امام حسن عسکرى (ع) از منظر دیگران
آرشیو
چکیده
متن
حسن بن على بن محمد بن على(ع) در ماه ربیع الثانى (ششم یا هشتم یا دهم) سال 230 یا 231 ه به دنیا آمد. مادر آن بزرگوار از زنان صالحه و عارفه بوده است که به نام حدیث، سلیل، و سوسن یاد شده است.(1)
ولادت حضرت امسال همزمان شده است با دورانى که هنوز غم تخریب مرقد عسکریین (ع) بر آن سایه افکنده است و دلهاى شیعیان بلکه مسلمانان را داغدار نمود، چرا که امام حسن عسکرى(ع) نه تنها در منظر شیعیان بلکه در دیدگاه علماى اهل سنّت و شخصیتهاى جهان اسلام نیز از جایگاه والا و با عظمتى برخوردار است، آنچه پیش رو دارید نگاهى است به شخصیّت امام حسن عسکرى (ع) از منظر دیگران. 1- معتمد عباسى
نقل شده است که جعفربن على الهادى از معتمد درخواست کرد که او را به امامت نصب کند و مقام برادرش امام عسکرى(ع) را بعد از ایشان به او واگذار نماید. معتمد گفت: «منزلت و مقام برادرت مربوط به ما نمىشود بلکه «انّما کانت باللّه عزّ و جلّ» فقط از طرف خداوند عزیز و جلیل است و ما هر چند در نابودى و پایین آوردن مقام آنها تلاش کردیم، خداوند از این کار اباء دارد و هر روز بر مقام و رفعت آنها افزود، از طریق حفظ و نگهدارى، و نیکو سکوت کردن و از طریق (افزودن) علم و عبادت آنها، و امّا تو اگر در نزد شیعیان برادرت منزلت و مقام او را دارى، نیازى به ما ندارى، و اگر از چنان منزلتى برخوردار نیستى و آن اوصافى را که برادرت داشت دارا نیستى، از ما در این رابطه کارى ساخته نیست.»(2) 2- طبیب دربار
بختیشوع المح طبیب معروف بود و در زمان امام حسن عسکرى(ع) طبیب دربار عباسى نیز بود. روزى حضرت عسکرى(ع) نیاز به طبیب پیدا کرد از بختیشوع درخواست کرد که یکى از شاگردان خود را در محضر حضرت بفرستد، او به یکى از شاگردان خود دستور داد که نزد امام حسن عسکرى(ع) برود و از مقام و منزلت آن حضرت براى او نکاتى متذکر شد از جمله گفت: «طلب منى ابن الرضا من یقصده فصرالیه و هو اعلم فى یومنا هذا بمن تحت السّماء...؛ ابن الرضا خواسته کسى نزد او بفرستم (براى طبابت) پس تو نزد او مىروى در حالى که این مسئله را (بخوبى) باید بدانى که در این زمان زیر آسمان از او داناتر نیست، و آنچه به تو دستور مىدهد اعتراض نکن.»(3) 3- احمد بن عبید اللّه بن خاقان
احمد عامل جمع آورى خراج و مالیات در منطقه قم بود، پدرش عبیداللّه بن خاقان وزیر معتمد عباسى بود، خود احمد از ناجین و دشمنان سرسخت اهل بیت(ع) به حساب مىآمد، او مأمور شد که گزارش کسانى از آل ابى طالب را که مقیم سامرّا هستند و جایگاه و منزلت آنان را نسبت به سلطان بنویسد، پس او چنین گزارش داد: «در سامرّا ندیدم و نشناختم مردى از خاندان على را به مانند حسن بن على بن محمد بن الرضا(ع) و نشنیدم جز سکوت و عفت و بزرگى و کرم او در نزل اهل بیتش و تمام بنى هاشم، و همین طور همه او را مقدّم مىداشتند بر بزرگان، پیرمردان و رهبران و وزراء و... بعد از این ارزش و مقام وى در نظرم بزرگ آمد و فهمیدم که دوست و دشمن او را به دیده احترام مىنگرند.»
همین احمد نقل نموده که در مجلس پدرم عبیداللّه بودم که دربانها وارد شدند و گفتند: ابن الرضا(ع) (یعنى امام عسکرى(ع)) دم در است. پس پدرم با صداى بلند گفت: به او اجازه ورود دهید، احمد گوید: از جسارت دربانان که در نزد پدرم مردى را با کنیه (که نشانه احترام اوست) معرفى نمودند با این که در نزد او جز خلیفه یا ولى عهد یا فردى که شاه عباسى معرّفى نموده بود با کنیه معرّفى نمىکردند، پس دیدم مردى که قامت رسا و صورت زیبا و جوان نورس بود وارد شد به محضى که نگاه پدرم به او افتاد چندگام جلو رفت، و هرگز ندیده بودم پدرم با فردى از بنى هاشم و یا رهبران و یا ولى عهدها این گونه رفتار کند. پس زمانى که او داخل شد پدرم با او معانقه کرد و صورت و بازوى او را بوسید و او را بر مصلّاى خویش نشاند. سپس احمد مىگوید فرداى آن روز بعد از این که پدرم نماز خواند نزد او رفتم، گفت: احمد حاجتى دارى؟ گفتم: بلى، اجازه مىدهى سؤالى مطرح کنم؟ گفت: اجازه دارى پسرم هرچه دوست دارى بگو. گفتم: پدر! آن مردى که دیروز آمد که بود. که آن همه تجلیل و احترام و تکریم نمودى و گفتى: جانم و پدر و مادرم فداى تو باد؟ پس گفت: او امام شیعیان، و ابن الرضا بود مدتى ساکت ماند آنگاه گفت: پسرم اگر خلافت از بنى عباس زائل شود هیچ کس از بنى هاشم جز همین فرد مستحق آن نیست، زیرا او بخاطر فضل و عفت، صیانت نفس، عبادت، زهد، صلاحیت و رفتار زیبایش مستحق این مقام است اگر پدر او را دیده بودى، مىدیدى که مردى بزرگوار، با جلالت، بهترین و فاضلترین بود.»(4) 4- نویسنده معتمد عباسى
از ابى جعفر احمد القیصر البصرى نقل شده است که ما نزد آقایمان ابى محمد در عسکر(سامرّا) بودیم پس خادم سلطان (معتمد) وارد شد. عرض کرد: امیرمؤمنان!! به شما سلام رسانده و گفته است، کاتب (دربار) ما «انوش نى» مىخواهد دو پسر خود را پاکیزه کند، درخواست مىکنیم از شما که به نزد او بروى و براى سلامتى و بقاى فرزندان او دعا فرمایى. پس من دوست دارم اکنون شما سوار اسب شده نزد او بروى و این کار را انجام دهى. البته این زحمت را براى آن به شما تحمیل کردیم که او (نصرانى) خود گفته است: ما (دوست داریم) با دعاى بقایاى نبوت و رسالت متبرک شویم پس آن گاه آقاى ما (حسن عسکرى(ع)) فرمود: «الحمد للّه الّذى جعل النصارى اعرف بحقنا من المسلمین؛ستایش خداى را که نصارى را آگاهتر به حق ما از مسلمین (این زمان) قرار داد.»(5)
آنگاه حضرت فرمود: اسبى را برایم آماده کنید، پس سوار شد تا بر «انوش» وارد شدیم، در حالى که او سربرهنه و پابرهنه همراه با عالمان و راهبان مسیحى در حالى که انجیل را بر سینه نهاده بود، به استقبال آن حضرت آمد و به امام عرض کرد: اى سید ما متوسّل مىشوم به سوى تو با این کتاب (انجیل) که خود بر آن از ما داناترى، جز آن که گناه جسارت زحمت خودت را بر من ببخشى قسم به حق مسیح بن مریم و آنچه که از انجیل از نزد خداوند آورده است ما از امیرالمؤمنین(خلیفه) شما را درخواست نکردیم مگر به این جهت که در انجیل (مقام شما را) یافتیم مانند مقام مسیح در پیشگاه الهى.
پس امام عسکرى(ع) فرمود: «امّا ابنک هذا فباق علیک و امّ الآخر فمأخوذ عنک بعد ثلاثة ایامٍ - اى میّتاً - و هذا الباقى یسلم و یحسن اسلامه و یتولّانا اهل البیت ؛ امّا این پسرت باقى مىماند و اما دیگرى از تو گرفته مىشود - یعنى مىمیرد - بعد از سه روز و این که باقى مىماند، مسلمان مىشود و اسلامش نیکوست و ما اهل بیت را دوست مىدارد. پس انوش گفت: بخدا قسم اى سیّد من سخن تو حق است، و براستى مرگ این پسرم برایم آسان است، بخاطر آنچه که از پسر دیگر گفتى که مسلمان مىشود و شما اهل بیت را دوست مىدارد، پس برخى از کشیشان پرسید چرا خود مسلمان نمىشوى؟ انوش گفت: من مسلمانم و مولایم این را مىداند پس مولاى ما فرمود: راست مىگوید و اگر نبود که مردم مىگفتند: ما خبر وفات پسرت را دادیم و آنچنان که ما گفتیم واقع نشده، از خدا مىخواستم بقاى فرزندت را.
انوش: من جز آن چه اراده کردهاى نمىخواهم. ابوجعفر احمد مىگوید: بخدا قسم این پسر بعد از سه روز از دنیا رفت و دوّمى بعد از یک سال مسلمان شد و با ما نزد امام حسن(ع) تا وفات آن حضرت بود.(6)
روایت فوق سراسر عظمت امام حسن عسکرى(ع) را مىرساند، هم مىرساند که مسیحیان به مقام و عظمت اهل بیت آگاهى دارند، چرا که در انجیل عظمتى چون مسیح(بلکه بالاتر) از آن براى آنها بیان شده است و همین طور کاشف و بیانگر علم غیبى آن حضرت است که از آینده افراد خبر مىدهد.و همین طور این نکته و درد را نیز آشکار مىسازد که افرادى با این همه عظمت در بین مسلمین وجود داشته نه تنها از علم و عظمت آنها استفاده نبردند، بلکه آنان را با انواع اذیت و آزارها، رنج دادند و تنها در مواردى که درمانده مىشدند و یا افتخار مىخواستند براى خود کسب کنند درب خانه اهل بیت مىآمدند. 5 - ابن صبّاغ مالکى
او درباره امام حسن عسکرى(ع) و علم و عظمت او چنین مىگوید: «او آقاى مردم عصرش و امام روزگارش بود، سخنان او محکم، کارهایش پسندیده، اگر افاضل زمان او قصیده باشند او در خانه و معدن قصید قرار دارد، اگر گردنبدى از دُر را به نظم کشند رابط و تنظیم کننده او خواهد بود سوار بر علومى است که همسان ندارد و بیان کننده غوامض آن است که کسى با او مجادله نتواند کشف کننده حقایق است با نظر صائب خود، اظهار کننده دقائق است با فکر ژرف اندیش خود، بیان کننده امور غیبى در (جلسات) پنهانى بود. او داراى بزرگوارى ریشه دار و روح و ذات کریم بود، خداى او را مورد رحمت فراوان خویش قرار داده در بهشت جایش دهد.»(7) 6- زندانبانان حضرت
خلیفه عباسى به صالح بن وصیف توصیه کرد که در حبس به امام حسن عسکرى(ع) سخت گیرد، صالح گفت: چه کنم، من او را به دست دو نفر که بدترین اشخاص است سپردهام بنام على بن یارمش و دیگرى افتامش ولى بعد از مدّتى این دو نفر اهل نماز و روزه شدهاند، و به مقاماتى دست یافتهاند، پس آن دو را احضار کردند، و مورد ملامت قرار دادند، که چرا بر امام حسن عسکرى(ع) سخت نمىگیرید، گفتند: چه کنیم و چه بگوییم در حق مردى که روزها را روزه مىگیرد و شبها را تا صبح مشغول عبادت است... و هر وقت به ما نظر مىافکند بدن ما مىلرزد چنان که مالک نفس خود نیستیم و نمىتوانیم خود را نگهداریم، خلیفه وقتى سخنان آن دو را شنید، با ذلّت از نزد صالح برگشت.(8) 7- محمد بن طلحه شافعى
او درباره امام حسن عسکرى(ع) مىگوید: «بدان منقبت عالى و مزیت بزرگى که خداوند او را به آن اختصاص داده است و گوهر آن را به گردن او آویخته است و آن را صفت دائمى که روزگار تازهگى آن را کهنه نمىکند و زبانها خواندن و نشر آن را فراموش نمىکند، این است که مهدى محمد(ع) از نسل اوست و از او آفریده شده و فرزند و پاره تن او مىباشد.»(9) 8 - سبط ابن الجوزى
او مىگوید: «حسن بن على بن محمد... عالم و ثقه و مورد اطمینان بود و از پدرش و جدّش روایت نقل نموده است»(10)
البته جملات فوق خیلى کمتر از قامت بلند عظمت علمى و شخصیتى حضرت عسکرى(ع) است ولى از یک عالم سنّى به همین مقدار نیز مىتواند قابل اهمّیت باشد. 9- راهب دیرالعاقول
او از بزرگان مسیحیت و داناترین آنها بود، هنگامى که کرامات امام حسن عسکرى(ع) را شنید، و دید آنچه دید از کرامات، با دست (مبارک) آن حضرت اسلام اختیار کرد، لباس نصرانیت را از تن بیرون آورد و لباس سفیدى بر تن نمود و زمانى که پزشک معروف پیش گفته، بختیشوع از او درباره دست برداشتن از دینش (و مسیحیت) پرسید، در جواب گفت: او را همچون مسیح و مانند او یافتم، لذا به دست او (امام عسکرى(ع)) مسلمان شدم (آرى) او مانند عیسى است در نشانهها و برهانهایش، آنگاه نزد حضرت عسکرى(ع) رفت و ملازم او بود تا از دنیا رفت.(11) 10 - علّامه محمد ابوالهدى افندى
او درباره عظمت تمامى اهلبیت عصمت و طهارت، سخنان زیبایى دارد آن جا که مىگوید: «مسلمانان شرق و غرب عالم مىدانند که آنها رؤساى اولیاء و امامان برگزیده بعد از رسول اعظم(ص) هستند، و آنها از نسل او و فرزندان پاک او که یکى بعد از دیگرى و نسلى بعد از نسل قبلى به دنیا آمدهاند تا زمان ما مىباشند. آنها اولیاء بدون شک و رهبران مردم به پیشگاه حضرت قدسیه (خداوندى) هستند، محفوظ (و معصوم) از آلودگى و عیب مىباشند، کسانى که بعد از طبقه اصحاب که همراه نبى اکرم(ص) بودند، در صدر اولیاء قرار دارند، یعنى حسن(ع) و حسین(ع) و سجاد(ع) و باقر(ع)، و کاظم(ع) و صادق(ع) و جواد(ع) و هادى(ع) و التقى(ع) و نقى(ع) و عسکرى(ع).»(12) 11- علّامه شبراوى شافعى
او مىگوید: یازدهمین امام حسن خالص ملقب به عسکرى است، در شرف او همین بس که امام مهدى(عج) منتظر از اولاد اوست. خدا به این بیت (اهل بیت) خیر کثیر دهد که بیت شریفى است، و نسب خالص و بلند مرتبه دارد و همین بس در افتخار این خانواده از علوّ و بلندى مقام...خوشابحال حسن عسکرى که از خانواده عالى مرتبه و بلند مرتبهاى مىباشد و براستى در بلند مرتبگى غلبه یافته بر همه و رفعت یافته بر خورشید و قمر از نظر جایگاه، و همه کمالات بدون استثناء در او جمع آمده و هیچ کمالى با کلمه «غیر» و الاً از او استثنا نشده است همچون دُر و گوهر در مجد وعظمت آن امامان به نظم آمدهاند، اوّل آنها با آخر آنها یکسانند. و چه بسیار کسانى که تلاش کردند مقام آنها را پایین آورند ولى خدا آنها را بالا برد.(13) 12- على بن اوتاش(14)
محمد بن اسماعیل علوى مىگوید: «امام عسکرى(ع) را زمانى در نزد على بن اوتامش که یکى از دشمنان سرسخت آلمحمد(ص) بود زندانى کردند او مردى زشت خو و بد سیرت (بود) و با خاندان على(ع) عداوتى دیرینه داشت از طرف خلیفه به او دستور داده بودند که هر چه مىتواند امام را اذیت کند و بر او سختگیرى نماید. امّا ابهت، هیبت و صلابت امام(ع) و حالات عرفانى و معنوى آن حضرت چنان آن مرد شقاوت پیشه را متحوّل کرد - با این که حضرت عسکرى بیش از یک روز در زندان او نبود - که صورت خود را به احترام حضرتش بر خاک مىنهاد و سر خود را بالا نمىگرفت و همراهى یک روزه این مرد با پیشواى یازدهم، رفتار و گفتارش را عوض نمود و حضرت عسکرى(ع) را در منظر او نیکترین مردم قرار داد.» 13- محمد شاکرى
از همراهان امام عسکرى(ع) درباره آن حضرت مىگوید: او در محراب عبادت مىنشست و سجده مىکرد در حالى که من پیوسته مىخوابیدم و بیدار مىشدم و مىخوابیدم در حالى که او در سجده بود او کم خوراک بود، برایش میوههایى مىآوردند، او یکى دو دانه از آنها را مىخورد و مىفرمود: محمد! اینها را براى بچّه هایت ببر.(15)
با توجه به آن چه که از سخنان عالمان و محدّثان و مورخان اهل سنّت و غیر آنها درباره امام عسکرى(ع) نقل شد بخوبى بدست مىآید که مقامات معنوى و فضائل علمى آن حضرت بر اثر اتصال به پروردگار ربوبى، و بر اثر عبادت و زهد بندگى، به این جهت به این بدخواهان و دشمنان اهل بیت(ع) و آنهایى که در طول تاریخ سعى کردهاند از طریق حذف فیزیکى و شهادت امامان و یا از طریق حبس و زندان، و یا از راه تخریب قبور و بارگاه امامان، نام اهل بیت (ع) و مرام آنان را از زمین و یاد و محبّت آنها را از قلبها بردارند، باید گفت که سخت در اشتباه هستند و هرگز بر این کار موفق نخواهند شد، آن زمانى که على(ع) را خانه نشین کردند شیعیان آن حضرت بسیار محدود بود امّا با شهادت او و دیگر امامان و تخریب قبور ائمه بقیع، و تخریب مرقد امام حسین(ع)در کربلا که فقط 17 بار توسط متوکّل عباسى انجام گرفته است نه تنها از شیعیان على(ع) کاسته نشده بلکه امروزه با تمام افتخار مىتوان گفت چهارصد میلیون شیعه در جهان داریم. آرى خداوند خواسته نام اهل بیت و مکتب آنان را زنده نگهدارد هرگز کسى قادر نخواهد بود جلو پیشرفت آن را بگیرد. به این جریان تاریخى توجه نمایید.
اربلى در کشف الغمّه نقل کرده است که مستنصر خلیفه عباسى، سالى جهت زیارت قبور اجداد خود(و تفریح) به سامرا رفت. ابتدا به زیارت عسکریین(ع) مشرف گردید و سپس به مقبره خلفاء عباسى رفت. دید آنجا خراب گردیده است و پرندگان (و حیوانات) قبور خلفاء را آلوده کردهاند.
از این مسئله متأثر شد یکى از همراهان گفت: قدرت و ثروت در دست توست و خلیفه مسلمین تو هستى، دستور ده که قبور پدرانت را مرتب کنند! همچنان که قبور این علویین را مشاهده مىکنى که داراى صحن و بارگاه و فرش، چراغ و خدمه و زوّار مىباشند. مستنصر گفت: این امرى است الهى و به زور نمىتوان مردم را واداشت که به زیارت قبور پدران من بیایند و اگر هم اجبار کنم پذیرفته نیست.(16) پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. ر.ک الارشاد، شیخ مفید، ج 1، ص 313 ؛ و تذکرة الخواص، سبط بن الجوزى، ص 324. 2. الخرائج و الجرائح، قطب راوندى، ج 3، ص 1109 و محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 52 ص 50 و اعلام الهدایة، ج 13، ص22. 3. الخرائج، همان، ج 1، ص 422 باب 12، ح 3؛ و اصول کافى ج1، ص 512 باب 124 ح 24، و اعلام الهدایة، ص 22. 4. اصول کافى، همان، ج 1، ص 503 - 504 باب 24 روایت 1 و کمال الدین، ج 1، ص 41 - 42. 5. مدینه المعاجز، ص 583؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 498 ؛ سفینة البحار، ج 2، ص 203. 6. الفصول المهمّه، ص 275 و اعلام الهدایة، ج 13، ص 27. 7. شیخ عباس قمى، منتهى الآمال، سازمان انتشارات جاویدان، ص 450 و کشف الغمة، ج 3، ص 290. 8. محمد بن طلحه شافعى، مطالب السؤول، ج 2، ص 148 و اعلام الهدایة، ص 26. 9. تذکرة الخواص، ص 362 و اعلام الهدایة، ص 27. 10. الخرائج و الجرائح، قطب راوندى، ج 1، ص 422 و 424، بحارالانوار، ج 50 ص 261 و اعلام الهدایة،همان، ج 13، ص26. 11. احقاق الحق، ج 2، ص 621، و کتاب ضوءالشمس الى الهدى افندى، ج 1، ص 119 و اعلام الهدایة، ص 27. 12. الاتحاف بحب الاشراف، ص 178، و اعلام الهدایة. 13. در کافى به نام (نارمش) یاد شده است. 14. اربلى، کشف الغمة، ج 3، ص 286 اصول کافى، باب مولد ابى محمد الحسن بن على (ع)، حدیث 8. 15. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 50، ص 253. 16. تاریخچه عسکریین(ع)، سید مصلح الدین مهدوى، فردوس اصفهانى، 1381، ص 36.
ولادت حضرت امسال همزمان شده است با دورانى که هنوز غم تخریب مرقد عسکریین (ع) بر آن سایه افکنده است و دلهاى شیعیان بلکه مسلمانان را داغدار نمود، چرا که امام حسن عسکرى(ع) نه تنها در منظر شیعیان بلکه در دیدگاه علماى اهل سنّت و شخصیتهاى جهان اسلام نیز از جایگاه والا و با عظمتى برخوردار است، آنچه پیش رو دارید نگاهى است به شخصیّت امام حسن عسکرى (ع) از منظر دیگران. 1- معتمد عباسى
نقل شده است که جعفربن على الهادى از معتمد درخواست کرد که او را به امامت نصب کند و مقام برادرش امام عسکرى(ع) را بعد از ایشان به او واگذار نماید. معتمد گفت: «منزلت و مقام برادرت مربوط به ما نمىشود بلکه «انّما کانت باللّه عزّ و جلّ» فقط از طرف خداوند عزیز و جلیل است و ما هر چند در نابودى و پایین آوردن مقام آنها تلاش کردیم، خداوند از این کار اباء دارد و هر روز بر مقام و رفعت آنها افزود، از طریق حفظ و نگهدارى، و نیکو سکوت کردن و از طریق (افزودن) علم و عبادت آنها، و امّا تو اگر در نزد شیعیان برادرت منزلت و مقام او را دارى، نیازى به ما ندارى، و اگر از چنان منزلتى برخوردار نیستى و آن اوصافى را که برادرت داشت دارا نیستى، از ما در این رابطه کارى ساخته نیست.»(2) 2- طبیب دربار
بختیشوع المح طبیب معروف بود و در زمان امام حسن عسکرى(ع) طبیب دربار عباسى نیز بود. روزى حضرت عسکرى(ع) نیاز به طبیب پیدا کرد از بختیشوع درخواست کرد که یکى از شاگردان خود را در محضر حضرت بفرستد، او به یکى از شاگردان خود دستور داد که نزد امام حسن عسکرى(ع) برود و از مقام و منزلت آن حضرت براى او نکاتى متذکر شد از جمله گفت: «طلب منى ابن الرضا من یقصده فصرالیه و هو اعلم فى یومنا هذا بمن تحت السّماء...؛ ابن الرضا خواسته کسى نزد او بفرستم (براى طبابت) پس تو نزد او مىروى در حالى که این مسئله را (بخوبى) باید بدانى که در این زمان زیر آسمان از او داناتر نیست، و آنچه به تو دستور مىدهد اعتراض نکن.»(3) 3- احمد بن عبید اللّه بن خاقان
احمد عامل جمع آورى خراج و مالیات در منطقه قم بود، پدرش عبیداللّه بن خاقان وزیر معتمد عباسى بود، خود احمد از ناجین و دشمنان سرسخت اهل بیت(ع) به حساب مىآمد، او مأمور شد که گزارش کسانى از آل ابى طالب را که مقیم سامرّا هستند و جایگاه و منزلت آنان را نسبت به سلطان بنویسد، پس او چنین گزارش داد: «در سامرّا ندیدم و نشناختم مردى از خاندان على را به مانند حسن بن على بن محمد بن الرضا(ع) و نشنیدم جز سکوت و عفت و بزرگى و کرم او در نزل اهل بیتش و تمام بنى هاشم، و همین طور همه او را مقدّم مىداشتند بر بزرگان، پیرمردان و رهبران و وزراء و... بعد از این ارزش و مقام وى در نظرم بزرگ آمد و فهمیدم که دوست و دشمن او را به دیده احترام مىنگرند.»
همین احمد نقل نموده که در مجلس پدرم عبیداللّه بودم که دربانها وارد شدند و گفتند: ابن الرضا(ع) (یعنى امام عسکرى(ع)) دم در است. پس پدرم با صداى بلند گفت: به او اجازه ورود دهید، احمد گوید: از جسارت دربانان که در نزد پدرم مردى را با کنیه (که نشانه احترام اوست) معرفى نمودند با این که در نزد او جز خلیفه یا ولى عهد یا فردى که شاه عباسى معرّفى نموده بود با کنیه معرّفى نمىکردند، پس دیدم مردى که قامت رسا و صورت زیبا و جوان نورس بود وارد شد به محضى که نگاه پدرم به او افتاد چندگام جلو رفت، و هرگز ندیده بودم پدرم با فردى از بنى هاشم و یا رهبران و یا ولى عهدها این گونه رفتار کند. پس زمانى که او داخل شد پدرم با او معانقه کرد و صورت و بازوى او را بوسید و او را بر مصلّاى خویش نشاند. سپس احمد مىگوید فرداى آن روز بعد از این که پدرم نماز خواند نزد او رفتم، گفت: احمد حاجتى دارى؟ گفتم: بلى، اجازه مىدهى سؤالى مطرح کنم؟ گفت: اجازه دارى پسرم هرچه دوست دارى بگو. گفتم: پدر! آن مردى که دیروز آمد که بود. که آن همه تجلیل و احترام و تکریم نمودى و گفتى: جانم و پدر و مادرم فداى تو باد؟ پس گفت: او امام شیعیان، و ابن الرضا بود مدتى ساکت ماند آنگاه گفت: پسرم اگر خلافت از بنى عباس زائل شود هیچ کس از بنى هاشم جز همین فرد مستحق آن نیست، زیرا او بخاطر فضل و عفت، صیانت نفس، عبادت، زهد، صلاحیت و رفتار زیبایش مستحق این مقام است اگر پدر او را دیده بودى، مىدیدى که مردى بزرگوار، با جلالت، بهترین و فاضلترین بود.»(4) 4- نویسنده معتمد عباسى
از ابى جعفر احمد القیصر البصرى نقل شده است که ما نزد آقایمان ابى محمد در عسکر(سامرّا) بودیم پس خادم سلطان (معتمد) وارد شد. عرض کرد: امیرمؤمنان!! به شما سلام رسانده و گفته است، کاتب (دربار) ما «انوش نى» مىخواهد دو پسر خود را پاکیزه کند، درخواست مىکنیم از شما که به نزد او بروى و براى سلامتى و بقاى فرزندان او دعا فرمایى. پس من دوست دارم اکنون شما سوار اسب شده نزد او بروى و این کار را انجام دهى. البته این زحمت را براى آن به شما تحمیل کردیم که او (نصرانى) خود گفته است: ما (دوست داریم) با دعاى بقایاى نبوت و رسالت متبرک شویم پس آن گاه آقاى ما (حسن عسکرى(ع)) فرمود: «الحمد للّه الّذى جعل النصارى اعرف بحقنا من المسلمین؛ستایش خداى را که نصارى را آگاهتر به حق ما از مسلمین (این زمان) قرار داد.»(5)
آنگاه حضرت فرمود: اسبى را برایم آماده کنید، پس سوار شد تا بر «انوش» وارد شدیم، در حالى که او سربرهنه و پابرهنه همراه با عالمان و راهبان مسیحى در حالى که انجیل را بر سینه نهاده بود، به استقبال آن حضرت آمد و به امام عرض کرد: اى سید ما متوسّل مىشوم به سوى تو با این کتاب (انجیل) که خود بر آن از ما داناترى، جز آن که گناه جسارت زحمت خودت را بر من ببخشى قسم به حق مسیح بن مریم و آنچه که از انجیل از نزد خداوند آورده است ما از امیرالمؤمنین(خلیفه) شما را درخواست نکردیم مگر به این جهت که در انجیل (مقام شما را) یافتیم مانند مقام مسیح در پیشگاه الهى.
پس امام عسکرى(ع) فرمود: «امّا ابنک هذا فباق علیک و امّ الآخر فمأخوذ عنک بعد ثلاثة ایامٍ - اى میّتاً - و هذا الباقى یسلم و یحسن اسلامه و یتولّانا اهل البیت ؛ امّا این پسرت باقى مىماند و اما دیگرى از تو گرفته مىشود - یعنى مىمیرد - بعد از سه روز و این که باقى مىماند، مسلمان مىشود و اسلامش نیکوست و ما اهل بیت را دوست مىدارد. پس انوش گفت: بخدا قسم اى سیّد من سخن تو حق است، و براستى مرگ این پسرم برایم آسان است، بخاطر آنچه که از پسر دیگر گفتى که مسلمان مىشود و شما اهل بیت را دوست مىدارد، پس برخى از کشیشان پرسید چرا خود مسلمان نمىشوى؟ انوش گفت: من مسلمانم و مولایم این را مىداند پس مولاى ما فرمود: راست مىگوید و اگر نبود که مردم مىگفتند: ما خبر وفات پسرت را دادیم و آنچنان که ما گفتیم واقع نشده، از خدا مىخواستم بقاى فرزندت را.
انوش: من جز آن چه اراده کردهاى نمىخواهم. ابوجعفر احمد مىگوید: بخدا قسم این پسر بعد از سه روز از دنیا رفت و دوّمى بعد از یک سال مسلمان شد و با ما نزد امام حسن(ع) تا وفات آن حضرت بود.(6)
روایت فوق سراسر عظمت امام حسن عسکرى(ع) را مىرساند، هم مىرساند که مسیحیان به مقام و عظمت اهل بیت آگاهى دارند، چرا که در انجیل عظمتى چون مسیح(بلکه بالاتر) از آن براى آنها بیان شده است و همین طور کاشف و بیانگر علم غیبى آن حضرت است که از آینده افراد خبر مىدهد.و همین طور این نکته و درد را نیز آشکار مىسازد که افرادى با این همه عظمت در بین مسلمین وجود داشته نه تنها از علم و عظمت آنها استفاده نبردند، بلکه آنان را با انواع اذیت و آزارها، رنج دادند و تنها در مواردى که درمانده مىشدند و یا افتخار مىخواستند براى خود کسب کنند درب خانه اهل بیت مىآمدند. 5 - ابن صبّاغ مالکى
او درباره امام حسن عسکرى(ع) و علم و عظمت او چنین مىگوید: «او آقاى مردم عصرش و امام روزگارش بود، سخنان او محکم، کارهایش پسندیده، اگر افاضل زمان او قصیده باشند او در خانه و معدن قصید قرار دارد، اگر گردنبدى از دُر را به نظم کشند رابط و تنظیم کننده او خواهد بود سوار بر علومى است که همسان ندارد و بیان کننده غوامض آن است که کسى با او مجادله نتواند کشف کننده حقایق است با نظر صائب خود، اظهار کننده دقائق است با فکر ژرف اندیش خود، بیان کننده امور غیبى در (جلسات) پنهانى بود. او داراى بزرگوارى ریشه دار و روح و ذات کریم بود، خداى او را مورد رحمت فراوان خویش قرار داده در بهشت جایش دهد.»(7) 6- زندانبانان حضرت
خلیفه عباسى به صالح بن وصیف توصیه کرد که در حبس به امام حسن عسکرى(ع) سخت گیرد، صالح گفت: چه کنم، من او را به دست دو نفر که بدترین اشخاص است سپردهام بنام على بن یارمش و دیگرى افتامش ولى بعد از مدّتى این دو نفر اهل نماز و روزه شدهاند، و به مقاماتى دست یافتهاند، پس آن دو را احضار کردند، و مورد ملامت قرار دادند، که چرا بر امام حسن عسکرى(ع) سخت نمىگیرید، گفتند: چه کنیم و چه بگوییم در حق مردى که روزها را روزه مىگیرد و شبها را تا صبح مشغول عبادت است... و هر وقت به ما نظر مىافکند بدن ما مىلرزد چنان که مالک نفس خود نیستیم و نمىتوانیم خود را نگهداریم، خلیفه وقتى سخنان آن دو را شنید، با ذلّت از نزد صالح برگشت.(8) 7- محمد بن طلحه شافعى
او درباره امام حسن عسکرى(ع) مىگوید: «بدان منقبت عالى و مزیت بزرگى که خداوند او را به آن اختصاص داده است و گوهر آن را به گردن او آویخته است و آن را صفت دائمى که روزگار تازهگى آن را کهنه نمىکند و زبانها خواندن و نشر آن را فراموش نمىکند، این است که مهدى محمد(ع) از نسل اوست و از او آفریده شده و فرزند و پاره تن او مىباشد.»(9) 8 - سبط ابن الجوزى
او مىگوید: «حسن بن على بن محمد... عالم و ثقه و مورد اطمینان بود و از پدرش و جدّش روایت نقل نموده است»(10)
البته جملات فوق خیلى کمتر از قامت بلند عظمت علمى و شخصیتى حضرت عسکرى(ع) است ولى از یک عالم سنّى به همین مقدار نیز مىتواند قابل اهمّیت باشد. 9- راهب دیرالعاقول
او از بزرگان مسیحیت و داناترین آنها بود، هنگامى که کرامات امام حسن عسکرى(ع) را شنید، و دید آنچه دید از کرامات، با دست (مبارک) آن حضرت اسلام اختیار کرد، لباس نصرانیت را از تن بیرون آورد و لباس سفیدى بر تن نمود و زمانى که پزشک معروف پیش گفته، بختیشوع از او درباره دست برداشتن از دینش (و مسیحیت) پرسید، در جواب گفت: او را همچون مسیح و مانند او یافتم، لذا به دست او (امام عسکرى(ع)) مسلمان شدم (آرى) او مانند عیسى است در نشانهها و برهانهایش، آنگاه نزد حضرت عسکرى(ع) رفت و ملازم او بود تا از دنیا رفت.(11) 10 - علّامه محمد ابوالهدى افندى
او درباره عظمت تمامى اهلبیت عصمت و طهارت، سخنان زیبایى دارد آن جا که مىگوید: «مسلمانان شرق و غرب عالم مىدانند که آنها رؤساى اولیاء و امامان برگزیده بعد از رسول اعظم(ص) هستند، و آنها از نسل او و فرزندان پاک او که یکى بعد از دیگرى و نسلى بعد از نسل قبلى به دنیا آمدهاند تا زمان ما مىباشند. آنها اولیاء بدون شک و رهبران مردم به پیشگاه حضرت قدسیه (خداوندى) هستند، محفوظ (و معصوم) از آلودگى و عیب مىباشند، کسانى که بعد از طبقه اصحاب که همراه نبى اکرم(ص) بودند، در صدر اولیاء قرار دارند، یعنى حسن(ع) و حسین(ع) و سجاد(ع) و باقر(ع)، و کاظم(ع) و صادق(ع) و جواد(ع) و هادى(ع) و التقى(ع) و نقى(ع) و عسکرى(ع).»(12) 11- علّامه شبراوى شافعى
او مىگوید: یازدهمین امام حسن خالص ملقب به عسکرى است، در شرف او همین بس که امام مهدى(عج) منتظر از اولاد اوست. خدا به این بیت (اهل بیت) خیر کثیر دهد که بیت شریفى است، و نسب خالص و بلند مرتبه دارد و همین بس در افتخار این خانواده از علوّ و بلندى مقام...خوشابحال حسن عسکرى که از خانواده عالى مرتبه و بلند مرتبهاى مىباشد و براستى در بلند مرتبگى غلبه یافته بر همه و رفعت یافته بر خورشید و قمر از نظر جایگاه، و همه کمالات بدون استثناء در او جمع آمده و هیچ کمالى با کلمه «غیر» و الاً از او استثنا نشده است همچون دُر و گوهر در مجد وعظمت آن امامان به نظم آمدهاند، اوّل آنها با آخر آنها یکسانند. و چه بسیار کسانى که تلاش کردند مقام آنها را پایین آورند ولى خدا آنها را بالا برد.(13) 12- على بن اوتاش(14)
محمد بن اسماعیل علوى مىگوید: «امام عسکرى(ع) را زمانى در نزد على بن اوتامش که یکى از دشمنان سرسخت آلمحمد(ص) بود زندانى کردند او مردى زشت خو و بد سیرت (بود) و با خاندان على(ع) عداوتى دیرینه داشت از طرف خلیفه به او دستور داده بودند که هر چه مىتواند امام را اذیت کند و بر او سختگیرى نماید. امّا ابهت، هیبت و صلابت امام(ع) و حالات عرفانى و معنوى آن حضرت چنان آن مرد شقاوت پیشه را متحوّل کرد - با این که حضرت عسکرى بیش از یک روز در زندان او نبود - که صورت خود را به احترام حضرتش بر خاک مىنهاد و سر خود را بالا نمىگرفت و همراهى یک روزه این مرد با پیشواى یازدهم، رفتار و گفتارش را عوض نمود و حضرت عسکرى(ع) را در منظر او نیکترین مردم قرار داد.» 13- محمد شاکرى
از همراهان امام عسکرى(ع) درباره آن حضرت مىگوید: او در محراب عبادت مىنشست و سجده مىکرد در حالى که من پیوسته مىخوابیدم و بیدار مىشدم و مىخوابیدم در حالى که او در سجده بود او کم خوراک بود، برایش میوههایى مىآوردند، او یکى دو دانه از آنها را مىخورد و مىفرمود: محمد! اینها را براى بچّه هایت ببر.(15)
با توجه به آن چه که از سخنان عالمان و محدّثان و مورخان اهل سنّت و غیر آنها درباره امام عسکرى(ع) نقل شد بخوبى بدست مىآید که مقامات معنوى و فضائل علمى آن حضرت بر اثر اتصال به پروردگار ربوبى، و بر اثر عبادت و زهد بندگى، به این جهت به این بدخواهان و دشمنان اهل بیت(ع) و آنهایى که در طول تاریخ سعى کردهاند از طریق حذف فیزیکى و شهادت امامان و یا از طریق حبس و زندان، و یا از راه تخریب قبور و بارگاه امامان، نام اهل بیت (ع) و مرام آنان را از زمین و یاد و محبّت آنها را از قلبها بردارند، باید گفت که سخت در اشتباه هستند و هرگز بر این کار موفق نخواهند شد، آن زمانى که على(ع) را خانه نشین کردند شیعیان آن حضرت بسیار محدود بود امّا با شهادت او و دیگر امامان و تخریب قبور ائمه بقیع، و تخریب مرقد امام حسین(ع)در کربلا که فقط 17 بار توسط متوکّل عباسى انجام گرفته است نه تنها از شیعیان على(ع) کاسته نشده بلکه امروزه با تمام افتخار مىتوان گفت چهارصد میلیون شیعه در جهان داریم. آرى خداوند خواسته نام اهل بیت و مکتب آنان را زنده نگهدارد هرگز کسى قادر نخواهد بود جلو پیشرفت آن را بگیرد. به این جریان تاریخى توجه نمایید.
اربلى در کشف الغمّه نقل کرده است که مستنصر خلیفه عباسى، سالى جهت زیارت قبور اجداد خود(و تفریح) به سامرا رفت. ابتدا به زیارت عسکریین(ع) مشرف گردید و سپس به مقبره خلفاء عباسى رفت. دید آنجا خراب گردیده است و پرندگان (و حیوانات) قبور خلفاء را آلوده کردهاند.
از این مسئله متأثر شد یکى از همراهان گفت: قدرت و ثروت در دست توست و خلیفه مسلمین تو هستى، دستور ده که قبور پدرانت را مرتب کنند! همچنان که قبور این علویین را مشاهده مىکنى که داراى صحن و بارگاه و فرش، چراغ و خدمه و زوّار مىباشند. مستنصر گفت: این امرى است الهى و به زور نمىتوان مردم را واداشت که به زیارت قبور پدران من بیایند و اگر هم اجبار کنم پذیرفته نیست.(16) پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. ر.ک الارشاد، شیخ مفید، ج 1، ص 313 ؛ و تذکرة الخواص، سبط بن الجوزى، ص 324. 2. الخرائج و الجرائح، قطب راوندى، ج 3، ص 1109 و محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 52 ص 50 و اعلام الهدایة، ج 13، ص22. 3. الخرائج، همان، ج 1، ص 422 باب 12، ح 3؛ و اصول کافى ج1، ص 512 باب 124 ح 24، و اعلام الهدایة، ص 22. 4. اصول کافى، همان، ج 1، ص 503 - 504 باب 24 روایت 1 و کمال الدین، ج 1، ص 41 - 42. 5. مدینه المعاجز، ص 583؛ حلیة الابرار، ج 2، ص 498 ؛ سفینة البحار، ج 2، ص 203. 6. الفصول المهمّه، ص 275 و اعلام الهدایة، ج 13، ص 27. 7. شیخ عباس قمى، منتهى الآمال، سازمان انتشارات جاویدان، ص 450 و کشف الغمة، ج 3، ص 290. 8. محمد بن طلحه شافعى، مطالب السؤول، ج 2، ص 148 و اعلام الهدایة، ص 26. 9. تذکرة الخواص، ص 362 و اعلام الهدایة، ص 27. 10. الخرائج و الجرائح، قطب راوندى، ج 1، ص 422 و 424، بحارالانوار، ج 50 ص 261 و اعلام الهدایة،همان، ج 13، ص26. 11. احقاق الحق، ج 2، ص 621، و کتاب ضوءالشمس الى الهدى افندى، ج 1، ص 119 و اعلام الهدایة، ص 27. 12. الاتحاف بحب الاشراف، ص 178، و اعلام الهدایة. 13. در کافى به نام (نارمش) یاد شده است. 14. اربلى، کشف الغمة، ج 3، ص 286 اصول کافى، باب مولد ابى محمد الحسن بن على (ع)، حدیث 8. 15. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج 50، ص 253. 16. تاریخچه عسکریین(ع)، سید مصلح الدین مهدوى، فردوس اصفهانى، 1381، ص 36.