمان و عمل صالح توأمان مطرح است. هر جا سخن از عمل صالح در میان است، ایمان نیز در کنارش طرح مىشود و در واقع عمل صالح، آیینه ایمان و باورهاى درونى انسان مىباشد «و من یأته مؤمناً قد عمل الصالحات»(14) کسى که از دریچه ایمان به حریم خدا وارد مىشود، به تحقیق آن کس عمل صالح و شایسته انجام مىدهد. ایمان، طرح درونى است و اعمال مؤمن، بر مبناى این طرح بنا مىشود و شکل شایسته و مطلوب به خود مى گیرد. «کل یعمل على شاکلته»(15) پس، از دیدگاه قرآن، چهره واقعى اشخاص را در سیماى اعمال و آیینه ایمان آنها باید جستجو کرد و بر این اساس درباره آنها به داورى نشست.
یکى از چهرههاى نامدارى که داوریهاى متفاوتى را متوجه خود ساخته است، حضرت ابوطالب، پدر بزرگوار حضرت على(ع) مىباشد. پیچیدگى شخصیت و سیاستپیشگى پر رمز و راز او، باعث شده که عدّهاى به انحراف شناخت و لغزش داورى در مورد ایشان دچار گردیده و شبهه و خدشهاى در ایمان ابوطالب ایجاد نمایند و اتهام شرک را در سیماى آن عالى مقام بزنند؛ این گروه متعصب و مبغض نه تنها ابوطالب را بى ایمان مىدانند، حتى مىگویند!! پدر و مادر پیامبر خدا(ص) نیز بى ایمان از دنیا رفته و (نعوذ بالله) در دوزخ «جمره» آتشند!!!(16) و حال آن که به کرات در منابع اصیل اسلامى وارد شده است که هیچ یک از پدران و مادران معصومین(ع) مشرک نبودند؛ چنان که على(ع) مىفرمایند: «سوگند به خدا! که نه پدر و نه اجدادم «عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف» هرگز بت رانپرستیدند؛ بلکه آنان به سوی «کعبه» نماز خواندند، و به آیین حضرت ابراهیم(ع) قبل از اسلام عمل مىکردند.»(17)
در باره ایمان آن حضرت کتابهاى مستقلى نوشته شد و علماى بزرگ عامه و خاصه نیز این موضوع را مورد توجه قرار داده، و به طور مبسوط از آن بحث نمودهاند و بدون اغراق صدها حدیث و نظرهاى مثبت در ایمان آن حضرت در منابع اسلامى ثبت و ضبط است؛ چنان که علامه مجلسى(ره) بیش از یکصد و پانزده صفحه، و با بیان هشتاد و پنج حدیث در این مورد، این مسئله مسلّم تاریخى را مورد امعاننظر قرار داده، و دیدگاهها و منابع بزرگ اهل سنت را نیز نقل نموده است.(18) همچنین صاحب الغدیر در جلد هفتم و هشتم کتابش، صدها حدیث را از منابع معتبر (شیعه و سنى)، همراه با اعترافات محققین و مورخین آنان نقل نموده، و در بیش از یکصد و ده صفحه به تحقیق این مطالب پرداخته است و با آن آگاهى و اشراف محققانه خود، از شخصیت مظلوم تاریخ، ابوطالب، دفاع نموده است.(19)
علما و اندیشمندان و محققان اهل «سنت» نیز کم و بیش و به طور پراکنده در کتابهاى خود به ایمان حضرت «ابوطالب» اشاره نموده و معمولا نتیجه مثبت گرفتهاند؛ هر چند بعضىها نتوانستهاند بغض و دشمنى خود را نسبت به ولایت على(ع) و پدر بزرگوارش نادیده بگیرند. در این میان به نظر مىرسد که ابن ابى الحدید، بیش از دیگران به این موضوع پرداخته و احادیث و قضایاى بسیار جالبى را نقل نموده، که براى مغزهاى افراد حقجو سودمند است؛ اگر چه او نیز جزو افراد «متوقف» و سرگردان مىباشد!!!(20) گویا بیش از سههزار شعر ابوطالب، در مدح رسول خدا و رسالتش، این افراد متعصب و یا گروه مبغض را در مورد ایمان آن حضرت قانع نساخته است!!! و صدها حدیث از رسول خدا و ائمه اطهار(ع) در این مورد کافى نبوده است!! و فقط به یک حدیث ضعیف(21) که به اعتراف خود آنان راوىاش «مغیرة بن شعبه» مردى فاسق و مبغض اهلبیت و به ویژه على(ع) است تمسک نمودند و ابوطالب را (نعوذ بالله) اهل آتش مىدانند!!!
آیا منصفانه است که کسى درباره ایمان ابوطالب شک و تردید کند؟ و یابالاتر از آن، او را مشرک معرفى نماید؟!!! ابوطالب کسى است که حضرت محمد(ص) را در خانه خود پرورش داد و در زمان رسالت او، از مال و حیثیت و موقعیت اجتماعى و سیاسى خود، در راه یارى او کوتاهى نکرد. ابن ابىالحدید، مورخ و دانشمند معروف اهل سنت، در ضمن شرح فداکارىهاى حضرت ابوطالب، مىگوید: «یک نفر از علماى شیعه درباره ایمان ابوطالب کتابى نوشت و نزد من آورد که من تقریضى بر آن بنویسم. من به جاى تقریض این اشعار را که شماره آنها به هفت بیت مىرسد، در پشت کتابش نوشتم، که مضمون بخشى از آنها چنین است: « هرگاه ابوطالب و فرزندش على(ع) نبودند، هرگز اسلام قد راست نمىکرد؛ پدر در مکه از آن حمایت کرد و فرزند در یثرب (مدینه)، جانش را نثار کرد.»(22) او در راه حفظ پیامبر(ص) لحظهاى از پا ننشست و سه سال دربهدرى و زندگى در کوهها و درّهها را بر ریاست و سیادت مکّه ترجیح داد. او راضى بود تمام فرزندانش کشته شوند؛ ولى پیامبر(ص) زنده بماند. در هنگام مرگ به فرزندان خود گفت: من محمد را به شما توصیه مىکنم؛ زیرا او امین قریش و راستگوى عرب، و حائز تمام کمالات است؛ آئینى آورد که دلها بدان ایمان آورد. آیا با این وصف، باز مىتوان درباره ایمان و اعتقاد او تردید کرد و اعمال او را، گواه و گویاى ایمانش ندانست؟!! باید دانست که کردار نیک و بزرگ ابوطالب، نشأت یافته از ایمان سرشار و محکم و آهنین او مىباشد؛ ولى به حق باید گفت: ابوطالب شخصیت مظلوم تاریخ است؛ او نه تنها در زمان حیاتش مورد ستم واقع شد، حتى بعد از وفاتش نیز ستمهایى بر او روا داشته شده است؛ تا آنجا که گروهى تصوّر کردهاند که تعصب قومى او را بر حمایت و یارى و فداکارى درباره پیامبر(ص) واداشته است و اگر رشته خویشاوندى میان او و برادرزادهاش نبود، او هرگز تا این حد از او دفاع نمىکرد؛ ولى این داوران جاهل تاریخ، از دو مطلب غفلت ورزیدهاند:
1- درست است که تعصب خویشاوندى گاهى انسان را تا لب پرتگاه مىکشاند؛ ولى رشته خویشاوندى سبب نمىشود که انسان چهل و دو سال تمام از انسانى دفاع و پروانهوار گرد وجود او بچرخد و خود و فرزندان و تمام فامیل را قربانى تعصب خویش سازد. از این افراد مىپرسیم: مگر ابولهب ارتباط نزدیک نسبى با پیامبر(ص) نداشت؟ مگر ابولهب، عموى پیامبر نبود؟ چرا او بر اساس رابطه نسبى، برادرزاده خویش را یارى نکرد؟ نه تنها یارى نکرد، بلکه مانند مشرکان دیگر و بدتر از آنان، در صدد آزار و شکنجه پیامبر برآمد و موضع خصمانه در برابر دین توحیدى اتخاذ کرد و در برابر رسول خدا با تمام توان ایستاد، تا جایى که کلمات عقابآمیزى از سوى خدا در باره او و همسرش نازل شد.(23) پس ایمان است که به انسان، شجاعت، از خودگذشتگى، مقاومت و ایثارگرى مىبخشد و نقش عوامل دیگر بسیار ضعیف و کمرنگ است و در شرایط حساس هرگز نمىتواند، تأثیرگذارى داشته باشد.
2- آنان سخنان و اشعار و سرودههاى آن حضرت را از نظر دور داشته و داورى بى پایهاى کردهاند؛ در صورتى که اشعار جاودانه او (بیش از سههزار بیت) حاکى از آن است که محرّک او بر این دفاع همان عقیده راسخ او نسبت به فضیلت و کمال و به تعبیر روشنتر، نبوت و رسالت او بود. آیا مىتوان اشعار فروان او را که در باره عظمت برادرزاده و فضیلت و کمال و دعوت آسمانى او سروده است، از نظرها دور داشت؟ اشعار و سرودههاى وى، کاملا بر ایمان و اخلاصش گواهى مىدهد که به قسمتى از آنها مىپردازیم: «اشخاص شریف و فهمیده بدانند که محمد(ص) بسان موسى و عیسى، پیامبر، و بسان آنها راهنما است و هر فردى از پیامبران به امر پروردگار، منصب هدایت را به عهده مىگیرد؛ شما اوصاف او را در کتابهاى آسمانى با کمال درستى مىخوانید، و این گفتار صحیح است و رجم به غیب نیست ... »(24) اشعار گذشته، و دهها شعر دیگر که در دیوان(25) وى و در لابلاى تاریخ و نوشتههاى حدیث و تفسیر موجود است، گواه زندهاى است بر این که انگیزه او از دفاع از پیامبر، همان عقیده خالص و اسلام واقعى او بوده، و هیچ محرکى جز عقیده، و ایمان نداشته است.
براى اثبات ایمان این بزرگ اسلام علاوه بر ایثار و فداکارىهاى او و اشعار و سرودههایش، که در شأن و عظمت دعوت نبوى و ایمان به حقانیت رسول خدا و فضائل او ... مىباشد شواهد و ادلّه فراوان دیگرى نیز در منابع روایى شیعه و سنى وجود دارد، که به جهت رعایت اختصار، به ذکر چند روایت بسنده مىکنیم:
1) ابن ابىالحدید معتزلى مىگوید: با اسناد بسیارى، برخى از عباس بن عبدالمطلب و بعضى از ابوبکر بن ابى قحافه، نقل کردهاند که: ابوطالب رحلت نکرد، مگر این که گفت: «لا اله الا الله، محمد (ص) رسول الله»(26) ابوبکر در سال هشتم هجرت در حالى که دست پدرش را که نابینا بود، گرفت و به حضور رسول خدا(ص) آورده، و پس از گذشتن بیست و یک سال از رسالت آن حضرت ایمان آورد؛(27) ابوبکر از ایمان وى خوشحال شد و گفت: اى پیامبر خدا! سوگند به خدایى که تو را به حق مبعوث کرد، من به اسلام و ایمان عمویت «ابوطالب» بیش از اسلام پدرم خشنود گردیدم. ناگفته نماند که این فراز از سخنان خلیفه اول، در کنار دهها حدیث دیگر که مبنى بر ایمان ابوطالب است، در منابع اهلسنت آمده است.
2) در تواریخ و سیرههاى «شیعه و سنى» آمده است که پیامبر اسلام(ص) با خدیجه و امیرالمؤمنین - علیهم السلام مشغول خواندن نماز مستحبى بودند(28) «ابو طالب» با فرزندش «جعفر» به نماز آنان تماشا مىکردند؛ در این هنگام ابو طالب به جعفر گفت؛ «صل جناح ابن عمّک؛ برو در طرف راست پیامبر خدا نماز بگذار»؛ و سپس به على (ع) سفارش کرد: «اما انه لایدعو الا الى خیر فالزمه؛ آگاه باش که رسول خدا جز به راه نیک دعوت نمىکند از او دست بر ندار».(29)
3- على(ع) مىفرماید: «وقتى وفات پدرم، ابوطالب، را به رسول خدا خبر دادند، آن حضرت سخت گریست؛ و سپس دستور داد: برو او را غسل داده و کفنش کن. خداوند او را ببخشد و رحمت کند.»(30) آنگاه آن حضرت خود تشریف آورده و در کنار جسد «ابوطالب» قرار گرفته و فرمود: «اى عموى بزرگوار! تو مرا در یتیمى کفالت نمودى، و در کودکى تربیت فرمودى، و در بزرگىام یارى دادى، خداوند به تو پاداش خوبى مرحمت فرماید.»(31)
ابن ابى الحدید معتزلى پس از ذکر این مطالب مىنویسد: رسول خدا فرمود: «اما و الله لاستغفرنّ لک و لاشفعنّ فیک شفاعة یعجب لها الثقلان؛ من در مورد تو آن چنان از خدا طلب مغفرت و شفاعت مىنمایم، که جن و انس از عظمت آن تعجب مىنمایند».(32)
ودر همین مورد جبرئیل به محضر پیامبر(ص) شرف یاب گردید و خطاب کرد: خداوند شفاعت تو را در مورد شش نفر پذیرفته است:
1- مادرت «آمنه» که تورا به دنیا آورده است؛2- پدر گرامىات که تو از صلب او متولد کردیدهاى؛ 3- مرد بزرگوارى چون «ابوطالب» که تو را مورد همایت خویش قرار داد؛ 4- جد پدرىات «عبد المطلب» که پرستارى تو را عهدهدار شد؛ 5 - «حلیمه بنت ابى ذویب» که دایگى تو را بر عهده گرفت؛ 6- دوست دوران جاهلیت تو که مردى سخى و پناهگاه محرومان بود.(33)
4- در روایتى از امام صادق(ع) که چشم بصیرت به حقایق ایمانى ابوطالب دارد و به تعبیر معروفى که «اهل البیت ادرى بما فى البیت» درباره او مىفرماید: «مثل ابوطالب، مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را مکتوم مىداشتند و خدا به ایشان دو برابر پاداش عطا کرد.»(34)
5 - از امام باقر(ع) درباره ایمان ابوطالب سؤال شد، حضرت فرمود: «اگر ایمان ابوطالب در کفه ترازویى قرار گیرد و ایمان این خَلْق در کفه دیگر نهاده شود، ایمان او برتر خواهد بود»(35)؛ و همین ایمان برتر بود که ابوطالب را واداشت که حمایتهاى بىدریغ خود را از مقام رسالت و نبوت توحیدى دریغ نکند؛ و گرنه ارتباط نسبى و ... نمىتوانست چنین انگیزه نیرومندى در ابوطالب ایجاد نماید.
6- امام صادق(ع) فرمود: هنگامى که مادر امیرالمؤمنین، على (ع)، تولد رسول خدا را به همسرش ابوطالب مژده داد، او نیز متقابلا فرمود: من هم به تو مژده مىدهم که بعد از سى سال دیگر تو همانند او را که فقط پیامبر نخواهد بود، به دنیا مىآورى. در حدیث دیگرى آمده: «تتعجبین من هذا انک تحبلین و تلدین بوصیّه و وزیره»؛ یعنى تو نیز «وصى» و «وزیر» او را به دنیا مىآوری.(36) از این روایات استفاده مىشود که حضرت ابوطالب پیش از تولد رسول خدا به رسالت وى ایمان داشته است و از فاصله زمانى او با وصیش باخبر بوده، و بدینگونه امامت فرزندش را نیز تأیید نموده است.
7- در روایتى از امام حسین(ع) وارد شده که پدرش على(ع) نقل مىکند که روزى او (امام على) در کنار خانهاش با جمعى نشسته بود، ناگاه مردى نادان سؤال کرد: یا امیرالمؤمنین! شما همچو مقام والایى دارید، در حالى که پدرتان در آتش است!! حضرت فرمود: ساکت شو؛ خدا دهانت را بشکند، این چه سخنى است؟!! سوگند به کسى که پیامبر را به حق مبعوث کرد، اگر پدرم در مورد همه گناهکاران روى زمین شفاعت کند، خداوند از او مىپذیرد. آیا پدر من در آتش است و حال آن که سرنوشت مردم در بهشت و جهنم به اختیار فرزندش نهاده شده است...»؟!!(37)
تذکر و نتیجهگیرى
طرح ایمان ابوطالب ریشه سیاسى دارد
بدون شک هرگاه یکدهم شواهد و دلائلى را که مبنى بر ایمان و اسلام «ابوطالب» است، در باره یک فرد دیگرى دور از گود سیاست، و کینه و بغض، وجود داشت، تمام فرق اسلامى، اعم از سنى و شیعه، به اتفاق، اسلام و ایمان وى را تصدیق مىکردند؛ ولى چرا با بودن دهها گواه محکم بر ایمان بزرگ مردى چون ابوطالب، تشکیک کرده و حتى حکم به کفر او دادهاند؟!!
پاسخ: هدف از طرح این مسئله جز، طعن در فرزندان ابوطالب و بالأخص امیرالمؤمنین، چیز دیگرى نیست؛ گروهى متعصب مىخواهند با انکار ایمان ابوطالب، فضیلتى را درباره على(ع) انکار کنند و اگر ابوطالب پدر على(ع) نبود، هرگز اثبات ایمان او به یکدهم از شواهد و دلائلى که در باره او وجود دارد، نیاز نداشت.
هدف از طرح اینگونه شبهات، این است که عقاید مردم نسبت به حامیان شماره یک اسلام، سست شود و به آنها بدبین گردند و به تدریج نسبت به اصل هم تردید نمایند. به عنوان مثال اگر بنا باشد ایمان مردم به ابوطالب سست شود، چقدر از این رهگذر گمراهى به وجود مىآید و مردم نسبت به حامى اول اسلام بدبین مىشوند و این به بالاتر سرایت مىکند.
به نظر مىرسد که به احتمال قوی، تردید در ایمان ابوطالب از همین قانون و اقدام برخلاف ناشى شده است و عدهاى را از شاهراه حقیقت منحرف کرده است و همین عده روى اطمینان بى اساسى که به زمامدار سیاهکارى (چون معاویهها) داشتند، وجود ارزندهای چون ابوطالب را تکفیر کردهاند. بدون این که قدرى بیشتر فکر کنند، بهترین حامى پیامبر اسلام(ص) را از حلیه ایمان محروم داشتهاند و بدین ترتیب خیانتى بزرگ مرتکب شدهاند.
نکته شایان تذکر دیگر، این که علت کتمان ایمان ابوطالب از زعماى قریش و سایر دشمنان چه بود؟
ابن ابى الحدید معتزلى در این باره مىنویسد: «ابوطالب، بدین جهت ایمانش را در میان دشمنان اسلام اظهار نکرد، تا آمادگى دفاعى بیشترى در یارى از رسول خدا داشته باشد، و اگر خود را مسلمان نشان مىداد، همانند سایر صحابه، نمىتوانست در برابر خیانتهاى قریش کارى از پیش ببرد...»(38) البته اینگونه حرکتها در مواردى که انسان در اقلیت باشد، یک قانون عقلایى است که انسان بتواند در لباس خصم براى اهداف خویش، کارآیى بیشترى داشته باشد؛ چنانکه «مؤمن آل فرعون» در لباس فرعونیان و طاغوتهاى آن زمان به یارى حضرت موسى (ع) شتافت و در برابر تصمیم به قتل آن حضرت بپا خاست و آنان را از این فکر ستمکارانه منصرف کرد؛ او گفت: «أتقتلون رجلا ان یقول ربى الله و قد جاءکم بالبینات من ربکم ...»(39) همچنین حضرت «شمعون» وصى حضرت عیسى (ع) از همین طریق به یارى فرستادگان آن حضرت شتافت، و شهر «انطاکیه» را از شر ضلالت و گمراهى نجات داد، و خود را به لباس صحابه و یاران پادشاه آن سامان در آورد..(40)
شیوه ذکر شده در صورت لزوم و تناسب زمانى یک ضرورت عقلى و قرآنى و اجتماعى بوده و احادیث زیادى در این باره در منابع روایى آمده است؛ چنان که: رسول اکرم(ص) فرمود: «اصحاب کهف، ایمان واقعى خود را مخفى نگهداشته، و خود را کافر معرفى مىکردند؛ از این رو، خداوند دو پاداش به آنان مرحمت فرمود؛ و همینطور عمویم «ابوطالب» در کنار قریش خود را با آنان همکیش معرفى نمود و ایمان واقعىاش را پنهان داشت؛ خداوند به او نیز دو پاداش عطا خواهد کرد.»(41)
از مجموع مطالب ذکر شده نتیجه مىگیریم: که اعمال شایسته و کردار بزرگ حضرت ابوطالب، گواه زنده و صادق باورها و ایمان او است؛ او با تحمل سختىها و شداید فراوان دست از حمایت و یارى رسول خدا برنداشت. همه امکانات و قواى خویش را در این راه سرمایهگذارى کرد و در برابر فشارهاى روزافزون مشرکان با مهارت ایستادگى نمود و با تدبیر نیرومند خویش، راههاى مشکل و صعب العبور سیاسى و اجتماعى را هموار مىکرد و با موقعیت خاص اجتماعى که داشت، در راه حمایت برادرزاده خویش، از آن بهره جسته و هم چنان با ایمان ایستاد و زندگى کرد و با ایمان و شعار توحید، چشم از دنیا فرو بست؛ اما برای مصالح اسلام و مسلمانان و حمایت از آیین حیاتبخش اسلام و شخص رسول خدا، ایمانش را از قریشیان و دشمنان اسلام مکتوم داشت.
پىنوشتها:
1. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص 4 مقدمه آن.
2. اصول کافى، ج1،ص 452،ح 1و 3، روضة المتقین، ج12 ص 221 ؛بحارالانوار، ج 35، ص 77، ح 14.
3. از این جهت او را «شیبة الحمد» نامیدند که وقتى متولد شد، در سر او، مقدارى موى سفید بود، و به او «شیبه»، که به معنى پیرى است گفتند و به خاطر ویژگیهاى نیک اخلاقى که داشت واژه «حمد، که در اینجا به معنى ستودگى» است به او افزودند.
4. محمد بن جریر طبرى، تاریخ الامم و الملوک، قاهره، مطبعة الاستقامه، بى تا، ج 2، ص 32، احمد بن اسحاق یعقوبى و تاریخ یعقوبى، مترجم، محمد ابراهیم آیتى، (تهران؛ شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چ ششم، 1371 ش)، ج 1، ص 368 و ابن هشام السیرة النبویه، (بیروت، دار احیاء التراث العربى، بى تا)، ج 1،ص 189 و على بن حسین مسعودى، مروج الذهب،(مصر مطبعة السعاده چ چهارم، 1384 ق،)، ج 2 ص281.
5. محمد بن جریر طبری ، همان، احمد بن اسحاق یعقوبى، همان، ابن هشام، همان.
6. احمد بن اسحاق یعقوبى، همان.
7. محمد بن سعد، الطبقات الکبری، قاهره، مطبعة نشر الثقافة الاسلامیه، 1358 ق، ج 1، ص 101.
8. الغدیر، ج7، ص 376.
9. بحارالانوار، ج 35،ص 93.
10. احمد بن اسحاق یعقوبى، همان.
11. الغدیر، ج 7،ص 360 - 359 تاریخ ابن جریر طبرى، ج 2، ص 67، کامل ابن اثیر، ج 2، ص 64.
12. ابن ابى الحدید، پیشین، ج1، ص 29 و همچنین ج 14، ص 70.
13. الغدیر، ج 7، ص373 و 376، شرح من لا یحضره الفقیه، ج 12، ص 222، تاریخ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 91.
14. سوره طه،آیه 75.
15. سوره اسراء، آیه 84.
16. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 14، ص 66 و 67 در حدیث مجعول از پیامبر (ص).
17. بحارالانوار، ج 35، ص 81، ح 22، الغدیر، ج7، ص 387.
18. بحارالانوار، ج 35، ص 183 - 68.
19. علامه امینى، الغدیر، جلد7 از صفحه 331 تا 413 پایان کتاب و همچنین در جلد 8 از صفحه1 تا 31.
20. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 14، ص 70.
21. «و اما حدیث الضحضاح من النار فانما یرویه الناس کلهم عن رجل واحد و هو «المغیرة بن شعبه» و بغضه لبنى هاشم و على الخصوص لعلىّ (ع) مشهور و معلوم و قصته و فسقه امر غیر خاف» ابن ابى الحدید، ج 14، ص 70.
22. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 14، ص 84.
23. سوره مسد، آیه 5.
24. مجمع البیان، ج7، ص 37؛ الحجة، ص 56 - 57، سیره ابن هشام، ج 1،ص 353 - 352 ؛مستدرک حاکم، ج2، ص 623.
25. ابوهفان عبدى، جامع دیوان ابوطالب که 121 بیت از آن اشعار قصائد را آورده است؛ ابن هشام در سیره خود ، ج 2، ص 286، 94 بیت و ابن کثیر شامى در تاریخ خود، ج 3، ص 52 - 57، 92بیت از آن اشعار آورده است
26. سیره صحیح پیامبر اسلام، ج2، ص 211، از معتزلى، شرح المنهج، ج 14، ص 71.
27. ر.ک: الغدیر، ج 7، ص 312.
28. نمازهاى واجب پس از هجرت پیامبر(ص) تشریع شده است.
29. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 199 و 200 کامل ابن اثیر، ج 2،ص 58، تاریخ طبرى، ج 2، ص 314، بحارالانوار، ج 35، ص 80، ح 20؛ الغدیر، ج7، ص 396.
30. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 14، ص 76 طبقات ابن سعد، به نقل از الغدیر، ج 7، ص 372.
31. بحارالانوار، ج 35، ص 68، ح 1.
32. ابن ابىالحدید، پیشین، ج 16، ص 76.
33. ابن ابىالحدید، پیشین، ج 14، ص 67 ؛ بحار الانوار، ج 35، ص108،ح 35.
34. سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام، علامه جعفر مرتضى عاملى با ترجمه حسین تاج آبادى، ج 2، ص 230، ازکتاب امالى صدوق، ص551.
35. همان مدرک، ص 217. از الدّرجات الرّفیعه، ص 49.
36. بحارالانوار، ج 35، ص 77،ح 14؛ اصول کافى، ج 1،ص 452 ،ح 1 و 3؛ روضة المتقین، ج 12، ص 221.
37. بحارالانوار، ج 35، ص 110، ح 39.
38. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 14، ص 81.
39. سوره مؤمن = غافر،آیه 28.
40. ر.ک: سوره یس،آیه 14 و تفسیرهایش به ویژه مجمع البیان.
41. ابن ابى الحدید، پیشین، ج 14، ص 70؛ بحارالانوار، ج 35، ص 72، ح 7؛الغدیر، ج 7، ص 380.