فلسفه رجعت در نظام شیعه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکى از آرزوهاى دیرینه بشر گسترش عدالت در سراسر گیتى و ریشه سوزى بیداد از همه آبادیهاى زمین است؛ و این امید و آرزو به شکل نوعى اعتقاد در ادیان الهى تجلى نموده است. در طول تاریخ، کسانى که مدعى تحقق این ایده شدند، طرحها ریختند و چارهها اندیشیدند، ولى، نتوانستند بشر خسته دل را امیدى بخشند.
آرى؛ اندیشه ظهور حضرت مهدى (عج) تنها چراغ فروزانى است که مىتواند تاریکىها و غبار خستگى را از انسان دور کند.
روزى که او مىآید و حکومت واحد جهانى تشکیل مىدهد، انحراف و بىعدالتیها را محو مىسازد و ابرهاى خودخواهى و نفاق را کنار مىزند تا بشر لذت و زیبایى زندگى واقعى را در سایه حکومت اهلبیت(ع) و پیاده شدن همه احکام اسلام ناب محمدى(ص) را با تمام وجود احساس کند.
در آستانه این ظهور نورانى آن منجى بشریت، حوادث شگفتانگیزى اتفاق مىافتد که از جمله آنها بازگشت گروهى از مؤمنان واقعى براى درک و تماشاى عظمت و شوکت جهانى اسلام و حکومت دولت کریمه خواهد بود؛ البته عدهاى از کافران بد طینت نیز در این میان پیش از بر پائى رستاخیز به دنیا برمىگردند تا به سزاى پارهاى از اعمال ننگین خویش برسند. بازگشت گروهى از مؤمنان خالص و کافران ستمگر به این جهان پیش از قیامت، «رجعت» نامیده مىشود.
رجعت، یکى از مسائل مورد اختلاف میان مذاهب اسلامى است که از عقاید مسلم شیعه به شمار مىآید و مورد تأیید اهلبیت (ع) نیز قرار گرفته است.(1) بر ایناساس، گروهى از مؤمنان راستین و عدهاى از کافران بدسرشت، هنگام ظهور منجى عالم بشریت، حضرت مهدى (عج) به این دنیا بازگردانده مىشوند تا مؤمنان به ثواب یارى آن حضرت در تشکیل حکومت عدل و قسط جهانى نائل آمده، از درک و تماشاى عظمت و شوکت دولت کریمه اسلام، لذت ببرند(2) و کافران به سزاى پارهاى از اعمال ننگینشان برسند.
برخى از خردهگیران بر شیعه، امکان رجعت را مورد تردید قرار داده و اعتقاد به آن را ناپسند دانستهاند؛ بدان حد که گفتهاند: «رجعت، مذهب گروهى از اعراب جاهلیت بوده است که برخى از فرق اسلامى (شیعه) بدان گرویدهاند.»(3)
تردید و مناقشات مخالفان در صحت رجعت از یک سو و پیچیدگى مسئله از سوى دیگر، پرسشها و شبهاتى را برانگیخته که از آن جمله است: منظور از رجعت چیست؟ آیا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات (ائمه (ع) و گروهى از مؤمنان و کافران) به دنیاست و یا به معناى بازگشت دولت و قدرت به خاندان رسالت است؟ آیا رجعت به معناى نخست، ممکن است؟ آیا همانگونه که رجعت در امتهاى پیشین واقع شده است، در امت اسلامى نیز واقع خواهد شد؟ رجعت چه زمانى واقع مىشود؟ چه کسانى مشمول رجعت مىشوند؟ آیا رجعت همگانى است یا اختصاصى؟ و بالاخره فلسفه آن چیست؟
این پرسشها و نظایر آنها، موجب شده است که اندیشمندان اسلامى کتب و مقالات گرانمایهاى در تبیین این موضوع بنگارند و یا در کتب کلامى، بابى را به این موضوع مهم اختصاص دهند. در این نوشتار با کمال بىطرفى سعى شده است تا با مطالعه در منابع اصیل اسلامى، این موضوع مهم مورد بررسى قرار گیرد و نگارنده در این راه براى صیانت از اشتباه از خداوند متعال و وجود مقدس حضرت بقیة اللّه الاعظم(عج) عاجزانه استمداد و استعانت مىجوید.
مفهومشناسى «رجعت»
1. معناى لغوى
«رجعت» در لغت به معناى «بازگشت» است. لغتشناسان در توضیح واژه «رجعت» گفتهاند: «رجعت، مصدر مرة از ماده «رجوع» به معناى یکبار بازگشتن یا بازگردانیدن است.»(4)
و نیز در «اقرب الموارد» درباره واژه «رجعت» آمده است: «رجع الرجل رجوعاً و مرجعاً، و معه انصرف ... هو یؤمن بالرجعة، اى بالرجوع الى الدنیا بعدالموت»(5) یعنى رجوع به معناى بازگشت است و فلانى به رجعت ایمان دارد، یعنى او به رجوع به دنیا پس از مرگ اعتقاد دارد؛ پس واژه رجعت در لغت به معناى «یکبار بازگشت یا بازگردانیدن» است. ناگفته نماند که اصل «رجوع» که به معناى بازگشتن و بازگردانیدن (لازم و متعدى) به کار رفته است؛ مثل: «فرجع موسى الى قومه غضبان أسفاً»(6) و «فإن رجعک الله الى طائفة منهم...» (7) که واژه «رجع» در آیه شریفه نخست، لازم است، چنانکه گفته مىشود: «رجع الرجل» و در آیه شریفه دوم، متعدى مىباشد. ازاینرو، واژه «رجعت» که مصدر مرة از ماده رجوع است، به معناى یکبار بازگشتن و یا بازگردانیدن به حال اوّل است.
البته الفاظ مختلفى براى بیان این اصل اعتقادى در قرآنکریم و روایات اسلامى به کار رفته است، مانند: رجعت، ایاب، کره، رد، حشر، که همه در معناى بازگشت مشترکند، ولى در میان همه این الفاظ، لفظ رجعت مشهورتر است.
2. معانى اصطلاحى
رجعت همانند بسیارى از واژهها علاوه بر معناى لغوى، در علوم مختلف در معانى گوناگونى به کار رفته، و با توجه به این معانى است که مىتوانیم تصویر و شناخت صحیحى از معناى مورد بحث داشته باشیم. لغتنامه دهخدا معانى اصطلاحى مختلفى براى رجعت برشمرده است، که به اختصار اشاره مىشود:
الف) اصطلاح فقهى: بازگردیدن مرد به سوى زن مطلقه خود در مدت قانونى و شرعى.
ب) اصطلاح نجومى: رجعت نزد منجمان و اهل هیئت، عبارتست از حرکتى غیر از حرکت کوکب متحیره به سوى خلاف توالى بروج و آن را رجوع و عکس نیز مىنامند.
ج) اصطلاح عرفانى: نزد اهل دعوت عبارتست از رجوع و کال و نکال و ملال صاحب اعمال به سبب صدور فعل زشت از افعال، یا متکلم گفتارى سخیف از اقوال.(8)
د) اصطلاح جامعهشناسى: در علوم اجتماعى، برخى جامعهشناسان به هنگام بحث از قانونمندى جامعه و تاریخ ، بر این باورند که قوانین تطوّرات تاریخى در همه جوامع مشترک است و تاریخ سه مرحله، ربانى و قهرمانى و انسانى را طى مىکند و همیشه این ادوار تکرار مىشوند و آنان این حرکت تاریخ را «أدوار و اکوار» و «رجعت» گویند.(9)
روشن است که هیچکدام از معانى چهارگانه مذکور مورد بحث ما نیست و آنچه در این تحقیق مورد توجه است اصطلاح کلامى است.
ه) اصطلاح کلامى: رجعت در اصطلاح کلامى (متکلمان) عبارت است از بازگشت برخى از اموات به دنیا بعد از ظهور حضرت مهدى(عج) و قبل از قیامت.
مرحوم «سید مرتضى» که از بزرگان شیعه است، چنین مىفرماید: «رجعت، عبارت است از این که خداوند در هنگام ظهور حضرت مهدى(عج)، گروهى از شیعیان را که قبلاً از دنیا رفتهاند، دوباره زنده مىکند تا به ثواب یارى آن حضرت نائل شوند و دولت (کریمه) او را مشاهده کنند و نیز جمعى از دشمنان آن حضرت را دوباره زنده مىکند تا از آنان انتقام بگیرد.»(10)
قاضى ابن برّاج در تعریف رجعت مىگوید: «معناى رجعت این است که خداوند، هنگام ظهور حضرت قائم (ع) دستهاى از دوستان و پیروان وى را که قبلاً وفات نمودهاند، دوباره زنده مىکند تا به ثواب یارى و اطاعت آن حضرت و نیز ثواب جنگ با دشمنانش نائل آیند.»(11)
شیخ مفید (ره)، در تبیین معناى اصطلاحى (کلامى) رجعت چنین مىفرماید: «ان الله یرد قوماً من الاموات الى الدنیا فى صورهم التى کانوا علیها فیعز فریقاً و یذل فریقاً و المحقین من المبطلین و المظلومین منهم من الظالمین و ذلک عند قیام مهدى آل محمد (علیهم السلام»(12) خداوند گروهى از اموات را به همان صورتى که در گذشته بودند، به دنیا برمىگرداند، و گروهى را عزیز و گروهى دیگر را ذلیل مىکند و اهل حق را بر اهل باطل غلبه و نصرت داده، و مظلومین را بر ظالمین و ستمگران غلبه مىدهد، این واقعه هنگام ظهور ولى عصر(ع) رخ خواهد داد.
دانشمند معاصر شیعى، علامه مظفر دراینباره مىگوید: «عقیده شیعه در رجعت، بر اساس پیروى از اهلبیت(ع) چنین است: خداوند عدهاى از کسانى را که در گذشته از دنیا رفتهاند، به همان اندام و صورتى که داشتهاند، زنده کرده و به دنیا برمىگرداند. به برخى از آنان عزت مىدهد و پارهاى را ذلیل و خوار خواهد کرد و حقوق حقپرستان را از باطلپرستان مىگیرد و داد ستمدیدگان را از ستمگران مىستاند و این جریان یکى از رویدادهایى است که پس از قیام مهدى آل محمد به وجود مىآید. کسانى که پس از مردن به این جهان بازمىگردند یا از ایمان بالا برخوردارند یا افرادى در نهایت درجه فساد و آنگاه دوباره مىمیرند»(13).
در یک جمع بندى بین تعریفهاى فراوان رجعت، مىتوان گفت که رجعت عبارت است از: بازگشت گروهى از مؤمنان محض به دنیا، و کافران محض پس از مردن و قبل از قیامت، در حکومت حضرت مهدى (عج) و روشن است که انبیاء و ائمه(ع) به عنوان اشرف مؤمنان محض در بین رجعت کنندگان خواهند بود.(14)
رجعت و دیدگاههاى مختلف
در میان اندیشمندان اسلامى اختلاف است که آیا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات به دنیا، در این امت نیز واقع خواهد شد یا خیر؟ برخى به پرسش پاسخ مثبت و بعضى دیگر، پاسخ منفى دادهاند؛ البته ناگفته نماند که این اختلاف در دو سطح کاملاً متفاوت صورت گرفته است؛ گاهى این اختلاف، بیرونمذهبى است و زمانى هم درونمذهبى.
در اختلاف نخست، اطراف دعوا را دانشمندان اهلسنت از یک سو و اندیشمندان شیعه از سوى دیگر تشکیل مىدهند. اهلسنت به سبب اختلاف مبنایى که با شیعه دارند، مسئله رجعت را که از جمله مشهورات نزد شیعه امامیه است، انکار کرده «و اعتقاد بدان را قبیح مىشمردند و راویان احادیث مربوط به رجعت را بدنام کرده و احادیث آنها را مردود و بیان احادیث مربوط به رجعت را به منزله کفر و شرک، بلکه زشتتر به حساب مىآورند و اگر در کتابهایشان از رجعت بحث شده، براى بیان آراء شیعه در مورد رجعت و سرزنش بر آنهاست.»(15)
در اینجا خطاب به برادران اهلسنت مىگوئیم: «ممکن است از دو جهت به رجعت ایراد وارد شود:
1- از این جهت که وقوعش محال است.
2- احادیث مربوط به آن، دروغ است.
بنا به فرض محال که این دو جهت درست باشد، اعتقاد به رجعت به این درجه از زشتى نیست که شما مىپندارید؛ چه بسا گروههائى از مسلمانان، به امور محال یا اموری که نصّ آشکار در مورد آن وارد نشده معتقدند (مانند، اعتقاد به جایز بودن گناه یا اشتباه براى پیامبر (ص)، یا اعتقاد به این که به قول بعضىها، پیامبر (ص) جانشین بعد از خود را انتخاب نکرد)؛ ولى با این اعتقادات، نسبت کفر و خروج از اسلام را به آنها نمىدهیم که برادران اهلسنت چنین نسبتهائى را به ما دادهاند!!»(16)
بسى جاى تعجب است که در روایات برادران اهلسنت دیده شده که آنها بیش از شیعه در این خصوص روایت نقل کردهاند؛ «از جمله در روایات آنها اشاره به این است که مولى امیر المؤمنین (ع) بعد از ضربت خوردن در مسجد کوفه به دست اشقى الاشقیاء، ابن ملجم مرادى، و بعد از رحلتش مانند ذوالقرنین دوباره به دنیا برمىگردد؛ همچنین در کتابهاى آنها دیده شده که جماعتى از مردم عادى را نام بردهاند که آنها بعد از مرگ، و پیش از دفن و بعد از دفن به دنیا برگشتند و سخن گفتند و چیزها نقل کردند و سپس مردند!
حال که برادران اهلسنت، خود اینگونه موضوعات را نقل کرده و در کتابهاى خود نوشتهاند، چرا حاضر نیستند قبول کنند که اهلبیت(ع) دوباره به دنیا بازگردند و چرا از روایات ائمه اطهار(ع) در خصوص رجعت، اظهار تنفر مىکنند؟!!! رجعتى که علماى ما و اهلبیت پیامبر اعظم اسلام علیهم السلام و شیعیان آنها معتقدند از جمله علائم و معجزات پیامبر اسلام(ص) است، چرا مقام آن رسول رحمت (ص) در نزد برادران اهلسنت با انکار رجعت باید از موسى و عیسى و دانیال پیامبر کمتر باشد؟!! زیرا مىدانیم که خداوند متعال به دست آنها مردگان بسیارى را زنده گردانید وتمام علماى اهلسنت نیز آن را قبول دارند.»(17)
امّا اختلاف درون مذهبى، اطراف دعوا را خود شیعیان تشکیل مىدهند؛ زیرا آنها هرچند در اصل وقوع رجعت، با هم توافق کامل دارند، اما در تفسیر و حقیقت رجعت، اختلاف نظر دارند.
دیدگاه اول: گروهى از امامیه رجعت را بازگشت دولت و قدرت آلمحمد (ص) تفسیر کردهاند، نه رجوع اشخاص.
دیدگاه دوم: که صحیحترین دیدگاه است و در بین امت اسلامى، شیعه امامیه بر آن باور است، این است که: عقیده به رجعت، درست و صحیح است و خداوند متعال در موقع ظهور امام مهدى(عج) گروهى از شیعیان آن حضرت را که قبلاً از دنیا رفتند، به دنیا بازگردانده مىشوند تا به ثواب یاری و مساعدت وى و مشاهده دولت آن حضرت رستگار شوند؛ هممچنین گروهى از دشمنان آن حضرت نیز به دنیا بازگردانده مىشوند، تا از آنها انتقام گرفته شود.
بنابراین، دو رویکرد عمده در میان شیعیان در مسئله رجعت پدید آمد که در ادامه، مورد بحث و بررسى قرار خواهد گرفت.
1- رجعت، بازگشت دولت است، نه اشخاص
همانگونه که اشاره شد، رجعت از نظر گروه اندکى از شیعیان متقدم، عبارت است از بازگشت دولت و قدرت آل محمد (ص) در زمان ظهور حضرت قائم (ع) نه بازگشت اعیان و اشخاص امامان (ع). با این توضیح که هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) گستره دولت و قدرت او سراسر عالم را فراگرفته، عدالت واقعى که امامان پیشین، هماره در صدد تحقق بخشیدن آن بودهاند، در زمان ظهور آن حضرت محقق خواهد شد و چون چنین قدرت و دولتى مورد خواست و تمنای همه ائمه معصوم (ع) و از جمله، حضرت مهدى (عج) بوده است، مىتوان آن را دولت همه اهلبیت نامید. بدینترتیب، مراد از رجعت، بازگشت قدرت، دولت و سیطره اهلبیت(ع) خواهد بود، نه بازگشت اشخاص و اعیان ائمه (ع).(18)
2- رجعت یا بازگشت دوباره ائمه معصوم (ع) به دنیا
رویکرد رایج در مسئله رجعت که اکثر شیعیان بدان باورند، رجعت به معنای بازگشت اعیان و اشخاص حضرات معصومان (ع) و بعضى از پیروان و دشمنان آنان، هنگام ظهور حضرت مهدى(عج) یا پس از آن به دنیاست. براساس این دیدگاه، ائمه معصوم شیعه بازمىگردند و زمام امور جهان را به دست گرفته، سالیان سال، حکومت مىکنند و نیز برخى از دشمنان بدکردار آنها به دنیا برگردانده مىشوند تا به کیفر پارهاى از اعمال ننگین خویش در این دنیا برسند.
کسانى که با آثار و افکار اندیشمندان شیعه در گذشته و حال، اندک آشنایى دارند، به خوبى مىدانند که رجعت به معناى یادشده، در طول تاریخ، از عقاید مسلّم اکثر شیعیان بوده و جز گروهى اندک، کسى با آن مخالفت نکرده است.
جایگاه رجعت در اعتقادات شیعه
اعتقاد به رجعت از باورهاى مسلم و تردیدناپذیر شیعه است؛ تا بدانجا که پیروى مذهب تشیع و اعتقاد به رجعت متلازم یکدیگر بوده و برخى از یاران و پرورش یافتگان مکتب «اهل بیت» با همین صفت معرفى شدهاند، و خردهگیران بر شیعه نیز همین اعتقاد را وسیله نکوهش و مخالفت خویش قرار دادهاند.
اعتقاد به رجعت و بازگشت نخبگان امّت، پیش از قیامت، به دنیا، از ویژگى خاصى برخوردار است و در منابع اسلامى اهمیت آن با بیانات گوناگونى مطرح شده است. در برخى روایات روز رجعت را یکى از روزهاى الهى که عظمت و قدرت الهى در آن متجلى خواهد شد، برشمردهاند. امام باقر (ع) مىفرماید: «ایام الله عزو جل ثلاثة یوم یقوم القائم و یوم الکرة و یوم القیامة»(19) روزهاى خدا سه روز است؛ روزى که قائم (عج) قیام مىکند و روز رجعت و روز قیامت.
منظور از «ایام الله؛ روزهاى خدا چیست؟»
علامه طباطبائى دراینباره مىفرماید: «اینکه ایام خاصى به خدا نسبت داده مىشود با این که همه روزها متعلق به خداست، نکتهاش این است که در آن روزهاى خاص، امر خدا چنان ظهورى مىیابد که براى هیچ کس دیگرى این ظهور پیدا نمىشود. مثل مرگ در آن موقعى که تمام اسباب دنیوى از تاثیرگذارى مىافتد و قدرت و عظمت الهى ظهور و بروز مىکند. ایشان در ادامه احتمال دیگرى را در تفسیر «ایامالله» بیان مىکند که ممکن است مقصود این باشد که نعمتهاى الهى در آن روز ظهور خاصى مىیابند، که آن ظهور براى غیر او نخواهد بود، مثل روز نجات حضرت ابراهیم (ع) از آتش.
پس منظور از «ایامالله» روزهایى است که امر الهى اعم ازنعمت یا نقمت، عزت و ذلت ظهور تامّ مىیابد.»(20)
در حدیثى از امام صادق (ع)، عدم ایمان به رجعت، همسنگ و هموزن انکار ایشان قرار داده شده و کسانى را که به این موضوع اعتقاد ندارند، خارج از دایره «امامت و ولایت» معرفى فرمودهاند: «لیس منا من لم یؤمن بکرتنا و لم یستحل متعتنا؛ از ما نیست کسى که ایمان به رجعت نداشته باشد....»(21)
آن حضرت در حدیث دیگرى، یکى از شرایط ایمان را اعتقاد به رجعت برشمرده و مىفرمایند: «من اقرّ بسبعة اشیاء، فهو مؤمن و ذکر منها الایمان بالرجعة»(22) هر کس به هفت چیز اعتقاد داشته باشد، مؤمن است، و در میان آن هفت چیز ایمان به رجعت را ذکر فرمودند. لازمه چنین سخنى آن است که ایمان کامل زمانى حاصل مىشود که علاوه بر اعتقاد به توحید و...، اعتقاد به رجعت نیز وجود داشته باشد. بر این اساس بر هر شیعهاى این اعتقاد ضرورى است، از سوى دیگر این امید را در دل خویش زنده نگه مىدارد که اگر پیش از ظهور منجى عالم بشریت از دنیا برود خداوند وى را براى نصرت دین خویش و درک لقاى آن حضرت ، به دنیا برمىگرداند.
حال پرسشى که در اینجا مطرح مىشود این است که: آیا اعتقاد به رجعت از منظر تشیّع، از اصول دین است یا اصول مذهب، و یا هیچکدام، بلکه از ضروریات مذهب شیعه به شمار مىرود؟
برخى از محققان و نویسندگان معاصر آن را از اصول مذهب تشیّع(23) و عدهاى از ضروریات آن (اصول دین) مىدانند(24) و عدهاى نیز بر این باورند که اعتقاد به رجعت، نه از اصول مذهب و نه از ضروریات آن، بلکه از امورى است که نزد اکثر شیعیان، پذیرفته شده است.(25)
قبل از پاسخ به این پرسش، ضرورى مىنماید که ابتداء مفهوم و تصویر روشنى از دو واژه «اصول دین» و «اصول مذهب» به دست آوریم تا بهتر بتوانیم به پاسخ سؤال یادشده بپردازیم.
همانطور که مىدانیم، دین در یک تقسیمبندى به اصول دین و فروع دین تقسیم مىشود و منظور از اصول دین، در این تقسیم، هرگونه اعتقاد معتبر دینى است که مربوط به بینش و شناخت خدا و جهان و انسان مىشود، و فروع دین، همان احکام عملى است که وظایف فردى و اجتماعى پیروان آن دین را بیان مىکند. به عبارت دیگر منظور از اصول دین، اساسىترین و زیربنایىترین امور اعتقادى است، در مقابل سایر امور اعتقادى که نسبت به آنها جنبه تبعى و فرعى دارند، آن اصول عبارتند از: توحید ، نبوت و معاد که ادیان الهى در سه اصل فوق مشترکند که این اصول در حقیقت پاسخى به روشنترین سؤالات فکرى انسانند. و طبیعى است که انکار هر یک از این سه اصل، موجب خروج از دین و اثبات کفر است.
امّا اصول مذهب: عبارت از این است که گاهى پیروان یک مکتب که در اصول بنیادى دین با یکدیگر مشترکند، برداشتها و تلقیات مختلفى از دستورات و پیامهاى دینى دارند، که موجب پیدایش روشهاى مختلفى در دین مىشود. این برداشتها و طرز تفکر خاص از مکتب با حفظ اصول و وجوه اشتراک را اصول مذهب مىگویند. عدم اعتقاد به این اصول موجب خروج از دین نمىشود، بلکه موجب خروج از آن طرز تفکر و برداشت خاص مىشود، مثل اعتقاد به عدل و امامت، که عدل از امور اعتقادى تابع توحید و امامت تابع نبوت است. از اینرو، مىبینیم مذاهب مختلفى پدید آمده، همچون شیعه و سنّى که هر کدام طرز تفکر خاصى نسبت به امامت دارند.
اعتقاد به رجعت از اصول دین نیست و معتقد نبودن به آن هم موجب کفر و خروج از دین نیست، بلکه از اصول مذهب امامیه است؛ به طورى که اعتقاد به اصل رجعت گروهى از مؤمنان و کافران، به دنیا پیش از قیامت، ضرورى است. هر چند که باور داشتن جزئیات مسائلى که در رجعت اتفاق مىافتد لازم و ضرورى نیست.
در سخنان بسیارى از اندیشمندان کلامى، رجعت به عنوان یک امر اعتقادى مطرح شده، به طورى که اعتقاد به آن را ضرورى شمردهاند، به عنوان نمونه: مرحوم شبّر مىفرماید: «پس اعتقاد به اصل رجعت به طور اجمالى واجب است... هر چند که تفاصیل آن موکول به ائمه اهل البیت مىشود.»(26)
نکته شایان توجّه این است که مطالب یادشده مبنى بر ضرورت اعتقاد به رجعت، بدان معنى نیست که از دیدگاه عقاید شیعى، اصل رجعت در شمار اصول دین بوده و همپایه اعتقاد به توحید، نبوت و معاد مىباشد؛ بلکه بسان بسیارى از ضروریات دینى یا رویدادهاى تاریخى انکارناپذیر، از مسلمات قطعى محسوب مىگردد. به عنوان مثال: همه مسلمانان باور دارند که جنگ بدر، نخستین غزوهاى بود که بین مسلمانان و مشرکان مکّه در سال دوم هجرت به وقوع پیوست... اما قطعیّت چنین حادثهاى و اعتقاد به وقوع آن در زمره اصول عقاید اسلامى به شمار نمىآید. و با این همه، کسى ازمسلمانان را نیز یاراى انکار آن نیست.
بنابراین، «شیعه در عین اعتقاد به رجعت که آن را از مکتب ائمه اهلبیت (ع) گرفته است، منکران رجعت را کافر نمىشمرد، زیرا رجعت از ضروریات مذهب شیعه است، نه از ضروریات اسلام؛ ازاینرو، رشته اخوت اسلامى را با دیگران به خاطر آن نمىگسلد، ولى به دفاع منطقى از عقیده خود ادامه مىدهد.»(27)
آثار اعتقاد به رجعت
درباره نقش اعتقاد به رجعت در زندگى شیعه، مىتوان گفت که بدون تردید همانگونه که انتظار فرج، عبادتى بس بزرگ است و نقش مهم و به سزایى در پویایى و تحرک جامعه ایفا مىکند، اعتقاد به رجعت و بازگشت، هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) نیز مىتواند نقش مهم و به سزایى در نشاط دینى و امید در حکومت جهانى آن حضرت داشته باشد.
در روایات آمده است که یک گروه از رجعت کنندگان، کسانى هستند که داراى ایمان محض هستند؛ از این جهت شخص علاقهمند به درک محضر آن امام آخرین و حجت الهى، نهایت تلاش خود را به کار خواهد برد تا به درجات بالاى ایمان برسد تا در زمره رجعت کنندگان باشد. از اینرو، اهمیت اعتقاد به رجعت، کمتر از اعتقاد به مهدویت و انتظار فرج نیست.
دلائل اثبات رجعت
بزرگان علماى شیعه براى اثبات این اعتقاد از تمامى دلائل عقلى و نقلى بهره جستهاند که در این نوشتار تنها به برخى از آنها اشاره مىشود:
1- دلائل عقلى
پیش ار آن که به سائر دلائل اثباتى رجعت بپردازیم، قبلاً امکان چنین پدیدهاى را از نظر فلسفى و علمى بررسى مىکنیم و آنگاه به سراغ سائر ادلّه مىرویم.
نخست باید دانست که مسئله «رجعت» در جهان مادى با مسئله حیات مجدد در روز رستاخیز کاملاً مشابهت دارد و رجعت و معاد دو پدیده همگون هستند، با این تفاوت که رجعت محدودتر بوده و قبل از قیامت به وقوع مىپیوندد؛ اما در قیامت همه انسانها برانگیخته شده زندگى ابدى خود را آغاز مىکنند. بنابراین، کسانى که امکان حیات مجدد را در روز رستاخیز پذیرفتهاند، باید رجعت را که زندگى دوباره در این جهان است، ممکن بدانند؛ و از آنجا که روى سخن ما با مسلمانان است و مسلمانان اعتقاد به معاد را از اصول شریعت خود مىدانند، بناچار باید امکان رجعت را نیز بپذیرند.
معاد از نظر یک فرد مسلمان، معاد جسمانى عنصرى است، یعنى روح آدمى به همین بدن مادی عود مىکند. حال اگر چنین بازگشتى در آن مقطع زمانى مقرون به اشکال و مانع نباشد، طبعاً بازگشت آن به این جهان قبل از قیامت نیز مقرون به اشکال نخواهد بود؛ زیرا امر محال در هیچ زمانى انجامپذیر نیست.
براى آنکه کمى گستردهتر سخن بگوئیم، یادآور مىشویم که انسان تنها از چند عنصر مادی ترکیب نیافته، بلکه حقیقت وجود او را جوهرى مجرد به نام «روح» تشکیل مىدهد که حیات وى به وجود همین روح بستگى داشته و همان است که بعد از مرگ زنده مىماند و در روز رستاخیز به بدن بازمىگردد. وجود روح مجرد و زنده بودن آن امرى است که مورد پذیرش همه فلاسفه الهى و پیروان شرایع آسمانى بوده و از نظر دلائل عقلى و دریافتهاى فطری، قابل قبول است و قرآن نیز در این زمینه با صراحت سخن مىگوید. براهین اثبات وجود روح بیش از آن است که در اینجا منعکس گردد، ولى به جهت اختصار تنها به ذکر یک دلیل وجدانى بسنده مىکنیم:
هر فردى از افراد انسان، افعال و کارهاى خود را به خویش نسبت مىدهد و مىگوید: گفتم، شنیدم، دیدم و ... حرف «میم» که در آخر این کلمات قرار گرفته، همان واقعیت انسان است که در زبان فارسى از آن به «من» تعبیر مىکنند. آیا این «من» همان بدن انسان است و انسان واقعیتى جز بدن ندارد، و حقیقت زندگى جز آثار مادی بدن و واکنشهاى فیزیکى و شیمیایى مغز و سلسله اعصاب چیز دیگرى نیست؟
به تعبیر دیگر: آیا روح و روان جز بدن انسانى و انعکاس ماده و خواص آن چیز دیگرى نیست؟ و با ابطال این خواص و از میان رفتن تأثیرات متقابل اجزاء بدن در یکدیگر، روح و روان انسان نیز باطل شده و حقیقتى از انسان جز یک مشت رگ، و پوست و استخوان باقى نمىماند؟ طرفداران این نظر از اصول «ماتریسم» الهام مىگیرند؛ در این مکتب انسان به ماشینى مىماند که از ابزار و آلات مختلف ترکیب یافته و تأثیرات متقابل اجزاء ماده نیروى تفکر و درک در او پدید آورده و با پراکندگى اجزاء، آثار تفکر و حیات به کلى نابود مىشود.
در برابر این نظر، نظر دیگری است که فلاسفه بزرگ جهان، به ویژه حکماى اسلامى با دلائل روشن آن را ثابت کرده و به اصالت وجود جوهرى مستقل و اصیل که واقعیت انسان بدان بستگى دارد و از ماده و آثار ماده مجرد و پیراسته است، معتقد گردیدهاند و بر وجود این جوهر که مبدأ حرکت و احساس در حیوان و تدّبر و اندیشه در انسان است، با دلائل فلسفى استدلال نمودهاند. در میان آن همه دلائل، دلیل روشنى دارند که چون جنبه همگانى دارد، نقل مىشود: هر انسانى ناخود آگاه اعضاء بدن و حتى خود بدن را به واقعیت دیگرى به نام «من» نسبت مىدهد و مىگوید: دست من، پاى من، مغز من، قلب من و بدن من. یک چنین انتساب در حالت ناخودآگاه حاکى از آن است که هر فردی خود را به واقعیت دیگرى به نام «من» وابسته مىداند که در پشت پرده، شخصیت ظاهرى و مادی او قرار گرفته است و همه کارها، اعضاء و حتى بدن را به آن نسبت مىدهد.(28)
خداوند هنگامى که چگونگى آفرینش انسان را بازگو مىکند، از دمیدن روح در وى یاد کرده به لحاظ ارج و عظمت این پدیده غیر مادى، آن را به خود نسبت مىدهد و مىفرماید: «الذى احسن کل شىء خلقه و بدأ خلق الانسان من طین...»(29) «ثم سوّیه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده»(30) آن کسى که هرچه را آفرید، نیکو قرار داد و آفرینش انسان را از خاک آغاز کرد...، سپس او را هماهنگ نمود و از روح خویش در وى دمید، و برا ی شما گوش و چشم و قلب قرار داد.
به هر صورت، وجود روح مجرد از نظر همه مسلمانان، قطعى و انکارناپذیر است و نیازى به ذکر دلیل و برهان ندارد. ازاینرو، بر هیچکس مخفى نیست که آدمى با فرارسیدن پیک أجل از میان نمىرود؛ بلکه فقط ارتباط بدن وى با روح قطع شده حیات مادى از کالبد او رخت برمىبندد. روح هرگز نمىمیرد و مرگ جز گسسته شدن پیوند روح از بدن چیز دیگرى نیست، و این گسستگى تا روز رستاخیز ادامه دارد و در آن هنگام که خداى قادر قاهر همه آفریدگان را زنده مىفرماید، بار دیگر این روح به بدن بازگشته و جسم بىجان حیات دوباره مىیابد. بنابراین، با توجه به آنکه بین رجعت و معاد شباهت کامل وجود دارد و هر دو عبارت از بازگشت انسان به حیات مجدد و آفرینش نوین و به دیگر سخن پیوند مجدد روح با بدن مىباشند؛ امکان رجعت اثبات مىگردد، زیرا وقوع معاد امرى است مسلم و پذیرفته شده.
از مطالب یادشد درمىیابیم که عقل درباره اثبات رجعت، همان قدر ایفاى نقش مىکند که در اثبات معاد نقش دارد، پس مىتوان گفت: بازگشت به دنیا از نظر عقل، هیچگونه مانعى نداشته و عقل هیچگونه مخالفتى با آن ندارد؛ زیرا قدرت ذات اقدس الهى بر هر چیز ممکن تعلق مىگیرد و عقل امتناعى در زنده شدن مردگان بعد از مردن سراغ ندارد.
2- دلائل و شواهد قرآنى
یکى از دلایل چهارگانه، قرآن است. از نظر شیعه، قرآن به مسئله رجعت پرداخته و ثبوت و وقوع آن را هم در امتهاى گذشته و هم در آخرالزمان و در آیات متعددى به صورت مفصل بیان کرده است.
یکى از دلائل وقوع آن، وجود مواردى از بازگشت به دنیا در امتهاى گذشته است که قرآنکریم در ضمن بیان وقایع و رخدادهایى که در امتهاى گذشته واقع شده برخى از آنها را بیان فرموده است.
با امعان نظر در این آیات شریفه درمىیابیم که بازگشت مردگان به دنیا امرى است ممکن و قابل قبول که با سنتهاى الهى مخالفت ندارد. روشن است که هدف از آوردن این آیات، جز اثبات امکان بازگشت به جهان مادى و وقوع آن در امتهاى پیشین چیز دیگرى نیست. هر چند میان رجعت نزد شیعه و بازگشت افرادى از امتهاى گذشته تفاوتهایى وجود دارد که در منابع روایى مربوط به رجعت نقل شده است. به تعبیر دیگر: آیاتى که بیانگر بازگشت افرادى از امتهاى گذشته به دنیا است، گویاى آن است که رجعت محال نیست و به صورت کمرنگ، در امتهاى پیشین وجود داشته است. ازاینرو، قائلین به رجعت سخنى محال و عجیب و غریبى نگفتهاند.
به طور کلى آیاتى را که درباره رجعت وارد شده را مىتوان به دو دسته تقسیم کرد: دستهاى که بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد و دستهاى که بر وقوع آن در آینده دلالت مىکند.
الف) دلایل ثبوتى و وقوعى رجعت
استدلال به آیاتى را که حکایت از وقوع رجعت در امتهاى گذشته دارد مىتوان در قالب یک قیاس منطقى به صورت زیر بیان کرد:
رجعت، امرى است که بارها در امتهاى پیشین رخ داده است و هر امرى که در امتهاى گذشته رخ داده باشد، در این امت (امت پیامبر اسلام) نیز واقع خواهد شد، پس نتیجه مىگیریم که رجعت در این امت نیز واقع خواهد شد.(31)
نکته شایان توجه این که همان گونه که ملاحظه مىشود، استدلال مزبور به صورت شکل اول از اشکال چهارگانه استدلال منطقى است که در صورت تمام بودن مقدمات آن ، در صحت نتیجه آن نمىتوان تردید کرد.
اکنون باید دید آیا مقدمات آن تمام است یا خیر؟ براى اثبات مقدمه نخست(صغرى) به آیات زیر که همگى بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد، تمسک شده است:
1- مرگ چند هزار نفر و حیات دوباره آنان: قرآنکریم مىفرماید: «المتر الى الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا، ثم احیاهم انّ الله لذو فضل على الناس و لکنّ اکثر الناس لایشکرون»(32) آیا ندیدى گروهى را از ترس مرگ از خانههاى خود بیرون رفتند، در حالى که هزاران تن بودند، پس خداوند به آنها فرمود: «بمیرید»، پس خداوند آنها را زنده کرد، که خداوند نسبت به بندگان خود صاحب فضل و احسان است، امّا بیشتر مردمان سپاسگزارى نمىکنند.
این آیه شریفه بیانگر این است که آنچه در امتهاى گذشته رخ داده در این امت( امت پیامبر اسلام) نیز رخ خواهد داد و یکى از آن وقایع مسئله رجعت و زنده شدن مردگانى است که در زمان ابراهیم و موسى و عیسى و عزیر و ارمیا و غیر ایشان اتفاق افتاده باید در این امت نیز اتفاق بیفتد.(33)
در تفسیر این آیه شریفه، مفسران سخنان فراوانى بیان کردهاند که آیا شمار آنها10 هزار، 30 هزار، 40 هزار و یا70 هزار نفر بوده؟ و آیا اهل شام بودند و یا اهل «داوَرْدان» در شرق واسط؟(34) و این که آیا از ترس طاعون فرار کردند، یا از وبا و یا از جهاد؟ ولى اتّفاق نظر دارند که آنها هزاران نفر بودهاند که از ترس مرگ، از خانه و کاشانه خود گریختند و به فرمان خداوند در یک لحظه از دنیا رفتند و به قدرت پروردگار یک بار دیگر به این جهان برگشتند.(35)
برخى از مفسّران فاصله مرگ و زنده شدن آنها را هشت روز بیان کردهاند(36) ولى برخى دیگر تصریح کردهاند که کاملاً بدن آنها فرسوده و استخوانهایشان پوسیده بود.(37)
امام صادق (ع) از این فاصله به «روزگارى بس طولانى» تعبیر(38) و امام رضا (ع) تعداد آنها را 35 هزار نفر و فاصله مرگ آنان را تا هنگام زنده شدن، 60 سال بیان فرموده است.(39)
از امام باقر(ع) روایت شده که آنها به زندگى خود بازگشتند، در خانههاى خود مسکن گزیدند، با همسران خود زندگى کردند، آنگاه با أجل طبیعى از دنیا رفتند.(40) و معناى رجعت چیزى جز این نیست.
2- زنده شدن پس از صد سال مرگ: «اَوْ کَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْیَة وَ هِىَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها، قالَ أَنّى یُحْیى هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها؟ فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ، قالَ: کَمْ لَبِثْتَ؟ قالَ: لَبِثْتُ یَوْماً اوْ بَعْضَ یَوْم. قالَ: بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام. فَانْظُرْ اِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ. وَ انْظُرْ اِلى حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنّاسِ. وَ انْظُرْ اِلَى الْعِظامِ، کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً. فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ، قالَ: أَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیر»(41)یا همانند کسى که از کنار دهکدهاى گذشت، که دیوارها بر روى سقفهاى آن فرو ریخته بود. گفت: چگونه خداوند اینها را پس از مرگشان زنده مىکند؟ خداوند او را یکصد سال میراند، سپس زنده کرد و به او فرمود: چقدر درنگ کردهاى؟ گفت: یک روز یا قسمتى از آن. فرمود: نه، بلکه یکصد سال درنگ کردى. به غذا و نوشیدنىات بنگر که هیچگونه تغییر نیافتهاند، ولى به الاغ خود نگاه کن (که چگونه متلاشى شده) براى این که تو را نشانهاى براى مردمان قرار دهیم. اینک به استخوانها نگاه کن که چگونه آنها را برداشته به یکدیگر پیوند داده، گوشت بر آنها مىپوشانیم. هنگامى که (این حقیقت) بر او آشکار شد، گفت: مىدانم که خدا بر هر چیزى تواناست.
بیشتر مفسران معتقدند که یکى از پیامبران الهى در راه سفرى طولانى از روستائى عبور کرد و با آثار مرگ و نیستى در این سرزمین روبهرو شد، به یاد رستاخیز و زنده شدن مردگان افتاد و در حالىکه قدرت کامله خدا را باور داشت، با شگفتى از خود پرسید: مردگان این روستاى ویران را بعد از درنگ دراز مدت در قبر چه کس حیات دوباره مىبخشد؟ آنگاه پروردگار بزرگ با میراندن وى پاسخ این پرسش را بیان فرمود. او مرد، مرکبش از هم متلاشى شد، ولى غذائى که همراه داشت هیچگونه دگرگونى نیافت. پس از صد سال زنده شد و گمان کرد که تنها یک نیمروز خوابیده است؛ زیرا هنگام ظهر جانش را ستاندند و پیش از غروب آفتاب به دنیا بازگشت؛ اما چون به مرکب پوسیده خود نگریست، دریافت که مرده و بار دیگر زنده شده است و هنگامى که این مرکب در مقابل دیدگان او زنده شد، باور کرد که خداى سبحان همه مردگان را در روز قیامت زنده مىنماید.(42)
این آیه شریفه صراحت دارد که شخص مزبور به مدت صد سال از دنیا رخت بربسته سپس به اذن خداوند متعال حیات مجدد یافته است، و این نمونهاى روشن بر امکان بازگشت مجدد ارواح به دنیا مىباشد. همچنان که خداوند قاهر نیز در پایان آیه مىفرماید: «ولنجعلک آیة للناس، و انظر الى العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحماً، فلما تبین له قال اعلم ان الله على کل شىء قدیر»(43) و براى آن که ترا براى مردم نشانه (قدرت خود) قرار دهیم، و به استخوانهاى (الاغ) بنگر که چگونه آنها را به یکدیگر پیوند داده سپس بر آن گوشت مىپوشانیم؛ پس چون این جریان را مشاهده کرد، گفت: باور دارم که خدا بر هر کارى تواناست.
مشهور این است که این شخص «عُزَیر» نام داشت، اما برخى مفسّران، این داستان را مربوط به «ارمیا» دانستهاند و در مورد این که آیا این شخص مؤمن بود یا نه، در میان مفسّران اقوال مختلفى است، ولى آنچه مسلّم است، این است که به نصّ قرآنکریم شخصى را خداوند منّان یکصد سال تمام میرانده، سپس او را زنده کرده و مرکبش را نیز در برابر دیدگانش زنده نموده است.(44)
هنگامى که عُزَیر به شهر آمد و به کسان خود گفت که من عُزَیر هستم، باور نکردند، پس تورات را از حفظ خواند، آنگاه باور کردند؛ زیرا کسى جز او تورات را از حفظ نداشت.(45)
از امام على (ع) روایت شده که هنگامى که عُزَیر از خانه بیرون رفت، همسرش حامله بود و عُزَیر پنجاه سال داشت، چون به خانه بازگشت، او با همان طراوتِ 50 سالگى بود و پسرش 100 ساله بود.(46)
این داستان، یکى از روشنترین ادلّه رجعت است که امام على (ع) در برابر «ابن کوّا» که از خوارج بود، به آن استدلال فرمود.(47) دیگر امامان معصوم (ع) نیز به آن استدلال کردهاند و دانشمندان شیعه نیز در طول قرون و اعصار، در کتابهاى تفسیرى و عقیدتى خود به آن استناد نمودهاند.(48)
3- زنده شدن گروهى از بنى اسرائیل: حضرت موسى (ع) هفتاد نفر از برگزیدگان قوم خود را به کوه «طور» برد، تا شاهد گفتگوى ایشان با خدا و دریافت الواح از سوى خداوند متعال باشند، هنگامى که به کوه طور رسیدند و گفتگوى حضرت موسى (ع) را با خدا مشاهده کردند، گفتند: «و اذ قلتم یا موسى لن نؤمن لک حتى نرى الله جهرة فاخذتکم الصاعقة و انتم تنظرون، ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون»(49) اى موسى! ما هرگز به تو ایمان نمىآوریم، مگر این که خدا را آشکارا به ما بنمایانى؛ پس صاعقه شما را در برگرفت، در حالى که مىنگریستید. سپس شما را بعد از مرگتان برانگیختیم، شاید سپاسگزارى کنید.
این آیات شریفه به داستان گروهى از پیروان حضرت موسى (ع) اشاره مىنماید که خواستار دیدار خدا بودند، هر چه حضرت موسى(ع) آنها را از این خواسته جاهلانه منع کرد، آنان بر خواهش خود اصرار ورزیدند، تا سرانجام صاعقه آمد و همه آنها را نابود کرد. ولى خداوند آنان را حیات دوباره بخشید. مفسران معتقدند که این آیات درباره هفتاد نفر از قوم بنىاسرائیل نازل شده است، همانان که براى میقات پروردگار برگزیده شدند و به سبب جهالت گرفتار عذاب گردیدند: «و اختار موسى سبعین رجلاً لمیقاتنا فلما اخذتهم الرجفة قال رب لوشئت اهلکتهم من قبل و ایاى»(50) موسى هفتاد نفر ازمردان را براى میقات ما برگزید، پس چون لرزش شدید آنان را فراگرفت، موسى عرضه داشت: پروردگارا اگر مىخواستى من و ایشان را پیش از این هلاک مىکردى.
حضرت موسى (ع) عرضه داشت: بار پروردگارا! اگر این گروه زنده نشوند، من چگونه به سوى قوم خود بروم؟ آنها مرا به قتل اینان متّهم خواهند ساخت! خداوند منّان بر او منّت نهاد و آنها را زنده کرد و همراه حضرت موسى به سوى خانه و کاشانه خود باز گشتند. در مورد سرگذشت آنها هیچ اختلافى بین امّت اسلامى نیست و قرآنکریم به صراحت از مرگ آنها و سپس زنده شدنشان سخن گفته است: «ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون»(51) آنگاه شما را پس از مرگتان برانگیختیم، تا شاید سپاسگزار باشید.
قرآنکریم به روشنى تأکید مىکند که آنها به وسیله صاعقه جان سپردند، سپس با قدرت پروردگار، دوباره زنده شدند و معناى «رجعت» چیزى جز زنده شدن پس از مرگ نیست.
همه مفسّران در تفسیر آیه شریفه به مرگ آنها و سپس زنده شدنشان به درخواست حضرت موسى و به قدرت خداوند متعال تصریح کردهاند.
بیضاوى در تفسیر «انوار التنزیل» مىنویسد: «مقید کردن کلمه «بعث» به کلمه «موت» از آنروست که گاهى انسان بعد از بىهوشى یا خواب برانگیخته مىشود (که آن را نیز بعث مىگویند)، ولى اینان در اثر صاعقه حیات خود را از دست داده بودند.»(52)
همچنین در «کشاف» آمده است: «صاعقه آنان را میراند و این مرگ یک شبانه روز به طول انجامید.»(53)
طبرى در «جامع البیان» مىنویسد: «صاعقه آنان را هلاک کرد، سپس برانگیخته شدند و به مقام پیامبرى رسیدند.»(54)
سیوطى در تفسیر «درالمنثور» و تفسیر «الجلالین» و ابن کثیر دمشقى و فخررازى، نیز بر همین معنى تأکید ورزیده و برانگیختن بعد از صاعقه را به «زنده کردن»، تعبیر مىکنند.(55)
مفسران شیعه، مانند شیخ طوسى در تبیان و شیخ طبرسى در مجمع البیان نیز بر همین عقیدهاند، و به طور کلى تتبع در کتب تفسیر بیانگر آن است که همه نویسندگان کتب تفسیر همگام با مفسران نخستین قرآن، مانند: قتاده، عکرمه، سدى، مجاهد و ابن عباس بر این نظر اتفاق دارند که هفتاد تن از افراد قوم بنىاسرائیل در اثر صاعقهاى آسمانى جان خود را از دست دادند و خدا بر ایشان مرحمت فرموده براى دومین بار آنان را به دنیا بازگرداند.
امام على (ع) در مورد این هفتاد نفر فرمود: «این هفتاد نفر برگزیدگان حضرت موسى(ع) پس از مرگ زنده شدند، به خانههاى خود رفتند، ازدواج کردند، صاحب اولاد شدند و پس از فرارسیدن اجلشان از دنیا رفتند.»(56)
4- زنده شدن مقتول بنىاسرائیل: «و اذ قتلتم نفسا فادارأتم فیها والله مخرج ما کنتم تکتمون، فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحیى الله الموتى و یریکم آیاته لعلکم تعقلون»(57) و (یاد آورید) آن هنگام را که انسانى را کشتید و درباره قاتل او اختلاف کردید، حال آن که خدا ظاهرکننده آن چیزی است که شما پوشیده داشتید. پس گفتیم بخشى از آن گاو را به قسمتى از آن مرده بزنید. این چنین خداى یکتا مردگان را زنده مىکند و نشانههاى خود را به شما مىنمایاند، شاید خرد خویش را بکار گیرید.
داستان پیرمردى است که ثروتى سرشار و نعمتى بىشمار و پسرى یگانه داشت که پس از مرگ پدر همه آن ثروت به او منتقل مىشد، ولى عموزادگانش که تهىدست بودند بر او حسد کردند و او را به قتل رسانیدند و جسدش را در محله قومى دیگر انداختند و تهمت قتل را به آنها بستند و به خونخواهى برخاستند. اختلاف شدیدى پدید آمد و کار پیکار به محضر حضرت موسى (ع) کشیده شد تا در میان آنها داورى کند. آنگاه خدا به حضرت موسى وحى کرد که به همان خویشاوندان فرمان دهد گاو مادهاى را ذبح نموده و قسمتى از بدن این گاو را به بدن مقتول زنند تا او زنده شود و قاتل خود را معرفى کند.
هر گاو مادهاى را که ذبح مىکردند کفایت مىکرد، ولى آنان با پرسشهاى بیجا کار خود را دشوار ساختند و در هر بار نشانههایى(58) گفته شد که آن نشانه فقط با یک گاو تطبیق نمود که متعلق به کودکى یتیم بود. ناگزیر آن را به قیمت بسیار گزافى خریدند و سر بریدند و قسمتى از بدن گاو را به بدن مقتول زدند، او با قدرت الهى زنده شد و گفت: اى پیامبر خدا! مرا پسر عمویم به قتل رسانیده است، نه آنها که به قتل متّهم شدهاند و حضرت موسى (ع) امر فرمود: پسر عمویش را قصاص کردند.(59)
از امام حسن عسکرى (ع) روایت شده که: شخص مقتول شصت سال داشت هنگامى که به اذن خدا زنده شد، خداى تبارک و تعالى هفتاد سال دیگر به او عمر داد و یکصد و سى سال عمر کرد، و تا پایان عمر از نشاط و تندرستى و سلامتى حواسّ برخوردار بود.(60) پروردگار مهربان پس از نقل این داستان مىفرماید: «و خدا اینگونه مردگان را زنده مىکند» بدین معنى که رویداد مذکور نشانى از قدرت خللناپذیر الهى بر زنده کردن مردگان بوده و هیچکس را نرسد که به انکار این و اقعیت مسلم دست یازد.
در میان مفسران هیچگونه اختلافى درباره این شرح آیات وجود ندارد، وتنها اختلافات جزئى آنان به کلمه «بعض» مربوط مىشود، و به طور دقیق معلوم نیست کدام عضو گاو را به چه بخشى از بدن مقتول تماس دادند.
سیوطى در «درالمنثور»، طبرى در «جامع البیان»، ابن کثیر در تفسیر خود نقل مىکنند که در اثر این کار شخص مقتول زنده شد، قاتل خود را نام برد و از دنیا رفت.(61)
طبرى در شرح جمله «کذلک یحیى الله الموتى» مىنویسد: «این سخن، خطابى است از خداوند به بندگان مؤمن و احتجاجى است با مشرکانى که رستاخیز را دروغ مىشمردند، بدین شرح که، اى تکذیتکنندگان حیات پس از مرگ! از زنده شدن این شخص مقتول عبرت بیاموزید؛ زیرا همانگونه که من این شخص را حیات دوباره بخشیدم، مردگان را نیز بعد از درگذشتشان در روز قیامت زنده خواهم نمود.»(62)
فخر رازى و زمخشرى و بیضاوى معقتدند که در کلام خدا جملههایى پنهان است و در حقیقت چنین بوده است: «پس گفتیم که قسمتى از بدن مقتول را به عضوى از گاو بزنید، آنان این کار را انجام دادند و مقتول زنده شد» که جمله بعدى بر وجود این جمله پنهان دلالت مىکند.(63)
در میان مفسران شیعه نیز کسى جز این نگفته و همگى داستان یاد شده را کار خارقالعادهاى مىدانند که بازگو کننده قدرت انکارناپذیر خداوندى است.
از دیگر موارد رجعت که در امتهاى گذشته رخ داده است، مىتوان به رجعت اصحاب کهف (64) و برگشت اهل ایوب(65) و رجعت ذىالقرنین(66) و... اشاره کرد؛ البته اذعان به رجعت در امتهاى گذشته، اختصاص به قرآنکریم ندارد، بلکه در برخى از کتب آسمانى ادیان دیگر نیز اشاراتى به رفته است، که در پایان همین مبحث به آن اشاره خواهد شد.
بدینترتیب، تردیدى در تمام بودن مقدمه نخست (صغرى= وقوع رجعت در امتهاى پیشین) باقى نمىماند؛ اما آیا هر چیزى که در امتهاى گذشته واقع شده باشد، در این امت نیز رخ خواهد داد؟ (کبرى).
براى اثبات این مقدمه (کبرى) به حدیث نبوى مورد قبول شیعه و اهلسنت تمسک شده است. مضمون این حدیث که با تعابیر مختلف روایت شده، چنین است که پیامبر اعظم (ص) مىفرماید: «هر چیزى که در امتهاى پیشین رخ داده باشد، در این امت نیز رخ خواهد داد.»(67)
و نیز فرمود: «یکون فى هذه الامه کل ما کان فى بنى اسرائیل حذو النعل بالنعل و القزة بالقزة»(68) هر اتفاقى که در بنى اسرائیل رخ داده بدون اندکى (ذرهاى) کم و زیاد در این امت هم رخ مىدهد.
همچنین در کلامى دیگر مىفرماید: «به آن خدایى که جانم به دست اوست شما مسلمانان با هر سنتى که در امتهاى گذشته جریان داشته روبهرو خواهید شد و آنچه در آن امتها جریان یافته مو به مو در این امت جریان خواهد یافت، به طورى که نه شما از آن سنتها منحرف مىشوید و نه آن سنتها که در بنى اسرائیل بود، شما را نادیده مىگیرد».(69)
کثرت نقل احادیثى به این مضمون در مجامع حدیثى سنى و شیعى، تردید در صحت آن بر جاى نمىگذارد و به یقین پیامآور بزرگ اسلام براى امت خود چنین مطلبى را فرمودهاند؛ بنابراین امت اسلامى با تمام رویدادهاى امم پیشین روبهرو خواهد شد و حوادث مربوط به آنان بدون کم وکاست در میان این امت به وقوع خواهد پیوست. بدینسان مقدمه دوم قیاس که برگرفته از احادیث نبوى است نیز اثبات مىگردد، در نتیجه آن نیز نباید تردید کرد، پس رجعت در این امت نیز واقع خواهد شد.
موارد یادشده، تنها چند نمونه از دهها مورد بازگشت مردگان به این جهان در میان پیشینیان مىباشد که در قرآنکریم بیان شده است. اگر بخواهیم در این نوشتار، تحقیق را در مجموع سورههاى قرآنکریم ادامه دهیم، به دهها نمونه دیگر برخواهیم خورد، ازاینرو، به جهت اختصار از آنها صرفرنظر نموده، به ذکر همین چند مورد بسنده مىکنیم.
پىنوشتها:
1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 53،ص 92 بیروت، دارالاحیاء التراث العربى، چاپ سوم: امام صادق (ع) مى فرماید: «از ما نیست کسى که ایمان به رجعت ما نداشته باشد و متعه را حلال نداند.»
2. سید مرتضى علم الهدى، رسائل الشریف المرتضى، ج1،ص 125 تحقیق: سیدمهدى رجایى، قم، دارالقرآن.
3. ابن اثیر، النهایة فى غریب الحدیث و الاثر، .، ج 2، ص 202؛ مؤسسه اسماعیلیان، چاپ چهارم، قم.
4. فراهیدى، کتاب العین، ج 1، ص 225، بیروت، مؤسسه اعلمى، چاپ اول؛ جوهرى، الصحاح فى اللغة و العلوم، ج 3، ص 1216 راغب اصفهانى، المفردات فى قریب القرآن، ص 188 بیروت، دارالمعرفه؛ ابن اثیر، النهایة فى غریب الحدیث، ج 2 ،ص 202، ابن منظور، لسان العرب، ج 8،ص 114، بیروت، دارصادر، چاپ سوم؛ فیروزآبادى، القاموس المحیط، ص 648، بیروت، دارالفکر؛ فخرالدین طریحى، مجمع البحرین، ج 2، ص 151، تهران، انتشارات مرتضوی، چاپ سوم.
5. سعید الخورى الشرتونى، اقرب الموارد، ج 1، ص 2 مؤسسةالنصر.
6. سوره طه، آیه 86.
7. سوره توبه، آیه 83.
8. على اکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، حرف «راء».
9. ر.ک: مصباح یزدى، جامعه و تاریخ، ص 14، چاپ سازمان تبلیغات اسلامى.
10. سید مرتضى علم الهدى، رسائل شریف مرتضى، ج 1،ص 125.
11. ابن براج، جواهرالفقه، ص 268، قم، جامعه مدرسین، چاپ اول.
12. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 86، ناشر مکتبة الداورى، قم.
13. محمدرضا مظفر، عقاید الامامیه، ترجمه: علیرضا مسجدجامعى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص 294.
14. ر.ک: شیخ مفید، اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات، ج 4، ص 77 سیدمرتضى، جوابات المسائل التبانیات، ج1، ص 125؛ شیخ حر عاملى، الایقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 29، ترجمه: سید هاشم رسولى محلاتى، دار الکتب، قم.
15. محمدرضا مظفر، عقایدالامامیه، ص 81.
16. همان، ص 83.
17. مرحوم على دوانى، مهدی موعود، ترجمة جلد سیزدهم بحارالانوار، علامه مجلسى، دارالکتب الاسلامیه، ص 1234 - 1235.
18. سیدمرتضى،رسائل شریف مرتضى، ج 1،ص 125؛ شیخ حر عاملى، الایقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 36 - 35.
19. شیخ صدوق، الخصایص، مکتبة الصدوق، ص 108؛ بحارالانوار، ج 53، ص 63، از قول امام صادق (ع).
20. علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 12،ص 18 - 19؛ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت.
21. بحارالانوار، ج 53،ص 92 و 121.
22. همان، ص 92 و 121.
23. محمدرضا ضمیرى، رجعت یا بازگشت به جهان، ص 18،تهران، نشر موعود، چاپ اول.
24. علامه مجلسى، حق الیقین، ج 2،ص 248، چاپ دوم، انتشارات رشیدى؛ سید عبدالحسین طیّب، کلم الطیب، ص 586، تهران، کتابفروشى اسلامیه.
25. محمدرضا مظفر، عقائد لاامامیه، ص 84، میرزاجواد تبریزی، صراط النجاة، ج 3، ص 421، دفتر نشر برگزیده، چاپ اول؛ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 6،ص 367، چاپ دوم، مؤسسه النشر الاسلامى، قم،
26. عبدالله شبّر، حق الیقین فى معرفة اصول الدین، ج 2، ص 35،منشورات اعلمى.
27. تفسیر نمونه، ج 15،ص 561.
28. ر.ک: اصالت روح از نظر قرآن، ص 25 - 24.
29. سوره سجده، آیه 7.
30. همان، آیه 9.
31. شیخ حرعاملى، الایقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 68.
32. سوره بقره، آیه 243.
33. علامه طباطبایى، تفسیرالمیزان، ص 161.
34. یاقوت، معجم البلدان، ج 2،ص 435.
35. طبرى، جامع البیان، ج 2،ص 365؛زمخشرى، الکشّاف، ج 1،ص 290؛ فخر رازى، التّفسیر الکبیر، ج 6،ص 175؛ قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 3،ص 231؛ سیوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 310.
36. فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج 6،ص 174.
37. طبرى، جامع البیان، ج 2، ص 366.
38. طبرسى، الاحتجاج، ص 344.
39. حویزى، تفسیر نور الثّقلین،ج 1،ص 241.
40. عیّاشى، تفسیر، ج 1،ص 130؛ طبرسى، مجمع البیان، ج 1،ص 347 ؛ فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج 1،ص 250.
41. سوره بقره، آیه 259.
42. تفسیرکشاف، ج 1،ص 295؛ تفسیر درالمنثور، ج 1،ص 331؛تفسیر القرآن العظیم، ج 1،ص 314.
43. سوره بقره، آیه 259.
44. طبرى، جامع البیان، ج 3،ص 20؛زمخشرى، الکشّاف، ج 1،ص307؛ فخر رازى، التّفسیر الکبیر، ج 7،ص 34؛ قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 3،ص 289؛سیوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 331.
45. زمخشرى، الکشاف، ج 1،ص 307؛طبرسى، مجمع البیان، ج 1، ص 370؛سیوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 332؛ فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج 1، ص 269.
46. قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 3،ص 294؛طبرسى، مجمع البیان، ج 1،ص 370؛ شیخ حرّ عاملى، الایقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 151.
47. بحارالانوار، ج 14،ص 374.
48. که از جمله آنان مى توان از شیخ طوسى در تفسیر تبیان، شیخ مفید در اجوبه مسائل عکبریّه، شیخ صدوق در اعتقادات، شیخ طبرسى در احتجاج، شیخ حرّ عاملى در ایقاظ و علاّمه مجلسى در بحارالانوار نام برد.
49. سوره بقره، آیه 56 - 55.
50. سوره اعراف، آیه 153.
51. سوره بقره، آیه 56.
52. بیضاوى، تفسیر انوارالتنزیل، ذیل آیه 56 بقره.
53. زمخشرى، الکشاف، ج 1،ص 27.
54. طبرى، جامع البیان ج 1،ص 230.
55. درالمنثور، ج 1، ص 70؛ تفسیر الجلالین، ج 1،ص 8؛ تفسیرالقرآن العظیم، ج 1،ص 93 ؛مفاتیح الغیب،ج 3،ص 86.
56. بحارالانوار، ج 53،ص 73 و 129؛فیضرکاشانى، تفسیرصافى،ج 4،ص 77.
57. سوره بقره، آیات 73 - 72.
58. ر.ک: سوره بقره، آیه 12 - 67.
59. تفسیر برهان، ج 1،ص 112 - 108؛تفسیر صافى، ج 1،ص 124.
60. تفسیر صافى، ج 1، ص 129؛تفسیر برهان،ج 1،ص 110.
61. درالمنثور، ج 1،ص 79؛ جامع البیان، ج 1، ص 285؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 1،ص112.
62. جامع البیان، ج 1،ص 285.
63. مفاتیح الغیب، ج 3،ص 125؛ کشاف، ج 1،ص 222؛ تفسیر بیضاوى ذیل آیه.
64. سوره کهف، آیه 45.
65. سوره انبیاء، آیه 83.
66. طبرسى، مجمع البیان، ج 6،ص 756.
67. سلیمان بن احمد طبرانى، المعجم الکبیر، ج 10،ص 39؛ قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 7،ص 273 ؛سیدبن طاووس حسنى، الیقین، ص 339؛ ابن کثیر دمشقى، تفسیرالقرآن العظیم، ج 2، ص 364؛ علاء الدین متقى هندى، کنزالعمال، ج 11،ص 253؛ طبرسى، مجمع البیان، ج 7،ص 405.
68. شیخ حر عاملى، الایقاظ من الهجعه فى البرهان على الرجعة، ترجمه: سید هاشم رسولى محلاتى، دار الکتب، قم، ص 29.
69. بحارالانوار، ج 53،ص 127.
آرى؛ اندیشه ظهور حضرت مهدى (عج) تنها چراغ فروزانى است که مىتواند تاریکىها و غبار خستگى را از انسان دور کند.
روزى که او مىآید و حکومت واحد جهانى تشکیل مىدهد، انحراف و بىعدالتیها را محو مىسازد و ابرهاى خودخواهى و نفاق را کنار مىزند تا بشر لذت و زیبایى زندگى واقعى را در سایه حکومت اهلبیت(ع) و پیاده شدن همه احکام اسلام ناب محمدى(ص) را با تمام وجود احساس کند.
در آستانه این ظهور نورانى آن منجى بشریت، حوادث شگفتانگیزى اتفاق مىافتد که از جمله آنها بازگشت گروهى از مؤمنان واقعى براى درک و تماشاى عظمت و شوکت جهانى اسلام و حکومت دولت کریمه خواهد بود؛ البته عدهاى از کافران بد طینت نیز در این میان پیش از بر پائى رستاخیز به دنیا برمىگردند تا به سزاى پارهاى از اعمال ننگین خویش برسند. بازگشت گروهى از مؤمنان خالص و کافران ستمگر به این جهان پیش از قیامت، «رجعت» نامیده مىشود.
رجعت، یکى از مسائل مورد اختلاف میان مذاهب اسلامى است که از عقاید مسلم شیعه به شمار مىآید و مورد تأیید اهلبیت (ع) نیز قرار گرفته است.(1) بر ایناساس، گروهى از مؤمنان راستین و عدهاى از کافران بدسرشت، هنگام ظهور منجى عالم بشریت، حضرت مهدى (عج) به این دنیا بازگردانده مىشوند تا مؤمنان به ثواب یارى آن حضرت در تشکیل حکومت عدل و قسط جهانى نائل آمده، از درک و تماشاى عظمت و شوکت دولت کریمه اسلام، لذت ببرند(2) و کافران به سزاى پارهاى از اعمال ننگینشان برسند.
برخى از خردهگیران بر شیعه، امکان رجعت را مورد تردید قرار داده و اعتقاد به آن را ناپسند دانستهاند؛ بدان حد که گفتهاند: «رجعت، مذهب گروهى از اعراب جاهلیت بوده است که برخى از فرق اسلامى (شیعه) بدان گرویدهاند.»(3)
تردید و مناقشات مخالفان در صحت رجعت از یک سو و پیچیدگى مسئله از سوى دیگر، پرسشها و شبهاتى را برانگیخته که از آن جمله است: منظور از رجعت چیست؟ آیا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات (ائمه (ع) و گروهى از مؤمنان و کافران) به دنیاست و یا به معناى بازگشت دولت و قدرت به خاندان رسالت است؟ آیا رجعت به معناى نخست، ممکن است؟ آیا همانگونه که رجعت در امتهاى پیشین واقع شده است، در امت اسلامى نیز واقع خواهد شد؟ رجعت چه زمانى واقع مىشود؟ چه کسانى مشمول رجعت مىشوند؟ آیا رجعت همگانى است یا اختصاصى؟ و بالاخره فلسفه آن چیست؟
این پرسشها و نظایر آنها، موجب شده است که اندیشمندان اسلامى کتب و مقالات گرانمایهاى در تبیین این موضوع بنگارند و یا در کتب کلامى، بابى را به این موضوع مهم اختصاص دهند. در این نوشتار با کمال بىطرفى سعى شده است تا با مطالعه در منابع اصیل اسلامى، این موضوع مهم مورد بررسى قرار گیرد و نگارنده در این راه براى صیانت از اشتباه از خداوند متعال و وجود مقدس حضرت بقیة اللّه الاعظم(عج) عاجزانه استمداد و استعانت مىجوید.
مفهومشناسى «رجعت»
1. معناى لغوى
«رجعت» در لغت به معناى «بازگشت» است. لغتشناسان در توضیح واژه «رجعت» گفتهاند: «رجعت، مصدر مرة از ماده «رجوع» به معناى یکبار بازگشتن یا بازگردانیدن است.»(4)
و نیز در «اقرب الموارد» درباره واژه «رجعت» آمده است: «رجع الرجل رجوعاً و مرجعاً، و معه انصرف ... هو یؤمن بالرجعة، اى بالرجوع الى الدنیا بعدالموت»(5) یعنى رجوع به معناى بازگشت است و فلانى به رجعت ایمان دارد، یعنى او به رجوع به دنیا پس از مرگ اعتقاد دارد؛ پس واژه رجعت در لغت به معناى «یکبار بازگشت یا بازگردانیدن» است. ناگفته نماند که اصل «رجوع» که به معناى بازگشتن و بازگردانیدن (لازم و متعدى) به کار رفته است؛ مثل: «فرجع موسى الى قومه غضبان أسفاً»(6) و «فإن رجعک الله الى طائفة منهم...» (7) که واژه «رجع» در آیه شریفه نخست، لازم است، چنانکه گفته مىشود: «رجع الرجل» و در آیه شریفه دوم، متعدى مىباشد. ازاینرو، واژه «رجعت» که مصدر مرة از ماده رجوع است، به معناى یکبار بازگشتن و یا بازگردانیدن به حال اوّل است.
البته الفاظ مختلفى براى بیان این اصل اعتقادى در قرآنکریم و روایات اسلامى به کار رفته است، مانند: رجعت، ایاب، کره، رد، حشر، که همه در معناى بازگشت مشترکند، ولى در میان همه این الفاظ، لفظ رجعت مشهورتر است.
2. معانى اصطلاحى
رجعت همانند بسیارى از واژهها علاوه بر معناى لغوى، در علوم مختلف در معانى گوناگونى به کار رفته، و با توجه به این معانى است که مىتوانیم تصویر و شناخت صحیحى از معناى مورد بحث داشته باشیم. لغتنامه دهخدا معانى اصطلاحى مختلفى براى رجعت برشمرده است، که به اختصار اشاره مىشود:
الف) اصطلاح فقهى: بازگردیدن مرد به سوى زن مطلقه خود در مدت قانونى و شرعى.
ب) اصطلاح نجومى: رجعت نزد منجمان و اهل هیئت، عبارتست از حرکتى غیر از حرکت کوکب متحیره به سوى خلاف توالى بروج و آن را رجوع و عکس نیز مىنامند.
ج) اصطلاح عرفانى: نزد اهل دعوت عبارتست از رجوع و کال و نکال و ملال صاحب اعمال به سبب صدور فعل زشت از افعال، یا متکلم گفتارى سخیف از اقوال.(8)
د) اصطلاح جامعهشناسى: در علوم اجتماعى، برخى جامعهشناسان به هنگام بحث از قانونمندى جامعه و تاریخ ، بر این باورند که قوانین تطوّرات تاریخى در همه جوامع مشترک است و تاریخ سه مرحله، ربانى و قهرمانى و انسانى را طى مىکند و همیشه این ادوار تکرار مىشوند و آنان این حرکت تاریخ را «أدوار و اکوار» و «رجعت» گویند.(9)
روشن است که هیچکدام از معانى چهارگانه مذکور مورد بحث ما نیست و آنچه در این تحقیق مورد توجه است اصطلاح کلامى است.
ه) اصطلاح کلامى: رجعت در اصطلاح کلامى (متکلمان) عبارت است از بازگشت برخى از اموات به دنیا بعد از ظهور حضرت مهدى(عج) و قبل از قیامت.
مرحوم «سید مرتضى» که از بزرگان شیعه است، چنین مىفرماید: «رجعت، عبارت است از این که خداوند در هنگام ظهور حضرت مهدى(عج)، گروهى از شیعیان را که قبلاً از دنیا رفتهاند، دوباره زنده مىکند تا به ثواب یارى آن حضرت نائل شوند و دولت (کریمه) او را مشاهده کنند و نیز جمعى از دشمنان آن حضرت را دوباره زنده مىکند تا از آنان انتقام بگیرد.»(10)
قاضى ابن برّاج در تعریف رجعت مىگوید: «معناى رجعت این است که خداوند، هنگام ظهور حضرت قائم (ع) دستهاى از دوستان و پیروان وى را که قبلاً وفات نمودهاند، دوباره زنده مىکند تا به ثواب یارى و اطاعت آن حضرت و نیز ثواب جنگ با دشمنانش نائل آیند.»(11)
شیخ مفید (ره)، در تبیین معناى اصطلاحى (کلامى) رجعت چنین مىفرماید: «ان الله یرد قوماً من الاموات الى الدنیا فى صورهم التى کانوا علیها فیعز فریقاً و یذل فریقاً و المحقین من المبطلین و المظلومین منهم من الظالمین و ذلک عند قیام مهدى آل محمد (علیهم السلام»(12) خداوند گروهى از اموات را به همان صورتى که در گذشته بودند، به دنیا برمىگرداند، و گروهى را عزیز و گروهى دیگر را ذلیل مىکند و اهل حق را بر اهل باطل غلبه و نصرت داده، و مظلومین را بر ظالمین و ستمگران غلبه مىدهد، این واقعه هنگام ظهور ولى عصر(ع) رخ خواهد داد.
دانشمند معاصر شیعى، علامه مظفر دراینباره مىگوید: «عقیده شیعه در رجعت، بر اساس پیروى از اهلبیت(ع) چنین است: خداوند عدهاى از کسانى را که در گذشته از دنیا رفتهاند، به همان اندام و صورتى که داشتهاند، زنده کرده و به دنیا برمىگرداند. به برخى از آنان عزت مىدهد و پارهاى را ذلیل و خوار خواهد کرد و حقوق حقپرستان را از باطلپرستان مىگیرد و داد ستمدیدگان را از ستمگران مىستاند و این جریان یکى از رویدادهایى است که پس از قیام مهدى آل محمد به وجود مىآید. کسانى که پس از مردن به این جهان بازمىگردند یا از ایمان بالا برخوردارند یا افرادى در نهایت درجه فساد و آنگاه دوباره مىمیرند»(13).
در یک جمع بندى بین تعریفهاى فراوان رجعت، مىتوان گفت که رجعت عبارت است از: بازگشت گروهى از مؤمنان محض به دنیا، و کافران محض پس از مردن و قبل از قیامت، در حکومت حضرت مهدى (عج) و روشن است که انبیاء و ائمه(ع) به عنوان اشرف مؤمنان محض در بین رجعت کنندگان خواهند بود.(14)
رجعت و دیدگاههاى مختلف
در میان اندیشمندان اسلامى اختلاف است که آیا رجعت به معناى بازگشت برخى از اموات به دنیا، در این امت نیز واقع خواهد شد یا خیر؟ برخى به پرسش پاسخ مثبت و بعضى دیگر، پاسخ منفى دادهاند؛ البته ناگفته نماند که این اختلاف در دو سطح کاملاً متفاوت صورت گرفته است؛ گاهى این اختلاف، بیرونمذهبى است و زمانى هم درونمذهبى.
در اختلاف نخست، اطراف دعوا را دانشمندان اهلسنت از یک سو و اندیشمندان شیعه از سوى دیگر تشکیل مىدهند. اهلسنت به سبب اختلاف مبنایى که با شیعه دارند، مسئله رجعت را که از جمله مشهورات نزد شیعه امامیه است، انکار کرده «و اعتقاد بدان را قبیح مىشمردند و راویان احادیث مربوط به رجعت را بدنام کرده و احادیث آنها را مردود و بیان احادیث مربوط به رجعت را به منزله کفر و شرک، بلکه زشتتر به حساب مىآورند و اگر در کتابهایشان از رجعت بحث شده، براى بیان آراء شیعه در مورد رجعت و سرزنش بر آنهاست.»(15)
در اینجا خطاب به برادران اهلسنت مىگوئیم: «ممکن است از دو جهت به رجعت ایراد وارد شود:
1- از این جهت که وقوعش محال است.
2- احادیث مربوط به آن، دروغ است.
بنا به فرض محال که این دو جهت درست باشد، اعتقاد به رجعت به این درجه از زشتى نیست که شما مىپندارید؛ چه بسا گروههائى از مسلمانان، به امور محال یا اموری که نصّ آشکار در مورد آن وارد نشده معتقدند (مانند، اعتقاد به جایز بودن گناه یا اشتباه براى پیامبر (ص)، یا اعتقاد به این که به قول بعضىها، پیامبر (ص) جانشین بعد از خود را انتخاب نکرد)؛ ولى با این اعتقادات، نسبت کفر و خروج از اسلام را به آنها نمىدهیم که برادران اهلسنت چنین نسبتهائى را به ما دادهاند!!»(16)
بسى جاى تعجب است که در روایات برادران اهلسنت دیده شده که آنها بیش از شیعه در این خصوص روایت نقل کردهاند؛ «از جمله در روایات آنها اشاره به این است که مولى امیر المؤمنین (ع) بعد از ضربت خوردن در مسجد کوفه به دست اشقى الاشقیاء، ابن ملجم مرادى، و بعد از رحلتش مانند ذوالقرنین دوباره به دنیا برمىگردد؛ همچنین در کتابهاى آنها دیده شده که جماعتى از مردم عادى را نام بردهاند که آنها بعد از مرگ، و پیش از دفن و بعد از دفن به دنیا برگشتند و سخن گفتند و چیزها نقل کردند و سپس مردند!
حال که برادران اهلسنت، خود اینگونه موضوعات را نقل کرده و در کتابهاى خود نوشتهاند، چرا حاضر نیستند قبول کنند که اهلبیت(ع) دوباره به دنیا بازگردند و چرا از روایات ائمه اطهار(ع) در خصوص رجعت، اظهار تنفر مىکنند؟!!! رجعتى که علماى ما و اهلبیت پیامبر اعظم اسلام علیهم السلام و شیعیان آنها معتقدند از جمله علائم و معجزات پیامبر اسلام(ص) است، چرا مقام آن رسول رحمت (ص) در نزد برادران اهلسنت با انکار رجعت باید از موسى و عیسى و دانیال پیامبر کمتر باشد؟!! زیرا مىدانیم که خداوند متعال به دست آنها مردگان بسیارى را زنده گردانید وتمام علماى اهلسنت نیز آن را قبول دارند.»(17)
امّا اختلاف درون مذهبى، اطراف دعوا را خود شیعیان تشکیل مىدهند؛ زیرا آنها هرچند در اصل وقوع رجعت، با هم توافق کامل دارند، اما در تفسیر و حقیقت رجعت، اختلاف نظر دارند.
دیدگاه اول: گروهى از امامیه رجعت را بازگشت دولت و قدرت آلمحمد (ص) تفسیر کردهاند، نه رجوع اشخاص.
دیدگاه دوم: که صحیحترین دیدگاه است و در بین امت اسلامى، شیعه امامیه بر آن باور است، این است که: عقیده به رجعت، درست و صحیح است و خداوند متعال در موقع ظهور امام مهدى(عج) گروهى از شیعیان آن حضرت را که قبلاً از دنیا رفتند، به دنیا بازگردانده مىشوند تا به ثواب یاری و مساعدت وى و مشاهده دولت آن حضرت رستگار شوند؛ هممچنین گروهى از دشمنان آن حضرت نیز به دنیا بازگردانده مىشوند، تا از آنها انتقام گرفته شود.
بنابراین، دو رویکرد عمده در میان شیعیان در مسئله رجعت پدید آمد که در ادامه، مورد بحث و بررسى قرار خواهد گرفت.
1- رجعت، بازگشت دولت است، نه اشخاص
همانگونه که اشاره شد، رجعت از نظر گروه اندکى از شیعیان متقدم، عبارت است از بازگشت دولت و قدرت آل محمد (ص) در زمان ظهور حضرت قائم (ع) نه بازگشت اعیان و اشخاص امامان (ع). با این توضیح که هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) گستره دولت و قدرت او سراسر عالم را فراگرفته، عدالت واقعى که امامان پیشین، هماره در صدد تحقق بخشیدن آن بودهاند، در زمان ظهور آن حضرت محقق خواهد شد و چون چنین قدرت و دولتى مورد خواست و تمنای همه ائمه معصوم (ع) و از جمله، حضرت مهدى (عج) بوده است، مىتوان آن را دولت همه اهلبیت نامید. بدینترتیب، مراد از رجعت، بازگشت قدرت، دولت و سیطره اهلبیت(ع) خواهد بود، نه بازگشت اشخاص و اعیان ائمه (ع).(18)
2- رجعت یا بازگشت دوباره ائمه معصوم (ع) به دنیا
رویکرد رایج در مسئله رجعت که اکثر شیعیان بدان باورند، رجعت به معنای بازگشت اعیان و اشخاص حضرات معصومان (ع) و بعضى از پیروان و دشمنان آنان، هنگام ظهور حضرت مهدى(عج) یا پس از آن به دنیاست. براساس این دیدگاه، ائمه معصوم شیعه بازمىگردند و زمام امور جهان را به دست گرفته، سالیان سال، حکومت مىکنند و نیز برخى از دشمنان بدکردار آنها به دنیا برگردانده مىشوند تا به کیفر پارهاى از اعمال ننگین خویش در این دنیا برسند.
کسانى که با آثار و افکار اندیشمندان شیعه در گذشته و حال، اندک آشنایى دارند، به خوبى مىدانند که رجعت به معناى یادشده، در طول تاریخ، از عقاید مسلّم اکثر شیعیان بوده و جز گروهى اندک، کسى با آن مخالفت نکرده است.
جایگاه رجعت در اعتقادات شیعه
اعتقاد به رجعت از باورهاى مسلم و تردیدناپذیر شیعه است؛ تا بدانجا که پیروى مذهب تشیع و اعتقاد به رجعت متلازم یکدیگر بوده و برخى از یاران و پرورش یافتگان مکتب «اهل بیت» با همین صفت معرفى شدهاند، و خردهگیران بر شیعه نیز همین اعتقاد را وسیله نکوهش و مخالفت خویش قرار دادهاند.
اعتقاد به رجعت و بازگشت نخبگان امّت، پیش از قیامت، به دنیا، از ویژگى خاصى برخوردار است و در منابع اسلامى اهمیت آن با بیانات گوناگونى مطرح شده است. در برخى روایات روز رجعت را یکى از روزهاى الهى که عظمت و قدرت الهى در آن متجلى خواهد شد، برشمردهاند. امام باقر (ع) مىفرماید: «ایام الله عزو جل ثلاثة یوم یقوم القائم و یوم الکرة و یوم القیامة»(19) روزهاى خدا سه روز است؛ روزى که قائم (عج) قیام مىکند و روز رجعت و روز قیامت.
منظور از «ایام الله؛ روزهاى خدا چیست؟»
علامه طباطبائى دراینباره مىفرماید: «اینکه ایام خاصى به خدا نسبت داده مىشود با این که همه روزها متعلق به خداست، نکتهاش این است که در آن روزهاى خاص، امر خدا چنان ظهورى مىیابد که براى هیچ کس دیگرى این ظهور پیدا نمىشود. مثل مرگ در آن موقعى که تمام اسباب دنیوى از تاثیرگذارى مىافتد و قدرت و عظمت الهى ظهور و بروز مىکند. ایشان در ادامه احتمال دیگرى را در تفسیر «ایامالله» بیان مىکند که ممکن است مقصود این باشد که نعمتهاى الهى در آن روز ظهور خاصى مىیابند، که آن ظهور براى غیر او نخواهد بود، مثل روز نجات حضرت ابراهیم (ع) از آتش.
پس منظور از «ایامالله» روزهایى است که امر الهى اعم ازنعمت یا نقمت، عزت و ذلت ظهور تامّ مىیابد.»(20)
در حدیثى از امام صادق (ع)، عدم ایمان به رجعت، همسنگ و هموزن انکار ایشان قرار داده شده و کسانى را که به این موضوع اعتقاد ندارند، خارج از دایره «امامت و ولایت» معرفى فرمودهاند: «لیس منا من لم یؤمن بکرتنا و لم یستحل متعتنا؛ از ما نیست کسى که ایمان به رجعت نداشته باشد....»(21)
آن حضرت در حدیث دیگرى، یکى از شرایط ایمان را اعتقاد به رجعت برشمرده و مىفرمایند: «من اقرّ بسبعة اشیاء، فهو مؤمن و ذکر منها الایمان بالرجعة»(22) هر کس به هفت چیز اعتقاد داشته باشد، مؤمن است، و در میان آن هفت چیز ایمان به رجعت را ذکر فرمودند. لازمه چنین سخنى آن است که ایمان کامل زمانى حاصل مىشود که علاوه بر اعتقاد به توحید و...، اعتقاد به رجعت نیز وجود داشته باشد. بر این اساس بر هر شیعهاى این اعتقاد ضرورى است، از سوى دیگر این امید را در دل خویش زنده نگه مىدارد که اگر پیش از ظهور منجى عالم بشریت از دنیا برود خداوند وى را براى نصرت دین خویش و درک لقاى آن حضرت ، به دنیا برمىگرداند.
حال پرسشى که در اینجا مطرح مىشود این است که: آیا اعتقاد به رجعت از منظر تشیّع، از اصول دین است یا اصول مذهب، و یا هیچکدام، بلکه از ضروریات مذهب شیعه به شمار مىرود؟
برخى از محققان و نویسندگان معاصر آن را از اصول مذهب تشیّع(23) و عدهاى از ضروریات آن (اصول دین) مىدانند(24) و عدهاى نیز بر این باورند که اعتقاد به رجعت، نه از اصول مذهب و نه از ضروریات آن، بلکه از امورى است که نزد اکثر شیعیان، پذیرفته شده است.(25)
قبل از پاسخ به این پرسش، ضرورى مىنماید که ابتداء مفهوم و تصویر روشنى از دو واژه «اصول دین» و «اصول مذهب» به دست آوریم تا بهتر بتوانیم به پاسخ سؤال یادشده بپردازیم.
همانطور که مىدانیم، دین در یک تقسیمبندى به اصول دین و فروع دین تقسیم مىشود و منظور از اصول دین، در این تقسیم، هرگونه اعتقاد معتبر دینى است که مربوط به بینش و شناخت خدا و جهان و انسان مىشود، و فروع دین، همان احکام عملى است که وظایف فردى و اجتماعى پیروان آن دین را بیان مىکند. به عبارت دیگر منظور از اصول دین، اساسىترین و زیربنایىترین امور اعتقادى است، در مقابل سایر امور اعتقادى که نسبت به آنها جنبه تبعى و فرعى دارند، آن اصول عبارتند از: توحید ، نبوت و معاد که ادیان الهى در سه اصل فوق مشترکند که این اصول در حقیقت پاسخى به روشنترین سؤالات فکرى انسانند. و طبیعى است که انکار هر یک از این سه اصل، موجب خروج از دین و اثبات کفر است.
امّا اصول مذهب: عبارت از این است که گاهى پیروان یک مکتب که در اصول بنیادى دین با یکدیگر مشترکند، برداشتها و تلقیات مختلفى از دستورات و پیامهاى دینى دارند، که موجب پیدایش روشهاى مختلفى در دین مىشود. این برداشتها و طرز تفکر خاص از مکتب با حفظ اصول و وجوه اشتراک را اصول مذهب مىگویند. عدم اعتقاد به این اصول موجب خروج از دین نمىشود، بلکه موجب خروج از آن طرز تفکر و برداشت خاص مىشود، مثل اعتقاد به عدل و امامت، که عدل از امور اعتقادى تابع توحید و امامت تابع نبوت است. از اینرو، مىبینیم مذاهب مختلفى پدید آمده، همچون شیعه و سنّى که هر کدام طرز تفکر خاصى نسبت به امامت دارند.
اعتقاد به رجعت از اصول دین نیست و معتقد نبودن به آن هم موجب کفر و خروج از دین نیست، بلکه از اصول مذهب امامیه است؛ به طورى که اعتقاد به اصل رجعت گروهى از مؤمنان و کافران، به دنیا پیش از قیامت، ضرورى است. هر چند که باور داشتن جزئیات مسائلى که در رجعت اتفاق مىافتد لازم و ضرورى نیست.
در سخنان بسیارى از اندیشمندان کلامى، رجعت به عنوان یک امر اعتقادى مطرح شده، به طورى که اعتقاد به آن را ضرورى شمردهاند، به عنوان نمونه: مرحوم شبّر مىفرماید: «پس اعتقاد به اصل رجعت به طور اجمالى واجب است... هر چند که تفاصیل آن موکول به ائمه اهل البیت مىشود.»(26)
نکته شایان توجّه این است که مطالب یادشده مبنى بر ضرورت اعتقاد به رجعت، بدان معنى نیست که از دیدگاه عقاید شیعى، اصل رجعت در شمار اصول دین بوده و همپایه اعتقاد به توحید، نبوت و معاد مىباشد؛ بلکه بسان بسیارى از ضروریات دینى یا رویدادهاى تاریخى انکارناپذیر، از مسلمات قطعى محسوب مىگردد. به عنوان مثال: همه مسلمانان باور دارند که جنگ بدر، نخستین غزوهاى بود که بین مسلمانان و مشرکان مکّه در سال دوم هجرت به وقوع پیوست... اما قطعیّت چنین حادثهاى و اعتقاد به وقوع آن در زمره اصول عقاید اسلامى به شمار نمىآید. و با این همه، کسى ازمسلمانان را نیز یاراى انکار آن نیست.
بنابراین، «شیعه در عین اعتقاد به رجعت که آن را از مکتب ائمه اهلبیت (ع) گرفته است، منکران رجعت را کافر نمىشمرد، زیرا رجعت از ضروریات مذهب شیعه است، نه از ضروریات اسلام؛ ازاینرو، رشته اخوت اسلامى را با دیگران به خاطر آن نمىگسلد، ولى به دفاع منطقى از عقیده خود ادامه مىدهد.»(27)
آثار اعتقاد به رجعت
درباره نقش اعتقاد به رجعت در زندگى شیعه، مىتوان گفت که بدون تردید همانگونه که انتظار فرج، عبادتى بس بزرگ است و نقش مهم و به سزایى در پویایى و تحرک جامعه ایفا مىکند، اعتقاد به رجعت و بازگشت، هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) نیز مىتواند نقش مهم و به سزایى در نشاط دینى و امید در حکومت جهانى آن حضرت داشته باشد.
در روایات آمده است که یک گروه از رجعت کنندگان، کسانى هستند که داراى ایمان محض هستند؛ از این جهت شخص علاقهمند به درک محضر آن امام آخرین و حجت الهى، نهایت تلاش خود را به کار خواهد برد تا به درجات بالاى ایمان برسد تا در زمره رجعت کنندگان باشد. از اینرو، اهمیت اعتقاد به رجعت، کمتر از اعتقاد به مهدویت و انتظار فرج نیست.
دلائل اثبات رجعت
بزرگان علماى شیعه براى اثبات این اعتقاد از تمامى دلائل عقلى و نقلى بهره جستهاند که در این نوشتار تنها به برخى از آنها اشاره مىشود:
1- دلائل عقلى
پیش ار آن که به سائر دلائل اثباتى رجعت بپردازیم، قبلاً امکان چنین پدیدهاى را از نظر فلسفى و علمى بررسى مىکنیم و آنگاه به سراغ سائر ادلّه مىرویم.
نخست باید دانست که مسئله «رجعت» در جهان مادى با مسئله حیات مجدد در روز رستاخیز کاملاً مشابهت دارد و رجعت و معاد دو پدیده همگون هستند، با این تفاوت که رجعت محدودتر بوده و قبل از قیامت به وقوع مىپیوندد؛ اما در قیامت همه انسانها برانگیخته شده زندگى ابدى خود را آغاز مىکنند. بنابراین، کسانى که امکان حیات مجدد را در روز رستاخیز پذیرفتهاند، باید رجعت را که زندگى دوباره در این جهان است، ممکن بدانند؛ و از آنجا که روى سخن ما با مسلمانان است و مسلمانان اعتقاد به معاد را از اصول شریعت خود مىدانند، بناچار باید امکان رجعت را نیز بپذیرند.
معاد از نظر یک فرد مسلمان، معاد جسمانى عنصرى است، یعنى روح آدمى به همین بدن مادی عود مىکند. حال اگر چنین بازگشتى در آن مقطع زمانى مقرون به اشکال و مانع نباشد، طبعاً بازگشت آن به این جهان قبل از قیامت نیز مقرون به اشکال نخواهد بود؛ زیرا امر محال در هیچ زمانى انجامپذیر نیست.
براى آنکه کمى گستردهتر سخن بگوئیم، یادآور مىشویم که انسان تنها از چند عنصر مادی ترکیب نیافته، بلکه حقیقت وجود او را جوهرى مجرد به نام «روح» تشکیل مىدهد که حیات وى به وجود همین روح بستگى داشته و همان است که بعد از مرگ زنده مىماند و در روز رستاخیز به بدن بازمىگردد. وجود روح مجرد و زنده بودن آن امرى است که مورد پذیرش همه فلاسفه الهى و پیروان شرایع آسمانى بوده و از نظر دلائل عقلى و دریافتهاى فطری، قابل قبول است و قرآن نیز در این زمینه با صراحت سخن مىگوید. براهین اثبات وجود روح بیش از آن است که در اینجا منعکس گردد، ولى به جهت اختصار تنها به ذکر یک دلیل وجدانى بسنده مىکنیم:
هر فردى از افراد انسان، افعال و کارهاى خود را به خویش نسبت مىدهد و مىگوید: گفتم، شنیدم، دیدم و ... حرف «میم» که در آخر این کلمات قرار گرفته، همان واقعیت انسان است که در زبان فارسى از آن به «من» تعبیر مىکنند. آیا این «من» همان بدن انسان است و انسان واقعیتى جز بدن ندارد، و حقیقت زندگى جز آثار مادی بدن و واکنشهاى فیزیکى و شیمیایى مغز و سلسله اعصاب چیز دیگرى نیست؟
به تعبیر دیگر: آیا روح و روان جز بدن انسانى و انعکاس ماده و خواص آن چیز دیگرى نیست؟ و با ابطال این خواص و از میان رفتن تأثیرات متقابل اجزاء بدن در یکدیگر، روح و روان انسان نیز باطل شده و حقیقتى از انسان جز یک مشت رگ، و پوست و استخوان باقى نمىماند؟ طرفداران این نظر از اصول «ماتریسم» الهام مىگیرند؛ در این مکتب انسان به ماشینى مىماند که از ابزار و آلات مختلف ترکیب یافته و تأثیرات متقابل اجزاء ماده نیروى تفکر و درک در او پدید آورده و با پراکندگى اجزاء، آثار تفکر و حیات به کلى نابود مىشود.
در برابر این نظر، نظر دیگری است که فلاسفه بزرگ جهان، به ویژه حکماى اسلامى با دلائل روشن آن را ثابت کرده و به اصالت وجود جوهرى مستقل و اصیل که واقعیت انسان بدان بستگى دارد و از ماده و آثار ماده مجرد و پیراسته است، معتقد گردیدهاند و بر وجود این جوهر که مبدأ حرکت و احساس در حیوان و تدّبر و اندیشه در انسان است، با دلائل فلسفى استدلال نمودهاند. در میان آن همه دلائل، دلیل روشنى دارند که چون جنبه همگانى دارد، نقل مىشود: هر انسانى ناخود آگاه اعضاء بدن و حتى خود بدن را به واقعیت دیگرى به نام «من» نسبت مىدهد و مىگوید: دست من، پاى من، مغز من، قلب من و بدن من. یک چنین انتساب در حالت ناخودآگاه حاکى از آن است که هر فردی خود را به واقعیت دیگرى به نام «من» وابسته مىداند که در پشت پرده، شخصیت ظاهرى و مادی او قرار گرفته است و همه کارها، اعضاء و حتى بدن را به آن نسبت مىدهد.(28)
خداوند هنگامى که چگونگى آفرینش انسان را بازگو مىکند، از دمیدن روح در وى یاد کرده به لحاظ ارج و عظمت این پدیده غیر مادى، آن را به خود نسبت مىدهد و مىفرماید: «الذى احسن کل شىء خلقه و بدأ خلق الانسان من طین...»(29) «ثم سوّیه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع و الابصار و الافئده»(30) آن کسى که هرچه را آفرید، نیکو قرار داد و آفرینش انسان را از خاک آغاز کرد...، سپس او را هماهنگ نمود و از روح خویش در وى دمید، و برا ی شما گوش و چشم و قلب قرار داد.
به هر صورت، وجود روح مجرد از نظر همه مسلمانان، قطعى و انکارناپذیر است و نیازى به ذکر دلیل و برهان ندارد. ازاینرو، بر هیچکس مخفى نیست که آدمى با فرارسیدن پیک أجل از میان نمىرود؛ بلکه فقط ارتباط بدن وى با روح قطع شده حیات مادى از کالبد او رخت برمىبندد. روح هرگز نمىمیرد و مرگ جز گسسته شدن پیوند روح از بدن چیز دیگرى نیست، و این گسستگى تا روز رستاخیز ادامه دارد و در آن هنگام که خداى قادر قاهر همه آفریدگان را زنده مىفرماید، بار دیگر این روح به بدن بازگشته و جسم بىجان حیات دوباره مىیابد. بنابراین، با توجه به آنکه بین رجعت و معاد شباهت کامل وجود دارد و هر دو عبارت از بازگشت انسان به حیات مجدد و آفرینش نوین و به دیگر سخن پیوند مجدد روح با بدن مىباشند؛ امکان رجعت اثبات مىگردد، زیرا وقوع معاد امرى است مسلم و پذیرفته شده.
از مطالب یادشد درمىیابیم که عقل درباره اثبات رجعت، همان قدر ایفاى نقش مىکند که در اثبات معاد نقش دارد، پس مىتوان گفت: بازگشت به دنیا از نظر عقل، هیچگونه مانعى نداشته و عقل هیچگونه مخالفتى با آن ندارد؛ زیرا قدرت ذات اقدس الهى بر هر چیز ممکن تعلق مىگیرد و عقل امتناعى در زنده شدن مردگان بعد از مردن سراغ ندارد.
2- دلائل و شواهد قرآنى
یکى از دلایل چهارگانه، قرآن است. از نظر شیعه، قرآن به مسئله رجعت پرداخته و ثبوت و وقوع آن را هم در امتهاى گذشته و هم در آخرالزمان و در آیات متعددى به صورت مفصل بیان کرده است.
یکى از دلائل وقوع آن، وجود مواردى از بازگشت به دنیا در امتهاى گذشته است که قرآنکریم در ضمن بیان وقایع و رخدادهایى که در امتهاى گذشته واقع شده برخى از آنها را بیان فرموده است.
با امعان نظر در این آیات شریفه درمىیابیم که بازگشت مردگان به دنیا امرى است ممکن و قابل قبول که با سنتهاى الهى مخالفت ندارد. روشن است که هدف از آوردن این آیات، جز اثبات امکان بازگشت به جهان مادى و وقوع آن در امتهاى پیشین چیز دیگرى نیست. هر چند میان رجعت نزد شیعه و بازگشت افرادى از امتهاى گذشته تفاوتهایى وجود دارد که در منابع روایى مربوط به رجعت نقل شده است. به تعبیر دیگر: آیاتى که بیانگر بازگشت افرادى از امتهاى گذشته به دنیا است، گویاى آن است که رجعت محال نیست و به صورت کمرنگ، در امتهاى پیشین وجود داشته است. ازاینرو، قائلین به رجعت سخنى محال و عجیب و غریبى نگفتهاند.
به طور کلى آیاتى را که درباره رجعت وارد شده را مىتوان به دو دسته تقسیم کرد: دستهاى که بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد و دستهاى که بر وقوع آن در آینده دلالت مىکند.
الف) دلایل ثبوتى و وقوعى رجعت
استدلال به آیاتى را که حکایت از وقوع رجعت در امتهاى گذشته دارد مىتوان در قالب یک قیاس منطقى به صورت زیر بیان کرد:
رجعت، امرى است که بارها در امتهاى پیشین رخ داده است و هر امرى که در امتهاى گذشته رخ داده باشد، در این امت (امت پیامبر اسلام) نیز واقع خواهد شد، پس نتیجه مىگیریم که رجعت در این امت نیز واقع خواهد شد.(31)
نکته شایان توجه این که همان گونه که ملاحظه مىشود، استدلال مزبور به صورت شکل اول از اشکال چهارگانه استدلال منطقى است که در صورت تمام بودن مقدمات آن ، در صحت نتیجه آن نمىتوان تردید کرد.
اکنون باید دید آیا مقدمات آن تمام است یا خیر؟ براى اثبات مقدمه نخست(صغرى) به آیات زیر که همگى بر وقوع رجعت در امتهاى گذشته دلالت دارد، تمسک شده است:
1- مرگ چند هزار نفر و حیات دوباره آنان: قرآنکریم مىفرماید: «المتر الى الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا، ثم احیاهم انّ الله لذو فضل على الناس و لکنّ اکثر الناس لایشکرون»(32) آیا ندیدى گروهى را از ترس مرگ از خانههاى خود بیرون رفتند، در حالى که هزاران تن بودند، پس خداوند به آنها فرمود: «بمیرید»، پس خداوند آنها را زنده کرد، که خداوند نسبت به بندگان خود صاحب فضل و احسان است، امّا بیشتر مردمان سپاسگزارى نمىکنند.
این آیه شریفه بیانگر این است که آنچه در امتهاى گذشته رخ داده در این امت( امت پیامبر اسلام) نیز رخ خواهد داد و یکى از آن وقایع مسئله رجعت و زنده شدن مردگانى است که در زمان ابراهیم و موسى و عیسى و عزیر و ارمیا و غیر ایشان اتفاق افتاده باید در این امت نیز اتفاق بیفتد.(33)
در تفسیر این آیه شریفه، مفسران سخنان فراوانى بیان کردهاند که آیا شمار آنها10 هزار، 30 هزار، 40 هزار و یا70 هزار نفر بوده؟ و آیا اهل شام بودند و یا اهل «داوَرْدان» در شرق واسط؟(34) و این که آیا از ترس طاعون فرار کردند، یا از وبا و یا از جهاد؟ ولى اتّفاق نظر دارند که آنها هزاران نفر بودهاند که از ترس مرگ، از خانه و کاشانه خود گریختند و به فرمان خداوند در یک لحظه از دنیا رفتند و به قدرت پروردگار یک بار دیگر به این جهان برگشتند.(35)
برخى از مفسّران فاصله مرگ و زنده شدن آنها را هشت روز بیان کردهاند(36) ولى برخى دیگر تصریح کردهاند که کاملاً بدن آنها فرسوده و استخوانهایشان پوسیده بود.(37)
امام صادق (ع) از این فاصله به «روزگارى بس طولانى» تعبیر(38) و امام رضا (ع) تعداد آنها را 35 هزار نفر و فاصله مرگ آنان را تا هنگام زنده شدن، 60 سال بیان فرموده است.(39)
از امام باقر(ع) روایت شده که آنها به زندگى خود بازگشتند، در خانههاى خود مسکن گزیدند، با همسران خود زندگى کردند، آنگاه با أجل طبیعى از دنیا رفتند.(40) و معناى رجعت چیزى جز این نیست.
2- زنده شدن پس از صد سال مرگ: «اَوْ کَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْیَة وَ هِىَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها، قالَ أَنّى یُحْیى هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها؟ فَأَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ، قالَ: کَمْ لَبِثْتَ؟ قالَ: لَبِثْتُ یَوْماً اوْ بَعْضَ یَوْم. قالَ: بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام. فَانْظُرْ اِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ. وَ انْظُرْ اِلى حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنّاسِ. وَ انْظُرْ اِلَى الْعِظامِ، کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً. فَلَمّا تَبَیَّنَ لَهُ، قالَ: أَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیر»(41)یا همانند کسى که از کنار دهکدهاى گذشت، که دیوارها بر روى سقفهاى آن فرو ریخته بود. گفت: چگونه خداوند اینها را پس از مرگشان زنده مىکند؟ خداوند او را یکصد سال میراند، سپس زنده کرد و به او فرمود: چقدر درنگ کردهاى؟ گفت: یک روز یا قسمتى از آن. فرمود: نه، بلکه یکصد سال درنگ کردى. به غذا و نوشیدنىات بنگر که هیچگونه تغییر نیافتهاند، ولى به الاغ خود نگاه کن (که چگونه متلاشى شده) براى این که تو را نشانهاى براى مردمان قرار دهیم. اینک به استخوانها نگاه کن که چگونه آنها را برداشته به یکدیگر پیوند داده، گوشت بر آنها مىپوشانیم. هنگامى که (این حقیقت) بر او آشکار شد، گفت: مىدانم که خدا بر هر چیزى تواناست.
بیشتر مفسران معتقدند که یکى از پیامبران الهى در راه سفرى طولانى از روستائى عبور کرد و با آثار مرگ و نیستى در این سرزمین روبهرو شد، به یاد رستاخیز و زنده شدن مردگان افتاد و در حالىکه قدرت کامله خدا را باور داشت، با شگفتى از خود پرسید: مردگان این روستاى ویران را بعد از درنگ دراز مدت در قبر چه کس حیات دوباره مىبخشد؟ آنگاه پروردگار بزرگ با میراندن وى پاسخ این پرسش را بیان فرمود. او مرد، مرکبش از هم متلاشى شد، ولى غذائى که همراه داشت هیچگونه دگرگونى نیافت. پس از صد سال زنده شد و گمان کرد که تنها یک نیمروز خوابیده است؛ زیرا هنگام ظهر جانش را ستاندند و پیش از غروب آفتاب به دنیا بازگشت؛ اما چون به مرکب پوسیده خود نگریست، دریافت که مرده و بار دیگر زنده شده است و هنگامى که این مرکب در مقابل دیدگان او زنده شد، باور کرد که خداى سبحان همه مردگان را در روز قیامت زنده مىنماید.(42)
این آیه شریفه صراحت دارد که شخص مزبور به مدت صد سال از دنیا رخت بربسته سپس به اذن خداوند متعال حیات مجدد یافته است، و این نمونهاى روشن بر امکان بازگشت مجدد ارواح به دنیا مىباشد. همچنان که خداوند قاهر نیز در پایان آیه مىفرماید: «ولنجعلک آیة للناس، و انظر الى العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحماً، فلما تبین له قال اعلم ان الله على کل شىء قدیر»(43) و براى آن که ترا براى مردم نشانه (قدرت خود) قرار دهیم، و به استخوانهاى (الاغ) بنگر که چگونه آنها را به یکدیگر پیوند داده سپس بر آن گوشت مىپوشانیم؛ پس چون این جریان را مشاهده کرد، گفت: باور دارم که خدا بر هر کارى تواناست.
مشهور این است که این شخص «عُزَیر» نام داشت، اما برخى مفسّران، این داستان را مربوط به «ارمیا» دانستهاند و در مورد این که آیا این شخص مؤمن بود یا نه، در میان مفسّران اقوال مختلفى است، ولى آنچه مسلّم است، این است که به نصّ قرآنکریم شخصى را خداوند منّان یکصد سال تمام میرانده، سپس او را زنده کرده و مرکبش را نیز در برابر دیدگانش زنده نموده است.(44)
هنگامى که عُزَیر به شهر آمد و به کسان خود گفت که من عُزَیر هستم، باور نکردند، پس تورات را از حفظ خواند، آنگاه باور کردند؛ زیرا کسى جز او تورات را از حفظ نداشت.(45)
از امام على (ع) روایت شده که هنگامى که عُزَیر از خانه بیرون رفت، همسرش حامله بود و عُزَیر پنجاه سال داشت، چون به خانه بازگشت، او با همان طراوتِ 50 سالگى بود و پسرش 100 ساله بود.(46)
این داستان، یکى از روشنترین ادلّه رجعت است که امام على (ع) در برابر «ابن کوّا» که از خوارج بود، به آن استدلال فرمود.(47) دیگر امامان معصوم (ع) نیز به آن استدلال کردهاند و دانشمندان شیعه نیز در طول قرون و اعصار، در کتابهاى تفسیرى و عقیدتى خود به آن استناد نمودهاند.(48)
3- زنده شدن گروهى از بنى اسرائیل: حضرت موسى (ع) هفتاد نفر از برگزیدگان قوم خود را به کوه «طور» برد، تا شاهد گفتگوى ایشان با خدا و دریافت الواح از سوى خداوند متعال باشند، هنگامى که به کوه طور رسیدند و گفتگوى حضرت موسى (ع) را با خدا مشاهده کردند، گفتند: «و اذ قلتم یا موسى لن نؤمن لک حتى نرى الله جهرة فاخذتکم الصاعقة و انتم تنظرون، ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون»(49) اى موسى! ما هرگز به تو ایمان نمىآوریم، مگر این که خدا را آشکارا به ما بنمایانى؛ پس صاعقه شما را در برگرفت، در حالى که مىنگریستید. سپس شما را بعد از مرگتان برانگیختیم، شاید سپاسگزارى کنید.
این آیات شریفه به داستان گروهى از پیروان حضرت موسى (ع) اشاره مىنماید که خواستار دیدار خدا بودند، هر چه حضرت موسى(ع) آنها را از این خواسته جاهلانه منع کرد، آنان بر خواهش خود اصرار ورزیدند، تا سرانجام صاعقه آمد و همه آنها را نابود کرد. ولى خداوند آنان را حیات دوباره بخشید. مفسران معتقدند که این آیات درباره هفتاد نفر از قوم بنىاسرائیل نازل شده است، همانان که براى میقات پروردگار برگزیده شدند و به سبب جهالت گرفتار عذاب گردیدند: «و اختار موسى سبعین رجلاً لمیقاتنا فلما اخذتهم الرجفة قال رب لوشئت اهلکتهم من قبل و ایاى»(50) موسى هفتاد نفر ازمردان را براى میقات ما برگزید، پس چون لرزش شدید آنان را فراگرفت، موسى عرضه داشت: پروردگارا اگر مىخواستى من و ایشان را پیش از این هلاک مىکردى.
حضرت موسى (ع) عرضه داشت: بار پروردگارا! اگر این گروه زنده نشوند، من چگونه به سوى قوم خود بروم؟ آنها مرا به قتل اینان متّهم خواهند ساخت! خداوند منّان بر او منّت نهاد و آنها را زنده کرد و همراه حضرت موسى به سوى خانه و کاشانه خود باز گشتند. در مورد سرگذشت آنها هیچ اختلافى بین امّت اسلامى نیست و قرآنکریم به صراحت از مرگ آنها و سپس زنده شدنشان سخن گفته است: «ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون»(51) آنگاه شما را پس از مرگتان برانگیختیم، تا شاید سپاسگزار باشید.
قرآنکریم به روشنى تأکید مىکند که آنها به وسیله صاعقه جان سپردند، سپس با قدرت پروردگار، دوباره زنده شدند و معناى «رجعت» چیزى جز زنده شدن پس از مرگ نیست.
همه مفسّران در تفسیر آیه شریفه به مرگ آنها و سپس زنده شدنشان به درخواست حضرت موسى و به قدرت خداوند متعال تصریح کردهاند.
بیضاوى در تفسیر «انوار التنزیل» مىنویسد: «مقید کردن کلمه «بعث» به کلمه «موت» از آنروست که گاهى انسان بعد از بىهوشى یا خواب برانگیخته مىشود (که آن را نیز بعث مىگویند)، ولى اینان در اثر صاعقه حیات خود را از دست داده بودند.»(52)
همچنین در «کشاف» آمده است: «صاعقه آنان را میراند و این مرگ یک شبانه روز به طول انجامید.»(53)
طبرى در «جامع البیان» مىنویسد: «صاعقه آنان را هلاک کرد، سپس برانگیخته شدند و به مقام پیامبرى رسیدند.»(54)
سیوطى در تفسیر «درالمنثور» و تفسیر «الجلالین» و ابن کثیر دمشقى و فخررازى، نیز بر همین معنى تأکید ورزیده و برانگیختن بعد از صاعقه را به «زنده کردن»، تعبیر مىکنند.(55)
مفسران شیعه، مانند شیخ طوسى در تبیان و شیخ طبرسى در مجمع البیان نیز بر همین عقیدهاند، و به طور کلى تتبع در کتب تفسیر بیانگر آن است که همه نویسندگان کتب تفسیر همگام با مفسران نخستین قرآن، مانند: قتاده، عکرمه، سدى، مجاهد و ابن عباس بر این نظر اتفاق دارند که هفتاد تن از افراد قوم بنىاسرائیل در اثر صاعقهاى آسمانى جان خود را از دست دادند و خدا بر ایشان مرحمت فرموده براى دومین بار آنان را به دنیا بازگرداند.
امام على (ع) در مورد این هفتاد نفر فرمود: «این هفتاد نفر برگزیدگان حضرت موسى(ع) پس از مرگ زنده شدند، به خانههاى خود رفتند، ازدواج کردند، صاحب اولاد شدند و پس از فرارسیدن اجلشان از دنیا رفتند.»(56)
4- زنده شدن مقتول بنىاسرائیل: «و اذ قتلتم نفسا فادارأتم فیها والله مخرج ما کنتم تکتمون، فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحیى الله الموتى و یریکم آیاته لعلکم تعقلون»(57) و (یاد آورید) آن هنگام را که انسانى را کشتید و درباره قاتل او اختلاف کردید، حال آن که خدا ظاهرکننده آن چیزی است که شما پوشیده داشتید. پس گفتیم بخشى از آن گاو را به قسمتى از آن مرده بزنید. این چنین خداى یکتا مردگان را زنده مىکند و نشانههاى خود را به شما مىنمایاند، شاید خرد خویش را بکار گیرید.
داستان پیرمردى است که ثروتى سرشار و نعمتى بىشمار و پسرى یگانه داشت که پس از مرگ پدر همه آن ثروت به او منتقل مىشد، ولى عموزادگانش که تهىدست بودند بر او حسد کردند و او را به قتل رسانیدند و جسدش را در محله قومى دیگر انداختند و تهمت قتل را به آنها بستند و به خونخواهى برخاستند. اختلاف شدیدى پدید آمد و کار پیکار به محضر حضرت موسى (ع) کشیده شد تا در میان آنها داورى کند. آنگاه خدا به حضرت موسى وحى کرد که به همان خویشاوندان فرمان دهد گاو مادهاى را ذبح نموده و قسمتى از بدن این گاو را به بدن مقتول زنند تا او زنده شود و قاتل خود را معرفى کند.
هر گاو مادهاى را که ذبح مىکردند کفایت مىکرد، ولى آنان با پرسشهاى بیجا کار خود را دشوار ساختند و در هر بار نشانههایى(58) گفته شد که آن نشانه فقط با یک گاو تطبیق نمود که متعلق به کودکى یتیم بود. ناگزیر آن را به قیمت بسیار گزافى خریدند و سر بریدند و قسمتى از بدن گاو را به بدن مقتول زدند، او با قدرت الهى زنده شد و گفت: اى پیامبر خدا! مرا پسر عمویم به قتل رسانیده است، نه آنها که به قتل متّهم شدهاند و حضرت موسى (ع) امر فرمود: پسر عمویش را قصاص کردند.(59)
از امام حسن عسکرى (ع) روایت شده که: شخص مقتول شصت سال داشت هنگامى که به اذن خدا زنده شد، خداى تبارک و تعالى هفتاد سال دیگر به او عمر داد و یکصد و سى سال عمر کرد، و تا پایان عمر از نشاط و تندرستى و سلامتى حواسّ برخوردار بود.(60) پروردگار مهربان پس از نقل این داستان مىفرماید: «و خدا اینگونه مردگان را زنده مىکند» بدین معنى که رویداد مذکور نشانى از قدرت خللناپذیر الهى بر زنده کردن مردگان بوده و هیچکس را نرسد که به انکار این و اقعیت مسلم دست یازد.
در میان مفسران هیچگونه اختلافى درباره این شرح آیات وجود ندارد، وتنها اختلافات جزئى آنان به کلمه «بعض» مربوط مىشود، و به طور دقیق معلوم نیست کدام عضو گاو را به چه بخشى از بدن مقتول تماس دادند.
سیوطى در «درالمنثور»، طبرى در «جامع البیان»، ابن کثیر در تفسیر خود نقل مىکنند که در اثر این کار شخص مقتول زنده شد، قاتل خود را نام برد و از دنیا رفت.(61)
طبرى در شرح جمله «کذلک یحیى الله الموتى» مىنویسد: «این سخن، خطابى است از خداوند به بندگان مؤمن و احتجاجى است با مشرکانى که رستاخیز را دروغ مىشمردند، بدین شرح که، اى تکذیتکنندگان حیات پس از مرگ! از زنده شدن این شخص مقتول عبرت بیاموزید؛ زیرا همانگونه که من این شخص را حیات دوباره بخشیدم، مردگان را نیز بعد از درگذشتشان در روز قیامت زنده خواهم نمود.»(62)
فخر رازى و زمخشرى و بیضاوى معقتدند که در کلام خدا جملههایى پنهان است و در حقیقت چنین بوده است: «پس گفتیم که قسمتى از بدن مقتول را به عضوى از گاو بزنید، آنان این کار را انجام دادند و مقتول زنده شد» که جمله بعدى بر وجود این جمله پنهان دلالت مىکند.(63)
در میان مفسران شیعه نیز کسى جز این نگفته و همگى داستان یاد شده را کار خارقالعادهاى مىدانند که بازگو کننده قدرت انکارناپذیر خداوندى است.
از دیگر موارد رجعت که در امتهاى گذشته رخ داده است، مىتوان به رجعت اصحاب کهف (64) و برگشت اهل ایوب(65) و رجعت ذىالقرنین(66) و... اشاره کرد؛ البته اذعان به رجعت در امتهاى گذشته، اختصاص به قرآنکریم ندارد، بلکه در برخى از کتب آسمانى ادیان دیگر نیز اشاراتى به رفته است، که در پایان همین مبحث به آن اشاره خواهد شد.
بدینترتیب، تردیدى در تمام بودن مقدمه نخست (صغرى= وقوع رجعت در امتهاى پیشین) باقى نمىماند؛ اما آیا هر چیزى که در امتهاى گذشته واقع شده باشد، در این امت نیز رخ خواهد داد؟ (کبرى).
براى اثبات این مقدمه (کبرى) به حدیث نبوى مورد قبول شیعه و اهلسنت تمسک شده است. مضمون این حدیث که با تعابیر مختلف روایت شده، چنین است که پیامبر اعظم (ص) مىفرماید: «هر چیزى که در امتهاى پیشین رخ داده باشد، در این امت نیز رخ خواهد داد.»(67)
و نیز فرمود: «یکون فى هذه الامه کل ما کان فى بنى اسرائیل حذو النعل بالنعل و القزة بالقزة»(68) هر اتفاقى که در بنى اسرائیل رخ داده بدون اندکى (ذرهاى) کم و زیاد در این امت هم رخ مىدهد.
همچنین در کلامى دیگر مىفرماید: «به آن خدایى که جانم به دست اوست شما مسلمانان با هر سنتى که در امتهاى گذشته جریان داشته روبهرو خواهید شد و آنچه در آن امتها جریان یافته مو به مو در این امت جریان خواهد یافت، به طورى که نه شما از آن سنتها منحرف مىشوید و نه آن سنتها که در بنى اسرائیل بود، شما را نادیده مىگیرد».(69)
کثرت نقل احادیثى به این مضمون در مجامع حدیثى سنى و شیعى، تردید در صحت آن بر جاى نمىگذارد و به یقین پیامآور بزرگ اسلام براى امت خود چنین مطلبى را فرمودهاند؛ بنابراین امت اسلامى با تمام رویدادهاى امم پیشین روبهرو خواهد شد و حوادث مربوط به آنان بدون کم وکاست در میان این امت به وقوع خواهد پیوست. بدینسان مقدمه دوم قیاس که برگرفته از احادیث نبوى است نیز اثبات مىگردد، در نتیجه آن نیز نباید تردید کرد، پس رجعت در این امت نیز واقع خواهد شد.
موارد یادشده، تنها چند نمونه از دهها مورد بازگشت مردگان به این جهان در میان پیشینیان مىباشد که در قرآنکریم بیان شده است. اگر بخواهیم در این نوشتار، تحقیق را در مجموع سورههاى قرآنکریم ادامه دهیم، به دهها نمونه دیگر برخواهیم خورد، ازاینرو، به جهت اختصار از آنها صرفرنظر نموده، به ذکر همین چند مورد بسنده مىکنیم.
پىنوشتها:
1. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 53،ص 92 بیروت، دارالاحیاء التراث العربى، چاپ سوم: امام صادق (ع) مى فرماید: «از ما نیست کسى که ایمان به رجعت ما نداشته باشد و متعه را حلال نداند.»
2. سید مرتضى علم الهدى، رسائل الشریف المرتضى، ج1،ص 125 تحقیق: سیدمهدى رجایى، قم، دارالقرآن.
3. ابن اثیر، النهایة فى غریب الحدیث و الاثر، .، ج 2، ص 202؛ مؤسسه اسماعیلیان، چاپ چهارم، قم.
4. فراهیدى، کتاب العین، ج 1، ص 225، بیروت، مؤسسه اعلمى، چاپ اول؛ جوهرى، الصحاح فى اللغة و العلوم، ج 3، ص 1216 راغب اصفهانى، المفردات فى قریب القرآن، ص 188 بیروت، دارالمعرفه؛ ابن اثیر، النهایة فى غریب الحدیث، ج 2 ،ص 202، ابن منظور، لسان العرب، ج 8،ص 114، بیروت، دارصادر، چاپ سوم؛ فیروزآبادى، القاموس المحیط، ص 648، بیروت، دارالفکر؛ فخرالدین طریحى، مجمع البحرین، ج 2، ص 151، تهران، انتشارات مرتضوی، چاپ سوم.
5. سعید الخورى الشرتونى، اقرب الموارد، ج 1، ص 2 مؤسسةالنصر.
6. سوره طه، آیه 86.
7. سوره توبه، آیه 83.
8. على اکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، حرف «راء».
9. ر.ک: مصباح یزدى، جامعه و تاریخ، ص 14، چاپ سازمان تبلیغات اسلامى.
10. سید مرتضى علم الهدى، رسائل شریف مرتضى، ج 1،ص 125.
11. ابن براج، جواهرالفقه، ص 268، قم، جامعه مدرسین، چاپ اول.
12. شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 86، ناشر مکتبة الداورى، قم.
13. محمدرضا مظفر، عقاید الامامیه، ترجمه: علیرضا مسجدجامعى، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص 294.
14. ر.ک: شیخ مفید، اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات، ج 4، ص 77 سیدمرتضى، جوابات المسائل التبانیات، ج1، ص 125؛ شیخ حر عاملى، الایقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 29، ترجمه: سید هاشم رسولى محلاتى، دار الکتب، قم.
15. محمدرضا مظفر، عقایدالامامیه، ص 81.
16. همان، ص 83.
17. مرحوم على دوانى، مهدی موعود، ترجمة جلد سیزدهم بحارالانوار، علامه مجلسى، دارالکتب الاسلامیه، ص 1234 - 1235.
18. سیدمرتضى،رسائل شریف مرتضى، ج 1،ص 125؛ شیخ حر عاملى، الایقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 36 - 35.
19. شیخ صدوق، الخصایص، مکتبة الصدوق، ص 108؛ بحارالانوار، ج 53، ص 63، از قول امام صادق (ع).
20. علامه طباطبایى، تفسیر المیزان، ج 12،ص 18 - 19؛ مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بیروت.
21. بحارالانوار، ج 53،ص 92 و 121.
22. همان، ص 92 و 121.
23. محمدرضا ضمیرى، رجعت یا بازگشت به جهان، ص 18،تهران، نشر موعود، چاپ اول.
24. علامه مجلسى، حق الیقین، ج 2،ص 248، چاپ دوم، انتشارات رشیدى؛ سید عبدالحسین طیّب، کلم الطیب، ص 586، تهران، کتابفروشى اسلامیه.
25. محمدرضا مظفر، عقائد لاامامیه، ص 84، میرزاجواد تبریزی، صراط النجاة، ج 3، ص 421، دفتر نشر برگزیده، چاپ اول؛ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، ج 6،ص 367، چاپ دوم، مؤسسه النشر الاسلامى، قم،
26. عبدالله شبّر، حق الیقین فى معرفة اصول الدین، ج 2، ص 35،منشورات اعلمى.
27. تفسیر نمونه، ج 15،ص 561.
28. ر.ک: اصالت روح از نظر قرآن، ص 25 - 24.
29. سوره سجده، آیه 7.
30. همان، آیه 9.
31. شیخ حرعاملى، الایقاظ من الهجعة بالبرهان على الرجعة، ص 68.
32. سوره بقره، آیه 243.
33. علامه طباطبایى، تفسیرالمیزان، ص 161.
34. یاقوت، معجم البلدان، ج 2،ص 435.
35. طبرى، جامع البیان، ج 2،ص 365؛زمخشرى، الکشّاف، ج 1،ص 290؛ فخر رازى، التّفسیر الکبیر، ج 6،ص 175؛ قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 3،ص 231؛ سیوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 310.
36. فخر رازى، التفسیر الکبیر، ج 6،ص 174.
37. طبرى، جامع البیان، ج 2، ص 366.
38. طبرسى، الاحتجاج، ص 344.
39. حویزى، تفسیر نور الثّقلین،ج 1،ص 241.
40. عیّاشى، تفسیر، ج 1،ص 130؛ طبرسى، مجمع البیان، ج 1،ص 347 ؛ فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج 1،ص 250.
41. سوره بقره، آیه 259.
42. تفسیرکشاف، ج 1،ص 295؛ تفسیر درالمنثور، ج 1،ص 331؛تفسیر القرآن العظیم، ج 1،ص 314.
43. سوره بقره، آیه 259.
44. طبرى، جامع البیان، ج 3،ص 20؛زمخشرى، الکشّاف، ج 1،ص307؛ فخر رازى، التّفسیر الکبیر، ج 7،ص 34؛ قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 3،ص 289؛سیوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 331.
45. زمخشرى، الکشاف، ج 1،ص 307؛طبرسى، مجمع البیان، ج 1، ص 370؛سیوطى، الدّر المنثور، ج 1،ص 332؛ فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج 1، ص 269.
46. قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 3،ص 294؛طبرسى، مجمع البیان، ج 1،ص 370؛ شیخ حرّ عاملى، الایقاظ من الهجعة بالبرهان على الرّجعه، ص 151.
47. بحارالانوار، ج 14،ص 374.
48. که از جمله آنان مى توان از شیخ طوسى در تفسیر تبیان، شیخ مفید در اجوبه مسائل عکبریّه، شیخ صدوق در اعتقادات، شیخ طبرسى در احتجاج، شیخ حرّ عاملى در ایقاظ و علاّمه مجلسى در بحارالانوار نام برد.
49. سوره بقره، آیه 56 - 55.
50. سوره اعراف، آیه 153.
51. سوره بقره، آیه 56.
52. بیضاوى، تفسیر انوارالتنزیل، ذیل آیه 56 بقره.
53. زمخشرى، الکشاف، ج 1،ص 27.
54. طبرى، جامع البیان ج 1،ص 230.
55. درالمنثور، ج 1، ص 70؛ تفسیر الجلالین، ج 1،ص 8؛ تفسیرالقرآن العظیم، ج 1،ص 93 ؛مفاتیح الغیب،ج 3،ص 86.
56. بحارالانوار، ج 53،ص 73 و 129؛فیضرکاشانى، تفسیرصافى،ج 4،ص 77.
57. سوره بقره، آیات 73 - 72.
58. ر.ک: سوره بقره، آیه 12 - 67.
59. تفسیر برهان، ج 1،ص 112 - 108؛تفسیر صافى، ج 1،ص 124.
60. تفسیر صافى، ج 1، ص 129؛تفسیر برهان،ج 1،ص 110.
61. درالمنثور، ج 1،ص 79؛ جامع البیان، ج 1، ص 285؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 1،ص112.
62. جامع البیان، ج 1،ص 285.
63. مفاتیح الغیب، ج 3،ص 125؛ کشاف، ج 1،ص 222؛ تفسیر بیضاوى ذیل آیه.
64. سوره کهف، آیه 45.
65. سوره انبیاء، آیه 83.
66. طبرسى، مجمع البیان، ج 6،ص 756.
67. سلیمان بن احمد طبرانى، المعجم الکبیر، ج 10،ص 39؛ قرطبى، الجامع لاحکام القرآن، ج 7،ص 273 ؛سیدبن طاووس حسنى، الیقین، ص 339؛ ابن کثیر دمشقى، تفسیرالقرآن العظیم، ج 2، ص 364؛ علاء الدین متقى هندى، کنزالعمال، ج 11،ص 253؛ طبرسى، مجمع البیان، ج 7،ص 405.
68. شیخ حر عاملى، الایقاظ من الهجعه فى البرهان على الرجعة، ترجمه: سید هاشم رسولى محلاتى، دار الکتب، قم، ص 29.
69. بحارالانوار، ج 53،ص 127.