انبیاء(ع) آشناى دیرین حسین (ع) و کربلاى او
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اى حسینى که زداغت درودیوار گریست
هر دل زنده و هر دیده بیدار گریست
انبیاء را همه دل سوخت به مظلومى تو
اولیاء را همگى دیده و دل زار گریست(1)
گریه و عزادارى بر امام حسین(ع) با سرنوشت بشر گره خورده است. از روزى که اوّلین بشر، یعنى حضرت آدم(ع) قدم بر این زمین و عرصه گیتى گذاشت، سخن از شهادت و عزادارى امام حسین(ع) بود و همچنان در زمان دیگر انبیاء(ع) ادامه یافت تا دوران خاتم پیامبران. انبیاء(ع) نه تنها از شهادت امام حسین(ع)خبردار شدند که بر آن گریستند، در اعمال روز سوم شعبان مىخوانیم: «اللّهم انّى اسئلک بحق المولود فى هذا الیوم الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته بکته السّماء و من فیها و الارض و من علیها ولمّا یطالا بیتها؛خدایا تو را بحق مولودى در این روز مىخوانیم، که وعده داده شد به شهادت او قبل از آن که متولد گردد، و آسمان و هر که در آن است و زمین و هر که بر آن است بر او گریه کردند در حالى که هنوز قدم بر ریگستان مدینه نگذاشته بود»(2) آرى همه انبیاء و اولیاء بر حال او گریستند و بر قاتلان آن حضرت نیز لعن و نفرین کردند.
اولین کسى که قاتل حسین(ع) را لعن کرد، حضرت ابراهیم(ع) بود و به فرزندانش نیز دستور داد که لعن کنند و از آنها عهد و پیمان گرفت که تا آخر چنین باشند. بعد از ابراهیم(ع) حضرت موسى و داود علیهما السلام بر قاتل امام حسین(ع) لعن و نفرین کردند و از پیروان خویش خواستند که بر قاتل حسین(ع) لعن کنند و بعد از آنها حضرت عیسى(ع) بر قاتل امام حسین(ع) لعن و نفرین فرستاد و به پیروان خویش نیز سفارش فرمود.(3) همچنان ادامه یافت تا زمان حضرت ختمى مرتبت محمّد مصطفى(ص) و تا به امروز.
آنچه پیش رو دارید، نگاهى است به آشنایى و اطلاع انبیاء(ع) از شهادت امام حسین(ع) و گریستن بر عزاى آن مظلوم.
الف. حضرت آدم(ع) و آگاهى از شهادت امام حسین(ع)
1. در روایت آمده که وقتى حضرت آدم(ع) به زمین آمد، حوّا را ندید. در جستجوى او برآمد تا اینکه به سرزمین کربلا رسید. به مجرّد این که وارد کربلا گردید، سینهاش تنگ شد و غمناک گردید و پایش در همان محلّى که حسین(ع) به شهادت رسیده بود(قتلگاه)لغزید و (بر اثر افتادن) خون از پایش جارى شد. پس حضرت آدم(ع) سر به سوى آسمان بلند کرد و عرض کرد: خداى من! آیا از من گناه دیگرى سر زد که این گونه عقابم کردى؟ به راستى من تا کنون تمام روى زمین را سیر کردم و در هیچ کجا چنین مصیبتى که در این زمین برایم پیش آمد، پیش نیامده بود.
«فأوحى اللّه الیه یا آدم ما حدث منک ذنبٌ، ولکن یقتل فى هذه الارض ولدک الحسین ظلماً فسال دمک موافقةً لدمه؛ پس خداوند به آدم وحى کرد که اى آدم! از تو گناهى سرنزد ولیکن در این سرزمین فرزندت حسین(ع) از راه ظلم و ستم کشته مىشود. پس خون تو به خاطر همراهى خون او روان گردید.»
آدم(ع) پرسید: پروردگارا! آیا حسین پیغمبر است؟ فرمود: نه ولیکن سبط و نوه پیغمبر است. پس آدم(ع) گفت: قاتل او کیست؟ فرمود: یزید، لعن شده اهل آسمانها و زمین. پس آدم(ع) به جبرئیل گفت: من چه کارى انجام دهم؟ فرمود: یزید را لعن کن! پس او را چهار مرتبه لعن کرد.
آن گاه به سمت عرفات حرکت کرد و حوا را در آنجا یافت.(4)
2- از دُرالثمین در تفسیر سخن خدا که فرمود:«فتلقّى آدم من ربّه کلماتٍ؛(5) پس آدم از پروردگارش کلماتى را دریافت کرد.» نقل شده است که آدم(ع) در ساق عرش اسامى پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) را دید. پس جبرئیل به او تلقین کرد که بگو: «یا حمید بحق محمّد! یا عالى بحق على!، یا فاطر بحقّ فاطمه!یا محسن بحقّ الحسن و الحسین و منک الاحسان».
وقتى به نام امام حسین(ع) رسید، «سالت دموعه و انخشع قلبه و قال یا اخى جبرئیل فى ذکر الخامس ینکسر قلبى و تسیل عبرتى قال جبرئیل ولدک هذا یصاب بمصیبةٍ تصغر عندها المصائب؛ اشکش جارى شد و قلبش خشوع پیدا کرد (و شکست) و گفت: برادرم جبرئیل در نام پنجم دلم شکست و اشکم جارى شد(راز این مسئله چیست؟) جبرئیل گفت: این فرزندت به مصیبتى گرفتار مىشود که تمام مصیبتها در مقابل آن کوچک است.»
پس گفت اى برادر! آن مصیبت چیست؟ جبرئیل گفت: «یقتل عطشاناً غریباً وحیداً فریداً لیس له ناصرٌ ولامعین ولوتراه یا آدم و هو یقول واعطشاه واقلّة ناصراه حتّى یحول العطش بینه و بین السّماء کالدّخان؛ تشنه و غریب وتنها و بى کس کشته مىشود و یاور و کمک کارى براى او نیست و اگر (در آن حال) او را مىدیدى، اى آدم! (متوجه مىشدى که) او مىگوید: واى از تشنگى! واى از کمى یارى کننده! (آن قدر این ناله را مىگوید) تا اینکه تشنگى بین او و بین آسمان همچون دود حائل مىشود.» و ادامه داد: سپس او را جز با شمشیرها جواب نمىدهند و (جام) مرگ را مىنوشد. پس همچون گوسفند او را از قفا سر مىبرند و دشمنانش اموال او را به غارت مىبرند و سرهاى او و یارانش را به شهرها مىبرند، در حالى که زنان(اسیر) با آنهاست. چنین در علم(خداى) واحد منان سبقت گرفته است. «فبکى آدم و جبرئیل بکاء الثّکلى ؛ پس آدم(ع) و جبرئیل همچون زن بچّه مرده گریستند.»(6)
ب - حضرت نوح و خبر شهادت امام حسین(ع)
1- جریان خون از کشتى نوح
انس بن مالک روایت نموده که پیامبراکرم(ص) فرمود: هنگامى که خداوند خواست که قوم نوح را هلاک نماید، دستور داد که نوح زیر نظر جبرئیل کشتى بسازد، میخهاى کشتى که هزار عدد بود به وسیله جبرئیل در اختیار نوح قرار گرفت نوح تمام این میخها را در ساخت کشتى به کار برد تا این که پنج عدد باقى ماند. یکى از پنج عدد را گرفت، ناگهان نورى از آن مانند ستاره درخشیدن گرفت نوح متحیر شد ناگهان صدایى از آن میخ برآمد اى نوح من به نام بهترین از پیامبران یعنى محمد بن عبداللّه هستم، نوح گفت: اى جبرئیل حال و کیفیت این میخ چگونه است که من تا کنون چنین میخى ندیدهام.
جبرئیل جواب داد این میخ به نام خاتم پیامبران حضرت محمد(ص) است که باید آن را در سمت راست کشتى نصب کنى، نوح چنین کرد پس میخ دوم را برداشت از آن نیز نورى برخاست پرسید این چه بود؟ جواب داد: این میخ به نام پسر عموى پیامبر سید اوصیاء على بن ابى طالب(ع) است و باید در سمت چپ کشتى نصب شود. نوح چنین کرد. میخ سوم را برداشت باز نورى از او پدیدار شد جبرئیل گفت: این میخ به نام فاطمه زهرا(س) است و باید در کنار پدر بزرگوارش نصب شود، نوح چنین کرد. چهارمى را برداشت از آن نیز نورى برخاست، جبرئیل گفت: این به نام امام حسن مجتبى است آن را در کنار پدرش قرار ده نوح نیز انجام داد.
امّا همین که میخ پنجم را برداشت ابتدا نورى از آن برخاست ولى وقتى آن را به کشتى کوبید خون از آن جارى شد، جبرئیل گفت: این میخ به نام حسین است و قصّه شهادت امام حسین(ع) و رفتار امّت را با او براى حضرت نوح شرح داد.(7)
2- گذر نوح به کربلا
در روایت آمده هنگامى که نوح سوار بر کشتى شد، تمام دنیا را سیر کرد. «فلمّا مرّت بکربلاء اخذته الارض؛ پس هنگامى که به سرزمین کربلا رسید، زمین آن را به سمت خود گرفت نوح(ع) از غرق شدن ترسید. پس پروردگارش را خواند که پروردگارا تمام دنیا را دور زدم، در هیچ کجا این چنین احساس خطر نکردم، اینجا کجاست؟ جبرئیل نازل شد و گفت: «یا نوح فى هذا الموضع یقتل الحسین سبط محمّدٍ خاتم الانبیاء و ابن خاتم الاوصیاء؛اى نوح! در این محل نوه محمد(مصطفى(ص)) خاتم پیغمبران و فرزند خاتم اوصیاء (على(ع)) کشته مىشود.»
نوح(ع) گفت: قاتل او کیست؟ جبرئیل گفت: قاتلش ملعون هفت آسمان و هفت زمین است. پس نوح(ع) چهار بار او را لعنت کرد.(8)
ج: گذر ابراهیم (ع) از کربلا
در روایت آمده که ابراهیم(ع) از کربلا عبور کرد، در حالى که سوار بر اسب بود. اسب لغزید و ابراهیم(ع) افتاد و سرش شکست و خون جارى شد. ابراهیم(ع) استغفار کرد و گفت: خدایا! چه خطایى از من سر زده است؟ جبرئیل نازل شد و گفت: «یا ابراهیم ما حدث منک ذنبٌ ولکن هنا یقتل سبط خاتم الانبیاء و ابن خاتم الاوصیاء فسال دمک موافقة لدمه؛ اى ابراهیم! گناهى از تو سر نزد ولکن در این محل نوه خاتم پیامبران و فرزند خاتم اوصیاء (حسین بن على علیهما السلام) شهید مىشود. پس خون تو به موافقت خون او جارى شد.»
سؤال کرد: قاتل و کشنده او کیست؟ جواب داد: ملعون اهل آسمان و زمین. و قلم بر لوح، قاتل حسین را لعن کرد.پس خداوند به قلم وحى کرد: تو به خاطر این لعن، سزاوار ستایش و تحسین خواهى بود. آن گاه ابراهیم(ع) دستهایش را بلند کرد و یزید را بسیار لعن کرد و اسبش با زبان فصیح آمین گفت.(9)
د: اسماعیل و خبر شهادت امام حسین(ع)
در روایت آمده که حضرت اسماعیل گوسفندانش در کنار شط فرات به چرا مشغول بودند، روزى چوپانش خبر داد که گوسفندان چند روزى است که از آب شط فرات نمىآشامند علّت چیست؟ حضرت اسماعیل از خداوند متعال راز مسئله را پرسید؟ جبرئیل نازل شد و گفت: اى اسماعیل از خود گوسفندان بپرس زیرا آنها از راز آن تو را خبر مىدهند؟ اسماعیل(ع) خطاب به گوسفندان فرمود: چرا از این آب نمىنوشید؟ «فقالت بلسانٍ فصیحٍ: قد بلغنا انّ ولدک الحسین(ع) سبط محمد یقتل هنا عطشاناً فنحن لانشرب من هذه المشرعة حزناً علیه؛ با زبان فصیح جواب دادند که به ما خبر رسیده که پسر تو حسین نوه محمد(مصطفى) در اینجا با لب تشنه شهید مىشود پس ما به جهت اعلام حزن و اندوه بر او از این آب نمىنوشیم. آنگاه اسماعیل از قاتل حسین(ع) پرسید، گفتند: قاتل او کسى است که اهل آسمان و زمین و تمام مخلوقات او را لعن مىکنند«فقال: اسماعیل اللّهم العن قاتل الحسین(ع)؛(10)پس اسماعیل عرض کرد: خدایا کشنده امام حسین(ع) را لعنت کن.»
ه: گذر حضرت موسى(ع) به کربلا
در روایت آمده که حضرت موسى(ع) با یوشع بن نون در بیابان مشغول گردش بود. وقتى که به زمین کربلا رسید، کفشش پاره شد و خارى در پایش فرو رفت و از آن خون جارى شد. پس عرض کرد: پروردگارا! چه از من سر زد (که برایم چنین پیشامدى کرد)؟ «فاوحى الیه انّ هنا یقتل الحسین و هنا یسفک دمه فسال دمک موافقةً لدمه؛ پس خداوند به او وحى کرد که در اینجا حسین(ع) کشته مىشود و خونش ریخته مىشود و خون تو به جهت همراهى خون او جارى شد.»
عرض کرد: پروردگارا! حسین(ع) کیست؟ خطاب رسید که او نوه محمد مصطفى(ص) و پسر على مرتضى(ع) است. عرض کرد: قاتل کیست؟ پس گفته شد: لعنت شده ماهیان دریاها، حیوانات وحشى بیابانها و پرندگان هوا مىباشد. پس حضرت موسى(ع) دستهاى خود را بلند کرده بر (قاتل حسین) یزید لعن کرد و یوشع آمین گفت و از آنجا گذشتند.(11)
در حدیث دیگر آمده است که موسى(ع) از خداوند خواست که به او علّت برترى امّت محمد(ص) را بر سایر امتها بگوید. خداوند فرمود: به ده خصلت است، از جمله داشتن عاشورا است: «قال موسى یا ربّ و ماالعاشوراء قال البکاء و التباکى على سبط محمّدٍ(ص) و المرثیة و العزاء على مصیبة ولد المصطفى؛ موسى عرض کرد که عاشور چیست؟ خداوند فرمود: مقصود گریه یا تباکى کردن و روضه خوانى و عزادارى بر مصیبت فرزند مصطفى(ص) است.» اى موسى! هر بندهاى از بندگان من که بر فرزند مصطفى در آن روزگار گریه یا تباکى یا عزادارى کند حتماً در بهشت جاودانه خواهد بود. و هر کس دارایىاش را در راه محبت او به عنوان طعام یا به هر عنوانى، درهم باشد یا دینار انفاق کند، دارایىاش را در دنیا با برکت قرار خواهیم داد، آن طور که در مقابل هر درهمى که داده، هفتاد درهم به او عنایت خواهیم کرد و در قیامت او را مورد عفو خویش قرار داده، گناهانش را مىآمرزم.(12)
و: فرود سلیمان(ع) در کربلا
مرحوم مجلسى نقل مىکند که سلیمان(ع) بر بساط در هوا سیر مىکرد گذرش به سرزمین کربلا افتاد. ناگهان باد سه بار او را دایرهوار چرخاند، به طورى که ترسید سقوط کند. آن گاه باد آرام گرفت و بساط سلیمان(ع) در کربلا فرود آمد. پرسید: چرا در اینجا فرود آمدى؟ «فقالت انّ هنا یقتل الحسین(ع) فقال و من یکون الحسین فقالت سبط محمّدٍ المختار و ابن علىّ الکرّار؛ پس باد عرض کرد: به راستى اینجا حسین(ع) کشته مىشود. پس سؤال کرد: حسین کیست؟ جواب داد: نوه(پیغمبر خاتم) محمد برگزیده و پسر على کرّار(حمله کننده به دشمن) است. پرسید: چه کسى با او مىجنگد؟ جواب داد: ملعون آسمان و زمین، یزید. پس سلیمان(ع) دست به سوى آسمان بلند کرد و لعن و نفرین بر او فرستاد و جن و انس آمین گفتند: آن گاه باد بساط سلیمان(ع) را حرکت داد.(13)
ز: عیسى(ع) و یاران در کربلا
نقل شده که حضرت عیسى(ع) با یاران خود در حرکت بود که ناگهان گذرش به کربلا افتاد. در این هنگام، شیرى قوى را دیدند که دستهاى خود را پهن کرده و خوابیده و راه را بسته است. پس حضرت عیسى(ع) نزد شیر رفت و فرمود: چرا اینجا نشستهاى و نمىگذارى ما برویم؟ شیر با زبان فصیح و گویا جواب داد: من نمىگذارم از این راه بروید مگر وقتى که: «تلعنوا یزید قاتل الحسین(ع) فقال عیسى(ع) و من یکون الحسین قال هو سبط محمّدٍ النّبىّ الامّى و ابن علىٍ الولىٍ؛ به قاتل حسین(ع) یزید لعن کنید. پس عیسى(ع) فرمود: حسین کیست؟ گفت: سبط محمد پیغمبر امّى و فرزند مولا على(ع).»
آن گاه پرسید: یزید کیست؟ جواب داد: نفرین شده در نزد حیوانات وحشى و درندگان. پس حضرت عیسى(ع) دستهایش را براى نفرین بر یزید بلند کرد و بعد از لعن و نفرین، یارانش همه آمین گفتند و شیر هم راه را براى آنها باز کرد و از آنجا گذشتند.»(14)
ح: پیامبر خاتم و خبر از شهادت حسین(ع)
پیامبر اکرم(ص) در موارد متعددى از شهادت امام حسین(ع) و کیفیّت آن خبر داده و مفصّل براى آن حضرت عزادارى و سوگوارى کرده است. جالب این است که تعدّد اعلام پیامبر اکرم(ص) به این جهت بوده که از طرف خداوند توسط ملائک آسمانى بارها این خبر به او اعلام شده بود. اینک به نمونه هایى اشاره مىشود که بیشتر در منابع اهل سنّت آمده است:
1. گریه هنگام ولادت امام حسین(ع)
حافظ احمد بن حسن بیهقى به نقل از على بن حسین علیهما السلام از اسماء بنت عمیس روایت مىکند که گفت: «من در ولادت حسن وحسین قابله جدهات فاطمه(س) بودم. وقتى حسین(ع) به دنیا آمد، رسول خدا(ص) به سراغ من آمد و فرمود اى اسماء! فرزندم را بیاور! حسین(ع) را در پارچه سفیدى قنداق کرده، به دست آن حضرت دادم. در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواندند. آن گاه او را در دامن خود گذاشته. گریستند. عرض کردم: پدرم به فدایت چرا گریه مىکنید؟ فرمود: بر این پسرم! گفتم: او که تازه متولد شده است! فرمود: اى اسماء! پسرم را گروه ستمگران خواهند کشت. خداوند شفاعتم را به ایشان نرساند! آنگاه فرمود: اى اسماء! این مطلب را براى فاطمه نگو، چون تازه بچهدار شده است.»(15)
2. تعبیر خواب ام الفضل
ام الفضل مىگوید: به محضر رسول خدا(ص) وارد شدم و عرض کردم: دیشب خواب بسیار ناراحت کنندهاى دیدم. حضرت فرمود: خوابت را نقل کن! عرض کردم: در خواب دیدم که گویا قطعهاى از بدن مبارک شما جدا و در دامن من گذاشته شد. حضرت فرمودند: خیر(خواب خوبى) دیدهاى. از فاطمه(س) فرزندى به دنیا مىآید و در دامن تو رشد مىکند. چندى بعد فاطمه(س) حسین(ع) را به دنیا آورد و چنان که پیامبر(ص) فرموده بود، حسین(ع) در کنار من (و تحت تربیت من) قرار گرفت.
روزى بر پیامبر وارد شدم. حسین(ع) را در دامن خود نشاند، «فاذاً عینا رسول اللّه تهرقان من الدّموع فقلت یا نبىّ اللّه بابى انت و امّى مالک قال اتانى جبرئیل علیه الصّلوة و السّلام فاخبرنى انّ امّتى ستقتل ابنى فقلت هذا فقال نعم و أتانى تربةً من تربةٍ حمراء؛ناگهان چشمان رسول خدا(ص) اشک ریزان شد. عرض کردم: پدر و مادرم به قربانت اى رسول خدا! شما را چه شده است؟ فرمودند: جبرئیل نازل شد و خبر داد که امّتم فرزندم حسین را به قتل مىرسانند. گفتم: این (فرزند) را؟ فرمود: آرى. سپس خاک سرخى را به من دادند. و این خاک همان خاکى بود که سالیان بعد حسین بر روى آن به شهادت رسید».(16)
3. خبر شهادت در خانه امسلمه
ام سلمه مىگوید: حسن و حسین علیهماالسلام در جلو پیامبر(ص) در خانه من مشغول بازى بودند. جبرئیل نازل شد و گفت: «یا محمّد انّ امّتک تقتل ابنک هذا من بعدک فأومأبیده الى الحسین فبکى رسول اللّه(ص) و وضعه الى صدره؛ اى محمّد! امّت تو فرزندت حسین را بعد از تو شهید خواهند کرد. آن گاه رسول خدا(ص) گریست. سپس حسین را در آغوش گرفت و به سینه چسبانید.» و فرمود: این تربت در نزد تو امانت باشد. سپس خاک را بویید و فرمود: اى ام سلمه! هرگاه این تربت رنگ خون به خود گرفت، بدان که فرزندم حسین به شهادت رسیده است.(17)
4. سوگوارى رسول خدا(ص) در منزل زینب
حافظ ابویعلى از زینب، دختر جحش نقل مىکند:«در یکى از روزهایى که رسول خدا(ص) در منزل من بود، امام حسین(ع) که تازه راه افتاده بود، در آنجا بود. وقتى وارد اتاق رسول خدا(ص) شد، او را گرفتم. فرمود: رهایش کن! او را رها کردم. آن گاه وضو گرفت و به نماز ایستاد، در حالى که حسین(ع) را در آغوش داشت. هرگاه به رکوع مىرفت، او را به زمین مىنهاد.پس از نماز شروع به گریه کرد. عرض کردم: یا رسول اللّه! امروز موضوعى از شما مشاهده کردم که تا کنون مثل آن را ندیده بودم. فرمودند: جبرئیل آمدو خبر داد که امّتم این کودک را مىکشند. به جبرئیل گفتم، تربت او را به من نشان ده! جبرئیل خاک سرخ رنگى برایم آورد.»(18)
5. عزادارى رسول خدا(ص) در منزل عایشه
عایشه مىگوید: روزى جبرئیل بر رسول خدا(ص) نازل شد و در حالى که حسین(ع) از شانه آن حضرت بالا مىرفت و بازى مىکرد، به آن حضرت گفت: «یا محمّد انّ امّتک ستقتل بعدک و یقتل ابنک هذا من بعدک و مدّ یده فأتاه بتربةٍ بیضاء و قال فى هذه الارض یقتل ابنک اسمها الطّف؛ اى محمّد! به زودى امّت تو قتل مىکنند و این فرزند تو را پس از تو خواهند کشت. آن گاه جبرئیل دست برد و خاک سفید رنگى آورد و گفت: فرزندت در این سرزمین که نام آن طفّ است کشته مىشود.»
پس از آنکه جبرئیل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالى که خاک را در دست داشت و گریه مىکرد، گروهى از یارانش که ابوبکر، عمر، على(ع)(19)، حذیفه، عمار و ابوذر در بین آنها حضور داشتند، وارد شدند و فرمودند: جبرئیل به من خبر داده است که فرزندم حسین پس از من در سرزمینى به نام طف کشته مىشود و این خاک را به من نشان داده که محل شهادت و قبر او در این خاک خواهد بود.»(20)
6. گریه در هنگام روبه رو شدن با بنىهاشم
حافظ ابوبکربن ابى شیبه از عبداللّه مسعود روایت کرده است: «همراه جمعى از صحابه در محضر رسول خدا(ص) بودیم که گروهى از بنى هاشم به سوى آن حضرت مىآمدند. چون چشم پیامبر(ص) به آنان افتاد، چشمان مبارکشان غرق در اشک شد و رنگ رخسارشان دگرگون گردید. ابن مسعود مىگوید: خدمت آن حضرت عرض کردم: در چهره شما آثار ناراحتى مىبینم؟ فرمود: ما اهل بیتى هستیم که خداوند متعال آخرت را براى ما، بر دنیا ترجیح داده است، اهل بیتم پس از ما بلاها خواهند دید و از بلاد خویش طرد خواهند شد.»(21)
8. گریه پیامبر و اصحاب
در روایت آمده است که امام حسین(ع) کودکى دو ساله بود. پیامبر(ص) براى سفرى آماده گردیدند. در همان گامهاى نخستین ناگهان توقف کرده، فرمودند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون»(22) و اشک از چشمان مبارکشان جارى گردید. علّت گریه را جویا شدند، فرمود: «هذا جبرئیل یخبرنى عن ارضٍ بشطّ الفرات یقال لها کربلاء یقتل فیها الحسین بن فاطمة(س)؛ هم اکنون جبرئیل مرا از سرزمینى آگاه کرد که در کنار شط فرات قرار دارد و نامش کربلاست. حسین فرزند فاطمه در آن سرزمین به شهادت مىرسد.»
از قاتل او جویا شدند؟ فرمود: مردى که نامش یزید است، قاتل فرزندم خواهد بود و هم اکنون محل کشته شدن و دفن حسین را با چشم خود مىنگرم. آن گاه پیامبر(ص) با حالت غمگین از رفتن به مسافرت منصرف شد و دست راست را بر سر حسن(ع) و دست چپ را بر سر حسین(ع) گذاشت و سپس دست به دعا برداشت: بارالها! محمد بنده و پیامبر توست و این دو، پاکان اهل بیت و برگزیدگان ذریه من و اصل و ریشه من هستند. این دو را در میان امتم به جانشینى خود مىگذارم،«اللّهم فبارک له فى قتله و اجعله من سادات الشّهداء؛خدایا! شهادت را براى حسین مبارک گردان و او را سرور شهیدان قرار ده.» خدایا! براى قاتل و خوار کنندهاش برکتى قرار مده!
زمانى که سخنان پیامبر(ص) به اینجا رسید، صداى افراد حاضر در مسجد به گریه بلند شد. حضرت فرمود: «اتبکون ولاتنصرونه؛آیا(بر او) گریه مىکنید و او را یارى نمىکنید؟» پس از آن مسجد خارج شد و بعد از لحظاتى در حالى که رنگش متغیّر و چهرهاش برافروخته شده بود، به مسجد بازگشت و با چشمانى گریان فرمود:«اى مردم! دو گوهر گرانبها در میان شما بر جاى مىگذارم، کتاب خدا و عترتم که آمیخته با آب حیاتم و ثمره وجودم مىباشند. این دو از هم جدا نخواهند شد تا هنگامى که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند...پس مواظب باشید! شما را ملاقات نکنم، در حالى که با اهل بیتم دشمنى و بر آنان ستم کرده باشید.»(23)
9. گذر پیامبر اکرم(ص) به کربلا
از ام سلمه نقل شده است که شبى رسول خدا(ص) از نزد من بیرون رفت و مدّتى طول کشید. سپس مراجعت کرد، در حالى که ژولیده و غبارآلود بود و چیزى در دست داشت. عرض کردم: اى رسول خدا! چه شده شما را ژولیده مو و غبارآلود مىبینم؟ فرمود: در این هنگام مرا به طرف یکى از سرزمینهاى عراق که آن را کربلا مىگویند سیر دادند. پس جایگاه شهادت فرزندم حسین(ع) و عدهاى از اهل بیتم را مشاهده کردم و بعد مشغول جمع آورى خاک آنجا شدم.
آن گاه دست خود را باز کرد و دیدم قدرى خاک سرخ بود. فرمود: ابن را بگیر و در شیشهاى نگهدارى کن! سپس آن را گرفتم و در شیشهاى از آن محافظت کردم تا وقتى که امام حسین(ع) از مکّه خارج و به طرف عراق رهسپار گردید. من پیوسته شب و روز به این شیشه نگاه مىکردم و آن را باز کرده مىبوییدم و مىگریستم تا اینکه روز دهم، یعنى روز شهادت امام حسین(ع) فرا رسید. صبح عاشورا به شیشه نگاه کردم، خبرى نبود، لیکن همین که عصر عاشورا فرا رسید، دیدم خون تازهاى از آن شیشه و خاک مىجوشد. با دیدن این صحنه، صداى گریه و نالهام بلند شد، امّا از ترس دشمن خوددارى کردم و پیوسته این روز را در خاطر داشتم تا آن زمان که خبر شهادت امام حسین(ع) به مدینه رسید و آنچه دیده بودم، محقق شد.»(24)
گریه امیر مؤمنان على(ع) در کربلا
علاوه بر انبیاء(ع) امامان معصوم(ع) نیز قبل از ولادت امام حسین(ع) براى آن حضرت سوگوارى کردند که در اینجا به ذکر گریه على(ع) در کربلا اشاره مىکنیم:
ابن عباس مىگوید: همراه على(ع) در جنگ صفین از سرزمین نینوا گذشتیم، به من فرمود: «یا ابن عبّاس اتعرف هذا الموضع قلت له ما اعرفه یا امیرالمؤمنین فقال(ع) لو عرفته کمعرفتى لم تکن تجوزه حتّى تبکى کبکائى قال فبکى طویلاً حتى اخضلّت لحیته و سالت الدّموع على صدره و بکینا معاً؛ اى ابن عباس! آیا این سرزمین را مىشناسى؟ عرض کردم: خیر، اى امیرمؤمنان. آن حضرت فرمود: اگر مثل من آن را مىشناختى، از اینجا عبور نمىکردى، مگر آنکه مانند من مىگریستى. آن گاه شروع به گریستن کرد تا اینکه اشک محاسن ایشان را فرا گرفت و بر سینه مبارکشان جارى شد. ما نیز با آن حضرت گریستیم.»
«و هو یقول اوّه اوّه مالى و لآل ابى سفیان مابى و لآل حربٍ حزب الشّیطان و اولیاء الکفر صبراً یا ابا عبداللّه...ثمّ بکى بکاءً طویلاً و بکینا معه حتّى سقط لوجهه و غشى علیه طویلا ثمّ افاق؛ على(ع) مىفرمود: اى واى اى واى (شگفتا) مرا با آل ابوسفیان و آل حرب، حزب شیطان و اولیاء کفر، چه کار! (در همین حال فرمود:) اى ابا عبداللّه! صبر و مقاومت داشته باش! و آن گاه بسیار گریست و ما نیز با او گریستیم، به گونهاى که آن حضرت با صورت به زمین فرود آمد و از هوش رفت و پس از مدّتى به هوش آمد».(25)
اصبغ بن نباته نیز مىگوید:«همراه على(ع) از سرزمین کربلا گذر کردیم. محل شهادت شهداء کربلا را نشان داد و فرمود: در این محل جوانانى از آل محمّد(ص) کشته مىشوند که آسمانها و زمین بر آنها گریه خواهند کرد.»(26)
همچنین عبداللّه بن نجى از پدرش نقل مىکند: در کنار على(ع) عازم جنگ صفین بودیم. ناگهان على(ع) فریاد زد: «اصبر یا ابا عبداللّه بشطّ الفرات قلت و ماذا قال دخلت على رسول اللّه(ص) ذات یومٍ و عیناه تفیضان قلت یا نبىّ اللّه اغضبک احدٌ ما سال عینک تفیضان قال بلى قام من عندى جبرئیل قبل محدّثین انّ الحسین یقتل بشط الفرات؛ اى اباعبداللّه! در کنار شط فرات توقف کن! عرض کردم: مگر چه شده است؟ فرمود: روزى نزد رسول خدا(ص) وارد شدم، چشمان مبارکش پر از اشک بود، عرض کردم: یا رسول اللّه! کسى شما را ناراحت کرده است؟ چرا چشمانتان پر از اشک شده است؟ فرمود: نه، بلکه جبرئیل نزد من آمد و مرا از شهادت حسین در کنار شط فرات آگاه ساخت.» و گفت: آیا از خاک آنجا مىخواهى؟ گفتم: بلى. آن گاه مشتى از خاک آنجا را به من داد. از آن زمان ریزش اشک امانم نداد.(27)
پىنوشتها: -
1. اصول مدّاحى، ناصرى نژاد، ج 1، ص 168.
2. شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، اعمال سوم شعبان، ص 270.
3. کامل الزیارات، به نقل از آشنایى با حسین، میرزا باقر زخرهاى اصفهانى، قم، نامدار، اول، 1382، ص 308، با تلخیص.
4. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، چاپ دوم، 1403ق، ج 44، ص 242، ح 37؛ منتخب تاریخ، ص48.
5. سوره بقره، آیه 37.
6. بحارالانوار، ج 44، ص 245، ح 44.
7. ناسخ التواریخ، مرحوم سپهر، حالات اباعبداللّه الحسین(ع)، ص 111؛ آشنایى با حسین(ع)، همان، ص 309 - 310.
8. بحارالانوار، ص 243، ح 38، منتخب طریحى، ص 48.
9. بحارالانوار، ج 44، ص 243، ح 39، منتخب طریحى 38.
10. همان، ص 243 - 244.
11. همان،ص 244 ح 41 ؛ ناسخ، ج 1، ص 284.
12. معالى السبطین، ص 143 ؛ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 318، ح 14.
13. بحارالانوار، ج 44، ص 244، ح 42 ؛ منتخب طریحى، ص 50، ناسخ، ج 1، ص 274.
14. همان، ح 43 ؛همان، ناسخ، ج 1، ص 275 منتخب طریحى، ص50.
15. مقتل، حافظ ابوالمؤید خوارزمى، ج 1، فصل ششم، ص 88؛ ذخائر العقبى حافظ محب الدین طبرى، باب 9، فى ذکر الحسن و الحسین، ص119.قابل ذکر است در این بخش از زحمات حسین رجبى، در کتاب، «پاسخ به شبهات عزادارى» بهره بردهایم.
16. مستدرک على الصحیحین، کتاب معرفة الصحابه، ج 3، ص 176، کنزالعمّال، متقى هندى، بیروت مؤسسة الرسالة، ج 12، ص 123، ح34300 ؛ المنتظم، ج 5، ص 78، و ج 6، ص 386.
17. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، نورالدین هیثمى، ج 9، ص 189، باب مناقب الحسین، ذخائر العقبى، ص 147، مسند احمد حنبل، ج 3، ص 265.
18. کنزالعمّال، ج 6، ص 223 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 188.
19. این ترتیب که على(ع) سوم ذکر شده توسط عائشه انجام گرفته است.
20. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 159؛اعلام النّبوة، ماوردى، ص 83؛ الصواعق المحرقة، ابن حجر، فصل سوم، احادیث وارده درباره اهل بیت، ص 192.
21. المصنف، ابن ابى شیبه، ج 2، ص 697؛ کتاب الفتن، شماره 74، صحیح، ابن ماجه، ج 2، ص 518؛ مستدرک حاکم، ج 4، ص464.
22. سوره بقره، آیه 156.
23. مقتل، عبدالرحمان بن على معروف به ابن جوزى، ج 1، ص 164، به نقل از پاسخ به شبهات عزادارى، حسین رجبى، دفتر نمایندگى رهبرى، اول، 1379، ص 75 - 76.
24. الارشاد، شیخ مفید، ص 250، اسرار الشهادة، ص 81؛ آشنایىام با امام حسین(ع)، ص 313.
25. بحارالانوار، ج 44، ص 252 - 254.
26. امالى، شیخ صدوق، ص 534؛ المصیبة، ج 1، ص 64 ؛ مقتل خوارزمى، باب هشتم، ص 162، تذکرة الخواص، ابن جوزى، ص 225؛ کتاب صفین، نصربن مزاحم، ص 58.
27. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 85؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج 3، ص288 ؛ المصنف ابن ابى شیبه، ج 8، ص 632 ؛ الفتن، ح 259، الصواعق المحرقه، ص 193.
هر دل زنده و هر دیده بیدار گریست
انبیاء را همه دل سوخت به مظلومى تو
اولیاء را همگى دیده و دل زار گریست(1)
گریه و عزادارى بر امام حسین(ع) با سرنوشت بشر گره خورده است. از روزى که اوّلین بشر، یعنى حضرت آدم(ع) قدم بر این زمین و عرصه گیتى گذاشت، سخن از شهادت و عزادارى امام حسین(ع) بود و همچنان در زمان دیگر انبیاء(ع) ادامه یافت تا دوران خاتم پیامبران. انبیاء(ع) نه تنها از شهادت امام حسین(ع)خبردار شدند که بر آن گریستند، در اعمال روز سوم شعبان مىخوانیم: «اللّهم انّى اسئلک بحق المولود فى هذا الیوم الموعود بشهادته قبل استهلاله و ولادته بکته السّماء و من فیها و الارض و من علیها ولمّا یطالا بیتها؛خدایا تو را بحق مولودى در این روز مىخوانیم، که وعده داده شد به شهادت او قبل از آن که متولد گردد، و آسمان و هر که در آن است و زمین و هر که بر آن است بر او گریه کردند در حالى که هنوز قدم بر ریگستان مدینه نگذاشته بود»(2) آرى همه انبیاء و اولیاء بر حال او گریستند و بر قاتلان آن حضرت نیز لعن و نفرین کردند.
اولین کسى که قاتل حسین(ع) را لعن کرد، حضرت ابراهیم(ع) بود و به فرزندانش نیز دستور داد که لعن کنند و از آنها عهد و پیمان گرفت که تا آخر چنین باشند. بعد از ابراهیم(ع) حضرت موسى و داود علیهما السلام بر قاتل امام حسین(ع) لعن و نفرین کردند و از پیروان خویش خواستند که بر قاتل حسین(ع) لعن کنند و بعد از آنها حضرت عیسى(ع) بر قاتل امام حسین(ع) لعن و نفرین فرستاد و به پیروان خویش نیز سفارش فرمود.(3) همچنان ادامه یافت تا زمان حضرت ختمى مرتبت محمّد مصطفى(ص) و تا به امروز.
آنچه پیش رو دارید، نگاهى است به آشنایى و اطلاع انبیاء(ع) از شهادت امام حسین(ع) و گریستن بر عزاى آن مظلوم.
الف. حضرت آدم(ع) و آگاهى از شهادت امام حسین(ع)
1. در روایت آمده که وقتى حضرت آدم(ع) به زمین آمد، حوّا را ندید. در جستجوى او برآمد تا اینکه به سرزمین کربلا رسید. به مجرّد این که وارد کربلا گردید، سینهاش تنگ شد و غمناک گردید و پایش در همان محلّى که حسین(ع) به شهادت رسیده بود(قتلگاه)لغزید و (بر اثر افتادن) خون از پایش جارى شد. پس حضرت آدم(ع) سر به سوى آسمان بلند کرد و عرض کرد: خداى من! آیا از من گناه دیگرى سر زد که این گونه عقابم کردى؟ به راستى من تا کنون تمام روى زمین را سیر کردم و در هیچ کجا چنین مصیبتى که در این زمین برایم پیش آمد، پیش نیامده بود.
«فأوحى اللّه الیه یا آدم ما حدث منک ذنبٌ، ولکن یقتل فى هذه الارض ولدک الحسین ظلماً فسال دمک موافقةً لدمه؛ پس خداوند به آدم وحى کرد که اى آدم! از تو گناهى سرنزد ولیکن در این سرزمین فرزندت حسین(ع) از راه ظلم و ستم کشته مىشود. پس خون تو به خاطر همراهى خون او روان گردید.»
آدم(ع) پرسید: پروردگارا! آیا حسین پیغمبر است؟ فرمود: نه ولیکن سبط و نوه پیغمبر است. پس آدم(ع) گفت: قاتل او کیست؟ فرمود: یزید، لعن شده اهل آسمانها و زمین. پس آدم(ع) به جبرئیل گفت: من چه کارى انجام دهم؟ فرمود: یزید را لعن کن! پس او را چهار مرتبه لعن کرد.
آن گاه به سمت عرفات حرکت کرد و حوا را در آنجا یافت.(4)
2- از دُرالثمین در تفسیر سخن خدا که فرمود:«فتلقّى آدم من ربّه کلماتٍ؛(5) پس آدم از پروردگارش کلماتى را دریافت کرد.» نقل شده است که آدم(ع) در ساق عرش اسامى پیامبر اکرم(ص) و ائمه(ع) را دید. پس جبرئیل به او تلقین کرد که بگو: «یا حمید بحق محمّد! یا عالى بحق على!، یا فاطر بحقّ فاطمه!یا محسن بحقّ الحسن و الحسین و منک الاحسان».
وقتى به نام امام حسین(ع) رسید، «سالت دموعه و انخشع قلبه و قال یا اخى جبرئیل فى ذکر الخامس ینکسر قلبى و تسیل عبرتى قال جبرئیل ولدک هذا یصاب بمصیبةٍ تصغر عندها المصائب؛ اشکش جارى شد و قلبش خشوع پیدا کرد (و شکست) و گفت: برادرم جبرئیل در نام پنجم دلم شکست و اشکم جارى شد(راز این مسئله چیست؟) جبرئیل گفت: این فرزندت به مصیبتى گرفتار مىشود که تمام مصیبتها در مقابل آن کوچک است.»
پس گفت اى برادر! آن مصیبت چیست؟ جبرئیل گفت: «یقتل عطشاناً غریباً وحیداً فریداً لیس له ناصرٌ ولامعین ولوتراه یا آدم و هو یقول واعطشاه واقلّة ناصراه حتّى یحول العطش بینه و بین السّماء کالدّخان؛ تشنه و غریب وتنها و بى کس کشته مىشود و یاور و کمک کارى براى او نیست و اگر (در آن حال) او را مىدیدى، اى آدم! (متوجه مىشدى که) او مىگوید: واى از تشنگى! واى از کمى یارى کننده! (آن قدر این ناله را مىگوید) تا اینکه تشنگى بین او و بین آسمان همچون دود حائل مىشود.» و ادامه داد: سپس او را جز با شمشیرها جواب نمىدهند و (جام) مرگ را مىنوشد. پس همچون گوسفند او را از قفا سر مىبرند و دشمنانش اموال او را به غارت مىبرند و سرهاى او و یارانش را به شهرها مىبرند، در حالى که زنان(اسیر) با آنهاست. چنین در علم(خداى) واحد منان سبقت گرفته است. «فبکى آدم و جبرئیل بکاء الثّکلى ؛ پس آدم(ع) و جبرئیل همچون زن بچّه مرده گریستند.»(6)
ب - حضرت نوح و خبر شهادت امام حسین(ع)
1- جریان خون از کشتى نوح
انس بن مالک روایت نموده که پیامبراکرم(ص) فرمود: هنگامى که خداوند خواست که قوم نوح را هلاک نماید، دستور داد که نوح زیر نظر جبرئیل کشتى بسازد، میخهاى کشتى که هزار عدد بود به وسیله جبرئیل در اختیار نوح قرار گرفت نوح تمام این میخها را در ساخت کشتى به کار برد تا این که پنج عدد باقى ماند. یکى از پنج عدد را گرفت، ناگهان نورى از آن مانند ستاره درخشیدن گرفت نوح متحیر شد ناگهان صدایى از آن میخ برآمد اى نوح من به نام بهترین از پیامبران یعنى محمد بن عبداللّه هستم، نوح گفت: اى جبرئیل حال و کیفیت این میخ چگونه است که من تا کنون چنین میخى ندیدهام.
جبرئیل جواب داد این میخ به نام خاتم پیامبران حضرت محمد(ص) است که باید آن را در سمت راست کشتى نصب کنى، نوح چنین کرد پس میخ دوم را برداشت از آن نیز نورى برخاست پرسید این چه بود؟ جواب داد: این میخ به نام پسر عموى پیامبر سید اوصیاء على بن ابى طالب(ع) است و باید در سمت چپ کشتى نصب شود. نوح چنین کرد. میخ سوم را برداشت باز نورى از او پدیدار شد جبرئیل گفت: این میخ به نام فاطمه زهرا(س) است و باید در کنار پدر بزرگوارش نصب شود، نوح چنین کرد. چهارمى را برداشت از آن نیز نورى برخاست، جبرئیل گفت: این به نام امام حسن مجتبى است آن را در کنار پدرش قرار ده نوح نیز انجام داد.
امّا همین که میخ پنجم را برداشت ابتدا نورى از آن برخاست ولى وقتى آن را به کشتى کوبید خون از آن جارى شد، جبرئیل گفت: این میخ به نام حسین است و قصّه شهادت امام حسین(ع) و رفتار امّت را با او براى حضرت نوح شرح داد.(7)
2- گذر نوح به کربلا
در روایت آمده هنگامى که نوح سوار بر کشتى شد، تمام دنیا را سیر کرد. «فلمّا مرّت بکربلاء اخذته الارض؛ پس هنگامى که به سرزمین کربلا رسید، زمین آن را به سمت خود گرفت نوح(ع) از غرق شدن ترسید. پس پروردگارش را خواند که پروردگارا تمام دنیا را دور زدم، در هیچ کجا این چنین احساس خطر نکردم، اینجا کجاست؟ جبرئیل نازل شد و گفت: «یا نوح فى هذا الموضع یقتل الحسین سبط محمّدٍ خاتم الانبیاء و ابن خاتم الاوصیاء؛اى نوح! در این محل نوه محمد(مصطفى(ص)) خاتم پیغمبران و فرزند خاتم اوصیاء (على(ع)) کشته مىشود.»
نوح(ع) گفت: قاتل او کیست؟ جبرئیل گفت: قاتلش ملعون هفت آسمان و هفت زمین است. پس نوح(ع) چهار بار او را لعنت کرد.(8)
ج: گذر ابراهیم (ع) از کربلا
در روایت آمده که ابراهیم(ع) از کربلا عبور کرد، در حالى که سوار بر اسب بود. اسب لغزید و ابراهیم(ع) افتاد و سرش شکست و خون جارى شد. ابراهیم(ع) استغفار کرد و گفت: خدایا! چه خطایى از من سر زده است؟ جبرئیل نازل شد و گفت: «یا ابراهیم ما حدث منک ذنبٌ ولکن هنا یقتل سبط خاتم الانبیاء و ابن خاتم الاوصیاء فسال دمک موافقة لدمه؛ اى ابراهیم! گناهى از تو سر نزد ولکن در این محل نوه خاتم پیامبران و فرزند خاتم اوصیاء (حسین بن على علیهما السلام) شهید مىشود. پس خون تو به موافقت خون او جارى شد.»
سؤال کرد: قاتل و کشنده او کیست؟ جواب داد: ملعون اهل آسمان و زمین. و قلم بر لوح، قاتل حسین را لعن کرد.پس خداوند به قلم وحى کرد: تو به خاطر این لعن، سزاوار ستایش و تحسین خواهى بود. آن گاه ابراهیم(ع) دستهایش را بلند کرد و یزید را بسیار لعن کرد و اسبش با زبان فصیح آمین گفت.(9)
د: اسماعیل و خبر شهادت امام حسین(ع)
در روایت آمده که حضرت اسماعیل گوسفندانش در کنار شط فرات به چرا مشغول بودند، روزى چوپانش خبر داد که گوسفندان چند روزى است که از آب شط فرات نمىآشامند علّت چیست؟ حضرت اسماعیل از خداوند متعال راز مسئله را پرسید؟ جبرئیل نازل شد و گفت: اى اسماعیل از خود گوسفندان بپرس زیرا آنها از راز آن تو را خبر مىدهند؟ اسماعیل(ع) خطاب به گوسفندان فرمود: چرا از این آب نمىنوشید؟ «فقالت بلسانٍ فصیحٍ: قد بلغنا انّ ولدک الحسین(ع) سبط محمد یقتل هنا عطشاناً فنحن لانشرب من هذه المشرعة حزناً علیه؛ با زبان فصیح جواب دادند که به ما خبر رسیده که پسر تو حسین نوه محمد(مصطفى) در اینجا با لب تشنه شهید مىشود پس ما به جهت اعلام حزن و اندوه بر او از این آب نمىنوشیم. آنگاه اسماعیل از قاتل حسین(ع) پرسید، گفتند: قاتل او کسى است که اهل آسمان و زمین و تمام مخلوقات او را لعن مىکنند«فقال: اسماعیل اللّهم العن قاتل الحسین(ع)؛(10)پس اسماعیل عرض کرد: خدایا کشنده امام حسین(ع) را لعنت کن.»
ه: گذر حضرت موسى(ع) به کربلا
در روایت آمده که حضرت موسى(ع) با یوشع بن نون در بیابان مشغول گردش بود. وقتى که به زمین کربلا رسید، کفشش پاره شد و خارى در پایش فرو رفت و از آن خون جارى شد. پس عرض کرد: پروردگارا! چه از من سر زد (که برایم چنین پیشامدى کرد)؟ «فاوحى الیه انّ هنا یقتل الحسین و هنا یسفک دمه فسال دمک موافقةً لدمه؛ پس خداوند به او وحى کرد که در اینجا حسین(ع) کشته مىشود و خونش ریخته مىشود و خون تو به جهت همراهى خون او جارى شد.»
عرض کرد: پروردگارا! حسین(ع) کیست؟ خطاب رسید که او نوه محمد مصطفى(ص) و پسر على مرتضى(ع) است. عرض کرد: قاتل کیست؟ پس گفته شد: لعنت شده ماهیان دریاها، حیوانات وحشى بیابانها و پرندگان هوا مىباشد. پس حضرت موسى(ع) دستهاى خود را بلند کرده بر (قاتل حسین) یزید لعن کرد و یوشع آمین گفت و از آنجا گذشتند.(11)
در حدیث دیگر آمده است که موسى(ع) از خداوند خواست که به او علّت برترى امّت محمد(ص) را بر سایر امتها بگوید. خداوند فرمود: به ده خصلت است، از جمله داشتن عاشورا است: «قال موسى یا ربّ و ماالعاشوراء قال البکاء و التباکى على سبط محمّدٍ(ص) و المرثیة و العزاء على مصیبة ولد المصطفى؛ موسى عرض کرد که عاشور چیست؟ خداوند فرمود: مقصود گریه یا تباکى کردن و روضه خوانى و عزادارى بر مصیبت فرزند مصطفى(ص) است.» اى موسى! هر بندهاى از بندگان من که بر فرزند مصطفى در آن روزگار گریه یا تباکى یا عزادارى کند حتماً در بهشت جاودانه خواهد بود. و هر کس دارایىاش را در راه محبت او به عنوان طعام یا به هر عنوانى، درهم باشد یا دینار انفاق کند، دارایىاش را در دنیا با برکت قرار خواهیم داد، آن طور که در مقابل هر درهمى که داده، هفتاد درهم به او عنایت خواهیم کرد و در قیامت او را مورد عفو خویش قرار داده، گناهانش را مىآمرزم.(12)
و: فرود سلیمان(ع) در کربلا
مرحوم مجلسى نقل مىکند که سلیمان(ع) بر بساط در هوا سیر مىکرد گذرش به سرزمین کربلا افتاد. ناگهان باد سه بار او را دایرهوار چرخاند، به طورى که ترسید سقوط کند. آن گاه باد آرام گرفت و بساط سلیمان(ع) در کربلا فرود آمد. پرسید: چرا در اینجا فرود آمدى؟ «فقالت انّ هنا یقتل الحسین(ع) فقال و من یکون الحسین فقالت سبط محمّدٍ المختار و ابن علىّ الکرّار؛ پس باد عرض کرد: به راستى اینجا حسین(ع) کشته مىشود. پس سؤال کرد: حسین کیست؟ جواب داد: نوه(پیغمبر خاتم) محمد برگزیده و پسر على کرّار(حمله کننده به دشمن) است. پرسید: چه کسى با او مىجنگد؟ جواب داد: ملعون آسمان و زمین، یزید. پس سلیمان(ع) دست به سوى آسمان بلند کرد و لعن و نفرین بر او فرستاد و جن و انس آمین گفتند: آن گاه باد بساط سلیمان(ع) را حرکت داد.(13)
ز: عیسى(ع) و یاران در کربلا
نقل شده که حضرت عیسى(ع) با یاران خود در حرکت بود که ناگهان گذرش به کربلا افتاد. در این هنگام، شیرى قوى را دیدند که دستهاى خود را پهن کرده و خوابیده و راه را بسته است. پس حضرت عیسى(ع) نزد شیر رفت و فرمود: چرا اینجا نشستهاى و نمىگذارى ما برویم؟ شیر با زبان فصیح و گویا جواب داد: من نمىگذارم از این راه بروید مگر وقتى که: «تلعنوا یزید قاتل الحسین(ع) فقال عیسى(ع) و من یکون الحسین قال هو سبط محمّدٍ النّبىّ الامّى و ابن علىٍ الولىٍ؛ به قاتل حسین(ع) یزید لعن کنید. پس عیسى(ع) فرمود: حسین کیست؟ گفت: سبط محمد پیغمبر امّى و فرزند مولا على(ع).»
آن گاه پرسید: یزید کیست؟ جواب داد: نفرین شده در نزد حیوانات وحشى و درندگان. پس حضرت عیسى(ع) دستهایش را براى نفرین بر یزید بلند کرد و بعد از لعن و نفرین، یارانش همه آمین گفتند و شیر هم راه را براى آنها باز کرد و از آنجا گذشتند.»(14)
ح: پیامبر خاتم و خبر از شهادت حسین(ع)
پیامبر اکرم(ص) در موارد متعددى از شهادت امام حسین(ع) و کیفیّت آن خبر داده و مفصّل براى آن حضرت عزادارى و سوگوارى کرده است. جالب این است که تعدّد اعلام پیامبر اکرم(ص) به این جهت بوده که از طرف خداوند توسط ملائک آسمانى بارها این خبر به او اعلام شده بود. اینک به نمونه هایى اشاره مىشود که بیشتر در منابع اهل سنّت آمده است:
1. گریه هنگام ولادت امام حسین(ع)
حافظ احمد بن حسن بیهقى به نقل از على بن حسین علیهما السلام از اسماء بنت عمیس روایت مىکند که گفت: «من در ولادت حسن وحسین قابله جدهات فاطمه(س) بودم. وقتى حسین(ع) به دنیا آمد، رسول خدا(ص) به سراغ من آمد و فرمود اى اسماء! فرزندم را بیاور! حسین(ع) را در پارچه سفیدى قنداق کرده، به دست آن حضرت دادم. در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواندند. آن گاه او را در دامن خود گذاشته. گریستند. عرض کردم: پدرم به فدایت چرا گریه مىکنید؟ فرمود: بر این پسرم! گفتم: او که تازه متولد شده است! فرمود: اى اسماء! پسرم را گروه ستمگران خواهند کشت. خداوند شفاعتم را به ایشان نرساند! آنگاه فرمود: اى اسماء! این مطلب را براى فاطمه نگو، چون تازه بچهدار شده است.»(15)
2. تعبیر خواب ام الفضل
ام الفضل مىگوید: به محضر رسول خدا(ص) وارد شدم و عرض کردم: دیشب خواب بسیار ناراحت کنندهاى دیدم. حضرت فرمود: خوابت را نقل کن! عرض کردم: در خواب دیدم که گویا قطعهاى از بدن مبارک شما جدا و در دامن من گذاشته شد. حضرت فرمودند: خیر(خواب خوبى) دیدهاى. از فاطمه(س) فرزندى به دنیا مىآید و در دامن تو رشد مىکند. چندى بعد فاطمه(س) حسین(ع) را به دنیا آورد و چنان که پیامبر(ص) فرموده بود، حسین(ع) در کنار من (و تحت تربیت من) قرار گرفت.
روزى بر پیامبر وارد شدم. حسین(ع) را در دامن خود نشاند، «فاذاً عینا رسول اللّه تهرقان من الدّموع فقلت یا نبىّ اللّه بابى انت و امّى مالک قال اتانى جبرئیل علیه الصّلوة و السّلام فاخبرنى انّ امّتى ستقتل ابنى فقلت هذا فقال نعم و أتانى تربةً من تربةٍ حمراء؛ناگهان چشمان رسول خدا(ص) اشک ریزان شد. عرض کردم: پدر و مادرم به قربانت اى رسول خدا! شما را چه شده است؟ فرمودند: جبرئیل نازل شد و خبر داد که امّتم فرزندم حسین را به قتل مىرسانند. گفتم: این (فرزند) را؟ فرمود: آرى. سپس خاک سرخى را به من دادند. و این خاک همان خاکى بود که سالیان بعد حسین بر روى آن به شهادت رسید».(16)
3. خبر شهادت در خانه امسلمه
ام سلمه مىگوید: حسن و حسین علیهماالسلام در جلو پیامبر(ص) در خانه من مشغول بازى بودند. جبرئیل نازل شد و گفت: «یا محمّد انّ امّتک تقتل ابنک هذا من بعدک فأومأبیده الى الحسین فبکى رسول اللّه(ص) و وضعه الى صدره؛ اى محمّد! امّت تو فرزندت حسین را بعد از تو شهید خواهند کرد. آن گاه رسول خدا(ص) گریست. سپس حسین را در آغوش گرفت و به سینه چسبانید.» و فرمود: این تربت در نزد تو امانت باشد. سپس خاک را بویید و فرمود: اى ام سلمه! هرگاه این تربت رنگ خون به خود گرفت، بدان که فرزندم حسین به شهادت رسیده است.(17)
4. سوگوارى رسول خدا(ص) در منزل زینب
حافظ ابویعلى از زینب، دختر جحش نقل مىکند:«در یکى از روزهایى که رسول خدا(ص) در منزل من بود، امام حسین(ع) که تازه راه افتاده بود، در آنجا بود. وقتى وارد اتاق رسول خدا(ص) شد، او را گرفتم. فرمود: رهایش کن! او را رها کردم. آن گاه وضو گرفت و به نماز ایستاد، در حالى که حسین(ع) را در آغوش داشت. هرگاه به رکوع مىرفت، او را به زمین مىنهاد.پس از نماز شروع به گریه کرد. عرض کردم: یا رسول اللّه! امروز موضوعى از شما مشاهده کردم که تا کنون مثل آن را ندیده بودم. فرمودند: جبرئیل آمدو خبر داد که امّتم این کودک را مىکشند. به جبرئیل گفتم، تربت او را به من نشان ده! جبرئیل خاک سرخ رنگى برایم آورد.»(18)
5. عزادارى رسول خدا(ص) در منزل عایشه
عایشه مىگوید: روزى جبرئیل بر رسول خدا(ص) نازل شد و در حالى که حسین(ع) از شانه آن حضرت بالا مىرفت و بازى مىکرد، به آن حضرت گفت: «یا محمّد انّ امّتک ستقتل بعدک و یقتل ابنک هذا من بعدک و مدّ یده فأتاه بتربةٍ بیضاء و قال فى هذه الارض یقتل ابنک اسمها الطّف؛ اى محمّد! به زودى امّت تو قتل مىکنند و این فرزند تو را پس از تو خواهند کشت. آن گاه جبرئیل دست برد و خاک سفید رنگى آورد و گفت: فرزندت در این سرزمین که نام آن طفّ است کشته مىشود.»
پس از آنکه جبرئیل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالى که خاک را در دست داشت و گریه مىکرد، گروهى از یارانش که ابوبکر، عمر، على(ع)(19)، حذیفه، عمار و ابوذر در بین آنها حضور داشتند، وارد شدند و فرمودند: جبرئیل به من خبر داده است که فرزندم حسین پس از من در سرزمینى به نام طف کشته مىشود و این خاک را به من نشان داده که محل شهادت و قبر او در این خاک خواهد بود.»(20)
6. گریه در هنگام روبه رو شدن با بنىهاشم
حافظ ابوبکربن ابى شیبه از عبداللّه مسعود روایت کرده است: «همراه جمعى از صحابه در محضر رسول خدا(ص) بودیم که گروهى از بنى هاشم به سوى آن حضرت مىآمدند. چون چشم پیامبر(ص) به آنان افتاد، چشمان مبارکشان غرق در اشک شد و رنگ رخسارشان دگرگون گردید. ابن مسعود مىگوید: خدمت آن حضرت عرض کردم: در چهره شما آثار ناراحتى مىبینم؟ فرمود: ما اهل بیتى هستیم که خداوند متعال آخرت را براى ما، بر دنیا ترجیح داده است، اهل بیتم پس از ما بلاها خواهند دید و از بلاد خویش طرد خواهند شد.»(21)
8. گریه پیامبر و اصحاب
در روایت آمده است که امام حسین(ع) کودکى دو ساله بود. پیامبر(ص) براى سفرى آماده گردیدند. در همان گامهاى نخستین ناگهان توقف کرده، فرمودند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون»(22) و اشک از چشمان مبارکشان جارى گردید. علّت گریه را جویا شدند، فرمود: «هذا جبرئیل یخبرنى عن ارضٍ بشطّ الفرات یقال لها کربلاء یقتل فیها الحسین بن فاطمة(س)؛ هم اکنون جبرئیل مرا از سرزمینى آگاه کرد که در کنار شط فرات قرار دارد و نامش کربلاست. حسین فرزند فاطمه در آن سرزمین به شهادت مىرسد.»
از قاتل او جویا شدند؟ فرمود: مردى که نامش یزید است، قاتل فرزندم خواهد بود و هم اکنون محل کشته شدن و دفن حسین را با چشم خود مىنگرم. آن گاه پیامبر(ص) با حالت غمگین از رفتن به مسافرت منصرف شد و دست راست را بر سر حسن(ع) و دست چپ را بر سر حسین(ع) گذاشت و سپس دست به دعا برداشت: بارالها! محمد بنده و پیامبر توست و این دو، پاکان اهل بیت و برگزیدگان ذریه من و اصل و ریشه من هستند. این دو را در میان امتم به جانشینى خود مىگذارم،«اللّهم فبارک له فى قتله و اجعله من سادات الشّهداء؛خدایا! شهادت را براى حسین مبارک گردان و او را سرور شهیدان قرار ده.» خدایا! براى قاتل و خوار کنندهاش برکتى قرار مده!
زمانى که سخنان پیامبر(ص) به اینجا رسید، صداى افراد حاضر در مسجد به گریه بلند شد. حضرت فرمود: «اتبکون ولاتنصرونه؛آیا(بر او) گریه مىکنید و او را یارى نمىکنید؟» پس از آن مسجد خارج شد و بعد از لحظاتى در حالى که رنگش متغیّر و چهرهاش برافروخته شده بود، به مسجد بازگشت و با چشمانى گریان فرمود:«اى مردم! دو گوهر گرانبها در میان شما بر جاى مىگذارم، کتاب خدا و عترتم که آمیخته با آب حیاتم و ثمره وجودم مىباشند. این دو از هم جدا نخواهند شد تا هنگامى که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند...پس مواظب باشید! شما را ملاقات نکنم، در حالى که با اهل بیتم دشمنى و بر آنان ستم کرده باشید.»(23)
9. گذر پیامبر اکرم(ص) به کربلا
از ام سلمه نقل شده است که شبى رسول خدا(ص) از نزد من بیرون رفت و مدّتى طول کشید. سپس مراجعت کرد، در حالى که ژولیده و غبارآلود بود و چیزى در دست داشت. عرض کردم: اى رسول خدا! چه شده شما را ژولیده مو و غبارآلود مىبینم؟ فرمود: در این هنگام مرا به طرف یکى از سرزمینهاى عراق که آن را کربلا مىگویند سیر دادند. پس جایگاه شهادت فرزندم حسین(ع) و عدهاى از اهل بیتم را مشاهده کردم و بعد مشغول جمع آورى خاک آنجا شدم.
آن گاه دست خود را باز کرد و دیدم قدرى خاک سرخ بود. فرمود: ابن را بگیر و در شیشهاى نگهدارى کن! سپس آن را گرفتم و در شیشهاى از آن محافظت کردم تا وقتى که امام حسین(ع) از مکّه خارج و به طرف عراق رهسپار گردید. من پیوسته شب و روز به این شیشه نگاه مىکردم و آن را باز کرده مىبوییدم و مىگریستم تا اینکه روز دهم، یعنى روز شهادت امام حسین(ع) فرا رسید. صبح عاشورا به شیشه نگاه کردم، خبرى نبود، لیکن همین که عصر عاشورا فرا رسید، دیدم خون تازهاى از آن شیشه و خاک مىجوشد. با دیدن این صحنه، صداى گریه و نالهام بلند شد، امّا از ترس دشمن خوددارى کردم و پیوسته این روز را در خاطر داشتم تا آن زمان که خبر شهادت امام حسین(ع) به مدینه رسید و آنچه دیده بودم، محقق شد.»(24)
گریه امیر مؤمنان على(ع) در کربلا
علاوه بر انبیاء(ع) امامان معصوم(ع) نیز قبل از ولادت امام حسین(ع) براى آن حضرت سوگوارى کردند که در اینجا به ذکر گریه على(ع) در کربلا اشاره مىکنیم:
ابن عباس مىگوید: همراه على(ع) در جنگ صفین از سرزمین نینوا گذشتیم، به من فرمود: «یا ابن عبّاس اتعرف هذا الموضع قلت له ما اعرفه یا امیرالمؤمنین فقال(ع) لو عرفته کمعرفتى لم تکن تجوزه حتّى تبکى کبکائى قال فبکى طویلاً حتى اخضلّت لحیته و سالت الدّموع على صدره و بکینا معاً؛ اى ابن عباس! آیا این سرزمین را مىشناسى؟ عرض کردم: خیر، اى امیرمؤمنان. آن حضرت فرمود: اگر مثل من آن را مىشناختى، از اینجا عبور نمىکردى، مگر آنکه مانند من مىگریستى. آن گاه شروع به گریستن کرد تا اینکه اشک محاسن ایشان را فرا گرفت و بر سینه مبارکشان جارى شد. ما نیز با آن حضرت گریستیم.»
«و هو یقول اوّه اوّه مالى و لآل ابى سفیان مابى و لآل حربٍ حزب الشّیطان و اولیاء الکفر صبراً یا ابا عبداللّه...ثمّ بکى بکاءً طویلاً و بکینا معه حتّى سقط لوجهه و غشى علیه طویلا ثمّ افاق؛ على(ع) مىفرمود: اى واى اى واى (شگفتا) مرا با آل ابوسفیان و آل حرب، حزب شیطان و اولیاء کفر، چه کار! (در همین حال فرمود:) اى ابا عبداللّه! صبر و مقاومت داشته باش! و آن گاه بسیار گریست و ما نیز با او گریستیم، به گونهاى که آن حضرت با صورت به زمین فرود آمد و از هوش رفت و پس از مدّتى به هوش آمد».(25)
اصبغ بن نباته نیز مىگوید:«همراه على(ع) از سرزمین کربلا گذر کردیم. محل شهادت شهداء کربلا را نشان داد و فرمود: در این محل جوانانى از آل محمّد(ص) کشته مىشوند که آسمانها و زمین بر آنها گریه خواهند کرد.»(26)
همچنین عبداللّه بن نجى از پدرش نقل مىکند: در کنار على(ع) عازم جنگ صفین بودیم. ناگهان على(ع) فریاد زد: «اصبر یا ابا عبداللّه بشطّ الفرات قلت و ماذا قال دخلت على رسول اللّه(ص) ذات یومٍ و عیناه تفیضان قلت یا نبىّ اللّه اغضبک احدٌ ما سال عینک تفیضان قال بلى قام من عندى جبرئیل قبل محدّثین انّ الحسین یقتل بشط الفرات؛ اى اباعبداللّه! در کنار شط فرات توقف کن! عرض کردم: مگر چه شده است؟ فرمود: روزى نزد رسول خدا(ص) وارد شدم، چشمان مبارکش پر از اشک بود، عرض کردم: یا رسول اللّه! کسى شما را ناراحت کرده است؟ چرا چشمانتان پر از اشک شده است؟ فرمود: نه، بلکه جبرئیل نزد من آمد و مرا از شهادت حسین در کنار شط فرات آگاه ساخت.» و گفت: آیا از خاک آنجا مىخواهى؟ گفتم: بلى. آن گاه مشتى از خاک آنجا را به من داد. از آن زمان ریزش اشک امانم نداد.(27)
پىنوشتها: -
1. اصول مدّاحى، ناصرى نژاد، ج 1، ص 168.
2. شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، اعمال سوم شعبان، ص 270.
3. کامل الزیارات، به نقل از آشنایى با حسین، میرزا باقر زخرهاى اصفهانى، قم، نامدار، اول، 1382، ص 308، با تلخیص.
4. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، چاپ دوم، 1403ق، ج 44، ص 242، ح 37؛ منتخب تاریخ، ص48.
5. سوره بقره، آیه 37.
6. بحارالانوار، ج 44، ص 245، ح 44.
7. ناسخ التواریخ، مرحوم سپهر، حالات اباعبداللّه الحسین(ع)، ص 111؛ آشنایى با حسین(ع)، همان، ص 309 - 310.
8. بحارالانوار، ص 243، ح 38، منتخب طریحى، ص 48.
9. بحارالانوار، ج 44، ص 243، ح 39، منتخب طریحى 38.
10. همان، ص 243 - 244.
11. همان،ص 244 ح 41 ؛ ناسخ، ج 1، ص 284.
12. معالى السبطین، ص 143 ؛ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 318، ح 14.
13. بحارالانوار، ج 44، ص 244، ح 42 ؛ منتخب طریحى، ص 50، ناسخ، ج 1، ص 274.
14. همان، ح 43 ؛همان، ناسخ، ج 1، ص 275 منتخب طریحى، ص50.
15. مقتل، حافظ ابوالمؤید خوارزمى، ج 1، فصل ششم، ص 88؛ ذخائر العقبى حافظ محب الدین طبرى، باب 9، فى ذکر الحسن و الحسین، ص119.قابل ذکر است در این بخش از زحمات حسین رجبى، در کتاب، «پاسخ به شبهات عزادارى» بهره بردهایم.
16. مستدرک على الصحیحین، کتاب معرفة الصحابه، ج 3، ص 176، کنزالعمّال، متقى هندى، بیروت مؤسسة الرسالة، ج 12، ص 123، ح34300 ؛ المنتظم، ج 5، ص 78، و ج 6، ص 386.
17. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، نورالدین هیثمى، ج 9، ص 189، باب مناقب الحسین، ذخائر العقبى، ص 147، مسند احمد حنبل، ج 3، ص 265.
18. کنزالعمّال، ج 6، ص 223 ؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 188.
19. این ترتیب که على(ع) سوم ذکر شده توسط عائشه انجام گرفته است.
20. مقتل خوارزمى، ج 1، ص 159؛اعلام النّبوة، ماوردى، ص 83؛ الصواعق المحرقة، ابن حجر، فصل سوم، احادیث وارده درباره اهل بیت، ص 192.
21. المصنف، ابن ابى شیبه، ج 2، ص 697؛ کتاب الفتن، شماره 74، صحیح، ابن ماجه، ج 2، ص 518؛ مستدرک حاکم، ج 4، ص464.
22. سوره بقره، آیه 156.
23. مقتل، عبدالرحمان بن على معروف به ابن جوزى، ج 1، ص 164، به نقل از پاسخ به شبهات عزادارى، حسین رجبى، دفتر نمایندگى رهبرى، اول، 1379، ص 75 - 76.
24. الارشاد، شیخ مفید، ص 250، اسرار الشهادة، ص 81؛ آشنایىام با امام حسین(ع)، ص 313.
25. بحارالانوار، ج 44، ص 252 - 254.
26. امالى، شیخ صدوق، ص 534؛ المصیبة، ج 1، ص 64 ؛ مقتل خوارزمى، باب هشتم، ص 162، تذکرة الخواص، ابن جوزى، ص 225؛ کتاب صفین، نصربن مزاحم، ص 58.
27. مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 85؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبى، ج 3، ص288 ؛ المصنف ابن ابى شیبه، ج 8، ص 632 ؛ الفتن، ح 259، الصواعق المحرقه، ص 193.