سیره اخلاقى امام هادى(ع)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی منطق، فلسفه و کلام اسلامی کلام امام شناسی امامان معصوم
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی تاریخ اسلام و سیره تاریخ و سیره شناسی تاریخ و سیره اهل بیت(ع)
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی اخلاق و تعلیم و تربیت اسلامی اخلاق اسلامی اخلاق کاربردی اخلاق دینی کلیات
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی حدیث و علوم حدیث حدیث معارف حدیثی تاریخ و سیره پیامبران و امامان در روایات
آرشیو
چکیده
متن
پیشوایان معصوم (ع) انسانهاى کامل و برگزیدهاى هستند که به عنوان الگوهاى رفتارى و مشعلهاى فروزان هدایت جامعه بشرى از سوى خدا تعیین شدهاند. گفتار و رفتار و خوى و منش آنان ترسیم «حیات طیبه» انسانى و وجودشان تبلور تمامى ارزشهاى الهى است.
آنان، به فرموده امام هادى (ع) معدن رحمت، گنجینهداران دانش، نهایت بردبارى و حلم، بنیانهاى کرامت و ریشههاى نیکان، خلاصه و برگزیده پیامبران، پیشوایان هدایت، چراغهاى تاریکىها، پرچمهاى پرهیزگارى، نمونههاى برتر و حجتهاى خدا بر جهانیان هستند.(1)
بدون شک، ارتباط با چنین چهرههایى و پیروى از دستورها و رفتارشان، تنها راه دستیابى به کمال انسانیت و سعادت دو جهان است.
پیشواى دهم امام هادى(ع) یکى از پیشتازان دانش و تقوا و کمال است که وجودش مظهر فضائل اخلاقى و کمالات نفسانى و الگوى حقجویان و ستم ستیزان است. در این نوشتار مختصر برآنیم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامى و تاریخى براى آشنایى بیشتر با پیشواى دهم(ع) فرازهایى زرّین از سیره تربیتى و ویژگىهاى اخلاقى آن برگزیده الهى را از باب تیمن و تبرّک نقل کنیم.
رشد و نموّ امام(ع)
امام هادى (ع) در خاندانى پا به عرصه جهان هستى گشود که اخلاق و انسانى مجّسم بودند، ادب و محبت بر سراسر این خانواده سایهگستر بود؛ کودک به بزرگ احترام مىگذاشت و بزرگ در محبت و مهر به کودک پیش قدم بود. مورّخان نمونههاى شگفتانگیزى از ویژگىهاى اخلاقى این خاندان را نقل کردهاند، مثلاً منقول است که: «امام حسین (ع) در برابر برادر خویش حضرت امام حسن (ع) هرگز سخن نمىگفت و این کار را براى تجلیل و بزرگداشت برادر انجام مىداد.»(2) یا این که: امام سجّاد (ع) هرگز در حضور مادر یا دایه خویش غذایى نخورد، بخاطر این که مبادا نظر مادر یا دایه قبلاً به سمت آن غذا جلب شده باشد و بدین وسیله حقوق آنان را ضایع کند و دل ایشان را بشکند(3) رعایت اینگونه موارد اخلاقى، مانند رفتار انبیاست و متخلّقین به آن در همان اوجى پرواز مىکنند که انبیاى الهى مطمح نظرشان بوده است. امام هادى در دامان پدر با یکایک فضائل و مکارم اخلاقى پدر مأنوس مىگشت و از زلال دانش ایشان سیراب مىشد، هر روز پدر جلوههایى از روح آتشین خود را بر فرزند عیان مىساخت و او را براى مسئولیت بزرگ آینده، آماده مىنمود. پدر آنچنان شیفته فرزند بود که از ابراز آن نمىتوانست خوددارى کند و بارها اعجاب و شگفتى خویش را از این انسان نمونه و ممتاز نشان مىداد. نمونه زیر گویاى این مطلب است.
مورّخین نقل مى کنند هنگامى که امام جواد(ع) قصد حرکت به سمت عراق را داشت، امام هادى(ع) را که در آن زمان شش ساله بود در دامان خود نشاند و از او پرسید: دوست دارى از عراق چه هدیهاى برایت بیاورم؟ امام هادى(ع) تبسّمى کرده فرمود: «شمشیرى چون آتش...».
آنگاه امام جواد(ع) رو به فرزند دیگر خود «موسى» نموده از او پرسید: تو چه دوست دارى؟ موسى پاسخ داد: «فرش خانهاى....»
امام جواد (ع) در حالى که از پاسخ امام هادى مشعوف بود فرمود: «ابوالحسن به من شباهت دارد و مانند من است».
پاسخ امام نشان شجاعت ذاتى و آمال وى بود و این چیز غریبى نیست؛ زیرا همه ائمه اطهار(ع) این خصیصه را در خود داشتند.
امام هادى (ع) در همان کودکى از آنچنان نبوغ، زیرکى و هوشیارى برخوردار بود که اطرافیان را مبهوت مىساخت و مورّخان نمونههاى متعدّدى از تیزهوشى آن حضرت را نقل کردهاند: معتصم پس از به شهادت رساندن امام جواد(ع) از عمر بن فرج خواست به مدینه رفته معلمى براى امام هادى(ع) که در آن وقت شش سال و چند ماه داشت انتخاب کند و تأکید کرد که معلم باید از دشمنان اهلبیت و مخالفین آنان باشد! تا امام را با کینه اهلبیت پرورش دهد و ایشان را اعتقادات نواصب بیاموزد و دشمنى خاندان نبوت را در دل امام جاى دهد! عمر بن فرج در اجراى دستورات معتصم به مدینه رفته و ماجرا را با والى شهر در میان گذاشت. او و چند تن دیگر، «جنیدى» را به عنوان دشمن دیرینه اهلبیت معرفى کردند. جنیدى پس از اطلاع از موضوع، موافقت خود را اعلام کرد. براى او حقوقى ماهانه تعیین گشت و از او خواسته شد تا مانع ملاقات شیعیان با امام گردد. جنیدى کار خود را آغاز کرد، ولى از آنچه مشاهده کرد شگفتزده و مبهوت شد. روزى محمّد بن جعفر، جنیدى را دید و از او پرسید:
«این کودک (امام هادى) تحت تعلیم و آموزشت چگونه است؟...» جنیدى از این تعبیر برآشفته شد و گفت: «مىگویى: این کودک؟! نمىگویى: این پیر! تو را به خدا کسى را داناتر از من نسبت به علم و ادب در مدینه مىشناسى؟».
محمّد پاسخ داد: «نه».
امّا به خدا من بحثى را در ادبیات پیش کشیده و موضوع را آنچنان که گمان مىکنم شایسته است بسط مىدهم، بعد مىبینم او مطالبى را به گفتههایم مىافزاید که من از آنها استفاده مىکنم و از او مىآموزم. مردم گمان مىکنند من به امام درس مىدهم؛ ولى به خدا این من هستم که از او درس مىآموزم...
چند روز بعد دوباره محمّد بن جعفر، جنیدى را دیده از او پرسید: «حال این کودک چگونه است؟». جنیدى از این حرف برانگیخته شد و گفت: «دیگر این حرف را تکرار مکن به خدا او بهترین مردم روى زمین و فاضلترین خلق خداست. گاهى مىخواهد وارد اتاق بشود مىگویم اوّل سورهاى از قرآن بخوان و بعد داخل شو. مىگوید: کدام سوره را مى خواهى تا بخوانم؟ و من نام سورههاى بلند اوّل قرآن را نام مىبرم، هنوز نام سوره تمام نشده شروع مىکند به خواندن آن و آنچنان درست و دقیق مىخواند که من درستتر از آن را نشنیدهام. او قرآن را زیباتر از مزامیر داوود مى خواند و علاوه بر آن حافظ تمام قرآن است و تأویل و تنزیل آن را نیز مىداند. سپس جنیدى گفت: «سبحان اللّه!» این کودک در میان دیوارهاى سیاه مدینه رشد کرده است، پس این دانش عمیق را از کجا کسب کرده است؟». سرانجام همین جنیدى ناصبى و دشمن اهلبیت، از برکات انفاس قدسى امام هادى، صراط مستقیم را یافت و چنگ به دامن «حبلالمتین» الهى زد و در زمره محبّان اهلبیت قرار گرفت و به امامت ائمه هدى اعتراف کرد(4)البته طبیعى است که تنها توجیه حقیقى این پدیده همان اعتقاد شیعه درباره این خاندان است. شیعیان بر این عقیدهاند که خداوند متعال به اهلبیت دانش و حکمتى عنایت کرده است که دیگران از آن بىنصیب مىباشند و در این مورد سن و سال مدخلیّتى ندارد.
علم و دانش امام(ع)
بدون تردید بعد علمى و آگاهى گسترده ائمه(ع) در همه زمینهها از پایههاى اساسى امامت در طول حیات آن بزرگواران به شمار رفته و به عنوان یکى از معیارهاى مطمئن و روشن که در دسترس همگان قرار داشت براى تشخیص امام برگزیده از سوى خدا، از مدّعى امامت، در جامعه اسلامى شناخته شده بود.
حاکمان ستمگر اموى و عبّاسى در رویارویى با پیشوایان حق به هر اقدامى که به گونهاى در تثبیت موقعیّت آنان و تضعیف موقعیّت امامان شیعه مؤثر بود دست زدند، و حتى موفق شدند چهرههاى وابسته و مزدورى را در لباس عالمان دین و فقیهان شریعتبه مسلمانان تحمیل کنند، ولى هیچ گاه نتوانستند در میدان علم و دانش بر پیشوایان معصوم پیشى گیرند، و حتى نتوانستند در یک مورد و براى یک بار آنان را محکوم کنند، با آن که برخى از آنان مانند مأمون براى دستیابى به این هدف تلاشهاى فراوانى کرده و سرمایههاى زیادى صرف نمودند.
اساسىترین ویژگى علوم ائمه (ع)، خدادادى بودن آن است. آنان در هیچ مکتب و نزد هیچ فردى درس نخواندند، بلکه در پرتو شایستگىها و لیاقتهایى که داشتند، خداوند چشمهسارهاى زلال دانش و معرفت را در قلب پاکشان به جریان و جوشش انداخت و وجود مبارکشان را به تعبیر امام هادى(ع) گنجینههاى علم و جایگاههاى معرفت خویش(5)قرار داد.
امام هادى (ع) در سخنى به این دانش گسترده اشاره نموده مىفرماید: »اسم اعظم خداوند 73 حرف است و نزد آصف (بنبرخیا) تنها یک حرف آن بود که چون خدا را بدان خواند، زمین حد فاصل بین او و (پادشاه) سبا براى او درهم پیچیده شد. آصف تخت بلقیس را برداشت و آن را نزد سلیمان نبى (ع) برد، سپس زمین کشیده (منبسط) شد (و به حال نخست بازگشت). تمام اینها در کمتر از یک چشم بر هم زدن صورت گرفت؛ ولى نزد ما از اسم اعظم الهى 72 حرف است و یک حرف آن نزد خداست که آن را در (خزانه) علم غیب به خود اختصاص داده است».(6)
بزرگترین خیانت زمامداران غاصب اموى و عبّاسى معاصر ائمه(ع) به بشریت، به ویژه مسلمانان این است که با مشکلات و محدودیّتهایى که براى ائمه (ع) به وجود آوردند، مانع نشر و گسترش علوم آنان در جامعه شده و مردم را از آن فیض بزرگ محروم ساختند.
این محدودیّت درباره همه پیشوایان اعمال مىشد، ولى نسبت به «عسکریین» (پیشواى دهم و یازدهم) علیهماالسلام با شدّت بیشتر، به گونهاى که بخش اعظم دوران امامت امام هادى(ع) و تمامى دوران امامت امام عسکرى(ع) در «سامرّا» که عنوان پادگان نظامى را داشت تحت نظارت دقیق نیروهاى امنیّتى دستگاه سپرى شد و براى مردم امکان دسترسى به آنان و استفاده از محضرشان وجود نداشت؛ با این حال، امام هادى از هر فرصتى استفاده کرده و با افاضه شمهاى از علوم خدادادى خود به صورت کتبى یا شفاهى، در قالب سخن گفتن با افراد مختلف به زبان خود آنان، پیشگویى نسبت به حوادث آینده، خبر دادن از نیّت افراد و... انسانها را از فروغ دانش خود بهرهمند و بدین وسیله آنان را به شاهراه حق، رهنمون مىساخت.(7)
سلاح علم ویژه امامت و به کارگیرى آن در قالبها و پوششهاى یاد شده، کارسازترین، کوبندهترین و در عین حال بىخطرترین سلاحى بود که در شرایط حاکمیت جو خفقان آن روز، در اختیار پیشواى دهم(ع) قرار داشت و حکومت، هیچ راه و بهانهاى براى مبارزه با آن نداشت.
حلم و بردبارى امام(ع)
حلم و بردبارى از ویژگیهاى مهمى است که مردان بزرگ، به ویژه رهبران الهى که بیشترین برخورد و اصطکاک را با افراد نادان و نابخرد و گمراه داشتند، از آن برخوردار بوده و در پرتو این خلق نیکو افراد بسیارى را به سوى خود جذب کردند.
امام هادى(ع) همچون نیاکان خود در برابر ناملایمات بردبار بود و تا جایى که مصلحت اسلام ایجاب مىکرد با دشمنان حق و ناسزاگویان و اهانتکنندگان به ساحت مقدس آن حضرت، با بردبارى برخورد مىکرد.
«بریحه» عباسى که از سوى دستگاه خلافت به سمت پیشنمازى مکّه و مدینه منصوب شده بود از امام هادى(ع) نزد متوکل سعایت کرد و براى او نوشت: «اگر نیازى به مکّه و مدینه دارى، «على بن محمّد» را از این دو شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوى خود خوانده و گروه زیادى از او پیروى کردهاند.»
بر اثر سعایتهاى پىدرپى «بریحه» متوکّل امام را از کنار حرم جد بزرگوارش رسول خدا(ص) تبعید کرد. هنگامى که امام(ع) از «مدینه» به سمت «سامرّا» در حرکت بود
«بریحه» نیز او را همراهى کرد. در بین راه «بریحه» رو به امام (ع) کرد و گفت: «تو خود مىدانى که عامل تبعید تو من بودم. با سوگندهاى محکم و استوار سوگند مىخورم که چنانچه شکایت مرا نزد امیرالمؤمنین یا یکى از درباریان و فرزندان او ببرى، تمامى درختانت را (در مدینه) آتش مىزنم و بردگان و خدمتکارانت را مىکشم و چشمههاى مزرعههایت را از بین خواهم برد و بدان که این کارها را خواهم کرد.»
امام(ع) متوجّه او شد و فرمود: «نزدیکترین راه براى شکایت از تو این بود که دیشب شکایت تو را نزد خدا بردم و من شکایت از تو را که بر خدا عرضه کردم نزد غیر او از بندگانش نخواهم 2برد.»
«بریحه» چون این سخن را از امام (ع) شنید، به دامن آن حضرت افتاد و تضرّع و لابه کرد و از او تقاضاى بخشش نمود. امام (ع) فرمود: تو را بخشیدم.(8)
هیبت و وقار
ائمه اطهار(ع) مظاهر قدرت و عظمت خداوند و معادن کلمات و حکمت ذات مقدس حق و منبع تجلّیات و انوار خاصّه او هستند. براین اساس از یک قدرت معنوى فوقالعاده و نفوذ و هیبت خاصّى برخوردارند. امام هادى(ع) مانند پدران گرامى خود و انبیاى الهى، از آنچنان هیبت و نفوذ معنوى برخوردار بود که همگان را وادار به کرنش مىکرد و این امر اختصاص به شیعیان حضرت نداشت.
این هیبت و عظمت خدادادى را در زیارت جامعه و از زبان امام هادى(ع) چنین مىخوانیم: «طأطأ کل شریف لشرفکم، و بخع کل متکبّر لطاعتکم، و خضع کل جبار لفضلکم، و ذل کل شىء لکم.»
هر بزرگ و شریفى در برابر بزرگوارى و شرافت شما سر فرود آورده و هر خود بزرگ بینى به اطاعت از شما گردن نهاده و هر زورگویى در برابر فضل و برترى شما فروتنى کرده و همه چیز براى شما خوار و ذلیل گشته است.
دراینباره از محمّد بن حسن اشتر علوى نقل شده که گفت: «همراه پدرم با جمعى از مردم عباسى، طالبى و جعفرى نزد متوکل عباسى بودیم که ناگهان ابوالحسن، امام هادى(ع)، وارد شد و آهنگ در قصر خلیفه را نمود تمامى حاضران بلا استثناء از مرکبهایشان فرود آمده احترامات لازمه را به عمل آوردند تا حضرت وارد کاخ شد، مردى از آن جمع از این تجلیل و گرامى داشت به خشم آمده لب به اعتراض گشود و گفت: این تشریفات براى کیست؟! چرا براى این جوان این همه احترام بگذاریم؟ او نه از ما بالاتر است و نه بزرگسالتر. به خدا قسم هنگام خارج شدن، دیگر براى او بپا نخواهیم خاست و از اسب فرود نخواهیم آمد...
ابوهاشم جعفرى به او چنین پاسخ داد: به خدا سوگند با ذلت و کوچکى به او احترام خواهى گذاشت ... لحظاتى بعد امام از قصر خارج شد و بانگ تکبیر و سرود توحید برخاست و همه مردم به احترام امام بپا خاستند، ابوهاشم مردم را مخاطب ساخته گفت:
«مگر شما نبودید که تصمیم داشتید به حضرت احترام نگذارید!».
گروهى از آن میان پرده از حالت درونى خود برداشته گفتند: به خدا قسم نتوانستیم خودمان را کنترل مىکنیم و بىاختیار از اسب فرود آمده به ایشان احترام گذاشتیم.(9)
زید بن موسى(10)چندین بار به «عمر بن فرج» گوشزد کرد و از او خواست که وى را بر امام هادى(ع) مقدم بدارد و مىگفت: او جوان است و من عموى پدر او هستم.
«عمر بن فرج» سخن او را براى امام هادى(ع) نقل کرد. امام فرمود: «یک بار این کار را بکن. فردا مرا پیش از او در مجلس بنشان، سپس ببین چه خواهد شد.»
روز بعد «عمر» امام هادى (ع) را دعوت کرد و آن حضرت در بالاى مجلس نشست. سپس به «زید» اجازه ورود داد. «زید» در برابر امام (ع) بر زمین نشست.
چون روز پنجشنبه شد ابتدا به زید اجازه داد تا وارد شود و در صدر مجلس بنشیند، سپس از امام خواست تا وارد شود. امام (ع) داخل شد. هنگامى که چشم زید به امام افتاد و هیبت امامت را در رخسار حضرت مشاهده کرد از جایش برخاست و امام را بر جاى خود نشاند و خود در برابر او نشست.(11)
هیبت امام آنچنان قوى و نفوذ ایشان آنقدر نیرومند بود که هنگام آمدن نزد متوکل تمامى درباریان و نگهبانان قصر بىاختیار هنگام حضور امام قیام مىکردند و بدون کمترین بهانهجویى و به انتظار گذاشتن، درها را مىگشودند و پردهها را کنار مىزدند.(12) ناگفته پیداست که نیرومندى و هیبت امام ناشى از سلطنت دنیوى یا اندوخته هاى مالى نبود، بلکه سرّ عظمت ایشان در اطاعت خداوند متعال، زهد در دنیا و پایبندى به دین بود. امام خوارى و ذلّت عصیان خدا را از خود دور ساخته و از طریق اطاعت پروردگار به اوج عزت و وقار دو جهان رسیده بود.
زهد و عبادت امام
امام هادى(ع) از تمام لذّات زودگذر و مادى این جهان روى گردانده و به ضروریات آن اکتفا کرده بود، کمترین توجهى به جلوههاى فریبنده نشان نمىداد و زندگى خود را وقف عبادت خداى متعال کرده بود، کار را در زهد و ورع تا بدانجا رسانده بود که خانه مسکونى حضرت در سامرّا و مدینه از اثاثیه معمولى نیز خالى بود و هنگامى که مأموران متوکل عباسى شبانگاه به منزل حضرت هجوم آوردند و به بازرسى آن مشغول شدند، چیزى قابل توجّه در آن نیافتند. بار دیگر که به خانه حضرت در سامرّا هجوم آوردند ایشان را در اتاقى در بسته مشاهده کردند در حالى که با لباسى پشمین بدون هیچ فرشى بر شن و سنگریزه نشسته بود.
سبط بن جوزى درباره زهد آن امام همام مىگوید:امام على هادى کمترین میل و گرایشى به دنیا نداشت و همیشه ملازم مسجد بود، هنگامى که خانهاش را بازرسى کردند، جز قرآن، کتب دعا و چند کتاب علمى در آن چیزى نیافتند.
حضرت مانند اجداد طاهرین خود زندگى بىآلایشى را پیش گرفته بود و اهمیّتى به مسائل مادى نمىداد، بلکه تمام توجّهاش اتصال دائمى به حق تعالى بود. جدّش مولاى متقیان، امیرمؤ منان، نیز از پارساترین مردم بود و در ایّام خلافت خویش هیچ اندوخته مادى براى خود فراهم نکرد و کفش و کمربندش از لیف خرما بود و کفشش را خود تعمیر مىکرد بر شکم خود سنگى مىبست تا فشار گرسنگى را کاهش دهد و همسرش دخت گرامى پیامبر اکرم زهراى اطهر(س)، نیز مانند پدر و شوهر والامقامش زندگى زاهدانهاى را دنبال مىکرد و در خانهاش از اثاث البیت خبرى نبود و دستانش از آسیا کردن گندم تاول زده بود. ائمه(ع) این چنین زیستند و نعمتهاى مادى را کنار گذاشته کریمانه از مظاهر فریبنده حیات گذشتند و تنها به کارى پرداختند که آنان را به خداوند نزدیک کند.»
آن امام عظیم الشأن به دور از گرایشهاى مادى و هواهاى نفسانى و خود بزرگ بینى، براى معیشت خود و خانوادهاش در مزرعهاش کار مىکرد.
على بن حمزه مىگوید: ابوالحسن ثالث را دیدم که بر زمینى کار مىکرد و قدمهایش از عرق خیس شده بود. گفتم: «قربانت گردم، کارگران کجا هستند؟...»
حضرت فرمود: «اى على! بهتر از من و پدرم کسانى بودند که با بیل در زمین خود کار مىکردند...».
آنها چه کسانى بودند؟....
حضرت فرمود: رسول اللّه (ص)، امیرالمؤمنین(ع) و همه پدرانم با دست خویش کار مىکردند و این کار پیامبران، رسولان و اوصیاى صالح بوده است ....»(13)
امام هادى(ع) شب هنگام به پروردگارش روى مىآورد و شب را با حالت خشوع به رکوع و سجده سپرى مىکرد و بین پیشانى نورانىاش و زمین جز سنگ ریزه و خاک حائلى وجود نداشت و پیوسته این دعا را تکرار مىنمود: «الهى مسىء قد ورد، و فقیر قد قصد، لا تخیب مسعاه و ارحمه و اغفر له خطاه»(14) بارالها! گنهکارى بر تو وارد شده و تهیدستى به تو روى آورده است، تلاشش را بىنتیجه مگردان و او را مورد عنایت و رحمت خویش قرار داده و از لغزشش درگذر.
پارسایى و انس با پروردگار، آنچنان نمودى در زندگى امام نقى (ع) داشت که برخى از شرح حال نویسان در مقام بیان برجستگىها و صفات والاى آن گرامى به ذکر این ویژگى پرداختهاند. «ابنکثیر» مىنویسد: «کان عابداً زاهداً»(15) او عابدى وارسته و زاهد بود.
آرى، آن بزرگ مشعلدار هدایت امّت(امام هادى)، بیش از همه معاصران خود به عبادت و تهجّد مىپرداخت و تقوا و پایبندى وى به اصول دیانت زبانزد خاص و عام بود. آن حضرت تمام نوافل را بجا مىآورد و در رکعت سوم نافله مغرب، سوره حمد و اوّل سوره حدید تا «انه علیم بذات الصدور» و در رکعت چهارم پس از سوره حمد، آخر سوره حجرات را تلاوت مىکرد.(16)
نافلهاى را نیز به این صورت به حضرت نسبت دادهاند که: ایشان در رکعت اول، سوره حمد و یس و در رکعت دوم، سوره حمد و الرحمن را تلاوت مىکردند.(17)
سخن کوتاه این که، آنچه در هنگام مطالعه سیره همه ائمه آطهار(ع) به وضوح قابل مشاهده است، توجه شدید آن بزرگواران به عبادت، شب زندهدارى، تلاوت قرآن و مناجات با پروردگار و دورى از زخارف دنیوى است.
سخاوت و جود امام(ع)
امامان معصوم(ع) براى مظاهر دنیوى، از جمله مال و ثروت ارزش ذاتى قائل نبودند و سعى مىکردند به حد اقل آن که زندگى معمولى روزانه آنان را تامین کرده و آن بزرگواران را در راه انجام وظایف فردى و اجتماعى یارى رساند بسنده کنند و مازاد آن را در راههایى که موجب خشنودى خداوند بود صرف کنند.
یکى از این راهها انفاق به افراد تهیدست و نیازمند مىباشد. این شیوه خدا پسندانه مالى که در زندگى همه معصومان (ع) در سطح گستردهاى به چشم مىخورد علاوه بر جنبههاى معنوى و آثار اخروى، عامل مهمى در کاهش فقر و فاصله طبقاتى جامعه اسلامى و تألیف قلوب افراد و حفظ شخصیت و علاقهمند ساختن آنان به مکتب اهلبیت و جلوگیرى از ارتباط و نزدیک شدن آنان به دستگاه زر و زور خلفا بود.
در پرتو برخوردارى ائمه (ع) از این خلق نیکو، وجود آن بزرگواران پیوسته مایه امید، و خانهشان نه تنها مرکز نشر دانش، بلکه پناهگاه افراد نیازمند و درمانده و محل رفت و آمد انسانهاى مختلف، به ویژه آنان که از راه دور آمده بودند، بود. این مسئله هم براى عموم مردم جا افتاده بود، به گونهاى که وقتى فرد نیازمند و درماندهاى را مىدیدند او را به خانه امامان (ع) راهنمایى مىکردند، و هم براى خود افراد درمانده، بدین معنى که به محض مواجه شدن با مشکلى به طور مستقیم سراغ خانه امامت را مىگرفتند.
امام هادى (ع)، همچون پدر بزرگوارش تنها براى جلب رضاى پروردگار، مسکین، یتیم و اسیر را بر خانواده خود مقدّم داشته و اطعام آنان را در درجه اوّل اهمیّت قرار مىدادند، تا جایى که غذایى براى خانوادهاش باقى نمىماند و در مورد لباس نیز بدینگونه عمل مىکردند. امام صادق (ع) نیز آنقدر به مستحقّین انفاق مىکرد و لباس مىداد که دیگر براى افراد خانوادهاش چیزى یافت نمىشد.(18)
آرى، آن حضرت، کانون سخاوت و کرم بود و گاهى مقدار انفاق به حدى از فزونى مىرسید که دانشمندى مانند: «ابن شهرآشوب» پس از نقل آن مىگوید: «این مقدار انفاق، عمل معجزه گونهاى است که جز پادشاهان از عهده کسى ساخته نیست و تا کنون این مقدار انفاق را از کسى نشنیدهایم».(19)
مورّخان موارد بىشمارى از بخششهاى آن امام همام، نسبت به فقرا و درماندگان را نقل کردهاند که به عنوان نمونه به ذکر چند مورد بسنده مىکنیم:
1- هیأتى از شیعیان بلند پایه مرکّب از ابوعمرو عثمان بن سعید، احمد بن اسحاق اشعرى قمى و على بن جعفر به دیدار امام هادى(ع) رفتند، احمد بن اسحاق از وامى که در گردن داشت به حضرت شکایت برد، ایشان به وکیل خود عمرو رو کرده فرمودند: به احمد سى هزار دینار و به على بن جعفر نیز همان مقدار بپرداز. سپس حضرت به خود عمرو وکیل حضرت نیز سى هزار دینار بخشیدند.
حضرت براى این بزرگان زندگانى مرفهاى فراهم آورده بود و غبار فقر را از خانهشان برده بود و طبیعى است که بهترین بخشش، آن است که اثرى نیکو و ماندگار از خود بجا گذارد.
2- نمونهاى دیگر از کرم حضرت را اسحاق جلاّب چنین نقل مىکند: «در «یوم الترویه» (هشتم ذیحجّه) براى ابوالحسن هادى(ع) تعداد زیادى گوسفند خریدم و ایشان تمام گوسفندان را در میان خویشان خود تقسیم کردند.»(20)
3- مورد دیگر که اعجاب مورّخان را برانگیخته است چنین مىباشد که: «حضرت به قصد روستایى متعلّق به خودشان از سامرّا خارج شدند، چندى بعد یکى از بادیهنشینان به در خانه حضرت آمد، خانواده حضرت به آن مرد گفتند که ایشان به زمینى خارج از شهر رفتهاند و آن مرد هم متوجّه محل حضرت شده و پس از دیدن ایشان با صدایى ضعیف گفت: یابن رسول اللّه! من مردى از اعراب کوفه و از موالیان و محبّان جدّت على بن ابىطالب هستم، سنگینى قرض مرا از پا درآورده است و جز تو گرهگشایى نمىشناسم ...؛ حضرت متأثر شدند و دیدند وى متمسّک به ولایت على (ع) است، ولى خود حضرت در آن هنگام در تنگنا بودند و کمکى از دستش ساخته نبود؛ ازاینرو، به دست خودشان ورقهاى نوشتند مبنى بر آن که: اعرابى از حضرت مبلغ معینى طلبکار است، سپس کاغذ را به او داده گفتند: این کاغذ را نزد خودت داشته باش و به سامرّا برو، هر وقت دیدى عدهاى نزد من جمع شدهاند، برخیز و طلبى را که در این کاغذ است از من بخواه و بر من سخت بگیر که چرا بدهىام را نپرداختهام و تمامى دستورات مرا انجام بده. اعرابى ورقه را گرفت و هنگامى که حضرت به سامرّا بازگشت عدهاى به دیدن او آمدند که در میان آنان جاسوسان و مأموران حکومت عبّاسى هم حضور داشتند، چندى نگذشت که اعرابى از راه رسید و کاغذ را نشان داده خواستار پرداخت مبلغ مذکور در آن شد، امام به عذرخواهى پرداخت لیکن اعرابى با اصرار خواستار پول خود بود و همچنان تأکید مىکرد. حاضرین در مجلس متفرق شدند و جاسوسان متوکل شتابان ماجرا را به گوش خلیفه رساندند او نیز دستور داد تا سى هزار درهم نزد حضرت ببرند، وقتى که اعرابى آمد حضرت پولها را به او داده فرمودند: «این پولها را بگیر و بدهى خود را بپرداز و باقى مانده را خرج خانوادهات کن ...»
اعرابى مبلغ را بسیار دیده گفت: یابن رسول اللّه! بدهى من کمتر از یک سوم این مبلغ است ...؛ ولى خداوند بهتر مىداند که رسالت خود را میان چه کسانى قرار دهد.(21) و پولها را برداشته با خشنودى تمام و با خیال راحت به سوى خانوادهاش رفت و همچنان براى امام هادى (ع) که او را از فقر و سختى نجات داده بود دعا مىکرد».
ارشاد و هدایت گمراهان
امام هادى(ع) اهمیت زیادى به هدایت گمراهان و منحرفان از راه حق مىداد و در این راه کوشش خستگىناپذیرى را آغاز کرده بود، از جمله کسانى که به وسیله حضرت به حقیقت دست یافت و هدایت شد «ابوالحسن بصرى» معروف به «ملاّح» را مىتوان نام برد. وى «واقفى» بود و پس از امام موسى کاظم امامت هیچ یک از فرزندان حضرت را نپذیرفته بود. روزى امام هادى(ع) ابوالحسن بصرى را دیده به او فرمود: «این خواب غفلت تا کى؟ آیا وقت آن نرسیده است که به خود آیى...» نفس قدسى آن امام همام (ع)، آنچنان گرم و مؤثر بود که همین دو جمله او را دگرگون ساخته به راه صلاح باز آورد و به امامت حضرت معترف گشت.(22)
امام هادى (ع) اصحاب خود و دیگر مسلمانان را از معاشرت و همنشینى با «صوفیان» برحذر داشته بود؛ زیرا آنان سرچشمه گمراهى و ضلالت هستند و با اظهار پارسایى و تقدّسمآبى به فریب و گمراهى سادهلوحان برمىخیزند.
امام بر دورى و جدایى از صوفیان به شدت تأکید داشت. حسین بن ابى الخطاب نقل مىکند: نزد امام هادى در مسجدالنبى بودم که گروهى از اصحاب حضرت از جمله ابوهاشم جعفرى که مردى سخندان و مورد احترام امام بود وارد شدند و در همان هنگام عدهاى از صوفیان وارد مسجد شده گوشهاى نشستند و به گفتن اوراد خود و تکبیر و تهلیل پرداختند، حضرت رو به اصحاب کرده فرمودند: «به این فریبکاران و همپیمانان شیطان و ویرانگران بنیادهاى اسلام توجه نکنید، آنان براى آسایش جسم، پارسایى مىکنند و شبزندهدارى آنان براى به دست آوردن طعامهاى چرب و شیرین است، عمرى را به سختى مىگذرانند تا آن که فرصتى یافته به گناهکارى بپردازند، گرسنگى مىکشند تا آن که به خوانهاى رنگین دست یابند، ذکر آنان فقط براى فریب مردم است و جلب قلوب احمقان، سادگان را شیفته خود ساخته بار خود را بر دوش آنان مىنهند و آنان را در چاههاى گمراهى مىاندازند، اوراد آن، رقص و کف زدن است و ذکرشان نغمه و آوازه خوانى، جز بىخردان و افراد فریبخورده، کسى از آنان پیروى نمىکند و متاع آنان جز در بازار احمقان فروشى ندارد، هر کسى به دیدار و زیارت زنده یا مرده آنان برود مانند آن است که به زیارت شیطان و بتپرستان رفته باشد و هر که به آنان یارى رساند در حقیقت به ابوسفیان، معاویه و یزید یارى کرده است ...». یکى از حاضران پرسید: «اگر چه به امامت شما معتقد و معترف باشد؟» امام او را از ادامه اینگونه توهّمات برحذر داشته با بیانى قاطع فرمود: «این تصوّرات را از خود دور کن، هر کس به امامت و حق ما معترف باشد، بر خلاف رضاى ما گام برنمىدارد، آیا نمىدانى آنان پستترین طایفه صوفیه هستند و همه فرق صوفیه مخالف ما مىباشند و طریقت آنان با ما مغایر است، آنان نصارى یا مجوس این امت هستند و همیشه در تلاشند تا چراغ برافروخته خدایى را با دهان خود خاموش کنند هر چند خداوند پرتو افشانى چراغ توحید را على رغم خواست کافران، تضمین کرده است...».(23)
امام در سخنان خود بر بطلان روش صوفیان و بىدینى آنان با توجّه به صفات و رفتارشان چند نکته را بیان مىفرماید:
* آنان در فریفتن و گمراه کردن مردم همپیمان شیطان هستند.
* با بدعتهاى خود و آوردن شیوههایى مغایر روح اسلام و شریعت در صدد ویرانگرى پایههاى این دین مبین برآمدند.
* زهد آنان ریایى است و براى راحتطلبى و جلب منافع مادى مىباشد.
* شبزندهدارى و اظهار تقدّس آنان براى رضاى خدا و انجام عبودیت حضرتش نیست، بلکه دام نیرنگى است براى صید مردم و به دست آوردن اموال آنان.
* اوراد آنان، اوراد عبادى نیست، بلکه رقص و پایکوبى است؛ زیرا از قلبى که معتقد به خداست نشئت نگرفته و دعاهاى آنان ترانه و آواز است؛ زیرا از روح اخلاص و طاعت خداوند خالى است و کالبدى است بىجان.
* آن که مهار خرد و اختیار خود را در دست دارد به دنبال این دغلان نمىرود، امّا ساده لوحان، افراد نادان و بىخرد که قدرت تشخیص ندارند، در زمره پیروان آنها قرار مىگیرند.
احترام به علماء و دانشمندان
امام هادى (ع) در بزرگداشت دانشمندان و اندیشمندان مىکوشید و به آنها توجّهى خاصّ داشت و آنان را بر دیگر مردم برتر مىشمرد؛ زیرا آنان سرچشمه نور و آگاهى در زمین هستند. از کسانى که مورد تجلیل امام قرار گرفت فقیهى بود که با یکى از نواصب و مبغضین اهلبیت به مناظره پرداخته و او را مغلوب ساخته بود، آن فقیه پس از چندى به زیارت امام آمد، حضرت که از مناظره او با ناصبى خبردار بود از دیدن وى شادمان شده او را در صدر مجلس نشاند و به گرمى با وى به گفتگو پرداخت.
مجلس مملوّ از علویّان و عبّاسیان بود. بنىهاشم حاضر در آنجا از این توجّه خاصّ امام رنجیده شدند و امام را مخاطب ساخته گفتند: «چگونه او را بر سادات و بزرگان بنىهاشم مقدّم مىدارى؟...»
حضرت در پاسخ فرمود: از کسانى نباشید که خداوند متعال دربارهشان فرمود: «الم تر الى الذین أوتوا نصیباً من الکتاب یدعون الى کتاب اللّه لیحکم بینهم ثم یتولى فریق منهم و هم معرضون»(24) آیا ندیدى کسانى را که بهرهاى از کتاب آسمانى به آنها داده شده بود، فراخوانده شدند تا کتاب خدا داور آنان باشد، ولى گروهى اعراض کرده روى گرداندند.
آیا کتاب خداوند متعال را به عنوان داور و حکم قبول دارید؟... همگى گفتند: «آرى، یا بن رسول اللّه». امام روش خود را به استناد آیات قرآن چنین مدلّل ساخت: آیا خداوند نمىگوید: «یا أیها الذین آمنوا اذا قیل لکم تفسحوا فى المجالس فافسحوا یفسح اللّه لکم... و الذین أوتوا العلم درجات...»(25) اى کسانى که ایمان آوردهاید! هنگامى که در مجالسى به شما گفته مىشود جاى باز کنید شما نیز جاى باز کنید تا خداوند براى شما گشایش دهد... تا آنجا که مىگوید: و دانشمندان را درجاتى بالاتر مىدهد».
خداوند متعال همانطور که مؤمن را بر غیر مؤمن مقدّم مىدارد، مؤمن عالم را بر مؤمن غیر عالم برترى داده است. و باز خداوند است که مىفرماید: «خداوند مؤمنان اهل علم را درجاتى، برترى مىدهد» آیا خداوند گفته است: خداوند نجیبزادگان و شریفان نسبدار را رفعت مىدهد! ولى حق تعالى با تأکید مىگوید: «هل یستوى الذین یعلمون و الذین لا یعلمون»(26) آیا آنان که مىدانند و آنان که نمىدانند با هم برابرند؟. پس چرا از احترام و تجلیل من نسبت به این عالم که مورد بزرگداشت خدا نیز هست رنجیده شدهاید، شکستى که این مرد به آن ناصبى با دلائل و براهین خدا آموخته داد از هر شرافت مبنى بر نسب و تبار، بالاتر و برتر است.
دلائل و حجّتهاى امام، حاضرین را خاموش کرد، ولى یکى از بنىعباس حاضر در جلسه همچنان بر موضع نادرست خویش پافشارى کرد و گفت: «یابن رسول اللّه! شما این مرد را بر ما مقدّم داشتى و ما را پایینتر از او به حساب آوردى در صورتى که او مانند ما نسبى چنین روشن و درخشان ندارد و از صدر اسلام تاکنون آن را که نسبى شریفتر داشته باشد بر دیگران مقدّم مىدارند....»
منطق این عباسى، منطقى است سست و بىبنیاد که اسلام بدان کمترین بهایى نمىدهد، اسلام متوجّه ارزشهاى والایى است که هرگز چنین افرادى تصوّر آن را هم ندارند و به گوششان نخورده است. ازاینرو حضرت طبق اصل قرآنى: «و جادلهم بالّتى هى احسن»(27) و دستور: «کلّموا الناس على قدر عقولهم» براى قانع کردن وى راه دیگرى در پیش گرفت و فرمود: «سبحان اللّه!» آیا عباس که از بنىهاشم بود با ابوبکر تیمى بیعت نکرد؟ آیا عبداللّه بن عباس پدر خلفاى عباسى و از خاندان بنىهاشم، کارگزار عمر بن خطاب از بنى عدى نبود؟ پس چرا عمر افراد خارج از خاندان قریش را وارد شوراى شش نفره کرد، ولى عباس را که هاشمى و قرشى بود وارد شورا ننمود؟! پس اگر برتر شمردن غیر هاشمى بر هاشمیان نادرست است، باید بیعت کردن عباس با ابوبکر و کارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر را محکوم کنى و اگر آن کار اشکالى نداشت این مورد هم مانند آن روا خواهد بود....»
معترض، تاب این استدلالات را نیاورد خاموش گشت و دیگر دم نزد.(28)
حضرت که دیده بود دلایل قرآنى او را قانع نکرد از بیعت جدش عباس با ابوبکر و کارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر در حالى که این دو خلیفه از نظر نسب به پاى عباس و فرزندش نمىرسیدند استفاده کرد و این نمونه کامل «الزموهم بما التزموا به» است.
پىنوشتها: -
1. و معدن الرحمة، و خزان العلم، و منتهى الحلم و اصول الکرم. . . و عناصر الابرار. . . و صفوة المرسلین. . . ائمة الهدى و مصابیح الدجى و الاعلام التقى. . . و المثل الاعلى. . . و حجج الله على اهل الدنیا و الاخرة و الاولى. «فرازهایى از زیارت جامعه کبیره.»
2. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3،ص 401.
3. منتهى الامال، ج 2، ص 8 چاپ جدید.
4. مآثر الکبراء فى تاریخ سامرّا، ج 3، ص 96 - 95.
5. السلام علیکم یا اهل بیت النبوة...و خزان العلم...السلام على محال معرفة الله...«زیارت جامعه».
6. ر.ک: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4،ص 406اصول کافى، ج 1،ص 230، ح 3،دلائل الامامة طبرى، ص 219.
7. «داویت. م. رونلدسن» پس از بحث مفصلى درباره امام هادى (ع) مى نویسد:گروه زیادى از شهرهاى شیعه نشین، همچون عراق، ایران و مصر، براى استفاده از محضر او به سوى مدینه شتافتند. (عقیدة الشیعه، ص 215).
8. ر. ک: اثبات الوصیه، ص 196 - 197.
9. بحارالانوار، ج 13،، ص 131؛ اعیان الشیعه، ج4، ص 275، 274.
10. ظاهراً نامبرده زید بن موسى بن جعفر است که به «زید النار» معروف است. و بر اساس نقل سید محسن امین در اعیان الشیعه، ج 7، ص 128 در حدود سال 247 در اواخر حکومت متوکل عباسى درگذشته است.
11. اعلام الورى، ص 347.
12. بحارالانوار، ج 13، ص 129.
13. من لا یحضره الفقیه.
14. ائمتنا، ج2، ص 257 به نقل از سیرة الامام العاشر، على الهادى، ص 55.
15. البدایة و النهایة، ج 11، ص 15.
16. وسائل الشیعه، ج4، ص 750.
17. همان، ج5، ص 298.
18. صفوة الصفوة، ج2، ص 98.
19. مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 409.
20. بحارالانوار، ج 50، ص 132 مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 411.
21. شرح شافیه ابى فراس، ج2، ص 167.
22. من لا یحضره الفقیه.
23. روضات الجنات، ج 3، ص 134.
24. سوره آل عمران،آیه 23.
25. سوره مجادله، آیه 10.
26. سوره زمر،آیه 9.
27. سوره نحل، آیه 125.
28. الاحتجاج طبرسى، ج 1 و 2، ص 454.
آنان، به فرموده امام هادى (ع) معدن رحمت، گنجینهداران دانش، نهایت بردبارى و حلم، بنیانهاى کرامت و ریشههاى نیکان، خلاصه و برگزیده پیامبران، پیشوایان هدایت، چراغهاى تاریکىها، پرچمهاى پرهیزگارى، نمونههاى برتر و حجتهاى خدا بر جهانیان هستند.(1)
بدون شک، ارتباط با چنین چهرههایى و پیروى از دستورها و رفتارشان، تنها راه دستیابى به کمال انسانیت و سعادت دو جهان است.
پیشواى دهم امام هادى(ع) یکى از پیشتازان دانش و تقوا و کمال است که وجودش مظهر فضائل اخلاقى و کمالات نفسانى و الگوى حقجویان و ستم ستیزان است. در این نوشتار مختصر برآنیم تا با مطالعه در منابع معتبر اسلامى و تاریخى براى آشنایى بیشتر با پیشواى دهم(ع) فرازهایى زرّین از سیره تربیتى و ویژگىهاى اخلاقى آن برگزیده الهى را از باب تیمن و تبرّک نقل کنیم.
رشد و نموّ امام(ع)
امام هادى (ع) در خاندانى پا به عرصه جهان هستى گشود که اخلاق و انسانى مجّسم بودند، ادب و محبت بر سراسر این خانواده سایهگستر بود؛ کودک به بزرگ احترام مىگذاشت و بزرگ در محبت و مهر به کودک پیش قدم بود. مورّخان نمونههاى شگفتانگیزى از ویژگىهاى اخلاقى این خاندان را نقل کردهاند، مثلاً منقول است که: «امام حسین (ع) در برابر برادر خویش حضرت امام حسن (ع) هرگز سخن نمىگفت و این کار را براى تجلیل و بزرگداشت برادر انجام مىداد.»(2) یا این که: امام سجّاد (ع) هرگز در حضور مادر یا دایه خویش غذایى نخورد، بخاطر این که مبادا نظر مادر یا دایه قبلاً به سمت آن غذا جلب شده باشد و بدین وسیله حقوق آنان را ضایع کند و دل ایشان را بشکند(3) رعایت اینگونه موارد اخلاقى، مانند رفتار انبیاست و متخلّقین به آن در همان اوجى پرواز مىکنند که انبیاى الهى مطمح نظرشان بوده است. امام هادى در دامان پدر با یکایک فضائل و مکارم اخلاقى پدر مأنوس مىگشت و از زلال دانش ایشان سیراب مىشد، هر روز پدر جلوههایى از روح آتشین خود را بر فرزند عیان مىساخت و او را براى مسئولیت بزرگ آینده، آماده مىنمود. پدر آنچنان شیفته فرزند بود که از ابراز آن نمىتوانست خوددارى کند و بارها اعجاب و شگفتى خویش را از این انسان نمونه و ممتاز نشان مىداد. نمونه زیر گویاى این مطلب است.
مورّخین نقل مى کنند هنگامى که امام جواد(ع) قصد حرکت به سمت عراق را داشت، امام هادى(ع) را که در آن زمان شش ساله بود در دامان خود نشاند و از او پرسید: دوست دارى از عراق چه هدیهاى برایت بیاورم؟ امام هادى(ع) تبسّمى کرده فرمود: «شمشیرى چون آتش...».
آنگاه امام جواد(ع) رو به فرزند دیگر خود «موسى» نموده از او پرسید: تو چه دوست دارى؟ موسى پاسخ داد: «فرش خانهاى....»
امام جواد (ع) در حالى که از پاسخ امام هادى مشعوف بود فرمود: «ابوالحسن به من شباهت دارد و مانند من است».
پاسخ امام نشان شجاعت ذاتى و آمال وى بود و این چیز غریبى نیست؛ زیرا همه ائمه اطهار(ع) این خصیصه را در خود داشتند.
امام هادى (ع) در همان کودکى از آنچنان نبوغ، زیرکى و هوشیارى برخوردار بود که اطرافیان را مبهوت مىساخت و مورّخان نمونههاى متعدّدى از تیزهوشى آن حضرت را نقل کردهاند: معتصم پس از به شهادت رساندن امام جواد(ع) از عمر بن فرج خواست به مدینه رفته معلمى براى امام هادى(ع) که در آن وقت شش سال و چند ماه داشت انتخاب کند و تأکید کرد که معلم باید از دشمنان اهلبیت و مخالفین آنان باشد! تا امام را با کینه اهلبیت پرورش دهد و ایشان را اعتقادات نواصب بیاموزد و دشمنى خاندان نبوت را در دل امام جاى دهد! عمر بن فرج در اجراى دستورات معتصم به مدینه رفته و ماجرا را با والى شهر در میان گذاشت. او و چند تن دیگر، «جنیدى» را به عنوان دشمن دیرینه اهلبیت معرفى کردند. جنیدى پس از اطلاع از موضوع، موافقت خود را اعلام کرد. براى او حقوقى ماهانه تعیین گشت و از او خواسته شد تا مانع ملاقات شیعیان با امام گردد. جنیدى کار خود را آغاز کرد، ولى از آنچه مشاهده کرد شگفتزده و مبهوت شد. روزى محمّد بن جعفر، جنیدى را دید و از او پرسید:
«این کودک (امام هادى) تحت تعلیم و آموزشت چگونه است؟...» جنیدى از این تعبیر برآشفته شد و گفت: «مىگویى: این کودک؟! نمىگویى: این پیر! تو را به خدا کسى را داناتر از من نسبت به علم و ادب در مدینه مىشناسى؟».
محمّد پاسخ داد: «نه».
امّا به خدا من بحثى را در ادبیات پیش کشیده و موضوع را آنچنان که گمان مىکنم شایسته است بسط مىدهم، بعد مىبینم او مطالبى را به گفتههایم مىافزاید که من از آنها استفاده مىکنم و از او مىآموزم. مردم گمان مىکنند من به امام درس مىدهم؛ ولى به خدا این من هستم که از او درس مىآموزم...
چند روز بعد دوباره محمّد بن جعفر، جنیدى را دیده از او پرسید: «حال این کودک چگونه است؟». جنیدى از این حرف برانگیخته شد و گفت: «دیگر این حرف را تکرار مکن به خدا او بهترین مردم روى زمین و فاضلترین خلق خداست. گاهى مىخواهد وارد اتاق بشود مىگویم اوّل سورهاى از قرآن بخوان و بعد داخل شو. مىگوید: کدام سوره را مى خواهى تا بخوانم؟ و من نام سورههاى بلند اوّل قرآن را نام مىبرم، هنوز نام سوره تمام نشده شروع مىکند به خواندن آن و آنچنان درست و دقیق مىخواند که من درستتر از آن را نشنیدهام. او قرآن را زیباتر از مزامیر داوود مى خواند و علاوه بر آن حافظ تمام قرآن است و تأویل و تنزیل آن را نیز مىداند. سپس جنیدى گفت: «سبحان اللّه!» این کودک در میان دیوارهاى سیاه مدینه رشد کرده است، پس این دانش عمیق را از کجا کسب کرده است؟». سرانجام همین جنیدى ناصبى و دشمن اهلبیت، از برکات انفاس قدسى امام هادى، صراط مستقیم را یافت و چنگ به دامن «حبلالمتین» الهى زد و در زمره محبّان اهلبیت قرار گرفت و به امامت ائمه هدى اعتراف کرد(4)البته طبیعى است که تنها توجیه حقیقى این پدیده همان اعتقاد شیعه درباره این خاندان است. شیعیان بر این عقیدهاند که خداوند متعال به اهلبیت دانش و حکمتى عنایت کرده است که دیگران از آن بىنصیب مىباشند و در این مورد سن و سال مدخلیّتى ندارد.
علم و دانش امام(ع)
بدون تردید بعد علمى و آگاهى گسترده ائمه(ع) در همه زمینهها از پایههاى اساسى امامت در طول حیات آن بزرگواران به شمار رفته و به عنوان یکى از معیارهاى مطمئن و روشن که در دسترس همگان قرار داشت براى تشخیص امام برگزیده از سوى خدا، از مدّعى امامت، در جامعه اسلامى شناخته شده بود.
حاکمان ستمگر اموى و عبّاسى در رویارویى با پیشوایان حق به هر اقدامى که به گونهاى در تثبیت موقعیّت آنان و تضعیف موقعیّت امامان شیعه مؤثر بود دست زدند، و حتى موفق شدند چهرههاى وابسته و مزدورى را در لباس عالمان دین و فقیهان شریعتبه مسلمانان تحمیل کنند، ولى هیچ گاه نتوانستند در میدان علم و دانش بر پیشوایان معصوم پیشى گیرند، و حتى نتوانستند در یک مورد و براى یک بار آنان را محکوم کنند، با آن که برخى از آنان مانند مأمون براى دستیابى به این هدف تلاشهاى فراوانى کرده و سرمایههاى زیادى صرف نمودند.
اساسىترین ویژگى علوم ائمه (ع)، خدادادى بودن آن است. آنان در هیچ مکتب و نزد هیچ فردى درس نخواندند، بلکه در پرتو شایستگىها و لیاقتهایى که داشتند، خداوند چشمهسارهاى زلال دانش و معرفت را در قلب پاکشان به جریان و جوشش انداخت و وجود مبارکشان را به تعبیر امام هادى(ع) گنجینههاى علم و جایگاههاى معرفت خویش(5)قرار داد.
امام هادى (ع) در سخنى به این دانش گسترده اشاره نموده مىفرماید: »اسم اعظم خداوند 73 حرف است و نزد آصف (بنبرخیا) تنها یک حرف آن بود که چون خدا را بدان خواند، زمین حد فاصل بین او و (پادشاه) سبا براى او درهم پیچیده شد. آصف تخت بلقیس را برداشت و آن را نزد سلیمان نبى (ع) برد، سپس زمین کشیده (منبسط) شد (و به حال نخست بازگشت). تمام اینها در کمتر از یک چشم بر هم زدن صورت گرفت؛ ولى نزد ما از اسم اعظم الهى 72 حرف است و یک حرف آن نزد خداست که آن را در (خزانه) علم غیب به خود اختصاص داده است».(6)
بزرگترین خیانت زمامداران غاصب اموى و عبّاسى معاصر ائمه(ع) به بشریت، به ویژه مسلمانان این است که با مشکلات و محدودیّتهایى که براى ائمه (ع) به وجود آوردند، مانع نشر و گسترش علوم آنان در جامعه شده و مردم را از آن فیض بزرگ محروم ساختند.
این محدودیّت درباره همه پیشوایان اعمال مىشد، ولى نسبت به «عسکریین» (پیشواى دهم و یازدهم) علیهماالسلام با شدّت بیشتر، به گونهاى که بخش اعظم دوران امامت امام هادى(ع) و تمامى دوران امامت امام عسکرى(ع) در «سامرّا» که عنوان پادگان نظامى را داشت تحت نظارت دقیق نیروهاى امنیّتى دستگاه سپرى شد و براى مردم امکان دسترسى به آنان و استفاده از محضرشان وجود نداشت؛ با این حال، امام هادى از هر فرصتى استفاده کرده و با افاضه شمهاى از علوم خدادادى خود به صورت کتبى یا شفاهى، در قالب سخن گفتن با افراد مختلف به زبان خود آنان، پیشگویى نسبت به حوادث آینده، خبر دادن از نیّت افراد و... انسانها را از فروغ دانش خود بهرهمند و بدین وسیله آنان را به شاهراه حق، رهنمون مىساخت.(7)
سلاح علم ویژه امامت و به کارگیرى آن در قالبها و پوششهاى یاد شده، کارسازترین، کوبندهترین و در عین حال بىخطرترین سلاحى بود که در شرایط حاکمیت جو خفقان آن روز، در اختیار پیشواى دهم(ع) قرار داشت و حکومت، هیچ راه و بهانهاى براى مبارزه با آن نداشت.
حلم و بردبارى امام(ع)
حلم و بردبارى از ویژگیهاى مهمى است که مردان بزرگ، به ویژه رهبران الهى که بیشترین برخورد و اصطکاک را با افراد نادان و نابخرد و گمراه داشتند، از آن برخوردار بوده و در پرتو این خلق نیکو افراد بسیارى را به سوى خود جذب کردند.
امام هادى(ع) همچون نیاکان خود در برابر ناملایمات بردبار بود و تا جایى که مصلحت اسلام ایجاب مىکرد با دشمنان حق و ناسزاگویان و اهانتکنندگان به ساحت مقدس آن حضرت، با بردبارى برخورد مىکرد.
«بریحه» عباسى که از سوى دستگاه خلافت به سمت پیشنمازى مکّه و مدینه منصوب شده بود از امام هادى(ع) نزد متوکل سعایت کرد و براى او نوشت: «اگر نیازى به مکّه و مدینه دارى، «على بن محمّد» را از این دو شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوى خود خوانده و گروه زیادى از او پیروى کردهاند.»
بر اثر سعایتهاى پىدرپى «بریحه» متوکّل امام را از کنار حرم جد بزرگوارش رسول خدا(ص) تبعید کرد. هنگامى که امام(ع) از «مدینه» به سمت «سامرّا» در حرکت بود
«بریحه» نیز او را همراهى کرد. در بین راه «بریحه» رو به امام (ع) کرد و گفت: «تو خود مىدانى که عامل تبعید تو من بودم. با سوگندهاى محکم و استوار سوگند مىخورم که چنانچه شکایت مرا نزد امیرالمؤمنین یا یکى از درباریان و فرزندان او ببرى، تمامى درختانت را (در مدینه) آتش مىزنم و بردگان و خدمتکارانت را مىکشم و چشمههاى مزرعههایت را از بین خواهم برد و بدان که این کارها را خواهم کرد.»
امام(ع) متوجّه او شد و فرمود: «نزدیکترین راه براى شکایت از تو این بود که دیشب شکایت تو را نزد خدا بردم و من شکایت از تو را که بر خدا عرضه کردم نزد غیر او از بندگانش نخواهم 2برد.»
«بریحه» چون این سخن را از امام (ع) شنید، به دامن آن حضرت افتاد و تضرّع و لابه کرد و از او تقاضاى بخشش نمود. امام (ع) فرمود: تو را بخشیدم.(8)
هیبت و وقار
ائمه اطهار(ع) مظاهر قدرت و عظمت خداوند و معادن کلمات و حکمت ذات مقدس حق و منبع تجلّیات و انوار خاصّه او هستند. براین اساس از یک قدرت معنوى فوقالعاده و نفوذ و هیبت خاصّى برخوردارند. امام هادى(ع) مانند پدران گرامى خود و انبیاى الهى، از آنچنان هیبت و نفوذ معنوى برخوردار بود که همگان را وادار به کرنش مىکرد و این امر اختصاص به شیعیان حضرت نداشت.
این هیبت و عظمت خدادادى را در زیارت جامعه و از زبان امام هادى(ع) چنین مىخوانیم: «طأطأ کل شریف لشرفکم، و بخع کل متکبّر لطاعتکم، و خضع کل جبار لفضلکم، و ذل کل شىء لکم.»
هر بزرگ و شریفى در برابر بزرگوارى و شرافت شما سر فرود آورده و هر خود بزرگ بینى به اطاعت از شما گردن نهاده و هر زورگویى در برابر فضل و برترى شما فروتنى کرده و همه چیز براى شما خوار و ذلیل گشته است.
دراینباره از محمّد بن حسن اشتر علوى نقل شده که گفت: «همراه پدرم با جمعى از مردم عباسى، طالبى و جعفرى نزد متوکل عباسى بودیم که ناگهان ابوالحسن، امام هادى(ع)، وارد شد و آهنگ در قصر خلیفه را نمود تمامى حاضران بلا استثناء از مرکبهایشان فرود آمده احترامات لازمه را به عمل آوردند تا حضرت وارد کاخ شد، مردى از آن جمع از این تجلیل و گرامى داشت به خشم آمده لب به اعتراض گشود و گفت: این تشریفات براى کیست؟! چرا براى این جوان این همه احترام بگذاریم؟ او نه از ما بالاتر است و نه بزرگسالتر. به خدا قسم هنگام خارج شدن، دیگر براى او بپا نخواهیم خاست و از اسب فرود نخواهیم آمد...
ابوهاشم جعفرى به او چنین پاسخ داد: به خدا سوگند با ذلت و کوچکى به او احترام خواهى گذاشت ... لحظاتى بعد امام از قصر خارج شد و بانگ تکبیر و سرود توحید برخاست و همه مردم به احترام امام بپا خاستند، ابوهاشم مردم را مخاطب ساخته گفت:
«مگر شما نبودید که تصمیم داشتید به حضرت احترام نگذارید!».
گروهى از آن میان پرده از حالت درونى خود برداشته گفتند: به خدا قسم نتوانستیم خودمان را کنترل مىکنیم و بىاختیار از اسب فرود آمده به ایشان احترام گذاشتیم.(9)
زید بن موسى(10)چندین بار به «عمر بن فرج» گوشزد کرد و از او خواست که وى را بر امام هادى(ع) مقدم بدارد و مىگفت: او جوان است و من عموى پدر او هستم.
«عمر بن فرج» سخن او را براى امام هادى(ع) نقل کرد. امام فرمود: «یک بار این کار را بکن. فردا مرا پیش از او در مجلس بنشان، سپس ببین چه خواهد شد.»
روز بعد «عمر» امام هادى (ع) را دعوت کرد و آن حضرت در بالاى مجلس نشست. سپس به «زید» اجازه ورود داد. «زید» در برابر امام (ع) بر زمین نشست.
چون روز پنجشنبه شد ابتدا به زید اجازه داد تا وارد شود و در صدر مجلس بنشیند، سپس از امام خواست تا وارد شود. امام (ع) داخل شد. هنگامى که چشم زید به امام افتاد و هیبت امامت را در رخسار حضرت مشاهده کرد از جایش برخاست و امام را بر جاى خود نشاند و خود در برابر او نشست.(11)
هیبت امام آنچنان قوى و نفوذ ایشان آنقدر نیرومند بود که هنگام آمدن نزد متوکل تمامى درباریان و نگهبانان قصر بىاختیار هنگام حضور امام قیام مىکردند و بدون کمترین بهانهجویى و به انتظار گذاشتن، درها را مىگشودند و پردهها را کنار مىزدند.(12) ناگفته پیداست که نیرومندى و هیبت امام ناشى از سلطنت دنیوى یا اندوخته هاى مالى نبود، بلکه سرّ عظمت ایشان در اطاعت خداوند متعال، زهد در دنیا و پایبندى به دین بود. امام خوارى و ذلّت عصیان خدا را از خود دور ساخته و از طریق اطاعت پروردگار به اوج عزت و وقار دو جهان رسیده بود.
زهد و عبادت امام
امام هادى(ع) از تمام لذّات زودگذر و مادى این جهان روى گردانده و به ضروریات آن اکتفا کرده بود، کمترین توجهى به جلوههاى فریبنده نشان نمىداد و زندگى خود را وقف عبادت خداى متعال کرده بود، کار را در زهد و ورع تا بدانجا رسانده بود که خانه مسکونى حضرت در سامرّا و مدینه از اثاثیه معمولى نیز خالى بود و هنگامى که مأموران متوکل عباسى شبانگاه به منزل حضرت هجوم آوردند و به بازرسى آن مشغول شدند، چیزى قابل توجّه در آن نیافتند. بار دیگر که به خانه حضرت در سامرّا هجوم آوردند ایشان را در اتاقى در بسته مشاهده کردند در حالى که با لباسى پشمین بدون هیچ فرشى بر شن و سنگریزه نشسته بود.
سبط بن جوزى درباره زهد آن امام همام مىگوید:امام على هادى کمترین میل و گرایشى به دنیا نداشت و همیشه ملازم مسجد بود، هنگامى که خانهاش را بازرسى کردند، جز قرآن، کتب دعا و چند کتاب علمى در آن چیزى نیافتند.
حضرت مانند اجداد طاهرین خود زندگى بىآلایشى را پیش گرفته بود و اهمیّتى به مسائل مادى نمىداد، بلکه تمام توجّهاش اتصال دائمى به حق تعالى بود. جدّش مولاى متقیان، امیرمؤ منان، نیز از پارساترین مردم بود و در ایّام خلافت خویش هیچ اندوخته مادى براى خود فراهم نکرد و کفش و کمربندش از لیف خرما بود و کفشش را خود تعمیر مىکرد بر شکم خود سنگى مىبست تا فشار گرسنگى را کاهش دهد و همسرش دخت گرامى پیامبر اکرم زهراى اطهر(س)، نیز مانند پدر و شوهر والامقامش زندگى زاهدانهاى را دنبال مىکرد و در خانهاش از اثاث البیت خبرى نبود و دستانش از آسیا کردن گندم تاول زده بود. ائمه(ع) این چنین زیستند و نعمتهاى مادى را کنار گذاشته کریمانه از مظاهر فریبنده حیات گذشتند و تنها به کارى پرداختند که آنان را به خداوند نزدیک کند.»
آن امام عظیم الشأن به دور از گرایشهاى مادى و هواهاى نفسانى و خود بزرگ بینى، براى معیشت خود و خانوادهاش در مزرعهاش کار مىکرد.
على بن حمزه مىگوید: ابوالحسن ثالث را دیدم که بر زمینى کار مىکرد و قدمهایش از عرق خیس شده بود. گفتم: «قربانت گردم، کارگران کجا هستند؟...»
حضرت فرمود: «اى على! بهتر از من و پدرم کسانى بودند که با بیل در زمین خود کار مىکردند...».
آنها چه کسانى بودند؟....
حضرت فرمود: رسول اللّه (ص)، امیرالمؤمنین(ع) و همه پدرانم با دست خویش کار مىکردند و این کار پیامبران، رسولان و اوصیاى صالح بوده است ....»(13)
امام هادى(ع) شب هنگام به پروردگارش روى مىآورد و شب را با حالت خشوع به رکوع و سجده سپرى مىکرد و بین پیشانى نورانىاش و زمین جز سنگ ریزه و خاک حائلى وجود نداشت و پیوسته این دعا را تکرار مىنمود: «الهى مسىء قد ورد، و فقیر قد قصد، لا تخیب مسعاه و ارحمه و اغفر له خطاه»(14) بارالها! گنهکارى بر تو وارد شده و تهیدستى به تو روى آورده است، تلاشش را بىنتیجه مگردان و او را مورد عنایت و رحمت خویش قرار داده و از لغزشش درگذر.
پارسایى و انس با پروردگار، آنچنان نمودى در زندگى امام نقى (ع) داشت که برخى از شرح حال نویسان در مقام بیان برجستگىها و صفات والاى آن گرامى به ذکر این ویژگى پرداختهاند. «ابنکثیر» مىنویسد: «کان عابداً زاهداً»(15) او عابدى وارسته و زاهد بود.
آرى، آن بزرگ مشعلدار هدایت امّت(امام هادى)، بیش از همه معاصران خود به عبادت و تهجّد مىپرداخت و تقوا و پایبندى وى به اصول دیانت زبانزد خاص و عام بود. آن حضرت تمام نوافل را بجا مىآورد و در رکعت سوم نافله مغرب، سوره حمد و اوّل سوره حدید تا «انه علیم بذات الصدور» و در رکعت چهارم پس از سوره حمد، آخر سوره حجرات را تلاوت مىکرد.(16)
نافلهاى را نیز به این صورت به حضرت نسبت دادهاند که: ایشان در رکعت اول، سوره حمد و یس و در رکعت دوم، سوره حمد و الرحمن را تلاوت مىکردند.(17)
سخن کوتاه این که، آنچه در هنگام مطالعه سیره همه ائمه آطهار(ع) به وضوح قابل مشاهده است، توجه شدید آن بزرگواران به عبادت، شب زندهدارى، تلاوت قرآن و مناجات با پروردگار و دورى از زخارف دنیوى است.
سخاوت و جود امام(ع)
امامان معصوم(ع) براى مظاهر دنیوى، از جمله مال و ثروت ارزش ذاتى قائل نبودند و سعى مىکردند به حد اقل آن که زندگى معمولى روزانه آنان را تامین کرده و آن بزرگواران را در راه انجام وظایف فردى و اجتماعى یارى رساند بسنده کنند و مازاد آن را در راههایى که موجب خشنودى خداوند بود صرف کنند.
یکى از این راهها انفاق به افراد تهیدست و نیازمند مىباشد. این شیوه خدا پسندانه مالى که در زندگى همه معصومان (ع) در سطح گستردهاى به چشم مىخورد علاوه بر جنبههاى معنوى و آثار اخروى، عامل مهمى در کاهش فقر و فاصله طبقاتى جامعه اسلامى و تألیف قلوب افراد و حفظ شخصیت و علاقهمند ساختن آنان به مکتب اهلبیت و جلوگیرى از ارتباط و نزدیک شدن آنان به دستگاه زر و زور خلفا بود.
در پرتو برخوردارى ائمه (ع) از این خلق نیکو، وجود آن بزرگواران پیوسته مایه امید، و خانهشان نه تنها مرکز نشر دانش، بلکه پناهگاه افراد نیازمند و درمانده و محل رفت و آمد انسانهاى مختلف، به ویژه آنان که از راه دور آمده بودند، بود. این مسئله هم براى عموم مردم جا افتاده بود، به گونهاى که وقتى فرد نیازمند و درماندهاى را مىدیدند او را به خانه امامان (ع) راهنمایى مىکردند، و هم براى خود افراد درمانده، بدین معنى که به محض مواجه شدن با مشکلى به طور مستقیم سراغ خانه امامت را مىگرفتند.
امام هادى (ع)، همچون پدر بزرگوارش تنها براى جلب رضاى پروردگار، مسکین، یتیم و اسیر را بر خانواده خود مقدّم داشته و اطعام آنان را در درجه اوّل اهمیّت قرار مىدادند، تا جایى که غذایى براى خانوادهاش باقى نمىماند و در مورد لباس نیز بدینگونه عمل مىکردند. امام صادق (ع) نیز آنقدر به مستحقّین انفاق مىکرد و لباس مىداد که دیگر براى افراد خانوادهاش چیزى یافت نمىشد.(18)
آرى، آن حضرت، کانون سخاوت و کرم بود و گاهى مقدار انفاق به حدى از فزونى مىرسید که دانشمندى مانند: «ابن شهرآشوب» پس از نقل آن مىگوید: «این مقدار انفاق، عمل معجزه گونهاى است که جز پادشاهان از عهده کسى ساخته نیست و تا کنون این مقدار انفاق را از کسى نشنیدهایم».(19)
مورّخان موارد بىشمارى از بخششهاى آن امام همام، نسبت به فقرا و درماندگان را نقل کردهاند که به عنوان نمونه به ذکر چند مورد بسنده مىکنیم:
1- هیأتى از شیعیان بلند پایه مرکّب از ابوعمرو عثمان بن سعید، احمد بن اسحاق اشعرى قمى و على بن جعفر به دیدار امام هادى(ع) رفتند، احمد بن اسحاق از وامى که در گردن داشت به حضرت شکایت برد، ایشان به وکیل خود عمرو رو کرده فرمودند: به احمد سى هزار دینار و به على بن جعفر نیز همان مقدار بپرداز. سپس حضرت به خود عمرو وکیل حضرت نیز سى هزار دینار بخشیدند.
حضرت براى این بزرگان زندگانى مرفهاى فراهم آورده بود و غبار فقر را از خانهشان برده بود و طبیعى است که بهترین بخشش، آن است که اثرى نیکو و ماندگار از خود بجا گذارد.
2- نمونهاى دیگر از کرم حضرت را اسحاق جلاّب چنین نقل مىکند: «در «یوم الترویه» (هشتم ذیحجّه) براى ابوالحسن هادى(ع) تعداد زیادى گوسفند خریدم و ایشان تمام گوسفندان را در میان خویشان خود تقسیم کردند.»(20)
3- مورد دیگر که اعجاب مورّخان را برانگیخته است چنین مىباشد که: «حضرت به قصد روستایى متعلّق به خودشان از سامرّا خارج شدند، چندى بعد یکى از بادیهنشینان به در خانه حضرت آمد، خانواده حضرت به آن مرد گفتند که ایشان به زمینى خارج از شهر رفتهاند و آن مرد هم متوجّه محل حضرت شده و پس از دیدن ایشان با صدایى ضعیف گفت: یابن رسول اللّه! من مردى از اعراب کوفه و از موالیان و محبّان جدّت على بن ابىطالب هستم، سنگینى قرض مرا از پا درآورده است و جز تو گرهگشایى نمىشناسم ...؛ حضرت متأثر شدند و دیدند وى متمسّک به ولایت على (ع) است، ولى خود حضرت در آن هنگام در تنگنا بودند و کمکى از دستش ساخته نبود؛ ازاینرو، به دست خودشان ورقهاى نوشتند مبنى بر آن که: اعرابى از حضرت مبلغ معینى طلبکار است، سپس کاغذ را به او داده گفتند: این کاغذ را نزد خودت داشته باش و به سامرّا برو، هر وقت دیدى عدهاى نزد من جمع شدهاند، برخیز و طلبى را که در این کاغذ است از من بخواه و بر من سخت بگیر که چرا بدهىام را نپرداختهام و تمامى دستورات مرا انجام بده. اعرابى ورقه را گرفت و هنگامى که حضرت به سامرّا بازگشت عدهاى به دیدن او آمدند که در میان آنان جاسوسان و مأموران حکومت عبّاسى هم حضور داشتند، چندى نگذشت که اعرابى از راه رسید و کاغذ را نشان داده خواستار پرداخت مبلغ مذکور در آن شد، امام به عذرخواهى پرداخت لیکن اعرابى با اصرار خواستار پول خود بود و همچنان تأکید مىکرد. حاضرین در مجلس متفرق شدند و جاسوسان متوکل شتابان ماجرا را به گوش خلیفه رساندند او نیز دستور داد تا سى هزار درهم نزد حضرت ببرند، وقتى که اعرابى آمد حضرت پولها را به او داده فرمودند: «این پولها را بگیر و بدهى خود را بپرداز و باقى مانده را خرج خانوادهات کن ...»
اعرابى مبلغ را بسیار دیده گفت: یابن رسول اللّه! بدهى من کمتر از یک سوم این مبلغ است ...؛ ولى خداوند بهتر مىداند که رسالت خود را میان چه کسانى قرار دهد.(21) و پولها را برداشته با خشنودى تمام و با خیال راحت به سوى خانوادهاش رفت و همچنان براى امام هادى (ع) که او را از فقر و سختى نجات داده بود دعا مىکرد».
ارشاد و هدایت گمراهان
امام هادى(ع) اهمیت زیادى به هدایت گمراهان و منحرفان از راه حق مىداد و در این راه کوشش خستگىناپذیرى را آغاز کرده بود، از جمله کسانى که به وسیله حضرت به حقیقت دست یافت و هدایت شد «ابوالحسن بصرى» معروف به «ملاّح» را مىتوان نام برد. وى «واقفى» بود و پس از امام موسى کاظم امامت هیچ یک از فرزندان حضرت را نپذیرفته بود. روزى امام هادى(ع) ابوالحسن بصرى را دیده به او فرمود: «این خواب غفلت تا کى؟ آیا وقت آن نرسیده است که به خود آیى...» نفس قدسى آن امام همام (ع)، آنچنان گرم و مؤثر بود که همین دو جمله او را دگرگون ساخته به راه صلاح باز آورد و به امامت حضرت معترف گشت.(22)
امام هادى (ع) اصحاب خود و دیگر مسلمانان را از معاشرت و همنشینى با «صوفیان» برحذر داشته بود؛ زیرا آنان سرچشمه گمراهى و ضلالت هستند و با اظهار پارسایى و تقدّسمآبى به فریب و گمراهى سادهلوحان برمىخیزند.
امام بر دورى و جدایى از صوفیان به شدت تأکید داشت. حسین بن ابى الخطاب نقل مىکند: نزد امام هادى در مسجدالنبى بودم که گروهى از اصحاب حضرت از جمله ابوهاشم جعفرى که مردى سخندان و مورد احترام امام بود وارد شدند و در همان هنگام عدهاى از صوفیان وارد مسجد شده گوشهاى نشستند و به گفتن اوراد خود و تکبیر و تهلیل پرداختند، حضرت رو به اصحاب کرده فرمودند: «به این فریبکاران و همپیمانان شیطان و ویرانگران بنیادهاى اسلام توجه نکنید، آنان براى آسایش جسم، پارسایى مىکنند و شبزندهدارى آنان براى به دست آوردن طعامهاى چرب و شیرین است، عمرى را به سختى مىگذرانند تا آن که فرصتى یافته به گناهکارى بپردازند، گرسنگى مىکشند تا آن که به خوانهاى رنگین دست یابند، ذکر آنان فقط براى فریب مردم است و جلب قلوب احمقان، سادگان را شیفته خود ساخته بار خود را بر دوش آنان مىنهند و آنان را در چاههاى گمراهى مىاندازند، اوراد آن، رقص و کف زدن است و ذکرشان نغمه و آوازه خوانى، جز بىخردان و افراد فریبخورده، کسى از آنان پیروى نمىکند و متاع آنان جز در بازار احمقان فروشى ندارد، هر کسى به دیدار و زیارت زنده یا مرده آنان برود مانند آن است که به زیارت شیطان و بتپرستان رفته باشد و هر که به آنان یارى رساند در حقیقت به ابوسفیان، معاویه و یزید یارى کرده است ...». یکى از حاضران پرسید: «اگر چه به امامت شما معتقد و معترف باشد؟» امام او را از ادامه اینگونه توهّمات برحذر داشته با بیانى قاطع فرمود: «این تصوّرات را از خود دور کن، هر کس به امامت و حق ما معترف باشد، بر خلاف رضاى ما گام برنمىدارد، آیا نمىدانى آنان پستترین طایفه صوفیه هستند و همه فرق صوفیه مخالف ما مىباشند و طریقت آنان با ما مغایر است، آنان نصارى یا مجوس این امت هستند و همیشه در تلاشند تا چراغ برافروخته خدایى را با دهان خود خاموش کنند هر چند خداوند پرتو افشانى چراغ توحید را على رغم خواست کافران، تضمین کرده است...».(23)
امام در سخنان خود بر بطلان روش صوفیان و بىدینى آنان با توجّه به صفات و رفتارشان چند نکته را بیان مىفرماید:
* آنان در فریفتن و گمراه کردن مردم همپیمان شیطان هستند.
* با بدعتهاى خود و آوردن شیوههایى مغایر روح اسلام و شریعت در صدد ویرانگرى پایههاى این دین مبین برآمدند.
* زهد آنان ریایى است و براى راحتطلبى و جلب منافع مادى مىباشد.
* شبزندهدارى و اظهار تقدّس آنان براى رضاى خدا و انجام عبودیت حضرتش نیست، بلکه دام نیرنگى است براى صید مردم و به دست آوردن اموال آنان.
* اوراد آنان، اوراد عبادى نیست، بلکه رقص و پایکوبى است؛ زیرا از قلبى که معتقد به خداست نشئت نگرفته و دعاهاى آنان ترانه و آواز است؛ زیرا از روح اخلاص و طاعت خداوند خالى است و کالبدى است بىجان.
* آن که مهار خرد و اختیار خود را در دست دارد به دنبال این دغلان نمىرود، امّا ساده لوحان، افراد نادان و بىخرد که قدرت تشخیص ندارند، در زمره پیروان آنها قرار مىگیرند.
احترام به علماء و دانشمندان
امام هادى (ع) در بزرگداشت دانشمندان و اندیشمندان مىکوشید و به آنها توجّهى خاصّ داشت و آنان را بر دیگر مردم برتر مىشمرد؛ زیرا آنان سرچشمه نور و آگاهى در زمین هستند. از کسانى که مورد تجلیل امام قرار گرفت فقیهى بود که با یکى از نواصب و مبغضین اهلبیت به مناظره پرداخته و او را مغلوب ساخته بود، آن فقیه پس از چندى به زیارت امام آمد، حضرت که از مناظره او با ناصبى خبردار بود از دیدن وى شادمان شده او را در صدر مجلس نشاند و به گرمى با وى به گفتگو پرداخت.
مجلس مملوّ از علویّان و عبّاسیان بود. بنىهاشم حاضر در آنجا از این توجّه خاصّ امام رنجیده شدند و امام را مخاطب ساخته گفتند: «چگونه او را بر سادات و بزرگان بنىهاشم مقدّم مىدارى؟...»
حضرت در پاسخ فرمود: از کسانى نباشید که خداوند متعال دربارهشان فرمود: «الم تر الى الذین أوتوا نصیباً من الکتاب یدعون الى کتاب اللّه لیحکم بینهم ثم یتولى فریق منهم و هم معرضون»(24) آیا ندیدى کسانى را که بهرهاى از کتاب آسمانى به آنها داده شده بود، فراخوانده شدند تا کتاب خدا داور آنان باشد، ولى گروهى اعراض کرده روى گرداندند.
آیا کتاب خداوند متعال را به عنوان داور و حکم قبول دارید؟... همگى گفتند: «آرى، یا بن رسول اللّه». امام روش خود را به استناد آیات قرآن چنین مدلّل ساخت: آیا خداوند نمىگوید: «یا أیها الذین آمنوا اذا قیل لکم تفسحوا فى المجالس فافسحوا یفسح اللّه لکم... و الذین أوتوا العلم درجات...»(25) اى کسانى که ایمان آوردهاید! هنگامى که در مجالسى به شما گفته مىشود جاى باز کنید شما نیز جاى باز کنید تا خداوند براى شما گشایش دهد... تا آنجا که مىگوید: و دانشمندان را درجاتى بالاتر مىدهد».
خداوند متعال همانطور که مؤمن را بر غیر مؤمن مقدّم مىدارد، مؤمن عالم را بر مؤمن غیر عالم برترى داده است. و باز خداوند است که مىفرماید: «خداوند مؤمنان اهل علم را درجاتى، برترى مىدهد» آیا خداوند گفته است: خداوند نجیبزادگان و شریفان نسبدار را رفعت مىدهد! ولى حق تعالى با تأکید مىگوید: «هل یستوى الذین یعلمون و الذین لا یعلمون»(26) آیا آنان که مىدانند و آنان که نمىدانند با هم برابرند؟. پس چرا از احترام و تجلیل من نسبت به این عالم که مورد بزرگداشت خدا نیز هست رنجیده شدهاید، شکستى که این مرد به آن ناصبى با دلائل و براهین خدا آموخته داد از هر شرافت مبنى بر نسب و تبار، بالاتر و برتر است.
دلائل و حجّتهاى امام، حاضرین را خاموش کرد، ولى یکى از بنىعباس حاضر در جلسه همچنان بر موضع نادرست خویش پافشارى کرد و گفت: «یابن رسول اللّه! شما این مرد را بر ما مقدّم داشتى و ما را پایینتر از او به حساب آوردى در صورتى که او مانند ما نسبى چنین روشن و درخشان ندارد و از صدر اسلام تاکنون آن را که نسبى شریفتر داشته باشد بر دیگران مقدّم مىدارند....»
منطق این عباسى، منطقى است سست و بىبنیاد که اسلام بدان کمترین بهایى نمىدهد، اسلام متوجّه ارزشهاى والایى است که هرگز چنین افرادى تصوّر آن را هم ندارند و به گوششان نخورده است. ازاینرو حضرت طبق اصل قرآنى: «و جادلهم بالّتى هى احسن»(27) و دستور: «کلّموا الناس على قدر عقولهم» براى قانع کردن وى راه دیگرى در پیش گرفت و فرمود: «سبحان اللّه!» آیا عباس که از بنىهاشم بود با ابوبکر تیمى بیعت نکرد؟ آیا عبداللّه بن عباس پدر خلفاى عباسى و از خاندان بنىهاشم، کارگزار عمر بن خطاب از بنى عدى نبود؟ پس چرا عمر افراد خارج از خاندان قریش را وارد شوراى شش نفره کرد، ولى عباس را که هاشمى و قرشى بود وارد شورا ننمود؟! پس اگر برتر شمردن غیر هاشمى بر هاشمیان نادرست است، باید بیعت کردن عباس با ابوبکر و کارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر را محکوم کنى و اگر آن کار اشکالى نداشت این مورد هم مانند آن روا خواهد بود....»
معترض، تاب این استدلالات را نیاورد خاموش گشت و دیگر دم نزد.(28)
حضرت که دیده بود دلایل قرآنى او را قانع نکرد از بیعت جدش عباس با ابوبکر و کارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر در حالى که این دو خلیفه از نظر نسب به پاى عباس و فرزندش نمىرسیدند استفاده کرد و این نمونه کامل «الزموهم بما التزموا به» است.
پىنوشتها: -
1. و معدن الرحمة، و خزان العلم، و منتهى الحلم و اصول الکرم. . . و عناصر الابرار. . . و صفوة المرسلین. . . ائمة الهدى و مصابیح الدجى و الاعلام التقى. . . و المثل الاعلى. . . و حجج الله على اهل الدنیا و الاخرة و الاولى. «فرازهایى از زیارت جامعه کبیره.»
2. مناقب ابن شهر آشوب، ج 3،ص 401.
3. منتهى الامال، ج 2، ص 8 چاپ جدید.
4. مآثر الکبراء فى تاریخ سامرّا، ج 3، ص 96 - 95.
5. السلام علیکم یا اهل بیت النبوة...و خزان العلم...السلام على محال معرفة الله...«زیارت جامعه».
6. ر.ک: مناقب ابن شهر آشوب، ج 4،ص 406اصول کافى، ج 1،ص 230، ح 3،دلائل الامامة طبرى، ص 219.
7. «داویت. م. رونلدسن» پس از بحث مفصلى درباره امام هادى (ع) مى نویسد:گروه زیادى از شهرهاى شیعه نشین، همچون عراق، ایران و مصر، براى استفاده از محضر او به سوى مدینه شتافتند. (عقیدة الشیعه، ص 215).
8. ر. ک: اثبات الوصیه، ص 196 - 197.
9. بحارالانوار، ج 13،، ص 131؛ اعیان الشیعه، ج4، ص 275، 274.
10. ظاهراً نامبرده زید بن موسى بن جعفر است که به «زید النار» معروف است. و بر اساس نقل سید محسن امین در اعیان الشیعه، ج 7، ص 128 در حدود سال 247 در اواخر حکومت متوکل عباسى درگذشته است.
11. اعلام الورى، ص 347.
12. بحارالانوار، ج 13، ص 129.
13. من لا یحضره الفقیه.
14. ائمتنا، ج2، ص 257 به نقل از سیرة الامام العاشر، على الهادى، ص 55.
15. البدایة و النهایة، ج 11، ص 15.
16. وسائل الشیعه، ج4، ص 750.
17. همان، ج5، ص 298.
18. صفوة الصفوة، ج2، ص 98.
19. مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 409.
20. بحارالانوار، ج 50، ص 132 مناقب ابن شهر آشوب، ج4، ص 411.
21. شرح شافیه ابى فراس، ج2، ص 167.
22. من لا یحضره الفقیه.
23. روضات الجنات، ج 3، ص 134.
24. سوره آل عمران،آیه 23.
25. سوره مجادله، آیه 10.
26. سوره زمر،آیه 9.
27. سوره نحل، آیه 125.
28. الاحتجاج طبرسى، ج 1 و 2، ص 454.