هشدارهاى اجتماعى(6) بُخل و فشرده دستى
آرشیو
چکیده
متن
قال على (علیه السلام):
«ایاکم و البخل، فانّ البخل یمقته الغریب و ینفرمنه القریب؛از خصلت بخل دورى کنید، چه این که انسان بخیل را بیگانگان دشمن دارند و خویشان از او گریزان و متنفرند.»(1)
یکى دیگر از هشدارهاى اجتماعى که در قرآن و حدیث به آن پرداخته شده و نسبت به آن هشدار داده شده، صفت زشت بُخل و خسیس بودن و فشرده دست و زفت بودن است.
از یک نگاه کلى و کلان انسانها را مىتوان به چهاردسته تقسیم کرد:
1. انسان سخىّ و با سخاوت
2. انسان بخیل و با خساست
3. انسان کریم و با گذشت و بزرگوار
4. انسان لئیم و پست
در میان این چهار دسته، انسان خوب داریم و خوبتر، و بد داریم و بدتر.
«سخى» خوب است چون از آنچه خداوند به او عطا کرده هم خود بهره مىبرد، هم دیگران را بهره مىرساند و کمک مىکند. به تعبیر روایت (یَأکُلُ وَ یُعطى).
«کریم» خوبتر است، زیرا آن اندازه بزرگوار است که از آنچه خود دوست مىدارد مىگذرد تا دیگران استفاده کنند، ایثارگر است (لایأکل و یعطى).
«بخیل» بد است و آن کسى است که خود و خانوادهاش به اندازهاى که از ضعف و سستى نمیرند مىخورند و مصرف مىکنند، اما هیچ کس کنار سفره آنان را ندیده و از داشتهها و دارایىهاى آنان سودى و استفادهاى نمىبرد(یأکل و لایعطى).
«لئیم» بدتر است، زیرا نه خود خورد و نه کس دهد گنده کند مگس دهد. انسان لئیم آن اندازه در پستى و پلشتى فرو رفته که به خود و خانوادهاش ستم مىکند، تنگ مىگیرد، فشار و گرسنگى و فشرده دستى را آن اندازه گسترش مىدهد که دریغش مىآید غذاى مناسب بخورد، لباس مناسب بپوشد، از تفریح و لذت سالم بهرهمند گردد، همواره در پى جمع مال است و شمارش آن (لایأکل و لایعطى).
موضوع این فصل از نوشتار انسانهاى «بخیل» هستند، در این رابطه بحثهاى گوناگونى مطرح است که به چند محور آن اشاره مىکنیم:
بُخل و شُحّ
در فرهنگ قرآنى و روایات دینى دو واژه «بُخل» و «شُح» به کار رفته است که گرچه هر دو بار منفى دارند و نشاندهنده روحیه پست و روش ناهنجار اجتماعى برخى از انسانها به شمار مىروند، اما بین آن دو تفاوت اندکى نیز وجود دارد. در حدیثى مىخوانیم که امام صادق(ع) به یکى از یاران خود فرمود: «اَتَدرى مَا الشَّحیح» آیا مىدانى «شحیح» کیست؟
او در جواب عرض کرد: «هُوَ البَخیل» منظور بخیل است.
امام فرمود:
«اَلشُّحُّ اَشَدُّ مِنَ البُخل، انّ البَخیلَ یَبخَلُ بِما فى یَدِهِ و الشَّحیحُ یَشُحُّ بِما فى اَیدِى النّاسِ وَ عَلى ما فى یَدِهِ حَتّى لایَرى فى اَیدِى النّاسِ شَیئاً اِلّاتَمُنُّ اَن یَکُونَ لَهُ بِالحِلِّ و الحَرامِ وَ لایَقنَعُ بِما رَزَقَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلّ».(2)
شُح (و تنگ چشمى) از بخل (و فشرده دستى) شدیدتر است، بخیل کسى است که به آنچه خود دارد بخل مىورزد، اما (شحیح) و تنگ چشم هم به مال مردم و هم به مال خودش بخل مىورزد.
تا جایى که هرچه دست مردم مىبیند آرزو مىکند که، به حلال یا حرام از آنِ او باشد، از آنچه خدا روزیش کرده نه سیر مىشود و نه سود مىبرد.
از این حدیث نورانى استفاده مىشود که صفت زشت بخل گاهى دائرهاش محدود است و حوزه وجود خود و خانواده انسان را فرا مىگیرد و تیره و تار مىسازد، و گاهى این صفت بخل با حرص و سیرى ناپذیرى توأم مىگردد و مرزهاى حلال و حرام را درهم مىشکند و نه تنها خود کار نیک و خوب نمىکند، بلکه از کار خوب دیگران و بخشش و عطاى آنها نیز رنج مىبرد و در عذاب است.
این گونه انسانها در زندانى که با دست خویش ساختهاند اسیرند و هیچگاه لذت زندگى و آسایش و آرامش آن را درک و لمس نمىکنند قرآن راه رستگارى و رهایى و فلاح را در دورى گزیدن از این آلودگى مىداند و مىفرماید:
«وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاُولئِکَ هُمُ المُفلِحُون؛(3) و کسانى که خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خویش باز داشته رستگارانند.»
از امام حسن مجتبى(ع) پرسیده شد معناى (شُح) چیست؟
فرمود: «آنچه را در دست خود بینى مایه شرف پندارى و آنچه را انفاق کنى تلف شده بشمارى.»(4)
در فرهنگ و معارف دینى هم نسبت به (بخل) هشدار داده شده و هم نسبت به (شح) حدیث آغازین نوشتار در رابطه با رذیلت بخل بود و اما درباره (شح):
امام على(ع) فرمود:
«اِیّاکَ وَ الشُحُّ فَاِنَّهُ جِلبابُ المَسکَنَةِ وَ زَمام یقادُ بِهِ اِلى کُل دنائَة؛(5) از تنگ چشمى و بخل بپرهیز، زیرا این صفت آدمى را به خوارى و ذلت مىکشاند و افسارى است که انسان را به سوى تمام بدیها و پستى سوق مىدهد.»
بخل و بدگمانى به خدا
از آیات و روایات استفاده مىشود که انسان بخیل مشکل اعتقادى دارد و رفتار او بازتابى از اندیشه و باور اوست.
على(ع) مىفرماید:
«اَلبُخلُ بِالمَوجُودِ سُوءُ الظَّنِّ بِالمَعبُود؛(6) بخل ورزیدن به آنچه در دست هست بدگمانى به معبود است.»
یعنى آن که دارد و دل و جرأت خرج کردن و کار خیر نمودن و دست دیگران گرفتن را ندارد گویى چنین مىپندارد که آنچه از مالش جدا مىشود جایگزین ندارد و خزائن خداوند را خالى مىبیند و اعتقاد به جبران و ده برابر برگرداندن کار نیک از سوى خدا را ندارد.
قرآن مجید مىفرماید:
«اَلّذینَ یَبخَلُونَ وَ یَأمُرُونَ النّاسَ بِالبُخلِ وَ یَکتُمُون ماآتاهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ وَ اَعتَدنا لِلکافِرینَ عَذابا مُهیناً؛(7) آنان که بخل مىورزند و مردم را به بخل فرمان مىدهند و آنچه را که خداوند از فضل خودش به آنان داده است پوشیده نگه مىدارند و ما براى کافران عذابى خوار کننده را فراهم آوردهایم.
از پایان آیه شریفه استفاده مىشود که بخیل در ردیف کافران است و گویى خدا باور نیست.
نکوهش بخل و ستایش سخاوت
در منابع دینى شدیدترین هشدارها و کوبندهترین تعبیرها نسبت به بخیل به کار رفته است و در برابر از صفت زیبا و مثبت و راهگشاى سخاوت ستایش و تعریف شده به گونهاى که در مقایسه بین این دو مىتوان به زشتى بخل و زیبایى سخاوت به خوبى پى برد و آشنا شد.
از باب نمونه درباره خوى زشت بخل در رابطه با همنوعان و هم کیشان و در ارتباط با جامعه این گونه روایت شده است:
امام على(ع) فرمود:
«اَلبُخلُ عارٌ؛(8) بخل ننگ است».
«اَقَلُّ النّاسِ راحَةً اَلبَخیل؛(9) آدم بخیل کمتر از همه مردم در آسایش است.»
«اَلبُخلُ یُمَزّقُ العِرض؛(10)بخل آبرو را بر باد مىدهد».
«اَلبُخلُ اَذَمُّ الأَخلاق؛(11) بخل نکوهیدهترین خوى است.
و شاید هم از همه اینها روشنتر این حدیث امام على(ع) است که فرمود:
«اَلنَّظَرُ اِلىَ البَخیلِ یُقسِى القَلب؛(12) نگاه به آدم بخیل سنگدلى مىآورد!!
در برابر از سخاوت به بهترین عبارتها تمجید و ستایش شده است، امام على(ع) فرمود:
«اَلسَّخاءُ خُلقُ اللّهِ الأَعظَم؛(13) بخشندگى خوى بزرگ خداوند است.»
«اَلسَّخاءُ ثَمَرةُ العَقل؛(14) بخشندگى میوه درخت خردمندى است.»
«اَلسَّخاءُ یَزرَعُ المَحَبَّة؛(15) بخشندگى تخم دوستى مىافشاند.»
رسول گرامى اسلام(ص) در یک مقایسه و ریشهیابى سخاوت و بخل را این گونه ترسیم نموده است:
«اَلسَّخاءُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ الجَنَّةِ اغصانُها مُتَدَلّیاتٌ فِى الدُّنیا فَمَن اَخَذَ بِغُصنٍ مِنها قادَهُ ذلِکَ الغُصنُ اِلى الجَنَّةِ و البُخلُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ النّارِ اَغصانُها مُتَدَلَیاتٌ فِى الدُّنیا فَمَن اَخَذَ بِغصنٍ مِنها قادَهُ ذلِکَ الغُصنُ اِلى النّار؛(16) سخاوت درختى از درختهاى بهشت است که شاخهاى آن در دنیا آویخته است و هرکه شاخى از آن بگیرد همان شاخ وى را سوى بهشت مىبرد.
و بخل درختى است که شاخهاى آن در دنیا آویخته است و هر که شاخى از آن بگیرد همان شاخ وى را به سوى جهنم مىکشاند.
از این بیان ملکوتى استفاده مىشود که سخاوت ریشه در بهشت دارد و از صفات بهشتیان به شمار مىرود، و بخل از جهنم ریشه مىگیرد و آدم بخیل و حریص درونش جهنم سوزانى است که هم خود او را مىسوزاند و هم آتش او جامعه را فرا مىگیرد.
انسان سخى و بخشنده وجودش کوثر است، طاهر است و مطهر زنده است و حیاتبخش، مبارک است و برکت آفرین، ساخته شده و سازنده اجتماع است، آدم بخیل سوزنده است و ویرانگر، وجود او انسانها را به تباهى و سنگدلى مىکشاند واز کار خیر باز مىدارد.
عصاره سخن آن که انسان باسخاوت از انبساط روحى برخوردار است، فضاى روح و جان او توسعه معنوى ویژهاى یافته به گونهاى که معنویت از وجودش سرشار است و تراوش مىکند و به دیگران مىرسد.
ولى آدم بخیل گرفتار انقباض و گرفتگى روحى و روانى است، مانند کرم ابریشم به دور خود مىتند و در آخر هم در همان زندان خود ساخته گرفتار مىشود و راه برون رفت را بر خود مىبندد.
قرآن چه زیبا ترسیم کرده است داستان این دو دسته از انسانها را .
«فَاَمّا مَن اَعطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالحُسنى فَسَنُیَسِّرَه لِلیُسرى وَ اَمّا مَن بَخِلَ وَ استَغنى وَ کَذَّبَ بِالحُسنى فَسَنُیَسِرُهُ لِلعُصرى».(17)
اما آنکس که (در راه خدا) انفاق کند و پرهیزگارى پیش گیرد و جزاى نیک الهى را تصدیق کند، ما او را در مسیر آسانى قرار مىدهیم، اما کسى که بخل ورزد(از این راه) بىنیازى طلبد و پاداش نیک (الهى) را انکار کند، بزودى او را در مسیر دشوارى قرار مىدهیم.
داستان مرد بخیل و مرد بخشنده
در شأن نزول این آیات در تفاسیر چنین آوردهاند که:
«مردى در میان مسلمانان بود که شاخه یکى از درختان خرماى او بالاى خانه مرد فقیر عیالمندى قرار گرفته بود صاحب نخل، هنگامى که بالاى درخت مىرفت تا خرماها را بچیند، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد فقیر مىافتاد و کودکانش آنها را بر مىداشتند، آن مرد از نخل فرود مىآمد و خرما را از دستشان مىگرفت (آن قدر بخیل و سنگدل بود که اگر خرما را در دهان یکى از آنها مىدید، انگشتش را در داخل دهان او مىکرد تا خرما را بیرون آورد. مرد فقیر، به پیامبر(ص) شکایت آورد، پیغمبر(ص) فرمود: برو تا به کارت رسیدگى کنم، سپس صاحب نخل را ملاقات کرده فرمود: این درختى که شاخههایش بالاى خانه فلان کس است،به من مىدهى تا در مقابل آن درختى در بهشت از آن تو باشد؟ مرد گفت: من درختان نخل بسیارى دارم، و خرماى هیچکدام به خوبى این درخت نیست (و حاضر به چنین معاملهاى نیستم).
کسى از یاران پیامبر(ص) این سخن را شنید، عرض کرد: اى رسولخدا! اگر من بروم و این درخت را از آن مرد خریدارى کنم و واگذار نمایم، شما همان چیزى را که به او مىدادید به من عطا خواهى کرد؟
فرمود: آرى
آن مرد رفت، صاحب نخل را دید، با او گفتگو کرد، صاحب نخل گفت: آیا مىدانى محمد(ص) حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل این درخت به من بدهد (و من نپذیرفتم) و گفتم: من از خرماى این درخت بسیار لذت مىبرم و نخل فراوان دارم و هیچکدام خرمایش به این خوبى نیست؟
خریدار گفت: آیا مىخواهى آن را بفروشى یا نه؟
گفت نمىفروشم، مگر آن که مبلغى را که گمان نمىکنم کسى بدهد، به من بدهى!
گفت: چه مبلغ؟ گفت: چهل نخل!؟
خریدار تعجب کرده گفت: عجب بهاى سنگینى براى نخلى که کج شده مطالبه مىکنى، چهل نخل؟
سپس بعد از اندکى سکوت گفت: بسیار خوب، چهل نخل به تو مىدهم.
فروشنده (طمعکار) گفت: اگر راست مىگویى، چند نفر را به عنوان شهود بطلب!
اتفاقاً گروهى از آن جا مىگذشتند، آنها را صدا زد و بر این معامله شاهد گرفت. آن گاه خدمت پیامبر(ص) آمد. عرض کرد: اى رسول خدا!! این نخل به ملک من درآمد و تقدیم شما مىکنم، رسولخدا(ص) به سراغ خانواده فقیر رفت و به صاحب خانه گفت: این نخل از آن تو و فرزندان تو است.
این جا بود که آیات فوق نازل شد (و گفتنىها را درباره بخیلان و سخاوتمندان گفت).(18)
این بود ماجراى دو انسانى که یکى خداباور بود و معادشناس و تجارت سودمندى را انجام داد که به آسانى چنین معاملهاى پیش نمىآید طرف معامله پیامبر(ص) نتیجه معامله درخت بهشتى، و از آن سوى طبیعت زفت و گرفته آن مردى که چسبیده به دنیا بود و از توفیق معامله با پیامبر خدا محروم گشت و دنیاى پست را جایگزین آخرت و بهشت برین ساخت.
آرى نتیجه رذیله بخل این است که آدمى را از تابش انوار وحى و سفیر الهى محروم مىسازد و از قافله معنویت و نور او را به وادى ظلمت و نار مىکشاند.
مصداقهاى بخل
آنچه از مصداق بخل بیشتر تبادر به ذهن مىکند، بخل در امور مالى است به کسیکه روحیه بخشش و انفاق مال ندارد، خمس و زکات مالش را پرداخت نمىکند، در پرداخت حقوق مالى واجبش کوتاهى مىکند و با توجیه و راه فرار درست کردن از زیر آن شانه خالى مىنماید، به این نمونه افراد «بخیل» مىگویند لکن از جستجو در منابع دینى به دست مىآید که بخل مصادیق مثبت و منفى دیگرى هم دارد که اشاره به آن در پایان این بخش از نوشتار خالى از فایده نیست.
سلام نکردن
اسلام در برنامه معاشرت مسلمانان شعار«سلام» کردن را قرار داده که با اجراى آن فضاى جامعه دینى، فضاى خیرخواهى، سلامت خواهى و سِلم و همزیستى مسالمتآمیز است.
در فرهنگ دینى براى سلام کننده اجر و پاداش فراوان پیش بینى شده(19) و یکى از نشانههاى تواضع و فروتنى شمرده شده است.
افشاء و گسترش سلام و آشکارا گفتن آن نیز مورد تأکید قرار گرفته است در برابر از کسانى که روحیه گریز از سلام کردن را دارند (بخیل) اطلاق شده است.
امام حسین(ع) فرمود:
«اَبخَلُ النّاسِ مَن بَخِلَ بِالسَّلام»(20) بخیلترین افراد کسى است که از سلام کردن شانه خالى مىکند.
رسولخدا(ص) فرمود:
«مَن بَدءَ بِالکَلامِ قَبلَ السَّلامِ فَلاتُجیبُوهُ وَ قالَ: لاتَدعُ اِلى طَعامِکَ اَحداً حَتّى یُسَلِّم».(21)
هر که پیش از سلام گفتن، آغاز به سخن کند، جوابش را ندهید و فرمود: هیچ کس را به غذایت تعارف مکن، تا وقتى که سلام کند.
بخل مثبت
صفت بُخل در مواردى مثبت و مورد ستایش است که از آن جمله است، بُخل در دین، یعنى مایه نگذاشتن از دین و هزینه نکردن از شریعت. برخى از انسانهاى مسلمان دین فروشى مىکنند، به کمترین چیز مادى عقیده و مرام و اعتقاداتشان را مىفروشند به گفته شاعر:
در کوى ما شکسته دلى مىخرند و بس
بازار دین فروش از آن سوى دیگر است
امام على(ع) مىفرماید:
«مَن بَخِلَ بِمالِهِ ذَلَّ، مَن بَخِلَ بِدینهِ جَلّ».(22)
هرکه در مال خود بخل ورزد، خوار شود، و هر که در دین خود بخل ورزد سربلند گردد.
امام حسین(ع) مىتوانست با یزید بیعت کند و از دین مایه بگذارد و سالم زندگى کند اما چنین نکرد و کشته شدن با شمشیرها را بر ذلت پذیرى و دین فروشى ترجیح داد از این رو عزیز عالم و آدم شد و با سخاوتى که از خود نشان داد ماندگار و پرآوازه عالم هستى گردید.
میدان ندادن به نفس
یکى دیگر از موارد بخل مثبت آن است که انسان به هوا و هوسهاى نفسانى و حیوانى میدان ندهد، خواهشهاى او را بىپاسخ بگذارد و از اجراى آن امساک ورزد اگر به اژدها میدان داده شود همه ارزشهاى انسانى و اسلامى را مىبلعد او امّاره به بدیهاست اگر ملامت نشود و زیر نظر عقل و خرد و وحى الهى قرار نگیرد، انسان را به وادى مىبرد که خاطرخواه اوست.
از این رو در فرهنگ دینى به این نکته اشاره شده است که:
«فَأَملِک هَواکَ وَ شُحَّ بِنَفسِکَ عَمّا لایَحِلُّ لَکَ فَاِنَّ الشُّحّ بِالنَفسِ الأنصافُ منها فیما احبت اَو کَرِهَت.»
زمام هوا و هوس را در دست گیر، و آنچه برایت حلال نیست نسبت به خود بخل روادار، زیرا بخل نسبت به خویشتن این است که راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه تو است پیشگیرى.
این موضوع از نوشتار را با کلامى دیگر از امام على(ع) درباره این خوى زشت اجتماعى و این هشدار به پایان مىبریم:
«اِیّاکَ وَ الأمساکَ فَأِنَّ ما اَمسَکتَهُ فَوقَ قُوتِ یَومِکَ کُنتَ فیه خازِنا لِغَیرَک».
از بخل و امساک خوددارى کن، زیرا آنچه را که نسبت به آن بخل مىورزى و از قوت روزانهات پس انداز مىکنى به دست دیگران خواهد افتاد.(و در روز واپسین که روز حسرت است دست تهى خواهى ماند و آه و حسرت خواهى کشید.)
پىنوشتها:
1. غررالحکم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 326.
2. میزان الحکمه، باب (بخل) و نیز تفسیر نمونه، ج 23، ص 529.
3. سوره حشر، آیه 10.
4. تحف العقول، بیروت، ص 158.
5. غررالحکم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 292.
6. میزان الحکمة، ج 1(عربى)، ص 375.
7. سوره نساء، آیه 37.
8 ، 9 ، 10 ، 11 ، 12. میزان الحکمة،(عربى)، ج 1،ص 375.
13 ، 14 ، 15. میزان الحکمة (عربى)، ج 4، ص 420 - 419.
16. نهج الفصاحه، حدیث 1760.
17. سوره اللیل، آیات 10 - 4.
18. تفسیر نمونه، ج 27، ص 87 - 85.
19 و 20. تحف العقول، ص 177.
21. میزان الحکمة واژه سلام.
22. همان، واژه بخل، ج 1، ص 375.
23. نهج البلاغه، نامه 53.
24. غررالحکم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 309.
«ایاکم و البخل، فانّ البخل یمقته الغریب و ینفرمنه القریب؛از خصلت بخل دورى کنید، چه این که انسان بخیل را بیگانگان دشمن دارند و خویشان از او گریزان و متنفرند.»(1)
یکى دیگر از هشدارهاى اجتماعى که در قرآن و حدیث به آن پرداخته شده و نسبت به آن هشدار داده شده، صفت زشت بُخل و خسیس بودن و فشرده دست و زفت بودن است.
از یک نگاه کلى و کلان انسانها را مىتوان به چهاردسته تقسیم کرد:
1. انسان سخىّ و با سخاوت
2. انسان بخیل و با خساست
3. انسان کریم و با گذشت و بزرگوار
4. انسان لئیم و پست
در میان این چهار دسته، انسان خوب داریم و خوبتر، و بد داریم و بدتر.
«سخى» خوب است چون از آنچه خداوند به او عطا کرده هم خود بهره مىبرد، هم دیگران را بهره مىرساند و کمک مىکند. به تعبیر روایت (یَأکُلُ وَ یُعطى).
«کریم» خوبتر است، زیرا آن اندازه بزرگوار است که از آنچه خود دوست مىدارد مىگذرد تا دیگران استفاده کنند، ایثارگر است (لایأکل و یعطى).
«بخیل» بد است و آن کسى است که خود و خانوادهاش به اندازهاى که از ضعف و سستى نمیرند مىخورند و مصرف مىکنند، اما هیچ کس کنار سفره آنان را ندیده و از داشتهها و دارایىهاى آنان سودى و استفادهاى نمىبرد(یأکل و لایعطى).
«لئیم» بدتر است، زیرا نه خود خورد و نه کس دهد گنده کند مگس دهد. انسان لئیم آن اندازه در پستى و پلشتى فرو رفته که به خود و خانوادهاش ستم مىکند، تنگ مىگیرد، فشار و گرسنگى و فشرده دستى را آن اندازه گسترش مىدهد که دریغش مىآید غذاى مناسب بخورد، لباس مناسب بپوشد، از تفریح و لذت سالم بهرهمند گردد، همواره در پى جمع مال است و شمارش آن (لایأکل و لایعطى).
موضوع این فصل از نوشتار انسانهاى «بخیل» هستند، در این رابطه بحثهاى گوناگونى مطرح است که به چند محور آن اشاره مىکنیم:
بُخل و شُحّ
در فرهنگ قرآنى و روایات دینى دو واژه «بُخل» و «شُح» به کار رفته است که گرچه هر دو بار منفى دارند و نشاندهنده روحیه پست و روش ناهنجار اجتماعى برخى از انسانها به شمار مىروند، اما بین آن دو تفاوت اندکى نیز وجود دارد. در حدیثى مىخوانیم که امام صادق(ع) به یکى از یاران خود فرمود: «اَتَدرى مَا الشَّحیح» آیا مىدانى «شحیح» کیست؟
او در جواب عرض کرد: «هُوَ البَخیل» منظور بخیل است.
امام فرمود:
«اَلشُّحُّ اَشَدُّ مِنَ البُخل، انّ البَخیلَ یَبخَلُ بِما فى یَدِهِ و الشَّحیحُ یَشُحُّ بِما فى اَیدِى النّاسِ وَ عَلى ما فى یَدِهِ حَتّى لایَرى فى اَیدِى النّاسِ شَیئاً اِلّاتَمُنُّ اَن یَکُونَ لَهُ بِالحِلِّ و الحَرامِ وَ لایَقنَعُ بِما رَزَقَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلّ».(2)
شُح (و تنگ چشمى) از بخل (و فشرده دستى) شدیدتر است، بخیل کسى است که به آنچه خود دارد بخل مىورزد، اما (شحیح) و تنگ چشم هم به مال مردم و هم به مال خودش بخل مىورزد.
تا جایى که هرچه دست مردم مىبیند آرزو مىکند که، به حلال یا حرام از آنِ او باشد، از آنچه خدا روزیش کرده نه سیر مىشود و نه سود مىبرد.
از این حدیث نورانى استفاده مىشود که صفت زشت بخل گاهى دائرهاش محدود است و حوزه وجود خود و خانواده انسان را فرا مىگیرد و تیره و تار مىسازد، و گاهى این صفت بخل با حرص و سیرى ناپذیرى توأم مىگردد و مرزهاى حلال و حرام را درهم مىشکند و نه تنها خود کار نیک و خوب نمىکند، بلکه از کار خوب دیگران و بخشش و عطاى آنها نیز رنج مىبرد و در عذاب است.
این گونه انسانها در زندانى که با دست خویش ساختهاند اسیرند و هیچگاه لذت زندگى و آسایش و آرامش آن را درک و لمس نمىکنند قرآن راه رستگارى و رهایى و فلاح را در دورى گزیدن از این آلودگى مىداند و مىفرماید:
«وَ مَن یُوقَ شُحَّ نَفسِهِ فَاُولئِکَ هُمُ المُفلِحُون؛(3) و کسانى که خداوند آنها را از بخل و حرص نفس خویش باز داشته رستگارانند.»
از امام حسن مجتبى(ع) پرسیده شد معناى (شُح) چیست؟
فرمود: «آنچه را در دست خود بینى مایه شرف پندارى و آنچه را انفاق کنى تلف شده بشمارى.»(4)
در فرهنگ و معارف دینى هم نسبت به (بخل) هشدار داده شده و هم نسبت به (شح) حدیث آغازین نوشتار در رابطه با رذیلت بخل بود و اما درباره (شح):
امام على(ع) فرمود:
«اِیّاکَ وَ الشُحُّ فَاِنَّهُ جِلبابُ المَسکَنَةِ وَ زَمام یقادُ بِهِ اِلى کُل دنائَة؛(5) از تنگ چشمى و بخل بپرهیز، زیرا این صفت آدمى را به خوارى و ذلت مىکشاند و افسارى است که انسان را به سوى تمام بدیها و پستى سوق مىدهد.»
بخل و بدگمانى به خدا
از آیات و روایات استفاده مىشود که انسان بخیل مشکل اعتقادى دارد و رفتار او بازتابى از اندیشه و باور اوست.
على(ع) مىفرماید:
«اَلبُخلُ بِالمَوجُودِ سُوءُ الظَّنِّ بِالمَعبُود؛(6) بخل ورزیدن به آنچه در دست هست بدگمانى به معبود است.»
یعنى آن که دارد و دل و جرأت خرج کردن و کار خیر نمودن و دست دیگران گرفتن را ندارد گویى چنین مىپندارد که آنچه از مالش جدا مىشود جایگزین ندارد و خزائن خداوند را خالى مىبیند و اعتقاد به جبران و ده برابر برگرداندن کار نیک از سوى خدا را ندارد.
قرآن مجید مىفرماید:
«اَلّذینَ یَبخَلُونَ وَ یَأمُرُونَ النّاسَ بِالبُخلِ وَ یَکتُمُون ماآتاهُمُ اللّهُ مِن فَضلِهِ وَ اَعتَدنا لِلکافِرینَ عَذابا مُهیناً؛(7) آنان که بخل مىورزند و مردم را به بخل فرمان مىدهند و آنچه را که خداوند از فضل خودش به آنان داده است پوشیده نگه مىدارند و ما براى کافران عذابى خوار کننده را فراهم آوردهایم.
از پایان آیه شریفه استفاده مىشود که بخیل در ردیف کافران است و گویى خدا باور نیست.
نکوهش بخل و ستایش سخاوت
در منابع دینى شدیدترین هشدارها و کوبندهترین تعبیرها نسبت به بخیل به کار رفته است و در برابر از صفت زیبا و مثبت و راهگشاى سخاوت ستایش و تعریف شده به گونهاى که در مقایسه بین این دو مىتوان به زشتى بخل و زیبایى سخاوت به خوبى پى برد و آشنا شد.
از باب نمونه درباره خوى زشت بخل در رابطه با همنوعان و هم کیشان و در ارتباط با جامعه این گونه روایت شده است:
امام على(ع) فرمود:
«اَلبُخلُ عارٌ؛(8) بخل ننگ است».
«اَقَلُّ النّاسِ راحَةً اَلبَخیل؛(9) آدم بخیل کمتر از همه مردم در آسایش است.»
«اَلبُخلُ یُمَزّقُ العِرض؛(10)بخل آبرو را بر باد مىدهد».
«اَلبُخلُ اَذَمُّ الأَخلاق؛(11) بخل نکوهیدهترین خوى است.
و شاید هم از همه اینها روشنتر این حدیث امام على(ع) است که فرمود:
«اَلنَّظَرُ اِلىَ البَخیلِ یُقسِى القَلب؛(12) نگاه به آدم بخیل سنگدلى مىآورد!!
در برابر از سخاوت به بهترین عبارتها تمجید و ستایش شده است، امام على(ع) فرمود:
«اَلسَّخاءُ خُلقُ اللّهِ الأَعظَم؛(13) بخشندگى خوى بزرگ خداوند است.»
«اَلسَّخاءُ ثَمَرةُ العَقل؛(14) بخشندگى میوه درخت خردمندى است.»
«اَلسَّخاءُ یَزرَعُ المَحَبَّة؛(15) بخشندگى تخم دوستى مىافشاند.»
رسول گرامى اسلام(ص) در یک مقایسه و ریشهیابى سخاوت و بخل را این گونه ترسیم نموده است:
«اَلسَّخاءُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ الجَنَّةِ اغصانُها مُتَدَلّیاتٌ فِى الدُّنیا فَمَن اَخَذَ بِغُصنٍ مِنها قادَهُ ذلِکَ الغُصنُ اِلى الجَنَّةِ و البُخلُ شَجَرَةٌ مِن اَشجارِ النّارِ اَغصانُها مُتَدَلَیاتٌ فِى الدُّنیا فَمَن اَخَذَ بِغصنٍ مِنها قادَهُ ذلِکَ الغُصنُ اِلى النّار؛(16) سخاوت درختى از درختهاى بهشت است که شاخهاى آن در دنیا آویخته است و هرکه شاخى از آن بگیرد همان شاخ وى را سوى بهشت مىبرد.
و بخل درختى است که شاخهاى آن در دنیا آویخته است و هر که شاخى از آن بگیرد همان شاخ وى را به سوى جهنم مىکشاند.
از این بیان ملکوتى استفاده مىشود که سخاوت ریشه در بهشت دارد و از صفات بهشتیان به شمار مىرود، و بخل از جهنم ریشه مىگیرد و آدم بخیل و حریص درونش جهنم سوزانى است که هم خود او را مىسوزاند و هم آتش او جامعه را فرا مىگیرد.
انسان سخى و بخشنده وجودش کوثر است، طاهر است و مطهر زنده است و حیاتبخش، مبارک است و برکت آفرین، ساخته شده و سازنده اجتماع است، آدم بخیل سوزنده است و ویرانگر، وجود او انسانها را به تباهى و سنگدلى مىکشاند واز کار خیر باز مىدارد.
عصاره سخن آن که انسان باسخاوت از انبساط روحى برخوردار است، فضاى روح و جان او توسعه معنوى ویژهاى یافته به گونهاى که معنویت از وجودش سرشار است و تراوش مىکند و به دیگران مىرسد.
ولى آدم بخیل گرفتار انقباض و گرفتگى روحى و روانى است، مانند کرم ابریشم به دور خود مىتند و در آخر هم در همان زندان خود ساخته گرفتار مىشود و راه برون رفت را بر خود مىبندد.
قرآن چه زیبا ترسیم کرده است داستان این دو دسته از انسانها را .
«فَاَمّا مَن اَعطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالحُسنى فَسَنُیَسِّرَه لِلیُسرى وَ اَمّا مَن بَخِلَ وَ استَغنى وَ کَذَّبَ بِالحُسنى فَسَنُیَسِرُهُ لِلعُصرى».(17)
اما آنکس که (در راه خدا) انفاق کند و پرهیزگارى پیش گیرد و جزاى نیک الهى را تصدیق کند، ما او را در مسیر آسانى قرار مىدهیم، اما کسى که بخل ورزد(از این راه) بىنیازى طلبد و پاداش نیک (الهى) را انکار کند، بزودى او را در مسیر دشوارى قرار مىدهیم.
داستان مرد بخیل و مرد بخشنده
در شأن نزول این آیات در تفاسیر چنین آوردهاند که:
«مردى در میان مسلمانان بود که شاخه یکى از درختان خرماى او بالاى خانه مرد فقیر عیالمندى قرار گرفته بود صاحب نخل، هنگامى که بالاى درخت مىرفت تا خرماها را بچیند، گاهى چند دانه خرما در خانه مرد فقیر مىافتاد و کودکانش آنها را بر مىداشتند، آن مرد از نخل فرود مىآمد و خرما را از دستشان مىگرفت (آن قدر بخیل و سنگدل بود که اگر خرما را در دهان یکى از آنها مىدید، انگشتش را در داخل دهان او مىکرد تا خرما را بیرون آورد. مرد فقیر، به پیامبر(ص) شکایت آورد، پیغمبر(ص) فرمود: برو تا به کارت رسیدگى کنم، سپس صاحب نخل را ملاقات کرده فرمود: این درختى که شاخههایش بالاى خانه فلان کس است،به من مىدهى تا در مقابل آن درختى در بهشت از آن تو باشد؟ مرد گفت: من درختان نخل بسیارى دارم، و خرماى هیچکدام به خوبى این درخت نیست (و حاضر به چنین معاملهاى نیستم).
کسى از یاران پیامبر(ص) این سخن را شنید، عرض کرد: اى رسولخدا! اگر من بروم و این درخت را از آن مرد خریدارى کنم و واگذار نمایم، شما همان چیزى را که به او مىدادید به من عطا خواهى کرد؟
فرمود: آرى
آن مرد رفت، صاحب نخل را دید، با او گفتگو کرد، صاحب نخل گفت: آیا مىدانى محمد(ص) حاضر شد درخت نخلى در بهشت در مقابل این درخت به من بدهد (و من نپذیرفتم) و گفتم: من از خرماى این درخت بسیار لذت مىبرم و نخل فراوان دارم و هیچکدام خرمایش به این خوبى نیست؟
خریدار گفت: آیا مىخواهى آن را بفروشى یا نه؟
گفت نمىفروشم، مگر آن که مبلغى را که گمان نمىکنم کسى بدهد، به من بدهى!
گفت: چه مبلغ؟ گفت: چهل نخل!؟
خریدار تعجب کرده گفت: عجب بهاى سنگینى براى نخلى که کج شده مطالبه مىکنى، چهل نخل؟
سپس بعد از اندکى سکوت گفت: بسیار خوب، چهل نخل به تو مىدهم.
فروشنده (طمعکار) گفت: اگر راست مىگویى، چند نفر را به عنوان شهود بطلب!
اتفاقاً گروهى از آن جا مىگذشتند، آنها را صدا زد و بر این معامله شاهد گرفت. آن گاه خدمت پیامبر(ص) آمد. عرض کرد: اى رسول خدا!! این نخل به ملک من درآمد و تقدیم شما مىکنم، رسولخدا(ص) به سراغ خانواده فقیر رفت و به صاحب خانه گفت: این نخل از آن تو و فرزندان تو است.
این جا بود که آیات فوق نازل شد (و گفتنىها را درباره بخیلان و سخاوتمندان گفت).(18)
این بود ماجراى دو انسانى که یکى خداباور بود و معادشناس و تجارت سودمندى را انجام داد که به آسانى چنین معاملهاى پیش نمىآید طرف معامله پیامبر(ص) نتیجه معامله درخت بهشتى، و از آن سوى طبیعت زفت و گرفته آن مردى که چسبیده به دنیا بود و از توفیق معامله با پیامبر خدا محروم گشت و دنیاى پست را جایگزین آخرت و بهشت برین ساخت.
آرى نتیجه رذیله بخل این است که آدمى را از تابش انوار وحى و سفیر الهى محروم مىسازد و از قافله معنویت و نور او را به وادى ظلمت و نار مىکشاند.
مصداقهاى بخل
آنچه از مصداق بخل بیشتر تبادر به ذهن مىکند، بخل در امور مالى است به کسیکه روحیه بخشش و انفاق مال ندارد، خمس و زکات مالش را پرداخت نمىکند، در پرداخت حقوق مالى واجبش کوتاهى مىکند و با توجیه و راه فرار درست کردن از زیر آن شانه خالى مىنماید، به این نمونه افراد «بخیل» مىگویند لکن از جستجو در منابع دینى به دست مىآید که بخل مصادیق مثبت و منفى دیگرى هم دارد که اشاره به آن در پایان این بخش از نوشتار خالى از فایده نیست.
سلام نکردن
اسلام در برنامه معاشرت مسلمانان شعار«سلام» کردن را قرار داده که با اجراى آن فضاى جامعه دینى، فضاى خیرخواهى، سلامت خواهى و سِلم و همزیستى مسالمتآمیز است.
در فرهنگ دینى براى سلام کننده اجر و پاداش فراوان پیش بینى شده(19) و یکى از نشانههاى تواضع و فروتنى شمرده شده است.
افشاء و گسترش سلام و آشکارا گفتن آن نیز مورد تأکید قرار گرفته است در برابر از کسانى که روحیه گریز از سلام کردن را دارند (بخیل) اطلاق شده است.
امام حسین(ع) فرمود:
«اَبخَلُ النّاسِ مَن بَخِلَ بِالسَّلام»(20) بخیلترین افراد کسى است که از سلام کردن شانه خالى مىکند.
رسولخدا(ص) فرمود:
«مَن بَدءَ بِالکَلامِ قَبلَ السَّلامِ فَلاتُجیبُوهُ وَ قالَ: لاتَدعُ اِلى طَعامِکَ اَحداً حَتّى یُسَلِّم».(21)
هر که پیش از سلام گفتن، آغاز به سخن کند، جوابش را ندهید و فرمود: هیچ کس را به غذایت تعارف مکن، تا وقتى که سلام کند.
بخل مثبت
صفت بُخل در مواردى مثبت و مورد ستایش است که از آن جمله است، بُخل در دین، یعنى مایه نگذاشتن از دین و هزینه نکردن از شریعت. برخى از انسانهاى مسلمان دین فروشى مىکنند، به کمترین چیز مادى عقیده و مرام و اعتقاداتشان را مىفروشند به گفته شاعر:
در کوى ما شکسته دلى مىخرند و بس
بازار دین فروش از آن سوى دیگر است
امام على(ع) مىفرماید:
«مَن بَخِلَ بِمالِهِ ذَلَّ، مَن بَخِلَ بِدینهِ جَلّ».(22)
هرکه در مال خود بخل ورزد، خوار شود، و هر که در دین خود بخل ورزد سربلند گردد.
امام حسین(ع) مىتوانست با یزید بیعت کند و از دین مایه بگذارد و سالم زندگى کند اما چنین نکرد و کشته شدن با شمشیرها را بر ذلت پذیرى و دین فروشى ترجیح داد از این رو عزیز عالم و آدم شد و با سخاوتى که از خود نشان داد ماندگار و پرآوازه عالم هستى گردید.
میدان ندادن به نفس
یکى دیگر از موارد بخل مثبت آن است که انسان به هوا و هوسهاى نفسانى و حیوانى میدان ندهد، خواهشهاى او را بىپاسخ بگذارد و از اجراى آن امساک ورزد اگر به اژدها میدان داده شود همه ارزشهاى انسانى و اسلامى را مىبلعد او امّاره به بدیهاست اگر ملامت نشود و زیر نظر عقل و خرد و وحى الهى قرار نگیرد، انسان را به وادى مىبرد که خاطرخواه اوست.
از این رو در فرهنگ دینى به این نکته اشاره شده است که:
«فَأَملِک هَواکَ وَ شُحَّ بِنَفسِکَ عَمّا لایَحِلُّ لَکَ فَاِنَّ الشُّحّ بِالنَفسِ الأنصافُ منها فیما احبت اَو کَرِهَت.»
زمام هوا و هوس را در دست گیر، و آنچه برایت حلال نیست نسبت به خود بخل روادار، زیرا بخل نسبت به خویشتن این است که راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه تو است پیشگیرى.
این موضوع از نوشتار را با کلامى دیگر از امام على(ع) درباره این خوى زشت اجتماعى و این هشدار به پایان مىبریم:
«اِیّاکَ وَ الأمساکَ فَأِنَّ ما اَمسَکتَهُ فَوقَ قُوتِ یَومِکَ کُنتَ فیه خازِنا لِغَیرَک».
از بخل و امساک خوددارى کن، زیرا آنچه را که نسبت به آن بخل مىورزى و از قوت روزانهات پس انداز مىکنى به دست دیگران خواهد افتاد.(و در روز واپسین که روز حسرت است دست تهى خواهى ماند و آه و حسرت خواهى کشید.)
پىنوشتها:
1. غررالحکم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 326.
2. میزان الحکمه، باب (بخل) و نیز تفسیر نمونه، ج 23، ص 529.
3. سوره حشر، آیه 10.
4. تحف العقول، بیروت، ص 158.
5. غررالحکم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 292.
6. میزان الحکمة، ج 1(عربى)، ص 375.
7. سوره نساء، آیه 37.
8 ، 9 ، 10 ، 11 ، 12. میزان الحکمة،(عربى)، ج 1،ص 375.
13 ، 14 ، 15. میزان الحکمة (عربى)، ج 4، ص 420 - 419.
16. نهج الفصاحه، حدیث 1760.
17. سوره اللیل، آیات 10 - 4.
18. تفسیر نمونه، ج 27، ص 87 - 85.
19 و 20. تحف العقول، ص 177.
21. میزان الحکمة واژه سلام.
22. همان، واژه بخل، ج 1، ص 375.
23. نهج البلاغه، نامه 53.
24. غررالحکم، چاپ دانشگاه، ج 2، ص 309.