آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

انفکاک ناپذیرى قرآن و عترت‏
هنگام رحلت رسول اکرم(ص) جامعه نوپاى اسلامى به رشد و شکوفایى فکرى و معنوى لازم نرسیده و ریشه‏هاى چندین صد ساله جاهلیت، از صحنه ذهن و روح مردم به طور کامل جدا نشده بود و بدون تردید اگر امّت مسلمان با این وصف، به حال خود واگذار مى‏گردید، بار دیگر شعله‏هاى مخرّب جاهلیت از اعماق وجودشان سر بر مى‏کشید و هویت جامعه اسلامى را در معرض تهدید قرار مى‏داد.
در واقع موقع کوچ ابدى آخرین فرستاده الهى، اسلام به سان نهال نوپایى بود که رسول اکرم(ص) مدت بیست و سه سال حراست و حفاظت از آن را عهده دار بود و رنج‏هاى وافرى را آن حضرت تحمّل نمود تا این موجودیت مقدّس با دشوارى‏هاى اساسى و گرفتارى‏هاى نگران کننده مواجه نگردد. با این وصف موازین برهانى و بنیان‏هاى خردمندانه هیچ گاه نمى‏پذیرد که آن خاتم پیامبران بعد از سال‏هاى متمادى مشقّت و اهتمام در پرورش این شکوفه شکوهمند، بى آن که آن را به دست باغبانى شایسته و لایق دیگر بسپارد، آن را به حال خود وانهد و در اندیشه آینده آن نباشد.
به علاوه لازم است پس از آن حضرت حافظى باشد تا شریعت الهى را از گزند اختلاف، تحریف و کذب صیانت کند و ضامن بقاى آن باشد، که کسى جز امام معصوم نمى‏تواند چنین مسؤولیتى را عهده دار گردد، همان انسان والا و شخصیت کاملى که در اعمال، رفتار، تصمیم‏گیرى‏ها، معارف و علوم از هرگونه خطا، لغزش و معصیتى مصون است. اوست که باید رموز و ظرایف و دقایق قرآنى را تبیین کند و جزئیات احکام و موازین شرعى را بیان دارد و نگهبان سیره نبوى باشد به طورى که مردم بتوانند به او اعتماد کنند و در صورت اختلاف به وى مراجعه نمایند و از اعماق جان و دل بر حکم و فرمانش گردن نهند. از این روى در روایات مُستند از امامان به عنوان "ترجمان وحى" و "قرآن ناطق" نام برده شده است.
بدیهى است مأخذ اساسى هرگونه حکم و قانون اسلامى آن است و تمامى آبادانى‏هاى علمى و فکرى و فرهنگى اسلام و مسلمانان بر آیات وحى استوار گردیده است و اعتبار و حیثیت دیگر منابع و مستندات دینى به آن وابسته مى‏باشد امّا قرآن و محتواى ژرف و بلندش نیاز به تفسیر، توضیح و تبیین دارد و رهروانى که به این مسیر ناآشنا باشند، لازم است توسط امام معصوم هدایت گردند تا به درستى و راستى سرمنزل مقصود را بیابند. به علاوه در وراى الفاظ و معانى ظاهرى قرآن مقاصدى وسیع‏تر و محتوائى عمیق نهفته است که باید رسول اعظم یا کسانى که از سوى او گمارده شده‏اند و با فراسوى این عوالم ظاهرى، ارتباط ملکوتى و معنوى دارند در این وادى نیز رهبر باشند، تا آیات را آن چنان که منظور کلام وحى است تفسیر کنند و گرنه با برداشت‏هاى متفاوت و احیاناً متعارض از قرآن توسط عدّه‏اى که صلاحیت‏هاى لازم را بدست نیاورده‏اند آفات زیادى گریبانگیر بوستان جامعه توحیدى خواهد شد و با استمرار مسیرى نادرست و راهى پرآفت، فرقه‏هاى منحرف که چون مرداب هایى از اقیانوس جامعه سربرآورده‏اند، در میان مردم، بذر نفاق و گمراهى و ناامیدى مى‏افشانند، از آن گذشته با وجود آن که قرآن حاوى تمامى معارف است و در جامعیت و گستردگى موضوعات آن هیچ گونه تردیدى وجود ندارد ولى در این کلام استوار الهى معارف و احکام غالباً در قالب کلّیات و مفاهیم عمومى بیان گردیده‏اند و روشن گردیدن جزئیات دستورات اسلامى به عهده رسول اکرم(ص) و ائمه هدى(ع) خواهد بود.
به جهت همین پیوستگى قرآن و عترت است که پیامبر در آخرین روزهاى زندگى دنیوى خطاب به مردم فرمودند: «انّى تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتى اهل بیتى ما ان تمسّکتم بهما لن تضلوا ابداً و انّهما لن یفترقا؛(1) من در میان شما دو امانت گرانبها باقى مى‏گذارم کتاب خدا(قرآن) و عترت و اهل بیت خودم، تا زمانى که به این دو (امانت نفیس) تمسّک جوئید گمراه نخواهید شد و این دو یادگار من هیچ گاه از هم جدا نمى‏گردند.»
براى این که چنین امر مهمى محقّق گردد، رسول اکرم(ص) نهایت اهتمام خویش را به کار مى‏برد و بارها از این که افراد نالایق پس از آن حضرت، زمام امور را بر دست گیرند با اظهار نگرانى مى‏فرماید: «انّما اخاف على امّتى الائمّة المضلّین؛(2) بر امّت خویش از فرمانروایان گمراه کننده بیمناکم.» «انّى اخاف علیکم استخفافاً بالدین و...تقدّمون أحدکم و لیس بأفضلکم فى الدین؛(3) بر شما از آن بیم دارم که دین سبک شمرده شود و کسانى را جلو بیاندازید که برترین شما در دین نمى‏باشند.» آن مصطفاى پیامبران و رحمت جهانیان در حدیثى دیگر با صراحت بیان مى‏فرمایند: «امّا الّتى أخافها علیه، فغدر قریشٍ به من بعدى؛(4) بیم آن دارم که قریش پس از من با او (على) از در فریب درآیند.»
نبى اکرم(ص) در واپسین لحظات زندگى نیز اطرافیان را مورد خطاب قرار دادند و توصیه نمودند کاغذ و قلمى براى ایشان حاضر کنند و فرمودند بیائید برایتان مکتوبى بنگارم که پس از آن گمراه نگردید. در این حال گروهى که آرزوهاى خویش را در آستانه فنا مشاهده مى‏کنند به اهانتى شرم آور و تعابیرى تکان دهنده دست مى‏زنند و با غوغا سالارى فریاد مى‏زنند کتاب خدا براى ما کافى است.(5) و بدین گونه به فرمایش خاتم پیامبران اعتنایى نکردند و جوامع بشرى را از درک لغت امامت که استمرار دهنده مسیر انبیاء عظام بود، محروم نمودند.
فضیلت در محاق مظلومیّت‏
امیرمؤمنان(ع) نخستین کسى بود که بعد از خدیجه کبرى(س) به نداى ملکوتى حضرت محمد(ص) لبیک گفت و در همان ساعات اوّل بعثت نبى اکرم(ص) به آن وجود آسمانى ایمان آورد. او نخستین کسى بود که همواره چون سایه همراه رسول خدا(ص) بود و در موقعیت‏هاى گوناگون مخاطره‏انگیز از حضرتش دفاع مى‏کرد و جلو آزارهاى قریش و مشرکین را مى‏گرفت و در این راستا از تهدیدها و فتنه انگیزى‏هاى کفّار و مشرکین هراسى به دل راه نمى‏داد. در لیلة المبیت به جاى پیامبر خوابید و بدون هیچ گونه هراسى جان خود را در معرض خطر قرار داد تا جان جانان حضرت محمد(ص) از گزند تروریست‏هاى مشرک مکّه مصون بماند. که قرآن کریم به این فداکارى اشاره مى‏کند(6) و منابع روایى و تاریخ گزارش چنین ایثارى را نقل نموده‏اند.(7)
در تمامى غزوات رسول اکرم(ص)، تنها مرد میدان نبرد و شیر بیشه فداکارى حضرت على(ع) بود که با دلیرى و مهابت ویژه‏اى، به نبرد با دشمنان اسلام و مسلمین مى‏پرداخت و لحظه‏اى پیامبر را تنها نمى‏گذاشت. از سوى دیگر رسول اعظم(ص) بهترین بانوان جهان یعنى حضرت فاطمه زهرا(س) را به عقد ازدواج فرزند ابوطالب درآورد و چندین مرتبه از وى به عنوان وزیر، جانشین و امام پس از خود سخن گفت که آخرین و مهم‏ترین آنها حماسه فراموش نشدنى غدیر است.(8)
با این وجود مشاهده مى‏کنیم در حالى که حضرت على(ع) مشغول تجهیز غسل، کفن و دفن پیامبر اکرم(ص) بود، حقّ مسلّمش را ضایع کردند و کسانى که با روى کار آمدن آن امام مظلوم، موقعیت سیاسى خود را در خطر مى‏بینند اجازه نمى‏دهند آن اسوه پرهیزگاران زمام امور جامعه اسلامى را بر دست با کفایت خود بگیرد و به مدت حدود رُبع قرن آن حضرت را خانه نشین مى‏نمایند. چند ماهى بعد از رحلت رسول خدا(ص) وى را در سوگ همسرش حضرت زهرا(س) مى‏نشانند و بر حزن و تألّم او مى‏افزایند بدین گونه اجازه ندادند آن بحر موّاج الهى، حقایق ناب اسلامى را به سوى مردم برساند و چنین قلّه معرفت، بصیرت و تقوا را که سینه‏اش از دانش، تدبیر و صلابت ایمانى موج مى‏زد به امور جزیى واداشتند. خود حضرت مى‏فرمایند: صبر کردم در حالى که به کسى مى‏ماندم که خار در چشم و استخوان در گلو دارد و با چشم خویش مى‏دیدم که میراثم(رهبرى و ولایت) را به غارت مى‏برند.(9)
آن خورشید درخشان امامت این مصائب را با کسى در میان نمى‏نهاد تا اسلام بماند، قرآن حاکم باشد، خداوند از وى راضى باشد و بین صفوف مسلمین تفرقه پدید نیاید و این خاموشى و سکوت در برابر آن همه ستم و حق کشى، مظلومیت حضرت را مضاعف مى‏نماید. آن امام همام فرموده‏اند: از روزى که پیامبر خدا رحلت فرمود تا کنون مدام مظلوم هستم.(10) پیامبر نیز نگرانى خود را از این مظلومیت اعلام مى‏دارد و از این کینه ورزى نسبت به جانشین راستین خود، مى‏گرید.(11)
راستى چرا به تأکیدهاى پیامبر اعتنایى ننمودند و این گونه قرآن را از عترت جدا کردند و مردم را از آل محمّد محروم نمودند و چرا نخواستند مسلمانان، قرآن و احکام آن را از اهل خودش فرا گیرند و در دین و سیاست به افرادى روى آوردند که از فضیلت‏هاى معنوى و شایستگى‏هاى ذاتى بى بهره بودند و چرا دانشوران به معارف اهل بیت توجهى نکردند و در این زمینه به اغیار اقبال نشان دادند و در حالى که تمسّک به قرآن و عترت جامعه را از هرگونه ضلالتى بیمه مى‏نمود مى‏توان عوامل گوناگونى را براى پدید آمدن چنین ضایعه‏اى برشمرد:
1- رسوبات فکرى جاهلیت، خرافات، تعصب‏هاى قومى و قبیله‏اى.
2- جاه‏طلبى خواص و غرض ورزى رشک ورزان.
3- خودمحورى، غرور کاذب و غفلت جوامع اسلامى از حقایق ناب علوى.
4- فاصله گرفتن از فضیلت‏ها و ارزش‏هاى قرآنى و روایى.
5 - کتمان حقیقت و ترجیح دادن منافع فردى و گروهى بر مصالح عموم مسلمانان.
6- تبلیغات کاذب و موهوم و سوءاستفاده از بیانات پیامبر که در مواضع دیگر و در ارتباط با مسایل دیگر مطرح فرموده بودند.
7- عافیت‏طلبى و عزلت جویى عدّه‏اى که مى‏توانستند با حضور در صحنه‏هاى سیاسى و اجتماعى، این عرصه‏ها را بر مخالفان و دشمنان تنگ نمایند.
8 - جامعه‏اى که مى‏بایست بستر مناسب را براى رهبرى امام على مهیا کند، به جاى پذیرش این حقانیت، فریب اغواگرى‏ها و نیرنگ‏هاى افرادى را خورد که در فضیلت، پارسایى، معرفت و بصیرت با آن امام همام فاصله‏اى بسیار زیاد داشتند و متأسفانه مسلمانان تحت تأثیر چنین ابرهاى تیره‏اى، زمام رهبرى جامعه را به دست کسانى سپردند که نه کامل‏تر بودند و نه فاضل‏تر و در نتیجه کاستى‏ها را بر کامل‏ترین‏ها ترجیح دادند.
رشد سرطانى نفاق‏
سرانجام حضرت على(ع) پس از بیست و پنج سال برکنارى از زعامت امور مسلمین، با اصرار مردم در رأس جامعه اسلامى قرار گرفت و خلافت آن حضرت چهار سال و نه ماه استمرار یافت. مولاى متقیان در ایام کوتاه امّا پربار زمامدارى خویش شیوه رسول اکرم(ص) را به کار بست و غالب تغییراتى که بعد از رحلت رسول خدا(ص) بوجود آمده بود، به حال اوّل برگردانید کارگزاران نالایق را که در مصادر امور بودند، از کار برکنار نمود و چون در صدد بود یک نهضت انقلابى را پدید آورد از این رو گرفتارى‏هاى بسیارى را به دنبال داشت.(12)
امام در آغازین روزهاى خلافت طى سخنانى که در جمع مردم بیان نمود، چنین فرمود: «و الّذى بعثه بالحقّ لتبلبلنّ بلبلةً، و لتغربلنّ غربلةً و لتساطنّ سوط القدر حتّى یعود اسفلکم اعلاکم و اعلاکم اسفلکم، و لیسبقنّ سابقون کانوا قصّروا و لیقصّرنّ سبّاقون کانوا سبقوا؛(13) سوگند به خداوندى که پیامبر را به حق برانگیخت، سخت آزمایش مى‏شوید. چون دانه‏اى که در غربال ریزند یا غذایى که در دیگ گذارند، به هم خواهید ریخت. زیر و رو خواهید شد. تا آن که پایین به بالا و بالا به پایین رود. آنان که سابقه‏اى در اسلام داشتند و تاکنون منزوى بودند، بر سر کار مى‏آیند و آنها که به ناحق پیشى گرفتند، عقب زده خواهند شد.»
به همین دلى عناصرى که چنین روند شایسته و درستى را برنمى‏تابیدند در چهره‏هاى گوناگون، علم مخالفت با حضرت را برافراشتند و آشفتگى‏هاى خونین و مرارت بارى را به وجود آوردند و نبردهاى سنگینى را به امام تحمیل کردند و براى این که جامعه را با خود همراه سازند ظاهرى موجّه به خود دادند در حالى که باطنى خراب و گمراه کننده داشتند و سرانجام بهمن خطرناک نفاق به سوى اجتماع سرازیر گردید. حال سؤال این است، با وجود آن که روش حضرت على با شیوه پیامبر تفاوتى نداشت چرا پیامبر با آن سرعت پیشروى نمود و دشمن را یکى پس از دیگرى ساقط فرمود ولى وقتى امام اوّل با خصم مواجه مى‏گردد، برایش مانع تراشى مى‏کنند و آن پیشروى زمان پیامبر براى حضرت وجود ندارد. در جواب باید گفت پیامبر با کسانى در نبرد بود که کافر و یا مشرک بودند، ابوسفیانى که در مقابل رسول خدا مى‏ایستد فریاد مى‏زند زنده باد بت هُبَل و طبیعى است که این شعار در برابر توحید و یکتاپرستى و ایمان مسلمانان هیچ جاذبه‏اى ندارد امّا فرزند همین فرد یعنى معاویه حتى خود را کاسه داغ‏تر از آش معرفى مى‏نماید و مى‏گوید از اسلام و قرآن دفاع مى‏کنم و موقعى که مى‏خواهد جنگى را بر علیه امیرمؤمنان سامان دهد این آیه را مطرح مى‏نماید: «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لولیّه سلطاناً فلا یسرف فى القتل انّه کان منصوراً؛(14) هر کس به ستم کشته شود به طلب کننده خونش نیرویى داده‏ایم ولى در انتقام از حدّ نگذرد که او پیروزمند است.» حال چقدر جامعه باید هوشیار و بیدار باشد که از وراى این ظاهرسازى، چهره باطل را شناسایى کند و معاویه را به عنوان دشمن دین و قرآن تشخیص دهد امّا متأسفانه چنین فرهنگى بر جامعه حاکمیت ندارد که نقشه معاویه را نخست بشناسد و سپس آن را خنثى کند. از این روى معاویه که در قتل عثمان دست داشت و یا حداقل تعمداً در دفاع از وى کوتاهى نمود آن روزى که متوجه شد از کشته خلیفه سوم مى‏تواند بهره‏بردارى سیاسى کند قتل عثمان را بهانه‏اى براى جنگ با حضرت على(ع) قرار داد که حضرت با فراستى ویژه ماجراى پشت پرده را افشا نمود و موقعى که این خلیفه خلافکار اُموى در نامه‏اى امام را متهم به کشتن عثمان نمود، امیرمؤمنان در
مکتوبى خطاب به وى نوشت: این که تو فراوان مسأله عثمان و قاتلان او را طرح مى‏کنى، آن جا که یارى وى به سودت بود، چنین کردى و در مواقعى که یارى رساندن او به سود خودش بود وى را وانهادى.(15)
در حالى که از مجموعه بیانات حضرت على(ع) در نهج البلاغه برمى‏آید که آن حضرت اگرچه به روش عثمان انتقاد داشته اما کشته شدن این خلیفه را در مسند خلافت به دست شورشیان با مصالح کلّى اسلامى منطبق نمى‏دانسته است و قبل از آن که چنین اتفاقى روى دهد، امام نگرانى خود را از این بابت اعلام داشته است، با این وصف نه حضرت على فرمان به قتل عثمان داد و نه رفتار انقلابیون را در این باره تأیید کرد و تمام کوشش حضرت آن بود که بدون خونریزى خواسته‏هاى بر حق مردم برآورده شود.(16)
جلوه دیگرى که معاویه در ظاهرى آراسته و درونى منافقانه از خود بروز داد این است که در جنگ صفّین هنگامى که پیروزى سپاهیان حضرت على(ع) را حتمى و شکست خود را نزدیک دید با مشورت عمروعاص دستور داد قرآن‏ها را بر نیزه کنند، این حرکت چنان زیرکانه صورت گرفت که عدّه‏اى از قواى امام متقین اعلام کردند ما تا حالا در راه قرآن مى‏جنگیدیم ولى دیگر نمى‏توانیم با قرآن در نبرد باشیم و ادامه جنگ دیگر حرام است و تهدید نمودند دیگر نباید کسى بجنگد و حضرت را تحت فشار قرار دادند تا مالک اشتر هم برگردد.(17)
فتنه‏هاى اُموى‏
علاوه بر خطر نفاق، عامل دیگرى که فضاى سیاسى و اجماعى عصر حضرت على(ع) را تیره و آشفته نمود، فتنه گرى اُمویان بود، آنان در نیرنگ هایى خطرناک، مردم را در وضع مبهم قرار دادند. اگرچه اجراى چنین نقشه‏هایى توسط معدودى صورت مى‏گرفت امّا عوارض ناشى از آن فراگیر و فرساینده بود. به همین دلیل امام على بن ابى طالب مى‏کوشد به جاى روى آوردن به فتوحات مسلمین، به اصلاح جامعه اسلامى بپردازد و امّت مسلمان را از این سلول سرطانى که از درون مشغول تخریب است، برهاند و کسانى چون عمار یاسر و دیگر صحابه، حضرت را در این راه یارى مى‏کنند.
از اقداماتى که در راستاى دور کردن مردم از اسلام راستین صورت گرفت این بود که معاویه تعصب قومى و ملّیت و گرایش‏هاى نژادى را که پیامبر اکرم(ص) میرانده بود، از نو زنده نمود و به مردم توصیه نمود تا مى‏توانید به فرزندان خود اشعار جاهلى را بیاموزید زیرا مى‏خواست مسلمانان را به خُلق و خوى جاهلیت بازگرداند. تبعیض در برخورد با مسلمانان به حدى رسید که حتى در انتخاب امام جماعت مساجد هم قومیّت خاصى بر دیگران، بدون شایستگى ذاتى، برترى داشت.
معاویه گروهى از افراد را که صحبت پیامبر را درک کرده و در میان مردم اعتبارى داشتند استخدام کرد، از میان این اشخاص آنانى که اسیر مقام و دنیا و جاه‏طلبى بودند براى تأمین نظر اُمویان به جعل حدیث پرداختند و بازار حدیث سازى رواج فزاینده‏اى یافت.
حرکت دیگر، موروثى نمودن خلافت بود، یعنى هر کس خلیفه پس از خویش را بدون در نظر گرفتن صلاحیت‏ها و معیارهایى که اسلام مشخص نموده، تعیین نماید و این توصیه ابوسفیان بود که فرزندش معاویه آن را اجرا کرد زیرا وى در سنین آخر زندگى و در حالى که چشمان خود را از دست داده بود گفت: اى بنى امیه وقتى خلافت به دستتان رسید نگذارید از میان شما خارج شود، باور نکنید که بهشت و جهنمى وجود دارد، با خیال راحت زمامدارى را براى یکدیگر نگه دارید و خلافت را چون میراثى در نظر بگیرید. علاوه بر این، روش خلافت، به شیوه‏هاى مملکتدارى رومیان و ایرانیان نزدیک شد و دیگر آن موازین قرآنى و سنت نبوى در امر خلافت اجرا نمى‏شد. کار خطرناک دیگر معاویه این بود که عدّه‏اى از انسان‏هاى خالص و پرهیزگار را که به خاندان عترت ارادت مى‏ورزیدند مسموم نمود و با این کار حق طلبان و خیرخواهان و افراد نیکو روش را که سدّ راه خود تلقى مى‏کرد، از بین بُرد. در جاهلیت سرهاى مخالفان را بر نیزه مى‏کردند که روش مذمومى بود و اسلام آن را منسوخ نمود امّا معاویه و امویان این رسم منفور را دو مرتبه زنده کردند و سر عدّه‏اى از اصحاب حضرت على از جمله عمروبن حمق خزاعى را به نیزه نمودند. آن کسى که معاویه از همه بیشتر از او هراس داشت حضرت على(ع) بود و چون متوجه شد حضرت به شهادت رسیده است بطور ناگهانى ماجراى انتقام خون عثمان را تعطیل نمود و در این باره سکوت کرد و نیرنگ امویان چنان قوى بود که مردم متوجه نشدند پس این همه خونى که در این مسیر بر زمین ریخته شد و جنگ صفین که بر علیه حضرت على تدارک دیده شد و نیز ماجراى جنگ جمل براى چه بود و کسى هم از معاویه نپرسید حالا که تمام اختیارات بدست توست چرا قاتلان عثمان را مجازات نمى‏کنى؟!
معاویه احساس نمود حضرت على(ع) دیگر در میان مردم نیست امّا فرهنگ و معارفش و خاطراتش مثل جویبارى در میان امّت اسلامى جریان دارد و مشاهده کرد مردم تازه با کشته شدن حضرت على(ع) مى‏فهمند چه گوهر ارزشمندى را از دست داده‏اند، آن ملعون براى این که یاد حضرت را از دل‏ها محو کند، دستور داد بر بالاى منابر و در مراکز دینى و در هر نماز جمعه‏اى حضرت على(ع) را سبّ کنند و بر روى منبر پیامبر بر جانشین راستین او دشنام دهند!(18)
رشک ورزى خواص، جهالت عوام‏
عدّه‏اى ملاحظه مى‏نمودند که حضرت على(ع) نزد رسول اکرم(ص) مقام فوق العاده‏اى دارد و خاتم پیامبران در موقعیت‏هاى مقتضى بارها شخصیت وى را مورد تکریم و تجلیل قرار داد و او را از سایرین ممتاز نمود، حتى امام را در سنین جوانى بر تمامى اصحاب ترجیح مى‏داد، خواص با وجود آن که مى‏دانستند این تأییدها مبناى قرآنى و آسمانى دارد و از کانون وحى سرچشمه مى‏گیرد و نیز در وجود حضرت على(ع) شایستگى‏ها و لیاقت‏هاى فراوانى بود، برایشان چنین روندى قابل تحمّل نبود و لذا حتى در زمان حیات رسول خدا(ص) سرو صداى اعتراض‏آمیز آنان بلند گردید و در این زمینه پیامبر را مورد انتقاد قرار مى‏دادند. امّا چون موقعیت معنوى، علمى و اجتماعى حضرت على همچنان با حمایت پیامبر اکرم(ص) هر روز که مى‏گذشت تقویت مى‏گردید، مخالفان ناگزیر شدند خاموش گردند و منتظر فرصتى بودند تا آتش رشک خود را برافروزند و عقده‏هاى روانى و حقارت‏هاى درونى را با ضربه زدن به پیکر خاندان وحى تخلیفه نمایند و به محض آگاهى از رهبرى مولاى پرهیزگاران، حسادت‏ها افزایش و عقده‏ها گشوده گشت و شورش‏هاى متعدد داخلى فضاى جهان اسلام را در زمان حضرت على(ع) به شدت آشفته نمود.

از سوى دیگر لغو امتیازهاى قومى و طبقاتى و عزل افراد نالایق هنگام رهبرى امام على(ع) براى افرادى که به ثروت اندوزى، رفاه‏طلبى و عافیت جویى روى آورده بودند به هیچ عنوان قابل پذیرش نبود، بسیارى از افراد جامعه و حتى عدّه‏اى از مهاجرین و انصار شناخت درستى از ویژگى‏هاى معنوى و پایگاه معرفتى امیرمؤمنان(ع) نداشتند و حتى تصوّر نمى‏کردند آن امام مظلوم جانشین راستین رسول خداست و از جانب پروردگار براى امامت مردم منصوب گردیده است، کلامش حجت و اطاعتش بر همه لازم مى‏باشد، در فاصله یک ربع قرن خانه نشینى مولاى متقیان نیز همه چیز به بوته فراموشى سپرده شده بود البته این بدان معنا نیست که جبهه حق وجود نداشت کم نبودند تعداد افرادى که فکر مى‏کردند امیرالمؤمنین(ع) چهارمین خلیفه‏اى است که حداکثر از سه خلیفه دیگر کمى عادل‏تر است. همین جهالت مردم و عدم شناخت درست از موقعیت حضرت على زمینه را براى متشنج نمودن اوضاع توسط قاسطین، مارقین و ناکثین فراهم ساخت.
چنین روند آفت زایى موجب گردید تا افرادى که اهل عبادت و روزه دارى بودند تصمیم بگیرند براى حفظ اسلام کشتن حضرت على(ع) را در ردیف به قتل رسانیدن معاویه و عمروعاص قرار دهند و همین جاهلان متنسّک چنین عمل کردند که دشمنان رودررویى چون فرزند ابوسفیان از کارنامه آنان بهره بردارى خوبى به نفع خود کنند و بدون دردسر به غصب خلافت، انحرافات، سلطه گرى و فتنه‏انگیزى خویش ادامه دهند.
افراط و تفریط ها
وقتى افرادى از میزان و اعتدال خارج شوند و از مفاهیم عقیدتى، فکرى و کلامى اسلام و حقایق قرآنى برداشت‏هایى ویژه داشته باشند به انحراف روى مى‏آورند و از رهبرى و قلّه اسلامى فاصله مى‏گیرند و رفته رفته چون سیلاب‏هاى بنیان کنى نه تنها براى مزارع و دشت‏هاى تشنه مُفید نخواهند بود، بلکه بوستان‏هاى معارف و گلستان‏هاى ایمان را دچار پژمردگى نموده و باغ مصفا و با طراوت فضیلت را در معرض تخریب قرار مى‏دهند، به علاوه افراط گرى آنان سنگ بناى تحریف و بدعت و فرقه سازى را بوجود مى‏آورد و در عصر حضرت على(ع) این روش غلط و آشفته منجر به پیدایش غالیان و خوارج گردید.
امام پرهیزگاران در خصال پسندیده و اوصاف ربّانى یکتا بود. یار محرومان و حامى مظلومان به شمار مى‏آمد. حاکمى عادل، مجاهدى مؤمن، زاهدى پارسا و عارفى مبارز بود. هیچ عاملى او را از گام نهادن در مسیر حق باز نمى‏داشت. کلامش شنوندگان را مبهوت مى‏ساخت، تردیدها را زایل مى‏نمود و نور امید را در قلوب روشن مى‏کرد.
امّا همین ویژگى‏هاى بسیار عالى براى افرادى که حقایق عالم را نمى‏شناختند و ایمان درستى هم نداشتند و در درک معارف ناب عاجز بودند یک نوع شکى را بوجود آورد که محصول پرآفتش غالى گرى بود زیرا گفتند خدا در این مرد حُلول کرده است و بدین ترتیب به سوى یک کجروى خطرناک فرو غلطیدند و سرانجام گفتند(العیاذباللّه) امیرمؤمنان همان خداست؟!
امام استوار و راسخ به نبرد با این خرافه رفت و تا نابودى این مرداب انحراف آرام نگرفت. اولین کسى که دم از این اندیشه باطل زد عبداللّه بن سبا بود که به امام گفت: تو همان خدایى! حضرت وى را امر به توبه کرد و راهش را شیطانى معرفى نمود و دستور داد زندانش نمودند و چون از گناهش اظهار ندامت ننمود، حضرت او را در آتش سوزانید.(19)
پیامبر و ائمه هدى از غُلات اظهار تنفر نموده و آنان را به شدت مذمّت کرده‏اند. بزرگان شیعه هم این اشخاص منحرف را اهل بدعت دانسته و غُلات را کافر معرفى نموده‏اند.
فرقه دومى که چون قارچى سمّى در عصر رهبرى حضرت على(ع) سربرآورد، خوارج بودند. آنان که پس از جنگ صفین و ماجراى حکمیت شکل گرفتند با تمسّک به قرآن و تظاهر به اسلام براى امام اوّل دشوارى هایى را فراهم نمودند و از خود عقاید فاسدى برجاى نهادند. آنان به طرز گمراه کننده‏اى کردارهاى خویش را با قرآن توجیه مى‏کردند و براى روش‏هاى باطل خود استدلال‏هاى عقیدتى مى‏آوردند و قرآن را به نفع مقاصدى که داشتند تأویل مى‏نمودند.
این منحرفین براى رهبرى جامعه اهمیّت فوق العاده‏اى قایل نبودند و صرفاً به عنوان نماینده مسلمین به او مى‏نگریستند که مسؤولیت دینى و سیاسى جامعه را عهده دار بود و اگر پس از انتخاب و اتمام بیعت خلاف افکارش گام بر مى‏داشت هر لحظه‏اى قادر بودند عزلش کنند و در صورت سرپیچى با وى جنگیده و در مواقعى که ضرورت ایجاب مى‏نمود امام را واجب القتل مى‏دانستند. آنان حضرت على(ع) را تا زمان راضى شدن به حکمیت، خلیفه مسلمین تصوّر مى‏کردند ولى پس از آن بناى تمرّد نهادند.
تحجّر و خشک اندیشى و تعصب بى‏جا اساس افکار این فرقه را تشکیل مى‏داد و کردارهاى وحشیانه آنان از تفکرات باطل و خباثت آلودشان حکایت داشت و سرانجام حضرت على(ع) ناگزیر گردید جنگ با شامیان را وانهد و در نهروان با این قوم جاهل و منحرف بجنگد و غائله آنان را که در راه عقیده خود قساوت‏ها به خرج مى‏دادند و حامیان حضرت را مى‏کشتند، بخواباند. ولى پس از چندى یکى از این خوارج آن حضرت را در مسجد کوفه هنگام نماز، به شهادت رسانید.(20)
پى‏نوشت‏ها: -
1. میرحامد حسین متوفى 1306 ه.ق دانشمند بزرگ شیعه این حدیث را از حدود دویست نفر از علماى اهل تسنّن نقل کرده است که این مجموعه در کتاب ارزشمند عبقات الانوار به قلم وى آمده است.
2. بحارالانوار، ج 21، ص 181.
3. همان، ج 28، ص 32.
4. همان، ج 69، ص 227.
5. الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج 2، ص 237.
6. سوره بقره، آیه 207.
7. نک: الفصول المهمه، ابن صباغ مالکى، ص 29؛ امالى، شیخ صدوق، ص 298، احقاق الحق، قاضى نور اللّه شوشترى، ج 3، ص 34 - 26.
8. حدیث غدیر، در زمره احادیث متواتر است یعنى جاى هیچ گونه تردیدى در متن یا سند آن وجود ندارد، نک: الغدیر، علامه امینى، ج 1، ص 214.
9. نهج البلاغه، خطبه سوم.
10. سفینة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 108.
11. بحارالانوار، ج 28، ص 76.
12. شیعه در اسلام، علامه سید محمد حسین طباطبایى، ص 15.
13. نهج البلاغه، فرازى از خطبه شانزدهم.
14. سوره اسراء، آیه 33.
15. نهج البلاغه، نامه 37.
16. سیرى در نهج البلاغه، شهید مطهرى، ص 171 - 170.
17. نک: 15 گفتار، شهید مطهرى، ص 132 و 134.
18. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ص 58 و 72 و ج 13، ص 222.
19. وسایل الشیعه، شیخ حرّ عاملى، ج 18، ص 554.
20. نک:مروج الذهب، ج 2، ص 415؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 47، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 281.

تبلیغات