علت عظمت عاشورا
آرشیو
چکیده
متن
مفهوم عزّت
واژه عزت و صفت عزیز در فرهنگ اسلامى معناى خاصى دارد که با آنچه در بین مردم متداول مىباشد، متفاوت است. عزّ در اصل به مفهوم شدت غلبه و توانایى است و عزت رفعت و قوّت را مىرساند چنانچه عزیز از صفات الهى و اسماء حسنى مىباشد یعنى خدایى که بر همه چیز غالب است (1) و قاهر و غالبى که در هیچ شرایطى مقهور و مغلوب نمىگردد.(2) اصل عزت، شدت، استحکام نفوذ پذیرى را نیز به ذهن متبادر مىنماید و انسانى که از این خصلت برخوردار است با مناعت طبع و عزت نفسى که دارد تن به امور ذلتآور نمىدهد.(3)
عزت در زبان فارسى به معنى سرافرازى، بزرگوارى، کرامت انسانى، ارجمندى و شرافت و ذلّت ضد آن مىباشد، همچنین کسى که دیگرى را بسیار دوست دارد مىگوید: او عزیز من است و آنچه مورد علاقه آدمى باشد چنین حالتى دارد، اما در فرهنگ قرآن و عترت، عزیز به کسى مىگویند که در زندگى شکستناپذیر است، بر تمامى قدرتها غلبه یافته و پیروزى را بدست آورده است، عزتمندى مردم یعنى آن که در برابر هر منطقى و هر حرکتى صلابت دارند و قوى هستند. عزت در آدمى صفتى است قریب به حالت تکبر که اولى پسندیده و دومى مذموم است. عزت، شناخت مرتبه راستین و واقعى هر کسى و قرار دادن خویشتن در جایگاهى که باید قرار گیرد و ارج نهادن به چنین منزلتى که با اهتمام و گام نهادن در طریق فضیلت بدست آمده است، مىباشد. اما تکبر نوعى جهالت نسبت به موقعیت خویش بوده و فردى که به چنین صفتى مبتلا مىگردد خود را در مقامى برتر از دیگران قرار مىدهد، بدون آن که شرایط، شایستگى و توانایى آن را داشته باشد.(4) روایت کردهاند: یکى از جاهلان خطاب به حضرت امام حسین (ع) عرض کرد: در روش تو نوعى تکبر مشاهده مىکنیم؟ آن فروغ شهادت در پاسخ به وى فرمود:بل فىّ عزة، بلکه در وجود من عزت مىباشد، آن گاه امام این آیه را تلاوت فرمود: «فللّه العزة و لرسوله و للمؤمنین »(5) عزت مختص خداوند، رسولش و مؤمنان است.(6)
پرتوى از عزت الهى
عزت از باب استعمال در معانى، به مفهوم غلبه، صعوبت، حمیّت، غیرت و نفوذ ناپذیرى به کار مىرود.(7) از نظر قرآن خداوند عزیز است ذاتى مىباشد که هیچ چیزى بر او غالب نبوده و اوست که قاهر بر تمامى امور مىباشد و هر عزیزى در برابر قدرت الهى ذلیل مىباشد چرا که تمامى موجودات هستى، محتاج فیض الهى هستند و مالک چیزى براى خود نبودهاند مگر آن که پروردگار متعال به دلیل لطف و رحمتى که نسبت به آنان اعمال نموده، بهرهاى از عزت خویش را به آن موجودات تفویض نموده است.(8)
از آیه: «من کان یرید العزة فللّه العزة جمیعاً»(9) بر مىآید که عزّت نزد خداوند است و هر کس طالب آن مىباشد باید از او بخواهد، زیرا عزت با اصالت مختص ذات پاک اوست و هیچ موجودى بالذات چنین ویژگى را ندارد. در قرآن نود و دو بار از خداوند با صفت عزیز یاد شده است و بر این اساس او شکستناپذیر مطلق مىباشد چنانچه در این کلام الهى مىخوانیم: «و له الکبریاء فى السموات و الارض و هو العزیز الحکیم»(10) یعنى در آسمانها و زمین بزرگى از آن اوست و او خدایى شکستناپذیر و حکیم است. قرآن مجید که مبدأ و منشأ صفات نیک و خصال پسندیده را آفریدگار متعال مىداند در این آیه و آیات متعدد دیگرى به صراحت و با تأکید، قدرت و غلبه را از آن «الله» شمرده است.
در آیات پایانى سوره حشر نیز عزّت و عظمت و کبریایى پروردگار با شکوه و بلاغتى تمام شایسته مقام ربوبى وصف گردیده است. انسان بطور غریزى و فطرتى و بر اساس سرشت ملکوتى خواهان ترقى و عزت است اما گاهى براى کسب این مقام معنوى و رتبه عرشى به خطا مىرود و به چیزى دست مىیابد که عزت نیست بلکه ذلت است و همچنین گاهى به گروهها و افرادى مراجعه مىکند که عزتى به دست آورد در حالى که عزتى نزد آنان وجود ندارد که به وى دهند. قرآن به روشنى این موضوع را بیان مىکند: «الّذین یتّخذون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین ایبتغون عندهم العزة فإنّ العزة للّه جمیعاً(11)»؛ آنانى که غیر از مؤمنان، کافران را دوستان خود مىگیرند، آیا سربلندى را نزد آنان مىجویند(این تصورى باطل است) چرا که عزت همه از آن خداوند است. بنابراین قرآن عزت و قدرتى را که توأم با تحقیر فرد یا اجتماع اسلامى در برابر کافران سلطه جو و مستکبر، باشد باطل مىداند و مؤمنین و پیروان واقعى خود را از دوستى و ابراز ارادت نسبت به استیلا طلبان نهى مىکند و دشمنى مخفى مخالفان را آشکار مىنماید.(12) قرآن به مسلمانان هشدار مىدهد که هیچ سرافرازى خود را حتى در امور سیاسى و اقتصادى در اتکا و امید به کافران که دشمن اسلام و مسلمین هستند جستجو نکنند، زیرا رفتارشان ثابت کرده که در خصوص اهل توحید و پرهیزکاران دلسوز و خیر خواه نبودهاند و همیشه در صدد آن بودهاند که از موضع تفوّق و استکبار سخن گویند و نظر خود را تحمیل نمایند.
انسان مسلمان باید عزّت را از درگاه حق بخواهد، آبرو و شخصیت خویش را صیانت نماید. در برابر صاحبان زر و زور و تزویر کرنش نکند و بداند که با خو گرفتن به اخلاق الهى بر اساس سخن معصوم (تخلقوا با خلاق اللّه(13)) مىتواند عزت را بدست آورد، اگر نورى از عظمت حق در وجود آدمى روشن شود و نسبت به تثبیت آن گونه عزّت در پرتو بندگى خالصانه خداوند، ترک رذایل و روى آوردن به فضایل بدست مىآید، بنده خاص خداوند نه اسیر هوسهاى آلوده و تمایلات نفسانى مىگردد و نه خود باخته قدرتهاى پوشالى مىشود. به همین دلیل امام صادق(ع) فرمودهاند: بدان که به راستى عزت ندارد آن که در برابر خداوند خوارى نکند و آن که براى حق تواضع نماید رفعتى بدست نخواهد آورد.(14)
در فرهنگ اهل بیت (ع) نیز به مؤمنان اجازه ذلت و خوارى داده نشده است و اصولاً کسى که نفس خود را ذلیل نماید نه تنها به خیرش امیدوارى نیست، بلکه احتمال دارد نقشههاى توأم با شرارت بار براى دیگران به اجرا گذارد. بدین ترتیب باید تلاش انسان در جهت عزت بخشى و کسب این خصلت در پرتو عبودیت الهى باشد تا از سقوط و تباهى رهائى یابد و به سعادت دنیوى و اخروى دست پیدا کند، عزت و عظمت معنوى و فکرى از برترىهاى عبادى و علمى سرچشمه مىگیرد و دشمنان اسلام و مؤمنین، هر قدر در برخى فنون و علوم مهارت هایى کسب کرده باشند در برابر قدرت و حکمت و علم الهى عاجزند و قابل اعتماد و اتکا نمىباشند و البته این موضوع منافاتى با بهرهگیرى علمى و فنى از آنان ندارد بلکه منظور غفلت از یاد خداوند و ایجاد ارتباط صمیمى با اهل کفر و نفاق است. حضرت امام حسین علیه السلام در دعاى عرفه، خداوند را چنین مخاطب قرار مىدهد: «یا من خص نفسه بالسّمو و الرّفعة فاولیاؤه بعزته یعتزّون» یعنى :اى آن که ذات خود را به رفعت و علو و عظمت مخصوص گردانیدى و دوستان خویش را به عزت خود، عزیز ساختى.
شکوفههاى شکوهمند
حضرت على (ع) که در آغوش پر مهر خاتم رسولان پرورش یافت و با کوششهاى تربیتى آن خاتم رسولان از هر جهت به عنوان شخصیتى شایسته و لایق، قلههاى کمال و حکمت و فضیلت را پیمود، بر اثر این پرورشهاى ژرف و عالمانه رسول اکرم(ص) نمونه و برگزیده مکتب اسلام و سرآمد همگان در عصر پیامبر به شمار آمد و یگانه فرد مورد اعتماد و نخستین حامى مصطفاى پیامبران گردید، انگیزه امیر مؤمنان(ع) در همگامى با آخرین فرستاده الهى، ایمان به خداست و عشق سوزان تمام وجودش را احاطه کرده است، او از کودگى براى صیانت از اسلام و حمایت از خاتم رسولان لحظهاى با دشمنان کوتاه نیامد و به هیچ عنوان با اهل عناد سازش نکرد و عزت و عظمت خویش را در عبودیت حضرت حق و فداکارى در راه توحید جستجو نمود. آن حضرت در سیره تربیتى خویش به تکریم فرزندان خود مبادرت کرد و راه و رسم عزت و اقتدار معنوى را به آنان آموخت، آن امام مؤمنان براى آن که کرامتهاى انسانى را در اولاد خویش تقویت کند در حضور مردم از فرزندان خویش پرسشهاى علمى مىنمود و پاسخ سؤالات افراد را به آنان محوّل مىفرمود. روزى امام على(ع)، از امام حسن و امام حسین (ع) در چند موضوع سؤالاتى کرد و هر یک از آن دو بزرگوار با جملاتى کوتاه، جواب هایى حکیمانه و خردمندانه دادند، سپس حضرت على(ع) متوجه شخصى به نام حارث اعور، که در مجلس حاضر بود گردید و فرمود: این سخنان حکیمانه را به فرزندان خود بیاموزید زیرا موجب تقویت عقل، تدبیر و رأى صائب آنان مىگردد.(15) این رفتار مستقل و عزت نفس را در روحیه امام حسن(ع) و امام حسین (ع) ایجاد نمود و آن دو امام همام تحت این تربیتها چنان شخصیتى را بدست آوردند که رسول اکرم(ص) با این دو عزیزش بیعت کرد با آن که سن آن دو بزرگوار از شش سال کمتر بود.(16) در یک روز جمعه خلیفه دوم بر فراز منبر بود، امام حسین(ع) که دوران خردسالى را سپرى مىکرد وارد مسجد کردید و خطاب به خلیفه گفت: از منبر پدرم به زیر آى.
خلیفه گریست و گفت: راست گفتى این منبر از آن پدر توست نه پدر من! چون عدّهاى تصوّر مىکردند امام حسین(ع) در آن مجلس عمومى و در سنین صباوت به سفارش پدرش چنین اعتراضى را بر زبان آورده است و این وضع مشکل آفرین خواهد شد. امام على که در آن مجلس حضور داشت، از جاى برخاست و خطاب به حاضران فرمود: سوگند به خداوند گفته فرزندم از من نمىباشد. خلیفه نیز قسم یاد کرد و گفت: یا اباالحسن راست مىگویى، من هرگز شما را در اظهارات فرزندت متهم نمىکنم، حسین را مىشناسم او شخصیت ممتاز و اراده مستقلى دارد و این سخن برگرفته از تفکّر اوست.(17)
عواطف رسول اکرم(ص)، بذرهاى عظمت
امام حسن(ع) و امام حسین(ع) مورد توجه رسول اکرم(ص) بودهاند و شدت اشتیاق پیامبر نسبت به این دو فرزند موجب شده بود که همگان آن دو کودک را تکریم کنند و دوست بدارند، بدیهى است آن آخرین سفیر الهى جویبارى از چشمه جوشان خویش را در وجود آن دو بزرگوار جارى و سارى مىدید که این گونه در برخورد با آن بزرگواران از خود محبت بروز مىداد و شدیدترین عواطف را نثارشان مىنمود، آن پیامبر الهى با دیده درون و بصیرت باطن و از وراى زمان و مکان حقایقى را مشاهده مىکرد و با چشم دل مىدید که فرزندانش براى بازگرداندن عزّت به اسلام و مسلمین کوشش مىکنند و در این راه جانبازى مىنمایند. بیش از شصت تن از علماى اهل سنت با اندک اختلافى و با سندهاى گوناگون از رسول اکرم(ص) نقل کردهاند: «حسین منّى و انا من حسین»(18)
از یعلى بن مرة نقل شده که روزى ما را به همراه رسول خدا(ص) به صرف غذایى دعوت کرده بودند، هنگامى که براى صرف غذا بیرون رفتیم ناگاه حسین(ع) را دیدیم که در راه بازى مىکرد، وقتى رسول خدا(ص) او را دید، شتابان پیشاپیش مردم رفت و دستهاى خود را گشود تا آن فرزند را در آغوش گیرد ولى آن فرزند به این سو و آن طرف مىگریخت و با این کار خود تبسّم بر لبان پیامبر مىنشانید تا سرانجام آن نبىاکرم(ص) امام حسین(ع) را در آغوش گرفت و یک دست خود را بر چانه او نهاد و دست دیگرش را بر سر آن طفل گذارد و سپس گونه بر گونهاش گذاشت و فرمود: «حسین منّى و انا من حسین احبّ اللّه من احبّ حسیناً الحسین سبط من الاسباط؛(19) حسین از من است و من از حسین هستم خداوند دوست بدارد هر کس که حسین را دوست دارد، حسین سبطى از اسباط است.»
عدهاى از مشاهیر اهل سنت همچون نیشابورى در معرفة الحدیث، محب الدین طبرى در ذخائر العقبى، دمیرى در حیاةالحیوان و علامه گنجى در کفایة الطالب و گروهى دیگر به سندهاى متعدد از ابى هریره روایت کردهاند که رسول اکرم(ص) دست فرزندش «حسین» را در دستان مبارک خویش مىگرفت و او را روى پاها و سینه خویش بلند مىکرد و مىفرمود: «اللهم انّى احبّه فأحبّه و احبّ من یحبّه؛(20) خدایا من او را دوست دارم تو هم او را دوست بدار و دوست دار هر کس که او را دوست دارد.»
بدیهى استکه این ابراز عواطف از روابط عادى پیامبر و امام حسین(ع) فراتر بوده و در آن حقیقتى ژرف و جاویدان نهفته است خصوص آن که حضرت محمد(ص) تأکید مىفرمایند حسین از من است و من از اویم، این نکته مؤید این واقعیت مىباشد که امام حسین(ع) اوضاع نابسامان امت جدش را با قیام خویش اصلاح مىکند و عزت راستین را در این قیام به پیروان حق اختصاص مىدهد و پیروزى واقعى را بدست مىآورد.او با یاران وفادار خویش که عشق خدا در دل و شور جانبازى در راه حق را در سر داشتند شورى در تاریخ بشر درانداخت که شهادت نام داشت و طنینى به نام عاشورا را در گنبد افلاک درافکند و با تقدیم همه هستى خود و خاندان و یارانش در راه حق سرمشق گردید براى همه رهروان طریق حقیقت. آن امام با اقدام به موقع و شجاعانه خویش پرده از سیماى کریه دستگاه فاسد بنى امیّه برافکند و پایههاى آن را متزلزل ساخت و گام اساسى را در راه عظمت اسلام و مسلمین برداشت و بنابراین به هدف اصلى خود که حفظ عزت اسلامى بود، نائل آمد و این مسایل بود که رسول اکرم(ص) مىخواست با برخوردهاى عاطفى آن هم در حضور مردم به همگان ثابت کند که تلاش و مجاهدت امام حسین(ع) مورد تأیید من است و همانگونه که آن حضرت جامعه را از جاهلیت و کفر و شرک رهانید امام حسین(ع) مردم را از جاهلیت اموى نجات داد و درس عزت، آزادگى و ایثار را به همه طالبان حق آموخت. با توجه به این که عزت مختص خدا و رسولش و مؤمنین است و از طرف دیگر قرآن مىفرماید: «لقد کان لکم فى رسول اللّه اسوة حسنه؛(21) قطعاً براى شما در زندگى رسول خدا(ص) سرمشق و الگوى نیکو خواهد بود.» و از سوى دیگر حضرت محمد(ص) اهل بیت(ع) خویش را الگوى کامل معرفى نمودهاند مشخص مىگردد که هر کس طالب عزت الهى است در این مسیر باید بر رسول او تأسى جوید و سیره آن حضرت و جانشینان او را در زندگى فردى، اجتماعى و عبادى و اخلاقى الگوى خویش قرار دهد تا با پیمودن این راه معنوى به قله عظمت و عزّت گام نهد.
مکتب کمالات و فضایل عالى
هدف نهایى انسان رسیدن به کمالات عالى، پیوستن به عالم ملکوت و آراسته شدن به اخلاق الهى است، خداى متعال کشش و میل به سوى این هدف را در فطرت انسان قرار داده است. طریق وصول به این کمال همان صراط مستقیم است که درجات و مراتبى دارد و میان مراتب آن پیوند و اتصال ناگسستنى مىباشد در این طریق کسى مىتواند رهبر رهروان صراط مستقیم باشد که خود این مسیر را پیموده و به هدف نهایى رسیده باشد و لازم است همواره در میان انسانها چنین فرد برگزیدهاى که در ارتباط مستقیم با جهان غیب و عالم ربوبى است وجود داشته باشد تا واسطه فیض میان علم ربوبى و نوع انسانى گردد. امام فرد کاملى است که به تمام عقاید و حقایق توحید معتقد و به اخلاق و صفات کمالى آراسته است و همه کمالاتى که از جانب خداى متعال اعطا شده و ممکن است در افراد تحقق یابد در شخص او صورت عینى به خود بخشیده است، امام مجراى فیوضات الهى و واسطه بین آدمیان و عالم غیب است و پیشرو قافله سالار انسانیت مىباشد، چنین وجود مقدّسى با عالم غیب در ارتباط است و درهاى کمالات الهى به رویش گشوده است و تحت تربیت و هدایت و ولایت مستقیم پروردگار جهان زندگى مىکند.
گرچه امامان معصوم(ع) همه از خاندان رسول اکرم(ص) و داراى قرابت نسبى با او هستند اما چنان نیست که امامت همچون میراثى به آنان برسد بلکه مطالعه در زندگى هر یک از آنان این حقیقت را ثابت مىکند که هر کدامشان به گواهى اعمال و رفتار و شخصیتشان داراى صلاحیت و شایستگى لازم براى احراز مقام امامت بودهاند، هر یک از آن وجودهاى مبارک برترین شخصیت زمان خود و یگانه روزگار خویش بودهاند به طوریکه بعد از گذشت قرنها نه تنها هنوز هم چون فروغى فروزان بر تارک تاریخ علم، حکمت، معرفت و معنویت مىدرخشد بلکه روز به روز بر پرتو افشانى آنان افزوده مىشود تا امامان برحسب شرایط زمان خود به انجام وظیفه خطیر الهى خویش مبادرت کرده و در آن زمینه الگویى زنده و سرمشقى گویا براى امت اسلام گردیدهاند.
حضرت امام حسین(ع) در شرایط خاصى زندگى مىنمود، پیروان اهل بیت(ع) در هالهاى از رنجها و فشار و اختناق، روزگار مىگذرانیدند، فضاى دنیاى اسلام با تحریفات اموى آلوده شده و مقدمات بىدینى و شرک فراهم آمده بود، فرهنگ والاى قرآن و سنت نبوى در معرض تباهى و تحریف قرار گرفت، مشعل عدالت خاموش و ابرهاى تیره جهالت مانع تابندگى خورشید علم و معرفت گشت و مردم به سوى جاهلیت سوق داده شدند. این گونه شرایط آشفته که جامعه اسلامى را در باتلاق ذلت و حقارت و عقب افتادگى فرو برده بود موجب گردید که امام سوم به حرکت بنیادى عاشورا دست بزند و پس از آن همه فساد و تباهى، موضع آن فروغ امامت در برابر دشمنان قرآن و رسول اکرم(ص) موضع قیام گردید و امام حسین(ع) به سوى برپاکردن مشعل عزت آفرین عاشورا روان گشت تا در دل تاریکىها روشنى بیافریند و حماسهاى جاویدان را در تاریخ بشریت بنیان نهد و مکتبى را تأسیس کند که به اعتلاى روحى انسانها منجر شود و در پرتو تربیتهاى حسینى، آدمى براى خود حرمت و عزت قائل شود و کرامت خویش را در همه حال حفظ کند و در برابر حوادث و ناملایمات شکستناپذیر گردد و به صلابت و استوارى برسد، انسانى که این گونه خود را در چشمه پربهره عاشورا شستشو دهد هرگز به دنائت و فرومایگى تن نمىدهد و در برابر توان فرساترین مصائب مقاومت مىنماید.این گونه سربلندى و عزت را حضرت امام حسین(ع) در پرتو پرهیزکارى، عبادت و فداکارى بدست آورد و خداوند چنین صلابتى را به او تفویض نمود و آن امام هم به مشتاقان حق آموخت که چگونه مىتوان به این درجه استوار رسید.
فرهنگ عاشورا از ذلت و عزت چهره دیگرى نشان داد. بر سر هدف ماندن و در آن جان دادن عزت است، از هدف مقدس دست برداشتن و به دلیل ترس از مرگ عقبنشینى کردن مساوى با ذلت مىباشد. مشکل اساسى بنى امیه در این بود که با امامى روبرو شدند که نه مىتوانستند از راه تمایلات نفسانى در او نفوذ کنند و نه از راه لشکر کشى، قتل و غارت. سید شهیدان، شدائد و سختىها را با سیمایى بشّاش و ابهت معنوى و اقتدارى روحانى استقبال مىکرد. پایدارى، استقامت، مناعت طبع و عزّت نفس او فوق العاده بود. آنگاه که شمر بن ذى الجوشن با فرمانى شدید مبنى بر جنگ با امام یا تسلیم مطلق او به کربلا وارد گردید، عمر سعد پس از آگاهى از دستورات عبیداللّه بن زیاد، به شمر بانگ زد و گفت: واى بر تو! کار را بر من تباه کردى. به خدا قسم حسین کسى است که روح پدرش على(ع) میان دو پهلوى اوست، و هرگز تسلیم نمىشود(22) و بنا به نقلى دیگر گفت: سوگند به خداوند حسین مناعت طبع و زورنشنوى را در میان دو پهلوى خود دارد.(23) آن انسان والا در روز عاشورا در حالى که میان آن همه دشمن خون آشام و لجوج محصور بود و بسته شدن آب و ناله و فریاد زنان و اطفال، امام را به شدت ناراحت مىنمود و خطر مرگ، او و فرزندان، برادران و یارانش را تهدید مىکرد و آینده خوفناکى در انتظار زنان و فرزندان و اطفالش بود با کمال اطمینان و اعتماد به نفس به یارانش فرمود:خداوند به کشته شدن شما و من در این روز اجازه داده است خویشتن دارى نمائید و جهاد کنید. این خداى من است که اجازه داده است من و همه یاران پیر و جوانم امروز در راه حق و به دلیل پایدار ماندن فضیلت و عدالت، طعمه شمشیر بنى امیه گردیم و اهل بیتم پیوسته به اسارت افتند تا کلمه عزت در قاموس زندگى من ثبت گردد و مردم بدانند حقیقت آن نیست که پیوسته دست ظالم را ببوسد و او را در مقدرات مردم آزاد بگذارند.(24)
عبیداللّه زیاد، کارگزار اموى در بصره و کوفه، چون خواست پس از هلاکت یزید از بصره بگریزد، لباس زنانه به تن کرد و مردى را پشت سرش سوار کرد که به شورشیان مىگفت: کنار روید، این زن از خاندان من است، به حرمسراى عبیداللّه بن زیاد آمده بود! اکنون مىخواهم او را ببرم. او با این شیوه ننگین و توأم با حقارت و ذلت گریخت و با تمسک به پستى و خوارى خود را از مرگ نجات داد.(25)
اما سومین فروغ امامت و ستاره پرتابش حماسه و ایثار در بحبوحه حوادث خونین روز عاشورا در میان خیل کثیرى از دشمنان و در حالى که در محاصره کامل سپاه تباهى و پلیدى قرار گرفته بود، وقتى با پیشنهاد بیعت با یزید روبرو گردید تا از آن معرکه خونین و اضطراب برانگیز رهایى یابد در نهایت شهامت ، عظمت فضایل انسانى و شکوه عزت و کرامت را نشان داد و اعلام فرمود:
«واللّه لااعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لاافرّ فرار العبید؛(26) سوگند به پروردگار، هرگز دستم را همانند دست افراد ذلیل و زبون به شما نمىدهم و همچون بردگان از مقابل شما نمىگریزم.»
روز عاشورا آنگاه که عدّهاى از یاران امام به شهادت رسیدند، او به جاى این که با مشاهده پیکر خونین آن فداکاران با اخلاص، نگران و محزون گردد و دست تضرّع به سوى دشمنان دراز کند با استوارى و استقامت کامل فرمود: به پروردگار قسم به هیچ کدام از خواستههاى اینها تن در نمىدهم تا خداى خویش را ملاقات کنم در حالى که به خون خود آغشتهام(27) بدین گونه امام طریق خود را اعلام نمود تا تمامى حق جویان به شیوه او تأسى کنند و جز در برابر خدا سرفرود نیاورند و بندگى نکنند از این جهت در سخنى دیگر خطاب به افراد زبون و ذلت پیشه فرمود: «هیهات منّا الذّلّه(28) هیهات که ما زیر بار ذلت برویم» و پس از آن تصریح فرمود: در قیام او شکستى وجود ندارد.
منطق حسینى و امتناع از بیعت
محور منطق امام حسین(ع) این است که زندگى در زیر سلطه اهل ستم و افراد ضد حق مرگ است و کشته شدن در راه مبارزه با آنان حیات آفرین مىباشد: «انّى لاارى الموت الّا السعادة و لاالحیوة مع الظالمین الّا برماً؛(29) به درستى که من مرگ در راه مبارزه با حکومت ستمگران را نابودى تلقى نمىکنم بلکه این مرگ را زندگى توأم با سعادت و زیستن با ظالمان را مرگى آمیخته به فلاکت مىدانم». این بیان درخشان امام اساس خطبه و نامههاى نورانى او را تشکیل مىدهد و هماهنگى و همگامى حرکت او را با بعثت نبوى و مجاهدتهاى حضرت على (ع) به اثبات مىرساند و ریشههاى اصلى نهضتش را روشن مىکند. در این سخن نکتهاى نهفته که تجلّى آن را افزایش مىدهد و آن این که نه تنها تسلیم در برابر ظالم بلکه اساساً زیستن با اهل ستم را امام مرگى راستین مىداند. منطق امام حسین(ع) این است که حتى اگر امویان و غاصبان حکومت و افراد ضد قرآن و سنت نبوى، مرا مورد اکرام و حمایت قرار دهند، بازهم زندگى با آنان را زبونى و خوارى مىدانم و این گونه سازش ننگى است که با ایمان و کرامت انسانى سازگارى ندارد، همزیستى و موافقت و سکوت در برخورد با متجاوزان به حریم الهى روا نمىباشد تسلیم در مقابل ستمگران براى اعتقادات دینى خطر اساسى دارد و باید مرگ سرخ توأم با شرافت را بر زندگى سیاه ذلیلانه ترجیح داد و به حماسهاى شکوهمند که شیوه مردان حق است مترنم گردید، سرچشمه این نگرش و بینش شگفتانگیز و شهامتى وصفناپذیر ایمان و باورى راستین است که دل و روح مردان خدا را از تعلّقات مادى و فناپذیر مىرهاند و به ابدیّت پیوند مىزند و آنها را از روى اختیار و اشتیاق به قربانگاه حق مىبرد و چنین ایمانى در حد بسیار عالى در تمامى مراحل زندگى آن امام و یارانش قابل مشاهده است.
چنین ویژگىهایى موجب گردید که رسول اکرم(ص) درباره امام حسین(ع) بفرماید: «انّ الحسین بن على مصباح الهدى و سفینة النجاة و امام خیرٍ و یمنٍ و عزّ و فخرٍ؛(عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 60) حسین بن على(ع) چراغ هدایت، کشتى نجات و پیشواى سعادت و خجستگى و امام عزت و افتخار است. مسأله عاشورا یک نزاع عادى و معمولى میان حاکمى فاسد و رهبرى فداکار نبود بلکه حضرت اباعبداللّه به عنوان بزرگترین پاسدار اسلام ناب محمدى موقعیت حاکم بر اسلام و مسلمین را به گونهاى مىبیند که اگر اقدامى عاجل انجام نگیرد زحمات رسول اکرم(ص)، فداکارىهاى امیرمؤمنان(ع) تلاشهاى فاطمه زهرا(س) و امام حسن مجتبى(ع) و یاران آن بزرگواران خنثى خواهد گردید.
یزید و مزدوران اموى در شهر پیامبر چنین خواستهاند که قبل از انتشار هلاکت معاویه و پیدایش عکس العملهاى مردم درباره گذشتههاى معاویه و شومى خلافت بنا حق یزید از امام حسین بیعت بگیرند تا در توطئههاى ناجوانمردانه خود توفیقى به دست آورند. امام بدون هیچ درنگ و تأمّلى خطاب به عبداللّه بن زبیر که آشفته و نگران بود و آیندهاى مبهم و دوراهى خطرناکى را در مقابل خویش مشاهده مىکرد و نظر امام را در خصوص بیعت با یزید جویا شده بود، فرمود: من هرگز با او بیعت نمىکنم زیرا یزید مرد شرابخوار، سگباز، آلوده به انواع معاصى و ستمها و غرق در آلودگى و تباهى مىباشد و شایسته خلافت و لایق زمامدارى مسلمانان نخواهد بود و با همین اندیشه و عزم راسخ، حاکم مدینه(ولید) را ملاقات مىکنم.
امام که آشفتگى و سراسیمگى را در چهره عبداللّه زبیر ملاحظه مىنمود با ارادهاى راستین و درک راه مقاومت و مبارزه براى حفظ حیات دینى جامعه به وى یادآور شد: من کسى نیستم که زیر بار ذلّت روم و با بىتدبیرى خود را به آسانى در پنجه دشمن اسلام و قرآن گرفتار سازم.آنگاه به نزد حاکم مدینه رفت و به وى تفهیم نمود: من حسینم و به راه امویان نه تنها گرایشى ندارم بلکه به حکم مسؤولیت شرعى و دینى و مقام ولایت موظف به مبارزه و مخالفت با ناپاکان مسلماننما هستم و چون خواست از نزد وى برود، مروان که در آنجا حضور داشت با غرور خاصى ولید را خطاب کرد و گفت: دست از او مدار، اکنون فرصت مناسبى است که یا از او بیعتگیرى یا کارش را یکسره نمایى، امام با شنیدن نغمههاى شوم مروان برآشفت و او را با نهایت کوچکى و پستى خطاب کرد و فرمود: اى فرزند بد کارى، نه تو و نه ولید، هیچ کدامتان نمىتوانید مرتکب چنین کشتارى شوید، حال که سخن بدینجا رسید، گوش کن تا برایت حقیقت را بگویم، مائیم خاندان نبوت و رسالت، فرشتگان آسمانى در خانه ما رفت و آمد مىنمودند و خداى بىهمتا ما را در آفرینش هستى مقدم داشت و مهر خاتمیت بر خاندان ما زد. یزید مردى فاسق و قاتل، معصیت کار و گناهکار است. مثل من، با مثل او هرگز بیعت نمىکند. مروان و ولید که در انتظار چنین مقاومتى از جانب سالار شهیدان نبودند در برابر اقتدار معنوى امام حسین(ع) مبهوت ماندند و آن حضرت بىدرنگ بدون آن که فرصتى به آن نابکاران بدهد محل اقامت ولید را ترک نمود.
با این همه مروان آرام نگرفت و در فکر نقشهاى بود تا با اجراى آن امام سوم را به بیعت با یزید وادار نماید به همین دلیل تصمیم گرفت بار دیگر با امام روبرو شود و آخرین نغمههاى شوم را از حلقوم خویش خارج نماید. او در دیدارى خطاب به حسین بن على(ع) گفت: اى اباعبداللّه من تو را نصحیت مىکنم! نصایح مرا گوش کن و بپذیر و با یزید بیعت کن که براى دین و دنیایت بهتر است. امام در جوابش با صراحت و شهامت فرمود: بر اسلام سلام باد هنگامى که رهبرى امت اسلامى به عهده فردى چون یزید ناپاک گزارده شود. به خدا قسم از جدم رسول اکرم(ص) شنیدم که فرمود: رهبرى آل ابى سفیان حرام است.(30) محمد حنفیه فرزند امیرمؤمنان على(ع) خدمت امام حسین(ع) رسید و از سرخیرخواهى به آن حضرت توصیه نمود که براى خوددارى از بیعت با یزید به جایى دور دست رود و مردم را به یارى فراخواند و بدین ترتیب از جنگى نابرابر و کشته شدن بپرهیزد. امام در جوابش فرمود:برادرم! به خدا سوگند اگر در تمام دنیا هیچ پناهگاهى نباشد هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.(31) بدین گونه با وجود همه توصیهها در ماندن و بیعت نمودن با یزید و یا رفتن و گریختن از پیش دشمنان، امام حسین(ع) در تدارک نهضتى بود که براى همیشه به همگان درس عزت آموزد و در واقع امتناع از بیعت سرآغاز عزتمندى قیام کربلا گردید و از آن زمان پیوسته پیام عزت آفرین حسینى تکرار گردید و هیچگاه و تحت هیچ شرایطى امام از این هدف دست برنداشت و برعکس تصور تمام کج بینها و کوتاه فکرىها از اولین گام تا آخرین قدم استوار ماند و در اصل مبارزه با حکومت امویان در هیچ مرحلهاى تغییر نیافت.
استوارى و استقامت در راه احیاى حق
در فاصله بین مکه و مدینه، امام حسین(ع) از راه اصلى که زیر نظر عمّال حکومت اموى بود، طى طریق مىنمود، پیشنهاد کسانى را که مىگفتند همچون عبداللّه زبیر از راه فرعى برود تا از یورش دشمن مصون بماند نپذیرفت و با اتکا به خداوند متعال و بىاعتنا به قدرت پوشالى یزید فرمود: به خدا سوگند از راه فرعى که مسیر خائنان متوارى است نمىروم بلکه راه اصلى را که طریق آزادگان است پى مىگیرم تا به آنچه خواست خداوند است، نایل گردم.(32)
چون حرّ بن یزید ریاحى راه را بر امام و همراهانش بست و حضرت را از مرگ ترسانید آن فروغ فروزان شهادت، با شهامت فرمود: شأن من همچون کسى نیست که از مرگ بهراسد. چقدر مرگ در راه رسیدن به عزت و حیات بخشیدن به حق راحت است، مردن در راه عزت جز زندگى جاویدان نمىباشد و زیستن با ذلت با مرگ یکسان است. آیا مرا از مرگ مىترسانى. تیرت به خطا رفته و تصوّرت تباه است، من کسى نیستم که از مرگ نگران باشم، منش من والاتر و برتر از این است و همت من عالىتر از آن مىباشد که به دلیل خوف از مردن، ذلت ستم را پذیرا باشم و آیا شما بر بیش از به قتل رسانیدن من قدرت دارید؟ مرحبا به کشته شدن در راه حق تعالى که شما قادر به نابودى مجد و عزّت و شرف من نخواهید بود. پس در این صورت از کشته شدن بیمى ندارم.(33)
هنگامى که امام در برابر سماجت و پافشارى حرّ قرار گرفت و سیماى اهریمنى جنگ را آشکارا مشاهده کرد، در مقابل یاران شجاع و فداکار خویش ایستاد و خطبهاى پرهیجان ایراد فرمود که مضامین آن تا اعماق روح و روان هر انسان آگاه و بیدار اثر مىگذارد. در فرازى از این خطبه آمده است:اى یاران من، مىبینید که چگونه بلا و شدت بر ما وارد گردید به درستى که راه و رسم زمانه دگرگون گردیده و چهره کریه و زشت آن هویدا گشته است و از نیکوئى و امور معرفت جز اندکى ناچیز و فریبنده نمانده است و زیستن در این شرایط سخت، ناگوار مىباشد آیا نمىنگرید که کسى طالب حق نیست و از باطل گریزان نمىباشد، در چنین وضعى مرد خدا ناگریز باید مشتاق مرگ باشد و لقاى حق را آرزو کند و من در این گونه اوضاع مرگ را جز خوشبختى و زندگى با اهل ستم و ناپاکان را چیزى جز ذلت و زبونى نمىبینم.(34)
در روز عاشورا، آن گاه که سپاه ستم رویاروى امام و یارانش قرار گرفت و لشکر عمر سعد از هر سو امام و یارانش را چون نگین انگشترى در میان گرفت، آن وجود مقدس از بین سپاه خویش بیرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و سخنانى آموزنده و حماسى را که یادآور عزت عاشورایى بود بر زبان جارى نمود و فرمود: آگاه باشید که این فرومایه «عبیدالله» فرزند فردى پست مرامیان دو راهى شمشیر و زبونى قرار داده است، هرگز ما زیر بار ذلت نمىرویم زیرا خداوند، رسولش و مؤمنان از این که به چنین ننگى روى آوریم شرم دارند و دامنهاى مطهر و مادران و انسانهاى پاک و اندیشههاى غیرتمند و نفوس با شرافت، جایز نمىدارند که ما پیروى از لئیمان و اهل دنائت را بر قتلگاه انسانهاى با کرامت و نیک منش ترجیح دهیم.(35)
امام خطاب به سپاه پلیدى کوشید کرامت انسانى و عزت ایمانى آنان را شکوفا نماید و آنان را از آلودگى حقارت و ذلتى که بدان گرفتار شده بودند برهاند. بعد از این سخنان هشدار دهنده و عبرتآموز و بیان اهداف پاک و مقاصد والاى خویش عدهاى از کوفیان را که از وى دعوت کرده بودند تا او به کوفه آید و اکنون در پیشاپیش لشکر دشمن قرار گرفته بودند، مخاطب قرار داد و به آنان فرمود: اى شبث بن ربعى، اى حجاربن ابجر، اى قیس بن اشعث، اى یزید بن حارث، مگر شما نبودید که به من نامه نوشتید و در آن ذکر نمودید که میوهها رسیده، بوستانها و باغستانها سرسبز و خرم گشته و چاهها پرآب شدهاند. و به سوى سپاه مجهز و مهیایى که آماده اطاعت هستند بشتاب. آنان که بندگى دنیا طلبان را پذیرفته بودند واقعیت را انکار کردند و گفتند ما جزء نویسندگان نامه نبودیم. در این حال قیس بن اشعث خطاب به امام عرض کرد: چرا به فرمان عموزادگان خود گردن نمىنهى، سوگند به خداوند مطابق میل تو عمل مىکنند و از ایشان شرى به سویت نخواهد رسید در این لحظه امام حسین(ع) فرمودند:نه به خدا سوگند همچون زبونان تسلیم نمىشوم و همچون بردهها گردن نمىنهم.(36)
او در زیر آفتاب گرم و سوزان کربلا در میان کوفیان بىوفا، در بین دشمنان فراوان و در حالى که مرگ همچون اژدهایى مهیب براى فرو بردن او و اصحابش دهان باز کرده و زنان و کودکانش را تهدید به اسارت و یتیمى مىکرد و در خیمههایش قطرهاى آب یافت نمىشد و از اطفال خویش جز ناله العطش و فریاد واابتاه نمىشنید و افغان اهل بیت دل سخت سنگ را مىگداخت و در آن لحظههاى حساس به عنوان قهرمانى شکستناپذیر و رهبرى عزت آفرین و انسانى داراى مناعت طبع و صاحب رأى مستقل توحیدى، پس از سپاس و ثناى الهى و درود بر محمد و آل او و فرشتگان و فرستادگان الهى، خطاب به کوفیان جفا پیشه فرمود: هلاکت و نابودى بر شما باد، ما را با اشتیاق فراوان به یارى خواندید و ما هم به یارى شما شتافتیم. همان شمشیرى را که ما به دست شما دادیم به رویمان کشیدید و همان آتشى را که براى نابودى دشمنان خود و شما آماده بود برما افروختید. آنگاه با دشمنان خود همدست شدید، بر ضد دوستان و خیرخواهان خویش گردآمدید بى آن که در میانتان عدالتى گسترده باشند یا به آینده آنان امیدى بسته باشید. واى بر شما چرا آنگاه که هنوز شمشیرهایتان در نیام و دلهایتان آرام بود و تصمیم قطعى نگرفته بودید دست از ما بر نداشتید.(37)
آنگاه امام سرودههاى «فروة بن مسیک» صحابى را که حاوى دنیایى از کرامت و بزرگوارى است بر خواند که درفرازى از آن آمده است: اگر شما را شکست دادیم، از قدیم چنین بودهایم، تازگى ندارد و اگر ما با شکست نظامى و ظاهرى مواجه گردیم مغلوب نشدهایم زیرا پیروزى و عزت با حقیقت است ما با ترس و کور دلى خود نگرفتهایم و اگر کشته شویم، تقدیر چنین است که به شهادت نائل گردیم.(38)
در اوج حماسه آفرینى، امام آنگاه که به عرصه رزم گام نهاد تا لحظهاى که به شهادت رسید در رجزهایش این نکته فروزندگى داشت:
الموت خیرٌ من رکوب العار
والعار أولى من دخول النار(39) مرگ از قبول ننگ بهتر است و این حالت(شکست ظاهرى) از ورود در آتش سزاوارتر است. او در تمامى لحظات پراضطراب عاشورا به مشتاقان معرفت و عزت مىآموزد که باید تنها در برابر خداوند تسلیم بود و در مقابل هر قدرتى نباید سرخم آورد و مرگ بر ذلت و زبونى پذیرش سخن زورگویان رجحان دارد.
آزمایش سخت، موفقیتى درخشان
در شب عاشورا آنان که عزت و استوارى خویش را در همراهى با حماسه عاشورا جستجو مىکردند، در آزمایشى سخت، موفقیتى نیکو بدست آوردند، زیرا چون امام در خطبهاى فرمود: به همه اجازه مىدهم با رضایت من بروید و از تاریکى شب استفاده کنید و از اطرافم پراکنده شوید زیرا این قوم در پى من هستند، همه افراد خاندان و یارانش خاطرنشان ساختند: استوارى خود را بر همراهى با آن حضرت و غیرت و حمیت خود را در دفاع از حق مىدانند و تأکید نمودند هرگز امام خود را رها نمىکنیم و کشته شدن در رکاب امام حسین(ع) را کرامتى تلقى کردند که جاویدان است و پایان نمىپذیرد، آنان تصریح نمودند که اگر کشته شدیم به عهد خویش وفا نمودهایم و تکلیف خود را به درستى انجام دادهایم.(40)
امام حسین(ع) که یاران خود را این چنین وفادار، مقاوم و شکستناپذیر دید، در حق همه آنان دعا کرد و از پیشگاه پروردگار متعال براى این فداکاران طلب پاداش نیک نمود و خبر شهادت همه را اعلام فرمود. حماسه سازان عاشورا با استماع این خبر نه تنها نگران نشدند بلکه به دلیل دست یافتن به چنین توفیقى گفتند: سپاس خداوندى را که به سبب یارى رساندن به تو، ما را کرامت اعطاء نمود و با کشته شدن همراه تو، عزت و شرافت نصیبمان گشت. اى فرزند فرستاده خداوند آیا نباید خشنود باشیم که در بهشت با تو مىباشیم.(41)
شکست ناپذیرى و صلابت قهرمانان کربلا تا بدان حد بود که حتى اهل بیت امام حسین(ع) نیز که بر حسب ظاهر توسط دشمنان اسیر گردیدند، بیمى به دل خویش راه ندادند و با سخنانى شیوا و رساء و بلیغ به دفاع از اهداف قیام کربلا پرداختند و دشمن را در محل حکومت و فرمانروایىاش افشا ساختند.
زینب کبرى، به عنوان بانوى شجاع کربلا پس از تحمّل رنجها و مصائب فراوان و مشاهده کشته شدن برادران، فرزندان و عدّهاى از برادرزادگان با ایراد خطبه آتشین، افشاگرانه و مستند خود، یزید و اعوان و انصارش را به هراس افکند.(42) ایراد خطبهاى این گونه در درباره کسى که خود را حاکم جهان اسلامى مىداند و حدود نیمى از دنیا زیر سلطهاش قرار دارد و کشورهاى مهمى چون ایران، عراق، عربستان و ترکیه را همچون استانهایى تلقى مىکند، از سوى بانویى که ظاهراً در چنگال دشمن بىرحم و مکار اسیر است نشانى از شجاعت، کرامت و عزت خواهر امام حسین(ع) است، فاطمه دختر امام حسین(ع) نیز در دربار عبیداللّه بن زیاد در کوفه و نیز در شام آن هم در حضور یزید به افشاى جنایات امویان پرداخت و از شرافت خاندان عترت دفاع کرد.
شکست ظاهرى امام حسین(ع) یک پیروزى مسلم و قطعى را به دنبال داشت که راه عزت را براى طالبان حق و کمالات انسانى گشود. امام خمینى در این باره فرمودهاند: «سید الشهداء(سلام اللّه علیه) از یزید شکست خورد، همه را کشتند. لکن همچو شکستى به رژیم معاویه داد که تا ابد دفنشان کرد...»(43) ایشان در جاى دیگر فرمودهاند: «سید الشهداء هم شکست خورد در کربلا اما شکست نبود این، کشته شد و زنده کرد یک عالمى را».(44)
زیرا براى انسانى که به عزّت حق دست مىیابد و براى حماسهاى که در دفاع از حق ترتیب داده مىشود شکستى نمىتوان متصور گردید. سید قطب ذیل تفسیر آیه 40 از سوره غافر براى اثبات پیروزى حق بر باطل و نصرت الهى که مدام نصیب مؤمنان مىگردد، از عاشورا مثال مىآورد و مىافزاید در صورت ظاهر و با معیارهاى کوچک، شهادت امام حسین(ع) یک هزیمت بود و در حقیقت و با ملاحظه معیارهاى عالى حرکت او به صورت فتح و ظفرى مهم جلوه مىنماید.(45) ابن ابى الحدید معتزلى در این باره نوشته است: سید و آقاى افرادى که ذلت را قبول نکردهاند، کسى که به مردم درس حمیّت و غیرت و مرگ زیر سایههاى شمشیر را آموخت و چنین مرگى را بر ذلت و دنائت ترجیح داد. امام حسین فرزند على بن ابى طالب(ع) است که به او و همراهانش امان داده شد اما از آنجا که مىخواست تن به ذلت ندهد، کشته شدن را بر چنین زندگى برترى داد.(46) با قیام عاشورا و شهادت امام حسین(ع) و یارانش عزت و کرامت انسانى جلوهاى درخشان یافت و دیگر بعد از این رویداد عظیم هیچ انسان مبارز و فرد آزادهاى عذرى ندارد و نمىتواند به هیچ وجه ستم و ذلت را تحمل کند، مصعب بن زبیر خطاب به سکینه دختر امام حسین(ع) گفته است: پدرت دیگر براى هیچ آزادهاى بهانهاى باقى ننهاده است. وى که خود را رقیب امام حسین(ع) براى خلافت مىدانست درباره آن حضرت گفته است: حسین مرگ شرافتمندانه را بر زندگى ذلتبار ترجیح داد و شعرى خواند که ترجمهاش این است که: مردان بزرگوارى از آلهاشم در برابر ستم مقاومتى به خرج دادند که براى بزرگان تاریخ نمونه است.(47) هنگامى که یاران مصعب از نزد او گریختند و او با چند نفر تنها ماند نیام شمشیر خود را شکست و گفت: پیشگامان بنى هاشم براى تمام طالبان عزت سنت پایدارى را بر جاى نهادند و مقتداى آنان شدند. با این کلام یارانش فهمیدند که او جز کشته شدن منظورى ندارد.(48)
امام خمینى(قدس سره) و عزت عاشورایى
امام خمینى در بیانات خود کراراً آموزههاى عزت آفرین عاشورا را مورد تأکید قرار دادهاند: «حضرت سیدالشهداء(ع) به همه آموخت که در مقابل ظلم، در مقابل ستم و در مقابل حکومت جائر چه باید کرد با این که از اول مىدانست که در این راه که مىرود راهى است که باید همه اصحاب خویش و خانوادهاش را فدا کند و این عزیزان اسلام را براى اسلام قربانى کند. لیکن عاقبتش را هم مىدانست. اگر نبود این نهضت، نهضت حسین(ع) یزید و اتباع یزید اسلام را وارونه به مردم نشان مىدادند...و علاوه بر این در طول تاریخ آموخت به همه که راه همین است، از قلّت عدد نترسید...افراد ممکن است کم باشند لیک در کیفیت توانا باشند و سرافراز...»(49)
امام خمینى از نسل همین حماسه آفرینان بود و او نیز همانند اجداد طاهرینش هرگز زیر بار ذلت و ستم نرفت، رنج زندان، تبعید و آوارگى را پذیرا گردید، براى خطرات جانى مهیا گشت ولى حسرت یک سازش جزئى و مختصر را بر دل طاغوت و استکبار نهاد. او در یکى از بیانات خویش فرمود: من اکنون قلب خود را براى سرنیزههاى مأمورین شما (حکومت پهلوى) حاضر کردهام ولى براى قبول زورگویىها و خضوع در مقابل جبار(ى)هاى شما حاضر نخواهم کرد.(50)
وقتى امام را دستگیر کردند و براى زندانى که احتمال کشته شدن هم در پى آن بود به تهران انتقال مىدادند، در راه به مأموران دستگیر کننده خود آرامش قلب مىدهد و به آنها سفارش مىکند نترسید. امام در خاطرهاى مىگوید: من دست گذاشتم روى پاهایشان، گفتم من هستم ناراحت نباشید. من تا با شما هستم مضطرب نباشید. خلاصه به یک کیفیتى تسکین پیدا کردند و این اضطراب از اینها برطرف گردید.(51) این شجاعت بدون تردید از این امر نشأت مىگرفت که آن روح قدسى خود را از اسارت تمایلات نفسانى و امیال دنیوى و فناپذیر رهانیده بود و این رشد معنوى و کمالات و وارستگى را در مکتب امام حسین(ع) آموخته بود. چنانچه خود در بیاناتى به چنین حقیقتى اشاره مىکند: «ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداکارى آغاز شد. ماهى که خون بر شمشیر پیروز شد، ماهى که قدرت حق، باطل را تا ابد محکوم و داغ باطله بر جبهههاى ستمکاران و حکومتهاى شیطانى زد. ماهى که امام مسلمین، راه مبارزه با ستمکاران تاریخ را به ما آموخت. ماهى که باید مشت گره کرده آزادى خواهان و استقلال طلبان و حق گویان بر تانکها و مسلسلها و جنود ابلیس غلبه کند و کلمه حق، باطل را محو نماید.»(52)
امام خمینى همچون جدش امام حسین(ع) در هیچ شرایطى از مواضع اصولى خود دست بر نداشت و در مقابل استکبار و اهل شرک و نفاق فریاد برآورد: «هیهات که خمینى در برابر تجاوز دیو سیرتان و مشرکان و کافران به حریم قرآن کریم و عترت رسول خدا و امت محمد و پیروان ابراهیم حنیف ساکت و آرام بماند و یا نظارهگر صحنههاى ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خویش براى اداى واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نمودهام و در انتظارفوز عظیم شهادتم، قدرتها و ابرقدرتها و نوکران آنان مطمئن باشند که اگر خمینى یکه و تنها بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت پرستى است ادامه مىدهد و به یارى خدا در کنار بسیجیان جهان اسلام خواب را از دیدگان جهانخواران و سرسپردگانى که به ستم و ظلم خویشتن اصرار مىنمایند سلب خواهد کرد.»(53)
سخنان ذیل را امام خمینى با تأثیر پذیرى از حماسه عاشورا و خطبههاى پرهیجان امام حسین(ع) بیان فرموده است: «من به تمام دنیا با قاطعیت اعلام مىکنم که اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند ما در مقابل همه دنیاى آنان خواهیم ایستاد و تا نابودى تمام آنان از پاى نخواهیم نشست یا همه آزاد مىشویم و یا به آزادى بزرگترى که شهادت است مىرسیم... و از مرگ شرافتمندانه استقبال مىکنیم ولى در هر حال پیروزى و موفقیت با ماست...»(54)
آخرین نکته این که ما باید خاطرههاى حیات بخش کربلا را که روح عزت و شرافت را در زندگى آدمیان مىدمد و عالىترین درس کرامت و آزادگى و فضیلت را به جهان انسانیت مىدهد به صورت شکوهمند برگزار کنیم و اجازه ندهیم مراسم سوگوارى کربلا به حالت ذلت آور، درآید و بکوشیم تا بر شکوه عزادارىهاى عاشورا افزوده شود.
پىنوشتها:
1. لسان العرب، ابن منظور، ذیل عزّ
2. المفردات فى غریب القرآن، راغب اصفهانى، ذیل عزّ.
3. مجمع البیان لعلوم القرآن، فضل بن حسن طبرسى، ج 3، 193.
4. نک: اقرب الموارد فى فصح العربیه و الشوراء، سعید الخورى الشرتونى، ذیل عزّ.
5. سوره منافقون، آیه 8.
6. بحارالانوار، ج 44، ص 198.
7. المیزان فى تفسیر القرآن، علامه سید محمد حسین طباطبایى، ج 17، ص 20.
8. همان، ج 17، ص 23 - 20.
9. سوره فاطر، آیه 10.
10. سوره جاثیه، آیه 37.
11. سوره نساء، آیه 139.
12. سوره آل عمران، آیه 37.
13. بحارالانوار، ج 61، ص 129.
14. الکافى، کلینى، ج 8، ص 242.
15. کودک از نظر وراثت و تربیت، محمد تقى فلسفى، ج 2، ص 98.
16. همان، ص 97.
17. مجموعه ورام، ورام بن ابى فراس، ج 2،ص 88.
18. نک: ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 265 - 275.
19. الادب المفرد، بخارى، (طبع قاهره) ص 100، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 46، مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 172، صحیح ترمذى، ج 13، ص 195.
20. النهایه، ابن کثیر شامى، ج 1، ص 223، احقاق الحق، ج 11، ص293.
21. سوره احزاب، آیه 21.
22. الارشاد، شیخ مفید، ص 213.
23. تاریخ طبرى، ج 4، ص 315.
24. اثباة الوصیة، مسعودى، ص 216.
25. الامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج 2، ص 21.
26. الارشاد، ص 218، البدایه و النهایة، ج 8، ص 194، انساب الاشراف، ج 3، ص 188، اعلام الورى، ص 238.
27. نفس المهموم، ص 633.
28. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 249، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7، اثباة الوصیة، ص 142، تحف العقول، ص 171.
29. تاریخ طبرى، ج 4، ص 305، تحف العقول، ص 245.
30. الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 4، ص 577، اللهوف، سید بن طاووس، ص 11، ناسخ التواریخ، (حالات سید الشهدا)، ج 1، ص 152 تا 154 و 380، راه حسین، عباسعلى اسلامى، ص 19 تا 21، درسى که حسین به انسانها آموخت، شهید هاشمى نژاد، ص 207 تا 210.
31. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188، و نیز نک: الفتوح، ابن اعثم کوفى،ج 5، ص 32.
32. الارشاد، ص 202، تاریخ طبرى، ج 4، ص 26.
33. احقاق الحق و ازهاق الباطل، قاضى نوراللّه شوشترى، همراه با تعلیقات آیة اللّه مرعشى نجفى، ج 11، ص 601.
34. اللهوف، ص 34، تاریخ طبرى، ج 5، ص 404، حلیة الاولیاء، ج 2، ص39، کشف الغمه، فى معرفة الائمه، ج 2، ص 32.
35. اللهوف، ص 97، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7، اثبات الوصیة، ص 142.
36. اعلام الورى، طبرسى، ص 238، کامل ابن اثیر، ج 4، ص 62، تاریخ طبرى، ج 4، ص 62، و ج 5، ص 425، مناقب ابن شهرآشوب سروى مازندرانى، ج 4، ص 68.
37. تحف العقول، ص 171، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249 تا 250.
38. لهوف، ص 57، تا 58.
39. کشف الغمه، فى معرفة الائمه، ج 2، ص 32.
40. نک: تاریخ طبرى، ج 4، ص 4197 اعلام الورى، ص 235، اللهوف، ص 91 تا 92، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 247، انساب الاشراف، ج 3، ص 185، کامل ابن اثیر، ج 4، ص 58.
41. مقتل الحسین، علامه مقرّم، ص 259 تا 261 و نیز ص 265، بحارالانوار، ج 44، ص 298.
42. مجموعه مقالات کنگره بین المللى امام خمینى و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 380، تا 381.
43. صحیفه نور، ج 8، ص 47.
44. همان، ج 12، ص 119.
45. فى ضلال القرآن، سید قطب، ج 5، ص 3086.
46. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249.
47. مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللى امام خمینى و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 421 به نقل از کتاب حسین نفس مطمئنه، ص 35.
48. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249.
49. صحیفه نور، ج 17، ص 58 تا 62.
50. کلمات قصار(پندها و اندرزها) امام خمینى، ص 228.
51. پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 10 تا 11.
52. قیام عاشورا در کلام و پیام امام خمینى، ص 23.
53. فرازهاى فروزان، از نگارنده، به نقل از صحیفه نور، ج 20، ص 228.
54. صحیفه نور، ج 20، ص 118.
واژه عزت و صفت عزیز در فرهنگ اسلامى معناى خاصى دارد که با آنچه در بین مردم متداول مىباشد، متفاوت است. عزّ در اصل به مفهوم شدت غلبه و توانایى است و عزت رفعت و قوّت را مىرساند چنانچه عزیز از صفات الهى و اسماء حسنى مىباشد یعنى خدایى که بر همه چیز غالب است (1) و قاهر و غالبى که در هیچ شرایطى مقهور و مغلوب نمىگردد.(2) اصل عزت، شدت، استحکام نفوذ پذیرى را نیز به ذهن متبادر مىنماید و انسانى که از این خصلت برخوردار است با مناعت طبع و عزت نفسى که دارد تن به امور ذلتآور نمىدهد.(3)
عزت در زبان فارسى به معنى سرافرازى، بزرگوارى، کرامت انسانى، ارجمندى و شرافت و ذلّت ضد آن مىباشد، همچنین کسى که دیگرى را بسیار دوست دارد مىگوید: او عزیز من است و آنچه مورد علاقه آدمى باشد چنین حالتى دارد، اما در فرهنگ قرآن و عترت، عزیز به کسى مىگویند که در زندگى شکستناپذیر است، بر تمامى قدرتها غلبه یافته و پیروزى را بدست آورده است، عزتمندى مردم یعنى آن که در برابر هر منطقى و هر حرکتى صلابت دارند و قوى هستند. عزت در آدمى صفتى است قریب به حالت تکبر که اولى پسندیده و دومى مذموم است. عزت، شناخت مرتبه راستین و واقعى هر کسى و قرار دادن خویشتن در جایگاهى که باید قرار گیرد و ارج نهادن به چنین منزلتى که با اهتمام و گام نهادن در طریق فضیلت بدست آمده است، مىباشد. اما تکبر نوعى جهالت نسبت به موقعیت خویش بوده و فردى که به چنین صفتى مبتلا مىگردد خود را در مقامى برتر از دیگران قرار مىدهد، بدون آن که شرایط، شایستگى و توانایى آن را داشته باشد.(4) روایت کردهاند: یکى از جاهلان خطاب به حضرت امام حسین (ع) عرض کرد: در روش تو نوعى تکبر مشاهده مىکنیم؟ آن فروغ شهادت در پاسخ به وى فرمود:بل فىّ عزة، بلکه در وجود من عزت مىباشد، آن گاه امام این آیه را تلاوت فرمود: «فللّه العزة و لرسوله و للمؤمنین »(5) عزت مختص خداوند، رسولش و مؤمنان است.(6)
پرتوى از عزت الهى
عزت از باب استعمال در معانى، به مفهوم غلبه، صعوبت، حمیّت، غیرت و نفوذ ناپذیرى به کار مىرود.(7) از نظر قرآن خداوند عزیز است ذاتى مىباشد که هیچ چیزى بر او غالب نبوده و اوست که قاهر بر تمامى امور مىباشد و هر عزیزى در برابر قدرت الهى ذلیل مىباشد چرا که تمامى موجودات هستى، محتاج فیض الهى هستند و مالک چیزى براى خود نبودهاند مگر آن که پروردگار متعال به دلیل لطف و رحمتى که نسبت به آنان اعمال نموده، بهرهاى از عزت خویش را به آن موجودات تفویض نموده است.(8)
از آیه: «من کان یرید العزة فللّه العزة جمیعاً»(9) بر مىآید که عزّت نزد خداوند است و هر کس طالب آن مىباشد باید از او بخواهد، زیرا عزت با اصالت مختص ذات پاک اوست و هیچ موجودى بالذات چنین ویژگى را ندارد. در قرآن نود و دو بار از خداوند با صفت عزیز یاد شده است و بر این اساس او شکستناپذیر مطلق مىباشد چنانچه در این کلام الهى مىخوانیم: «و له الکبریاء فى السموات و الارض و هو العزیز الحکیم»(10) یعنى در آسمانها و زمین بزرگى از آن اوست و او خدایى شکستناپذیر و حکیم است. قرآن مجید که مبدأ و منشأ صفات نیک و خصال پسندیده را آفریدگار متعال مىداند در این آیه و آیات متعدد دیگرى به صراحت و با تأکید، قدرت و غلبه را از آن «الله» شمرده است.
در آیات پایانى سوره حشر نیز عزّت و عظمت و کبریایى پروردگار با شکوه و بلاغتى تمام شایسته مقام ربوبى وصف گردیده است. انسان بطور غریزى و فطرتى و بر اساس سرشت ملکوتى خواهان ترقى و عزت است اما گاهى براى کسب این مقام معنوى و رتبه عرشى به خطا مىرود و به چیزى دست مىیابد که عزت نیست بلکه ذلت است و همچنین گاهى به گروهها و افرادى مراجعه مىکند که عزتى به دست آورد در حالى که عزتى نزد آنان وجود ندارد که به وى دهند. قرآن به روشنى این موضوع را بیان مىکند: «الّذین یتّخذون الکافرین اولیاء من دون المؤمنین ایبتغون عندهم العزة فإنّ العزة للّه جمیعاً(11)»؛ آنانى که غیر از مؤمنان، کافران را دوستان خود مىگیرند، آیا سربلندى را نزد آنان مىجویند(این تصورى باطل است) چرا که عزت همه از آن خداوند است. بنابراین قرآن عزت و قدرتى را که توأم با تحقیر فرد یا اجتماع اسلامى در برابر کافران سلطه جو و مستکبر، باشد باطل مىداند و مؤمنین و پیروان واقعى خود را از دوستى و ابراز ارادت نسبت به استیلا طلبان نهى مىکند و دشمنى مخفى مخالفان را آشکار مىنماید.(12) قرآن به مسلمانان هشدار مىدهد که هیچ سرافرازى خود را حتى در امور سیاسى و اقتصادى در اتکا و امید به کافران که دشمن اسلام و مسلمین هستند جستجو نکنند، زیرا رفتارشان ثابت کرده که در خصوص اهل توحید و پرهیزکاران دلسوز و خیر خواه نبودهاند و همیشه در صدد آن بودهاند که از موضع تفوّق و استکبار سخن گویند و نظر خود را تحمیل نمایند.
انسان مسلمان باید عزّت را از درگاه حق بخواهد، آبرو و شخصیت خویش را صیانت نماید. در برابر صاحبان زر و زور و تزویر کرنش نکند و بداند که با خو گرفتن به اخلاق الهى بر اساس سخن معصوم (تخلقوا با خلاق اللّه(13)) مىتواند عزت را بدست آورد، اگر نورى از عظمت حق در وجود آدمى روشن شود و نسبت به تثبیت آن گونه عزّت در پرتو بندگى خالصانه خداوند، ترک رذایل و روى آوردن به فضایل بدست مىآید، بنده خاص خداوند نه اسیر هوسهاى آلوده و تمایلات نفسانى مىگردد و نه خود باخته قدرتهاى پوشالى مىشود. به همین دلیل امام صادق(ع) فرمودهاند: بدان که به راستى عزت ندارد آن که در برابر خداوند خوارى نکند و آن که براى حق تواضع نماید رفعتى بدست نخواهد آورد.(14)
در فرهنگ اهل بیت (ع) نیز به مؤمنان اجازه ذلت و خوارى داده نشده است و اصولاً کسى که نفس خود را ذلیل نماید نه تنها به خیرش امیدوارى نیست، بلکه احتمال دارد نقشههاى توأم با شرارت بار براى دیگران به اجرا گذارد. بدین ترتیب باید تلاش انسان در جهت عزت بخشى و کسب این خصلت در پرتو عبودیت الهى باشد تا از سقوط و تباهى رهائى یابد و به سعادت دنیوى و اخروى دست پیدا کند، عزت و عظمت معنوى و فکرى از برترىهاى عبادى و علمى سرچشمه مىگیرد و دشمنان اسلام و مؤمنین، هر قدر در برخى فنون و علوم مهارت هایى کسب کرده باشند در برابر قدرت و حکمت و علم الهى عاجزند و قابل اعتماد و اتکا نمىباشند و البته این موضوع منافاتى با بهرهگیرى علمى و فنى از آنان ندارد بلکه منظور غفلت از یاد خداوند و ایجاد ارتباط صمیمى با اهل کفر و نفاق است. حضرت امام حسین علیه السلام در دعاى عرفه، خداوند را چنین مخاطب قرار مىدهد: «یا من خص نفسه بالسّمو و الرّفعة فاولیاؤه بعزته یعتزّون» یعنى :اى آن که ذات خود را به رفعت و علو و عظمت مخصوص گردانیدى و دوستان خویش را به عزت خود، عزیز ساختى.
شکوفههاى شکوهمند
حضرت على (ع) که در آغوش پر مهر خاتم رسولان پرورش یافت و با کوششهاى تربیتى آن خاتم رسولان از هر جهت به عنوان شخصیتى شایسته و لایق، قلههاى کمال و حکمت و فضیلت را پیمود، بر اثر این پرورشهاى ژرف و عالمانه رسول اکرم(ص) نمونه و برگزیده مکتب اسلام و سرآمد همگان در عصر پیامبر به شمار آمد و یگانه فرد مورد اعتماد و نخستین حامى مصطفاى پیامبران گردید، انگیزه امیر مؤمنان(ع) در همگامى با آخرین فرستاده الهى، ایمان به خداست و عشق سوزان تمام وجودش را احاطه کرده است، او از کودگى براى صیانت از اسلام و حمایت از خاتم رسولان لحظهاى با دشمنان کوتاه نیامد و به هیچ عنوان با اهل عناد سازش نکرد و عزت و عظمت خویش را در عبودیت حضرت حق و فداکارى در راه توحید جستجو نمود. آن حضرت در سیره تربیتى خویش به تکریم فرزندان خود مبادرت کرد و راه و رسم عزت و اقتدار معنوى را به آنان آموخت، آن امام مؤمنان براى آن که کرامتهاى انسانى را در اولاد خویش تقویت کند در حضور مردم از فرزندان خویش پرسشهاى علمى مىنمود و پاسخ سؤالات افراد را به آنان محوّل مىفرمود. روزى امام على(ع)، از امام حسن و امام حسین (ع) در چند موضوع سؤالاتى کرد و هر یک از آن دو بزرگوار با جملاتى کوتاه، جواب هایى حکیمانه و خردمندانه دادند، سپس حضرت على(ع) متوجه شخصى به نام حارث اعور، که در مجلس حاضر بود گردید و فرمود: این سخنان حکیمانه را به فرزندان خود بیاموزید زیرا موجب تقویت عقل، تدبیر و رأى صائب آنان مىگردد.(15) این رفتار مستقل و عزت نفس را در روحیه امام حسن(ع) و امام حسین (ع) ایجاد نمود و آن دو امام همام تحت این تربیتها چنان شخصیتى را بدست آوردند که رسول اکرم(ص) با این دو عزیزش بیعت کرد با آن که سن آن دو بزرگوار از شش سال کمتر بود.(16) در یک روز جمعه خلیفه دوم بر فراز منبر بود، امام حسین(ع) که دوران خردسالى را سپرى مىکرد وارد مسجد کردید و خطاب به خلیفه گفت: از منبر پدرم به زیر آى.
خلیفه گریست و گفت: راست گفتى این منبر از آن پدر توست نه پدر من! چون عدّهاى تصوّر مىکردند امام حسین(ع) در آن مجلس عمومى و در سنین صباوت به سفارش پدرش چنین اعتراضى را بر زبان آورده است و این وضع مشکل آفرین خواهد شد. امام على که در آن مجلس حضور داشت، از جاى برخاست و خطاب به حاضران فرمود: سوگند به خداوند گفته فرزندم از من نمىباشد. خلیفه نیز قسم یاد کرد و گفت: یا اباالحسن راست مىگویى، من هرگز شما را در اظهارات فرزندت متهم نمىکنم، حسین را مىشناسم او شخصیت ممتاز و اراده مستقلى دارد و این سخن برگرفته از تفکّر اوست.(17)
عواطف رسول اکرم(ص)، بذرهاى عظمت
امام حسن(ع) و امام حسین(ع) مورد توجه رسول اکرم(ص) بودهاند و شدت اشتیاق پیامبر نسبت به این دو فرزند موجب شده بود که همگان آن دو کودک را تکریم کنند و دوست بدارند، بدیهى است آن آخرین سفیر الهى جویبارى از چشمه جوشان خویش را در وجود آن دو بزرگوار جارى و سارى مىدید که این گونه در برخورد با آن بزرگواران از خود محبت بروز مىداد و شدیدترین عواطف را نثارشان مىنمود، آن پیامبر الهى با دیده درون و بصیرت باطن و از وراى زمان و مکان حقایقى را مشاهده مىکرد و با چشم دل مىدید که فرزندانش براى بازگرداندن عزّت به اسلام و مسلمین کوشش مىکنند و در این راه جانبازى مىنمایند. بیش از شصت تن از علماى اهل سنت با اندک اختلافى و با سندهاى گوناگون از رسول اکرم(ص) نقل کردهاند: «حسین منّى و انا من حسین»(18)
از یعلى بن مرة نقل شده که روزى ما را به همراه رسول خدا(ص) به صرف غذایى دعوت کرده بودند، هنگامى که براى صرف غذا بیرون رفتیم ناگاه حسین(ع) را دیدیم که در راه بازى مىکرد، وقتى رسول خدا(ص) او را دید، شتابان پیشاپیش مردم رفت و دستهاى خود را گشود تا آن فرزند را در آغوش گیرد ولى آن فرزند به این سو و آن طرف مىگریخت و با این کار خود تبسّم بر لبان پیامبر مىنشانید تا سرانجام آن نبىاکرم(ص) امام حسین(ع) را در آغوش گرفت و یک دست خود را بر چانه او نهاد و دست دیگرش را بر سر آن طفل گذارد و سپس گونه بر گونهاش گذاشت و فرمود: «حسین منّى و انا من حسین احبّ اللّه من احبّ حسیناً الحسین سبط من الاسباط؛(19) حسین از من است و من از حسین هستم خداوند دوست بدارد هر کس که حسین را دوست دارد، حسین سبطى از اسباط است.»
عدهاى از مشاهیر اهل سنت همچون نیشابورى در معرفة الحدیث، محب الدین طبرى در ذخائر العقبى، دمیرى در حیاةالحیوان و علامه گنجى در کفایة الطالب و گروهى دیگر به سندهاى متعدد از ابى هریره روایت کردهاند که رسول اکرم(ص) دست فرزندش «حسین» را در دستان مبارک خویش مىگرفت و او را روى پاها و سینه خویش بلند مىکرد و مىفرمود: «اللهم انّى احبّه فأحبّه و احبّ من یحبّه؛(20) خدایا من او را دوست دارم تو هم او را دوست بدار و دوست دار هر کس که او را دوست دارد.»
بدیهى استکه این ابراز عواطف از روابط عادى پیامبر و امام حسین(ع) فراتر بوده و در آن حقیقتى ژرف و جاویدان نهفته است خصوص آن که حضرت محمد(ص) تأکید مىفرمایند حسین از من است و من از اویم، این نکته مؤید این واقعیت مىباشد که امام حسین(ع) اوضاع نابسامان امت جدش را با قیام خویش اصلاح مىکند و عزت راستین را در این قیام به پیروان حق اختصاص مىدهد و پیروزى واقعى را بدست مىآورد.او با یاران وفادار خویش که عشق خدا در دل و شور جانبازى در راه حق را در سر داشتند شورى در تاریخ بشر درانداخت که شهادت نام داشت و طنینى به نام عاشورا را در گنبد افلاک درافکند و با تقدیم همه هستى خود و خاندان و یارانش در راه حق سرمشق گردید براى همه رهروان طریق حقیقت. آن امام با اقدام به موقع و شجاعانه خویش پرده از سیماى کریه دستگاه فاسد بنى امیّه برافکند و پایههاى آن را متزلزل ساخت و گام اساسى را در راه عظمت اسلام و مسلمین برداشت و بنابراین به هدف اصلى خود که حفظ عزت اسلامى بود، نائل آمد و این مسایل بود که رسول اکرم(ص) مىخواست با برخوردهاى عاطفى آن هم در حضور مردم به همگان ثابت کند که تلاش و مجاهدت امام حسین(ع) مورد تأیید من است و همانگونه که آن حضرت جامعه را از جاهلیت و کفر و شرک رهانید امام حسین(ع) مردم را از جاهلیت اموى نجات داد و درس عزت، آزادگى و ایثار را به همه طالبان حق آموخت. با توجه به این که عزت مختص خدا و رسولش و مؤمنین است و از طرف دیگر قرآن مىفرماید: «لقد کان لکم فى رسول اللّه اسوة حسنه؛(21) قطعاً براى شما در زندگى رسول خدا(ص) سرمشق و الگوى نیکو خواهد بود.» و از سوى دیگر حضرت محمد(ص) اهل بیت(ع) خویش را الگوى کامل معرفى نمودهاند مشخص مىگردد که هر کس طالب عزت الهى است در این مسیر باید بر رسول او تأسى جوید و سیره آن حضرت و جانشینان او را در زندگى فردى، اجتماعى و عبادى و اخلاقى الگوى خویش قرار دهد تا با پیمودن این راه معنوى به قله عظمت و عزّت گام نهد.
مکتب کمالات و فضایل عالى
هدف نهایى انسان رسیدن به کمالات عالى، پیوستن به عالم ملکوت و آراسته شدن به اخلاق الهى است، خداى متعال کشش و میل به سوى این هدف را در فطرت انسان قرار داده است. طریق وصول به این کمال همان صراط مستقیم است که درجات و مراتبى دارد و میان مراتب آن پیوند و اتصال ناگسستنى مىباشد در این طریق کسى مىتواند رهبر رهروان صراط مستقیم باشد که خود این مسیر را پیموده و به هدف نهایى رسیده باشد و لازم است همواره در میان انسانها چنین فرد برگزیدهاى که در ارتباط مستقیم با جهان غیب و عالم ربوبى است وجود داشته باشد تا واسطه فیض میان علم ربوبى و نوع انسانى گردد. امام فرد کاملى است که به تمام عقاید و حقایق توحید معتقد و به اخلاق و صفات کمالى آراسته است و همه کمالاتى که از جانب خداى متعال اعطا شده و ممکن است در افراد تحقق یابد در شخص او صورت عینى به خود بخشیده است، امام مجراى فیوضات الهى و واسطه بین آدمیان و عالم غیب است و پیشرو قافله سالار انسانیت مىباشد، چنین وجود مقدّسى با عالم غیب در ارتباط است و درهاى کمالات الهى به رویش گشوده است و تحت تربیت و هدایت و ولایت مستقیم پروردگار جهان زندگى مىکند.
گرچه امامان معصوم(ع) همه از خاندان رسول اکرم(ص) و داراى قرابت نسبى با او هستند اما چنان نیست که امامت همچون میراثى به آنان برسد بلکه مطالعه در زندگى هر یک از آنان این حقیقت را ثابت مىکند که هر کدامشان به گواهى اعمال و رفتار و شخصیتشان داراى صلاحیت و شایستگى لازم براى احراز مقام امامت بودهاند، هر یک از آن وجودهاى مبارک برترین شخصیت زمان خود و یگانه روزگار خویش بودهاند به طوریکه بعد از گذشت قرنها نه تنها هنوز هم چون فروغى فروزان بر تارک تاریخ علم، حکمت، معرفت و معنویت مىدرخشد بلکه روز به روز بر پرتو افشانى آنان افزوده مىشود تا امامان برحسب شرایط زمان خود به انجام وظیفه خطیر الهى خویش مبادرت کرده و در آن زمینه الگویى زنده و سرمشقى گویا براى امت اسلام گردیدهاند.
حضرت امام حسین(ع) در شرایط خاصى زندگى مىنمود، پیروان اهل بیت(ع) در هالهاى از رنجها و فشار و اختناق، روزگار مىگذرانیدند، فضاى دنیاى اسلام با تحریفات اموى آلوده شده و مقدمات بىدینى و شرک فراهم آمده بود، فرهنگ والاى قرآن و سنت نبوى در معرض تباهى و تحریف قرار گرفت، مشعل عدالت خاموش و ابرهاى تیره جهالت مانع تابندگى خورشید علم و معرفت گشت و مردم به سوى جاهلیت سوق داده شدند. این گونه شرایط آشفته که جامعه اسلامى را در باتلاق ذلت و حقارت و عقب افتادگى فرو برده بود موجب گردید که امام سوم به حرکت بنیادى عاشورا دست بزند و پس از آن همه فساد و تباهى، موضع آن فروغ امامت در برابر دشمنان قرآن و رسول اکرم(ص) موضع قیام گردید و امام حسین(ع) به سوى برپاکردن مشعل عزت آفرین عاشورا روان گشت تا در دل تاریکىها روشنى بیافریند و حماسهاى جاویدان را در تاریخ بشریت بنیان نهد و مکتبى را تأسیس کند که به اعتلاى روحى انسانها منجر شود و در پرتو تربیتهاى حسینى، آدمى براى خود حرمت و عزت قائل شود و کرامت خویش را در همه حال حفظ کند و در برابر حوادث و ناملایمات شکستناپذیر گردد و به صلابت و استوارى برسد، انسانى که این گونه خود را در چشمه پربهره عاشورا شستشو دهد هرگز به دنائت و فرومایگى تن نمىدهد و در برابر توان فرساترین مصائب مقاومت مىنماید.این گونه سربلندى و عزت را حضرت امام حسین(ع) در پرتو پرهیزکارى، عبادت و فداکارى بدست آورد و خداوند چنین صلابتى را به او تفویض نمود و آن امام هم به مشتاقان حق آموخت که چگونه مىتوان به این درجه استوار رسید.
فرهنگ عاشورا از ذلت و عزت چهره دیگرى نشان داد. بر سر هدف ماندن و در آن جان دادن عزت است، از هدف مقدس دست برداشتن و به دلیل ترس از مرگ عقبنشینى کردن مساوى با ذلت مىباشد. مشکل اساسى بنى امیه در این بود که با امامى روبرو شدند که نه مىتوانستند از راه تمایلات نفسانى در او نفوذ کنند و نه از راه لشکر کشى، قتل و غارت. سید شهیدان، شدائد و سختىها را با سیمایى بشّاش و ابهت معنوى و اقتدارى روحانى استقبال مىکرد. پایدارى، استقامت، مناعت طبع و عزّت نفس او فوق العاده بود. آنگاه که شمر بن ذى الجوشن با فرمانى شدید مبنى بر جنگ با امام یا تسلیم مطلق او به کربلا وارد گردید، عمر سعد پس از آگاهى از دستورات عبیداللّه بن زیاد، به شمر بانگ زد و گفت: واى بر تو! کار را بر من تباه کردى. به خدا قسم حسین کسى است که روح پدرش على(ع) میان دو پهلوى اوست، و هرگز تسلیم نمىشود(22) و بنا به نقلى دیگر گفت: سوگند به خداوند حسین مناعت طبع و زورنشنوى را در میان دو پهلوى خود دارد.(23) آن انسان والا در روز عاشورا در حالى که میان آن همه دشمن خون آشام و لجوج محصور بود و بسته شدن آب و ناله و فریاد زنان و اطفال، امام را به شدت ناراحت مىنمود و خطر مرگ، او و فرزندان، برادران و یارانش را تهدید مىکرد و آینده خوفناکى در انتظار زنان و فرزندان و اطفالش بود با کمال اطمینان و اعتماد به نفس به یارانش فرمود:خداوند به کشته شدن شما و من در این روز اجازه داده است خویشتن دارى نمائید و جهاد کنید. این خداى من است که اجازه داده است من و همه یاران پیر و جوانم امروز در راه حق و به دلیل پایدار ماندن فضیلت و عدالت، طعمه شمشیر بنى امیه گردیم و اهل بیتم پیوسته به اسارت افتند تا کلمه عزت در قاموس زندگى من ثبت گردد و مردم بدانند حقیقت آن نیست که پیوسته دست ظالم را ببوسد و او را در مقدرات مردم آزاد بگذارند.(24)
عبیداللّه زیاد، کارگزار اموى در بصره و کوفه، چون خواست پس از هلاکت یزید از بصره بگریزد، لباس زنانه به تن کرد و مردى را پشت سرش سوار کرد که به شورشیان مىگفت: کنار روید، این زن از خاندان من است، به حرمسراى عبیداللّه بن زیاد آمده بود! اکنون مىخواهم او را ببرم. او با این شیوه ننگین و توأم با حقارت و ذلت گریخت و با تمسک به پستى و خوارى خود را از مرگ نجات داد.(25)
اما سومین فروغ امامت و ستاره پرتابش حماسه و ایثار در بحبوحه حوادث خونین روز عاشورا در میان خیل کثیرى از دشمنان و در حالى که در محاصره کامل سپاه تباهى و پلیدى قرار گرفته بود، وقتى با پیشنهاد بیعت با یزید روبرو گردید تا از آن معرکه خونین و اضطراب برانگیز رهایى یابد در نهایت شهامت ، عظمت فضایل انسانى و شکوه عزت و کرامت را نشان داد و اعلام فرمود:
«واللّه لااعطیکم بیدى اعطاء الذلیل و لاافرّ فرار العبید؛(26) سوگند به پروردگار، هرگز دستم را همانند دست افراد ذلیل و زبون به شما نمىدهم و همچون بردگان از مقابل شما نمىگریزم.»
روز عاشورا آنگاه که عدّهاى از یاران امام به شهادت رسیدند، او به جاى این که با مشاهده پیکر خونین آن فداکاران با اخلاص، نگران و محزون گردد و دست تضرّع به سوى دشمنان دراز کند با استوارى و استقامت کامل فرمود: به پروردگار قسم به هیچ کدام از خواستههاى اینها تن در نمىدهم تا خداى خویش را ملاقات کنم در حالى که به خون خود آغشتهام(27) بدین گونه امام طریق خود را اعلام نمود تا تمامى حق جویان به شیوه او تأسى کنند و جز در برابر خدا سرفرود نیاورند و بندگى نکنند از این جهت در سخنى دیگر خطاب به افراد زبون و ذلت پیشه فرمود: «هیهات منّا الذّلّه(28) هیهات که ما زیر بار ذلت برویم» و پس از آن تصریح فرمود: در قیام او شکستى وجود ندارد.
منطق حسینى و امتناع از بیعت
محور منطق امام حسین(ع) این است که زندگى در زیر سلطه اهل ستم و افراد ضد حق مرگ است و کشته شدن در راه مبارزه با آنان حیات آفرین مىباشد: «انّى لاارى الموت الّا السعادة و لاالحیوة مع الظالمین الّا برماً؛(29) به درستى که من مرگ در راه مبارزه با حکومت ستمگران را نابودى تلقى نمىکنم بلکه این مرگ را زندگى توأم با سعادت و زیستن با ظالمان را مرگى آمیخته به فلاکت مىدانم». این بیان درخشان امام اساس خطبه و نامههاى نورانى او را تشکیل مىدهد و هماهنگى و همگامى حرکت او را با بعثت نبوى و مجاهدتهاى حضرت على (ع) به اثبات مىرساند و ریشههاى اصلى نهضتش را روشن مىکند. در این سخن نکتهاى نهفته که تجلّى آن را افزایش مىدهد و آن این که نه تنها تسلیم در برابر ظالم بلکه اساساً زیستن با اهل ستم را امام مرگى راستین مىداند. منطق امام حسین(ع) این است که حتى اگر امویان و غاصبان حکومت و افراد ضد قرآن و سنت نبوى، مرا مورد اکرام و حمایت قرار دهند، بازهم زندگى با آنان را زبونى و خوارى مىدانم و این گونه سازش ننگى است که با ایمان و کرامت انسانى سازگارى ندارد، همزیستى و موافقت و سکوت در برخورد با متجاوزان به حریم الهى روا نمىباشد تسلیم در مقابل ستمگران براى اعتقادات دینى خطر اساسى دارد و باید مرگ سرخ توأم با شرافت را بر زندگى سیاه ذلیلانه ترجیح داد و به حماسهاى شکوهمند که شیوه مردان حق است مترنم گردید، سرچشمه این نگرش و بینش شگفتانگیز و شهامتى وصفناپذیر ایمان و باورى راستین است که دل و روح مردان خدا را از تعلّقات مادى و فناپذیر مىرهاند و به ابدیّت پیوند مىزند و آنها را از روى اختیار و اشتیاق به قربانگاه حق مىبرد و چنین ایمانى در حد بسیار عالى در تمامى مراحل زندگى آن امام و یارانش قابل مشاهده است.
چنین ویژگىهایى موجب گردید که رسول اکرم(ص) درباره امام حسین(ع) بفرماید: «انّ الحسین بن على مصباح الهدى و سفینة النجاة و امام خیرٍ و یمنٍ و عزّ و فخرٍ؛(عیون اخبارالرضا، ج 1، ص 60) حسین بن على(ع) چراغ هدایت، کشتى نجات و پیشواى سعادت و خجستگى و امام عزت و افتخار است. مسأله عاشورا یک نزاع عادى و معمولى میان حاکمى فاسد و رهبرى فداکار نبود بلکه حضرت اباعبداللّه به عنوان بزرگترین پاسدار اسلام ناب محمدى موقعیت حاکم بر اسلام و مسلمین را به گونهاى مىبیند که اگر اقدامى عاجل انجام نگیرد زحمات رسول اکرم(ص)، فداکارىهاى امیرمؤمنان(ع) تلاشهاى فاطمه زهرا(س) و امام حسن مجتبى(ع) و یاران آن بزرگواران خنثى خواهد گردید.
یزید و مزدوران اموى در شهر پیامبر چنین خواستهاند که قبل از انتشار هلاکت معاویه و پیدایش عکس العملهاى مردم درباره گذشتههاى معاویه و شومى خلافت بنا حق یزید از امام حسین بیعت بگیرند تا در توطئههاى ناجوانمردانه خود توفیقى به دست آورند. امام بدون هیچ درنگ و تأمّلى خطاب به عبداللّه بن زبیر که آشفته و نگران بود و آیندهاى مبهم و دوراهى خطرناکى را در مقابل خویش مشاهده مىکرد و نظر امام را در خصوص بیعت با یزید جویا شده بود، فرمود: من هرگز با او بیعت نمىکنم زیرا یزید مرد شرابخوار، سگباز، آلوده به انواع معاصى و ستمها و غرق در آلودگى و تباهى مىباشد و شایسته خلافت و لایق زمامدارى مسلمانان نخواهد بود و با همین اندیشه و عزم راسخ، حاکم مدینه(ولید) را ملاقات مىکنم.
امام که آشفتگى و سراسیمگى را در چهره عبداللّه زبیر ملاحظه مىنمود با ارادهاى راستین و درک راه مقاومت و مبارزه براى حفظ حیات دینى جامعه به وى یادآور شد: من کسى نیستم که زیر بار ذلّت روم و با بىتدبیرى خود را به آسانى در پنجه دشمن اسلام و قرآن گرفتار سازم.آنگاه به نزد حاکم مدینه رفت و به وى تفهیم نمود: من حسینم و به راه امویان نه تنها گرایشى ندارم بلکه به حکم مسؤولیت شرعى و دینى و مقام ولایت موظف به مبارزه و مخالفت با ناپاکان مسلماننما هستم و چون خواست از نزد وى برود، مروان که در آنجا حضور داشت با غرور خاصى ولید را خطاب کرد و گفت: دست از او مدار، اکنون فرصت مناسبى است که یا از او بیعتگیرى یا کارش را یکسره نمایى، امام با شنیدن نغمههاى شوم مروان برآشفت و او را با نهایت کوچکى و پستى خطاب کرد و فرمود: اى فرزند بد کارى، نه تو و نه ولید، هیچ کدامتان نمىتوانید مرتکب چنین کشتارى شوید، حال که سخن بدینجا رسید، گوش کن تا برایت حقیقت را بگویم، مائیم خاندان نبوت و رسالت، فرشتگان آسمانى در خانه ما رفت و آمد مىنمودند و خداى بىهمتا ما را در آفرینش هستى مقدم داشت و مهر خاتمیت بر خاندان ما زد. یزید مردى فاسق و قاتل، معصیت کار و گناهکار است. مثل من، با مثل او هرگز بیعت نمىکند. مروان و ولید که در انتظار چنین مقاومتى از جانب سالار شهیدان نبودند در برابر اقتدار معنوى امام حسین(ع) مبهوت ماندند و آن حضرت بىدرنگ بدون آن که فرصتى به آن نابکاران بدهد محل اقامت ولید را ترک نمود.
با این همه مروان آرام نگرفت و در فکر نقشهاى بود تا با اجراى آن امام سوم را به بیعت با یزید وادار نماید به همین دلیل تصمیم گرفت بار دیگر با امام روبرو شود و آخرین نغمههاى شوم را از حلقوم خویش خارج نماید. او در دیدارى خطاب به حسین بن على(ع) گفت: اى اباعبداللّه من تو را نصحیت مىکنم! نصایح مرا گوش کن و بپذیر و با یزید بیعت کن که براى دین و دنیایت بهتر است. امام در جوابش با صراحت و شهامت فرمود: بر اسلام سلام باد هنگامى که رهبرى امت اسلامى به عهده فردى چون یزید ناپاک گزارده شود. به خدا قسم از جدم رسول اکرم(ص) شنیدم که فرمود: رهبرى آل ابى سفیان حرام است.(30) محمد حنفیه فرزند امیرمؤمنان على(ع) خدمت امام حسین(ع) رسید و از سرخیرخواهى به آن حضرت توصیه نمود که براى خوددارى از بیعت با یزید به جایى دور دست رود و مردم را به یارى فراخواند و بدین ترتیب از جنگى نابرابر و کشته شدن بپرهیزد. امام در جوابش فرمود:برادرم! به خدا سوگند اگر در تمام دنیا هیچ پناهگاهى نباشد هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد.(31) بدین گونه با وجود همه توصیهها در ماندن و بیعت نمودن با یزید و یا رفتن و گریختن از پیش دشمنان، امام حسین(ع) در تدارک نهضتى بود که براى همیشه به همگان درس عزت آموزد و در واقع امتناع از بیعت سرآغاز عزتمندى قیام کربلا گردید و از آن زمان پیوسته پیام عزت آفرین حسینى تکرار گردید و هیچگاه و تحت هیچ شرایطى امام از این هدف دست برنداشت و برعکس تصور تمام کج بینها و کوتاه فکرىها از اولین گام تا آخرین قدم استوار ماند و در اصل مبارزه با حکومت امویان در هیچ مرحلهاى تغییر نیافت.
استوارى و استقامت در راه احیاى حق
در فاصله بین مکه و مدینه، امام حسین(ع) از راه اصلى که زیر نظر عمّال حکومت اموى بود، طى طریق مىنمود، پیشنهاد کسانى را که مىگفتند همچون عبداللّه زبیر از راه فرعى برود تا از یورش دشمن مصون بماند نپذیرفت و با اتکا به خداوند متعال و بىاعتنا به قدرت پوشالى یزید فرمود: به خدا سوگند از راه فرعى که مسیر خائنان متوارى است نمىروم بلکه راه اصلى را که طریق آزادگان است پى مىگیرم تا به آنچه خواست خداوند است، نایل گردم.(32)
چون حرّ بن یزید ریاحى راه را بر امام و همراهانش بست و حضرت را از مرگ ترسانید آن فروغ فروزان شهادت، با شهامت فرمود: شأن من همچون کسى نیست که از مرگ بهراسد. چقدر مرگ در راه رسیدن به عزت و حیات بخشیدن به حق راحت است، مردن در راه عزت جز زندگى جاویدان نمىباشد و زیستن با ذلت با مرگ یکسان است. آیا مرا از مرگ مىترسانى. تیرت به خطا رفته و تصوّرت تباه است، من کسى نیستم که از مرگ نگران باشم، منش من والاتر و برتر از این است و همت من عالىتر از آن مىباشد که به دلیل خوف از مردن، ذلت ستم را پذیرا باشم و آیا شما بر بیش از به قتل رسانیدن من قدرت دارید؟ مرحبا به کشته شدن در راه حق تعالى که شما قادر به نابودى مجد و عزّت و شرف من نخواهید بود. پس در این صورت از کشته شدن بیمى ندارم.(33)
هنگامى که امام در برابر سماجت و پافشارى حرّ قرار گرفت و سیماى اهریمنى جنگ را آشکارا مشاهده کرد، در مقابل یاران شجاع و فداکار خویش ایستاد و خطبهاى پرهیجان ایراد فرمود که مضامین آن تا اعماق روح و روان هر انسان آگاه و بیدار اثر مىگذارد. در فرازى از این خطبه آمده است:اى یاران من، مىبینید که چگونه بلا و شدت بر ما وارد گردید به درستى که راه و رسم زمانه دگرگون گردیده و چهره کریه و زشت آن هویدا گشته است و از نیکوئى و امور معرفت جز اندکى ناچیز و فریبنده نمانده است و زیستن در این شرایط سخت، ناگوار مىباشد آیا نمىنگرید که کسى طالب حق نیست و از باطل گریزان نمىباشد، در چنین وضعى مرد خدا ناگریز باید مشتاق مرگ باشد و لقاى حق را آرزو کند و من در این گونه اوضاع مرگ را جز خوشبختى و زندگى با اهل ستم و ناپاکان را چیزى جز ذلت و زبونى نمىبینم.(34)
در روز عاشورا، آن گاه که سپاه ستم رویاروى امام و یارانش قرار گرفت و لشکر عمر سعد از هر سو امام و یارانش را چون نگین انگشترى در میان گرفت، آن وجود مقدس از بین سپاه خویش بیرون آمد و در برابر صفوف دشمن قرار گرفت و سخنانى آموزنده و حماسى را که یادآور عزت عاشورایى بود بر زبان جارى نمود و فرمود: آگاه باشید که این فرومایه «عبیدالله» فرزند فردى پست مرامیان دو راهى شمشیر و زبونى قرار داده است، هرگز ما زیر بار ذلت نمىرویم زیرا خداوند، رسولش و مؤمنان از این که به چنین ننگى روى آوریم شرم دارند و دامنهاى مطهر و مادران و انسانهاى پاک و اندیشههاى غیرتمند و نفوس با شرافت، جایز نمىدارند که ما پیروى از لئیمان و اهل دنائت را بر قتلگاه انسانهاى با کرامت و نیک منش ترجیح دهیم.(35)
امام خطاب به سپاه پلیدى کوشید کرامت انسانى و عزت ایمانى آنان را شکوفا نماید و آنان را از آلودگى حقارت و ذلتى که بدان گرفتار شده بودند برهاند. بعد از این سخنان هشدار دهنده و عبرتآموز و بیان اهداف پاک و مقاصد والاى خویش عدهاى از کوفیان را که از وى دعوت کرده بودند تا او به کوفه آید و اکنون در پیشاپیش لشکر دشمن قرار گرفته بودند، مخاطب قرار داد و به آنان فرمود: اى شبث بن ربعى، اى حجاربن ابجر، اى قیس بن اشعث، اى یزید بن حارث، مگر شما نبودید که به من نامه نوشتید و در آن ذکر نمودید که میوهها رسیده، بوستانها و باغستانها سرسبز و خرم گشته و چاهها پرآب شدهاند. و به سوى سپاه مجهز و مهیایى که آماده اطاعت هستند بشتاب. آنان که بندگى دنیا طلبان را پذیرفته بودند واقعیت را انکار کردند و گفتند ما جزء نویسندگان نامه نبودیم. در این حال قیس بن اشعث خطاب به امام عرض کرد: چرا به فرمان عموزادگان خود گردن نمىنهى، سوگند به خداوند مطابق میل تو عمل مىکنند و از ایشان شرى به سویت نخواهد رسید در این لحظه امام حسین(ع) فرمودند:نه به خدا سوگند همچون زبونان تسلیم نمىشوم و همچون بردهها گردن نمىنهم.(36)
او در زیر آفتاب گرم و سوزان کربلا در میان کوفیان بىوفا، در بین دشمنان فراوان و در حالى که مرگ همچون اژدهایى مهیب براى فرو بردن او و اصحابش دهان باز کرده و زنان و کودکانش را تهدید به اسارت و یتیمى مىکرد و در خیمههایش قطرهاى آب یافت نمىشد و از اطفال خویش جز ناله العطش و فریاد واابتاه نمىشنید و افغان اهل بیت دل سخت سنگ را مىگداخت و در آن لحظههاى حساس به عنوان قهرمانى شکستناپذیر و رهبرى عزت آفرین و انسانى داراى مناعت طبع و صاحب رأى مستقل توحیدى، پس از سپاس و ثناى الهى و درود بر محمد و آل او و فرشتگان و فرستادگان الهى، خطاب به کوفیان جفا پیشه فرمود: هلاکت و نابودى بر شما باد، ما را با اشتیاق فراوان به یارى خواندید و ما هم به یارى شما شتافتیم. همان شمشیرى را که ما به دست شما دادیم به رویمان کشیدید و همان آتشى را که براى نابودى دشمنان خود و شما آماده بود برما افروختید. آنگاه با دشمنان خود همدست شدید، بر ضد دوستان و خیرخواهان خویش گردآمدید بى آن که در میانتان عدالتى گسترده باشند یا به آینده آنان امیدى بسته باشید. واى بر شما چرا آنگاه که هنوز شمشیرهایتان در نیام و دلهایتان آرام بود و تصمیم قطعى نگرفته بودید دست از ما بر نداشتید.(37)
آنگاه امام سرودههاى «فروة بن مسیک» صحابى را که حاوى دنیایى از کرامت و بزرگوارى است بر خواند که درفرازى از آن آمده است: اگر شما را شکست دادیم، از قدیم چنین بودهایم، تازگى ندارد و اگر ما با شکست نظامى و ظاهرى مواجه گردیم مغلوب نشدهایم زیرا پیروزى و عزت با حقیقت است ما با ترس و کور دلى خود نگرفتهایم و اگر کشته شویم، تقدیر چنین است که به شهادت نائل گردیم.(38)
در اوج حماسه آفرینى، امام آنگاه که به عرصه رزم گام نهاد تا لحظهاى که به شهادت رسید در رجزهایش این نکته فروزندگى داشت:
الموت خیرٌ من رکوب العار
والعار أولى من دخول النار(39) مرگ از قبول ننگ بهتر است و این حالت(شکست ظاهرى) از ورود در آتش سزاوارتر است. او در تمامى لحظات پراضطراب عاشورا به مشتاقان معرفت و عزت مىآموزد که باید تنها در برابر خداوند تسلیم بود و در مقابل هر قدرتى نباید سرخم آورد و مرگ بر ذلت و زبونى پذیرش سخن زورگویان رجحان دارد.
آزمایش سخت، موفقیتى درخشان
در شب عاشورا آنان که عزت و استوارى خویش را در همراهى با حماسه عاشورا جستجو مىکردند، در آزمایشى سخت، موفقیتى نیکو بدست آوردند، زیرا چون امام در خطبهاى فرمود: به همه اجازه مىدهم با رضایت من بروید و از تاریکى شب استفاده کنید و از اطرافم پراکنده شوید زیرا این قوم در پى من هستند، همه افراد خاندان و یارانش خاطرنشان ساختند: استوارى خود را بر همراهى با آن حضرت و غیرت و حمیت خود را در دفاع از حق مىدانند و تأکید نمودند هرگز امام خود را رها نمىکنیم و کشته شدن در رکاب امام حسین(ع) را کرامتى تلقى کردند که جاویدان است و پایان نمىپذیرد، آنان تصریح نمودند که اگر کشته شدیم به عهد خویش وفا نمودهایم و تکلیف خود را به درستى انجام دادهایم.(40)
امام حسین(ع) که یاران خود را این چنین وفادار، مقاوم و شکستناپذیر دید، در حق همه آنان دعا کرد و از پیشگاه پروردگار متعال براى این فداکاران طلب پاداش نیک نمود و خبر شهادت همه را اعلام فرمود. حماسه سازان عاشورا با استماع این خبر نه تنها نگران نشدند بلکه به دلیل دست یافتن به چنین توفیقى گفتند: سپاس خداوندى را که به سبب یارى رساندن به تو، ما را کرامت اعطاء نمود و با کشته شدن همراه تو، عزت و شرافت نصیبمان گشت. اى فرزند فرستاده خداوند آیا نباید خشنود باشیم که در بهشت با تو مىباشیم.(41)
شکست ناپذیرى و صلابت قهرمانان کربلا تا بدان حد بود که حتى اهل بیت امام حسین(ع) نیز که بر حسب ظاهر توسط دشمنان اسیر گردیدند، بیمى به دل خویش راه ندادند و با سخنانى شیوا و رساء و بلیغ به دفاع از اهداف قیام کربلا پرداختند و دشمن را در محل حکومت و فرمانروایىاش افشا ساختند.
زینب کبرى، به عنوان بانوى شجاع کربلا پس از تحمّل رنجها و مصائب فراوان و مشاهده کشته شدن برادران، فرزندان و عدّهاى از برادرزادگان با ایراد خطبه آتشین، افشاگرانه و مستند خود، یزید و اعوان و انصارش را به هراس افکند.(42) ایراد خطبهاى این گونه در درباره کسى که خود را حاکم جهان اسلامى مىداند و حدود نیمى از دنیا زیر سلطهاش قرار دارد و کشورهاى مهمى چون ایران، عراق، عربستان و ترکیه را همچون استانهایى تلقى مىکند، از سوى بانویى که ظاهراً در چنگال دشمن بىرحم و مکار اسیر است نشانى از شجاعت، کرامت و عزت خواهر امام حسین(ع) است، فاطمه دختر امام حسین(ع) نیز در دربار عبیداللّه بن زیاد در کوفه و نیز در شام آن هم در حضور یزید به افشاى جنایات امویان پرداخت و از شرافت خاندان عترت دفاع کرد.
شکست ظاهرى امام حسین(ع) یک پیروزى مسلم و قطعى را به دنبال داشت که راه عزت را براى طالبان حق و کمالات انسانى گشود. امام خمینى در این باره فرمودهاند: «سید الشهداء(سلام اللّه علیه) از یزید شکست خورد، همه را کشتند. لکن همچو شکستى به رژیم معاویه داد که تا ابد دفنشان کرد...»(43) ایشان در جاى دیگر فرمودهاند: «سید الشهداء هم شکست خورد در کربلا اما شکست نبود این، کشته شد و زنده کرد یک عالمى را».(44)
زیرا براى انسانى که به عزّت حق دست مىیابد و براى حماسهاى که در دفاع از حق ترتیب داده مىشود شکستى نمىتوان متصور گردید. سید قطب ذیل تفسیر آیه 40 از سوره غافر براى اثبات پیروزى حق بر باطل و نصرت الهى که مدام نصیب مؤمنان مىگردد، از عاشورا مثال مىآورد و مىافزاید در صورت ظاهر و با معیارهاى کوچک، شهادت امام حسین(ع) یک هزیمت بود و در حقیقت و با ملاحظه معیارهاى عالى حرکت او به صورت فتح و ظفرى مهم جلوه مىنماید.(45) ابن ابى الحدید معتزلى در این باره نوشته است: سید و آقاى افرادى که ذلت را قبول نکردهاند، کسى که به مردم درس حمیّت و غیرت و مرگ زیر سایههاى شمشیر را آموخت و چنین مرگى را بر ذلت و دنائت ترجیح داد. امام حسین فرزند على بن ابى طالب(ع) است که به او و همراهانش امان داده شد اما از آنجا که مىخواست تن به ذلت ندهد، کشته شدن را بر چنین زندگى برترى داد.(46) با قیام عاشورا و شهادت امام حسین(ع) و یارانش عزت و کرامت انسانى جلوهاى درخشان یافت و دیگر بعد از این رویداد عظیم هیچ انسان مبارز و فرد آزادهاى عذرى ندارد و نمىتواند به هیچ وجه ستم و ذلت را تحمل کند، مصعب بن زبیر خطاب به سکینه دختر امام حسین(ع) گفته است: پدرت دیگر براى هیچ آزادهاى بهانهاى باقى ننهاده است. وى که خود را رقیب امام حسین(ع) براى خلافت مىدانست درباره آن حضرت گفته است: حسین مرگ شرافتمندانه را بر زندگى ذلتبار ترجیح داد و شعرى خواند که ترجمهاش این است که: مردان بزرگوارى از آلهاشم در برابر ستم مقاومتى به خرج دادند که براى بزرگان تاریخ نمونه است.(47) هنگامى که یاران مصعب از نزد او گریختند و او با چند نفر تنها ماند نیام شمشیر خود را شکست و گفت: پیشگامان بنى هاشم براى تمام طالبان عزت سنت پایدارى را بر جاى نهادند و مقتداى آنان شدند. با این کلام یارانش فهمیدند که او جز کشته شدن منظورى ندارد.(48)
امام خمینى(قدس سره) و عزت عاشورایى
امام خمینى در بیانات خود کراراً آموزههاى عزت آفرین عاشورا را مورد تأکید قرار دادهاند: «حضرت سیدالشهداء(ع) به همه آموخت که در مقابل ظلم، در مقابل ستم و در مقابل حکومت جائر چه باید کرد با این که از اول مىدانست که در این راه که مىرود راهى است که باید همه اصحاب خویش و خانوادهاش را فدا کند و این عزیزان اسلام را براى اسلام قربانى کند. لیکن عاقبتش را هم مىدانست. اگر نبود این نهضت، نهضت حسین(ع) یزید و اتباع یزید اسلام را وارونه به مردم نشان مىدادند...و علاوه بر این در طول تاریخ آموخت به همه که راه همین است، از قلّت عدد نترسید...افراد ممکن است کم باشند لیک در کیفیت توانا باشند و سرافراز...»(49)
امام خمینى از نسل همین حماسه آفرینان بود و او نیز همانند اجداد طاهرینش هرگز زیر بار ذلت و ستم نرفت، رنج زندان، تبعید و آوارگى را پذیرا گردید، براى خطرات جانى مهیا گشت ولى حسرت یک سازش جزئى و مختصر را بر دل طاغوت و استکبار نهاد. او در یکى از بیانات خویش فرمود: من اکنون قلب خود را براى سرنیزههاى مأمورین شما (حکومت پهلوى) حاضر کردهام ولى براى قبول زورگویىها و خضوع در مقابل جبار(ى)هاى شما حاضر نخواهم کرد.(50)
وقتى امام را دستگیر کردند و براى زندانى که احتمال کشته شدن هم در پى آن بود به تهران انتقال مىدادند، در راه به مأموران دستگیر کننده خود آرامش قلب مىدهد و به آنها سفارش مىکند نترسید. امام در خاطرهاى مىگوید: من دست گذاشتم روى پاهایشان، گفتم من هستم ناراحت نباشید. من تا با شما هستم مضطرب نباشید. خلاصه به یک کیفیتى تسکین پیدا کردند و این اضطراب از اینها برطرف گردید.(51) این شجاعت بدون تردید از این امر نشأت مىگرفت که آن روح قدسى خود را از اسارت تمایلات نفسانى و امیال دنیوى و فناپذیر رهانیده بود و این رشد معنوى و کمالات و وارستگى را در مکتب امام حسین(ع) آموخته بود. چنانچه خود در بیاناتى به چنین حقیقتى اشاره مىکند: «ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداکارى آغاز شد. ماهى که خون بر شمشیر پیروز شد، ماهى که قدرت حق، باطل را تا ابد محکوم و داغ باطله بر جبهههاى ستمکاران و حکومتهاى شیطانى زد. ماهى که امام مسلمین، راه مبارزه با ستمکاران تاریخ را به ما آموخت. ماهى که باید مشت گره کرده آزادى خواهان و استقلال طلبان و حق گویان بر تانکها و مسلسلها و جنود ابلیس غلبه کند و کلمه حق، باطل را محو نماید.»(52)
امام خمینى همچون جدش امام حسین(ع) در هیچ شرایطى از مواضع اصولى خود دست بر نداشت و در مقابل استکبار و اهل شرک و نفاق فریاد برآورد: «هیهات که خمینى در برابر تجاوز دیو سیرتان و مشرکان و کافران به حریم قرآن کریم و عترت رسول خدا و امت محمد و پیروان ابراهیم حنیف ساکت و آرام بماند و یا نظارهگر صحنههاى ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خویش براى اداى واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نمودهام و در انتظارفوز عظیم شهادتم، قدرتها و ابرقدرتها و نوکران آنان مطمئن باشند که اگر خمینى یکه و تنها بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت پرستى است ادامه مىدهد و به یارى خدا در کنار بسیجیان جهان اسلام خواب را از دیدگان جهانخواران و سرسپردگانى که به ستم و ظلم خویشتن اصرار مىنمایند سلب خواهد کرد.»(53)
سخنان ذیل را امام خمینى با تأثیر پذیرى از حماسه عاشورا و خطبههاى پرهیجان امام حسین(ع) بیان فرموده است: «من به تمام دنیا با قاطعیت اعلام مىکنم که اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دین ما بایستند ما در مقابل همه دنیاى آنان خواهیم ایستاد و تا نابودى تمام آنان از پاى نخواهیم نشست یا همه آزاد مىشویم و یا به آزادى بزرگترى که شهادت است مىرسیم... و از مرگ شرافتمندانه استقبال مىکنیم ولى در هر حال پیروزى و موفقیت با ماست...»(54)
آخرین نکته این که ما باید خاطرههاى حیات بخش کربلا را که روح عزت و شرافت را در زندگى آدمیان مىدمد و عالىترین درس کرامت و آزادگى و فضیلت را به جهان انسانیت مىدهد به صورت شکوهمند برگزار کنیم و اجازه ندهیم مراسم سوگوارى کربلا به حالت ذلت آور، درآید و بکوشیم تا بر شکوه عزادارىهاى عاشورا افزوده شود.
پىنوشتها:
1. لسان العرب، ابن منظور، ذیل عزّ
2. المفردات فى غریب القرآن، راغب اصفهانى، ذیل عزّ.
3. مجمع البیان لعلوم القرآن، فضل بن حسن طبرسى، ج 3، 193.
4. نک: اقرب الموارد فى فصح العربیه و الشوراء، سعید الخورى الشرتونى، ذیل عزّ.
5. سوره منافقون، آیه 8.
6. بحارالانوار، ج 44، ص 198.
7. المیزان فى تفسیر القرآن، علامه سید محمد حسین طباطبایى، ج 17، ص 20.
8. همان، ج 17، ص 23 - 20.
9. سوره فاطر، آیه 10.
10. سوره جاثیه، آیه 37.
11. سوره نساء، آیه 139.
12. سوره آل عمران، آیه 37.
13. بحارالانوار، ج 61، ص 129.
14. الکافى، کلینى، ج 8، ص 242.
15. کودک از نظر وراثت و تربیت، محمد تقى فلسفى، ج 2، ص 98.
16. همان، ص 97.
17. مجموعه ورام، ورام بن ابى فراس، ج 2،ص 88.
18. نک: ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 265 - 275.
19. الادب المفرد، بخارى، (طبع قاهره) ص 100، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 46، مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص 172، صحیح ترمذى، ج 13، ص 195.
20. النهایه، ابن کثیر شامى، ج 1، ص 223، احقاق الحق، ج 11، ص293.
21. سوره احزاب، آیه 21.
22. الارشاد، شیخ مفید، ص 213.
23. تاریخ طبرى، ج 4، ص 315.
24. اثباة الوصیة، مسعودى، ص 216.
25. الامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج 2، ص 21.
26. الارشاد، ص 218، البدایه و النهایة، ج 8، ص 194، انساب الاشراف، ج 3، ص 188، اعلام الورى، ص 238.
27. نفس المهموم، ص 633.
28. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 3، ص 249، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7، اثباة الوصیة، ص 142، تحف العقول، ص 171.
29. تاریخ طبرى، ج 4، ص 305، تحف العقول، ص 245.
30. الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، ج 4، ص 577، اللهوف، سید بن طاووس، ص 11، ناسخ التواریخ، (حالات سید الشهدا)، ج 1، ص 152 تا 154 و 380، راه حسین، عباسعلى اسلامى، ص 19 تا 21، درسى که حسین به انسانها آموخت، شهید هاشمى نژاد، ص 207 تا 210.
31. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 188، و نیز نک: الفتوح، ابن اعثم کوفى،ج 5، ص 32.
32. الارشاد، ص 202، تاریخ طبرى، ج 4، ص 26.
33. احقاق الحق و ازهاق الباطل، قاضى نوراللّه شوشترى، همراه با تعلیقات آیة اللّه مرعشى نجفى، ج 11، ص 601.
34. اللهوف، ص 34، تاریخ طبرى، ج 5، ص 404، حلیة الاولیاء، ج 2، ص39، کشف الغمه، فى معرفة الائمه، ج 2، ص 32.
35. اللهوف، ص 97، مقتل خوارزمى، ج 2، ص 7، اثبات الوصیة، ص 142.
36. اعلام الورى، طبرسى، ص 238، کامل ابن اثیر، ج 4، ص 62، تاریخ طبرى، ج 4، ص 62، و ج 5، ص 425، مناقب ابن شهرآشوب سروى مازندرانى، ج 4، ص 68.
37. تحف العقول، ص 171، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249 تا 250.
38. لهوف، ص 57، تا 58.
39. کشف الغمه، فى معرفة الائمه، ج 2، ص 32.
40. نک: تاریخ طبرى، ج 4، ص 4197 اعلام الورى، ص 235، اللهوف، ص 91 تا 92، مقتل خوارزمى، ج 1، ص 247، انساب الاشراف، ج 3، ص 185، کامل ابن اثیر، ج 4، ص 58.
41. مقتل الحسین، علامه مقرّم، ص 259 تا 261 و نیز ص 265، بحارالانوار، ج 44، ص 298.
42. مجموعه مقالات کنگره بین المللى امام خمینى و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 380، تا 381.
43. صحیفه نور، ج 8، ص 47.
44. همان، ج 12، ص 119.
45. فى ضلال القرآن، سید قطب، ج 5، ص 3086.
46. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249.
47. مجموعه مقالات دومین کنگره بین المللى امام خمینى و فرهنگ عاشورا، دفتر دوم، ص 421 به نقل از کتاب حسین نفس مطمئنه، ص 35.
48. شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249.
49. صحیفه نور، ج 17، ص 58 تا 62.
50. کلمات قصار(پندها و اندرزها) امام خمینى، ص 228.
51. پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 10 تا 11.
52. قیام عاشورا در کلام و پیام امام خمینى، ص 23.
53. فرازهاى فروزان، از نگارنده، به نقل از صحیفه نور، ج 20، ص 228.
54. صحیفه نور، ج 20، ص 118.