اولین و آخرین مولود کعبه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
سیزده رجب از راه مىرسد، روزى از بهترین و مبارکترین روزهاى سال، روز با سعادت مَظهر حق تعالى و مُظهر حق و عدالت در جهان، جامع جمیع کمالات انسانى و الهى، یگانه روزگار و دوران، على علیه السلام.
در این روز فرخنده (شب جمعه سیزده رجب، سى سال پس از عام الفیل) کعبه، خانه مقدّس خداوند براى اوّلین و آخرین بار، میزبان مولودى سعید و ارجمند بود، مولودى که مادر دهر همچون او نزاییده و دیدگان بشر، مانندش را ندیده است. فرا رسیدن این روز فرخنده و این عید بزرگ را به پیروان حضرتش تبریک گفته و برافراشته شدن بیرق اسلام را بر مرتفعترین قلل جهان از خداوند منان خواستاریم.
ابعاد مظلومیت امام على(ع) در دل تاریخ
مقدمه
مولا على(ع) مظلوم تاریخ است و مظلومیت آن حضرت در طول تاریخ همواره تداوم خواهد داشت و تا قیام فرزندش مهدى(عج) از این حقیقت کشف سرّ نخواهد شد، ابعاد مظلومیتهاى آن حضرت نیز گوناگون است چنانچه در طول تاریخ در صورتهاى مختلفى بروز و ظهور کرده است.
مظلومیت بزرگ مولا على(ع) از زمان خود آن حضرت آغاز شد و با شهادتش به همراه پیام آسمانى «قد قتل المرتضى» و عزاى ملکوتیان پدیدار گشت. آنگاه بود که مردم با شنیدن خبر شهادت مولا در حال نماز تازه بیدار گشتند و آه حسرت از نهاد خود سردادند و دست ندامت بر سر و سینهشان کوفتند و بواقع بیان آن همه رنجها و غمها از قلم قاصر ما نیز بسیار دشوار است. چرا که ما تنها به گوشهاى از آن واقفیم و معتقدیم که غمهاى ناپیدا در گوشه دل على(ع) مسکن گزیده و تنها اسرار آن را فرزندش امام مهدى(عج) مىداند که همواره او را بر این مظلومیتها نالان ساخته است. مولا على(ع) از همان زمان حیات رسول خدا(ص) شریک دردها و در تنهایىها یار او و در جنگهاى تحمیل شده یاور او و مرهم زخمهایش بود. بعد از رحلت رسول خدا با دشمنىها و جوّ مسمومى که بر علیه او رایج شد روبرو گشت و ناچار غمها را بجان خرید و براى حفظ دین و ثمرات زحمات پیغمبر سکوت کرد و حتى دم برنیاورد چنانچه خود فرمود: «فواللّه ما زلت مدفوعاً عن حقّى مستأثراً علىّ منذ قبض اللّه نبیّه حتى یوم الناس هذا؛(1) من همواره از حق خویش محروم، و از هنگام وفات رسول خدا تا به امروز حق مرا از من بازداشتند.»
و تنها از این غمها به خدا پناه مىبرد و گاهى در کنار قبر رسول اللّه(ص) مىنشست و با او درد دل مىکرد و در آخر به ناچار مدینه را با همه غمهایش رها و به غربت و بىوفایى کوفه رهسپار شد. در آنجا نیز با عداوتها و جهل جاهلان و ساده لوحى نابخردان روبرو گشت چنانکه همه از آن عهد و پیمانى که با او بسته بودند سرپیچى نمودند. از جمله آن رنجها و غمهاى جانکاه خروج و شورش متحجران بى مغز(خوارج) و نیز برپائى جنگهایى از جانب قاسطین و مارقین و ناکثین با حضرت بود تا جائیکه یاران آن حضرت یعنى طلحه و زبیر از او جدا شدند و تمام وجود آن حضرت را آکنده از درد و رنج ساختند تا جائیکه از دست کوفیان، خسته و نالان گشت و به خداى خویش چنین شکایت برد: «اللّهم انى قد مللتهم و ملّونى و سئمتهم و سئمونى فابدلنى بهم خیراً منهم و ابدلهم بى شرّا منّى اللّهم مث قلوبهم کما یماث الملح فى الماء اما و اللّه لوددت انّ لى بکم الف فارس من بنى فراس بن غنم؛(2) خدایا، من این مردم را با پند و اندرزهاى مداوم خسته کردم و آنها نیز مرا خسته نمودند آنها از من به ستوه آمده و من از آنان به ستوه آمدم به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت فرما، و به جاى من بدتر از من بر آنها مسلّط کن. خدایا، دلهاى آنان را آن چنان که نمک در آب حل مىشود، آب کن! به خدا سوگند، دوست داشتم به جاى شما کوفیان هزار سوار از بنى فراس بن غنم مىداشتم.»
مظلومیت و تنهایى على(ع)
تنهایى و غربت مولا از همان زمان حیات رسول خدا(ص) آغاز شد تا جائیکه حتى برخى از بزرگان عرب، حضرت را تحقیر مىکردند و همواره در صدد تخریب وجهه و تقرّب او نزد رسول خدا بودند چرا که چشم دیدن او را در کنار پیغمبر(ص) نداشتند. آن وقتها سایه پیغمبر(ص) بر سر او بود و همواره او را در پناه خویش مىگرفت و خطاب به مردم مراعات حال على(ع) و حفظ حرمت او را تأکید و توصیه مىکرد اما بعد از رحلتش غبار غم غربت، بر على(ع) نشست و دیگر کسى نبود که قدرش را بداند و تنهایىاش را قرین باشد و خلأ وجودى پیامبر و متعاقب آن همسر وفادارش را پر سازد. از آنجا بود که رنجها و غمهاى حضرت آغاز شد و بیست و پنج سال خانهنشینى و عزلت در پیش پاى او قرار گرفته و رنج تهمتها و اهانتها و شایعات و جنگها و... همه و همه در کمین وجود نازنین آن حضرت نشسته است.
و خدا مىداند که در شب سقیفه بر على(ع) چه گذشت؟ آن شبى که همین مدعیان صحابى پیامبر، در گوشهاى خزیدند و به دور از چشم على(ع) به تعیین خلیفه پرداختند و این در حالى بود که بدن پاک رسول خدا(ص) روى زمین بود و على تنهایى، پیامبر را غسل مىداد و از دورنماى غربت خویش بسان ابر بهارى مىگریست و با رسول خدا(ص) نجوا مىکرد.
از فرداى آن روز دیگر همه از بیعتى که با على(ع) در غدیرخم بسته بودند، سرباز زدند. انگار کسى او را دیگر نمىشناخت تا جایى که حتى جواب سلامش را نمىدادند و این جوّ تا بدانجا پیش رفت که حضرت به بیرون از مدینه مىرفت و سر در چاه آبى مىکرد تا درد دل خویش را به آب بیان کند و با زمزمه سرد آب آرام مىگرفت تو گویى که واقعاً کسى را در مدینه نداشت تا با او درد دل کند چرا که تنها انیس و غمخوارش یعنى زهرا(س) را از او گرفتند و با شقاوت بسیار او را به شهادت رساندند.
این که حضرت در غم فراق تنها یاورش یعنى زهرا(س) چه کشید، وصف و بیان آن براى ما دشوار است. تصور کنید که آن حضرت، داغدیده در دل شب به تنهایى فاطمه را غسل بدهد و به تنهایى او را کفن و دفن نماید و در تشییع جنازه و دفن حضرت کسى را به جز دستان یاریگر رسول خدا(ص) نداشته باشد و به آسمان ظلمانى آن شب نظاره کند و به خدا از دست نامردمان زمانه شکوه کند و براى خود آرزوى مرگ نماید و بر کنار قبر مخفى زهرا بنشیند و اینگونه نواى غربت سر دهد(3) آن گاه بود که على(ع) به گوشه نشینى و دورى از مردم زمانه خویش مىپرداخت و گاهى از شدت غم و تنهایى به جمع یاران مىشتافت و با آنها درد دل مىکرد، آن دشمنان کینه توز که چشم دیدن یاران قلیل حضرت را نیز نداشتند آنها را در سختترین شرایط و زجر به شهادت مىرساندند و دل حضرت را خون مىکردند، با شهادت عمارها،مالک اشترهاو... عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نمودند. و چون حضرت با غم یارانش روبرو مىشد کوه غم بر دوشش مىنشست و تشنه و آماده مرگ مىشد و از خدا طلب مرگ مىکرد چنانچه مىفرمود: «و اللّه لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه؛(4) به خدا قسم که على از طفلى که به شیر مادرش تشنه است، با مرگ بیشتر انس گرفته و مشتاق آن است.» چنانچه بعد از شهادت عماریاسر مىگریست و از خدا چنین آرزو مىکرد.
غصب حق آن حضرت
از دیگر ابعاد مظلومیت على(ع) که به اذعان همه وجدانهاى بیدار تاریخ رسیده، همانا ظلم فاحش در غصب حق خلافت او بود که بدینوسیله لکه ننگى براى همیشه بر دامن تاریخ نشاند. تا جائیکه براى سرپوش گذاشتن بر جنایت خویش اسناد تاریخى و روایات مستند پیامبر اکرم را نیز در این باره خدشهدار کردند و به این هم اکتفا ننموده و با تخریب چهره درخشان آن حضرت و تحریف داستان غدیر و ماجراى خلافتش سعى بر این داشتند که براى همیشه حضرت و جایگاه خلافت او را در دل تاریخ محو سازند اما حضرت بسیار تیز و زیرک بود و بافتنههاى روزگار مبارزه مىکرد و مىفرمود: «انى فقأت عین الفتنه و لم یکن لیجتره علیها احد غیرى؛(5) یعنى من چشم فتنه را کندم و جز من هیچ کس جرأت چنین کارى را نداشت.»
در این بى کسى گاه چهره درخشان على(ع) مهجور و آن خورشید تابناک درپس ابرهاى تیره باز مىماند. چنانچه خود از این تنگناى تاریخ و بهت زمان و موقعیت در آن زمان چنین توصیف مىکند: «نگریستم، دیدم مرا یارى نیست، دریغ آمدم، ناچار خارغم در دیده شکسته و نفس در سینه و گلو بسته از حق خود چشم پوشیدم و شربت تلخ شکیبایى را نوشیدم.»(6)
و این دشمنىها و نفاق معاندان و غاصبان حق خلافت آن حضرت از جمله آلام جانکاه بود چنانکه در کوچههاى مدینه همواره مشامش از بوى نامردمى آنها و چشمش از دیدن چهره پلیدشان در عذاب بود. این جوّ همچنان مىگذشت و کم کم این فضاى جبروتى برملا مىشد و پردهها کنار مىرفت و مردم کم کم پشیمان مىشدند و تنها فرصت براى بازگوئى آلام على(ع) فراهم مىسازند آن گاه بغض على(ع) مىترکد و به بیان تنها گوشهاى از دردهاى تنهایى خویش مىپردازد و در عین حال آغوش رحمت و شفقت بر آنها مىگشاید و هیچگاه در مقام جبران بر نمىآید و تنها خطبه غربت سر مىدهد و مىفرماید: «وطفقت ارتئى بین ان اصول بید جزّاء او اصبر على طخیة عمیاء... فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى ارى تراثى نهباً؛(7) صبر کردم در حالى که خار در چشم واستخوان در گلو داشتم و به چشم خویش دیدم که میراثم را به غارت بردند و در امانت رسولخدا(ص) خیانت کردند و خلافت مرا نیز غصب نمودند و بدین وسیله لکه ننگى از براى خود در دل تاریخ نشاندند.»
و نیز چشمان بیدار تاریخ را چنین در میان مىگذارد: «لقد علمتم انّى احق بها من غیرى و اللّه لاسلمن ماسلمت امور المسلمین؛(8) مىدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آنچه انجام دادهاید گردن مىنهم تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبراه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگرى ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت را از خدا انتظار دارم.»
و نیز خطاب به مردم مىفرمود: «ایها الناس انّا قد اصبحنا فى دهر عنود و زمن کنود یعدّ فیه المحسن مسیئا و یزداد الظالم فیه عتواً لاننتفع بما علمنا و لانسأل بما جهلنا و لانتخوف قارعة حتى تحلّ بنا؛(9) اى مردم، در روزگارى کینه توز و پر از ناسپاسى و کفران نعمتها صبح کردهایم که نیکوکار، بدکار به شمار مىآید و ستمگر بر تجاوز و ستمگرى خود مىافزاید. نه از آنچه مىدانیم بهره مىگیریم و نه از آنچه نمىدانیم مىپرسیم و نه از حادثه مهمّى تا بر ما فرود نیاید، مىترسیم.»
همه مىدانیم که غم و غربت حضرت به دوران عزلت و خانه نشینىاش در مدینه ختم نمىشود بلکه تازه با شروع خلافت تحمیلى پنج ساله در کوفه ابعاد آن گسترش و حتى بروز و ظهور یافت چه آنکه اصولاً این حق والاى حضرت که سالیان از او غصب شده با پنج سال خلافت با آن همه محدودیتها و آزار و اذیتها و توطئه و جنگها جبرانپذیر نبوده است. و لذا بعد از قتل عثمان وقتى که مردم به در خانه حضرت روانه شدند، حضرت با اصرار از آنها مىخواهد که دست از او بردارند و به سراغ دیگرى روند. این صرف یک تعارف نبود بلکه اصرار درونى آن حضرت بود چرا که همه غمها و آلام آینده را و حتى پایان عمر خود را با شهادتش به دست همین افراد به خوبى مىبیند و لذا به سختى و با اصرار آنها راضى مىشود اما نگران و غمبار است چنانکه با پذیرش خلافت، آیه استرجاع را بر زبان جارى مىسازد. همانطور که فرزندش امام رضا(ع) با امضاى ولیعهدى از بلاد غربت طوس چنین کرد. و این مظلومیتها براى ائمه(ع) یعنى فرزندان على(ع) براى همیشه تاریخ تداوم داشته است.
خود حضرت در توصیف شرایط آن زمان و ازدحام مردم مىفرماید: «مردم چون رمههاى گوسفند بىچوپان بدور خانهام جمع شدند امّا آنگاه که به پا خاستم و حکومت را به دست گرفتم جمعى پیمان شکستند و گروهى از اطاعت من سرباز زده از دین خارج شدند و برخى از اطاعت حق سربرتافتند...»(10)
مجهول ماندن قدر و مقام
قدر و مقام مولا على(ع) در ابعاد مختلف اخلاقى و علمى و اعجاز کلام و کشف اسرار و حقایق و نیز جایگاه رفیع عرفانى و معنوى آن حضرت، در طول تاریخ همواره مجهول مانده و این مظلومیت براى همیشه ادامه خواهد یافت. چرا که شناخت واقعى جایگاه رفیع آن حضرت خارج از حد درک و توان فکرى بشر است و غالب نوع بشر یا غافلند و یا جاهلاند و یا متأثر از جوّ زمانه تا جائیکه در زمان خود حضرت نیز از درک او عاجز ماندند و این تنها پیغمبر و آل اویند که مىتوانند به خوبى على(ع) را بشناسند و امام زمان(عج) نیز در راستاى شناساندن قدر و مقام آن حضرت و نیز گشایش ابواب علوم آسمانىاش ظهور خواهند کرد.
حق شناسانگر به دست آرند معیار ترا
حد فوق ماسوى دانند مقدار ترا
و دیگر آنکه دشمنان کینهتوز و منافقان کوردل در هر زمانهاى سعى بر امحاء کرامت و فضایل حضرت داشته و دارند تا دیدگان منصف بشر از درک و شناخت آن حضرت محروم گردد و نتواند در مقام الگویى اعمالشان را با آن حضرت بسنجند و معایب کردار و گفتارشان را دریابند.
آه اگر قدر و مقدار و جایگاه على(ع) شناخته مىشد، همه صراط مستقیم الهى را مىیافتند و حق را از باطل تشخیص مىدادند، اف بر آنهایى که بعد از شنیدن نواى «قد قتل المرتضى» بیدار شدند و با نواى رحیل او در حال نماز به شگفت آمدند و ازحسرت بر سر و سینه زدند!
و اف بر آن مردان شکمبارهاى که نمک او را خوردند و نمکدانش را شکستند، همانهایى که تازه بعد از رحلتش، آن غریبه انبان بدوش را شناختند که مخفیانه در دل شب به یارى فقیران مىشتافت و بسان شمع تا صبح بر آنها مىتابید.
و بریده باد آن دستان مرموزى که علمهاى محبت على(ع) را از دلها کندند و کورباد آن چشمانى که على(ع) را در حصار زخم شیطانى خویش گرفتند و نابود باد کسانى که در حق او ظلم کرده و مىکنند.
بُعد معنوى و روحانى
همه مىدانیم که قدر والاى عرفانى حضرت از باورهاى مردم دور ماند و بر این اساس جایگاه رفیع عبادى او حتى از دیدههاى حقیقت بین عالم مستور ماند. این فضایل بىتردید از زمان خود حضرت بر اثر جوّسازىها و شایعات دشمنان و تخریب شخصیت آن حضرت و نیز ایجاد جوّ بدبینى و حرکات موزیانه آنها بر علیه او دور از دسترس مردم قرار گرفت. و این جوّ سازىها به جایى رسیده که حتى برخى از نااهلان و نابخردان حضرت را بىنماز و تارک صراط و سیره پیغمبر(ص) تلقى مىکردند و تهمتهاى دیگرى نیز به او روا مىداشتند که زبان از گفتن و قلم از نوشتن آن شرم مىکند.
کار به جایى رسید که على(ع) با مظلومیت تمام زبان به معرفى خود گشود تا مردم بیش از این به او لعن نکنند چنان که با کوهى از غم و دشوارى اما با آه و افغان در آن تنهایى و غم براى آگاهى مردم مىگوید: «اللهم انّى اول من اناب و سمع و اجاب لم یسبقنى احد الّا رسول اللّه بالصلاة؛(11) خدایا من نخستین کسى هستم که به تو روى آورد و دعوت تو را شنید و اجابت کرد و در نماز کسى جز رسولخدا(ص) بر من پیشى نگرفت» و در جاى دیگر فرمود: «لن یسرع احد الى دعوة الحق و صلة رحم و عائدة کرم فاسمعوا قولى؛(12) مردم! هیچ کس پیش از من در پذیرش دعوت حق شتاب نداشت و چون من کسى در صله رحم و بخشش فراوان تلاش نکرد.»
شب شنفته است مناجات على
جوشش چشمه عشق ازلى
شب ز اسرار على آگاه است
دل شب محرم سراللّه است
همان على که در حال نماز تیر از پایش در آوردند و بر مناکب ستارگان مىنشست و همو که «میزان اعمال» و قسیم جنة و صراط مستقیم الهى است اینگونه مظلوم و مهجور باقى ماند. چنانکه ابنملجم مرادى را که از خوارج نهروان بود و جاى مهر بر پیشانى داشت، در شب نوزده رمضان براى رضاى خدا به شهادت حضرت تشویق کردند.
بُعد علمى حضرت
حضرت از آن دیدگاه علمى و واقعى که خود فرمود: «و اللّه انى لاعلم بطرق السماء من الارض» براى همیشه ناشناخته و بلکه مظلوم واقع شده و این مظلومیت همواره ادامه خواهد داشت چنانکه هنوز نیز ناشناخته ماند اگر چه فرزندان بزرگوار آن حضرت بسان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) که سالها به بیان و انعکاس علوم جدشان پرداختند و بر این امر نیز تصریح و تأکید داشتند اما واقف بودند که تنها قدرى از اسرار علمى جدشان را بر ملا ساختند و این طریق بعد از ائمه(ع) (در زمان غیبت) قدرى معطل ماند، واقعاً آنچه که در قدر و شأن علمى آن حضرت بود بیان نشد تا امام زمان(عج) انشاء اللّه بیاید و بدرستى پرده از این اسرار و علوم نهفته حضرت بردارد.
همین نهج البلاغه که پیش روى ماست و برادر قرآن نام دارد و بدرستى سرچشمههاى علوم الهى و بشرى در آن نهفته و دروازههاى علوم آسمان را بر اهل زمین گشوده است، چقدر مهجور و ناشناخته ماند. و یا حداقل مسلمانان و خصوصاً شیعیان از آن بهره کمى بردند و این همان مظلومیت در بعد علمى است که باید سرّ آن بر ما گشوده گردد.
این مظلومیت در زمان خود آن حضرت نیز بسیار تجلى کرده بود چنانکه حضرت، با این دریاى گسترده علم خود به دنبال مردمان نابخرد مىشتافت و مىفرمود: سلونى قبل ان تفقدونى، آنها به جهت همان جهل و نادانى و نیز مهجور ماندن حضرت و ناشناخته ماندن ابعاد علمىاش خواسته حضرت را سهل مىگرفتند و حتى یکى از آنها پرسیده بود یا على بگو دانههاى رشکم چندتاست یا یال اسبم چند دانه است؟
گرنبودى خوف دُرها سفتمى
آنچه در دل بود یکسر گفتمى
لیک با این قوم که هم کورند و کر
چون توانم گفت اوصاف قمر
مجهول ماندن قدر عدالت حضرت
یکى از ابعاد مظلومیت امام على(ع) بعد عدالت است که واقعاً ناشناخته ماند و به حق عالم با نفخات عدل اورونق گرفت اما بدخواهان همواره این محور عظیم را پوشیده نگاه داشتند و در این بُعد مهم مولا را یارى نمىکردند و بلکه دستهایش را براى احیاى آن مىبستند تا جایى که حضرت براى برپائى عدالت اسلامى و اجراى احکام عدل الهى در خفا مبادرت مىکرد اول آن که حضرت در رفتار و کردار و گفتار و تمامى روشها و منشها زندگى فردى و اجتماعى خود این بُعد مهم را رعایت مىکرد مخصوصاً در مسئله بیت المال که همه مىدانند حضرت ذرهاى اضافه از آن، براى خود برنمىداشت. چنانچه نقل شده سه شبانه روز غذاى خود را به فقرا بخشیدند و دیگر در خانه حضرت قوتى یافت نمىشد و فرزندانش در گرسنگى شدیدى به سر بردند اما در بیت المال دستیازى نکرد.
حضرت هم خود زهد پیشه مىکرد و هم مردم را به آن دعوت مىنمود لباس خشن مىپوشید و لباس مناسب را به فقرا مىبخشید، غذاى ساده را مىخورد و غذاى مناسب را به یتیمان مىبخشید، کم مىخورد و کم مىخوابید و بیشتر به عبادت مىپرداخت و شب هنگام به طور ناشناس کیسه نان و خرما به در خانه فقرا و ایتام مىبرد و آنها را اطعام مىکرد اما ناشناخته مىماند.
حضرت همچنین در راستاى برقرارى عدالت اجتماعى و رفع ظلم از مردم، همواره در دوران خلافت پنج سالهاش به فرمانداران امر مىکرد که از اسراف بیت المال و بىتوجهى و هرگونه ظلمى نسبت به مردم پرهیز کنند.
مکن تو آزار کسى و هرچه خواهى کن
که در شریعت ما غیر از این گناهى نیست
چنانچه با شنیدن خبر میهمانى عثمان بن حنیف استاندار بصره در جمع عیاشان بصره و برپائى جشن و اسراف کارىاش به شدت عصبانى شد و او را احضار و توبیخ و حتى از کار بر کنار کرد و در نامهاى قهرآمیز خطاب به او چنین نوشت: «الا و انّ لکلّ مأموم اماماً یقتدى به و یستضیىء بنور علمه الا و انّ امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه الا و انکم لاتقدرون على ذلک و لکن اعینونى بورع و اجتهاد».(13)
بدانید که براى هر پیروى امامى است که باید از او تبعیت کند و از نور علمش مدد بگیرد و بدانید که امام شما در دنیایش به دو جامه فرسوده و دو قرص نان اکتفا کرد و شما البته نمىتوانید در زهد بسان من باشید ولى حداقل سعى و تلاش کنید تا در راه ورع و تقوا مرا یارى دهید» و در ادامه فرمود: «فواللّه ماکنزت من دنیاکم تبرا ولاادخرت من غنائمها وفرا؛ پس سوگند به خدا! من ازدنیاى شما طلا و نقرهاى نیندوخته و از غنیمتهاى آن چیزى ذخیره نکردم.»
و در جاى دیگر خطاب به فرمانداران، پیرامون رعایت حقوق مردم از جانب خود چنین مىفرمود: «اگر شب را روى اشتر خاردار بیدار بمانم و در طوقهاى آهنین گرفتار آیم و مرا از این سو به آن سو بکشند خوشتر دارم تا در روز رستاخیز به خدا و رسول وارد آیم در حالى که بر بندهاى ستم کرده باشم.»(14)
آیا سزاوار است که یک چنین امام بزرگوارى در دل تاریخ همواره ناشناخته باقى بماند و در طول زمان مهجور و مظلوم باشد؟ حال تاریخ جواب دهد که آیا شایسته بود که با یک چنین امام عادل و بر حقى که تمام زندگى و جان و مال خود را فداى دین و خدمت به مردم و جامعه و بلکه تاریخ نموده است آن همه ظلم و ستم روا شود و آیا تاریخ از بیان و نقل و تداوم آن شرم و حیا نمىکند؟ و آیا باید بعد از این همه گذشت زمان از دوران جاهلیت و بىخردى صدر اسلام هنوز عدهاى باشند که در طریق شناخت حق و کشف حقایق به اسرار نگفته حضرت غفلت و نسبت به فراموشى آن تعصب بورزند؟ و آیا شایسته است که در این تعصبات به جا مانده از اغراض شوم گذشتگان هنوز سماجت به خرج دهند و براى همیشه شاهد مظلومیت آن حضرت در عرصه گیتى باشیم؟
این مطالب تنها گوشهاى از ابعاد مظلومیتهاى حضرت بود که بیان شد و به واقع اسرار دیگرى نیز وجود دارد که ما هم حتى از آن بىخبریم و باید که فرزندش مهدى (عج) بیاید و پرده از این اسرار بگشاید و حجابهاى مظلومیت را از چهره مظلوم و غمبار آن بزرگوار بردارد.
پىنوشتها: -
1. نهج البلاغه، خطبه 6.
2. همان، خطبه 25.
3. نفسى على زفرارتها محبوسة
یالیتها خرجت مع الزفرات
لاخیر بعدک فى الحیوة و انّما
ابکى مخافة ان تطول حیاتى
4. نهج البلاغه، خطبه 5.
5. همان، خطبه 93.
6. همان، صبحى صالحى، خطبه 26.
7. همان، خطبه 3.
8. نهج البلاغه، خطبه 74.
9. همان، خطبه 32.
10. همان، خطبه 3.
11. همان، خطبه 139.
12. همان، خطبه 131.
13. همان، نامه 45.
14. نهج البلاغه، خطبه 224.
در این روز فرخنده (شب جمعه سیزده رجب، سى سال پس از عام الفیل) کعبه، خانه مقدّس خداوند براى اوّلین و آخرین بار، میزبان مولودى سعید و ارجمند بود، مولودى که مادر دهر همچون او نزاییده و دیدگان بشر، مانندش را ندیده است. فرا رسیدن این روز فرخنده و این عید بزرگ را به پیروان حضرتش تبریک گفته و برافراشته شدن بیرق اسلام را بر مرتفعترین قلل جهان از خداوند منان خواستاریم.
ابعاد مظلومیت امام على(ع) در دل تاریخ
مقدمه
مولا على(ع) مظلوم تاریخ است و مظلومیت آن حضرت در طول تاریخ همواره تداوم خواهد داشت و تا قیام فرزندش مهدى(عج) از این حقیقت کشف سرّ نخواهد شد، ابعاد مظلومیتهاى آن حضرت نیز گوناگون است چنانچه در طول تاریخ در صورتهاى مختلفى بروز و ظهور کرده است.
مظلومیت بزرگ مولا على(ع) از زمان خود آن حضرت آغاز شد و با شهادتش به همراه پیام آسمانى «قد قتل المرتضى» و عزاى ملکوتیان پدیدار گشت. آنگاه بود که مردم با شنیدن خبر شهادت مولا در حال نماز تازه بیدار گشتند و آه حسرت از نهاد خود سردادند و دست ندامت بر سر و سینهشان کوفتند و بواقع بیان آن همه رنجها و غمها از قلم قاصر ما نیز بسیار دشوار است. چرا که ما تنها به گوشهاى از آن واقفیم و معتقدیم که غمهاى ناپیدا در گوشه دل على(ع) مسکن گزیده و تنها اسرار آن را فرزندش امام مهدى(عج) مىداند که همواره او را بر این مظلومیتها نالان ساخته است. مولا على(ع) از همان زمان حیات رسول خدا(ص) شریک دردها و در تنهایىها یار او و در جنگهاى تحمیل شده یاور او و مرهم زخمهایش بود. بعد از رحلت رسول خدا با دشمنىها و جوّ مسمومى که بر علیه او رایج شد روبرو گشت و ناچار غمها را بجان خرید و براى حفظ دین و ثمرات زحمات پیغمبر سکوت کرد و حتى دم برنیاورد چنانچه خود فرمود: «فواللّه ما زلت مدفوعاً عن حقّى مستأثراً علىّ منذ قبض اللّه نبیّه حتى یوم الناس هذا؛(1) من همواره از حق خویش محروم، و از هنگام وفات رسول خدا تا به امروز حق مرا از من بازداشتند.»
و تنها از این غمها به خدا پناه مىبرد و گاهى در کنار قبر رسول اللّه(ص) مىنشست و با او درد دل مىکرد و در آخر به ناچار مدینه را با همه غمهایش رها و به غربت و بىوفایى کوفه رهسپار شد. در آنجا نیز با عداوتها و جهل جاهلان و ساده لوحى نابخردان روبرو گشت چنانکه همه از آن عهد و پیمانى که با او بسته بودند سرپیچى نمودند. از جمله آن رنجها و غمهاى جانکاه خروج و شورش متحجران بى مغز(خوارج) و نیز برپائى جنگهایى از جانب قاسطین و مارقین و ناکثین با حضرت بود تا جائیکه یاران آن حضرت یعنى طلحه و زبیر از او جدا شدند و تمام وجود آن حضرت را آکنده از درد و رنج ساختند تا جائیکه از دست کوفیان، خسته و نالان گشت و به خداى خویش چنین شکایت برد: «اللّهم انى قد مللتهم و ملّونى و سئمتهم و سئمونى فابدلنى بهم خیراً منهم و ابدلهم بى شرّا منّى اللّهم مث قلوبهم کما یماث الملح فى الماء اما و اللّه لوددت انّ لى بکم الف فارس من بنى فراس بن غنم؛(2) خدایا، من این مردم را با پند و اندرزهاى مداوم خسته کردم و آنها نیز مرا خسته نمودند آنها از من به ستوه آمده و من از آنان به ستوه آمدم به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت فرما، و به جاى من بدتر از من بر آنها مسلّط کن. خدایا، دلهاى آنان را آن چنان که نمک در آب حل مىشود، آب کن! به خدا سوگند، دوست داشتم به جاى شما کوفیان هزار سوار از بنى فراس بن غنم مىداشتم.»
مظلومیت و تنهایى على(ع)
تنهایى و غربت مولا از همان زمان حیات رسول خدا(ص) آغاز شد تا جائیکه حتى برخى از بزرگان عرب، حضرت را تحقیر مىکردند و همواره در صدد تخریب وجهه و تقرّب او نزد رسول خدا بودند چرا که چشم دیدن او را در کنار پیغمبر(ص) نداشتند. آن وقتها سایه پیغمبر(ص) بر سر او بود و همواره او را در پناه خویش مىگرفت و خطاب به مردم مراعات حال على(ع) و حفظ حرمت او را تأکید و توصیه مىکرد اما بعد از رحلتش غبار غم غربت، بر على(ع) نشست و دیگر کسى نبود که قدرش را بداند و تنهایىاش را قرین باشد و خلأ وجودى پیامبر و متعاقب آن همسر وفادارش را پر سازد. از آنجا بود که رنجها و غمهاى حضرت آغاز شد و بیست و پنج سال خانهنشینى و عزلت در پیش پاى او قرار گرفته و رنج تهمتها و اهانتها و شایعات و جنگها و... همه و همه در کمین وجود نازنین آن حضرت نشسته است.
و خدا مىداند که در شب سقیفه بر على(ع) چه گذشت؟ آن شبى که همین مدعیان صحابى پیامبر، در گوشهاى خزیدند و به دور از چشم على(ع) به تعیین خلیفه پرداختند و این در حالى بود که بدن پاک رسول خدا(ص) روى زمین بود و على تنهایى، پیامبر را غسل مىداد و از دورنماى غربت خویش بسان ابر بهارى مىگریست و با رسول خدا(ص) نجوا مىکرد.
از فرداى آن روز دیگر همه از بیعتى که با على(ع) در غدیرخم بسته بودند، سرباز زدند. انگار کسى او را دیگر نمىشناخت تا جایى که حتى جواب سلامش را نمىدادند و این جوّ تا بدانجا پیش رفت که حضرت به بیرون از مدینه مىرفت و سر در چاه آبى مىکرد تا درد دل خویش را به آب بیان کند و با زمزمه سرد آب آرام مىگرفت تو گویى که واقعاً کسى را در مدینه نداشت تا با او درد دل کند چرا که تنها انیس و غمخوارش یعنى زهرا(س) را از او گرفتند و با شقاوت بسیار او را به شهادت رساندند.
این که حضرت در غم فراق تنها یاورش یعنى زهرا(س) چه کشید، وصف و بیان آن براى ما دشوار است. تصور کنید که آن حضرت، داغدیده در دل شب به تنهایى فاطمه را غسل بدهد و به تنهایى او را کفن و دفن نماید و در تشییع جنازه و دفن حضرت کسى را به جز دستان یاریگر رسول خدا(ص) نداشته باشد و به آسمان ظلمانى آن شب نظاره کند و به خدا از دست نامردمان زمانه شکوه کند و براى خود آرزوى مرگ نماید و بر کنار قبر مخفى زهرا بنشیند و اینگونه نواى غربت سر دهد(3) آن گاه بود که على(ع) به گوشه نشینى و دورى از مردم زمانه خویش مىپرداخت و گاهى از شدت غم و تنهایى به جمع یاران مىشتافت و با آنها درد دل مىکرد، آن دشمنان کینه توز که چشم دیدن یاران قلیل حضرت را نیز نداشتند آنها را در سختترین شرایط و زجر به شهادت مىرساندند و دل حضرت را خون مىکردند، با شهادت عمارها،مالک اشترهاو... عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ نمودند. و چون حضرت با غم یارانش روبرو مىشد کوه غم بر دوشش مىنشست و تشنه و آماده مرگ مىشد و از خدا طلب مرگ مىکرد چنانچه مىفرمود: «و اللّه لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امّه؛(4) به خدا قسم که على از طفلى که به شیر مادرش تشنه است، با مرگ بیشتر انس گرفته و مشتاق آن است.» چنانچه بعد از شهادت عماریاسر مىگریست و از خدا چنین آرزو مىکرد.
غصب حق آن حضرت
از دیگر ابعاد مظلومیت على(ع) که به اذعان همه وجدانهاى بیدار تاریخ رسیده، همانا ظلم فاحش در غصب حق خلافت او بود که بدینوسیله لکه ننگى براى همیشه بر دامن تاریخ نشاند. تا جائیکه براى سرپوش گذاشتن بر جنایت خویش اسناد تاریخى و روایات مستند پیامبر اکرم را نیز در این باره خدشهدار کردند و به این هم اکتفا ننموده و با تخریب چهره درخشان آن حضرت و تحریف داستان غدیر و ماجراى خلافتش سعى بر این داشتند که براى همیشه حضرت و جایگاه خلافت او را در دل تاریخ محو سازند اما حضرت بسیار تیز و زیرک بود و بافتنههاى روزگار مبارزه مىکرد و مىفرمود: «انى فقأت عین الفتنه و لم یکن لیجتره علیها احد غیرى؛(5) یعنى من چشم فتنه را کندم و جز من هیچ کس جرأت چنین کارى را نداشت.»
در این بى کسى گاه چهره درخشان على(ع) مهجور و آن خورشید تابناک درپس ابرهاى تیره باز مىماند. چنانچه خود از این تنگناى تاریخ و بهت زمان و موقعیت در آن زمان چنین توصیف مىکند: «نگریستم، دیدم مرا یارى نیست، دریغ آمدم، ناچار خارغم در دیده شکسته و نفس در سینه و گلو بسته از حق خود چشم پوشیدم و شربت تلخ شکیبایى را نوشیدم.»(6)
و این دشمنىها و نفاق معاندان و غاصبان حق خلافت آن حضرت از جمله آلام جانکاه بود چنانکه در کوچههاى مدینه همواره مشامش از بوى نامردمى آنها و چشمش از دیدن چهره پلیدشان در عذاب بود. این جوّ همچنان مىگذشت و کم کم این فضاى جبروتى برملا مىشد و پردهها کنار مىرفت و مردم کم کم پشیمان مىشدند و تنها فرصت براى بازگوئى آلام على(ع) فراهم مىسازند آن گاه بغض على(ع) مىترکد و به بیان تنها گوشهاى از دردهاى تنهایى خویش مىپردازد و در عین حال آغوش رحمت و شفقت بر آنها مىگشاید و هیچگاه در مقام جبران بر نمىآید و تنها خطبه غربت سر مىدهد و مىفرماید: «وطفقت ارتئى بین ان اصول بید جزّاء او اصبر على طخیة عمیاء... فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجى ارى تراثى نهباً؛(7) صبر کردم در حالى که خار در چشم واستخوان در گلو داشتم و به چشم خویش دیدم که میراثم را به غارت بردند و در امانت رسولخدا(ص) خیانت کردند و خلافت مرا نیز غصب نمودند و بدین وسیله لکه ننگى از براى خود در دل تاریخ نشاندند.»
و نیز چشمان بیدار تاریخ را چنین در میان مىگذارد: «لقد علمتم انّى احق بها من غیرى و اللّه لاسلمن ماسلمت امور المسلمین؛(8) مىدانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آنچه انجام دادهاید گردن مىنهم تا هنگامى که اوضاع مسلمین روبراه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگرى ستم نشود، و پاداش این گذشت و سکوت را از خدا انتظار دارم.»
و نیز خطاب به مردم مىفرمود: «ایها الناس انّا قد اصبحنا فى دهر عنود و زمن کنود یعدّ فیه المحسن مسیئا و یزداد الظالم فیه عتواً لاننتفع بما علمنا و لانسأل بما جهلنا و لانتخوف قارعة حتى تحلّ بنا؛(9) اى مردم، در روزگارى کینه توز و پر از ناسپاسى و کفران نعمتها صبح کردهایم که نیکوکار، بدکار به شمار مىآید و ستمگر بر تجاوز و ستمگرى خود مىافزاید. نه از آنچه مىدانیم بهره مىگیریم و نه از آنچه نمىدانیم مىپرسیم و نه از حادثه مهمّى تا بر ما فرود نیاید، مىترسیم.»
همه مىدانیم که غم و غربت حضرت به دوران عزلت و خانه نشینىاش در مدینه ختم نمىشود بلکه تازه با شروع خلافت تحمیلى پنج ساله در کوفه ابعاد آن گسترش و حتى بروز و ظهور یافت چه آنکه اصولاً این حق والاى حضرت که سالیان از او غصب شده با پنج سال خلافت با آن همه محدودیتها و آزار و اذیتها و توطئه و جنگها جبرانپذیر نبوده است. و لذا بعد از قتل عثمان وقتى که مردم به در خانه حضرت روانه شدند، حضرت با اصرار از آنها مىخواهد که دست از او بردارند و به سراغ دیگرى روند. این صرف یک تعارف نبود بلکه اصرار درونى آن حضرت بود چرا که همه غمها و آلام آینده را و حتى پایان عمر خود را با شهادتش به دست همین افراد به خوبى مىبیند و لذا به سختى و با اصرار آنها راضى مىشود اما نگران و غمبار است چنانکه با پذیرش خلافت، آیه استرجاع را بر زبان جارى مىسازد. همانطور که فرزندش امام رضا(ع) با امضاى ولیعهدى از بلاد غربت طوس چنین کرد. و این مظلومیتها براى ائمه(ع) یعنى فرزندان على(ع) براى همیشه تاریخ تداوم داشته است.
خود حضرت در توصیف شرایط آن زمان و ازدحام مردم مىفرماید: «مردم چون رمههاى گوسفند بىچوپان بدور خانهام جمع شدند امّا آنگاه که به پا خاستم و حکومت را به دست گرفتم جمعى پیمان شکستند و گروهى از اطاعت من سرباز زده از دین خارج شدند و برخى از اطاعت حق سربرتافتند...»(10)
مجهول ماندن قدر و مقام
قدر و مقام مولا على(ع) در ابعاد مختلف اخلاقى و علمى و اعجاز کلام و کشف اسرار و حقایق و نیز جایگاه رفیع عرفانى و معنوى آن حضرت، در طول تاریخ همواره مجهول مانده و این مظلومیت براى همیشه ادامه خواهد یافت. چرا که شناخت واقعى جایگاه رفیع آن حضرت خارج از حد درک و توان فکرى بشر است و غالب نوع بشر یا غافلند و یا جاهلاند و یا متأثر از جوّ زمانه تا جائیکه در زمان خود حضرت نیز از درک او عاجز ماندند و این تنها پیغمبر و آل اویند که مىتوانند به خوبى على(ع) را بشناسند و امام زمان(عج) نیز در راستاى شناساندن قدر و مقام آن حضرت و نیز گشایش ابواب علوم آسمانىاش ظهور خواهند کرد.
حق شناسانگر به دست آرند معیار ترا
حد فوق ماسوى دانند مقدار ترا
و دیگر آنکه دشمنان کینهتوز و منافقان کوردل در هر زمانهاى سعى بر امحاء کرامت و فضایل حضرت داشته و دارند تا دیدگان منصف بشر از درک و شناخت آن حضرت محروم گردد و نتواند در مقام الگویى اعمالشان را با آن حضرت بسنجند و معایب کردار و گفتارشان را دریابند.
آه اگر قدر و مقدار و جایگاه على(ع) شناخته مىشد، همه صراط مستقیم الهى را مىیافتند و حق را از باطل تشخیص مىدادند، اف بر آنهایى که بعد از شنیدن نواى «قد قتل المرتضى» بیدار شدند و با نواى رحیل او در حال نماز به شگفت آمدند و ازحسرت بر سر و سینه زدند!
و اف بر آن مردان شکمبارهاى که نمک او را خوردند و نمکدانش را شکستند، همانهایى که تازه بعد از رحلتش، آن غریبه انبان بدوش را شناختند که مخفیانه در دل شب به یارى فقیران مىشتافت و بسان شمع تا صبح بر آنها مىتابید.
و بریده باد آن دستان مرموزى که علمهاى محبت على(ع) را از دلها کندند و کورباد آن چشمانى که على(ع) را در حصار زخم شیطانى خویش گرفتند و نابود باد کسانى که در حق او ظلم کرده و مىکنند.
بُعد معنوى و روحانى
همه مىدانیم که قدر والاى عرفانى حضرت از باورهاى مردم دور ماند و بر این اساس جایگاه رفیع عبادى او حتى از دیدههاى حقیقت بین عالم مستور ماند. این فضایل بىتردید از زمان خود حضرت بر اثر جوّسازىها و شایعات دشمنان و تخریب شخصیت آن حضرت و نیز ایجاد جوّ بدبینى و حرکات موزیانه آنها بر علیه او دور از دسترس مردم قرار گرفت. و این جوّ سازىها به جایى رسیده که حتى برخى از نااهلان و نابخردان حضرت را بىنماز و تارک صراط و سیره پیغمبر(ص) تلقى مىکردند و تهمتهاى دیگرى نیز به او روا مىداشتند که زبان از گفتن و قلم از نوشتن آن شرم مىکند.
کار به جایى رسید که على(ع) با مظلومیت تمام زبان به معرفى خود گشود تا مردم بیش از این به او لعن نکنند چنان که با کوهى از غم و دشوارى اما با آه و افغان در آن تنهایى و غم براى آگاهى مردم مىگوید: «اللهم انّى اول من اناب و سمع و اجاب لم یسبقنى احد الّا رسول اللّه بالصلاة؛(11) خدایا من نخستین کسى هستم که به تو روى آورد و دعوت تو را شنید و اجابت کرد و در نماز کسى جز رسولخدا(ص) بر من پیشى نگرفت» و در جاى دیگر فرمود: «لن یسرع احد الى دعوة الحق و صلة رحم و عائدة کرم فاسمعوا قولى؛(12) مردم! هیچ کس پیش از من در پذیرش دعوت حق شتاب نداشت و چون من کسى در صله رحم و بخشش فراوان تلاش نکرد.»
شب شنفته است مناجات على
جوشش چشمه عشق ازلى
شب ز اسرار على آگاه است
دل شب محرم سراللّه است
همان على که در حال نماز تیر از پایش در آوردند و بر مناکب ستارگان مىنشست و همو که «میزان اعمال» و قسیم جنة و صراط مستقیم الهى است اینگونه مظلوم و مهجور باقى ماند. چنانکه ابنملجم مرادى را که از خوارج نهروان بود و جاى مهر بر پیشانى داشت، در شب نوزده رمضان براى رضاى خدا به شهادت حضرت تشویق کردند.
بُعد علمى حضرت
حضرت از آن دیدگاه علمى و واقعى که خود فرمود: «و اللّه انى لاعلم بطرق السماء من الارض» براى همیشه ناشناخته و بلکه مظلوم واقع شده و این مظلومیت همواره ادامه خواهد داشت چنانکه هنوز نیز ناشناخته ماند اگر چه فرزندان بزرگوار آن حضرت بسان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) که سالها به بیان و انعکاس علوم جدشان پرداختند و بر این امر نیز تصریح و تأکید داشتند اما واقف بودند که تنها قدرى از اسرار علمى جدشان را بر ملا ساختند و این طریق بعد از ائمه(ع) (در زمان غیبت) قدرى معطل ماند، واقعاً آنچه که در قدر و شأن علمى آن حضرت بود بیان نشد تا امام زمان(عج) انشاء اللّه بیاید و بدرستى پرده از این اسرار و علوم نهفته حضرت بردارد.
همین نهج البلاغه که پیش روى ماست و برادر قرآن نام دارد و بدرستى سرچشمههاى علوم الهى و بشرى در آن نهفته و دروازههاى علوم آسمان را بر اهل زمین گشوده است، چقدر مهجور و ناشناخته ماند. و یا حداقل مسلمانان و خصوصاً شیعیان از آن بهره کمى بردند و این همان مظلومیت در بعد علمى است که باید سرّ آن بر ما گشوده گردد.
این مظلومیت در زمان خود آن حضرت نیز بسیار تجلى کرده بود چنانکه حضرت، با این دریاى گسترده علم خود به دنبال مردمان نابخرد مىشتافت و مىفرمود: سلونى قبل ان تفقدونى، آنها به جهت همان جهل و نادانى و نیز مهجور ماندن حضرت و ناشناخته ماندن ابعاد علمىاش خواسته حضرت را سهل مىگرفتند و حتى یکى از آنها پرسیده بود یا على بگو دانههاى رشکم چندتاست یا یال اسبم چند دانه است؟
گرنبودى خوف دُرها سفتمى
آنچه در دل بود یکسر گفتمى
لیک با این قوم که هم کورند و کر
چون توانم گفت اوصاف قمر
مجهول ماندن قدر عدالت حضرت
یکى از ابعاد مظلومیت امام على(ع) بعد عدالت است که واقعاً ناشناخته ماند و به حق عالم با نفخات عدل اورونق گرفت اما بدخواهان همواره این محور عظیم را پوشیده نگاه داشتند و در این بُعد مهم مولا را یارى نمىکردند و بلکه دستهایش را براى احیاى آن مىبستند تا جایى که حضرت براى برپائى عدالت اسلامى و اجراى احکام عدل الهى در خفا مبادرت مىکرد اول آن که حضرت در رفتار و کردار و گفتار و تمامى روشها و منشها زندگى فردى و اجتماعى خود این بُعد مهم را رعایت مىکرد مخصوصاً در مسئله بیت المال که همه مىدانند حضرت ذرهاى اضافه از آن، براى خود برنمىداشت. چنانچه نقل شده سه شبانه روز غذاى خود را به فقرا بخشیدند و دیگر در خانه حضرت قوتى یافت نمىشد و فرزندانش در گرسنگى شدیدى به سر بردند اما در بیت المال دستیازى نکرد.
حضرت هم خود زهد پیشه مىکرد و هم مردم را به آن دعوت مىنمود لباس خشن مىپوشید و لباس مناسب را به فقرا مىبخشید، غذاى ساده را مىخورد و غذاى مناسب را به یتیمان مىبخشید، کم مىخورد و کم مىخوابید و بیشتر به عبادت مىپرداخت و شب هنگام به طور ناشناس کیسه نان و خرما به در خانه فقرا و ایتام مىبرد و آنها را اطعام مىکرد اما ناشناخته مىماند.
حضرت همچنین در راستاى برقرارى عدالت اجتماعى و رفع ظلم از مردم، همواره در دوران خلافت پنج سالهاش به فرمانداران امر مىکرد که از اسراف بیت المال و بىتوجهى و هرگونه ظلمى نسبت به مردم پرهیز کنند.
مکن تو آزار کسى و هرچه خواهى کن
که در شریعت ما غیر از این گناهى نیست
چنانچه با شنیدن خبر میهمانى عثمان بن حنیف استاندار بصره در جمع عیاشان بصره و برپائى جشن و اسراف کارىاش به شدت عصبانى شد و او را احضار و توبیخ و حتى از کار بر کنار کرد و در نامهاى قهرآمیز خطاب به او چنین نوشت: «الا و انّ لکلّ مأموم اماماً یقتدى به و یستضیىء بنور علمه الا و انّ امامکم قد اکتفى من دنیاه بطمریه و من طعمه بقرصیه الا و انکم لاتقدرون على ذلک و لکن اعینونى بورع و اجتهاد».(13)
بدانید که براى هر پیروى امامى است که باید از او تبعیت کند و از نور علمش مدد بگیرد و بدانید که امام شما در دنیایش به دو جامه فرسوده و دو قرص نان اکتفا کرد و شما البته نمىتوانید در زهد بسان من باشید ولى حداقل سعى و تلاش کنید تا در راه ورع و تقوا مرا یارى دهید» و در ادامه فرمود: «فواللّه ماکنزت من دنیاکم تبرا ولاادخرت من غنائمها وفرا؛ پس سوگند به خدا! من ازدنیاى شما طلا و نقرهاى نیندوخته و از غنیمتهاى آن چیزى ذخیره نکردم.»
و در جاى دیگر خطاب به فرمانداران، پیرامون رعایت حقوق مردم از جانب خود چنین مىفرمود: «اگر شب را روى اشتر خاردار بیدار بمانم و در طوقهاى آهنین گرفتار آیم و مرا از این سو به آن سو بکشند خوشتر دارم تا در روز رستاخیز به خدا و رسول وارد آیم در حالى که بر بندهاى ستم کرده باشم.»(14)
آیا سزاوار است که یک چنین امام بزرگوارى در دل تاریخ همواره ناشناخته باقى بماند و در طول زمان مهجور و مظلوم باشد؟ حال تاریخ جواب دهد که آیا شایسته بود که با یک چنین امام عادل و بر حقى که تمام زندگى و جان و مال خود را فداى دین و خدمت به مردم و جامعه و بلکه تاریخ نموده است آن همه ظلم و ستم روا شود و آیا تاریخ از بیان و نقل و تداوم آن شرم و حیا نمىکند؟ و آیا باید بعد از این همه گذشت زمان از دوران جاهلیت و بىخردى صدر اسلام هنوز عدهاى باشند که در طریق شناخت حق و کشف حقایق به اسرار نگفته حضرت غفلت و نسبت به فراموشى آن تعصب بورزند؟ و آیا شایسته است که در این تعصبات به جا مانده از اغراض شوم گذشتگان هنوز سماجت به خرج دهند و براى همیشه شاهد مظلومیت آن حضرت در عرصه گیتى باشیم؟
این مطالب تنها گوشهاى از ابعاد مظلومیتهاى حضرت بود که بیان شد و به واقع اسرار دیگرى نیز وجود دارد که ما هم حتى از آن بىخبریم و باید که فرزندش مهدى (عج) بیاید و پرده از این اسرار بگشاید و حجابهاى مظلومیت را از چهره مظلوم و غمبار آن بزرگوار بردارد.
پىنوشتها: -
1. نهج البلاغه، خطبه 6.
2. همان، خطبه 25.
3. نفسى على زفرارتها محبوسة
یالیتها خرجت مع الزفرات
لاخیر بعدک فى الحیوة و انّما
ابکى مخافة ان تطول حیاتى
4. نهج البلاغه، خطبه 5.
5. همان، خطبه 93.
6. همان، صبحى صالحى، خطبه 26.
7. همان، خطبه 3.
8. نهج البلاغه، خطبه 74.
9. همان، خطبه 32.
10. همان، خطبه 3.
11. همان، خطبه 139.
12. همان، خطبه 131.
13. همان، نامه 45.
14. نهج البلاغه، خطبه 224.