پیامبراعظم غدیر و ولایت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
سپاس و ستایش خداى را سزاست که موجودات را آفرید و در میان آنان انسان را برگزید و او را اشرف مخلوقات و جانشین خود در زمین قرار داد. پیامبران را براى هدایت و راهنمایى آنان فرستاد و حضرت محمد(ص)را برترین آنها قرار داد؛ آنگاه دوازده امام معصوم (ع) را جانشین آن حضرت معین کرد.
پیامبراعظم(ص) پس از 23 سال تلاش فراوان، توانست چراغ پرفروغ اسلام را در منطقه مهمى از جهان روشن کند، ولى براى ادامه این راه و نتیجهگیرى از زحمات چندین ساله به جانشینى تلاشگر و شجاع نیاز داشت، ازاین رو بارها در مجالس خصوصى و عمومى ضمن اعلام نامهاى امامان بعدى مردم را به پیروى از آنان دعوت مىکرد. آن حضرت امام على(ع) را به عنوان شایستهترین فرد براى امامت و برگزیده از جانب خدا معرفى کرد. شاهد این ادعا احادیث فراوانى از پیامبراسلام(ص) است که در این زمینه به ما رسیده است از جمله: حدیث یوم الدار،(1) منزلت،(2) ثقلین (3)و.... تا اینکه به دستور الهى آیه:( یا أیّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إلیکَ من رَبِّک و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه)(4)اى فرستاده خدا! آنچه را از طرف خدایت مأمور شدى به مردم برسان و اگر ابلاغ نکنى، رسالت او را انجام ندادى! نازل شد. در آخرین سال از عمر شریفش «سال دهم هجرى» ضمن شرکت در مراسم حج و تعلیم مناسک حج به مسلمانان، در راه بازگشت به مدینه در میان 120هزار نفر از حجاج، در منطقهاى به نام «غدیرخم»،(5) ولایت امیرمؤمنان را تثبیت کرد و رسالت را با ولایت تکمیل نمود: ( الیومَ أکمَلتُ لَکُم دینَکُم و أتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتى و رَضیتُ لَکُم الاسلامَ دینا»(6)امروز دین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما یگانه آیین برگزیدم. بدین ترتیب دین الهى تحقق یافته و احکام اسلام ضمانت اجرائى پیدا کرد.
همزمان با رحلت آن حضرت، گروهى با بهانههاى واهى گذشتهها را فراموش کرده و با انگیزههاى مختلف، آَشکارا با تصریح پیامبر مقابله کردند و در مکانى به نام «سقیفه بنىساعده» امیرمؤمنان را کنار زدند؛ ازاین رو پایه اختلافات در اسلام رقم خورد.
انگیزه این برخوردها با تأمّلى اندک در تاریخ صدر اسلام و سرگذشت امام على(ع) به خوبى آشکار مىشود؛ آن حضرت با تمام افتخاراتش در صدر اسلام، پس از رخداد سقیفه، 25سال از حکومت برکنار ماند، ولى سرانجام، امت اسلامى به کجروى خود پىبرده و به امام روى آورده و دست بیعت دادند.
در این نوشتار، ضمن بررسى جایگاه ولایت در دین، ماهیت و اهمیت واقعه غدیرخم تبیین شده، آنگاه نظر پیامبراعظم(ص) درباره ولایت، به ویژه امامت حضرت على، اشاره مىشود. امید است مورد رضایت پیامبراسلام و مولاى متقیان، امیرمؤمنان حضرت على(ع) قرار گیرد.
جایگاه ولایت در دین
معناى لغوى و اصطلاحى ولایت
یکى از والاترین کلمات دینى واژه «ولایت» و «ولى» است، این واژهگان که از «و ل ى» مشتق است، یکى از پر استعمالترین کلمات قرآن کریم است. کثرت استعمال آن در این کتاب الهى و روایات معصومان نشان از اهمیت موضوع دارد.
ریشه و معناى لغوى این واژه، قرب و نزدیکى است. اگر دو چیز طورى کنار هم قرار گیرند که فاصلهاى میانشان نباشد را «متوالى» گویند. این کلمه گاه در امور مادى و جسمانى و گاهى در امور معنوى به کارگرفته مىشود. از دیگر معانى ولایت، نصرت، محبت و قیادت است.
ولایت در اصطلاح به معناى، پادشاهى، فرمانروایى، سرپرستى و عهده دارشدن امور دیگران است، همانند ولىّ میت، ولىّ دم، ولایت در ازدواج و....
نقش محورى ولایت در دین
رسول اکرم (ص) از آغاز بعثت در مناسبتهاى گوناگون بارها به ولایت و امامت حضرت على(ع) و فرزندانش اشاره مىکرد تا اینکه در اواخر عمر پیامبراعظم، با نزول آیاتى از سوره مبارکه مائده جایگاه ولایت در سیره علمى و عملى مسلمانان شکل گرفت.
با نزول آیه «إنّما وَلیُّکُمُ اللّه و رَسُولُه والّذینَ آمنوا الذین یُقیمُونَ الصَّلاةَ ویؤتونَ الزَّکاةَ وهُم راکعُون»(7)همانا سرپرست شما خدا و فرستادهاش و مؤمنانى هستند که نماز به پاى داشته و در حال رکوع زکات مى پردازند، و تعیُّن آن در حضرت على(ع)، فصل جدیدى از معارف بلند اسلامى فرا روى مسلمانان گشوده شد.
امامان معصوم(ع) نیز همواره به محورى بودن و نقش کلیدى این رکن تکیه مىکردند؛ چنانچه امام باقر(ع) مىفرماید: «بُنى الاسلامُ على خَمسٍ: عَلَى الصَّلاة والزَّکاة والصّوم والحَجّ والولایة ولم یُناد بشىءٍ کما نُودىَ بالولایة»(8)اسلام بر پنج پایه نماز، زکات، روزه، حج و ولایت استوار است؛ و به هیچ یک از اینها به اندازه ولایت سفارش نشده است.
زراره مىگوید: پس از این سخن از آن حضرت پرسیدم: «کدام یک از این ارکان بالاتر است» قال: «الولایةُ أفضل، لانّها مفتاحُهنَّ والوالىُّ هو الدلیلُ علیهنَّ» (9)امام فرمودند: ولایت برترین است؛ زیرا ولایت کلید دیگر ارکان و امام، دلیل و راهنما بر آنهاست.
درادامه آن حضرت فرمود: «ذروةُ الامرِ وسنامُهُ ومفتاحُهَ و بابُ الاشیاء و رضى الرحمان، الطاعةُ للامام بعد معرفته؛ انّ الله عَزَّوجَلَّ یقولُ: مَن یُطع الرسولَ فقد أطاع الله ومَن تَولّى فما أرسلناک علیهم حفیظاً(10)أما لو أنَّ رجُلاً قامَ لیلَهُ وصامَ نهاره وتَصَدَّقَ بجمیع ماله وحَجَّ جمیعَ دَهره ولَم یَعرف ولایةَ ولى الله، فیُوالیه ویکون جمیع أعماله بدلالته الیه، ماکانَ لَهُ عَلى الله حَقٌ فى ثوابه ولاکانَ مِن أهل الایمان»(11) بلنداى ولایت و کلیدش و درِ هر چیز و رضایت خداوند، پس از شناخت امام، پیروى از اوست؛ زیرا خداى بلند مرتبه مىفرماید: هر فردى از فرستاده خدا پیروى کند، از خدا اطاعت کرده و هر که نافرمانى کند، تو را نگهبان آنها نفرستادیم؛ اگر مسلمانى تمام شبها را به نماز ایستد، همه روزها را روزه بگیرد، تمامى اموالش را صدقه بدهد و هر ساله حج بجا آورد، اما ولىّ خدا را نشناخته تا از وى پیروى کند، و در تمامى کارهایش از او راهنمایى جوید، هیچ ثوابى نمىبرد و از اهل ایمان نخواهد بود.
با توجه به این احادیث گرانسنگ که در جوامع روایى ما فراوان یافت مىشود، جایگاه ولایت در دین مشخص مىشود.
امامت، تداوم نبوت
محوریترین مسایل اعتقادى، توحید، نبوت و معاد است؛ اما امامت تداوم نبوت است و به آن باز مىگردد. خداى سبحان امامت را ادامه رسالت و همتاى آن مىداند و پیامبرى منهاى ولایت را برابر رسالت بدون امامت مىداند؛ ازاین رو در جریان غدیرخم به پیامبراکرم(ص) فرمود: اگر رسالتِ ولایت و خلافت على بن ابى طالب (ع) را ابلاغ و تبیین نکنى، اصلاً به رسالت الهى عمل نکردهاى؛ زیرا آنچه اساس رسالت را حفظ مى کند همان امامت است: «یا أیّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إلیکَ من رَبِّک و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه».(12)
پیامبراعظم(ص) و امام على(ع)
تعلیم و تربیت
پیامبراعظم(ص) از همان آغازین روزهاى تولد حضرت على(ع) با ایشان بوده و همواره آن امام همام را از فیوضات معنوى رسالت بهرهمند مىکرد؛ امام على(ع) از سنین کودکى تحت تعلیم و تربیت رسول خدا(ص) قرار داشت، حتى دست در دستان مبارک پیامبر، به دامنه کوه نور مىرفت، چنان که امیرالمؤمنین(ع) در خطبه قاصعه مىفرماید: «لقد کنتُ أتبعُه إتباعَ الفصیل أثر امه، یَرفَعُ لى فى کل یوم من أخلاقه علما أرى نورَ الوحى والرساله، وأشم ریح النبوه»؛(13)من همچون سایهاى دنبال آن حضرت مىگشتم، و هر روز نکتههاى تازه از اخلاق نیکش برایم آشکار مىکرد ...... آن حضرت چند ماه از سال را در غار حرا مىگذراند، تنها من او را مىدیدم و کسى جز من وى را مشاهده نمىکرد، نور وحى و رسالت را مىدیدم، و نسیم نبوت را استشمام مىکردم. آنگاه پیامبر به من فرمود: هر چه را من مىشنوم تو هم میشنوى و هر چه را من مىبینم مىبینى؛ تنها فرق من و شما در این است که شما پیامبر نیستى، بلکه وزیرى.
همگامى ولایت با رسالت
سه سال از آغاز بعثت پیامبراسلام(ص) گذشته بود و آن حضرت در این مدت با دعوتهاى پنهانى و تلاش شبانه روزى تقریباً چهل نفر را به آیین اسلام هدایت کرده بود؛ اما مردم و حتى بیشتر خویشاوندان پیامبر، از موضوعِ دعوت اطلاع درستى نداشتند؛ با نزول آیه «وَ أنذر عَشیرتک الاقربین»(14) وقت آن رسید که آن حضرت در مرحلههاى دیگر از رسالت، دعوت خویش را آشکار سازد و بهتر بود که این اقدام را از نزدیکان خود شروع کند، چون آنان پیامبر را بهتر مىشناختند و از صداقت و درستى کار او آگاه بودند.
پیامبراعظم (ص) مأموریت تازهاش را با پسر عمویش «على بن ابیطالب» درمیان گذاشت و به وى دستور داد با کشتن گوسفندى، غذایى تهیه کند و خویشان و اقوام را به مهمانى فراخواند؛ چهل نفر از خویشان در منزل پیامبر گرد آمدند؛ آن حضرت با روى گشاده از آنان استقبال و به آنها خوش آمد گفت؛ پس از صرف غذا سخنانش را آغاز کرد و هنگامى که خواست هدفش را بیان کند، «ابولهب» سخنش را قطع کرد و با بیهوده گویى مجلس را برهم زد. بیشتر حاضران سر و صدا به راه انداخته و سرانجام پراکنده شدند؛ بدین ترتیب، مهمانى پایان یافت و پیامبر نتوانست مأموریت خویش را انجام دهد. گفتنى است آیه «تَبّت یَدا أبى لَهَب وَ تَبَّ»(15)بعد از این جریان نازل شد.
در دومین مهمانى، آن حضرت جز ابولهب همه خویشان را دعوت کرد و بعد از سخنرانى فرمود: «هر که در این جمع دعوتم را بپذیرد و با من پیمان یارى ببندد، برادر، وصىّ و جانشین من خواهد بود». در این میان نوجوان سیزده سالهاى به نام على سکوت حاضران، را شکست از گوشه مجلس برخاست و با قاطعیت گفت: «اى رسول خدا! من به یکتایى خدا، حقانیت قیامت و پیامبرى شما به یقین گواهى مىدهم و براى پیروزى این آرمان، با شما پیمان یارى مىبندم».
پیامبر(ص) نگاه محبت آمیزى به او کرد و سخنانش را تکرار کرد: ولى تنها همان نوجوان برخاست و سخنان گذشته را تکرار کرد و در بار سوم نیز چنان شد، سپس رسول خدا، على(ع) را فراخواند و دستش را در دست گرفت و در حضور همه فرمود: «این نوجوان، برادر، وصى و جانشین من است؛ به سخنانش گوش فرادهید و از وى پیروى کنید».(16)بدین سان پیامبر، دعوت خویشاوندان را به پایان رساند.
جانفشانى ولى براى نبى
سیزده سال از رسالت پیامبراکرم(ص) گذشته بود و گرد آمدن مسلمانان در یثرب سران قریش را بیش از پیش به وحشت انداخته بود؛ آنان براى درهم شکستن اسلام در «دارالندوه» گرد آمدند، پس از بررسى طرح هایى تصمیم گرفتند رسول خدا(ص) را در بستر خواب به قتل برسانند. پیشنهاد شد از هر قبیلهاى یک جوان براى کشتن پیامبر آماده شود و شبانه دسته جمعى به خانه وى حمله برده و او را بکشند؛ بدین ترتیب خون او در میان تمام قبایل پخش مىشد؛ پر واضح است که بنى هاشم قدرت نبرد با تمام قبایل را نخواهد داشت.
این فکر به اتفاق آرا تصویب شد، ازاین رو چهل نفر تروریست مأمور کشتن پیامبر شدند؛ اما فرشته وحى پیامبر را از نقشه شوم مشرکان آگاه و به او فرمان مهاجرت را ابلاغ کرد؛ ایشان به حضرت على(ع) پیشنهاد کرد در بسترش بخوابد، تا مشرکان گمان کنند که پیامبر از خانه بیرون نرفته است، درنتیجه تنها به فکر محاصره خانه او باشند و آمد و شد را در کوچههاى مکه آزاد بگذارند. امیرمؤمنان(ع) نیز با علاقه وافر پذیرفت؛(17)پیامبر شبانه از منزل بیرون رفت و ابوبکر در بین راه به آن حضرت پیوست.
پردههاى تیره شب، یکى پس از دیگرى کنار رفت و صبح صادق در افق نمایان شد، مشرکان با شور و شوق عجیبى، شمشیر به دست به خانه پیامبر ریختند؛ ناگهان على از بستر سر برداشت و با خونسردى فرمود: چه مىخواهید؟ گفتند: محمد را مىخواهیم؛ او کجاست؟ فرمود: «مگر وى را به من سپرده بودید تا به شما تحویل دهم؛ او در خانه نیست».
همچنین امام على(ع) در تمامى جنگها، سختیها و مشکلات با پیامبر بوده و لحظهاى آن حضرت را تنها نگذاشت.
تجلى امامت در غدیر
خداى سبحان براى ادامه رسالت، ابلاغ ولایت امیرمؤمنان را به پیامبر اعظم تکلیف کرد، ازاین رو در جریان غدیرخم به پیامبراکرم (ص) فرمود: اگر رسالتِ ولایت على بن ابى طالب(ع) را نرسانى و تبیین نکنى، به رسالت الهى عمل نکردهاى؛ زیرا امامت اساس رسالت را حفظ مى کند: «یا أیّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إلیکَ من رَبِّک و إن لَم تَفعَل فَما بَلّغتَ رسالَتَه».(18)
آخرین حج
پیامبراعظم(ص) در سال دهم هجرى، از طرف خدا مأموریت یافت شخصاً در مراسم حج شرکت و مسلمانان را با مناسک حج آشنا کند. چون این سفر جنبه سیاسى، اجتماعى و تعلیمى داشت، پیامبر ضمن اعلام این سفر به نام «حجةالوداع»، در ماه «ذیقعده» دستور داد تا در شهرها و تمام قبایل اعلام کنند که ایشان امسال به زیارت خانه خدا مشرف مىشود. هزاران نفر از مهاجر و انصار در اطراف مدینه خیمه زدند و همگى در انتظار حرکت آن حضرت بودند.
آن حضرت به همراه اهلبیت: حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین(ع) و همسرانش روز شنبه، بیست و پنجم ذیقعده، «ابودجانه» را در مدینه جانشین خود قرار داد و به سوى مکه حرکت کرد، درحالى که بیش از شصت قربانى همراه داشت. وقتى به میقات «ذوالحلیفه» (مسجد شجره)(19) رسید با پوشیدن لباس احرام و زمزمه: «لَبّیْکَ الَلّهُمَ لَبّیْکَ! لَبّیْکَ لاشَریکَ لَکَ لَبّیْکَ! إنَّ الحَمْدَ والنِّعْمَةَ لَکَ وَ المُلک؛ لاشَریکَ لَکَ لَبّیْکَ!»؛ یعنى خدایا! دعوت تو را با شوق و رغبت اجابت مىکنم! خدایى که شریک ندارى، دعوتت را با شوق و رغبت اجابت مىکنم! به راستى که سپاس و ستایش سزاوار توست و نعمت، پادشاهى و سلطنت از آن تو، شریکى برایت نیست، دعوت تو را با شوق و رغبت اجابت مى کنم! به نداى حضرت ابراهیم پاسخ مثبت داد؛ آنگاه مسیر ده روزه مدینه تا مکه را در پیش گرفت.(20)
کاروان پنج شنبه به روستاى «ابواء» رسید و پیامبر قبر مادرش آمنه را زیارت کرد. در مسیر راه لحظه به لحظه بر تعداد جمعیت افزوده مىشد؛ تعداد حاجیان به 120هزار نفر رسید، این کاروان سه شنبه پنجم ذیحجه وارد مکه شد.
گفتنى است در این زمان، حضرت على(ع) با لشکرى به فرمان پیامبر در «نجران» و «یمن» بسر مىبرد. هدف از این سفر، دعوت مردم آنجا به اسلام، جمع آورى خمس و زکات از مسلمانان و حلّ اختلاف ساکنان آن منطقه بود. پیامبر هنگام حرکت از مدینه نامهاى به امیرالمؤمنان نوشت و از وى خواست براى حج به او بپیوندد و آن حضرت با دوازده هزار نفر یمنى به مکه رفت.
با رسیدن نهم ذیحجه مراسم حج آغاز شد و حجاج در عرفات، مشعر و منا جزئیات مناسک حج همچون وقوف، قربانى، حلق، بیتوته، رمى جمرات، طواف و نماز آن، سعى صفا و مروه و...... را از پیامبر آموختند.
روز دوازدهم که اعمال حج به پایان رسید، جبرئیل امین فرود آمد و لقب «امیرالمؤمنین» را براى حضرت على آورد. امید مىرفت پیامبر چند روزى را در زادگاهش بماند؛ ولى آن حضرت پس از درنگى کوتاه از مکه به سمت مدینه رفت.
نخستین امام
پس از پایان مراسم حج، پیامبراکرم(ص) تصمیم گرفت مکه را به عزم مدینه ترک گوید؛ از این رو روز چهاردهم ذیحجه دستور حرکت داد و هنگامى که کاروان به سرزمین پهناورى به نام «رابغ»، در نزدیکى «جحفه» رسید، فرشته وحى فرود آمد و دستور رسمى اعلام ولایت حضرت على(ع) و نتیجه گیرى از زحمات 23ساله رسالت را با تعیین ادامه دهنده راه پیامبر همراه آورد و این آیه نازل شد: «یا أیّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إلیکَ من رَبّک و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه واللهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاس»(21)اى فرستاده الهى! آنچه را از طرف خدا فرستاده شده است به مردم برسان و اگر ابلاغ نکنى، رسالت او را انجام ندادى! وخداوند تو را از مردم حفظ مىکند.
پیامبر مأمور ابلاغ ولایت امیرمؤمنان شد، ولى از طرفى نگران عدم تشخیص مردم و جوّ سازیها و شُبهه افکنىهاى مردم حجاز است که جاهلان بگویند: امارت را موروثى کرده، پسر عمو و داماد خود را جانشینش قرار داد. در حالى که ولایت حکم خدا و نصب الهى است. اما خداوند با بیان: «الیومَ یَئسَ الذین کفروا مِن دینکم فلاتَخشَوهم واخشون»(22)امروز کافران از (برچیدن) آیین شما مأیوس شدند، بنابراین از آنها نترسید و از من بترسید؛ فکر پیامبرش را آسوده کرد. زیرا کافران در انتظار مرگ پیامبر بودند تا بساط دین را جمع کنند، ولى با ابلاغ این آیه و جوشش کوثر ولایت امیرمؤمنان و فرزندانش، ناکام ماندند.
هیجدهم ذیحجه، درمنطقهاى به نام «غدیرخم» دستور توقف صادر شد؛ پیشتازها از حرکت باز ایستادند و دنباله روها به آنها پیوستند؛ ترکیبى از مردان و زنان از قبایل گوناگون تشکیل شد. هنگام ظهر و هوا به شدت گرم بود. مردم قسمتى از عباى خود را بر سر و بخشى دیگر را زیر پا افکندند. براى پیامبر نیز سایبانى درست کردند و آن حضرت نمازظهر را به جماعت خواند؛ سپس در حالى که جمعیت دور او را حلقه زده بودند، روى نقطة بلندى که از جهاز شتر ساخته شده بود، کنار چند درخت کهنسال به نام «سَمَر» قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبه(23) ذیل را خواند:
«حمد و سپاس مخصوص خداست. از او یارى طلبیده و به وى ایمان داریم و بر او توکل مىکنیم. از بدیهاى کارهایمان به خدا پناه مىبریم. خدایى که جز او راهنمایى نیست و هر کسى را هدایت کرد، گمراه نخواهد شد. گواهى مىدهم که جز او معبودى نیست و محمد بنده و پیامبر اوست. اى مردم! به زودى از میان شما مىروم. همه ما مسئولیم. درباره من چه فکر مىکنید؟».
در این هنگام صداى همگان بلند شد: ما گواهى مىدهیم که تو با کوشش بسیار، رسالت خود را درست انجام دادى؛ خدا تو را پاداش نیک دهد. آنگاه پیامبراعظم(ص) فرمود: «آیا گواهى مىدهید که معبود جهان یکى است و محمد بنده خدا و پیامبر اوست و بهشت و دوزخ و زندگى جاویدان در سراى دیگر مورد تردید نیست؟»؛ همگى گفتند: آرى گواهى مىدهیم.
سپس فرمود: «اى مردم! من دو چیز گرانبها در میان شما مىگذارم؛ چگونه با آن دو رفتار مىکنید؟». فردى برخاست و با صداى بلند گفت: منظور از این دو چیز نفیس چیست؟ پیامبر فرمود: «یکى کتاب خدا که یک طرف آن در دست خدا و سوى دیگرش در دست شماست؛ دیگرى عترت و اهل بیتم. خداوند به من خبر داده است که این دو یادگار، هرگز از هم جدا نخواهند شد. هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پیشى نگیرید و درعمل به هر دو، کوتاهى نورزید که هلاک مىشوید».
پیامبراکرم(ص) در این لحظه دست على را بلند کرد به طورى که سفیدى زیر بغل هردو نمایان شد، آنگاه على را به همه معرفى کرد؛ سپس فرمود: «سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها کیست؟»؛ همگى گفتند: خدا و پیامبر او داناترند؛ آنگاه فرمود: «خدا مولایم و من سرپرست مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم. هان اى مردم! هر فردى را من مولایم، على مولاى اوست. خداوندا! کسانى را که على را دوست دارند دوست بدار و افرادى را که او را دشمن مىدارند دشمن دار؛ خدایا! یاران على را یارى کن، دشمنانش را خوار نما و او را محور حق قرار بده: «مَن کُنتُ مولاه فهذا علىٌ مولاه، اللهُمَّ والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه، وَأحَبَّ مَن أحَبّه وَأبغِض مَن أبغَضَهُ، وَأنصُر مَن نَصَرهُ وَأخذُل مَن خَذَلَهُ وَأدر الحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دار».(24)این عبارات را پیامبر سه بار تکرار کردند تا مبادا اشتباهى رخ دهد.
آنگاه فرمود: اى مردم! اکنون فرشته وحى نازل شد و این آیه را آورد: «الیومَ أکمَلتُ لَکُم دینَکُم و أتمَمتُ علیکُم نِعَمتى و رَضیتُ لَکُم الاسلامَ دینا»(25) امروز دین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما، یگانه آیین برگزیدم.
از این رو در روز غدیر با نصب امام على دین کامل شد، زیرا رهبرى دینشناس، معصوم و مجرى دین در تمامى ابعاد زندگى فردى و اجتماعى برایش پیدا شد.
تداوم ولایت
گفتنى است که پیامبراکرم تنها به بیان امامت امیرمؤمنان بسنده نکرد، بلکه در چندین مورد ولایت را در طول زمان و در نسل حضرت على تصریح کرد، ازجمله: «ثُمَّ مِن بَعدى على وَلیّکم و إمامکم بأمر الله رَبّکم، ثم الامامةُ فى ذرّیتى مِن وُلدِه إلى یَوم تلقون اللهَ وَ رسولَه»؛ سپس بعد از من به دستور الهى على صاحب اختیار و امام شماست، آنگاه امامت در نسل من از فرزندان اوست تا در روز قیامت خدا و رسولش را ملاقات کنید.(26)
بنابراین امامت، ولایت و رهبرى مایه امید مسلمانان و موجب ناامیدى کافران است. در اینجا سخن از مذهب و فرقه خاصى نیست، بلکه صحبت از حفظ اصل است که اگر امامت و ولایت حفظ شود دین زنده مىماند.
بیعت با ولایت
در این هنگام صداى تکبیر پیامبر(ص) بلند شد؛ سپس افزود: «خدا را سپاسگزارم که آیین خود را کامل کرد و نعمت خود را به پایان رساند و از ولایت و جانشینى على پس از من خشنود شد». آنگاه از بلندى فرود آمد و عمامه خویش را بر سر امام على(ع) گذاشت و به او فرمود: «در زیر خیمهاى بنشین، تا همگان به ویژه شخصیتهاى برجسته اسلامى با شما بیعت کرده و به تو تبریک گویند». همگان، حتى زنان به على تبریک گفتند و وى را مولاى خود خواندند؛ آنگاه «حسان بن ثابت» فرصت را مغتنم شمرد و با اجازه پیامبر اشعار ذیل را در اهمیت این موضوع سرود:
«یُنادیهم یَومَ الغَدیر نَبیُّهُم
بِخُمٍ فاسمَع بالرّسولِ مُنادیاً
الَم تَعلَمُوا أنَّ النّبىَّ مُحَمَّداً
لَدى دَوحِ خُمٍّ حینَ قام مُنادیاً
و قَدجاءَهُ جِبریلُ مِن عندرَبّه
بأنّک مَعصومٌ فَلا تکُ وانیاً
وبَلِّغهُمُ ما أنزَلَ الله رَبُّهُم
وَإن اَنتَ لَم تَفعَل و حاذَرتَ باغیاً
عَلَیکَ فَما بَلَّغتَهُم عَن إلهِهِم
رسالَتَهَ إن کُنتَ تَخشَى الاعادیا
فَقامَ بِه إذ ذَاکَ رافِعُ کفّهِ
بِیُمنى یَدَیهِ مُعلِنُ الصوتِ عالیاً
فَقالَ لَهُم:مَن کُنتُ مُولاه مِنکُم
وَکانَ لِقَولى حافِظاً لیسَ ناسِیاً
فَمَولاهُ مِن بَعدى عَلِىٌّ وَ إنَّنى
بِهِ لکُم دُونَ البَریّهِ راضِیاً
فَیاربِّ مَن والى عَلِیّاً فَوالِهِ
وکُن لِلّذى عادى عَلِیّاً مُعادِیاً
وَیارَبِّ فَانصُر ناصِریهِ لِنَصرِهِم
إمامَ الهُدى کالبَدرِ یَجلُو الدَّیاجِیا
وَیارَبِّ فَاخذُل خاذِلیهِ وَکُن لَهُم
إذا وَقَفُوا یَومَ الحِسابَ مُکافِیاً؛(27)
در روز غدیر پیامبرشان مسلمانان را در سرزمین خم ندا داد، پس به صداى فرستاده الهى گوش فرا دهید؛ آیا نمىدانید که محمد پیامبر خدا(ص) کنار درختان غدیرخم به حالت ندا ایستاد؟ و این در حالى بود که جبرئیل از طرف خداوند پیام آورده بود که در این امر سستى مکن که تو محفوظ خواهى بود؛ و آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر نرسانى و ازستمگران بترسى و از دشمنان حذر کنى رسالت پروردگار را نرساندهاى.
در این جا پیامبر(ص) دست على(ع) را بلند کرد و با صداى رسا فرمود: «هرکس از شما که من مولاى او هستم و سخن مرا به یاد مىسپارد و فراموش نمىکند، سرپرستش بعد از من على است؛ من فقط به او( نه به دیگرى) به عنوان جانشین خود براى شما راضى هستم. پروردگارا، هر کس على را دوست بدارد او را دوست بدار، و هر کس با على دشمنى کند او را دشمن بدار. پروردگارا، یارى کنندگان او را یارى فرما به خاطر نصرتشان امام هدایت کنندهاى را که در تاریکىها مانند ماه شب چهارده روشنى مىبخشد. پروردگارا، خوارکنندگان او را خوار کن و روز قیامت که براى حساب مىایستند خود جزایشان بده».
پس از اشعار حسان، پیامبر(ص) فرمود: اى حسان، مادامى که با زبانت از ما دفاع مىکنى، از سوى «روح القدس» تأیید مىشوى.(28)
زید بن ارقم مىگوید: از مهاجران، ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه و زبیر نخستین کسانى بودند که با على دست بیعت دادند و مراسم تبریک تا مغرب ادامه داشت.(29)پس از سه روز توقف در غدیرخم، همه حجاج به سوى شهر و دیار خود حرکت کردند.
بعدها مسلمانان در این محل مسجدى بنا کردند. کاروانهاى حج نیز هر ساله در غدیرخم رفته و این خاطره تاریخى را تجدید مىکردند.
برجستگى غدیر
غدیر یکى از روزهاى بسیار مهم در تاریخ زندگى پیامبر اسلام(ص)، بلکه مهمترین حادثه در تاریخ اسلام است؛ زیرا روزى است که آن حضرت امیرالمؤمنین را رسماً جانشین خود نمود؛ تا کفار درمیان امواج یأس فرو روند، «الیومَ یَئس الذین کفَروا مِن دینکم»(30) زیرا آنها انتظار داشتند که آئین اسلام بر شخص خاصى استوار باشد و با رفتن پیامبر اوضاع به حال سابق برگردد و اسلام به تدریج برچیده شود.
چنان که در جنگ احد هنگامى که پیامبر مجروح شد و گروهى کشته شدن حضرت را شایعه کردند، پخش این خبر موجب ایجاد امید در کفاران و تزلزل در میان مسلمانان گردید؛ به گونهاى که عدهاى به سرعت از میدان جنگ خارج شدند، پس آیهاى نازل شد که دین اسلام قائم به شخص نیست، بلکه آئینى است که تا ابد جاودان خواهد ماند: «و ما محمّد الّا رسولٌ قد خَلَت من قَبله الرُّسل أ فإن ماتَ او قُتِلَ انقلبتُم على أعقابکم و مَن ینقلب على عَقِبَیه فلن یَضُرَّ اللهَ شَیئاً و سَیَجزى اللهُ الشاکرین»(31)محمد تنها فرستاده خداست. پیش از او هم فرستادگانى بودند که از دنیا رفتند اگر او بمیرد یا کشته شود باید شما سیر قهقرایى کنید و به آئین بت پرستى برگردید، آنان که به عقب برگردند و به دوران کفر و بتپرستى بازگردند تنها به خود زیان مىرسانند نه به خدا زیرا با این اعمال تنها سعادت خود را از بین برده و گرفتار شقاوت مىشوند و خدا کوشش شاکران را پاداش مىدهد.
با توجه به متن و فضاى خاص ایراد خطبه پیامبراعظم در ماجراى غدیر، که در میان تمامى خطبههاى آن حضرت از امتیازات ویژهاى برخوردار است، چند نکته شایان توجه است:
1- نتیجهگیرى از زحمات 23ساله پیامبر با انتصاب جانشین. 2- حفظ دائمى اصل اسلام، نه فرقه و مذهب خاصى.3- اقدامى رسمى براى تعیین جانشین. 4- ترسیم خط و مشى آینده مسلمانان.5 - اتمام حجت با مخالفان. 6- شرایط جغرافیایى منطقه که در تقاطع چند مسیر بود. 7- نگهدارى سه روزة حاجیانِ خسته در بیابانى داغ. 8- نزدیک بودن رحلت پیامبر(حدود 70روز). 9- ترس پیامبر از کارشکنى منافقان. 10- ضمانت خداوند بر حفظ پیامبر و دینش. 11- دستور قاطع بر لزوم ابلاغ. 12- مراسم خاص قبل و بعد از خطبه(نماز جماعت، بیعت و تهنیت). 13- مفاهیم بلند سخنان پیامبر در تبیین ولایت. 14- حضور 120 هزار حاجى یا بیشتر. 15- حضور 5هزار نفر از اهالى مکه. 16- تکرار سخنان پیامبر به زبان فردى به نام «ربیعه». 17- سخن الهى در تکمیل دین. 18- معرفى قرآن و عترت به عنوان دو امر جدانشدنى. 19- بالا بردن دست على با لقب «امیرالمؤمنین». 20- توجه دادن به وفاى عهد. 21- به کار بردن واژه «وصى» براى امام على؛ درحالى که در سقیفه این لفظ به کار نرفت. 22- اعلان امامت به عنوان حکم و فرمان الهى. 23- بیان معارف و اصول دین و اقرار همگان: (النّبىُّ اولى بالمؤمنینَ مِن أنفُسِهم)(32) و «ألستُ اولى بالمؤمنین مِن أنفُسهم»؟ همگى گفتند: «بلى یا رسول الله».(33). 24- جاودانه بودن احکام الهى: حلالم تا روز قیامت حلال و حرامم، تا آن زمان حرام. 25- معرفى دوازده امام از جمله امام زمان وتوجه دادن مردم به بیعت با آنان. 26- ولایت و محبّت اهلبیت(ع) صراط مستقیم است.
استناد به حدیث غدیر
حضرت زهرا :در مسجدالنبى در دفاع از ولایت به این حدیث استناد کرد و فرمود: «هَل تَرَکَ أبى یَوم غدیرخم لاحدٍ عُذراً»(34) پدرم در روز غدیر براى هیچ کسى عذرى باقى نگذاشت.
امام باقر در اهمیت حادثه غدیر در اثبات امامت میفرماید: هیچ صدائى براى اثبات ولایت رساتر از نداى روز غدیر نبود: «لم یناد بشىءٍ مثل ما نُودى بالولایةِ یَوم الغَدیر»(35)
رحلت پیامبراعظم(ص) و مخالفت با ولایت
دسیسههاى کور
پیامبراعظم (ص) در روزهاى آخر عمر شریف خود از کوشش گروهى براى به دست گرفتن ولایت بر مسلمانان آگاه بود، بنابراین براى پیشگیرى از انحراف و اختلاف، تصمیم گرفت که جانشینى امیرمؤمنان و اهل بیت را به شکل کتبى تحکیم کرده و سندى زنده به یادگار گذارد، ازاین رو روزى که سران صحابه براى عیادت آمدند، به آنان فرمود: «کاغذ و دواتى بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید». همگان ساکت شدند.
دراین هنگام یکى از حاضران سکوت را شکست و گفت: بیمارى بر پیامبر غلبه کرده است! قرآن پیش شماست و کتاب آسمانى ما را بس است. گروهى با وى مخالفت کرده و گفتند: قلم و کاغذى بیاورید تا آنچه مورد نظر حضرت است نوشته شود؛ دستهاى دیگر از آوردن قلم و کاغذ جلوگیرى کردند. پیامبر از اختلاف و سخنان جسارت آمیز آنان سخت ناراحت شد، سپس فرمود: «برخیزید و خانه را ترک کنید».
شواهدى در مجلس و گفتار پیامبر بود که او مىخواسته است مطلبى درباره زمامدارى مسلمانان املا کند، بنابراین گروهى سرسختانه با آن مخالفت کردند.
رسول خدا(ص) در واپسین لحظههاى زندگى، چشمان خود را باز کرد و گفت: «برادرم را صدا بزنید تا در کنار بستر من حاضر شود». همه فهمیدند که مقصود او على است. امیرمؤمنان(ع) در کنار بستر حضرت حاضر شد؛ آنگاه احساس کرد پیامبر مىخواهد برخیزد؛ حضرت على(ع) پیامبر(ص) را از بستر بلند کرد و به سینه خود چسباند؛ زمانى نگذشت که نشانه احتضار در وجود شریف او پدیدارشد.
درحالى که اهل بیت کنار بستر پیامبر جمع بودند، ناگاه صداى کوبیدن در به گوش رسید. حضرت فاطمه: پشت در آمد و فرمود: کیستى؟ کوبنده در گفت: مرد غریبى هستم و پرسشى از پیامبر(ص) دارم. حضرت زهرا فرمود: پیامبر مریض است الآن وقت این کار نیست؛ لیکن پیامبر به هوش آمد و فرمود: «دخترم در را باز کن؛ او عزرائیل است، به خدا سوگند! قبل از من از کسى اجازه نگرفته است و بعد از من نیز از کسى اذن نمىگیرد».
امام على(ع) و رحلت پیامبراعظم(ص)
فرشته الهى وارد خانه شد، بر اهل آن سلام کرد. صداى ناله زهرا بلند شد؛ ولى حضرت دخترش را دلدارى داد و گفت: «تو نخستین فردى هستى که در بهشت به من مىپیوندى»، ازاین رو حضرت زهرا آرام گرفت و شعر ابوطالب را زمزمه کرد:
وأبیضُ یُستَسقى الغمامُ بوجهه
ثمالُ الیتامى عصمةٌ لِلارامل
یعنى سفید چهرهاى که ابرها از روى او باران طلب مىکنند، کسى که امید یتیمان و پناه بیچارگان است.
پیامبر(ص) فرمود: «دخترم این آیه را بخوان: ما مُحَمّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدخَلَت مِن قَبله الرُّسُل أفَإن ماتَ أو قُتِلَ إنقَلبتُم على أعقابکم»(36)محمد غیر از فرستاده خدا فرد دیگرى نیست. به درستى که پیش از او پیامبرانى بودند که از دنیا رفتند؛ آیا اگر او رحلت کند یا کشته شود به گذشته خود (جاهلیت) باز خواهید گشت»؟
امام على(ع) سر آن حضرت را به دامن گرفت و پیامبر به او فرمود: «خودت مرا غسل بده؛ کفن کن و بر جنازهام نماز بگذار». ابن عباس مىگوید: پیامبر در آغوش على جان داد و «على» و برادرم «فضل» او را غسل دادند. شاهد این گفتار سخنان امیرمؤمنان(ع) در نهج البلاغه است که به روشنى مىفرماید: «وَ لَقَد قُبِضَ رسولُ اللّه و إنّ رأسَهُ لَعلى صَدرى؛ وَ لَقَد سالَت نَفسُهُ فىکفىّ، فأمرَرتُها على وجهى؛ و لَقَد وَلیتُ غُسلَهُ و المَلائکةُ أعوانى؛ فَضَجت الدّارُ وَالافنیة؛ مَلاٌ یَهبطُ وَملاٌ یَعرُجُ »؛(37)درحالى که سر رسول خدا روى سینه من بود قبض روح و جان او درکف من روان شد، آن را بر چهره خویش کشیدم و او را با همکارى فرشتگان غسل دادم؛ گویا در و دیوار خانهاش به فریاد درآمده بودند؛ گروهى از فرشتگان به زمین مىآمدند و دستهاى دیگر به آسمان پرواز مىکردند.
گروهى از تاریخنگاران مىگویند: آخرین جمله پیامبر(ص) در واپسین لحظات زندگىاش این بود: «لا، بل الرَّفیقُ الاعلى؛(38)نه، با دوست عالیتر». گویا پیک الهى او را در آن لحظه مخیر کرد که بهبودى یابد و به این جهان باز گردد، یا قبض روح شود و به سراى باقى بشتابد، آن حضرت با این جمله، رفتن به سراى دیگر را پذیرفت، سپس دیدگانش را بست. حضرت على بدن مطهر پیامبر را پس از غسل، کفن، حنوط و نماز در خانه حضرت دفن کرد. بدین سان، روح مقدس سفیر الهى در 63سالگى دوشنبه 28ماه صفر سال یازدهم هجرى به ملکوت اعلا پیوست و جهان شاهدخوبى بر حوادث آینده شد.
درایتِ امام
پس از رحلت پیامبراعظم(ص) با اینکه حق امام على(ع) را غصب و خانهاش را هتک کردند، ولى بر اثر بینش سیاسى بالاى علوى، جنگ داخلى پیش نیامد. مولاى متقیان، امیرمؤمنان(ع) که بنیان مرصوص امامت است، همانند حضرت پیامبر مىدانست کجا صبر کند و چه زمانى دست به شمشیر ببرد، ازاینرو ربع قرن، خار در چشم و استخوان درگلو، سکوت اختیار نمود و صبر کرد و در دوران پنج ساله حکومت با ناکثین، قاسطین و مارقین جنگید.
آن وجود مبارک همانند قلّهاى بلند و بر افراشته راسخ ماند تا حوادث بعدى را شاهد باشد: «أما والله لقد تَقَمَّصَها إبن أبى قحافه و هُو یَعلَمُ أنّ مَحَلّى منها مَحلّ القُطب مِن الرّحا، یَنحَدرُ عَنّى السَّیل ولایَرقى إلىّ الطَّیر»؛(39)به خدا سوگند خلیفه اول رداى خلافت را بر تن کرد، در حالى که خوب مىدانست، من درگردش حکومت اسلامى همانند محور سنگ آسیایم(که بدون آن آسیا نمىگردد)، سیل از دامن کوهساریم جارى و پرندگان دور پرواز به اندیشههاى بلندم راه ندارند.
اکنون که بیش از یک میلیارد مسلمان در جهان زندگى مىکنند به برکت همان بینش امام است که اگر پس از سقیفه جنگ داخلى آغاز مىشد، اصل دین به خطر مىافتاد.
امامان دیگر نیز همانند ستارگانى در پى غروب هر اخترى درسپهر ولایت درخشیدند و راه امیرمؤمنان را ادامه دادند؛ هم چنان که امام باقر مىفرمایید: «إنّما نَحنُ کنُجُومِ السَّماء کُلَّما غابَ نَجمٌ طَلَعَ نَجمٌ آخر»(40) در عصر غیبت نیز رهبرى و ولایت با ولى فقیه است که نگهبان مرزهاى دین ونظام اسلامى است.
پىنوشتها: -
1. «هذا أخى و وَصیّى وخَلیفَتى فیکُم» بحارالانوار، ج38 ،ص144.
2.أنتَ منّى بمنزلة هارون مِن موسى، بحارالانوار، ج8 ،ص1.
3.إنّى تارکٌ فیکُمُ الثّقلین، کتابَ الله وعترتى، ما إن تَمَسَّکتُم بهما لَن تَضِّلوا أبداً، بحارالانوار، ج38 ،ص144.
4.سوره مائده، آیه 67.
5.«غدیرخم» سرزمین وسیع و پهناورى میان مکه و مدینه و در کنار «میقات جحفه» است که حدود 200 کیلومترى مکه واقع شده و به منزله چهار سوق بود.
6.سوره مائده، آیه 3.
7.سوره مائده، آیه 55.
8.بحارالانوار، ج 65 ،ص329.
9.همان، ص332.
10.سوره نساء، آیه 80.
11.همان، ص333.
12.سوره مائده، آیه 67.
13.نهج البلاغه، خطبه 192.
14.سوره شعراء، آیه 214.
15.سوره مسد، آیه 1.
16.بحارالانوار، ج38 ،ص 221و222، نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج13، ص 210و211.
17.در وصف این جانفشانى آیة 207 سوره بقره نازل شد: ( وَ مِن الناسِ مَن یَشرى نَفسَه إبْتِغاءَ مَرضاتِ الله وَ اللهُ رَئُوفٌ بِالعِباد)؛ بعضى از مردم با ایمان و فداکار، همچون على(ع) در«لیلةالمبیت» هنگام خفتن در جایگاه پیامبر(ص) جان خود را به خشنودى خدا مىفروشند و خدا به بندگان مهربان است. معاویه همیشه مىکوشید مقام معنوى ابنملجم را بالا ببرد؛ به طورى که با اهداء چهار هزار درهم به«سمرة بنجندب»، از وى خواست تا این آیه را در شأن ابنملجم تفسیر کند، درحالى که به شهادت مفسران شیعه و سنى، این آیه در منزلت حضرت على(ع) نازل شده است. (مجمع البیان، ج1ص 535المیزان، ج 1ص 100التفسیرالکبیر، ج 6ص 174روح المعانى، ج 1ص492 .
18.سوره مائده، آیه 67.
19.این مسجد محل احرام پیامبراکرم و ائمه طاهرین(ع)بود، چون زیر درخت سَمَره(کُنار یا سدر) احرام بسته مىشد، این مسجد به نام شجره(درخت) مشهور شد. این مسجد هم اکنون خارج شهر مدینه با فاصله هفت کیلومترى در مسیر مکه قرار دارد. زائرانى که از مدینه به مکه مىروند از این میقات مُحْرِم مىشوند.
20.فاصله امروزى میان مکه تا مدینه 420 کیلومتر است.
21.سوره مائده، آیه 67.
22.سوره مائده، آیه 3.
23.گفتنى است 110نفر از اصحاب و 84تن از تابعین حدیث غدیر را نقل کردند.
24.بحارالانوار، ج37 ،ص14، الصواعق المحرقه، ص 176 و 178 شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج 3 ،ص 208.
25.سوره مائده، آیه 3.
26.بحارالانوار، ج 37 ،ص 208.
27.بحارالانوار، ج21 ،ص 378 تا 413 ج 37، ص 108 تا235 الغدیر،ج1،ص11الصواعق المحرقه، ص281اعلام الورى، ص133.
28.ر.ک: مستدرک الوسائل، ج10 ،ص 396.
29.الغدیر، ج1 ،ص270.گفتنى است طلحه و زبیر، درحکومت امام على(ع) نیز جزو اولین نفراتى بودند که با آن حضرت بیعت کردند، ولى دیرى نپایید که نقض بیعت کردند و به همراهى عایشه، جنگ جَمَل را بر امام تحمیل نمودند؛ امیرمؤمنان(ع) ضمن بررسى انحرافات و کینهتوزىهاى طلحه و زبیر، به پیشگاه الهى چنین شکوه مىکند: «اللُّهمَّ إنّهما قَطَعانى و ظَلَمانِى و نَکَثا بَیْعَتى و ألبّا النّاسَ عَلَىّ»؛ خدایا! آن دو پیوند مرا گسستند و بر من ستم کردند و بیعتم را شکستند و مردم را براى جنگ با من گرد آوردند؛ ر.ک: الجَمَل، ص101و130مناقب آل ابى طالب، ج3 ،ص195 نهج البلاغه، خطبة137.
30.سوره مائده، آیه 3.
31.سوره آل عمران، آیه 144.
32.سوره احزاب، آیه 6 .
33.بحارالانوار، ج 23،ص 123.
34.خصال، ج1 ،ص173.
35.کافى، ج2 ،ص21.
36.سوره آل عمران، آیه 144.
37.نهج البلاغه، خطبه 197.
38.بحارالانوار، ج22،ص475.
39.نهج البلاغه، خطبه 3.
40.اصول کافى، ج1 ،ص338.
پیامبراعظم(ص) پس از 23 سال تلاش فراوان، توانست چراغ پرفروغ اسلام را در منطقه مهمى از جهان روشن کند، ولى براى ادامه این راه و نتیجهگیرى از زحمات چندین ساله به جانشینى تلاشگر و شجاع نیاز داشت، ازاین رو بارها در مجالس خصوصى و عمومى ضمن اعلام نامهاى امامان بعدى مردم را به پیروى از آنان دعوت مىکرد. آن حضرت امام على(ع) را به عنوان شایستهترین فرد براى امامت و برگزیده از جانب خدا معرفى کرد. شاهد این ادعا احادیث فراوانى از پیامبراسلام(ص) است که در این زمینه به ما رسیده است از جمله: حدیث یوم الدار،(1) منزلت،(2) ثقلین (3)و.... تا اینکه به دستور الهى آیه:( یا أیّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إلیکَ من رَبِّک و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه)(4)اى فرستاده خدا! آنچه را از طرف خدایت مأمور شدى به مردم برسان و اگر ابلاغ نکنى، رسالت او را انجام ندادى! نازل شد. در آخرین سال از عمر شریفش «سال دهم هجرى» ضمن شرکت در مراسم حج و تعلیم مناسک حج به مسلمانان، در راه بازگشت به مدینه در میان 120هزار نفر از حجاج، در منطقهاى به نام «غدیرخم»،(5) ولایت امیرمؤمنان را تثبیت کرد و رسالت را با ولایت تکمیل نمود: ( الیومَ أکمَلتُ لَکُم دینَکُم و أتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتى و رَضیتُ لَکُم الاسلامَ دینا»(6)امروز دین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما یگانه آیین برگزیدم. بدین ترتیب دین الهى تحقق یافته و احکام اسلام ضمانت اجرائى پیدا کرد.
همزمان با رحلت آن حضرت، گروهى با بهانههاى واهى گذشتهها را فراموش کرده و با انگیزههاى مختلف، آَشکارا با تصریح پیامبر مقابله کردند و در مکانى به نام «سقیفه بنىساعده» امیرمؤمنان را کنار زدند؛ ازاین رو پایه اختلافات در اسلام رقم خورد.
انگیزه این برخوردها با تأمّلى اندک در تاریخ صدر اسلام و سرگذشت امام على(ع) به خوبى آشکار مىشود؛ آن حضرت با تمام افتخاراتش در صدر اسلام، پس از رخداد سقیفه، 25سال از حکومت برکنار ماند، ولى سرانجام، امت اسلامى به کجروى خود پىبرده و به امام روى آورده و دست بیعت دادند.
در این نوشتار، ضمن بررسى جایگاه ولایت در دین، ماهیت و اهمیت واقعه غدیرخم تبیین شده، آنگاه نظر پیامبراعظم(ص) درباره ولایت، به ویژه امامت حضرت على، اشاره مىشود. امید است مورد رضایت پیامبراسلام و مولاى متقیان، امیرمؤمنان حضرت على(ع) قرار گیرد.
جایگاه ولایت در دین
معناى لغوى و اصطلاحى ولایت
یکى از والاترین کلمات دینى واژه «ولایت» و «ولى» است، این واژهگان که از «و ل ى» مشتق است، یکى از پر استعمالترین کلمات قرآن کریم است. کثرت استعمال آن در این کتاب الهى و روایات معصومان نشان از اهمیت موضوع دارد.
ریشه و معناى لغوى این واژه، قرب و نزدیکى است. اگر دو چیز طورى کنار هم قرار گیرند که فاصلهاى میانشان نباشد را «متوالى» گویند. این کلمه گاه در امور مادى و جسمانى و گاهى در امور معنوى به کارگرفته مىشود. از دیگر معانى ولایت، نصرت، محبت و قیادت است.
ولایت در اصطلاح به معناى، پادشاهى، فرمانروایى، سرپرستى و عهده دارشدن امور دیگران است، همانند ولىّ میت، ولىّ دم، ولایت در ازدواج و....
نقش محورى ولایت در دین
رسول اکرم (ص) از آغاز بعثت در مناسبتهاى گوناگون بارها به ولایت و امامت حضرت على(ع) و فرزندانش اشاره مىکرد تا اینکه در اواخر عمر پیامبراعظم، با نزول آیاتى از سوره مبارکه مائده جایگاه ولایت در سیره علمى و عملى مسلمانان شکل گرفت.
با نزول آیه «إنّما وَلیُّکُمُ اللّه و رَسُولُه والّذینَ آمنوا الذین یُقیمُونَ الصَّلاةَ ویؤتونَ الزَّکاةَ وهُم راکعُون»(7)همانا سرپرست شما خدا و فرستادهاش و مؤمنانى هستند که نماز به پاى داشته و در حال رکوع زکات مى پردازند، و تعیُّن آن در حضرت على(ع)، فصل جدیدى از معارف بلند اسلامى فرا روى مسلمانان گشوده شد.
امامان معصوم(ع) نیز همواره به محورى بودن و نقش کلیدى این رکن تکیه مىکردند؛ چنانچه امام باقر(ع) مىفرماید: «بُنى الاسلامُ على خَمسٍ: عَلَى الصَّلاة والزَّکاة والصّوم والحَجّ والولایة ولم یُناد بشىءٍ کما نُودىَ بالولایة»(8)اسلام بر پنج پایه نماز، زکات، روزه، حج و ولایت استوار است؛ و به هیچ یک از اینها به اندازه ولایت سفارش نشده است.
زراره مىگوید: پس از این سخن از آن حضرت پرسیدم: «کدام یک از این ارکان بالاتر است» قال: «الولایةُ أفضل، لانّها مفتاحُهنَّ والوالىُّ هو الدلیلُ علیهنَّ» (9)امام فرمودند: ولایت برترین است؛ زیرا ولایت کلید دیگر ارکان و امام، دلیل و راهنما بر آنهاست.
درادامه آن حضرت فرمود: «ذروةُ الامرِ وسنامُهُ ومفتاحُهَ و بابُ الاشیاء و رضى الرحمان، الطاعةُ للامام بعد معرفته؛ انّ الله عَزَّوجَلَّ یقولُ: مَن یُطع الرسولَ فقد أطاع الله ومَن تَولّى فما أرسلناک علیهم حفیظاً(10)أما لو أنَّ رجُلاً قامَ لیلَهُ وصامَ نهاره وتَصَدَّقَ بجمیع ماله وحَجَّ جمیعَ دَهره ولَم یَعرف ولایةَ ولى الله، فیُوالیه ویکون جمیع أعماله بدلالته الیه، ماکانَ لَهُ عَلى الله حَقٌ فى ثوابه ولاکانَ مِن أهل الایمان»(11) بلنداى ولایت و کلیدش و درِ هر چیز و رضایت خداوند، پس از شناخت امام، پیروى از اوست؛ زیرا خداى بلند مرتبه مىفرماید: هر فردى از فرستاده خدا پیروى کند، از خدا اطاعت کرده و هر که نافرمانى کند، تو را نگهبان آنها نفرستادیم؛ اگر مسلمانى تمام شبها را به نماز ایستد، همه روزها را روزه بگیرد، تمامى اموالش را صدقه بدهد و هر ساله حج بجا آورد، اما ولىّ خدا را نشناخته تا از وى پیروى کند، و در تمامى کارهایش از او راهنمایى جوید، هیچ ثوابى نمىبرد و از اهل ایمان نخواهد بود.
با توجه به این احادیث گرانسنگ که در جوامع روایى ما فراوان یافت مىشود، جایگاه ولایت در دین مشخص مىشود.
امامت، تداوم نبوت
محوریترین مسایل اعتقادى، توحید، نبوت و معاد است؛ اما امامت تداوم نبوت است و به آن باز مىگردد. خداى سبحان امامت را ادامه رسالت و همتاى آن مىداند و پیامبرى منهاى ولایت را برابر رسالت بدون امامت مىداند؛ ازاین رو در جریان غدیرخم به پیامبراکرم(ص) فرمود: اگر رسالتِ ولایت و خلافت على بن ابى طالب (ع) را ابلاغ و تبیین نکنى، اصلاً به رسالت الهى عمل نکردهاى؛ زیرا آنچه اساس رسالت را حفظ مى کند همان امامت است: «یا أیّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إلیکَ من رَبِّک و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه».(12)
پیامبراعظم(ص) و امام على(ع)
تعلیم و تربیت
پیامبراعظم(ص) از همان آغازین روزهاى تولد حضرت على(ع) با ایشان بوده و همواره آن امام همام را از فیوضات معنوى رسالت بهرهمند مىکرد؛ امام على(ع) از سنین کودکى تحت تعلیم و تربیت رسول خدا(ص) قرار داشت، حتى دست در دستان مبارک پیامبر، به دامنه کوه نور مىرفت، چنان که امیرالمؤمنین(ع) در خطبه قاصعه مىفرماید: «لقد کنتُ أتبعُه إتباعَ الفصیل أثر امه، یَرفَعُ لى فى کل یوم من أخلاقه علما أرى نورَ الوحى والرساله، وأشم ریح النبوه»؛(13)من همچون سایهاى دنبال آن حضرت مىگشتم، و هر روز نکتههاى تازه از اخلاق نیکش برایم آشکار مىکرد ...... آن حضرت چند ماه از سال را در غار حرا مىگذراند، تنها من او را مىدیدم و کسى جز من وى را مشاهده نمىکرد، نور وحى و رسالت را مىدیدم، و نسیم نبوت را استشمام مىکردم. آنگاه پیامبر به من فرمود: هر چه را من مىشنوم تو هم میشنوى و هر چه را من مىبینم مىبینى؛ تنها فرق من و شما در این است که شما پیامبر نیستى، بلکه وزیرى.
همگامى ولایت با رسالت
سه سال از آغاز بعثت پیامبراسلام(ص) گذشته بود و آن حضرت در این مدت با دعوتهاى پنهانى و تلاش شبانه روزى تقریباً چهل نفر را به آیین اسلام هدایت کرده بود؛ اما مردم و حتى بیشتر خویشاوندان پیامبر، از موضوعِ دعوت اطلاع درستى نداشتند؛ با نزول آیه «وَ أنذر عَشیرتک الاقربین»(14) وقت آن رسید که آن حضرت در مرحلههاى دیگر از رسالت، دعوت خویش را آشکار سازد و بهتر بود که این اقدام را از نزدیکان خود شروع کند، چون آنان پیامبر را بهتر مىشناختند و از صداقت و درستى کار او آگاه بودند.
پیامبراعظم (ص) مأموریت تازهاش را با پسر عمویش «على بن ابیطالب» درمیان گذاشت و به وى دستور داد با کشتن گوسفندى، غذایى تهیه کند و خویشان و اقوام را به مهمانى فراخواند؛ چهل نفر از خویشان در منزل پیامبر گرد آمدند؛ آن حضرت با روى گشاده از آنان استقبال و به آنها خوش آمد گفت؛ پس از صرف غذا سخنانش را آغاز کرد و هنگامى که خواست هدفش را بیان کند، «ابولهب» سخنش را قطع کرد و با بیهوده گویى مجلس را برهم زد. بیشتر حاضران سر و صدا به راه انداخته و سرانجام پراکنده شدند؛ بدین ترتیب، مهمانى پایان یافت و پیامبر نتوانست مأموریت خویش را انجام دهد. گفتنى است آیه «تَبّت یَدا أبى لَهَب وَ تَبَّ»(15)بعد از این جریان نازل شد.
در دومین مهمانى، آن حضرت جز ابولهب همه خویشان را دعوت کرد و بعد از سخنرانى فرمود: «هر که در این جمع دعوتم را بپذیرد و با من پیمان یارى ببندد، برادر، وصىّ و جانشین من خواهد بود». در این میان نوجوان سیزده سالهاى به نام على سکوت حاضران، را شکست از گوشه مجلس برخاست و با قاطعیت گفت: «اى رسول خدا! من به یکتایى خدا، حقانیت قیامت و پیامبرى شما به یقین گواهى مىدهم و براى پیروزى این آرمان، با شما پیمان یارى مىبندم».
پیامبر(ص) نگاه محبت آمیزى به او کرد و سخنانش را تکرار کرد: ولى تنها همان نوجوان برخاست و سخنان گذشته را تکرار کرد و در بار سوم نیز چنان شد، سپس رسول خدا، على(ع) را فراخواند و دستش را در دست گرفت و در حضور همه فرمود: «این نوجوان، برادر، وصى و جانشین من است؛ به سخنانش گوش فرادهید و از وى پیروى کنید».(16)بدین سان پیامبر، دعوت خویشاوندان را به پایان رساند.
جانفشانى ولى براى نبى
سیزده سال از رسالت پیامبراکرم(ص) گذشته بود و گرد آمدن مسلمانان در یثرب سران قریش را بیش از پیش به وحشت انداخته بود؛ آنان براى درهم شکستن اسلام در «دارالندوه» گرد آمدند، پس از بررسى طرح هایى تصمیم گرفتند رسول خدا(ص) را در بستر خواب به قتل برسانند. پیشنهاد شد از هر قبیلهاى یک جوان براى کشتن پیامبر آماده شود و شبانه دسته جمعى به خانه وى حمله برده و او را بکشند؛ بدین ترتیب خون او در میان تمام قبایل پخش مىشد؛ پر واضح است که بنى هاشم قدرت نبرد با تمام قبایل را نخواهد داشت.
این فکر به اتفاق آرا تصویب شد، ازاین رو چهل نفر تروریست مأمور کشتن پیامبر شدند؛ اما فرشته وحى پیامبر را از نقشه شوم مشرکان آگاه و به او فرمان مهاجرت را ابلاغ کرد؛ ایشان به حضرت على(ع) پیشنهاد کرد در بسترش بخوابد، تا مشرکان گمان کنند که پیامبر از خانه بیرون نرفته است، درنتیجه تنها به فکر محاصره خانه او باشند و آمد و شد را در کوچههاى مکه آزاد بگذارند. امیرمؤمنان(ع) نیز با علاقه وافر پذیرفت؛(17)پیامبر شبانه از منزل بیرون رفت و ابوبکر در بین راه به آن حضرت پیوست.
پردههاى تیره شب، یکى پس از دیگرى کنار رفت و صبح صادق در افق نمایان شد، مشرکان با شور و شوق عجیبى، شمشیر به دست به خانه پیامبر ریختند؛ ناگهان على از بستر سر برداشت و با خونسردى فرمود: چه مىخواهید؟ گفتند: محمد را مىخواهیم؛ او کجاست؟ فرمود: «مگر وى را به من سپرده بودید تا به شما تحویل دهم؛ او در خانه نیست».
همچنین امام على(ع) در تمامى جنگها، سختیها و مشکلات با پیامبر بوده و لحظهاى آن حضرت را تنها نگذاشت.
تجلى امامت در غدیر
خداى سبحان براى ادامه رسالت، ابلاغ ولایت امیرمؤمنان را به پیامبر اعظم تکلیف کرد، ازاین رو در جریان غدیرخم به پیامبراکرم (ص) فرمود: اگر رسالتِ ولایت على بن ابى طالب(ع) را نرسانى و تبیین نکنى، به رسالت الهى عمل نکردهاى؛ زیرا امامت اساس رسالت را حفظ مى کند: «یا أیّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إلیکَ من رَبِّک و إن لَم تَفعَل فَما بَلّغتَ رسالَتَه».(18)
آخرین حج
پیامبراعظم(ص) در سال دهم هجرى، از طرف خدا مأموریت یافت شخصاً در مراسم حج شرکت و مسلمانان را با مناسک حج آشنا کند. چون این سفر جنبه سیاسى، اجتماعى و تعلیمى داشت، پیامبر ضمن اعلام این سفر به نام «حجةالوداع»، در ماه «ذیقعده» دستور داد تا در شهرها و تمام قبایل اعلام کنند که ایشان امسال به زیارت خانه خدا مشرف مىشود. هزاران نفر از مهاجر و انصار در اطراف مدینه خیمه زدند و همگى در انتظار حرکت آن حضرت بودند.
آن حضرت به همراه اهلبیت: حضرت زهرا، امام حسن و امام حسین(ع) و همسرانش روز شنبه، بیست و پنجم ذیقعده، «ابودجانه» را در مدینه جانشین خود قرار داد و به سوى مکه حرکت کرد، درحالى که بیش از شصت قربانى همراه داشت. وقتى به میقات «ذوالحلیفه» (مسجد شجره)(19) رسید با پوشیدن لباس احرام و زمزمه: «لَبّیْکَ الَلّهُمَ لَبّیْکَ! لَبّیْکَ لاشَریکَ لَکَ لَبّیْکَ! إنَّ الحَمْدَ والنِّعْمَةَ لَکَ وَ المُلک؛ لاشَریکَ لَکَ لَبّیْکَ!»؛ یعنى خدایا! دعوت تو را با شوق و رغبت اجابت مىکنم! خدایى که شریک ندارى، دعوتت را با شوق و رغبت اجابت مىکنم! به راستى که سپاس و ستایش سزاوار توست و نعمت، پادشاهى و سلطنت از آن تو، شریکى برایت نیست، دعوت تو را با شوق و رغبت اجابت مى کنم! به نداى حضرت ابراهیم پاسخ مثبت داد؛ آنگاه مسیر ده روزه مدینه تا مکه را در پیش گرفت.(20)
کاروان پنج شنبه به روستاى «ابواء» رسید و پیامبر قبر مادرش آمنه را زیارت کرد. در مسیر راه لحظه به لحظه بر تعداد جمعیت افزوده مىشد؛ تعداد حاجیان به 120هزار نفر رسید، این کاروان سه شنبه پنجم ذیحجه وارد مکه شد.
گفتنى است در این زمان، حضرت على(ع) با لشکرى به فرمان پیامبر در «نجران» و «یمن» بسر مىبرد. هدف از این سفر، دعوت مردم آنجا به اسلام، جمع آورى خمس و زکات از مسلمانان و حلّ اختلاف ساکنان آن منطقه بود. پیامبر هنگام حرکت از مدینه نامهاى به امیرالمؤمنان نوشت و از وى خواست براى حج به او بپیوندد و آن حضرت با دوازده هزار نفر یمنى به مکه رفت.
با رسیدن نهم ذیحجه مراسم حج آغاز شد و حجاج در عرفات، مشعر و منا جزئیات مناسک حج همچون وقوف، قربانى، حلق، بیتوته، رمى جمرات، طواف و نماز آن، سعى صفا و مروه و...... را از پیامبر آموختند.
روز دوازدهم که اعمال حج به پایان رسید، جبرئیل امین فرود آمد و لقب «امیرالمؤمنین» را براى حضرت على آورد. امید مىرفت پیامبر چند روزى را در زادگاهش بماند؛ ولى آن حضرت پس از درنگى کوتاه از مکه به سمت مدینه رفت.
نخستین امام
پس از پایان مراسم حج، پیامبراکرم(ص) تصمیم گرفت مکه را به عزم مدینه ترک گوید؛ از این رو روز چهاردهم ذیحجه دستور حرکت داد و هنگامى که کاروان به سرزمین پهناورى به نام «رابغ»، در نزدیکى «جحفه» رسید، فرشته وحى فرود آمد و دستور رسمى اعلام ولایت حضرت على(ع) و نتیجه گیرى از زحمات 23ساله رسالت را با تعیین ادامه دهنده راه پیامبر همراه آورد و این آیه نازل شد: «یا أیّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إلیکَ من رَبّک و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه واللهُ یَعصِمُکَ مِنَ النّاس»(21)اى فرستاده الهى! آنچه را از طرف خدا فرستاده شده است به مردم برسان و اگر ابلاغ نکنى، رسالت او را انجام ندادى! وخداوند تو را از مردم حفظ مىکند.
پیامبر مأمور ابلاغ ولایت امیرمؤمنان شد، ولى از طرفى نگران عدم تشخیص مردم و جوّ سازیها و شُبهه افکنىهاى مردم حجاز است که جاهلان بگویند: امارت را موروثى کرده، پسر عمو و داماد خود را جانشینش قرار داد. در حالى که ولایت حکم خدا و نصب الهى است. اما خداوند با بیان: «الیومَ یَئسَ الذین کفروا مِن دینکم فلاتَخشَوهم واخشون»(22)امروز کافران از (برچیدن) آیین شما مأیوس شدند، بنابراین از آنها نترسید و از من بترسید؛ فکر پیامبرش را آسوده کرد. زیرا کافران در انتظار مرگ پیامبر بودند تا بساط دین را جمع کنند، ولى با ابلاغ این آیه و جوشش کوثر ولایت امیرمؤمنان و فرزندانش، ناکام ماندند.
هیجدهم ذیحجه، درمنطقهاى به نام «غدیرخم» دستور توقف صادر شد؛ پیشتازها از حرکت باز ایستادند و دنباله روها به آنها پیوستند؛ ترکیبى از مردان و زنان از قبایل گوناگون تشکیل شد. هنگام ظهر و هوا به شدت گرم بود. مردم قسمتى از عباى خود را بر سر و بخشى دیگر را زیر پا افکندند. براى پیامبر نیز سایبانى درست کردند و آن حضرت نمازظهر را به جماعت خواند؛ سپس در حالى که جمعیت دور او را حلقه زده بودند، روى نقطة بلندى که از جهاز شتر ساخته شده بود، کنار چند درخت کهنسال به نام «سَمَر» قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبه(23) ذیل را خواند:
«حمد و سپاس مخصوص خداست. از او یارى طلبیده و به وى ایمان داریم و بر او توکل مىکنیم. از بدیهاى کارهایمان به خدا پناه مىبریم. خدایى که جز او راهنمایى نیست و هر کسى را هدایت کرد، گمراه نخواهد شد. گواهى مىدهم که جز او معبودى نیست و محمد بنده و پیامبر اوست. اى مردم! به زودى از میان شما مىروم. همه ما مسئولیم. درباره من چه فکر مىکنید؟».
در این هنگام صداى همگان بلند شد: ما گواهى مىدهیم که تو با کوشش بسیار، رسالت خود را درست انجام دادى؛ خدا تو را پاداش نیک دهد. آنگاه پیامبراعظم(ص) فرمود: «آیا گواهى مىدهید که معبود جهان یکى است و محمد بنده خدا و پیامبر اوست و بهشت و دوزخ و زندگى جاویدان در سراى دیگر مورد تردید نیست؟»؛ همگى گفتند: آرى گواهى مىدهیم.
سپس فرمود: «اى مردم! من دو چیز گرانبها در میان شما مىگذارم؛ چگونه با آن دو رفتار مىکنید؟». فردى برخاست و با صداى بلند گفت: منظور از این دو چیز نفیس چیست؟ پیامبر فرمود: «یکى کتاب خدا که یک طرف آن در دست خدا و سوى دیگرش در دست شماست؛ دیگرى عترت و اهل بیتم. خداوند به من خبر داده است که این دو یادگار، هرگز از هم جدا نخواهند شد. هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پیشى نگیرید و درعمل به هر دو، کوتاهى نورزید که هلاک مىشوید».
پیامبراکرم(ص) در این لحظه دست على را بلند کرد به طورى که سفیدى زیر بغل هردو نمایان شد، آنگاه على را به همه معرفى کرد؛ سپس فرمود: «سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها کیست؟»؛ همگى گفتند: خدا و پیامبر او داناترند؛ آنگاه فرمود: «خدا مولایم و من سرپرست مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم. هان اى مردم! هر فردى را من مولایم، على مولاى اوست. خداوندا! کسانى را که على را دوست دارند دوست بدار و افرادى را که او را دشمن مىدارند دشمن دار؛ خدایا! یاران على را یارى کن، دشمنانش را خوار نما و او را محور حق قرار بده: «مَن کُنتُ مولاه فهذا علىٌ مولاه، اللهُمَّ والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه، وَأحَبَّ مَن أحَبّه وَأبغِض مَن أبغَضَهُ، وَأنصُر مَن نَصَرهُ وَأخذُل مَن خَذَلَهُ وَأدر الحَقَّ مَعَهُ حَیثُ دار».(24)این عبارات را پیامبر سه بار تکرار کردند تا مبادا اشتباهى رخ دهد.
آنگاه فرمود: اى مردم! اکنون فرشته وحى نازل شد و این آیه را آورد: «الیومَ أکمَلتُ لَکُم دینَکُم و أتمَمتُ علیکُم نِعَمتى و رَضیتُ لَکُم الاسلامَ دینا»(25) امروز دین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را براى شما، یگانه آیین برگزیدم.
از این رو در روز غدیر با نصب امام على دین کامل شد، زیرا رهبرى دینشناس، معصوم و مجرى دین در تمامى ابعاد زندگى فردى و اجتماعى برایش پیدا شد.
تداوم ولایت
گفتنى است که پیامبراکرم تنها به بیان امامت امیرمؤمنان بسنده نکرد، بلکه در چندین مورد ولایت را در طول زمان و در نسل حضرت على تصریح کرد، ازجمله: «ثُمَّ مِن بَعدى على وَلیّکم و إمامکم بأمر الله رَبّکم، ثم الامامةُ فى ذرّیتى مِن وُلدِه إلى یَوم تلقون اللهَ وَ رسولَه»؛ سپس بعد از من به دستور الهى على صاحب اختیار و امام شماست، آنگاه امامت در نسل من از فرزندان اوست تا در روز قیامت خدا و رسولش را ملاقات کنید.(26)
بنابراین امامت، ولایت و رهبرى مایه امید مسلمانان و موجب ناامیدى کافران است. در اینجا سخن از مذهب و فرقه خاصى نیست، بلکه صحبت از حفظ اصل است که اگر امامت و ولایت حفظ شود دین زنده مىماند.
بیعت با ولایت
در این هنگام صداى تکبیر پیامبر(ص) بلند شد؛ سپس افزود: «خدا را سپاسگزارم که آیین خود را کامل کرد و نعمت خود را به پایان رساند و از ولایت و جانشینى على پس از من خشنود شد». آنگاه از بلندى فرود آمد و عمامه خویش را بر سر امام على(ع) گذاشت و به او فرمود: «در زیر خیمهاى بنشین، تا همگان به ویژه شخصیتهاى برجسته اسلامى با شما بیعت کرده و به تو تبریک گویند». همگان، حتى زنان به على تبریک گفتند و وى را مولاى خود خواندند؛ آنگاه «حسان بن ثابت» فرصت را مغتنم شمرد و با اجازه پیامبر اشعار ذیل را در اهمیت این موضوع سرود:
«یُنادیهم یَومَ الغَدیر نَبیُّهُم
بِخُمٍ فاسمَع بالرّسولِ مُنادیاً
الَم تَعلَمُوا أنَّ النّبىَّ مُحَمَّداً
لَدى دَوحِ خُمٍّ حینَ قام مُنادیاً
و قَدجاءَهُ جِبریلُ مِن عندرَبّه
بأنّک مَعصومٌ فَلا تکُ وانیاً
وبَلِّغهُمُ ما أنزَلَ الله رَبُّهُم
وَإن اَنتَ لَم تَفعَل و حاذَرتَ باغیاً
عَلَیکَ فَما بَلَّغتَهُم عَن إلهِهِم
رسالَتَهَ إن کُنتَ تَخشَى الاعادیا
فَقامَ بِه إذ ذَاکَ رافِعُ کفّهِ
بِیُمنى یَدَیهِ مُعلِنُ الصوتِ عالیاً
فَقالَ لَهُم:مَن کُنتُ مُولاه مِنکُم
وَکانَ لِقَولى حافِظاً لیسَ ناسِیاً
فَمَولاهُ مِن بَعدى عَلِىٌّ وَ إنَّنى
بِهِ لکُم دُونَ البَریّهِ راضِیاً
فَیاربِّ مَن والى عَلِیّاً فَوالِهِ
وکُن لِلّذى عادى عَلِیّاً مُعادِیاً
وَیارَبِّ فَانصُر ناصِریهِ لِنَصرِهِم
إمامَ الهُدى کالبَدرِ یَجلُو الدَّیاجِیا
وَیارَبِّ فَاخذُل خاذِلیهِ وَکُن لَهُم
إذا وَقَفُوا یَومَ الحِسابَ مُکافِیاً؛(27)
در روز غدیر پیامبرشان مسلمانان را در سرزمین خم ندا داد، پس به صداى فرستاده الهى گوش فرا دهید؛ آیا نمىدانید که محمد پیامبر خدا(ص) کنار درختان غدیرخم به حالت ندا ایستاد؟ و این در حالى بود که جبرئیل از طرف خداوند پیام آورده بود که در این امر سستى مکن که تو محفوظ خواهى بود؛ و آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر نرسانى و ازستمگران بترسى و از دشمنان حذر کنى رسالت پروردگار را نرساندهاى.
در این جا پیامبر(ص) دست على(ع) را بلند کرد و با صداى رسا فرمود: «هرکس از شما که من مولاى او هستم و سخن مرا به یاد مىسپارد و فراموش نمىکند، سرپرستش بعد از من على است؛ من فقط به او( نه به دیگرى) به عنوان جانشین خود براى شما راضى هستم. پروردگارا، هر کس على را دوست بدارد او را دوست بدار، و هر کس با على دشمنى کند او را دشمن بدار. پروردگارا، یارى کنندگان او را یارى فرما به خاطر نصرتشان امام هدایت کنندهاى را که در تاریکىها مانند ماه شب چهارده روشنى مىبخشد. پروردگارا، خوارکنندگان او را خوار کن و روز قیامت که براى حساب مىایستند خود جزایشان بده».
پس از اشعار حسان، پیامبر(ص) فرمود: اى حسان، مادامى که با زبانت از ما دفاع مىکنى، از سوى «روح القدس» تأیید مىشوى.(28)
زید بن ارقم مىگوید: از مهاجران، ابوبکر، عمر، عثمان، طلحه و زبیر نخستین کسانى بودند که با على دست بیعت دادند و مراسم تبریک تا مغرب ادامه داشت.(29)پس از سه روز توقف در غدیرخم، همه حجاج به سوى شهر و دیار خود حرکت کردند.
بعدها مسلمانان در این محل مسجدى بنا کردند. کاروانهاى حج نیز هر ساله در غدیرخم رفته و این خاطره تاریخى را تجدید مىکردند.
برجستگى غدیر
غدیر یکى از روزهاى بسیار مهم در تاریخ زندگى پیامبر اسلام(ص)، بلکه مهمترین حادثه در تاریخ اسلام است؛ زیرا روزى است که آن حضرت امیرالمؤمنین را رسماً جانشین خود نمود؛ تا کفار درمیان امواج یأس فرو روند، «الیومَ یَئس الذین کفَروا مِن دینکم»(30) زیرا آنها انتظار داشتند که آئین اسلام بر شخص خاصى استوار باشد و با رفتن پیامبر اوضاع به حال سابق برگردد و اسلام به تدریج برچیده شود.
چنان که در جنگ احد هنگامى که پیامبر مجروح شد و گروهى کشته شدن حضرت را شایعه کردند، پخش این خبر موجب ایجاد امید در کفاران و تزلزل در میان مسلمانان گردید؛ به گونهاى که عدهاى به سرعت از میدان جنگ خارج شدند، پس آیهاى نازل شد که دین اسلام قائم به شخص نیست، بلکه آئینى است که تا ابد جاودان خواهد ماند: «و ما محمّد الّا رسولٌ قد خَلَت من قَبله الرُّسل أ فإن ماتَ او قُتِلَ انقلبتُم على أعقابکم و مَن ینقلب على عَقِبَیه فلن یَضُرَّ اللهَ شَیئاً و سَیَجزى اللهُ الشاکرین»(31)محمد تنها فرستاده خداست. پیش از او هم فرستادگانى بودند که از دنیا رفتند اگر او بمیرد یا کشته شود باید شما سیر قهقرایى کنید و به آئین بت پرستى برگردید، آنان که به عقب برگردند و به دوران کفر و بتپرستى بازگردند تنها به خود زیان مىرسانند نه به خدا زیرا با این اعمال تنها سعادت خود را از بین برده و گرفتار شقاوت مىشوند و خدا کوشش شاکران را پاداش مىدهد.
با توجه به متن و فضاى خاص ایراد خطبه پیامبراعظم در ماجراى غدیر، که در میان تمامى خطبههاى آن حضرت از امتیازات ویژهاى برخوردار است، چند نکته شایان توجه است:
1- نتیجهگیرى از زحمات 23ساله پیامبر با انتصاب جانشین. 2- حفظ دائمى اصل اسلام، نه فرقه و مذهب خاصى.3- اقدامى رسمى براى تعیین جانشین. 4- ترسیم خط و مشى آینده مسلمانان.5 - اتمام حجت با مخالفان. 6- شرایط جغرافیایى منطقه که در تقاطع چند مسیر بود. 7- نگهدارى سه روزة حاجیانِ خسته در بیابانى داغ. 8- نزدیک بودن رحلت پیامبر(حدود 70روز). 9- ترس پیامبر از کارشکنى منافقان. 10- ضمانت خداوند بر حفظ پیامبر و دینش. 11- دستور قاطع بر لزوم ابلاغ. 12- مراسم خاص قبل و بعد از خطبه(نماز جماعت، بیعت و تهنیت). 13- مفاهیم بلند سخنان پیامبر در تبیین ولایت. 14- حضور 120 هزار حاجى یا بیشتر. 15- حضور 5هزار نفر از اهالى مکه. 16- تکرار سخنان پیامبر به زبان فردى به نام «ربیعه». 17- سخن الهى در تکمیل دین. 18- معرفى قرآن و عترت به عنوان دو امر جدانشدنى. 19- بالا بردن دست على با لقب «امیرالمؤمنین». 20- توجه دادن به وفاى عهد. 21- به کار بردن واژه «وصى» براى امام على؛ درحالى که در سقیفه این لفظ به کار نرفت. 22- اعلان امامت به عنوان حکم و فرمان الهى. 23- بیان معارف و اصول دین و اقرار همگان: (النّبىُّ اولى بالمؤمنینَ مِن أنفُسِهم)(32) و «ألستُ اولى بالمؤمنین مِن أنفُسهم»؟ همگى گفتند: «بلى یا رسول الله».(33). 24- جاودانه بودن احکام الهى: حلالم تا روز قیامت حلال و حرامم، تا آن زمان حرام. 25- معرفى دوازده امام از جمله امام زمان وتوجه دادن مردم به بیعت با آنان. 26- ولایت و محبّت اهلبیت(ع) صراط مستقیم است.
استناد به حدیث غدیر
حضرت زهرا :در مسجدالنبى در دفاع از ولایت به این حدیث استناد کرد و فرمود: «هَل تَرَکَ أبى یَوم غدیرخم لاحدٍ عُذراً»(34) پدرم در روز غدیر براى هیچ کسى عذرى باقى نگذاشت.
امام باقر در اهمیت حادثه غدیر در اثبات امامت میفرماید: هیچ صدائى براى اثبات ولایت رساتر از نداى روز غدیر نبود: «لم یناد بشىءٍ مثل ما نُودى بالولایةِ یَوم الغَدیر»(35)
رحلت پیامبراعظم(ص) و مخالفت با ولایت
دسیسههاى کور
پیامبراعظم (ص) در روزهاى آخر عمر شریف خود از کوشش گروهى براى به دست گرفتن ولایت بر مسلمانان آگاه بود، بنابراین براى پیشگیرى از انحراف و اختلاف، تصمیم گرفت که جانشینى امیرمؤمنان و اهل بیت را به شکل کتبى تحکیم کرده و سندى زنده به یادگار گذارد، ازاین رو روزى که سران صحابه براى عیادت آمدند، به آنان فرمود: «کاغذ و دواتى بیاورید تا براى شما چیزى بنویسم که پس از من هرگز گمراه نشوید». همگان ساکت شدند.
دراین هنگام یکى از حاضران سکوت را شکست و گفت: بیمارى بر پیامبر غلبه کرده است! قرآن پیش شماست و کتاب آسمانى ما را بس است. گروهى با وى مخالفت کرده و گفتند: قلم و کاغذى بیاورید تا آنچه مورد نظر حضرت است نوشته شود؛ دستهاى دیگر از آوردن قلم و کاغذ جلوگیرى کردند. پیامبر از اختلاف و سخنان جسارت آمیز آنان سخت ناراحت شد، سپس فرمود: «برخیزید و خانه را ترک کنید».
شواهدى در مجلس و گفتار پیامبر بود که او مىخواسته است مطلبى درباره زمامدارى مسلمانان املا کند، بنابراین گروهى سرسختانه با آن مخالفت کردند.
رسول خدا(ص) در واپسین لحظههاى زندگى، چشمان خود را باز کرد و گفت: «برادرم را صدا بزنید تا در کنار بستر من حاضر شود». همه فهمیدند که مقصود او على است. امیرمؤمنان(ع) در کنار بستر حضرت حاضر شد؛ آنگاه احساس کرد پیامبر مىخواهد برخیزد؛ حضرت على(ع) پیامبر(ص) را از بستر بلند کرد و به سینه خود چسباند؛ زمانى نگذشت که نشانه احتضار در وجود شریف او پدیدارشد.
درحالى که اهل بیت کنار بستر پیامبر جمع بودند، ناگاه صداى کوبیدن در به گوش رسید. حضرت فاطمه: پشت در آمد و فرمود: کیستى؟ کوبنده در گفت: مرد غریبى هستم و پرسشى از پیامبر(ص) دارم. حضرت زهرا فرمود: پیامبر مریض است الآن وقت این کار نیست؛ لیکن پیامبر به هوش آمد و فرمود: «دخترم در را باز کن؛ او عزرائیل است، به خدا سوگند! قبل از من از کسى اجازه نگرفته است و بعد از من نیز از کسى اذن نمىگیرد».
امام على(ع) و رحلت پیامبراعظم(ص)
فرشته الهى وارد خانه شد، بر اهل آن سلام کرد. صداى ناله زهرا بلند شد؛ ولى حضرت دخترش را دلدارى داد و گفت: «تو نخستین فردى هستى که در بهشت به من مىپیوندى»، ازاین رو حضرت زهرا آرام گرفت و شعر ابوطالب را زمزمه کرد:
وأبیضُ یُستَسقى الغمامُ بوجهه
ثمالُ الیتامى عصمةٌ لِلارامل
یعنى سفید چهرهاى که ابرها از روى او باران طلب مىکنند، کسى که امید یتیمان و پناه بیچارگان است.
پیامبر(ص) فرمود: «دخترم این آیه را بخوان: ما مُحَمّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدخَلَت مِن قَبله الرُّسُل أفَإن ماتَ أو قُتِلَ إنقَلبتُم على أعقابکم»(36)محمد غیر از فرستاده خدا فرد دیگرى نیست. به درستى که پیش از او پیامبرانى بودند که از دنیا رفتند؛ آیا اگر او رحلت کند یا کشته شود به گذشته خود (جاهلیت) باز خواهید گشت»؟
امام على(ع) سر آن حضرت را به دامن گرفت و پیامبر به او فرمود: «خودت مرا غسل بده؛ کفن کن و بر جنازهام نماز بگذار». ابن عباس مىگوید: پیامبر در آغوش على جان داد و «على» و برادرم «فضل» او را غسل دادند. شاهد این گفتار سخنان امیرمؤمنان(ع) در نهج البلاغه است که به روشنى مىفرماید: «وَ لَقَد قُبِضَ رسولُ اللّه و إنّ رأسَهُ لَعلى صَدرى؛ وَ لَقَد سالَت نَفسُهُ فىکفىّ، فأمرَرتُها على وجهى؛ و لَقَد وَلیتُ غُسلَهُ و المَلائکةُ أعوانى؛ فَضَجت الدّارُ وَالافنیة؛ مَلاٌ یَهبطُ وَملاٌ یَعرُجُ »؛(37)درحالى که سر رسول خدا روى سینه من بود قبض روح و جان او درکف من روان شد، آن را بر چهره خویش کشیدم و او را با همکارى فرشتگان غسل دادم؛ گویا در و دیوار خانهاش به فریاد درآمده بودند؛ گروهى از فرشتگان به زمین مىآمدند و دستهاى دیگر به آسمان پرواز مىکردند.
گروهى از تاریخنگاران مىگویند: آخرین جمله پیامبر(ص) در واپسین لحظات زندگىاش این بود: «لا، بل الرَّفیقُ الاعلى؛(38)نه، با دوست عالیتر». گویا پیک الهى او را در آن لحظه مخیر کرد که بهبودى یابد و به این جهان باز گردد، یا قبض روح شود و به سراى باقى بشتابد، آن حضرت با این جمله، رفتن به سراى دیگر را پذیرفت، سپس دیدگانش را بست. حضرت على بدن مطهر پیامبر را پس از غسل، کفن، حنوط و نماز در خانه حضرت دفن کرد. بدین سان، روح مقدس سفیر الهى در 63سالگى دوشنبه 28ماه صفر سال یازدهم هجرى به ملکوت اعلا پیوست و جهان شاهدخوبى بر حوادث آینده شد.
درایتِ امام
پس از رحلت پیامبراعظم(ص) با اینکه حق امام على(ع) را غصب و خانهاش را هتک کردند، ولى بر اثر بینش سیاسى بالاى علوى، جنگ داخلى پیش نیامد. مولاى متقیان، امیرمؤمنان(ع) که بنیان مرصوص امامت است، همانند حضرت پیامبر مىدانست کجا صبر کند و چه زمانى دست به شمشیر ببرد، ازاینرو ربع قرن، خار در چشم و استخوان درگلو، سکوت اختیار نمود و صبر کرد و در دوران پنج ساله حکومت با ناکثین، قاسطین و مارقین جنگید.
آن وجود مبارک همانند قلّهاى بلند و بر افراشته راسخ ماند تا حوادث بعدى را شاهد باشد: «أما والله لقد تَقَمَّصَها إبن أبى قحافه و هُو یَعلَمُ أنّ مَحَلّى منها مَحلّ القُطب مِن الرّحا، یَنحَدرُ عَنّى السَّیل ولایَرقى إلىّ الطَّیر»؛(39)به خدا سوگند خلیفه اول رداى خلافت را بر تن کرد، در حالى که خوب مىدانست، من درگردش حکومت اسلامى همانند محور سنگ آسیایم(که بدون آن آسیا نمىگردد)، سیل از دامن کوهساریم جارى و پرندگان دور پرواز به اندیشههاى بلندم راه ندارند.
اکنون که بیش از یک میلیارد مسلمان در جهان زندگى مىکنند به برکت همان بینش امام است که اگر پس از سقیفه جنگ داخلى آغاز مىشد، اصل دین به خطر مىافتاد.
امامان دیگر نیز همانند ستارگانى در پى غروب هر اخترى درسپهر ولایت درخشیدند و راه امیرمؤمنان را ادامه دادند؛ هم چنان که امام باقر مىفرمایید: «إنّما نَحنُ کنُجُومِ السَّماء کُلَّما غابَ نَجمٌ طَلَعَ نَجمٌ آخر»(40) در عصر غیبت نیز رهبرى و ولایت با ولى فقیه است که نگهبان مرزهاى دین ونظام اسلامى است.
پىنوشتها: -
1. «هذا أخى و وَصیّى وخَلیفَتى فیکُم» بحارالانوار، ج38 ،ص144.
2.أنتَ منّى بمنزلة هارون مِن موسى، بحارالانوار، ج8 ،ص1.
3.إنّى تارکٌ فیکُمُ الثّقلین، کتابَ الله وعترتى، ما إن تَمَسَّکتُم بهما لَن تَضِّلوا أبداً، بحارالانوار، ج38 ،ص144.
4.سوره مائده، آیه 67.
5.«غدیرخم» سرزمین وسیع و پهناورى میان مکه و مدینه و در کنار «میقات جحفه» است که حدود 200 کیلومترى مکه واقع شده و به منزله چهار سوق بود.
6.سوره مائده، آیه 3.
7.سوره مائده، آیه 55.
8.بحارالانوار، ج 65 ،ص329.
9.همان، ص332.
10.سوره نساء، آیه 80.
11.همان، ص333.
12.سوره مائده، آیه 67.
13.نهج البلاغه، خطبه 192.
14.سوره شعراء، آیه 214.
15.سوره مسد، آیه 1.
16.بحارالانوار، ج38 ،ص 221و222، نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج13، ص 210و211.
17.در وصف این جانفشانى آیة 207 سوره بقره نازل شد: ( وَ مِن الناسِ مَن یَشرى نَفسَه إبْتِغاءَ مَرضاتِ الله وَ اللهُ رَئُوفٌ بِالعِباد)؛ بعضى از مردم با ایمان و فداکار، همچون على(ع) در«لیلةالمبیت» هنگام خفتن در جایگاه پیامبر(ص) جان خود را به خشنودى خدا مىفروشند و خدا به بندگان مهربان است. معاویه همیشه مىکوشید مقام معنوى ابنملجم را بالا ببرد؛ به طورى که با اهداء چهار هزار درهم به«سمرة بنجندب»، از وى خواست تا این آیه را در شأن ابنملجم تفسیر کند، درحالى که به شهادت مفسران شیعه و سنى، این آیه در منزلت حضرت على(ع) نازل شده است. (مجمع البیان، ج1ص 535المیزان، ج 1ص 100التفسیرالکبیر، ج 6ص 174روح المعانى، ج 1ص492 .
18.سوره مائده، آیه 67.
19.این مسجد محل احرام پیامبراکرم و ائمه طاهرین(ع)بود، چون زیر درخت سَمَره(کُنار یا سدر) احرام بسته مىشد، این مسجد به نام شجره(درخت) مشهور شد. این مسجد هم اکنون خارج شهر مدینه با فاصله هفت کیلومترى در مسیر مکه قرار دارد. زائرانى که از مدینه به مکه مىروند از این میقات مُحْرِم مىشوند.
20.فاصله امروزى میان مکه تا مدینه 420 کیلومتر است.
21.سوره مائده، آیه 67.
22.سوره مائده، آیه 3.
23.گفتنى است 110نفر از اصحاب و 84تن از تابعین حدیث غدیر را نقل کردند.
24.بحارالانوار، ج37 ،ص14، الصواعق المحرقه، ص 176 و 178 شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج 3 ،ص 208.
25.سوره مائده، آیه 3.
26.بحارالانوار، ج 37 ،ص 208.
27.بحارالانوار، ج21 ،ص 378 تا 413 ج 37، ص 108 تا235 الغدیر،ج1،ص11الصواعق المحرقه، ص281اعلام الورى، ص133.
28.ر.ک: مستدرک الوسائل، ج10 ،ص 396.
29.الغدیر، ج1 ،ص270.گفتنى است طلحه و زبیر، درحکومت امام على(ع) نیز جزو اولین نفراتى بودند که با آن حضرت بیعت کردند، ولى دیرى نپایید که نقض بیعت کردند و به همراهى عایشه، جنگ جَمَل را بر امام تحمیل نمودند؛ امیرمؤمنان(ع) ضمن بررسى انحرافات و کینهتوزىهاى طلحه و زبیر، به پیشگاه الهى چنین شکوه مىکند: «اللُّهمَّ إنّهما قَطَعانى و ظَلَمانِى و نَکَثا بَیْعَتى و ألبّا النّاسَ عَلَىّ»؛ خدایا! آن دو پیوند مرا گسستند و بر من ستم کردند و بیعتم را شکستند و مردم را براى جنگ با من گرد آوردند؛ ر.ک: الجَمَل، ص101و130مناقب آل ابى طالب، ج3 ،ص195 نهج البلاغه، خطبة137.
30.سوره مائده، آیه 3.
31.سوره آل عمران، آیه 144.
32.سوره احزاب، آیه 6 .
33.بحارالانوار، ج 23،ص 123.
34.خصال، ج1 ،ص173.
35.کافى، ج2 ،ص21.
36.سوره آل عمران، آیه 144.
37.نهج البلاغه، خطبه 197.
38.بحارالانوار، ج22،ص475.
39.نهج البلاغه، خطبه 3.
40.اصول کافى، ج1 ،ص338.