عجب عامل سقوط انسان از نگاه امام على(ع)
آرشیو
چکیده
واژه سقوط که در مقابل صعود است از عناوین مشهورى است که همواره بر زبان عالمان و اندیشمندان جارى بوده و در متون دینى نیز به تفصیل از آن سخن به میان آمده است. ما در این نوشتار بر آنیم تا یکى از عوامل تکوینى سقوط انسان را در نگاه على (ع) مطرح نمائیم که همان عجب مىباشد و سپس به آفتهاى آن و راههاى معالجهاش به پردازیم.متن
انسان تنها موجود پررمز و رازى است که در میان انبوه موجودات عالم، محوریت اصلى نظام خلقت را دارد، یعنى که هدف اصلى از خلقت آفرینش چیزى جز انسان نیست. این همان موجود بسیار پیچیده ایست که خداوند عالم بعد از خلقت او، خود را احسن الخالقین نامیده و روشن است که اگر خداوند به خاطر خلقت انسان، احسن الخالقین باشد، انسان نیز احسن المخلوقین مىشود. و به همین جهت است که اگر تمامى اجزاء کوچک و بزرگ جهان از منظومه شمسى گرفته تا هستههاى بى نهایت کوچک اتمى در مدار و نظام حکیمانهاى حرکت مىکنند همگى براى این است که انسان یعنى عصاره هستى در جهان آفرینش، بتواند در مسیرى گام نهد که از او انتظار مىرود یعنى به جائى برسد که مظهر احسن الخالقین باشد. و اصولاً وقتى آدمى داراى چنین جایگاه و موقعیت عظیمى مىباشد جا دارد که خداوند در وجود او انواع توانمندىهاى شگفت انگیزى قرار داده باشد تا انسان بتواند بوسیله آنها و استمداد از فرصتهاى موجود به کمال مورد انتظارش دست یابد.
البته که تمامى سعى و تلاش انسانها در همین محور دور مىزند تا بلکه بتواند معیار و اهرمهاى کمال خود را شناسائى و نبض آنها را در اختیار خود بگیرد تا ابعاد زندگى خود را در آن راستا تنظیم و به هدف نهائى قائل آید لکن از آن جائى که رسیدن به چیز ارزشمند مىتواند با موانع داخلى و بیرونى روبرو شود لازم است که عمیقاً به آنها توجه کامل گردد تا مبادا انسانى که با آرمانى بلند در حرکت است نا خودآگاه مسیر خود را تغییر داده و به جاى رسیدن به سعادت، اسباب شقاوت و سقوط خود را فراهم سازد. لازم به ذکر است که موانع درونى صعود آدمى همان اوصاف زشتى است که در خود او جاى گرفته و رفتار خارجى اش را رقم مىزند. اینک یکى از آن عوامل سقوط که عجب باشد در این گفتار مورد بحث قرار مىگیرد.
عجب و ماهیت آن
یکى از آموزههاى نفس، عجب است که آثار ویرانگرى بر صفحه دل مىگذارد. عجب در نگاه لغت عبارت است از، به خویشتن نازیدن، تکبر، غرور و خودبینى (1)و در نزد اندیشمندان، بزرگ شمردن آدمى است خود را به جهت کمالى که در خود مىبیند اعم از آنکه آن کمال را داشته باشد و یا نداشته باشد اما گمان کند که دارد. و برخى نیز گفتهاند، عُجب عبارت است از این که، صفت یا نعمتى را که دارد بزرگ شمارد و نعمت دهنده آنرا فراموش کند.(2) چه اینکه در فرق عجب و کبر آمده است، متکبر خود را بالاتر از غیر بداند و مرتبه خود را بیشتر شمارد اما در عجب پاى غیر در میان نیست بلکه به خود مىبالد و از خود شاد است و خود را شخصى مىداند و منعم را فراموش کرده است.
عالم ربانى ملا احمد نراقى گوید: «عجب گناهى است که تخم آن کفر و زمین آن نفاق و آب آن فساد و شاخههاى آن جهل و نادانى و برگ آن ضلالت و گمراهى و میوه آن لعنت و مخلّد بودن در آتش جهنم است.»(3)
مراحل عجب و خودپسندى
همانطور که تقوى درجاتى دارد اهل عجب هم درجاتى دارند امام خمینى (ره) در این باره مىفرمایند:
«عجب و خودپسندى مراحلى دارد مرحله اولش این است که انسان به خاطر ویژگى که دارد بر خدا منّت مىگذارد و در مرحله بعدى خود را از اولیاى خدا مىپندارد و خویشتن را در ردیف مقرّبین مىداند و در مرحله سوم خود را شایسته پاداش الهى مىداند و در مرحله بعدى خود را از دیگران بهتر و بقیه را ناچیز و ناقص مىشمارد.»(4)
مزمت قرآنى عجب
گرچه موضوع این گفتار مذمت عجب از دیدگاه امام على (ع) است اما از آن جائى که سخنان امام (ع) ریشه در وحى دارد و اساس گفتار امام (ع) را تشکیل مىدهد بدین وصف نگاه قرآنى آن را مقدم مىداریم، قرآن کریم از زبان لقمان به فرزندش مىفرماید: «و لا تصعّر خدّک للنّاس و لا تمش فى الارض مرحاً انّ الله لا یحبّ کلّ مختالٍ فخور»(5) پسرم با بى اعتنایى از مردم روى مگردان و مغرورانه بر زمین راه مرو. که خداوند هیچ متکبر مغرورى را دوست ندارد. و همچنین در سوره حدید(6)
و سوره نساء هم این تعبیر تکرار شده است که خداوند هیچ متکبر مغرورى را دوست ندارد چرا اینکه در سوره هود در مذمت برخى از افراد مىفرماید: «انّه لفرحٌ فخور »(7) او غرق در شادى و غفلت و فخر فروشى است.
عجب در نگاه امام على (ع)
امام على(ع) در مذمت این صفت زشت بیانات متفاوتى دارد. در جائى مىفرماید «العجب رأس الجهل»(8) اساس نادانى انسان همان خودپسندى اوست و یا «العجب یفسد العقل»(9) خودپسندى عقل آدمى را فاسد مىکند «الاعجاب یمنع الازدیاد»(10) خودپسندى مانع فزونى است «و قد خاطر من استغنى برأیه»(11) آنکس که با رأى خود احساس بى نیازى کند به کام خطرها افتاد. «عجب المرء بنفسه احد حسّاد عقله»(12) خودپسندى یکى از حسودان عقل است و بسیارى دیگر از روایات که در مذمت عجب و خود پسندى از على(ع) وارد شده است از قبیل اینکه خودپسند عقل ندارد و یا خودپسند احمق است و حضرت صادق(ع) هم فرمودهاست: «لا جهل اضرّ من العجب»(13) جهل و نادانى با ضررتر از خودپسندى نیست.
علت سقوط شیطان
امام على(ع) در مسئله خلقت انسان و سجده فرشتگان مىفرماید: «وقتى خداوند فرمود برآدم سجده کنید پس فرشتگان سجده کردند چز شیطان، غرور او را گرفت و شقاوت و بدى بر او غلبه کرد و بر آفرینش خود از آتش افتخار نمود و آفرینش انسان از خاک را پست نمود».
عبرت آموزى از گذشتگان
امام على (ع) در خطبه 192 نهج البلاغه بارها از عجب و تکبر سخن بر میان آورده است و با عبارات مختلف مردم را از این صفت پلید پرهیز داده و در بخشى از آن آمده «آگاه باشید. زنهار! زنهار! از پیروى بزرگانتان، آنان که بر اصل و نسب خود مىنازند و خود را بالاتر از آنچه هستند مىپندارند... مردم! از آنچه که بر ملتهاى متکبر گذشته از کیفرها و عقوبتها و سختگیریها، ذلت و خوارى فرود آمده عبرت گیرید و از قبرها و خاکى که بر آن چهره نهادند و زمینهائى که بر آن پهلو افتادند پند گیرید و از آثار و زشتى که غرور در دلها مىگذارد به خدا پناه برید همانگونه که از حوادث سخت به او پناه مىبرید.»
حذیفه و اراده قوى او
نقل کردند روزى حذیفه امامت جمعى را در مسجد داشت بعد از سلام گفت: بروید امامى غیر از من بجوئید چون در بین نماز به این فکر افتادم که در میان اینها از من بهتر نیست و یا در حق عالم وارسته دیگرى مىگویند وقتى جهت اداى فریضه نماز به مسجد وارد شد تا نظرش به جمعیت انبوه افتاد، برگشت و مردم هر چه در انتظار نشستند خبرى از او نیامد تا اینکه فرمود: هنگامى که جمعیت زیاد را دیدم احساس کردم که شیطان مرا وسوسه مىکند و عجب مرا فرا گرفته و به همین خاطر از وارد شدن در مسجد و اقامه جماعت منصرف شدم تا با نفس خود مبارزه کرده باشم. آرى علم و عبادت و حسب و نسب و شجاعت و سخاوت و جمال و جاه و اقتدار و بسیارى از امور دیگر نیز مىتواند انسان را به دام خودپسندى سقوط دهد و شیطان را بر او مسلّط نماید. که راهى جز پناه بردن به خداوند متعال وجود ندارد.
یحیى بناکثم و نتیجه ذلّتبار عجب
در مقابل، تاریخ نمونههاى بسیارى دارد که در اثر گرفتارى آنها به صفت پلید عجب و خود پسندى سقوط کردند. که یحیى بن اکثم یکى از آنهاست. او که از موقعیت بسیار بالائى نزد خلیفه عباسى برخوردار بود جهت از پاى در آوردن حضرت امام جواد(ع) در جلسه مناظره با امام (ع) حاضر شد، وقتى از حکم محرمى که صید کرده است سؤال کرد، امام (ع) با مطرح کردن شقوق مسئله، او را در سؤالش متحیّر ساخت زیرا فرمود:
«آیا این شخص شکار را در حلّ یا حرم کشته است؟ عالم به حکم بوده یا جاهل؟ عمداًبوده یا به خطا؟ آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ براى اولین بار بوده یا چندمین بار؟ شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ پشیمان شده یا خیر؟ در شب بوده یا روز؟ در احرام عمره بوده یا حج»(14) یحیى بن اکثم از این همه فروع که امام جواد(ع) براى این مسئله مطرح نمود متحیر شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهرهاش آشکار گردید و زبانش به لکنت افتاد به طورى که حاضران متوجه شدند.
و اصولاً سخن معروف فرعون که مىگفت «انا ربکم الاعلى»(15) من خداى اعلى شما هستم و یا مىگفت «قد افلح الیوم من استعلى»(16) هر کس خوى استکبارى بیشترى دارد پیروز و برنده است، دلیلى جز روحیاتى برخاسته از کبر و خودپسندى نداشت. در حالى که انبیاء الهى در برابر آن شعار فراعنه فرمودند: «قد افلح من تزکّى»(17) یعنى کسى پیروز است که خود را منزّه نگاه دارد و یا «قد افلح من زکّاها»(18) کسى رستگار است که خود را تطهیر کند. ایندو شعار محصول دو بینش است یعنى بینش خودپسندى و خداپسندى.
آفات خود پسندى و عجب
روشن است که هر صفت پلید و رذیله آفاتى دارد و عجب نیز از این قاعده خارج نیست و اینک به برخى از آفات آن اشاره مىکنیم.
1- نابودى اعمال
امام على (ع) در قسمتى از خطبه قاصعه مىفرماید: «خداوند مخلوقات خود را با امورى که آگاهى ندارند آزمایش مىکند تا بد و خوب تمیز داده شود و تکبر و خود پسندى را از آنها بزدایند و خود بزرگ بینى را از آنها دور کند پس از آنچه خداوند نسبت به ابلیس انجام داد عبرت گیرید زیرا که اعمال فراوان او را با تکبر و عجب از بین برد. او شش هزار سال عبادت نمود اما با ساعتى تکبر همه را نابود کرد».
2- کشتار و خونریزى
امام على (ع) در همان خطبه قاصعه مىفرماید: «تکبر و خودپسندى در دل مسلمان از آفتهاى شیطان و وسوسههاى اوست. تاج تواضع را بر سر نهید و خودپسندى را زیر پا گذارید و حلقههاى زنجیر عجب را از گردن باز کنید چرا که این صفت چیزى است که متکبران را همانند کرده تا قرنها به تضاد و خونریزى گذراندند».
3- کفر و انکار قیامت
در سوره کهف(19) از قرآن کریم وقتى جریان آن دو مردى را مطرح مىکند که یکى از آنها دو باغ انگور همراه درختان نخل و میوههاى فراوان داشت و با رفیق خود گفتگو مىکرد، آن مرد خودپسند و متکبر چنین گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر و از نظر نفرات از تو نیرومندترم» خداوند در ادامه همان آیه مىفرماید: «او در حالى که به خود ستم کرده بود در باغ خویش گام نهاد و گفت: من گمان نمىکنم هرگز این باغ نابود گردد و باور نمىکنم که قیامت برپا گردد و اگر هم برپا شود جایگاه من بهتر از این جا خواهد بود.»
4- بى ارزش شدن نزد پروردگار
امام على(ع) در نامه خود(20) به مالک اشتر وقتى که او را به فرماندارى مصر برمى گزیند مىفرماید: «به پرهیز که در بزرگى خود را همانند خداوند پندارى و در شکوه خداوندى همانند او دانى زیرا خداوند هر سرکشى را خوار و هر خودپسندى را بى ارزش مىکند.»
5 - گرفتار شدن در کام خطر و بنبستى
امام على(ع) در کلمات قصار نهج البلاغه به گونه دیگرى از آفات عجب و خودپسندى پرده بر مىدارد. زیرا گاهى مىفرماید: «الاعجاب یمنع الازیاد»(21)یعنى خودپسندى مانع فزونى نعمت و کمال مىشود و همانند سدّى آهنین راه تعالى را بر انسان مىبنددو گاهى هم مىفرماید: «و قد خاطر من استغنى برأیه»(22) یعنى آنکس که با رأى خود احساس بى نیازى کند و مغرور به رأى خود باشد بکام خطرها مىافتد.
6- فرصت هجوم شیطان
امام على(ع) در نامه خود به مالک اشتر مىفرماید: «و ایّاک و الاعجاب بنفسک و الثّقه بما یعجبک منها و حبّ الاطراء...»(23) یعنى مبادا هرگز دچار خودپسندى گردى و به خوبیهاى خود اطمینان کنى و ستایش را دوست داشته باشى که اینها همه از بهترین فرصتهاى شیطان براى هجوم آوردن به تو است و کردار نیک نیکوکاران را نابود مىکند.
7- خوف عاقبت به شرّى
عجب و خودپسندى رذیلهاى است که اگر انسان گرفتار به آن کمى به خود نیاید او را عاقبت به شرّ مىنماید. در حدیثى از حضرت باقر(ع) روایت شده است که فرمودند: «دو نفر داخل مسجد شدند، یکى عابد، دیگرى فاسق و چون از مسجد بیرون رفتند فاسق از جمله صدیقان بود و عابد از جمله فاسقان! و دلیلش این بود که عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود مىبالید و در این فکر بود، امّا فاسق در فکر پشیمانى از گناه و استغفار بود».(24)
گنهکار اندیشناک از خداى
بسى بهتر از عابد خودنماى
که آن را جگر خون شد از سوز درد
که این تکیه بر طاعت خویش کرد
ندانست در بارگاه غنى
سرافکندگى به ز کبر و منى
بر این آستان عجز و مسکینیت
بِه از طاعت و خویشتن بینى است
8 - زوال نعمت و پژمرده شدن دین.
امام على (ع) براى عجب و خودپسندى آفت دیگرى را بیان مىکند. او چنین مىفرماید: «و لا تسرعنّ الى بادرةٍ وجدت منها مندوحة ولا تقولنّ انّیمؤمّر آمر فاطاع فانّ ذلک ادغالٌ فى القلب و منهکةٌ للدّین و تقرّبٌ من الغیر»(25) یعنى از خشمى که مىتوانى از آن رهائى یابى شتاب مکن، به مردم نگو، بمن فرمان دادند و من نیز فرمان مىدهم باید اطاعت شود چرا که اینگونه خود بزرگ بینى دل را فاسد و دین را پژمرده و موجب زوال نعمتها است».
طبیعى است که این صفت زشت آفتهاى دیگرى هم دارد زیرا انسانى که گرفتار این صفت است گناهان خود را ناچیز مىداند و اى بسا که خود را از گناه پاک پندارد چه اینکه خود را از هرگونه آموزش و نصیحت بى نیاز مىبیند و در نتیجه، جهالت زیانبار بر فکر و اندیشهاش سایه مىافکند و رأى و عقیده خود را بر هر عقیدهاى مقدم مىدارد و در نهایت هرگز بفکر اصلاح خویش بر نمىآید و خلاصه اینکه چنین فردى از خدا ترسى ندارد و خود را از مکر خدا ایمن مىداند و مىپندارد که نزد خدا داراى منزلتى است و یا بر او حقى دارد. او دیگر نصیحت کسى را نمىشنود و خود را بى نیاز از سؤال کردن و یادگیرى مىداند و در نتیجه این افکار غلط، ضرر جدى به او مىرسد و گاهى بین مردم رسوا و مفتضح مىگردد. که انسان باید از شرّ چنین صفات پلیدى بخدا پناه ببرد.
راههاى معالجه بیمارى عجب
بیمارىهاى روانى نیز همانند جسمى راه علاج و درمان دارند و انسان بیمار باید آن راهها را شناسائى و به موقع بکار گیرد و اینک به طور اختصار به برخى از آنها اشاره مىگردد.
1- اول اینکه انسان بیمار، نسبت به بیمارى خود آگاهى داشته باشد و اگر چنین نباشد به علاج آنها اقدام نمىکند و اصولاً علم و دانائى در هر کارى حرف اول را مىزند و هرگونه حرکت منهاى دانش مربوطه چیزى جز دورى از هدف را به ارمغان نمىآورد.
على (ع) مىفرماید: «نزدیکترین مردم به انبیاء داناترین آنان است»(26) و در جاى دیگر فرمود: «لاترى الجاهل الّا مفرطاً او مفرّطا»(27) یعنى انسان جاهل و نادان خارج از این دو قسم نیست که یا تندرو است و یا کندرو. و در گفتار ما نیز، چون نمىداند بیمار است هرگز اقدام نمىکند و اصولاً نادانى او دلیل آشکاریست بر فقر و تهیدستى و از این رو على(ع) مىفرماید: «لا غنى کالعقل و لا فقر کالجهل»(28) هیچ بى نیازى چون عقل و هیچ فقرى چون نادانى نیست، و طبیعى است که انسان تهیدست توان علاج بیماریش را ندارد. خلاصه اینکه وقتى انسان نسبت به بیماریش و یا به آفتهاى دنیوى و اخروى آن علم و آگاهى ندارد در واقع در راه معالجهاش تهیدست است.
2- باید صاحب این صفت بررسى کند که چه چیز سبب این بیماریش گشته مثلاً اگر عجب او بخاطر علم یا معرفت یا عبادت یا غیر اینها از کمالات نفسانیه باشد تامّل کند که این علم را چه کسى به او داده؟ اگر به این نتیجه رسید که از جانب خداست پس به وجود و کرم او عجب نماید و به فضل و توفیق او فرحناک شود و اگر چنان دانست که بدون عنایت خداوند به آن علم و عبادت رسیده است که زهى جهل و نادانى!
در آستان جانان از آسمان بیندیش
کز اوج سربلندى افتى به خاک پستى
اصولاً یادآورى ایام تهیدستى مىتواند در علاج این بیمارى سهیم باشد.گفتهاند که ایاز پس از رسیدن به دربار سلطان محمد غزنوى و دست یافتن به مقام قرب سلطان، روزها به دور از چشم اغیار به اتاقکى مىرفته و پوستین دوران چوپانى خویش را به تن مىکرده و چوب شبانى را به دست مىگرفته است. یک روز که راز این کار آشکار شد گفت: مىکوشم تا روزهاى شبانى خویش را به یاد آرم و عجب مرا فریفته و مغرور نسازد. و همچنین اگر عُجب به خاطر حسن و جمال است پس علاج آن است که بداند بزودى بر طرف خواهد شد چرا که جمال و زیبائى انسان با اندک مریضى و تب شبى و یا آبلهاى، از بین مىرود. و از آن گذشته مرگ و حتى یاد آن تمامى نقشه هایش را برهم مىریزد. و جمال و زیبایى بر او نمىگذارد. که این فراز مستقلاً اشاره خواهد شد.
3- تأمّل در عظمت پروردگار و عجز و ناتوانى هر آنچه غیر اوست مىتواند در معالجه عجب آدمى مؤثر افتد. على(ع) در این باره مىفرماید: «ولو فکّروا فى عظیم القدرة و جسیم النّعمه لرجعوا الى الطریق و خافوا عذاب الحریق»(29) اگر مردم در عظمت قدرت خدا و بزرگى نعمتهاى او مىاندیشیدند به راه راست باز مىگشتند و از آتش سوزان مىترسیدند اما دلها بیمار و چشمها معیوب است. اصولاً بر چه ملاکى انسان بتواند در برابر عظمت حق عرض اندام کند و خود را از خداوند طلبکار بداند؟ البته که این فکر و اندیشه براى انسان چیزى جز نادانى و از دست دادن ارزش خود نیست. امام على(ع) در خطبه دیگرش مىفرماید: «کفى بالمرء جهلاً ان لایعرف قدره»(30) در نادانى انسان همین بس که قدر و ارزش خود را نداند. انسان با همه هیاهوئى که داشته باشد باید بداند که در خمیرمایه اصلىاش فنا و زوال است. روزگارى نبوده است و روزگارانى هم نخواهد بود: «لم یخلق الاشیاء من اصولٍ ازلیه ولامن اوائل ابدیّه بل خلق ما خلق فاقام حدّه»(31) یعنى پدیدهها را از مواد ازلى و ابدى نیافرید بلکه آنها را از نیستى به هستى آورد. و در جاى دیگر نیز امام على(ع) چنین فرموده است: «خداوند با قدرت خود پدیدهها را آفرید و با عزّت خود گردنکشان را بنده خویش ساخت و با بخشش خود بر همه بندگان برترى یافت.»(32)
امام در نامه 53 نهج البلاغه به مالک اشتر مىفرماید: «اگر با مقام و قدرتى که دارى دچار تکبّر یا خود بزرگ بینى شوى به عظمت حکومت پروردگار که برتر از توست بنگر، که تو را از آن سرکشى نجات مىدهد و تندروى تو را فرو مىنشاند و عقل و اندیشهات را به جایگاه اصلى باز مىگرداند.» و در بخش دیگرى از همان نامه مىفرماید:«اى مالک تو همانا از آنان برتر و امام تو از تو برتر و خدا بر آن کس که تو را فرماندارى مصر قرار داده والاتر است.»
4- تصور مرگ و دشواریهاى قیامت مىتواند عامل بسیار مؤثرى در علاج بیماریهاى روانى انسان باشد. اصولاً یاد مرگ بسیارى از خوشیها را کدر و شیرینىها را تلخ مىکند و غرور انسان خودپسند را مىشکند خداوند در قرآن کریم حالات برخى از افراد محتضر را چنین ترسیم مىکند: «کلّا اذا بلغت التّراقى و قیل من راق وظنّ انّه الفراق و التفّت السّاق بالسّاق الى ربّک یومئذٍ المساق»(33) چنین نیست که انسان مىپندارد او ایمان نمىآورد تا موقعى که جان به گلوگاهش برسد و گفته شود که آیا کسى هست که این بیمار را نجات دهد؟ بیمار به جدائى از دنیا یقین پیدا کند و ساق پاها از سختى جان دادن به هم بپیچد در آن روز مسیر همه بسوى پروردگارت خواهد بود.
در آیه دیگرى مىفرماید: «پس چرا هنگامى که جانت به گلوگاه مىرسد توانائى بازگرداندن آنرا ندارید؟ و شما در این حال نظاره مىکنید و کارى از دستتان نمىآید و ما از شما به او نزدیکتریم ولى نمىبینید» (34) و در آیات بعدى مىگوید: «اگر این شخص از گمراهان باشد با آب جوشان دوزخ از او پذیرایى مىشود و سرنوشت او ورود در آتش جهنم است و این مطلب حق و یقین است.»(35) بدیهى است که تأمّل و دقت در این آیات و آیات دیگرى که سختىهاى عالم احتضار و قیامت را مطرح مىکنند مىتواند انسان را از انحراف و گرفتارى عجب و خودپسندى نجات دهد. چرا که چنین آدمى هرگز نمىتواند انواع عذابهاى وعده داده شده را تحمّل کند و به ناچار به فکر اصلاح نفس خود مىافتد و امام على(ع) با عبارت بسیار بلیغ و رسا، انسانها را از عقوبت و کیفر عجب و خودپسندى پرهیز مىدهد و چنین هشدار مىدهد: «پس خدا را! خدا را! از تعجیل در عقوبت و کیفر سرکشى و ستم برحذر باشید، و از آینده دردناک ظلم، و سرانجام زشت تکبّر و خودپسندى که کمینگاه ابلیس است و جایگاه حیله و نیرنگ اوست، بترسید، حیله و نیرنگى که با دلهاى انسانها، چون زهر کشنده مىآمیزد، و هرگز بىاثر نخواهد بود و کسى از هلاکتش جان سالم نخواهد برد. نه دانشمند بخاطر دانشش و نه فقیر به جهت لباس کهنهاش، در امان نیست.»(36) امام على(ع) در جاى دیگر از کلامش عاقبت انسانها را چنین توصیف مىکند: «او را در سرزمین مردگان مىگذارند و در تنگناى قبر تنها خواهد ماند. حشرات درون زمین، پوستش را مىشکافند وخشت و خاک گور بدن او را مىپوساند. تندبادهاى سخت آثار او را نابود مىکند و گذشت شب و روز نشانههاى او را از میان بر مىدارد بدنها، پس از آنهمه طراوت متلاشى مىگردند و استخوانها بعد از آنهمه سختى و مقاومت پوسیده مىشوند و ارواح در گرو سنگینى گناهانند و در آنجاست که به اسرار پنهان یقین مىکنند.»(37)
امام در ادامه کلامش در توصیف صحنهاى از قیامت چنین مىفرماید: «بدانید که باید از صراط عبور کنید، گذرگاهى که عبور کردن از آن خطرناک است، با لغزشهاى پرتاب کننده، و پرتگاههاى وحشت زا، و ترسهاى پیاپى.»(38)
این مقاله توسط آقاى محمد رضا رضوانى پور براى مجله ارسال شده است.
پىنوشتها: -
1. فرهنگ فارسى دکتر محمد معین.
2. مقامات العلیه، شیخ عباس قمى، ص 53.
3. معراج السعادة، ص 200.
4. چهل حدیث امام خمینى(ره)، ص 63.
5. سوره لقمان، آیه 18.
6. سوره حدید، آیه 23 و نساء، آیه 36.
7. سوره هود، آیه 10.
8. غررالحکم.
9. بحارالانوار، ج 69، ص 317.
10. نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 167.
11. همان، ص 211.
12. همان، ص 212.
13. الاختصاص، ص 227.
14. سیره پیشوایان، ص 545.
15. سوره نازعات، آیه 24.
16. سوره طه، آیه 64.
17. سوره اعلى، آیه 14.
18. سوره شمس، آیه 9.
19. سوره کهف، آیه 34.
20. نهج البلاغه، نامه 53.
21. همان، کلمات قصار، ص 167.
22. همان، ص 211.
23. همان، نامه 53.
24. بحارالانوار، ج 72، ص 311.
25. نهج البلاغه، نامه 53.
26. همان، حکمت 96.
27. همان، حکمت 70.
28. همان، حکمت 54.
29. نهج البلاغه، خطبه 185.
30. همان 103.
31. همان 163.
32. همان.
33. سوره قیامت، آیه 26.
34. سوره واقعه، آیات 85 - 83.
35. همان، آیات 95 - 92.
36. نهج البلاغه، خطبه 192.
37. همان، خطبه 83.
38. همان.
البته که تمامى سعى و تلاش انسانها در همین محور دور مىزند تا بلکه بتواند معیار و اهرمهاى کمال خود را شناسائى و نبض آنها را در اختیار خود بگیرد تا ابعاد زندگى خود را در آن راستا تنظیم و به هدف نهائى قائل آید لکن از آن جائى که رسیدن به چیز ارزشمند مىتواند با موانع داخلى و بیرونى روبرو شود لازم است که عمیقاً به آنها توجه کامل گردد تا مبادا انسانى که با آرمانى بلند در حرکت است نا خودآگاه مسیر خود را تغییر داده و به جاى رسیدن به سعادت، اسباب شقاوت و سقوط خود را فراهم سازد. لازم به ذکر است که موانع درونى صعود آدمى همان اوصاف زشتى است که در خود او جاى گرفته و رفتار خارجى اش را رقم مىزند. اینک یکى از آن عوامل سقوط که عجب باشد در این گفتار مورد بحث قرار مىگیرد.
عجب و ماهیت آن
یکى از آموزههاى نفس، عجب است که آثار ویرانگرى بر صفحه دل مىگذارد. عجب در نگاه لغت عبارت است از، به خویشتن نازیدن، تکبر، غرور و خودبینى (1)و در نزد اندیشمندان، بزرگ شمردن آدمى است خود را به جهت کمالى که در خود مىبیند اعم از آنکه آن کمال را داشته باشد و یا نداشته باشد اما گمان کند که دارد. و برخى نیز گفتهاند، عُجب عبارت است از این که، صفت یا نعمتى را که دارد بزرگ شمارد و نعمت دهنده آنرا فراموش کند.(2) چه اینکه در فرق عجب و کبر آمده است، متکبر خود را بالاتر از غیر بداند و مرتبه خود را بیشتر شمارد اما در عجب پاى غیر در میان نیست بلکه به خود مىبالد و از خود شاد است و خود را شخصى مىداند و منعم را فراموش کرده است.
عالم ربانى ملا احمد نراقى گوید: «عجب گناهى است که تخم آن کفر و زمین آن نفاق و آب آن فساد و شاخههاى آن جهل و نادانى و برگ آن ضلالت و گمراهى و میوه آن لعنت و مخلّد بودن در آتش جهنم است.»(3)
مراحل عجب و خودپسندى
همانطور که تقوى درجاتى دارد اهل عجب هم درجاتى دارند امام خمینى (ره) در این باره مىفرمایند:
«عجب و خودپسندى مراحلى دارد مرحله اولش این است که انسان به خاطر ویژگى که دارد بر خدا منّت مىگذارد و در مرحله بعدى خود را از اولیاى خدا مىپندارد و خویشتن را در ردیف مقرّبین مىداند و در مرحله سوم خود را شایسته پاداش الهى مىداند و در مرحله بعدى خود را از دیگران بهتر و بقیه را ناچیز و ناقص مىشمارد.»(4)
مزمت قرآنى عجب
گرچه موضوع این گفتار مذمت عجب از دیدگاه امام على (ع) است اما از آن جائى که سخنان امام (ع) ریشه در وحى دارد و اساس گفتار امام (ع) را تشکیل مىدهد بدین وصف نگاه قرآنى آن را مقدم مىداریم، قرآن کریم از زبان لقمان به فرزندش مىفرماید: «و لا تصعّر خدّک للنّاس و لا تمش فى الارض مرحاً انّ الله لا یحبّ کلّ مختالٍ فخور»(5) پسرم با بى اعتنایى از مردم روى مگردان و مغرورانه بر زمین راه مرو. که خداوند هیچ متکبر مغرورى را دوست ندارد. و همچنین در سوره حدید(6)
و سوره نساء هم این تعبیر تکرار شده است که خداوند هیچ متکبر مغرورى را دوست ندارد چرا اینکه در سوره هود در مذمت برخى از افراد مىفرماید: «انّه لفرحٌ فخور »(7) او غرق در شادى و غفلت و فخر فروشى است.
عجب در نگاه امام على (ع)
امام على(ع) در مذمت این صفت زشت بیانات متفاوتى دارد. در جائى مىفرماید «العجب رأس الجهل»(8) اساس نادانى انسان همان خودپسندى اوست و یا «العجب یفسد العقل»(9) خودپسندى عقل آدمى را فاسد مىکند «الاعجاب یمنع الازدیاد»(10) خودپسندى مانع فزونى است «و قد خاطر من استغنى برأیه»(11) آنکس که با رأى خود احساس بى نیازى کند به کام خطرها افتاد. «عجب المرء بنفسه احد حسّاد عقله»(12) خودپسندى یکى از حسودان عقل است و بسیارى دیگر از روایات که در مذمت عجب و خود پسندى از على(ع) وارد شده است از قبیل اینکه خودپسند عقل ندارد و یا خودپسند احمق است و حضرت صادق(ع) هم فرمودهاست: «لا جهل اضرّ من العجب»(13) جهل و نادانى با ضررتر از خودپسندى نیست.
علت سقوط شیطان
امام على(ع) در مسئله خلقت انسان و سجده فرشتگان مىفرماید: «وقتى خداوند فرمود برآدم سجده کنید پس فرشتگان سجده کردند چز شیطان، غرور او را گرفت و شقاوت و بدى بر او غلبه کرد و بر آفرینش خود از آتش افتخار نمود و آفرینش انسان از خاک را پست نمود».
عبرت آموزى از گذشتگان
امام على (ع) در خطبه 192 نهج البلاغه بارها از عجب و تکبر سخن بر میان آورده است و با عبارات مختلف مردم را از این صفت پلید پرهیز داده و در بخشى از آن آمده «آگاه باشید. زنهار! زنهار! از پیروى بزرگانتان، آنان که بر اصل و نسب خود مىنازند و خود را بالاتر از آنچه هستند مىپندارند... مردم! از آنچه که بر ملتهاى متکبر گذشته از کیفرها و عقوبتها و سختگیریها، ذلت و خوارى فرود آمده عبرت گیرید و از قبرها و خاکى که بر آن چهره نهادند و زمینهائى که بر آن پهلو افتادند پند گیرید و از آثار و زشتى که غرور در دلها مىگذارد به خدا پناه برید همانگونه که از حوادث سخت به او پناه مىبرید.»
حذیفه و اراده قوى او
نقل کردند روزى حذیفه امامت جمعى را در مسجد داشت بعد از سلام گفت: بروید امامى غیر از من بجوئید چون در بین نماز به این فکر افتادم که در میان اینها از من بهتر نیست و یا در حق عالم وارسته دیگرى مىگویند وقتى جهت اداى فریضه نماز به مسجد وارد شد تا نظرش به جمعیت انبوه افتاد، برگشت و مردم هر چه در انتظار نشستند خبرى از او نیامد تا اینکه فرمود: هنگامى که جمعیت زیاد را دیدم احساس کردم که شیطان مرا وسوسه مىکند و عجب مرا فرا گرفته و به همین خاطر از وارد شدن در مسجد و اقامه جماعت منصرف شدم تا با نفس خود مبارزه کرده باشم. آرى علم و عبادت و حسب و نسب و شجاعت و سخاوت و جمال و جاه و اقتدار و بسیارى از امور دیگر نیز مىتواند انسان را به دام خودپسندى سقوط دهد و شیطان را بر او مسلّط نماید. که راهى جز پناه بردن به خداوند متعال وجود ندارد.
یحیى بناکثم و نتیجه ذلّتبار عجب
در مقابل، تاریخ نمونههاى بسیارى دارد که در اثر گرفتارى آنها به صفت پلید عجب و خود پسندى سقوط کردند. که یحیى بن اکثم یکى از آنهاست. او که از موقعیت بسیار بالائى نزد خلیفه عباسى برخوردار بود جهت از پاى در آوردن حضرت امام جواد(ع) در جلسه مناظره با امام (ع) حاضر شد، وقتى از حکم محرمى که صید کرده است سؤال کرد، امام (ع) با مطرح کردن شقوق مسئله، او را در سؤالش متحیّر ساخت زیرا فرمود:
«آیا این شخص شکار را در حلّ یا حرم کشته است؟ عالم به حکم بوده یا جاهل؟ عمداًبوده یا به خطا؟ آزاد بوده یا برده؟ صغیر بوده یا کبیر؟ براى اولین بار بوده یا چندمین بار؟ شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ پشیمان شده یا خیر؟ در شب بوده یا روز؟ در احرام عمره بوده یا حج»(14) یحیى بن اکثم از این همه فروع که امام جواد(ع) براى این مسئله مطرح نمود متحیر شد و آثار ناتوانى و زبونى در چهرهاش آشکار گردید و زبانش به لکنت افتاد به طورى که حاضران متوجه شدند.
و اصولاً سخن معروف فرعون که مىگفت «انا ربکم الاعلى»(15) من خداى اعلى شما هستم و یا مىگفت «قد افلح الیوم من استعلى»(16) هر کس خوى استکبارى بیشترى دارد پیروز و برنده است، دلیلى جز روحیاتى برخاسته از کبر و خودپسندى نداشت. در حالى که انبیاء الهى در برابر آن شعار فراعنه فرمودند: «قد افلح من تزکّى»(17) یعنى کسى پیروز است که خود را منزّه نگاه دارد و یا «قد افلح من زکّاها»(18) کسى رستگار است که خود را تطهیر کند. ایندو شعار محصول دو بینش است یعنى بینش خودپسندى و خداپسندى.
آفات خود پسندى و عجب
روشن است که هر صفت پلید و رذیله آفاتى دارد و عجب نیز از این قاعده خارج نیست و اینک به برخى از آفات آن اشاره مىکنیم.
1- نابودى اعمال
امام على (ع) در قسمتى از خطبه قاصعه مىفرماید: «خداوند مخلوقات خود را با امورى که آگاهى ندارند آزمایش مىکند تا بد و خوب تمیز داده شود و تکبر و خود پسندى را از آنها بزدایند و خود بزرگ بینى را از آنها دور کند پس از آنچه خداوند نسبت به ابلیس انجام داد عبرت گیرید زیرا که اعمال فراوان او را با تکبر و عجب از بین برد. او شش هزار سال عبادت نمود اما با ساعتى تکبر همه را نابود کرد».
2- کشتار و خونریزى
امام على (ع) در همان خطبه قاصعه مىفرماید: «تکبر و خودپسندى در دل مسلمان از آفتهاى شیطان و وسوسههاى اوست. تاج تواضع را بر سر نهید و خودپسندى را زیر پا گذارید و حلقههاى زنجیر عجب را از گردن باز کنید چرا که این صفت چیزى است که متکبران را همانند کرده تا قرنها به تضاد و خونریزى گذراندند».
3- کفر و انکار قیامت
در سوره کهف(19) از قرآن کریم وقتى جریان آن دو مردى را مطرح مىکند که یکى از آنها دو باغ انگور همراه درختان نخل و میوههاى فراوان داشت و با رفیق خود گفتگو مىکرد، آن مرد خودپسند و متکبر چنین گفت: «من از نظر ثروت از تو برتر و از نظر نفرات از تو نیرومندترم» خداوند در ادامه همان آیه مىفرماید: «او در حالى که به خود ستم کرده بود در باغ خویش گام نهاد و گفت: من گمان نمىکنم هرگز این باغ نابود گردد و باور نمىکنم که قیامت برپا گردد و اگر هم برپا شود جایگاه من بهتر از این جا خواهد بود.»
4- بى ارزش شدن نزد پروردگار
امام على(ع) در نامه خود(20) به مالک اشتر وقتى که او را به فرماندارى مصر برمى گزیند مىفرماید: «به پرهیز که در بزرگى خود را همانند خداوند پندارى و در شکوه خداوندى همانند او دانى زیرا خداوند هر سرکشى را خوار و هر خودپسندى را بى ارزش مىکند.»
5 - گرفتار شدن در کام خطر و بنبستى
امام على(ع) در کلمات قصار نهج البلاغه به گونه دیگرى از آفات عجب و خودپسندى پرده بر مىدارد. زیرا گاهى مىفرماید: «الاعجاب یمنع الازیاد»(21)یعنى خودپسندى مانع فزونى نعمت و کمال مىشود و همانند سدّى آهنین راه تعالى را بر انسان مىبنددو گاهى هم مىفرماید: «و قد خاطر من استغنى برأیه»(22) یعنى آنکس که با رأى خود احساس بى نیازى کند و مغرور به رأى خود باشد بکام خطرها مىافتد.
6- فرصت هجوم شیطان
امام على(ع) در نامه خود به مالک اشتر مىفرماید: «و ایّاک و الاعجاب بنفسک و الثّقه بما یعجبک منها و حبّ الاطراء...»(23) یعنى مبادا هرگز دچار خودپسندى گردى و به خوبیهاى خود اطمینان کنى و ستایش را دوست داشته باشى که اینها همه از بهترین فرصتهاى شیطان براى هجوم آوردن به تو است و کردار نیک نیکوکاران را نابود مىکند.
7- خوف عاقبت به شرّى
عجب و خودپسندى رذیلهاى است که اگر انسان گرفتار به آن کمى به خود نیاید او را عاقبت به شرّ مىنماید. در حدیثى از حضرت باقر(ع) روایت شده است که فرمودند: «دو نفر داخل مسجد شدند، یکى عابد، دیگرى فاسق و چون از مسجد بیرون رفتند فاسق از جمله صدیقان بود و عابد از جمله فاسقان! و دلیلش این بود که عابد داخل مسجد شد و به عبادت خود مىبالید و در این فکر بود، امّا فاسق در فکر پشیمانى از گناه و استغفار بود».(24)
گنهکار اندیشناک از خداى
بسى بهتر از عابد خودنماى
که آن را جگر خون شد از سوز درد
که این تکیه بر طاعت خویش کرد
ندانست در بارگاه غنى
سرافکندگى به ز کبر و منى
بر این آستان عجز و مسکینیت
بِه از طاعت و خویشتن بینى است
8 - زوال نعمت و پژمرده شدن دین.
امام على (ع) براى عجب و خودپسندى آفت دیگرى را بیان مىکند. او چنین مىفرماید: «و لا تسرعنّ الى بادرةٍ وجدت منها مندوحة ولا تقولنّ انّیمؤمّر آمر فاطاع فانّ ذلک ادغالٌ فى القلب و منهکةٌ للدّین و تقرّبٌ من الغیر»(25) یعنى از خشمى که مىتوانى از آن رهائى یابى شتاب مکن، به مردم نگو، بمن فرمان دادند و من نیز فرمان مىدهم باید اطاعت شود چرا که اینگونه خود بزرگ بینى دل را فاسد و دین را پژمرده و موجب زوال نعمتها است».
طبیعى است که این صفت زشت آفتهاى دیگرى هم دارد زیرا انسانى که گرفتار این صفت است گناهان خود را ناچیز مىداند و اى بسا که خود را از گناه پاک پندارد چه اینکه خود را از هرگونه آموزش و نصیحت بى نیاز مىبیند و در نتیجه، جهالت زیانبار بر فکر و اندیشهاش سایه مىافکند و رأى و عقیده خود را بر هر عقیدهاى مقدم مىدارد و در نهایت هرگز بفکر اصلاح خویش بر نمىآید و خلاصه اینکه چنین فردى از خدا ترسى ندارد و خود را از مکر خدا ایمن مىداند و مىپندارد که نزد خدا داراى منزلتى است و یا بر او حقى دارد. او دیگر نصیحت کسى را نمىشنود و خود را بى نیاز از سؤال کردن و یادگیرى مىداند و در نتیجه این افکار غلط، ضرر جدى به او مىرسد و گاهى بین مردم رسوا و مفتضح مىگردد. که انسان باید از شرّ چنین صفات پلیدى بخدا پناه ببرد.
راههاى معالجه بیمارى عجب
بیمارىهاى روانى نیز همانند جسمى راه علاج و درمان دارند و انسان بیمار باید آن راهها را شناسائى و به موقع بکار گیرد و اینک به طور اختصار به برخى از آنها اشاره مىگردد.
1- اول اینکه انسان بیمار، نسبت به بیمارى خود آگاهى داشته باشد و اگر چنین نباشد به علاج آنها اقدام نمىکند و اصولاً علم و دانائى در هر کارى حرف اول را مىزند و هرگونه حرکت منهاى دانش مربوطه چیزى جز دورى از هدف را به ارمغان نمىآورد.
على (ع) مىفرماید: «نزدیکترین مردم به انبیاء داناترین آنان است»(26) و در جاى دیگر فرمود: «لاترى الجاهل الّا مفرطاً او مفرّطا»(27) یعنى انسان جاهل و نادان خارج از این دو قسم نیست که یا تندرو است و یا کندرو. و در گفتار ما نیز، چون نمىداند بیمار است هرگز اقدام نمىکند و اصولاً نادانى او دلیل آشکاریست بر فقر و تهیدستى و از این رو على(ع) مىفرماید: «لا غنى کالعقل و لا فقر کالجهل»(28) هیچ بى نیازى چون عقل و هیچ فقرى چون نادانى نیست، و طبیعى است که انسان تهیدست توان علاج بیماریش را ندارد. خلاصه اینکه وقتى انسان نسبت به بیماریش و یا به آفتهاى دنیوى و اخروى آن علم و آگاهى ندارد در واقع در راه معالجهاش تهیدست است.
2- باید صاحب این صفت بررسى کند که چه چیز سبب این بیماریش گشته مثلاً اگر عجب او بخاطر علم یا معرفت یا عبادت یا غیر اینها از کمالات نفسانیه باشد تامّل کند که این علم را چه کسى به او داده؟ اگر به این نتیجه رسید که از جانب خداست پس به وجود و کرم او عجب نماید و به فضل و توفیق او فرحناک شود و اگر چنان دانست که بدون عنایت خداوند به آن علم و عبادت رسیده است که زهى جهل و نادانى!
در آستان جانان از آسمان بیندیش
کز اوج سربلندى افتى به خاک پستى
اصولاً یادآورى ایام تهیدستى مىتواند در علاج این بیمارى سهیم باشد.گفتهاند که ایاز پس از رسیدن به دربار سلطان محمد غزنوى و دست یافتن به مقام قرب سلطان، روزها به دور از چشم اغیار به اتاقکى مىرفته و پوستین دوران چوپانى خویش را به تن مىکرده و چوب شبانى را به دست مىگرفته است. یک روز که راز این کار آشکار شد گفت: مىکوشم تا روزهاى شبانى خویش را به یاد آرم و عجب مرا فریفته و مغرور نسازد. و همچنین اگر عُجب به خاطر حسن و جمال است پس علاج آن است که بداند بزودى بر طرف خواهد شد چرا که جمال و زیبائى انسان با اندک مریضى و تب شبى و یا آبلهاى، از بین مىرود. و از آن گذشته مرگ و حتى یاد آن تمامى نقشه هایش را برهم مىریزد. و جمال و زیبایى بر او نمىگذارد. که این فراز مستقلاً اشاره خواهد شد.
3- تأمّل در عظمت پروردگار و عجز و ناتوانى هر آنچه غیر اوست مىتواند در معالجه عجب آدمى مؤثر افتد. على(ع) در این باره مىفرماید: «ولو فکّروا فى عظیم القدرة و جسیم النّعمه لرجعوا الى الطریق و خافوا عذاب الحریق»(29) اگر مردم در عظمت قدرت خدا و بزرگى نعمتهاى او مىاندیشیدند به راه راست باز مىگشتند و از آتش سوزان مىترسیدند اما دلها بیمار و چشمها معیوب است. اصولاً بر چه ملاکى انسان بتواند در برابر عظمت حق عرض اندام کند و خود را از خداوند طلبکار بداند؟ البته که این فکر و اندیشه براى انسان چیزى جز نادانى و از دست دادن ارزش خود نیست. امام على(ع) در خطبه دیگرش مىفرماید: «کفى بالمرء جهلاً ان لایعرف قدره»(30) در نادانى انسان همین بس که قدر و ارزش خود را نداند. انسان با همه هیاهوئى که داشته باشد باید بداند که در خمیرمایه اصلىاش فنا و زوال است. روزگارى نبوده است و روزگارانى هم نخواهد بود: «لم یخلق الاشیاء من اصولٍ ازلیه ولامن اوائل ابدیّه بل خلق ما خلق فاقام حدّه»(31) یعنى پدیدهها را از مواد ازلى و ابدى نیافرید بلکه آنها را از نیستى به هستى آورد. و در جاى دیگر نیز امام على(ع) چنین فرموده است: «خداوند با قدرت خود پدیدهها را آفرید و با عزّت خود گردنکشان را بنده خویش ساخت و با بخشش خود بر همه بندگان برترى یافت.»(32)
امام در نامه 53 نهج البلاغه به مالک اشتر مىفرماید: «اگر با مقام و قدرتى که دارى دچار تکبّر یا خود بزرگ بینى شوى به عظمت حکومت پروردگار که برتر از توست بنگر، که تو را از آن سرکشى نجات مىدهد و تندروى تو را فرو مىنشاند و عقل و اندیشهات را به جایگاه اصلى باز مىگرداند.» و در بخش دیگرى از همان نامه مىفرماید:«اى مالک تو همانا از آنان برتر و امام تو از تو برتر و خدا بر آن کس که تو را فرماندارى مصر قرار داده والاتر است.»
4- تصور مرگ و دشواریهاى قیامت مىتواند عامل بسیار مؤثرى در علاج بیماریهاى روانى انسان باشد. اصولاً یاد مرگ بسیارى از خوشیها را کدر و شیرینىها را تلخ مىکند و غرور انسان خودپسند را مىشکند خداوند در قرآن کریم حالات برخى از افراد محتضر را چنین ترسیم مىکند: «کلّا اذا بلغت التّراقى و قیل من راق وظنّ انّه الفراق و التفّت السّاق بالسّاق الى ربّک یومئذٍ المساق»(33) چنین نیست که انسان مىپندارد او ایمان نمىآورد تا موقعى که جان به گلوگاهش برسد و گفته شود که آیا کسى هست که این بیمار را نجات دهد؟ بیمار به جدائى از دنیا یقین پیدا کند و ساق پاها از سختى جان دادن به هم بپیچد در آن روز مسیر همه بسوى پروردگارت خواهد بود.
در آیه دیگرى مىفرماید: «پس چرا هنگامى که جانت به گلوگاه مىرسد توانائى بازگرداندن آنرا ندارید؟ و شما در این حال نظاره مىکنید و کارى از دستتان نمىآید و ما از شما به او نزدیکتریم ولى نمىبینید» (34) و در آیات بعدى مىگوید: «اگر این شخص از گمراهان باشد با آب جوشان دوزخ از او پذیرایى مىشود و سرنوشت او ورود در آتش جهنم است و این مطلب حق و یقین است.»(35) بدیهى است که تأمّل و دقت در این آیات و آیات دیگرى که سختىهاى عالم احتضار و قیامت را مطرح مىکنند مىتواند انسان را از انحراف و گرفتارى عجب و خودپسندى نجات دهد. چرا که چنین آدمى هرگز نمىتواند انواع عذابهاى وعده داده شده را تحمّل کند و به ناچار به فکر اصلاح نفس خود مىافتد و امام على(ع) با عبارت بسیار بلیغ و رسا، انسانها را از عقوبت و کیفر عجب و خودپسندى پرهیز مىدهد و چنین هشدار مىدهد: «پس خدا را! خدا را! از تعجیل در عقوبت و کیفر سرکشى و ستم برحذر باشید، و از آینده دردناک ظلم، و سرانجام زشت تکبّر و خودپسندى که کمینگاه ابلیس است و جایگاه حیله و نیرنگ اوست، بترسید، حیله و نیرنگى که با دلهاى انسانها، چون زهر کشنده مىآمیزد، و هرگز بىاثر نخواهد بود و کسى از هلاکتش جان سالم نخواهد برد. نه دانشمند بخاطر دانشش و نه فقیر به جهت لباس کهنهاش، در امان نیست.»(36) امام على(ع) در جاى دیگر از کلامش عاقبت انسانها را چنین توصیف مىکند: «او را در سرزمین مردگان مىگذارند و در تنگناى قبر تنها خواهد ماند. حشرات درون زمین، پوستش را مىشکافند وخشت و خاک گور بدن او را مىپوساند. تندبادهاى سخت آثار او را نابود مىکند و گذشت شب و روز نشانههاى او را از میان بر مىدارد بدنها، پس از آنهمه طراوت متلاشى مىگردند و استخوانها بعد از آنهمه سختى و مقاومت پوسیده مىشوند و ارواح در گرو سنگینى گناهانند و در آنجاست که به اسرار پنهان یقین مىکنند.»(37)
امام در ادامه کلامش در توصیف صحنهاى از قیامت چنین مىفرماید: «بدانید که باید از صراط عبور کنید، گذرگاهى که عبور کردن از آن خطرناک است، با لغزشهاى پرتاب کننده، و پرتگاههاى وحشت زا، و ترسهاى پیاپى.»(38)
این مقاله توسط آقاى محمد رضا رضوانى پور براى مجله ارسال شده است.
پىنوشتها: -
1. فرهنگ فارسى دکتر محمد معین.
2. مقامات العلیه، شیخ عباس قمى، ص 53.
3. معراج السعادة، ص 200.
4. چهل حدیث امام خمینى(ره)، ص 63.
5. سوره لقمان، آیه 18.
6. سوره حدید، آیه 23 و نساء، آیه 36.
7. سوره هود، آیه 10.
8. غررالحکم.
9. بحارالانوار، ج 69، ص 317.
10. نهج البلاغه، کلمات قصار، ص 167.
11. همان، ص 211.
12. همان، ص 212.
13. الاختصاص، ص 227.
14. سیره پیشوایان، ص 545.
15. سوره نازعات، آیه 24.
16. سوره طه، آیه 64.
17. سوره اعلى، آیه 14.
18. سوره شمس، آیه 9.
19. سوره کهف، آیه 34.
20. نهج البلاغه، نامه 53.
21. همان، کلمات قصار، ص 167.
22. همان، ص 211.
23. همان، نامه 53.
24. بحارالانوار، ج 72، ص 311.
25. نهج البلاغه، نامه 53.
26. همان، حکمت 96.
27. همان، حکمت 70.
28. همان، حکمت 54.
29. نهج البلاغه، خطبه 185.
30. همان 103.
31. همان 163.
32. همان.
33. سوره قیامت، آیه 26.
34. سوره واقعه، آیات 85 - 83.
35. همان، آیات 95 - 92.
36. نهج البلاغه، خطبه 192.
37. همان، خطبه 83.
38. همان.