آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

ارزش هدایت و استقامت‏
در ششمین فراز از دعاى امام عصر(عج) چنین مى‏خوانیم: «و اکرمنا بالهدى والاستقامة؛ خدایا به وسیله هدایت شدن و استقامت در راه هدایت، ما را گرامى بدار.»
در این فراز از مسأله مهم و کلیدى یعنى کرامت هدایت و استقامت که منشأ و سرچشمه فضایل و کمالات عظیم و اساس ترقى و تعالى است سخن به میان آمده که بدون آن هرگز انسان به فلاح و رستگارى نمى‏رسد.
مسأله هدایت و استقامت همان است که ما هر روز در نمازهاى خود در سوره حمد مى‏گوییم: «اهدنا الصّراط المستقیم؛ خدایا ما را به راه راست هدایت فرما.»
در این فراز، دو موضوع مورد توجه قرار گرفته: 1- مسأله هدایت 2- مسأله صبر و استقامت در مسیر هدایت که نظر شما را به توضیح هر کدام جلب مى‏کنیم:
عظمت و توفیقات سرشار الهى انسان بستگى به شناخت تکریم انسانى، و گام نهادن در راستاى این کرامت دارد. که در این فراز، مسأله هدایت به عنوان کرامت شامخ انسانى از سوى خدا براى انسان ذکر شده که باید آن را شناخت و به آن عمل کرد.
کرامت بر دو گونه است: 1- ذاتى مانند: عقل، فطرت پاک، مقام خلیفة اللّهى براى بشر، و برخوردارى از داشتن ظرفیت وسیع براى فرا گرفتن علم و کمالات، و این که خداوند آسمان‏ها و زمین را در تحت تسخیر انسان قرار داده است و... 2- کرامت اکتسابى، مانند کسب راه هدایت، تحصیل علم و تقوا و هرگونه مواهب الهى.
در قرآن به هر دو نوع از کرامت اشاره شده، در مورد کرامت ذاتى مى‏فرماید: «ولقد کرّمنا بنى آدم... و فضّلنا هم على کثیرٍ ممّن خلقنا تفضیلاً؛(1) ما انسان‏ها را کرامت بخشیدیم (و تاج کرامت بر سر آنها نهادیم)...و بر بسیارى از مخلوقات خود برترى بخشیدیم.»
به گفته بعضى منظور از واژه کثیر در اینجا جمیع است، چنان که قرائن و روایات این مطلب را تأیید مى‏کند.(2) مانند روایاتى که بیانگر برترى انسان از فرشتگان است، و در این راستا امام باقر(ع) فرمود: «ما خلق اللّه عزّ و جلّ خلقاً اکرم على اللّه عزّ و جلّ من مؤمنٍ لانّ الملائکة خدّام المؤمنین؛(3) خداوند متعال مخلوقى را در پیشگاهش گرامى‏تر از انسان با ایمان نیافرید، زیرا فرشتگان خدمت گذاران مؤمنان هستند.»
و در مورد کرامت اکتسابى، قرآن مى‏فرماید: «انّ اکرمکم عند اللّه اتقاکم؛(4) قطعاً گرامى‏ترین شما در پیشگاه خداوند پاک‏ترین شما است.» و یا در مورد علم و معرفت که رکن اساسى کرامت انسان است، مى‏فرماید: «یرفع اللّه الّذین آمنوا منکم والّذین اوتوا العلم درجاتٍ؛(5) خداوند کسانى را که ایمان آورده‏اند، و کسانى را که علم به آنان داده شده درجات عظیمى مى‏بخشد.»
نتیجه این که خداوند هدف از آفرینش انسان را کرامت بخشى به او، و کسب مراحل و مراتب کرامت که همان کمالات و ارزش‏ها است قرار داده است، و این کرامت طبق دعاى مذکور در پرتو انوار هدایت و استوارى و استقامت در مسیر هدایت، به دست مى‏آید. خداوند همه زمینه‏ها و استعدادهاى کرامت و هدایت را در اختیار بشر نهاده، و اینک این بشر است تا با اراده و اختیار و همّت و ابتکار خود از این مواهب کمال استفاده را بکند، و قلّه رفیع کرامت را فتح نماید. هدایت و راه‏هاى تحصیل آن‏
هدایت به معنى راهنمایى و نشان دادن راه از چاه، و ارائه طریق حق از باطل است، و آن داراى مراحلى است که از هدایت ناقص و ضعیف گرفته تا هدایت کامل و قوى، که هر کدام در درجه‏اى قرار دارند، روشن است که بعضى مانند پیامبر(ص) و معصومین(ع) به درجه عالى هدایت رسیده‏اند، و بعضى در درجه ضعیف هدایت هستند، همچون نور چراغى که داراى یک وات از روشنى است و چراغى که از میلیون‏ها وات نور و روشنایى برخوردار است. کرامت کامل انسان به این است که تا مى‏تواند با استقامت و استوارى نیرومند، در این راستا گام‏هاى راسخ بردارد و روز به روز بر کمال هدایت خود بیفزاید.
در ارزش هدایت همین بس که قرآن نتیجه و هدف از ارسال رسل و انزال کتاب‏هاى آسمانى را همان هدایت قرار داده است و مى‏فرماید: «... و انزل فیه القرآن هدى للنّاس؛(6) و در ماه رمضان قرآن نازل شد که مایه هدایت مردم است.» و نیز مى‏فرماید: «و انزل التوراة و الانجیل من قبل هدى للنّاس؛(7) خداوند تورات و انجیل را پیش از قرآن، براى هدایت مردم فرستاد.» و در مورد پیامبران مى‏فرماید: «و جعلنا هم ائمّةً یهدون بامرنا؛ و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما مردم را هدایت مى‏کنند.»
و بالاتر از همه اینها این که خداوند در قرآن ذات پاک خود را به عنوان نور و هادى (هدایتگر) نامیده آنجا که مى‏فرماید: «اللّه نور السماوات و الارض؛(8) خداوند مایه نور و روشنایى و هدایت آسمان‏ها و زمین است.» و نیز مى‏فرماید: «و کفى بربّک هادیاً و نصیراً؛(9) و براى تو همین بس که پروردگارت هدایت کننده و یاور است.» اوج ارزش هدایت‏
با توجه به محتواى هدایت و آثار آن، و ضدیت آن با ضلالت و گمراهى که عامل همه بدبختى‏ها است، مى‏توانیم مسأله هدایت را در رأس ارزش‏ها بدانیم، چرا که همه ارزش‏ها در پرتو انوار آن تحقّق مى‏یابد، و کرامت کامل انسان در راستاى آن به دست مى‏آید. مثال آن همانند آن است که شخصى در شب ظلمانى پر از وحشت در بیابانى پر خطر، راه را گم کرده و هرلحظه خطرهاى گوناگون او را تهدید مى‏کند، اگر او با همین وضع به راه خود ادامه دهد، روشن است که با شدیدترین وضع به هلاکت مى‏رسد، ولى هرگاه ناگهان یک نفر با چراغى تابان نزد او آمد، و او را به راهى راهنمایى کرد، و همراه او در آن راه که پایانش بهشتى پر از نعمت‏ها است رسید، به راستى آن شخص به چه سعادت عظیمى نائل شده است؟ با توجه به این مثال در فرق بین هدایت و ضلالت. آیا کدام بهتر است؟ آیا شما کدام را مى‏پسندید؟ چنان که قرآن مى‏فرماید: «افمن یهدى الى الحقّ احقّ ان یتّبع ام من لایهدى الّا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون؛(10) آیا کسى که به سوى حق هدایت مى‏کند، براى پیروى شایسته‏تر است، یا آن کس که خود هدایت نمى‏شود مگر هدایتش کنند؟ شما را چه مى‏شود، چگونه داورى مى‏کنید؟.»
براى توضیح بیشتر در درک ارزش هدایت نظر شما را به چند روایت جلب مى‏کنیم:
1- امام صادق(ع) این آیه را تلاوت کرد: «من قتل نفساً بغیر نفسٍ فکانّما قتل النّاس جمیعاً و من احیاها فکانّما احیا النّاس جمیعاً؛(11) هر کس انسانى را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روى زمین، بکشد چنان است که گویى همه انسان‏ها را کشته است، و هر کس انسانى را از مرگ رهایى بخشد، چنان است که گویى همه مردم را زنده کرده است.»
آنگاه فرمود: «یعنى هرگاه موجب گمراهى انسانى شود، او را کشته است و اگر او را از گمراهى به سوى هدایت بکشاند، گویى همه مردم را زنده نموده است.» و در نقل دیگر فرمود: «این تفسیر، تأویل اعظم این آیه است.»(12) و از امام باقر(ع) در معنى این آیه آمده، یعنى: اگر شخصى را از غرق و یا سوختن نجات داد، و یا بزرگتر از این‏ها او را از گمراهى به سوى هدایت، زنده کرد، گویى همه مردم را زنده نموده است. و در عبارت دیگر فرمود: «یعنى کسى که انسان را از کفر به سوى ایمان هدایت کرد...»(13)
2- امیرمؤمنان على(ع) فرمود: پیامبر(ص) مرا از مدینه به سوى یمن(براى تبلیغ) فرستاد، در بدرقه فرمود: «و ایم اللّه لان یهدى اللّه على یدیک رجلاً خیرٌ لک ممّا طلعت علیه الشّمس او غربت؛(14) سوگند به خدا هرگاه خداوند به دست تو یک نفر از آنها را هدایت کند، براى تو بهتر است از آنچه خورشید بر آن مى‏تابد، یا غروب مى‏کند.»
3- روایت شده: روزى حضرت داود(ع) تنها از شهر به سوى کوه‏ها و بیابان‏ها خارج شد، خداوند به او وحى کرد: «چرا از خلق بریده‏اى و تنها سر به بیابان‏ها نهاده‏اى؟» داود (ع) عرض کرد:«اشتیاق و علاقه شدید به تو مرا به این کار وا داشت، تا بیشتر با تو رابطه برقرار سازم.» خداوند به او وحى کرد: «به سوى شهر و مردم باز گرد، که اگر در میان مردم با هدایت‏هایت، یک نفر منحرف را به سوى راه راست هدایت کنى، نام تو را در لوح محفوظ به عنوان «حمید» (پسندیده و ستوده) ثبت مى‏کنم.»(15)
4- رسول خدا(ص) فرمود: سخت‏تر از زندگى یتیمى که پدرش را از دست داده، یتیمى است که امامش را نمى‏شناسد و بین او و امامش فاصله افتاده است، و در احکام دین سرگردان است که چه کند؟ آگاه باشید هر کس از شیعیان ما به مسایل ما آگاهى دارد، و چنین یتیمى سرگردان از احکام ما را بنگرد و او را ارشاد و هدایت نماید و شریعت ما را به او بیاموزد، کان معنا فى الرّفیق الاعلى؛ آن راهنما،در بهشت با گروه ما و همدم پیامبران در جایگاه رفیع و ارجمند خواهد بود.»(16)
5 - در جنگ احد با این که پیامبر(ص) و مسلمین صدمات بسیار دیدند و شهدایى همچون حضرت حمزه دادند و سرتا پاى پیامبر(ص) و امام على(ع) مجروح شد، و آنان در شدیدترین وضعیت قرار گرفتند، در این بحران سخت یکى از مسلمانان به پیامبر عرض کرد: «چرا نفرین نمى‏کنى؟ بر دشمن نفرین کن» پیامبر(ص) در پاسخ او، دست به درگاه الهى بلند کرده و عرض کرد: «اللّهم اهد قومى فانّهم لایعلمون؛(17) خدایا قوم مرا به راه راست هدایت کن، چرا که آنان نادان هستند.»
آرى مسأله هدایت قوم، حتى در بحرانى‏ترین رویکردها براى پیامبر(ص) بر همه چیز برترى داشت.
6- ابن ابى الحدید روایت مى‏کند: هنگامى سپاه امیرمؤمنان على(ع) در جنگ صفّین بر شریعه آب مسلّط شدند و چند روزى موقعیت جنگ به نفع آن حضرت به پیش مى‏رفت، در چنین فرصتى، حضرت على (ع) از فرستادن لشگر به میدان دست نگه داشته بود، به طورى که بعضى از یارانش به آن حضرت عرض کردند: «آیا ما را از کوفه به نزدیک شام کشانده‏اى که اینجا را وطن خود سازیم؟ تا آنجا که بعضى گمان مى‏کنند شما از جنگیدن اکراه دارى، از این رو که از مرگ مى‏گریزى؟ و بعضى مى‏پندارند تو در مورد صحت جنگ با سپاه معاویه به شک و تردید افتاده‏اى؟» امام على(ع) در پاسخ فرمود: من در چه زمانى از جنگ و مرگ ابا و هراس داشتم؟ آیا هرگز چنین چیزى در قاموس وجود من بوده است؟ من در آن هنگام که نوجوان بودم که معمولاً نوجوانان از جنگ و مرگ هراس دارند؟ هراس نداشتم، بلکه به آن علاقه داشتم. آیا اکنونى که سایه عمرم به لب دیوار رسیده اکراه دارم؟ اما در مورد شک و تردید، اگر چنین بود در جنگ جمل در بصره شک مى‏کردم که تصمیم‏گیرى در این جنگ از نظر نزدیک بودن عایشه و طلحه و زبیر و...سخت‏تر بود. سوگند به خدا موضوع جنگ با سپاه معاویه را، زیرو رو کرده و با دقت بررسى نمودم، و چنین نتیجه گرفتم که راهى جز جنگ وجود ندارد، و گرنه خدا و رسولش را مخالفت نموده‏ام، «و لکنى استأنّى بالقوم عسى ان یهتدوا او تهتدى منهم طائفةٌ...؛ ولى این که اینک از جنگ دست برداشته‏ام به این امید است که بلکه در این فرصت دشمنان استفاده کرده و هدایت شوند، و یا گروهى از آنها به راه هدایت گرایش یابند، چرا که رسول خدا (ص) در ماجراى جنگ خیبر به من فرمود: هرگاه خداوند به وسیله تو یک نفر را هدایت کند، براى تو برتر است از آنچه که خورشید بر آن مى‏تابد.»(18) آرى به خاطر هدایت، دست از جنگ برداشته‏ام.
7 - مردى به محضر امام سجّاد(ع) آمد در حالى که مرد دیگرى را همراه خود نزد آن حضرت آورده بود و به امام عرض کرد:«این مرد پدرم را کشته است»، آن مرد نیز اعتراف کرد که قاتل پدر او است، و در نتیجه باید قصاص شود. قاتل درخواست عفو داشت. امام سجّاد(ع) به مدعى خون و خوهان قصاص فرمود: «اگر به یاد دارى که این قاتل بر گردن تو در گذشته حقى داشته، به خاطر آن حق او را ببخش و قصاص نکن.» مدعى عرض کرد: «او حقى بر گردن من دارد، ولى آن حق به اندازه‏اى نیست که به جاى آن از قتل پدرم صرف نظر کنم و او را ببخشم. بلکه مى‏خواهم او را قصاص کنم، و در برابر کشتن پدرم، او را بکشم. در عین حال حاضرم که به خاطر آن حقى که بر گردن من دارد از قصاص بگذرم و به جاى آن خونبهاى پدرم را از او بگیرم.» امام سجّاد(ع) از مدعى پرسید: آن حق قاتل بر تو چه بوده است؟ مدعى گفت: اى فرزند رسول خدا! او توحید الهى و نبوّت پیامبر خدا محمّد(ص) و امامت على(ع) و امامان(ع) را به من آموخته است، و مرا به این امور اعتقادى هدایت نموده است. امام سجاد(ع) با تعجّب فرمود: «آیا چنین حق بزرگى که او برگردن تو دارد کفایت و جبران قصاص را نمى‏کند؟ آرى این حق (هدایت) به قدرى مهم است که سوگند به خدا کفایت و جبران خون همه انسان‏ها از پیشینیان و آیندگان - غیر از پیامبران و امامان (ع) - را مى‏کند، زیرا هیچ چیزى جبران خون پیامبران و امامان را نمى‏کند. بنابراین به جاى قصاص، از او دیه (خونبها) بگیر.»
مدعى خون، پیشنهاد امام سجّاد(ع) را پذیرفت. آنگاه امام با نصایح خود کارى کرد که آن مدعى، نه تنها قصاص قاتل را بخشید، بلکه خونبها را نیز بخشید.(19)
آرى مسأله هدایت و حق هدایت کردن در پیشگاه پیامبر(ص) و امامان(ع) این گونه در اوج ارزش و عظمت قرار داشت. بنابراین باید سعى و تلاش کرد تا هم خود به مرحله عالى هدایت برسیم، و تاج کرامت هدایت را بر سر نهیم، و هم دیگران را هدایت کرده، تا به آن همه پاداش دست یابیم.
8 - از امام صادق(ع) روایت شده: در عصر حضرت موسى(ع) زنى روسبى و آلوده دامن زندگى مى‏کرد، یکى از عابدهاى معروف و مورد قبول آن عصر بر اثر اغواى شیطان عابدنما و فریفتن او مبنى بر این که اگر با آن زن روسبى زنا کنى، از ترس این گناه، بیشتر عبادت خدا خواهى کرد. آن عابد سراغ آن زن آمد و از او درخواست کامجویى کرد، زن او را شناخت و به او چنین گفت: 1- اى بنده خدا ترک گناه آسان‏تر از توفیق به توبه است. 2- از کجا توفیق توبه یابى؟ 3- وانگهى توبه هر کسى که قبول نمى‏شود... همین چند جمله آن زن موجب هدایت عابد شد، و عابد منصرف شده و به جایگاه خود بازگشت.از قضا آن زن همان شب از دنیا رفت، صبح مردم دیدند بر بالاى در خانه او چنین نوشته شده: «احضروا فلانة فانّها من اهل الجنّة؛ براى تشییع جنازه این زن اجتماع کنید، او اهل بهشت است» مردم در شک و تردید بودند و تا سه روز براى دفن جنازه او اقدام نکردند، خداوند به حضرت موسى(ع) یا یکى از پیامبران وحى کرد: «نزد جنازه آن زن برو و بر آن نماز بخوان، و به مردم امر کن که در نماز شرکت کنند،زیرا من او را به خاطر آن که بنده‏ام فلان عابد را از گمراهى گناه بازداشت (و هدایت کرد) بخشیدم و او را اهل بهشت نمودم.»(20)
این احادیث که چند نمونه از صدها حدیث است بیانگر ارزش و پاداش عظیم هدایت و گام نهادن در پرتو انوار هدایت است و حکایت از آن دارد که هدایت خمیرمایه کرامت انسان، و چراغ فروزان کرامت خواهد بود. استقامت یا اکسیر اعظم‏
در دنباله دعاى مذکور سخن از استقامت به میان آمده، استقامت یعنى استوارى و مقاومت در راه هدف، پرواضح است که تداوم هرچیزى بستگى به پى‏گیرى و پشتکار و استقامت دارد، و ضد آن یعنى بى حوصلگى و خستگى و سستى، انسان را از حرکت در صراط مستقیم باز مى‏دارد، و بزرگترین ضربه را بر او زده و دست آوردهاى او را تباه و نابود مى‏سازد. محققان و صاحب نظران گفته‏اند و تجربه ثابت کرده که نگهدارى و تداوم کار نیکى که انسان ایجاد کرده، از خود ایجاد آن، مهم‏تر و سخت‏تر است. از این رو دوراندیشى و عاقبت به خیرى، و مقاومت در مسیر آرمان‏ها موجب پرورش و افزایش و رونق خواهد شد، و زایش بدون رویش، و رویش بدون افزایش نتیجه بخش نیست، بنابراین چراغ مفاهیم عالى انسانى، و ارزش‏هاى والاى بشرى و الهى در پرتو صبر و استقامت روشن است و لحظه به لحظه موجب رشد مراحل هدایت خواهد شد، و اگر استقامت نباشد. این چراغ خاموش مى‏شود، چنان که در صفحات تاریخ بسیار دیده شده که افرادى پس از سال‏ها حرکت در وادى هدایت، ناگهان بر اثر سستى و تهى شدن از استقامت وامانده شده و به عقب بازگشته‏اند. پس اگر بگوییم استقامت، اکسیر اعظم و کبریت احمر (یاقوت سرخ ناب کمیاب) است گزاف نگفته‏ایم چنانکه مولانا گوید:
صد هزاران کیمیا حق آفرید
کیمیایى همچو صبر آدم ندید

و قرآن چقدر زیبا فرمود: «انّ الّذین قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا تتنزّل علیهم الملائکة الّا تخافوا ولاتحزنوا وابشروا بالجنّة الّتى کنتم توعدون؛(21) به یقین کسانى که گفتند پروردگار ما خداوند یکتا است، سپس در این راه استقامت کردند. فرشتگان بر آنان نازل مى‏شوند و به آنها مى‏گویند که نترسید و غمگین مباشید،و بشارت باد به شما به آن بهشتى که به شما وعده داده شده است.»
و پیامبر اکرم(ص) فرمود: «الصّبر خیر مرکبٍ مارزق اللّه عبداً خیراً له ولا اوسع من الصّبر؛(22) صبر و استقامت، مرکب نیکى است، خداوند به بنده‏اى چیزى که برتر و نیرومندتر از صبر و استقامت باشد نداده است.» آرى باید همواره دعاى امام عصر(عج) را تکرار کرد که: «خدایا ما را به وسیله هدایت و استقامت گرامى بدار.» پاورقی ها:پى‏نوشت‏ها: - 1. سوره اسراء، آیه 70. 2. تفسیر مجمع البیان، ج 6، ص 429. 3. تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 189. 4. سوره حجرات، آیه 13. 5. سوره مجادله، آیه 11. 6. سوره بقره، آیه 185. 7. سوره آل عمران، آیه 4. 8. سوره نور، آیه 35. 9. سوره فرقان، آیه 31. 10. سوره یونس، آیه 35. 11. سوره مائده، آیه 32. 12. اصول کافى، ج 2، ص 210. 13. بحار، ج 2، ص 21. 14. همان، ج 21، ص 361. 15. بحارالانوار، ج 14، ص 40. 16. همان، ج 2، ص 2. 17. اعلام الورى طبرسى، ص 92. 18. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 4، ص 13 و 14. 19. اقتباس از بحار الانوار، ج 2، ص 12 و 13. 20. روضة الکافى، ص 384، بحار، ج 14 ، ص 495 و 496. 21. سوره فصلت، آیه 30. 22. بحارالانوار، ج 82، ص 139.

تبلیغات