آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

سخن پیرامون شرح زیارت جامعه کبیره بود. زیارتى که در عرصه امام‏شناسى بى‏نظیر است. فرازهایى از این شرح در مقالات گذشته تقدیم شد و اینک شرح چند فراز دیگر را تقدیم مى‏نمائیم:
«و رضیکم خلفاء فى ارضه؛ شما را براى جانشینى خود در روى زمین پسندید.»
1- چرا خلیفه؟
او که جهان هستى در قبضه قدرت اوست چرا خلیفه در زمین قرار داد؟ پاسخ اینست که انسانها وقتى جانشین تعیین مى‏کنند بدلیل محدودیت آنهاست چون رئیس نمى‏تواند در غیاب خود مدیریت کند جانشین تعیین مى‏کند اما ذات مقدّس ربوبى که به تمام جهان هستى احاطه دارد(1) با این انگیزه جانشین تعیین نمى‏کند. باید انگیزه را در جاى دیگر دید و آن این جاست که انسانهاى معمولى توان دریافت فیض الهى را بى‏واسطه ندارند نقش خلیفه الهى در این میان همان منبع آب رسانى شهر است که آب را ذخیره مى‏کند تا به هنگام نیاز هر کس به اندازه نیازش بهره‏مند گردد. پس جعل "خلیفه" با این انگیزه است نه انگیزه محدودیت.
2- خلیفة اللّه کیست؟
خلیفه به معناى جانشین است و تاء(ة) آن براى مبالغه است نه تأنیث. مقام خلافة اللهى مقامى است بسیار والا و بالا که قرآن کریم فرشتگان را در شأن و آن جایگاه ندانسته ولى انسان را شایسته این مقام دیده مقامى که فرشتگان در برابر آن به خضوع افتاده زمین ادب بوسیدند. پر واضح است این مقام از آن هر انسانى نیست، آیا براستى انسانى که به تعبیر قرآن حیوانى زندگى مى‏کند: «... و الذین کفروا یتمتّعون و یأکلون کما تأکل الانعام و النّار مثوى لهم؛(2)...کافران از متاع دنیا بهره مى‏گیرند و همچون چهارپایان مى‏خورند و سرانجام آتش دوزخ جایگاه آنهاست.»
یا حتى بدتر از حیوان است: «و لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجنّ و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضلّ اولئک هم الغافلون؛(3) به یقین گروه بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم آنها دلهایى دارند که با آن اندیشه نمى‏کنند و نمى‏فهمند و چشمانى که با آن نمى‏بینند و گوشهایى که با آن نمى‏شنوند آنها همچون چهارپایند بلکه گمراه‏تر اینان همان غافلانند.»
آیا این انسان شایستگى مقام خلیفة اللهى را دارد قطعاً نه آنکس " خلیفة اللّه " است که آیت کمال الهى باشد. لکن خداوند این کمالات را بالذات دارد و جانشین بالعرض یعنى خداوند به او عنایت کرده به هر حال "خلیفة اللّه" کسى است که به اذن اللّه کار خدایى کند همانند آهنى که بر اثر نزدیکى با آتش گداخته مى‏شود و خاصیت آنرا پیدا مى‏کند چنین آتشى هر چند آتش نیست ولى کار آتش را مى‏کند.
با این تحلیل مقام "خلیفة اللهى" اختصاص به پیامبران و امامان سلام اللّه علیهم اجمعین دارد و با این تحلیل است که معجزات و کرامات اولیاى الهى به آسانى قابل تحلیل است و مناسب با همان عنوان آیت خدا بودن.
3- امامان جانشین خدا
بنابراین خداوند امامان را به عنوان جانشینان خود بر زمین پسندیده و آنها را "خلیفة" خود قرار داده است.
«وعد اللّه الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنّهم فى الارض کما استخلف الّذین من قبلهم ولیمکنن لهم دینهم الّذى ارتضى لهم ولیبدّلنهم من بعد خوفهم امناً یعبدوننى لایشرکون بى شیئا و من کفر بعد ذلک فاولئک هم الفاسقون؛(4) خداوند به کسانى از شما که ایمان آورده و عمل صالح انجام داده‏اند وعده مى‏دهد که قطعاً آنان را حکمران روى زمین خواهد کرد همانگونه که پیشینیان آنها را خلافت روى زمین بخشید و دین و آئینى که براى آنان پسندیده پا برجا و ریشه دار خواهد ساخت و ترسشان را مبدّل به امنیت و آرامش مى‏کند آنچنانکه تنها مرا مى‏پرستند و چیزى را شریک من نخواهند ساخت و کسانى که پس از آن کافر شوند اینها فاسقانند.»
این استخلاف قطعى است و استخلافى است هم معنوى و هم ظاهرى و آن استخلاف معنوى آنها زیربناى استخلاف ظاهرى یعنى حکومت بر کلّ گستره زمین است. در روایات فراوانى این آیه تأویل به حضرت ولى عصر(عج) و ارواحنا لتراب مقدمه الفداء شده است. محصول تمام زحمات پیامبران و تبلیغات مستمر پى‏گیر آنها و نمونه اتم حاکمیت توحید، امنیت کامل و عبادت خالى از شرک در زمانى تحقق مى‏یابد که مهدى(عج) آن سلاله انبیا و فرزند پیامبر(ص) ظاهر شود. در تفسیر روح المعانى و بسیارى از تفاسیر شیعه از حضرت امام سجاد(ع) در تفسیر آیه نقل شده «هم واللّه شیعتنا اهل البیت یفعل اللّه ذلک بهم على یدى رجل منّا و هو مهدى هذه الامة یملأ الارض عدلاً و قسطاً کما ملئت ظلماً و جوراً و هو الّذى قال رسول اللّه(ص) لو لم یبق من الدنیا الایوم لطوّل اللّه ذلک الیوم حتى یلى رجلٌ من عترتى اسمه اسمى یملأ الارض عدلاً و قسطاً کما ملئت ظلماً و جوراً؛(5) و (6) آنها به خدا سوگند شیعیان ما هستند خداوند این کار را براى آنها بدست مردى از ما انجام مى‏دهد که مهدى این امت است زمین را پر از عدل و داد مى‏کند آنگونه که از ظلم و جور پر شده باشد و هم اوست که پیامبر(ص) درباره او فرمود اگر از عمر دنیا چیزى جز یک روز باقى نماند خداوند آن یک روز را آنقدر طولانى مى‏کند تا مردى از دودمان من که نامش نام من است حاکم بر زمین شود و صفحه زمین را پر از عدل و داد کند آنگونه که از ظلم و جور پر شده است».(7)
4- دوازده امام‏
تعداد این خلفاء را نیز پیامبر براى بعد از خود در روایات فراوانى تصریح کرده است که اینان دوازده نفرند. این روایات گاه با تعبیر 12 امیر آمده است و گاه با تعبیر 12 خلیفه. و تصریح دارند که کلّهم من قریش؛ تمامى آنها از قریشند. کلّهم من بنى هاشم؛ تمامى آنها از بنى‏هاشمند.
همانگونه که مولى على(ع) فرمود: «...انّ الائمة من قریش غرسوا فى هذاالبطن من هاشم لاتصلح على سواهم ولا تصلح الولاة من غیرهم؛(8)... به یقین امامان از قریش هستند و درخت وجودشان در سرزمین این نسل از بنى هاشم غرس شده است، این مقام در خور دیگران نیست و زمامداران غیر از آنها شایستگى ولایت و امامت را ندارند.»
در صحیح مسلم از "جابربن سمرة" نقل شده که مى‏گوید: از پیامبر خدا شنیدم که مى‏فرمود: «لایزال الاسلام عزیزاً الى اثنى عشر خلیفة ثم قال کلمة لم افهمها فقلت لابى ما قال قال فقال کلّهم من قریش؛(9) اسلام همواره عزیز خواهد بود تا دوازده خلیفه بر مسلمانان حکومت کنند سپس سخنى گفت که من نفهمیدم از پدرم سؤال کردم پیامبر(ص) چه فرمود گفت: فرمود: تمام آنها از قریش‏اند.»
جالب اینجاست که در یکى از طرق این حدیث در صحیح مسلم مى‏خوانیم که جابر در ذیل حدیث مى‏گوید: «فقال کلمة اصنیها الناس فقلت لابى ما قال قال کلهم من قریش؛(10) پیامبر سخنى گفت که بر اثر سر و صداى مردم من آنرا نفهمیدم به پدرم گفتم پیامبر چه فرمود، گفت: فرمود همه آنها از قریشند.»
در روایاتى از پیامبر اکرم(ص) نامهاى امامان(ع) هم آمده است.(11) شاید همان سر و صداها سبب شده که نامهاى آنها را راوى نیاورد. به عبارت دیگر دست سیاست عامل این پنهان کارى شده است. بهرحال خلفائى که پیامبر(ص) بعد از خود قرار داده همان 12 نفرند که شیعه جعفریه اثنى عشریه به آنان معتقد است.
حجتهاى الهى‏
«و حججاً على بریّته؛ و شما را به عنوان حجتهاى مخلوقات خود پسندید.»
"حجج" جمع حجت به معناى دلیل و برهان است ریشه آن به معناى قصد است به "حج" خانه خدا هم به همین دلیل حج گفته مى‏شود چون حاجى آهنگ خانه خدا براى مناسک حج دارد، حجت هم از همین ریشه است، زیرا یا خودش مقصود است یا بوسیله آن حق مطلوب اثبات مى‏شود.
گفتنى است عنوان حجت و اطلاق آن بر چیزى مرادف با حق بودن یا مستلزم صدق بودن آن نیست بلکه گاهى چیز باطل و کذب نیز مصداق عنوان حجت قرار مى‏گیرد و منشأ آن دستاویز واقع شدن آن چیز براى گروه باطل گرا و کاذب است. مولى على(ع) مى‏فرماید: «فکم حجة یوم ذاک داحضة؛(12)(13) در آن روز (قیامت) چه بسیار دلیلهایى که ابطال مى‏گردد...»
آرى حجت وقتى به خداوند اضافه مى‏شود جز حق و صدق نیست.
"بریّه" بر وزن فعیله از "برأ" است و به معناى هر چیزى است که از کتم عدم خارج مى‏شود و لباس وجود مى‏پوشد و برخى آنرا به معناى انسان مى‏دانند و در اینجا مراد انسان است زیرا که وجود حجت در نظام هستى تنها با مختار بودن و مکلف بودن انسان قابل توجیه است.
امامان علیهم السلام حجت خداوند بر مردم‏اند چون حجت در اصطلاح آن است که هر دو طرف دعوا به آن استناد و احتجاج مى‏کنند. قرآن و عترت دو حجت الهى هستند. امیرمؤمنان على(ع) در موردى از نهج البلاغه مى‏فرماید: «و کفى بالکتاب حجیجاً؛(14) کتاب خدا به عنوان حجت کافى است.» در موردى دیگر مى‏فرماید: «انا شاهد لکم و حجیج یوم القیامة عنکم؛(15) من شاهد شما بوده و روز قیامت حجت شما هستم.» در روایتى حاکم حسکانى عالم اهل سنت از پیامبر(ص) نقل کرده است که: پیامبر اکرم(ص) فرمود: «ان اللّه جعل علیّاً و زوجته و ابناؤه حجج اللّه على خلقه و هم ابواب العلم فى امّتى من اهتدى بهم هدى الى صراط مستقیم؛(16) همانا خداوند متعال على و همسرش و فرزندانش را حجت‏هاى الهى بر بندگان خود قرار داده است آنگاه فرمود: آنها دروازه‏هاى علم در میان امت من هستند هر کس بوسیله آنها هدایت شود به صراط مستقیم هدایت شده است.»
در رابطه با حجت بودن معصومین در ذیل فراز "وحجج اللّه على اهل الدنیا و الآخرة و الاولى» نیز سخن گفته‏ایم.
یاران دین خدا
"و انصاراً لدینه؛ شما را به عنوان یاورانى براى دین خود پسندید.»
امامان(ع) در خط مقدّم نصرت دین خداوند هستند اگر آنها نبودند بى‏تردید نامى از اسلام باقى نمى‏ماند. هم در عرصه فرهنگى و هم در عرصه سیاسى و هم در عرصه‏هاى دیگر. قبله تحرکات سیاسى امامان حفظ اساس اسلام بود.
سکوت، حکومت، قیام، تشکیل حوزه و...همه و همه هدف حفظ و پاسدارى از اسلام را دنبال مى‏کرد. مولى على(ع) در رابطه با فلسفه سکوت خویش مى‏فرماید: «...فامسکت یدى حتى رأیت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الى محق دین محمد صلى اللّه علیه و آله فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فیه ثلماً او هدماً...؛(17)...من دست باز کشیدم تا آنجا که دیدم گروهى از اسلام بازگشته مى‏خواهند دین محمد(ص) را نابود سازند پس ترسیدم اگر اسلام و طرفدارانش را یارى نکنم رخنه‏اى در آن ببینم و شاهد نابودى آن باشم.»
و بعد از آنکه مردم سراغ حضرت آمده و با اصرار از حضرت مى‏خواهند حکومت را بپذیرد. انگیزه خود را از پذیرش حکومت چنین بیان مى‏کند: «اللهم انک تعلم انه لم یکن الّذى کان منّا منافسة فى سلطان ولا التماس شى‏ء من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک فیأمن المظلمون من عبادک و تقام المعطّلة من حدودک؛(18) خدایا تو مى‏دانى که جنگ و درگیرى ما براى بدست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود بلکه مى‏خواستیم نشانه‏هاى حق و دین تو را به جایگاه خویش بازگردانیم و در سرزمینهاى تو اصلاح را ظاهر کنیم تا بندگان ستمدیده‏ات در امن و امان زندگى کنند و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر اجرا گردد.»
در رابطه با صلح امام مجتبى(ع) نیز آنچه مطرح است حفظ اسلام است «عالى‏ترین نرمش قهرمانانه» براى حفظ اسلام از سوى آن حضرت صورت گرفت مالک بن حمزه از یاران امیرالمؤمنان على(ع) و از ملازمان صحابى بزرگ پیامبر، ابوذر غفارى بوده است وى به حالت ناراحتى و اعتراض به امام مجتبى(ع) وارد شد و از صلح آن حضرت پرسید، حضرت فرمود:
«انى خشیت ان یجتث المسلمون عن وجه الارض فاردت ان یکون للدین ناع؛(19) ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود و کسى از آنان باقى نماند از این رو خواستم با مصالحه‏اى که صورت گرفت حافظ و نگهدارى براى دین باقى بماند.»
هدف نهایى قیام سالار شهیدان هم حفظ اسلام بود این را حضرت در آغاز حرکت مقدّس خود به صراحت اعلام کرد. وقتى مروان پس از فرماندار مدینه در روز بعد در کوچه‏هاى مدینه امام را ملاقات کرد مروان این بار از باب نصحیت و اندرز صحبت را آغاز کرد که بیعت با یزید براى دنیا و آخرت شما نیکوست، امام حسین(ع) فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید؛(20) ما همه از خدائیم و به سوى او باز مى‏گردیم (جمله‏اى که به هنگام مصیبت گفته مى‏شود) باید با اسلام خداحافظى کرد زیرا اسلام مبتلا به حاکمى چون یزید مى‏گردد.»
این جمله یعنى تمام دغدغه ابى عبداللّه(ع) پاسدارى از اسلام است در پیامى که سیدالشهداء براى مردم کوفه نوشته است آمده:
«... و انا ادعوکم الى کتاب اللّه و سنّة نبیه فانّ السنة قد امیتت و ان البدعة قد احییت و ان تسمعوا قولى و تطیعوا امرى اهدکم سبیل الرشاد...؛(21) من شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرش دعوت مى‏کنم در حالى که سنّت پیامبر در جامعه مرده و بدعت‏ها زنده شده است پس اگر گوش به سخنان من بسپارید و دستور مرا اطاعت کنید شما را به راه رستگارى هدایت مى‏کنم...»
و حضرت بقیة اللّه الاعظم حجت بن الحسن العسکرى ارواحنا لتراب مقدمه الفداء آخرین خلیفه خدا روى زمین نیز عمده همتش اجراى اسلام واقعى یعنى اسلام ناب محمّدى(ص) است.
حضرت امام صادق(ع) مى‏فرماید: «هنگامى که حضرت قائم ظهور کند مردم را از نو به اسلام دعوت مى‏کند و آنان را به سوى اسلام هدایت مى‏نماید در حالى که اسلام کهنه و نابود شده و مردم از آن گمراه گشته‏اند.»(22)
از این روایت فهمیده مى‏شود که امام دین جدیدى را به جهان عرضه نمى‏کند بلکه چون مردم از اسلام واقعى منحرف شده‏اند حضرت دوباره به آن دین دعوت مى‏کند چنانکه پیامبر(ص) به آن دعوت کرد.
آرى بحق یاران حقیقى دین خدا امامان معصوم(ع) بودند که با تلاش و همت این گلهاى بى‏خار جهان هستى دشمنان نتوانستند این شجره طیبه را آسیب برسانند.
رازداران خداوند
«و حفظة لسرّه؛ خداوند شما را به عنوان حافظانى براى سرّ خود پسندید.»
تا کنون این سومین بار است که در این زیارت امامان(ع) به عنوان رازداران و حافظان سرّ الهى معرفى مى‏شوند. آنچه از این فرازها استفاده مى‏شود آن است. آن چنان که در این جهان هستى امور آشکار فراوان است امورى هم هست که پنهان است. این امور پنهان برخى اختصاص به خداوند دارند مثل زمان برپائى قیامت:
«یسئلونک عن الساعة ایّان مرساها قل انما علمها عند ربّى لایجلیها لوقتها الّا هو...؛(23) درباره قیامت از تو سؤال مى‏کنند بگو علمش فقط نزد پروردگار من است و هیچ کس جز او نمى‏تواند وقت آنرا آشکار سازد...»
«یسئلک الناس عن الساعة قل انّما علمها عند اللّه...؛(24) مردم از تو درباره زمان قیام قیامت مى‏پرسند بگو علم آن تنها نزد خداوند است.»
این راز اختصاصى خداوند است حتى پیامبران مرسل و فرشتگان مقرّب نیز از آن بى‏خبرند.
و برخى از این رازها اختصاص ذات مقدس ربوبى نیست، لکن رازدار صالح و لایق مى‏خواهد. این رازداران صالح امامان معصوم(ع) هستند اینانند که خداوند آنها را شایسته تحمّل آن رازها دیده است.
این گویاى نهایت قرب و محبت خداوند به معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین است. این ویژگى امامان(ع) گویاى ارزش والاى رازدارى نیز هست. آنان راز مگوى خداوند را حافظ و پاسدارند، پیروان آنها باید رازدار رازهاى خانوادگى، دوستان و...و... باشند و رازدارى را به عنوان یک ارزش ببینند. در روایت عبداللّه بن سنان به امام صادق(ع) عرض کردم: «عورة المؤمن على المؤمن حرام؟؛ آیا عورت مؤمن بر مؤمن حرام است؟» حضرت فرمود:بله، گفتم آیا مقصود شما قبل و دبر است؟ حضرت فرمود:نه مقصودم آن نیست (گرچه آنهم حرام است) مقصودم فاش کردن اسرار اوست.(25)
این رازدارى آنگاه اهمیت ویژه مى‏یابد که مربوط به نظام اسلامى باشد و افشاى آن ضربه بر اسلام گردد. اسرار امامان از این قبیل بود لذا: امام صادق(ع) فرمود: «ماقتلنا من اذاع حدیثنا قتل خطا ولکن قتلنا قتل عمد؛(26) کسى که حدیث ما را فاش مى‏کند(ودر پى آن ما کشته شویم) ما را به خطا نکشته بلکه عمداً کشته است.»
پى‏نوشت‏ها:
1. انّه بکل شى‏ء محیط سوره اعراف آیه 42 او بر همه چیز احاطه دارد انه على کل شى‏ء شهید، فصلت آیه 54 او بر هر امرى شاهد است.
2. سوره محمد، آیه 12.
3. سوره اعراف، آیه 179.
4. سوره نور، آیه 55.
5. مجمع البیان، ج 7، ص 152 ذیل آیه.
6. حدیث ذیل در منتخب الاثر، ص 227 به بعد یکصد و بیست و سه حدیث با این مضمون از منابع مختلف اسلامى مخصوصاً از منابع اهل تسنن نقل کرده است.
7. ر.ک: اهل البیت فى الکتاب و السنة، ص 73، 74، 75، 76.
8. نهج البلاغه، خطبه 144.
9. صحیح مسلم، ج 3، ص 1453، بیروت دارالتراث العربى، مسند احمد بن حنبل، ج 7، ص 412، سنن ابى داود، ج 3، ص 106.
10. صحیح مسلم، ج 3، ص 1453، ح 9.
11. اصول کافى، ج 1، ص 432؛ کمال الدین، ص 253، مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 282، ینابیع المودة، ج 3، ص 283؛ فرائد السمطین، ج 2، ص 133.
12. نهج البلاغه، خطبه 223.
13. ادب فناء مقربان، ج 2، ص 123 و 124.
14. نهج البلاغه، خطبه 83.
15. همان، خ 176.
16. شواهد التنزیل، ج 1، ص 76 - 79 ؛ ذیل آیه شریفه اهدنا الصراط المستقیم.
17. نهج البلاغه،نامه 62.
18. همان، خطبه 131.
19. حیاة الامام حسن بن على باقر شریف القرشى، ج 2،ص 276.
20. اللهوف، ص 20، الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 17، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 184.
21. بحارالانوار، ج 44، ص 340؛ اعیان الشیعة، ج 1،ص 590.
22. ارشاد شیخ مفید، ص 364؛ اعلام الورى، ص 431، بحارالانوار، ج 51، ص 30.
23. سوره اعراف، آیه 187.
24. سوره احزاب،آیه 63.
25. وسائل الشیعه، ج 12، ص 294 (آل البیت) کتاب الحجج ابواب احکام العشرة، باب 157، ح 1.
26. اصول کافى، ج 2، ص 370.

تبلیغات