چشم در چشم آفتاب
آرشیو
چکیده
متن
معجزات پیامبران و امامان معصوم(ع) بعد مهمى از رسالت و وظایف الهى آنان به شمار مىرود و بخشى از مسؤولیت الهى خود را با استفاده از آن به انجام مىرساندند. معجزه داراى کارکردهاى مختلفى بوده و در مواقع گوناگون و در برخورد با افراد و شرایط مختلف، قالبهاى متنوعى به خود مىگرفته است. از جمله جنبههاى بسیار مهم معجزه، اثبات جایگاه نبى یا امام توسط آن است. از این رو بررسى معجزات انبیاء و امامان(ع) سهم مهمى در شناخت جایگاه آنان و گام مؤثرى در معرفى ابعاد فکرى و معرفتى جامعه آنها به شمار مىرود. این نوشتار تلاش دارد با بررسى معجزات امام مجتبى(ع) گامى در این راستا بردارد.
چیستى معجزه
در فرهنگ ما "معجزه" کارى خارق العاده است که، دیگران از انجام آن ناتوان باشند، از سوى پروردگار متعال اذن بر انجام آن داده شده باشد، قابل تعلیم به دیگران نباشد و همراه دعوى نبوت صورت گیرد.(1) این شرایط اصطلاحى در فرهنگ دینى ما مىباشد اما معجزه در مورد غیر پیامبر(ص) نیز صورت مىگیرد، در قرآن نمونههایى از آن به چشم مىخورد مانند نزول مائده آسمانى بر مریم(س) و وحى بر مادر موسى(س)، هم چنین معجزات بسیارى از امامان شیعه در کتابهاى مختلفى چون «اثبات الهداة» نگاشته «شیخ حر عاملى» و «الخرائج و الجرائح» نگاشته «شیخ قطب الدین راوندى»، جمع آورى و تنظیم شده است. بنابراین معجزه به معناى عام آن، براى غیر پیامبر و یا پیش از رسالت او نیز صورت مىگیرد که اصطلاحاً «ارهاص» نام دارد. ارهاص به معنى بیدار کردن و تنبیه است. به عنوان مثال معجزاتى که هنگام تولد پیامبراکرم(ص) صورت گرفت از سنخ ارهاص به شمار مىرود.(2) بنابراین به کار بردن تعبیر «معجزه» براى غیر پیامبر خدا تعبیرى مسامحى است و بهتر است که از آن تعبیر به «کرامت» شود. نکته حایز اهمیت این است که کرامت، نشانه تقرب و صلاحیت و یا ولایت فردى است که آن را ایجاد مىکند و اگر چه درجهاى نازلتر از معجزه قرار دارد اما کرامت نیز از سوى خدا بوده و ارزانى هر فردى نمىشود و از آنِ خوبان، صالحان و اولیاى الهى است و بیان گر درجه قرب آنان مىباشد. بلکه بارزترین نشانه ایمان و تقرب فرد است.
نگاهى به کرامات امام مجتبى(ع)
میانجى
ابوسفیان براى بستن پیمان با پیامبر(ص) به مدینه آمد، ولى پیامبر او را به حضور نپذیرفت. آن گاه او پیش على (ع) رفت و از ایشان خواست تا او را نزد پیامبر شفاعت کند. على(ع) نزد پیامبر رفت و موضوع را در میان گذاشت، ولى حضرت نپذیرفت. امام مجتبى(ع) که در آن هنگام نوزادى چهارده ماهه بود، بازبانى شیوا فرمود: «اى پسر صخر! شهادتین را بر زبانت جارى ساز تا من تو را نزد جدم رسول خدا شفاعت کنم».
ابوسفیان که شگفت زده شده بود، با تعجب به امام مجتبى و امیرالمؤمنین (ع) نگاه مىکرد، آن گاه على (ع) فرمود: «سپاس خدایى را که خاندان محمد(ص) را هم سان یحیى بن زکریا قرار داده است.»(3)
پاداش احسان
امام مجتبى (ع) به قصد حج، با پاى پیاده از مدینه به مکه مىرفت. در راه پاهاى حضرت ورم کرد. به امام گفتند: اگر سواره برویم زخم پاهایتان خوب خواهد شد، ولى امام فرمود: هرگز! بر منزلگاه که رسیدیم، مرد سیاه چردهاى نزد ما خواهد آمد که روغنى به همراه دارد. آن روغن دواى آن است. آن را به هر قیمتى از او بخرید. پس از مدتى، آن مرد سیاه چهره از دور نمایان شد. امام به غلام خود فرمود: نزد او برو و آن روغن را از او خریدارى کن. مرد سیاه به غلام امام گفت: روغن را براى چه مىخواهى؟ غلام گفت: براى امام مىخواهم. مرد گفت: مرا نزد او ببر. وقتى خدمت امام رسید، گفت: اى فرزند رسول خدا، من از دوست داران شما خاندان پاکتان هستم و در عوض این دارو، هرگز از شما پولى نمىگیرم، ولى از شما مىخواهم دعا کنید تا خدا به من پسرى سالم هدیه فرماید که دوست دار شما خاندان پیامبر(ص) باشد، زیرا زایمان همسرم نزدیک است. امام فرمود: وقتى به خانه برگردى، خدا به تو پسرى سالم و بى عیب هدیه داده است. وقتى مرد سیاه چرده به خانهاش بازگشت، دید پسرى زیبا در آغوش همسرش است.(4)
رویش زندگى
امام مجتبى (ع) در یکى از سفرها، با مردى از خاندان زبیر که به امامت زبیر معتقد بود، همسفر شد. آنان شترى را نیز به آن مرد کرایه کرده بودند. در میان راه به منزلگاهى رسیدند و براى برداشتن آب و استراحت توقف کردند. آنان در زیر نخل خشکیدهاى فرشى براى امام پهن کردند و امام برآن نشست. آن مرد نیز پارچهاى کنار امام پهن کرد و برآن نشست. وقتى چشم مرد به آن نخل خشکیده افتاد، گفت: کاش این نخل خرما مىداد و کمى خرما مىخوردیم. امام مجتبى(ع) خطاب به او فرمود: خرما مىخواهى؟ پاسخ گفت آرى. امام دست به سوى آسمان دراز کرد و دعا فرمود: در این هنگام، درخت خرما در عین ناباورى حاضران سبز شد، برگ در آورد و خرماى اعلایى داد. کسى در میان کاروانیان با دیدن این صحنه شگفت زده گفت: این چیزى جز جادو نیست. امام مجتبى(ع) فرمود: نه این جادو نیست، بلکه حاصل دعاى مستجاب فرزندان پیامبر است. سپس فردى از نخل بالا رفت و براى همگان از خرماى آن فرو ریخت.(5)
نیایشى پذیرفته
مردم که از ستم زیاد بن ابیه به تنگ آمده بودند، پیش امام مجتبى(ع) از او شکایت کردند. امام نیز دست به دعا برداشت و او را نفرین کرد و فرمود: «خدایا! انتقام ما و شیعیان ما را از دست زیادبن ابیه بستان و عذاب خود را به او بنما، به راستى که تو بر هر چیزى توانا هستى»، در آن هنگام، خراشى در انگشت شست دست او پدیدار شد و زخم تمام دستش را تا گردن فرا گرفت. سپس ورم کرد و سبب مرگ زیاد گردید.(6)
مجلس حرامیان
روایت شده است که عمروبن عاص به معاویه گفت: حسن بن على مردى است باحیا و هنگامى که برفراز منبر برود و مردم با تندى به او نگاه کنند، خجل گردیده و کلامش را قطع مىکند. پس اجازه بده او به منبر برود. معاویه خطاب به امام حسن(ع) گفت: اى ابا محمد! برو منبر و ما را موعظه کن. حضرت منبر رفت و حمد و ثناى خداى را به جا آورد و برجدش درود فرستاد و سپس فرمود: «اى مردم! هر کس مرا شناخته که شناخته و هر کس مرا نمىشناسد پس بداند که من حسن فرزند على، فرزند بانوى زنان عالم فاطمه دختر رسول خدا، فرزند رسول خدا، فرزند نبى خدا، فرزند سراج منیر، فرزند بشیر نذیر، رحمة للعالمین، فرزند کسى که برجن و انس، برانگیخته شده، فرزند بهترین مردمان بعد از رسول خدا، فرزند صاحب فضائل، فرزند صاحب معجزات و دلایل، فرزند امیر مؤمنان هستم. و من کسى هستم که از حقم باز داشته شدهام. من و برادرم، دو آقاى جوانان اهل بهشت هستیم. من زاده رکن و مقامم، و من زاده مکه و منى، مشعر و عرفاتم.»
معاویه، خشمگین شد و گفت: «این مطالب را رها کن و در توصیف خرما سخن بگو!»
حضرت فرمود: «باد آن را بارور مىکند و گرما آن را مىپزد و سرماى شب، آن را مرغوب مىکند». سپس به کلام سابقش برگشته و فرمود: «من زاده شفیع و مطاعم، من فرزند کسى هستم که ملائکه در کنار او جنگ کردهاند. من پسر کسى هستم که قریش در مقابل او سر فرود آوردند. و من پسر امام مردم و زاده رسول خدا هستم».
در این هنگام، معاویه از آشوب مردم ترسید و گفت: «اى ابا محمد! بس است از منبر پایین بیا، آنچه بیان کردى کافى است».
آنگاه حضرت از منبر پایین آمد. معاویه گفت: «گمان کردم مىخواهى خلیفه شوى، تو را چه به خلافت!».
امام فرمود: «خلیفه، کسى است که عمل به کتاب خدا و سنت پیامبرش نماید، نه کسى که ظلم کند و تعطیل سنت پیامبر نماید و دنیا را پدر و مادر خویش گیرد. در این دنیا، مدت کمى لذت مىبرد و زود باشد که تمام شود و عذابى سخت پشت سر آن بیاید».
در مجلس جوانى از بنى امیه حضور داشت که در مخالفت با امام، آتش تندى داشت و به امام حسن(ع) و پدر بزرگوارش ناسزا گفت، حضرت فرمود: «خدایا! نعمتت را از او بگیر و او را به صورت زنى در بیاور که از او عبرت بگیرند.» در این لحظه آن جوان متوجه شد که مانند زنان است. امام فرمود: «گم شو اى زن! تو را چه به مجلس مردان!» سپس جریان آن جوان بین مردم شایع شد. همسرش نزد امام حسن (ع) آمد و تضرع و زارى نمود. حضرت به حال او دلسوزى فرمود و دعا کرد که خدا او را به حالت اولش برگردانده که بالفور دعاى حضرت مستجاب گردید و جوان به حالت اولش بازگشت.(7)
بهترین سواران
روایت شده است که روزى حضرت فاطمه (س) خدمت پیامبر(ص) رسید و در حالى که گریه مىکرد، گفت: «حسن و حسین از خانه خارج شدهاند و نمىدانم به کجا رفتهاند؟» حضرت فرمود: «مطمئن باش که آنها در پناه خدا هستند».
در این هنگام جبرئیل شتابان آمد و گفت: «آنها در باغ بنى نجار، در کنار هم خوابیدهاند. و خداوند فرشتهاى را فرستاده که یک بالش را زیر آنها و یک بالش را روى آنها گسترده است».
رسول خدا (ص) با اصحابش بیرون آمدند و آن دو را همان جا دیدند و در حالى که مارى دور آنها حلقه زده بود. حضرت آنها را بر دوش خود گرفت. اصحاب گفتند: بگذارید ما آنها را بیاوریم. حضرت فرمود: «چه خوب مرکبى است مرکب آنها، و چه سواران خوبى! که پدرشان بهتر از آنهاست».(8)
محرم اسرار
روایت شده است که امام حسن (ع) و برادرانش و عبدالله بن عباس، بر سر سفرهاى نشسته بودند که ناگهان ملخى بر سفره آنها افتاد. عبدالله از امام حسن (ع) پرسید: «بر بال این ملخ چه نوشته شده است؟» حضرت فرمود: «نوشته شده است من خداى هستم که به جز من خدایى نیست. چه بسا ملخها را براى قوم گرسنهاى به عنوان رحمت مىفرستم تا از آنها استفاده کنند. و چه بسا براى قومى موجب بلا هستند و محصولات آنها را مىخورند».
عبدالله ایستاد و سر حضرت را بوسید و گفت: این سخن از اسرار علوم است.(9)
داناى غیب
عبدالغفار جازى از امام صادق(ع) نقل مىکند که: دو مرد نزد حسن بن على(ع) بودند، حضرت بر یکى از آنها گفت: تو دیشب با فلانى اینگونه سخن گفتى. و مرد دیگر را گفت: او از هرچه هست خبر دارد. و عجیبتر از این، اینکه فرمود: «ما از آنچه شب و روز مىگذرد آگاه هستیم». سپس فرمود: «خداوند متعال تمام حلال و حرام و تنزیل و تأویل را به پیامبرش آموخت و او نیز همه آنها را به على(ع) تعلیم داد».
امام مجتبى و حکومت خودکامه معاویه
امام حسن مجتبى(ع) در عصر حکومت خودکامه معاویه در وضعیتى قرار گرفت که اگر صلح تحمیلى را نمىپذیرفت کیان تشیع در خطرى عظیم و جان همه شیعیان در معرض نابودى جدّى قرار مىگرفت لذا به حسب ظاهر از کوفه به مدینه مراجعت و براى حفظ اسلام و مسلمانان از رسالت و حکومت کناره گرفت ولى در عین حال در مواقع لازم و فرصتهاى مناسب مطالب ضرورى را تذکر مىداد و با روش معاویه به مخالفت بر مىخاست. به همین دلیل معاویه نتوانست وجود آن حضرت را تحمّل کند و با پیامهاى محرمانهاش جُعده دختر اشعث را که همسر حضرت بود وا داشت تا آن حضرت را مسموم نماید.
شهادت جانسوز آن امام همام را به مسلمانان و شیعیان بیدار دل پیروان ولایتش تسلیت مىگوییم.
پىنوشتها: -
1. کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 489.
2. همان، ص 491.
3. بحار الانوار، ج 43، ص326، ح 3؛مناقب آل ابى طالب،ج3،ص173.
4. همان، ص324.
5. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج4، ص 90.
6. همان، ص 10.
7. بحار الانوار، ج 44، ص 88، ح2.
8. امالى صدوق، ص 360.
9. بحارالانوار، ج 43، ص 337، ح8.
10. همان، ص 330، ح10.
چیستى معجزه
در فرهنگ ما "معجزه" کارى خارق العاده است که، دیگران از انجام آن ناتوان باشند، از سوى پروردگار متعال اذن بر انجام آن داده شده باشد، قابل تعلیم به دیگران نباشد و همراه دعوى نبوت صورت گیرد.(1) این شرایط اصطلاحى در فرهنگ دینى ما مىباشد اما معجزه در مورد غیر پیامبر(ص) نیز صورت مىگیرد، در قرآن نمونههایى از آن به چشم مىخورد مانند نزول مائده آسمانى بر مریم(س) و وحى بر مادر موسى(س)، هم چنین معجزات بسیارى از امامان شیعه در کتابهاى مختلفى چون «اثبات الهداة» نگاشته «شیخ حر عاملى» و «الخرائج و الجرائح» نگاشته «شیخ قطب الدین راوندى»، جمع آورى و تنظیم شده است. بنابراین معجزه به معناى عام آن، براى غیر پیامبر و یا پیش از رسالت او نیز صورت مىگیرد که اصطلاحاً «ارهاص» نام دارد. ارهاص به معنى بیدار کردن و تنبیه است. به عنوان مثال معجزاتى که هنگام تولد پیامبراکرم(ص) صورت گرفت از سنخ ارهاص به شمار مىرود.(2) بنابراین به کار بردن تعبیر «معجزه» براى غیر پیامبر خدا تعبیرى مسامحى است و بهتر است که از آن تعبیر به «کرامت» شود. نکته حایز اهمیت این است که کرامت، نشانه تقرب و صلاحیت و یا ولایت فردى است که آن را ایجاد مىکند و اگر چه درجهاى نازلتر از معجزه قرار دارد اما کرامت نیز از سوى خدا بوده و ارزانى هر فردى نمىشود و از آنِ خوبان، صالحان و اولیاى الهى است و بیان گر درجه قرب آنان مىباشد. بلکه بارزترین نشانه ایمان و تقرب فرد است.
نگاهى به کرامات امام مجتبى(ع)
میانجى
ابوسفیان براى بستن پیمان با پیامبر(ص) به مدینه آمد، ولى پیامبر او را به حضور نپذیرفت. آن گاه او پیش على (ع) رفت و از ایشان خواست تا او را نزد پیامبر شفاعت کند. على(ع) نزد پیامبر رفت و موضوع را در میان گذاشت، ولى حضرت نپذیرفت. امام مجتبى(ع) که در آن هنگام نوزادى چهارده ماهه بود، بازبانى شیوا فرمود: «اى پسر صخر! شهادتین را بر زبانت جارى ساز تا من تو را نزد جدم رسول خدا شفاعت کنم».
ابوسفیان که شگفت زده شده بود، با تعجب به امام مجتبى و امیرالمؤمنین (ع) نگاه مىکرد، آن گاه على (ع) فرمود: «سپاس خدایى را که خاندان محمد(ص) را هم سان یحیى بن زکریا قرار داده است.»(3)
پاداش احسان
امام مجتبى (ع) به قصد حج، با پاى پیاده از مدینه به مکه مىرفت. در راه پاهاى حضرت ورم کرد. به امام گفتند: اگر سواره برویم زخم پاهایتان خوب خواهد شد، ولى امام فرمود: هرگز! بر منزلگاه که رسیدیم، مرد سیاه چردهاى نزد ما خواهد آمد که روغنى به همراه دارد. آن روغن دواى آن است. آن را به هر قیمتى از او بخرید. پس از مدتى، آن مرد سیاه چهره از دور نمایان شد. امام به غلام خود فرمود: نزد او برو و آن روغن را از او خریدارى کن. مرد سیاه به غلام امام گفت: روغن را براى چه مىخواهى؟ غلام گفت: براى امام مىخواهم. مرد گفت: مرا نزد او ببر. وقتى خدمت امام رسید، گفت: اى فرزند رسول خدا، من از دوست داران شما خاندان پاکتان هستم و در عوض این دارو، هرگز از شما پولى نمىگیرم، ولى از شما مىخواهم دعا کنید تا خدا به من پسرى سالم هدیه فرماید که دوست دار شما خاندان پیامبر(ص) باشد، زیرا زایمان همسرم نزدیک است. امام فرمود: وقتى به خانه برگردى، خدا به تو پسرى سالم و بى عیب هدیه داده است. وقتى مرد سیاه چرده به خانهاش بازگشت، دید پسرى زیبا در آغوش همسرش است.(4)
رویش زندگى
امام مجتبى (ع) در یکى از سفرها، با مردى از خاندان زبیر که به امامت زبیر معتقد بود، همسفر شد. آنان شترى را نیز به آن مرد کرایه کرده بودند. در میان راه به منزلگاهى رسیدند و براى برداشتن آب و استراحت توقف کردند. آنان در زیر نخل خشکیدهاى فرشى براى امام پهن کردند و امام برآن نشست. آن مرد نیز پارچهاى کنار امام پهن کرد و برآن نشست. وقتى چشم مرد به آن نخل خشکیده افتاد، گفت: کاش این نخل خرما مىداد و کمى خرما مىخوردیم. امام مجتبى(ع) خطاب به او فرمود: خرما مىخواهى؟ پاسخ گفت آرى. امام دست به سوى آسمان دراز کرد و دعا فرمود: در این هنگام، درخت خرما در عین ناباورى حاضران سبز شد، برگ در آورد و خرماى اعلایى داد. کسى در میان کاروانیان با دیدن این صحنه شگفت زده گفت: این چیزى جز جادو نیست. امام مجتبى(ع) فرمود: نه این جادو نیست، بلکه حاصل دعاى مستجاب فرزندان پیامبر است. سپس فردى از نخل بالا رفت و براى همگان از خرماى آن فرو ریخت.(5)
نیایشى پذیرفته
مردم که از ستم زیاد بن ابیه به تنگ آمده بودند، پیش امام مجتبى(ع) از او شکایت کردند. امام نیز دست به دعا برداشت و او را نفرین کرد و فرمود: «خدایا! انتقام ما و شیعیان ما را از دست زیادبن ابیه بستان و عذاب خود را به او بنما، به راستى که تو بر هر چیزى توانا هستى»، در آن هنگام، خراشى در انگشت شست دست او پدیدار شد و زخم تمام دستش را تا گردن فرا گرفت. سپس ورم کرد و سبب مرگ زیاد گردید.(6)
مجلس حرامیان
روایت شده است که عمروبن عاص به معاویه گفت: حسن بن على مردى است باحیا و هنگامى که برفراز منبر برود و مردم با تندى به او نگاه کنند، خجل گردیده و کلامش را قطع مىکند. پس اجازه بده او به منبر برود. معاویه خطاب به امام حسن(ع) گفت: اى ابا محمد! برو منبر و ما را موعظه کن. حضرت منبر رفت و حمد و ثناى خداى را به جا آورد و برجدش درود فرستاد و سپس فرمود: «اى مردم! هر کس مرا شناخته که شناخته و هر کس مرا نمىشناسد پس بداند که من حسن فرزند على، فرزند بانوى زنان عالم فاطمه دختر رسول خدا، فرزند رسول خدا، فرزند نبى خدا، فرزند سراج منیر، فرزند بشیر نذیر، رحمة للعالمین، فرزند کسى که برجن و انس، برانگیخته شده، فرزند بهترین مردمان بعد از رسول خدا، فرزند صاحب فضائل، فرزند صاحب معجزات و دلایل، فرزند امیر مؤمنان هستم. و من کسى هستم که از حقم باز داشته شدهام. من و برادرم، دو آقاى جوانان اهل بهشت هستیم. من زاده رکن و مقامم، و من زاده مکه و منى، مشعر و عرفاتم.»
معاویه، خشمگین شد و گفت: «این مطالب را رها کن و در توصیف خرما سخن بگو!»
حضرت فرمود: «باد آن را بارور مىکند و گرما آن را مىپزد و سرماى شب، آن را مرغوب مىکند». سپس به کلام سابقش برگشته و فرمود: «من زاده شفیع و مطاعم، من فرزند کسى هستم که ملائکه در کنار او جنگ کردهاند. من پسر کسى هستم که قریش در مقابل او سر فرود آوردند. و من پسر امام مردم و زاده رسول خدا هستم».
در این هنگام، معاویه از آشوب مردم ترسید و گفت: «اى ابا محمد! بس است از منبر پایین بیا، آنچه بیان کردى کافى است».
آنگاه حضرت از منبر پایین آمد. معاویه گفت: «گمان کردم مىخواهى خلیفه شوى، تو را چه به خلافت!».
امام فرمود: «خلیفه، کسى است که عمل به کتاب خدا و سنت پیامبرش نماید، نه کسى که ظلم کند و تعطیل سنت پیامبر نماید و دنیا را پدر و مادر خویش گیرد. در این دنیا، مدت کمى لذت مىبرد و زود باشد که تمام شود و عذابى سخت پشت سر آن بیاید».
در مجلس جوانى از بنى امیه حضور داشت که در مخالفت با امام، آتش تندى داشت و به امام حسن(ع) و پدر بزرگوارش ناسزا گفت، حضرت فرمود: «خدایا! نعمتت را از او بگیر و او را به صورت زنى در بیاور که از او عبرت بگیرند.» در این لحظه آن جوان متوجه شد که مانند زنان است. امام فرمود: «گم شو اى زن! تو را چه به مجلس مردان!» سپس جریان آن جوان بین مردم شایع شد. همسرش نزد امام حسن (ع) آمد و تضرع و زارى نمود. حضرت به حال او دلسوزى فرمود و دعا کرد که خدا او را به حالت اولش برگردانده که بالفور دعاى حضرت مستجاب گردید و جوان به حالت اولش بازگشت.(7)
بهترین سواران
روایت شده است که روزى حضرت فاطمه (س) خدمت پیامبر(ص) رسید و در حالى که گریه مىکرد، گفت: «حسن و حسین از خانه خارج شدهاند و نمىدانم به کجا رفتهاند؟» حضرت فرمود: «مطمئن باش که آنها در پناه خدا هستند».
در این هنگام جبرئیل شتابان آمد و گفت: «آنها در باغ بنى نجار، در کنار هم خوابیدهاند. و خداوند فرشتهاى را فرستاده که یک بالش را زیر آنها و یک بالش را روى آنها گسترده است».
رسول خدا (ص) با اصحابش بیرون آمدند و آن دو را همان جا دیدند و در حالى که مارى دور آنها حلقه زده بود. حضرت آنها را بر دوش خود گرفت. اصحاب گفتند: بگذارید ما آنها را بیاوریم. حضرت فرمود: «چه خوب مرکبى است مرکب آنها، و چه سواران خوبى! که پدرشان بهتر از آنهاست».(8)
محرم اسرار
روایت شده است که امام حسن (ع) و برادرانش و عبدالله بن عباس، بر سر سفرهاى نشسته بودند که ناگهان ملخى بر سفره آنها افتاد. عبدالله از امام حسن (ع) پرسید: «بر بال این ملخ چه نوشته شده است؟» حضرت فرمود: «نوشته شده است من خداى هستم که به جز من خدایى نیست. چه بسا ملخها را براى قوم گرسنهاى به عنوان رحمت مىفرستم تا از آنها استفاده کنند. و چه بسا براى قومى موجب بلا هستند و محصولات آنها را مىخورند».
عبدالله ایستاد و سر حضرت را بوسید و گفت: این سخن از اسرار علوم است.(9)
داناى غیب
عبدالغفار جازى از امام صادق(ع) نقل مىکند که: دو مرد نزد حسن بن على(ع) بودند، حضرت بر یکى از آنها گفت: تو دیشب با فلانى اینگونه سخن گفتى. و مرد دیگر را گفت: او از هرچه هست خبر دارد. و عجیبتر از این، اینکه فرمود: «ما از آنچه شب و روز مىگذرد آگاه هستیم». سپس فرمود: «خداوند متعال تمام حلال و حرام و تنزیل و تأویل را به پیامبرش آموخت و او نیز همه آنها را به على(ع) تعلیم داد».
امام مجتبى و حکومت خودکامه معاویه
امام حسن مجتبى(ع) در عصر حکومت خودکامه معاویه در وضعیتى قرار گرفت که اگر صلح تحمیلى را نمىپذیرفت کیان تشیع در خطرى عظیم و جان همه شیعیان در معرض نابودى جدّى قرار مىگرفت لذا به حسب ظاهر از کوفه به مدینه مراجعت و براى حفظ اسلام و مسلمانان از رسالت و حکومت کناره گرفت ولى در عین حال در مواقع لازم و فرصتهاى مناسب مطالب ضرورى را تذکر مىداد و با روش معاویه به مخالفت بر مىخاست. به همین دلیل معاویه نتوانست وجود آن حضرت را تحمّل کند و با پیامهاى محرمانهاش جُعده دختر اشعث را که همسر حضرت بود وا داشت تا آن حضرت را مسموم نماید.
شهادت جانسوز آن امام همام را به مسلمانان و شیعیان بیدار دل پیروان ولایتش تسلیت مىگوییم.
پىنوشتها: -
1. کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 489.
2. همان، ص 491.
3. بحار الانوار، ج 43، ص326، ح 3؛مناقب آل ابى طالب،ج3،ص173.
4. همان، ص324.
5. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج4، ص 90.
6. همان، ص 10.
7. بحار الانوار، ج 44، ص 88، ح2.
8. امالى صدوق، ص 360.
9. بحارالانوار، ج 43، ص 337، ح8.
10. همان، ص 330، ح10.