بیکران دانش و بینش
آرشیو
چکیده
متن
(نگاهى به سیره علمى و عبادى امام مجتبى(ع)) اشاره
پیشوایان شیعه سرچشمه علم و معدن اسرار الهى اند و ملکه علم و عصمت از کودکى در آنان بوده و در سراسر عمر با آنان همراه است و از جمله محورهاى اساسى و پشتوانههاى امامت، محسوب مىشود که بر اساس آن بشریت را از کوره راههاى نابودى رهایى مىبخشند. از این رو، زندگانى امامان معصوم از کودکى تا شهادت آنان در بردارنده نکاتى عالى و درسآموز و الگوى کاملى براى انسانهاست. شخصیت علمى و عبادى امام مجتبى(ع) از همان دوران کودکى و پیش از امامت ایشان شکل گرفت که مقاله پیش رو نگاهى گذرا، به حیات علمى و عبادى ایشان دارد. عصمت؛ عطاى الهى
برترین و والاترین ویژگى جانشین پیامبر(ص) دورى از هر گونه گناه و اشتباه و فراموشى است و داشتن این ویژگى براى او ضرورى است؛ زیرا پس از پیامبر(ص) او پاسدار شریعت و نگهبان قرآن و حجت بالغه خداوند در عالم هستى است و کسى که چنین وظیفه سنگینى بر عهده دارد، باید از همه آلایشهاى مادى و معنوى پاک باشد.
بنابراین، امام براى برآوردن این هدف، نه تنها در دوران امامت، بلکه پیش از آن نیز باید از این ویژگى برخوردار باشد:
اِنّما یُریدُ اللّه لِیُذهِبُ عَنکُم الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ و یُطَهِّرَکُم تَطهیراً. (احزاب: 33)
خداوند خواسته است تا هرگونه پلیدى را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.
«آلوسى» مفسر بزرگ اهل سنت با اشاره به حدیث ثقلین، نزول این آیه را در شأن فرزندان پیامبر و خانواده او مىداند و از رسول خدا(ص) نقل مىکند که: «این آیه در شأن پنج نفر نازل شده است؛ من، على(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع)».(1)
او مىافزاید: «پیامبر اکرم(ص)، فاطمه(س)، على(ع) و حسنین(علیهما السلام) را زیر عبایى جمع کرد و فرمود: خدایا! اینان اهل بیت من هستند. پس پلیدى را از آنان دور کن و پاک شان گردان!». او در پایان با پیروى از دیدگاه شیعه، مىگوید: «تفسیر «دورى از گناهان»، همان عصمت است. پس على(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع) از گناه و زشتى دورند و معصوم مىباشند».(2) بر شاخسار نیایش
امام مجتبى(ع) در شب زنده دارى اهتمامى فراوان داشت. امام صادق(ع) در بیان حالت معنوى ایشان مىفرمود:
«امام مجتبى(ع) عابدترین مردم زمان خود بود. بسیار حج به صورت پیاده و گاه با پاى برهنه به جاى مىآورد. همیشه او را در حال گفتن ذکر مىدیدند و هر گاه آیه «یا اَیُّها الذینَ آمَنوا» را مىشنید، پاسخ مىگفت: «لَبیک اَللّهُمَ لَبیّک» خداوندا، گوش به فرمان توام».(3)
امام همواره در قنوت نمازش، بسیار دعا مىکرد و خدا را این گونه مىخواند:
«اى پناهگاه درماندگان! فهمها در درک تو حیران و دانشها در برابر تو ناتوان و نارساست. تو پروردگار زنده و قیّومى که جاودانه است. تو خود مىبینى آنچه را که مىدانى و در آن کار دانا و بردبار هستى. تو قدرت بر آشکار ساختن هر پنهان را دارى و مىتوانى از انجام هر کارى جلوگیرى کنى؛ بدون آنکه در تنگنا واقع شوى. بازگشت همه چیز به سوى توست؛ همان سان که آغاز آن از خواست تو سرچشمه مىگیرد. تو از آنچه در سینهها پنهان مىدارند، آگاهى. آنچه را خواستهاى اجرا شده است. آنچه را در خزانه غیب خودت بوده بر عقلها واداشتهاى تا هر که نابود گردد از روى دلیل آن کار نابود شود و هر که زنده شود، از روى دلیل زنده گردد. به راستى که تو شنوا و دانایى و یکتا و بینایى.
بار خدایا! تو خود مىدانى که من از تلاش خود فروگذار نکردهام تا هنگامى که برش تیغم از میان رفت و تنها شدم. در آن وقت از گذشتگان خودم پیروى کردم. (و صبر کردم) تا جلوى این دشمن سرکش و ریختن خون شیعیان را بگیرم. تا این که آن چه را اولیاى من حفظ کردند، حفظ کردم. خشم خود را فرو بردم و به خواسته آنها تن در دادم. راهى راکه مىخواستند رفتم و هیچ نگفتم تا یارى تو فرا برسد که تو تنها یاور حق و بهترین پشتیبان آن هستى ؛ گرچه این یارى تأخیر افتد و نابود شدن دشمن اندکى به درازا کشد».(4) پارسایى و خدا ترسى
هر گاه امام مجتبى(ع) وضو مىگرفت، تمام بدنش از ترس خدا مىلرزید و رنگ چهرهاش زرد مىشد. وقتى از او در این باره مىپرسیدند، مىفرمود: «بنده و عبد خدا باید هنگامى که آماده بندگى به درگاه او مىشود، از ترس او رنگش تغییر کند و اعضایش بلرزد».(5) هر گاه براى نماز به مسجد مىرفت، کنار در مىایستاد و این گونه زمزمه مىکرد:
«خدایا! مهمانت به درگاهت آمده است. اى نیکو کردار، بد کردار به نزد تو آمده است. تو خود فرمودهاى که اى بندگان من! از گناه دیگران بگذرید. اکنون تو بخشندهاى و من گناهکار به عظمت و جلالت سوگند که آنچه زشتى و گناه کردهام، از من در گذر اى بخشاینده».(6)
امام صادق(ع) فرمود: «وقتى (امام حسن(ع)) به یاد مرگ مىافتاد مىگریست. هر گاه به یاد قبر مىافتاد، سخت گریه مىکرد. وقتى به یاد قیامت مىافتاد، ناله مىکرد. هر گاه به یاد گذشتن از پل صراط مىافتاد، مىگریست. هر گاه کردارهاى خود را براى خداوند باز مىگفت، نالهاى مىکرد و از هوش مىرفت. وقتى به نماز مىایستاد، بدنش مىلرزید. هر گاه بهشت و دوزخ را به یاد مىآورد مىگریست. مانند مار گزیده، از خدا بهشت را مىخواست و از آتش جهنم او دورى مىجست».(7)
هنگامى که آثار مرگ در چهرهاش آشکار شد، او را دیدند که که مىگرید. پرسیدند: «شما چرا مىگریید که مقام والایى نزد خدا و رسولش دارید و پیامبر(ص) آن سخنان والاگهر را در مورد شما فرموده است. شما که بیست مرتبه پیاده حج به جاى آوردهاید و سه بار همه دارایىهاى خود را در راه خدا تقسیم کردهاید؟» در پاسخ مىفرمود:
«به دو دلیل مىگریم: اول از ترس روز قیامت و دیگرى از دورى دوستانم».(8) ترنم آیات وحى
امام حسن(ع) در خانهاى تربیت یافته بود که کلام خدا پیوسته سخن آغاز و انجام بود. در خانهاى که پدر نخستین گرد آورنده قرآن و اهل خانواده بهترین عمل کنندگان به آیات آن بودند. او صوتى زیبا در قرائت قرآن داشت و از کودکى علوم قرآن را به نیکى مىدانست. همواره پیش از خوابیدن سوره کهف را تلاوت مىکرد و سپس مىخوابید. گفتهاند در دوران زندگانى پیامبر اکرم(ص)، شخصى وارد مسجد شد و از کسى در زمینه تفسیر شاهد و مشهود(9) پرسید، آن مرد پاسخ داد: «شاهد روز جمعه است و مشهود روز عرفه». از مرد دیگرى پرسید، ولى او گفت: «شاهد روز جمعه و مشهود روز عید قربان است».
سپس نزد کودکى که در گوشه مسجد نشسته بود، رفت. او پاسخ داد: «شاهد رسول خدا و مشهود روز قیامت است. مگر نخواندهاى که خداوند درباره رسولش مىفرماید: «اِنّا اَرسَلناک شاهدا و مُبَشِّرا و نَذیرا؛ اى پیامبر، ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم. (احزاب: 45)
و نیز درباره قیامت مىفرماید: «ذلک یَوم مَجموع لَه النّاسُ و ذلکَ یَوم مشَهود؛ آن روز، روزى است که مردم رابراى آن گرد مىآورند و روزى است که (جملگى در آن) حاضر مىشوند». (هود: 103)
راوى داستان مىگوید: «پرسیدم فردى که اول پاسخ داد که بود؟ گفتند: ابن عباس. پرسیدم دومى که بود؟ گفتند: ابن عمر. سپس گفتم آن کودک که از همه بهتر و درستتر پاسخ داد که بود؟ گفتند: او حسن بن على بن ابىطالب بود».(10) داناى راز و گویاى اسرار
امام مجتبى(ع) از آگاهترین و دانشمندترین افراد زمان خود بود. آثار دانش از کودکى در ایشان پدیدار بود. علاقهمندى به علم آموزى او را در کودکى بر آن مىداشت که هر روز، در مسجد حضور پیدا کند و سخنان وحى را به خاطر بسپارد و براى مادر بازگو نماید.(11) «حذیفه یمانى» روایت کرده است که روزى اصحاب نزدیکىهاى کوه حرا گرد پیامبر(ص) نشسته بودند که امام حسن(ع) که کودک خردسالى بود آمد. پیامبر(ص) به گونهاى خاص او را نگاه مىکرد و چشم از او برنمىداشت. سپس فرمود:
«بدانید که حسن(ع) پس از من پیشوا و راهنماى شما خواهد بود. او هدیهاى از خدا براى من است. درباره من، شما را آگاه خواهد کرد و مردم را با آثار علم من آشنا خواهد ساخت. سیره و روش زندگانى مرا زنده خواهد کرد؛ زیرا رفتار او مانند رفتار من است. خدا به او عنایت دارد. خدا رحمت کند کسى را که او را واقعاً بشناسد و به پاس احترام من به او نیکى کند».
در همین هنگام، مرد بیابان نشینى با عصبانیت و چماقى در دست وارد شد و فریاد کشید: «کدام یک از شما محمد(ص) است»، اصحاب برخاستند و با تندى جوابش را دادند، ولى پیامبر(ص) فرمود: «صبر کنید!» عرب دوباره فریاد زد: «من دشمن تو بودم و اکنون دشمنى ام بیشتر شده است. تو که ادعاى پیامبرى مىکنى، نشانهات چیست؟» پیامبر با آرامش پاسخ داد: «اگر خواستى، نشانههایم را فرزند خردسالم حسن به تو نشان خواهد داد». مرد عرب به گمان اینکه مسخره شده است، با عصبانیتى بیشتر گفت: «خودت نمىتوانى پاسخ دهى، این بچه خردسال را بهانه مىکنى؟» امام مجتبى(ع) به اشاره پیامبر(ص) برخاست و اشعار زیبایى را با این مضمون خواند:
«تو از انسان نادان و یا فرزند نادانى پرسش نمىکنى، بلکه تو در برابر انسانى آگاه و دانشمند هستى و تویى که گرفتار نادانى هستى. حال که چنین گرفتار نادانى هستى، پاسخ پرسشت و داروى دردت نزد من است. هر چه مىخواهى بپرس که من دریاى بیکرانه علم و دانشم و آنرا از پیامبر(ص) به ارث بردهام».
سپس فرمود: «از حق خودت تجاوز کردى، ولى به زودى ایمان خواهى آورد». سپس هدف آن مرد عرب را از آمدن به نزد پیامبر(ص) بیان کرد؛ زیرا او مىخواست این را بهانهاى براى کشتن پیامبر(ص) قرار دهد. امام مجتبى(ع) پرده از اسرار او برداشت و فرمود:
«شبانه از خانهات بیرون آمدى، ولى توفان شدیدى در گرفته بود و تو توان حرکت نداشتى. ستارگان دیده نمىشدند و نمىتوانستى راهت را پیدا کنى. توفان تو را آزرده ساخت و اینک هم توانى برایت باقى نمانده است».
مرد که با شگفتى تمام به سخنان ادیبانه و عالمانه امام مجتبى(ع)، گوش مىداد، پرسید: «اى پسر! این چیزها را از کجا دانستى؟ تو اسرارى را که در دلم نهفته بود، آشکار ساختى. گویى همراه من بودهاى. تو غیب مىدانى! چگونه باید مسلمان شوم؟»
امام مجتبى(ع) در حضور بزرگانى چون پیامبر(ص)، على(ع) و اصحاب، اسلام آوردن را به او یاد داد. آن مرد بیابان نشین، اسلام آورد و به قبیلهاش بازگشت. چند روز بعد، به همراه بسیارى از بستگانش براى مسلمان شدن بازگشت. از آن روز، درباره آن کودک مىگفتند: «حسن(ع) هدیهاى است که خدا به ما داده و مانندش را هیچکس به ما ارزانى نداشته است».(12)
نوشتهاند روزى دو نفر نزد ایشان آمدند. حضرت به یکى از آن دو نفر فرمود: «دیروز با فلان کس درباره فلان مطلب این چنین گفتهاى؟» او با شگفتى به دوستش گفت: «گویى او اسرار، را مىداند!» سپس حضرت در بیان آگاهى از اسرار و دانش امام معصوم(ع) فرمود: «ما (امامان معصوم) هر چه که در شب و روز اتفاق مىافتد مىدانیم. خداوند بزرگ حلال و حرام، تنزیل و تأویل - همه دانشها - را به پیامبر(ص) آموخت. آنگاه او به على(ع) کل دانش خود را آموخت».(13) بر توسن چالاک سخن
یکى از برجستهترین ویژگىهاى امام مجتبى(ع) توان ایشان در سخنورى است. ایشان از کودکى این ویژگى نیکو را دارا بودند. به زیبایى سخن مىگفت و اشعار را حفظ مىکرد.(14) و نکتههایى ظریف و نغز را در سخنان خود مىگنجانید.
نخستین روزهاى پس از رحلت پیامبر(ص) بود. امام حسن(ع) که هفت سال بیشتر نداشت، به مسجد آمد و دید که ابوبکر بالاى منبر پیامبر(ص) نشسته است و سخنرانى مىکند. امام حسن(ع) با همان لحن کودکانهاش، جملهاى کوتاه و پرمعنا گفت که همگان را به شگفتى واداشت. با صداى رسایى فرمود: «پائین بیا! از منبر پدرم پایین بیا و بالاى منبر پدر خودت برو!» ابوبکر غافلگیر شد و با شرمسارى پاسخ گفت: «راست مىگویى. به خدا که این منبر پدر توست ؛ نه منبر پدر من.»(15)
روزى على(ع) براى اینکه برترى حسن(ع) را بیشتر به مردم نشان دهد و کودک خود را نیز تعلیم بیشترى داده باشد، به او فرمود: «پسر عزیزم! برخیز و سخنرانى کن. [دوست دارم ]سخنرانىات را بشنوم».
حسن(ع) پاسخ داد: «پدر جان! در حالى که به صورت شما نگاه مىکنم، خجالت مىکشم و نمىتوانم سخن بگویم.» سپس على(ع) از مجلس دور شد؛ در حالى که سخنان فرزندش را از دور مىشنید. سپس حسن(ع) شروع به سخنرانى کرد. پس از سخنرانى على(ع) که سخنان کودک سخنورش را مىشنید، وارد مجلس شد و حسن(ع) را در آغوش گرفته و میان دیدگانش را بوسید و این آیه را زمزمه کرد: «ذُرِیَة بَعضُها مِن بَعض و اللّه سَمیعٌ عَلیم؛ فرزندانى که بعضى از آنان از نسل بعضى دیگرند و خداوند شنواى داناست». (آل عمران: 34) این چیرگى در سخن، تا جایى بود که همواره تحسین همگان را در پى مىداشت(16). عمر درباره هنر سخنپردازى او گفته بود: «او کانون سخن شیوا و رساست».(17)
معاویه مىگفت: «حسن(ع) تنها کسى است که وقتى سخن مىگفت، آرزو مىکردم که گفتارش را ادامه دهد. من درباره هیچ کسى چنین احساسى نداشتهام و هرگز واژه تندى از او نشنیدم».(18)
در همین راستا، روزى به معاویه گفتند: «حسن بن على(ع) در سخنرانى ناتوان است. او را وادار کن که براى مردم سخن بگوید تا کاستىهاى او بر مردم روشن شود». معاویه به امام مجتبى(ع) رو کرد و گفت: «بالاى منبر برو و ما را موعظه کن». حضرت بالاى منبر رفت و پس از سپاس و ستایش خداوندى فرمود: «اى مردم! هر که مرا مىشناسد که مىشناسد و هر که نمىشناسد بداند من حسن(ع) فرزند على بن ابىطالب(ع) و فرزند فاطمه(س) دختر رسول خدا هستم. من زاده بهترین آفریده خدایم. منم فرزند رسول خدا(ص) ؛ آنکه دارنده همه نیکىها و معجزات و راهنمایىها بود. من فرزند امیر مؤمنانم(ع). من آنم که حقم را گرفتند. من و برادرم حسین(ع) مهتر جوانان بهشتیم. من فرزند رکن و مقامم، من پور مکه و منایم. من پسر مشعر و عرفاتم». سخن شیواى حضرت هم چنان ادامه داشت تا آنجا که معاویه ترسید سخن او در دل مردم بنشیند. از همین رو، سخن او را قطع کرد و سبک سرانه پرسید: «ابامحمد! [این سخن را فروگذار] در توصیف رطب سخن بگو؟» امام با بزرگوارى تمام فرمود: «باد آن را مىرویاند، گرما مىرساند و سرما خوش طعمش مىکند». و دوباره سخن آغازین خود را ادامه داد: «من فرزند کسى هستم که دعایش مستجاب بود. من فرزند شفاعت کننده مطاع هستم و...». معاویه بار دیگر به تکاپو افتاد و این بار با تندى سخن زیباى امام را برید.(19)
[ماهنامه پاسدار اسلام، شهادت مظلومانه ریحانه رسول اللّه(ص)، سبط اکبر حضرت مجتبى علیهالسلام را به محضر حجة اللّه الاکبر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبرى، ملت مسلمان و متعهد ایران و شیعیان جهان تسلیت گفته از خداى بزرگ توفیق پیروى خالصانه از اهل بیت عصمت و طهارت را براى محبّان آنان خواستار است.] پاورقی ها:پىنوشتها: - 1) شهاب الدین محمود آلوسى بغدادى، تفسیر روح المعانى، ج 12، ص 24 . 2) همان، ص 24 . 3) محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 331. 4) سید ابن طاووس، مهج الدعوات، ص 145 5) ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 14؛ بحارالانوار، ج 43، ص 339. 6) ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 17؛ بحارالانوار، ج 43، ص 339. 7) بحارالانوار، ج 43، ص 339 . 8) همان، ص 332. 9) بروج، 3. 10) بحارالانوار، ج 43، ص 345. 11) همان، ص 338. 12) بحارالانوار، ج 43، صص 333 - 335 . (با گزینش) 13) همان، ص 330. 14) همان، ص 334. 15) ابن حجر هیثمى، الصواعق المحرقه، ص 105. 16) بحارالانوار، ج 43، ص 350 . 17) باقر شریف قرشى، حیاة امام الحسن بن على(ع)، ج 1، ص 29. 18) ابن واضح اخبارى، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 158. 19) همان، ج 43، ص 353.
پیشوایان شیعه سرچشمه علم و معدن اسرار الهى اند و ملکه علم و عصمت از کودکى در آنان بوده و در سراسر عمر با آنان همراه است و از جمله محورهاى اساسى و پشتوانههاى امامت، محسوب مىشود که بر اساس آن بشریت را از کوره راههاى نابودى رهایى مىبخشند. از این رو، زندگانى امامان معصوم از کودکى تا شهادت آنان در بردارنده نکاتى عالى و درسآموز و الگوى کاملى براى انسانهاست. شخصیت علمى و عبادى امام مجتبى(ع) از همان دوران کودکى و پیش از امامت ایشان شکل گرفت که مقاله پیش رو نگاهى گذرا، به حیات علمى و عبادى ایشان دارد. عصمت؛ عطاى الهى
برترین و والاترین ویژگى جانشین پیامبر(ص) دورى از هر گونه گناه و اشتباه و فراموشى است و داشتن این ویژگى براى او ضرورى است؛ زیرا پس از پیامبر(ص) او پاسدار شریعت و نگهبان قرآن و حجت بالغه خداوند در عالم هستى است و کسى که چنین وظیفه سنگینى بر عهده دارد، باید از همه آلایشهاى مادى و معنوى پاک باشد.
بنابراین، امام براى برآوردن این هدف، نه تنها در دوران امامت، بلکه پیش از آن نیز باید از این ویژگى برخوردار باشد:
اِنّما یُریدُ اللّه لِیُذهِبُ عَنکُم الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ و یُطَهِّرَکُم تَطهیراً. (احزاب: 33)
خداوند خواسته است تا هرگونه پلیدى را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.
«آلوسى» مفسر بزرگ اهل سنت با اشاره به حدیث ثقلین، نزول این آیه را در شأن فرزندان پیامبر و خانواده او مىداند و از رسول خدا(ص) نقل مىکند که: «این آیه در شأن پنج نفر نازل شده است؛ من، على(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع)».(1)
او مىافزاید: «پیامبر اکرم(ص)، فاطمه(س)، على(ع) و حسنین(علیهما السلام) را زیر عبایى جمع کرد و فرمود: خدایا! اینان اهل بیت من هستند. پس پلیدى را از آنان دور کن و پاک شان گردان!». او در پایان با پیروى از دیدگاه شیعه، مىگوید: «تفسیر «دورى از گناهان»، همان عصمت است. پس على(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسین(ع) از گناه و زشتى دورند و معصوم مىباشند».(2) بر شاخسار نیایش
امام مجتبى(ع) در شب زنده دارى اهتمامى فراوان داشت. امام صادق(ع) در بیان حالت معنوى ایشان مىفرمود:
«امام مجتبى(ع) عابدترین مردم زمان خود بود. بسیار حج به صورت پیاده و گاه با پاى برهنه به جاى مىآورد. همیشه او را در حال گفتن ذکر مىدیدند و هر گاه آیه «یا اَیُّها الذینَ آمَنوا» را مىشنید، پاسخ مىگفت: «لَبیک اَللّهُمَ لَبیّک» خداوندا، گوش به فرمان توام».(3)
امام همواره در قنوت نمازش، بسیار دعا مىکرد و خدا را این گونه مىخواند:
«اى پناهگاه درماندگان! فهمها در درک تو حیران و دانشها در برابر تو ناتوان و نارساست. تو پروردگار زنده و قیّومى که جاودانه است. تو خود مىبینى آنچه را که مىدانى و در آن کار دانا و بردبار هستى. تو قدرت بر آشکار ساختن هر پنهان را دارى و مىتوانى از انجام هر کارى جلوگیرى کنى؛ بدون آنکه در تنگنا واقع شوى. بازگشت همه چیز به سوى توست؛ همان سان که آغاز آن از خواست تو سرچشمه مىگیرد. تو از آنچه در سینهها پنهان مىدارند، آگاهى. آنچه را خواستهاى اجرا شده است. آنچه را در خزانه غیب خودت بوده بر عقلها واداشتهاى تا هر که نابود گردد از روى دلیل آن کار نابود شود و هر که زنده شود، از روى دلیل زنده گردد. به راستى که تو شنوا و دانایى و یکتا و بینایى.
بار خدایا! تو خود مىدانى که من از تلاش خود فروگذار نکردهام تا هنگامى که برش تیغم از میان رفت و تنها شدم. در آن وقت از گذشتگان خودم پیروى کردم. (و صبر کردم) تا جلوى این دشمن سرکش و ریختن خون شیعیان را بگیرم. تا این که آن چه را اولیاى من حفظ کردند، حفظ کردم. خشم خود را فرو بردم و به خواسته آنها تن در دادم. راهى راکه مىخواستند رفتم و هیچ نگفتم تا یارى تو فرا برسد که تو تنها یاور حق و بهترین پشتیبان آن هستى ؛ گرچه این یارى تأخیر افتد و نابود شدن دشمن اندکى به درازا کشد».(4) پارسایى و خدا ترسى
هر گاه امام مجتبى(ع) وضو مىگرفت، تمام بدنش از ترس خدا مىلرزید و رنگ چهرهاش زرد مىشد. وقتى از او در این باره مىپرسیدند، مىفرمود: «بنده و عبد خدا باید هنگامى که آماده بندگى به درگاه او مىشود، از ترس او رنگش تغییر کند و اعضایش بلرزد».(5) هر گاه براى نماز به مسجد مىرفت، کنار در مىایستاد و این گونه زمزمه مىکرد:
«خدایا! مهمانت به درگاهت آمده است. اى نیکو کردار، بد کردار به نزد تو آمده است. تو خود فرمودهاى که اى بندگان من! از گناه دیگران بگذرید. اکنون تو بخشندهاى و من گناهکار به عظمت و جلالت سوگند که آنچه زشتى و گناه کردهام، از من در گذر اى بخشاینده».(6)
امام صادق(ع) فرمود: «وقتى (امام حسن(ع)) به یاد مرگ مىافتاد مىگریست. هر گاه به یاد قبر مىافتاد، سخت گریه مىکرد. وقتى به یاد قیامت مىافتاد، ناله مىکرد. هر گاه به یاد گذشتن از پل صراط مىافتاد، مىگریست. هر گاه کردارهاى خود را براى خداوند باز مىگفت، نالهاى مىکرد و از هوش مىرفت. وقتى به نماز مىایستاد، بدنش مىلرزید. هر گاه بهشت و دوزخ را به یاد مىآورد مىگریست. مانند مار گزیده، از خدا بهشت را مىخواست و از آتش جهنم او دورى مىجست».(7)
هنگامى که آثار مرگ در چهرهاش آشکار شد، او را دیدند که که مىگرید. پرسیدند: «شما چرا مىگریید که مقام والایى نزد خدا و رسولش دارید و پیامبر(ص) آن سخنان والاگهر را در مورد شما فرموده است. شما که بیست مرتبه پیاده حج به جاى آوردهاید و سه بار همه دارایىهاى خود را در راه خدا تقسیم کردهاید؟» در پاسخ مىفرمود:
«به دو دلیل مىگریم: اول از ترس روز قیامت و دیگرى از دورى دوستانم».(8) ترنم آیات وحى
امام حسن(ع) در خانهاى تربیت یافته بود که کلام خدا پیوسته سخن آغاز و انجام بود. در خانهاى که پدر نخستین گرد آورنده قرآن و اهل خانواده بهترین عمل کنندگان به آیات آن بودند. او صوتى زیبا در قرائت قرآن داشت و از کودکى علوم قرآن را به نیکى مىدانست. همواره پیش از خوابیدن سوره کهف را تلاوت مىکرد و سپس مىخوابید. گفتهاند در دوران زندگانى پیامبر اکرم(ص)، شخصى وارد مسجد شد و از کسى در زمینه تفسیر شاهد و مشهود(9) پرسید، آن مرد پاسخ داد: «شاهد روز جمعه است و مشهود روز عرفه». از مرد دیگرى پرسید، ولى او گفت: «شاهد روز جمعه و مشهود روز عید قربان است».
سپس نزد کودکى که در گوشه مسجد نشسته بود، رفت. او پاسخ داد: «شاهد رسول خدا و مشهود روز قیامت است. مگر نخواندهاى که خداوند درباره رسولش مىفرماید: «اِنّا اَرسَلناک شاهدا و مُبَشِّرا و نَذیرا؛ اى پیامبر، ما تو را گواه و بشارتگر و هشدار دهنده فرستادیم. (احزاب: 45)
و نیز درباره قیامت مىفرماید: «ذلک یَوم مَجموع لَه النّاسُ و ذلکَ یَوم مشَهود؛ آن روز، روزى است که مردم رابراى آن گرد مىآورند و روزى است که (جملگى در آن) حاضر مىشوند». (هود: 103)
راوى داستان مىگوید: «پرسیدم فردى که اول پاسخ داد که بود؟ گفتند: ابن عباس. پرسیدم دومى که بود؟ گفتند: ابن عمر. سپس گفتم آن کودک که از همه بهتر و درستتر پاسخ داد که بود؟ گفتند: او حسن بن على بن ابىطالب بود».(10) داناى راز و گویاى اسرار
امام مجتبى(ع) از آگاهترین و دانشمندترین افراد زمان خود بود. آثار دانش از کودکى در ایشان پدیدار بود. علاقهمندى به علم آموزى او را در کودکى بر آن مىداشت که هر روز، در مسجد حضور پیدا کند و سخنان وحى را به خاطر بسپارد و براى مادر بازگو نماید.(11) «حذیفه یمانى» روایت کرده است که روزى اصحاب نزدیکىهاى کوه حرا گرد پیامبر(ص) نشسته بودند که امام حسن(ع) که کودک خردسالى بود آمد. پیامبر(ص) به گونهاى خاص او را نگاه مىکرد و چشم از او برنمىداشت. سپس فرمود:
«بدانید که حسن(ع) پس از من پیشوا و راهنماى شما خواهد بود. او هدیهاى از خدا براى من است. درباره من، شما را آگاه خواهد کرد و مردم را با آثار علم من آشنا خواهد ساخت. سیره و روش زندگانى مرا زنده خواهد کرد؛ زیرا رفتار او مانند رفتار من است. خدا به او عنایت دارد. خدا رحمت کند کسى را که او را واقعاً بشناسد و به پاس احترام من به او نیکى کند».
در همین هنگام، مرد بیابان نشینى با عصبانیت و چماقى در دست وارد شد و فریاد کشید: «کدام یک از شما محمد(ص) است»، اصحاب برخاستند و با تندى جوابش را دادند، ولى پیامبر(ص) فرمود: «صبر کنید!» عرب دوباره فریاد زد: «من دشمن تو بودم و اکنون دشمنى ام بیشتر شده است. تو که ادعاى پیامبرى مىکنى، نشانهات چیست؟» پیامبر با آرامش پاسخ داد: «اگر خواستى، نشانههایم را فرزند خردسالم حسن به تو نشان خواهد داد». مرد عرب به گمان اینکه مسخره شده است، با عصبانیتى بیشتر گفت: «خودت نمىتوانى پاسخ دهى، این بچه خردسال را بهانه مىکنى؟» امام مجتبى(ع) به اشاره پیامبر(ص) برخاست و اشعار زیبایى را با این مضمون خواند:
«تو از انسان نادان و یا فرزند نادانى پرسش نمىکنى، بلکه تو در برابر انسانى آگاه و دانشمند هستى و تویى که گرفتار نادانى هستى. حال که چنین گرفتار نادانى هستى، پاسخ پرسشت و داروى دردت نزد من است. هر چه مىخواهى بپرس که من دریاى بیکرانه علم و دانشم و آنرا از پیامبر(ص) به ارث بردهام».
سپس فرمود: «از حق خودت تجاوز کردى، ولى به زودى ایمان خواهى آورد». سپس هدف آن مرد عرب را از آمدن به نزد پیامبر(ص) بیان کرد؛ زیرا او مىخواست این را بهانهاى براى کشتن پیامبر(ص) قرار دهد. امام مجتبى(ع) پرده از اسرار او برداشت و فرمود:
«شبانه از خانهات بیرون آمدى، ولى توفان شدیدى در گرفته بود و تو توان حرکت نداشتى. ستارگان دیده نمىشدند و نمىتوانستى راهت را پیدا کنى. توفان تو را آزرده ساخت و اینک هم توانى برایت باقى نمانده است».
مرد که با شگفتى تمام به سخنان ادیبانه و عالمانه امام مجتبى(ع)، گوش مىداد، پرسید: «اى پسر! این چیزها را از کجا دانستى؟ تو اسرارى را که در دلم نهفته بود، آشکار ساختى. گویى همراه من بودهاى. تو غیب مىدانى! چگونه باید مسلمان شوم؟»
امام مجتبى(ع) در حضور بزرگانى چون پیامبر(ص)، على(ع) و اصحاب، اسلام آوردن را به او یاد داد. آن مرد بیابان نشین، اسلام آورد و به قبیلهاش بازگشت. چند روز بعد، به همراه بسیارى از بستگانش براى مسلمان شدن بازگشت. از آن روز، درباره آن کودک مىگفتند: «حسن(ع) هدیهاى است که خدا به ما داده و مانندش را هیچکس به ما ارزانى نداشته است».(12)
نوشتهاند روزى دو نفر نزد ایشان آمدند. حضرت به یکى از آن دو نفر فرمود: «دیروز با فلان کس درباره فلان مطلب این چنین گفتهاى؟» او با شگفتى به دوستش گفت: «گویى او اسرار، را مىداند!» سپس حضرت در بیان آگاهى از اسرار و دانش امام معصوم(ع) فرمود: «ما (امامان معصوم) هر چه که در شب و روز اتفاق مىافتد مىدانیم. خداوند بزرگ حلال و حرام، تنزیل و تأویل - همه دانشها - را به پیامبر(ص) آموخت. آنگاه او به على(ع) کل دانش خود را آموخت».(13) بر توسن چالاک سخن
یکى از برجستهترین ویژگىهاى امام مجتبى(ع) توان ایشان در سخنورى است. ایشان از کودکى این ویژگى نیکو را دارا بودند. به زیبایى سخن مىگفت و اشعار را حفظ مىکرد.(14) و نکتههایى ظریف و نغز را در سخنان خود مىگنجانید.
نخستین روزهاى پس از رحلت پیامبر(ص) بود. امام حسن(ع) که هفت سال بیشتر نداشت، به مسجد آمد و دید که ابوبکر بالاى منبر پیامبر(ص) نشسته است و سخنرانى مىکند. امام حسن(ع) با همان لحن کودکانهاش، جملهاى کوتاه و پرمعنا گفت که همگان را به شگفتى واداشت. با صداى رسایى فرمود: «پائین بیا! از منبر پدرم پایین بیا و بالاى منبر پدر خودت برو!» ابوبکر غافلگیر شد و با شرمسارى پاسخ گفت: «راست مىگویى. به خدا که این منبر پدر توست ؛ نه منبر پدر من.»(15)
روزى على(ع) براى اینکه برترى حسن(ع) را بیشتر به مردم نشان دهد و کودک خود را نیز تعلیم بیشترى داده باشد، به او فرمود: «پسر عزیزم! برخیز و سخنرانى کن. [دوست دارم ]سخنرانىات را بشنوم».
حسن(ع) پاسخ داد: «پدر جان! در حالى که به صورت شما نگاه مىکنم، خجالت مىکشم و نمىتوانم سخن بگویم.» سپس على(ع) از مجلس دور شد؛ در حالى که سخنان فرزندش را از دور مىشنید. سپس حسن(ع) شروع به سخنرانى کرد. پس از سخنرانى على(ع) که سخنان کودک سخنورش را مىشنید، وارد مجلس شد و حسن(ع) را در آغوش گرفته و میان دیدگانش را بوسید و این آیه را زمزمه کرد: «ذُرِیَة بَعضُها مِن بَعض و اللّه سَمیعٌ عَلیم؛ فرزندانى که بعضى از آنان از نسل بعضى دیگرند و خداوند شنواى داناست». (آل عمران: 34) این چیرگى در سخن، تا جایى بود که همواره تحسین همگان را در پى مىداشت(16). عمر درباره هنر سخنپردازى او گفته بود: «او کانون سخن شیوا و رساست».(17)
معاویه مىگفت: «حسن(ع) تنها کسى است که وقتى سخن مىگفت، آرزو مىکردم که گفتارش را ادامه دهد. من درباره هیچ کسى چنین احساسى نداشتهام و هرگز واژه تندى از او نشنیدم».(18)
در همین راستا، روزى به معاویه گفتند: «حسن بن على(ع) در سخنرانى ناتوان است. او را وادار کن که براى مردم سخن بگوید تا کاستىهاى او بر مردم روشن شود». معاویه به امام مجتبى(ع) رو کرد و گفت: «بالاى منبر برو و ما را موعظه کن». حضرت بالاى منبر رفت و پس از سپاس و ستایش خداوندى فرمود: «اى مردم! هر که مرا مىشناسد که مىشناسد و هر که نمىشناسد بداند من حسن(ع) فرزند على بن ابىطالب(ع) و فرزند فاطمه(س) دختر رسول خدا هستم. من زاده بهترین آفریده خدایم. منم فرزند رسول خدا(ص) ؛ آنکه دارنده همه نیکىها و معجزات و راهنمایىها بود. من فرزند امیر مؤمنانم(ع). من آنم که حقم را گرفتند. من و برادرم حسین(ع) مهتر جوانان بهشتیم. من فرزند رکن و مقامم، من پور مکه و منایم. من پسر مشعر و عرفاتم». سخن شیواى حضرت هم چنان ادامه داشت تا آنجا که معاویه ترسید سخن او در دل مردم بنشیند. از همین رو، سخن او را قطع کرد و سبک سرانه پرسید: «ابامحمد! [این سخن را فروگذار] در توصیف رطب سخن بگو؟» امام با بزرگوارى تمام فرمود: «باد آن را مىرویاند، گرما مىرساند و سرما خوش طعمش مىکند». و دوباره سخن آغازین خود را ادامه داد: «من فرزند کسى هستم که دعایش مستجاب بود. من فرزند شفاعت کننده مطاع هستم و...». معاویه بار دیگر به تکاپو افتاد و این بار با تندى سخن زیباى امام را برید.(19)
[ماهنامه پاسدار اسلام، شهادت مظلومانه ریحانه رسول اللّه(ص)، سبط اکبر حضرت مجتبى علیهالسلام را به محضر حجة اللّه الاکبر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبرى، ملت مسلمان و متعهد ایران و شیعیان جهان تسلیت گفته از خداى بزرگ توفیق پیروى خالصانه از اهل بیت عصمت و طهارت را براى محبّان آنان خواستار است.] پاورقی ها:پىنوشتها: - 1) شهاب الدین محمود آلوسى بغدادى، تفسیر روح المعانى، ج 12، ص 24 . 2) همان، ص 24 . 3) محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 331. 4) سید ابن طاووس، مهج الدعوات، ص 145 5) ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 14؛ بحارالانوار، ج 43، ص 339. 6) ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 17؛ بحارالانوار، ج 43، ص 339. 7) بحارالانوار، ج 43، ص 339 . 8) همان، ص 332. 9) بروج، 3. 10) بحارالانوار، ج 43، ص 345. 11) همان، ص 338. 12) بحارالانوار، ج 43، صص 333 - 335 . (با گزینش) 13) همان، ص 330. 14) همان، ص 334. 15) ابن حجر هیثمى، الصواعق المحرقه، ص 105. 16) بحارالانوار، ج 43، ص 350 . 17) باقر شریف قرشى، حیاة امام الحسن بن على(ع)، ج 1، ص 29. 18) ابن واضح اخبارى، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 158. 19) همان، ج 43، ص 353.