آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

در این سلسله مقالات امام‏شناسى را با الهام از زیارت بلند جامعه کبیره پى مى‏گرفتیم. در این مقاله به شرح فرازى دیگر از این زیارت مى‏پردازیم.
«والمستقرین فى امر اللّه» سلام بر شما امامان که در امر خداوند ثابت قدم و استوار بودید.
استقرار به معناى جاگرفتن و ثبات است.
واژه «امر» داراى دو معناست یکى به معناى فرمان است که جمع آن اوامر است و ماضى و مضارع و دیگر مشتقات را دارد و دوم معناى کار و شأن که جمع آن امور است و مشتقات ندارد.
«المستقرین فى امر اللّه» بر اساس آنکه امر را به معناى فرمان بگیریم یعنى آنکه شما ثابت قدم و استوار در اوامر الهى بوده از آن رو که در اوج ایمان و در تمام عرصه‏هاى ایمانى «مستقر» ثابت و تزلزل‏ناپذیر بودید. استقرار در اصل ایمان‏
شما مصداق بارز «ایمان مستقر» بودید. چون از نگاه روایات دو نوع ایمان هست یکى ایمان مستقر و دیگرى ایمان عاریتى، در برخى روایاتى که در ذیل آیه 98 سوره انعام «...فمستقر و مستودع» رسیده است که «ما کان من الایمان المستقر فمستقر الى یوم القیامة (او ابداً) و ما کان مستودعاً سلبه اللّه قبل الممات»(1) ایمان مستقر ایمانى است که تا روز قیامت یا براى همیشه ثابت مى‏ماند ولى ایمان مستودع قبل از مرگ از دست مى‏رود.»
صاحبان ایمان مستقر ریزش ندارند، ثابت قدم و استوار پاى ایمان خود مى‏ایستند اینان‏اند که سعادت بهشتى شدن را دارند.
«انّ الّذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتزل علیهم الملائکة الاتخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنة الّتى کنتم توعدون؛(2) همانا کسانى که گفتند پروردگار ما خداوند یگانه است سپس استقامت ورزیدند فرشتگان بر آنها نازل مى‏شوند که نترسید و غمگین مباشید و بشارت باد بر شما آن بهشتى که به شما وعده داده شده است.»
«استقاموا از ماده استقامت به معناى ملازم طریق مستقیم بودن و ثبات بر خط صحیح است.»
از این آیه استفاده مى‏شود که ایمان و توحید همراه با استقامت است که داراى ارزشى والاست و اینانند که برخوردار از جایگاهى ویژه در پیشگاه خداوند مى‏بوده و فرشتگان الهى پیام دار امن و سرور براى آنان مى‏باشند.
در سخنى امیرمؤمنان على(ع) فرمود:
«و انى متکلّم بعدة اللّه و حجّته قال الله تعالى ان الّذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا تتزل علیهم الملائکة الّا تخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنة الّتى کنتم توعدون و قد قلتم ربنا اللّه فاستقیموا على کتابه و على منهاج امره و على الطریقة الصالحة من عبادته ثم لاتمرقوا منها ولاتبتدعوا فیها و لاتخالفوا عنها فان اهل المروق منقطع بهم عند اللّه یوم القیامة؛(3) من به اتّکاى وعده‏هاى الهى و با دلیل و حجت او سخن مى‏گویم خداوند مى‏فرماید... شما گفته‏اید پروردگار ما خداست بنابراین باید بر طریقه کتاب او و راه روشن فرمانش و مسیر درست عبادتش مستقیم و ثابت بمانید سپس از این مسیر روشن خارج نشوید و در آن بدعتى نگذارید و از آن منحرف نگردید چه اینکه آنان که خارج شوند در قیامت در پیشگاه خدا وا مى‏مانند و به سر منزل مقصود نمى‏رسند.»
«ان الّذین قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا فلا خوف علیهم ولاهم یحزنون اولئک اصحاب الجنة خالدین فیها جزاءاً بما کانوا یعملون؛(4) همانا کسانى که گفتند پروردگار ما اللّه است سپس استقامت به خرج دادند نه ترس بر آنهاست و نه غمى دارند آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن مى‏مانند این پاداش اعمالى است که انجام مى‏دادند.»
در ذیل هر دو آیه از معصومین(ع) رسیده است که از مصادیق استقامت در مسیر خداوند، استقامت در ولایت است. در ذیل آیه سوره فصلت آمده است که حضرت امام رضا(ع) فرمود: «هى واللّه ما انتم علیه؛(5) به خدا قسم استقامت در صراط مستقیم همان است که شما برآنید.»
در ذیل آیه سوره احقاف در تفسیر على بن ابراهیم آمده است امام معصوم فرمود: «استقاموا على ولایة امیرالمؤمنین»(6) منظور استقامت بر ولایت امیرالمؤمنین (ع) است. این آغاز و پایان صاحبان ایمان مستقر است اما صاحبان ایمان مستودع یا عاریتى در مقطعى از نور ایمان بهره‏مى‏گیرند اما تداوم ندارد، تا دم مرگ آنرا همراه ندارند در حدیثى از پیامبر اکرم(ص) رسیده است که:
«قدقالها الناس ثم کفر اکثرهم فمن قالها حتى یموت فهو ممن استقام علیها.»(7) گروهى این سخن را گفتند سپس اکثر آنان کافر شدند اما کسى که این سخن را بگوید و همچنان به آن تداوم دهد تا مرگش فرا رسد او از کسانى است که بر آن استقامت کرده است.
کم نبودند کسانى که در برهه‏اى از مسلمانان سخت کوش حتى پیشگام بودند اما در این مسیر استوار نماندند و ریزش داشتند. زبیر بن عوام از این کسان بود. امام صادق(ع) فرمود: «ولقد مشى الزبیر فى ضوء الایمان و نوره حین قبض رسول اللّه حتى مشى بالسیف و هو یقول لانبایع الا علیاً»(8)
زبیر در پناه ایمان حرکت مى‏کرد لیکن این نور تا زمانى که رسول خدا زنده بود و اندکى پس از وفات آن حضرت پرتو افشانى مى‏کرد از این رو شمشیر مى‏کشید و مى‏گفت جز با على بیعت نمى‏کنیم.
زبیر در تمام دوره سکوت على(ع) از هواداران حضرت بود او وقتى دید که امام على(ع) را با اهانت به مسجد مى‏برند با شمشیر بر مهاجمان حمله کرد و خروش برآورد: یا معشر بنى هاشم ایفعل هذا بعلى و انتم احیاء؛ اى گروه بنى هاشم شما زنده‏اید و با على چنین رفتار مى‏کنند.
هنگامى که حضرت فرمود وفاداران به من فردا صبح با سرهاى تراشیده و همراه با سلاح خود به منزل من بیایند تنها سلمان، ابوذر، مقداد، زبیر به وعده خود وفا کردند.
او در شوراى 6 نفرى که عمر تشکیل داد حامى امیرمؤمنان على(ع) بود. لکن متأسفانه با این سوابق زبیر عاقبت به خیر نشد.(9)
مهم آن است که انسان بتواند گوهر ایمان را تا دم مرگ همراه خود بیاورد.
«المستقرین فى امر اللّه» سلام بر شما امامان که از آغاز تا پایان عمر مبارکتان نه تنها مؤمن که پاسدار حریم ایمان بودید و در این مسیر از تمام هستى خویش مایه گذاشتید و همگى با شهادت به دیدار خدا رفتید چه شهادت سرخ و چه شهادت سبز. تکلیف محورى امامان‏
«تکلیف محورى» اساس زندگى امامان علیهم السلام بود. و شاید بتوان یکى از ابعاد «المستقرین فى امر اللّه» را همین دانست.
براى آنان مهم این بود که رسالت الهى خویش را انجام دهند مگر نه اینست که امامان ما سلام اللّه علیهم اجمعین تداوم بخش همان راهى هستند که انبیاء عموماً و نبى اکرم(ص) خصوصاً آغازگر آن بودند.
گفتار پیامبران بزرگ این بود که: «ابلغکم رسالات ربّى و انصح لکم؛(10) من رسالت‏هاى پروردگارم را ابلاغ مى‏کنم و خیرخواه شما هستم.»
در مسیر انجام رسالت الهى فقط باید از خداوند خشیت داشت و بس و بیمى از دیگرى به دل راه نداد:
«الّذین یبلغون رسالات اللّه و یخشونه ولایخشون احداً الا اللّه و کفى باللّه حسیبا؛(11) پیامبران(پیشین) کسانى بودند که تبلیغ رسالتهاى الهى مى‏کردند و تنها از او خشیت داشتند و از هیچکس جز خدا خشیت نداشتند و همین بس که خداوند حسابگر و پاداش دهنده اعمال آنهاست.»
«خشیت» که این ویژگى توأم با تعظیم و احترام است از این جهت با «خوف» که این ویژگى در آن نیست متفاوت است. در بعضى از مؤلفات محقق طبرسى آمده است: خشیت و خوف هرچند در لغت به یک معنى یا نزدیک به یک معنى مى‏باشند ولى در عرف صاحبدلان در میان این دو فرقى است و آن اینکه «خوف» به معناى ناراحتى درونى از مجازاتى است که انسان به خاطر ارتکاب گناهان یا تقصیر در طاعات انتظار آنرا دارد و این حالت براى اکثر مردم حاصل مى‏شود هرچند مراتب آن بسیار متفاوت است و مرتبه اعلاى آن جز براى گروه اندکى حاصل نمى‏شود اما «خشیت» حالتى است که به هنگام درک عظمت خدا و هیبت او و ترس از مهجور ماندن از انوار فیض او براى انسانى حاصل مى‏شود و این حالتى است که جز براى کسانى که واقف به عظمت ذات پاک و مقام کبریاى او هستند و لذت قرب او را چشیده‏اند حاصل نمى‏گردد و لذا در قرآن این حالت مخصوص بندگان عالم و آگاه شمرده و مى‏فرماید: «انما یخشى اللّه من عباده العلماء».(12)
«والمستقرین فى امر اللّه» یعنى سلام بر شما امامان که اندیشه‏اى جز اجراى فرامین حضرت حق را نداشتید.
راز تنوع رفتارى در سیره امامان همین است در هر برهه‏اى به تکلیفى مى‏رسیدند یک روز امیرمؤمنان على(ع) به تکلیف سکوت و آتش بس با دستگاه خلافت مى‏رسد. چون تکلیف محور است «سکوت» مى‏کند. خود مولى سکوت خود را چنین گزارش مى‏کند: «هنگامى که خداوند پیامبر خود را قبض روح کرد، قریش با خودکامگى خود را بر ما مقدم شمرد و ما را از حقمان باز داشت ولى من دیدم که صبر و بردبارى براى این کار بهتر از ایجاد تفرقه بین مسلمانان و ریختن خون آنان است زیرا مردم به تازگى اسلام را پذیرفته بودند و دین مانند مشک سرشار از شیر بود که کف کرده باشد و کمترین سستى آنرا فاسد مى‏کرد و کوچکترین فرد آنرا واژگون مى‏ساخت.»(13)
در همان روزهاى آغاز غصب خلافت یک نفر از بستگان امیرمؤمنان على(ع) اشعارى در مدح حضرت سرود که:
من هرگز فکر نمى‏کردم که رهبرى امت را از خاندان هاشم و از امام ابوالحسن سلب کنند. آیا على نخستین کسى نیست که بر قبله شما نماز گزارد. آیا داناترین شما به قرآن و سنت پیامبر او نیست. آیا وى نزدیکترین فرد به پیامبر(ص) نبود آیا او کسى نیست که جبرئیل او را در تجهیز پیامبر یارى کرد.
هنگامى که مولى على(ع) از اشعار او آگاه شد قاصدى فرستاد که او را از خواندن اشعار خویش باز دارد و فرمود.
«سلامة الدین احب الینا من غیره»(14) سلامت اسلام از گزند اختلاف براى ما از هر چیزى خوش‏تر است و آنگاه که مردم آمدند و اعلام وفادارى کردند و زمینه پذیرش حکومت فراهم شد حکومت را پذیرفت آنهم فقط براى خدا و بس.
خود فرمود:
«اللهم انک تعلم انه لم یکن الّذى کان منا منافسة فى سلطان ولاالتماس شى‏ء من فضول ولکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فى بلادک فیأمن المظلومون من عبادک و تقام المعطلة من حدودک...(15) خدایا تو مى‏دانى که آنچه ما در امر حکومت انجام دادیم نه به خاطر بدست آوردن سلطنت و مقام بود و نه براى نیل به متاع پست دنیا، بلکه به خاطر این بود که نشانه‏هاى محو شده دینت را بازگردانیم و برپا سازیم و اصلاح را در شهرهاى تو آشکار کنیم تا بندگان ستم دیده‏ات از ظلم ظالمان ایمن گردیده و حدود و قوانین تعطیل شده‏ات اقامه و اجرا شود...
امام على (ع) از پذیرش حکومت هم هدفى جز اجراى اسلام و اقامه حق را دنبال نمى‏کند.
اگر در سیره امامان شاهد نرمش قهرمانانه امام مجتبى(ع) هستیم آنهم در راستاى «تکلیف محورى» است حضرت به اینجا رسید که حفظ مکتب جز از این راه میسر نیست.
«مالک بن ضمرة» شرفیاب حضور امام مجتبى(ع) شد و گفت سلام بر تو اى سیاه کننده چهره مؤمنان!! امام حسن(ع) در پاسخ او فرمود: یا مالک لاتفعل ذلک انّى لمارأیت الناس ترکوا ذلک الّا اهله خشیت ان یجتثوا على وجه الارض فاردت ان یکون للدین فى الارض ناع(16)؛ اى مالک چنین نگو، وقتى مردم جز اهل این کار «یاران خالص من» آن را رها کردند ترسیدم که از روى زمین برکنده شوند خواستم که براى دین بر روى زمین دلسوزى بماند.
در سخنى دیگر فرمود:...فترکتها ابتغاء وجه اللّه؛...من بخاطر رضاى خدا آنرا فرو نهادم.(17)
و آنگاه که سالار شهیدان به این باور مى‏رسد که احیاء اسلام محتاج خون پاک اوست با آغوش باز به استقبال شهادت مى‏رود و هستى خود و بهترین عزیزانش را تقدیم دین مى‏کند. اینهم جلوه دیگرى از تکلیف محورى امامان است. او هم همانند پدر و برادرش جز به وظیفه و تکلیف نمى‏اندیشد.
در منشور جاوید نهضت حسینى یعنى وصیت نامه حضرت به محمد بن حنفیه مى‏خوانیم:
«...و انّى لم اخرج اشراً ولابطراً و لا مفسداً ولاظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدى صلى اللّه علیه و آله ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدّى و ابى على بن ابى‏طالب...»(18) من نه از روى خودخواهى و یا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدینه خارج مى‏گردم بلکه هدف من از این سفر امر به معروف و نهى از منکر و خواسته‏ام از این حرکت اصلاح مفاسد امت و احیاء و زنده کردن سنت و قانون جدم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و راه و رسم پدرم على بن ابى طالب علیه السلام است...»
«والمستقرین فى امراللّه» یعنى آنکه شما امامان معصوم سلام اللّه علیکم انگیزه‏اى جز انجام تکلیف و وظیفه نداشتید. و اگر بخواهیم از زندگى فرد فرد امامان شاهد بر این امر بیاوریم بى تردید از حوصله یک مقاله بیرون است. این بحث شایسته آن است که کتابى ویژه پیرامون آن نگاشته شود. لوازم تکلیف محورى‏
تکلیف محورى نیاز به:
الف - شناخت تکلیف دارد، قل هذه سبیلى ادعو الى اللّه على بصیرة انا و من اتبعنى؛(19) تبلیغ دین «وینذروا قومهم» در آیه(20) نَفر بعد از «لیتفقهوا فى الدین» است یعنى ابتداء باید دین شناس شوند آنگاه «دین گستر».
ب - توکل بر خداوند، انبیاء که در مسیر انجام وظیفه خستگى‏ناپذیر بودند به برکت این عنصر بود. آنها هیچگاه خود را در فراز و نشیبهاى زندگى تنها نمى‏دیدند از این رو مردانه در مقابل سختى‏ها، اذیتها، آزارها مقاومت مى‏کردند،... ودع اذاهم و توکل على اللّه وکفى باللّه وکیلا؛(21) اذیتهاى آنها را واگذار و توکل بر خداوند کن که او کافى است که وکیل انسان باشد.
ج - تدبیر در کار، درست است که انبیاء و امامان تکلیف محور بودند ولى این هرگز به معناى بى‏برنامگى و بى‏تدبیرى نیست، آنان بهترین برنامه ریزى‏ها را براى تأثیربخشى حرکت عظیم فرهنگى خویش داشتند به عنوان نمونه سید الشهداء (ع) (که این روزها کشور ما عطرآگین از نام و یاد و خاطره فداکارى و ایثار حضرت امام حسین(ع) و یاران وفادار اوست) 124 روز در مکه مى‏ماند، پیام حرکت مقدّس الهى خویش را به آنها ابلاغ مى‏کند، در مهمترین و حساس‏ترین روزى که همه سعى مى‏کنند خودشان را به مکه برسانند از مکّه خارج مى‏شود، امام سجاد(ع) حضرت زینب(س) همسر و فرزندان خود را به همراه مى‏آورد تا سفیران نور نهضت حسینى باشند، اینها همه نامش تدبیر است، نباید تکلیف محورى را با بى‏برنامگى و بى تدبیرى درآمیخت.
د - استقامت و صبورى و تحمّل سختیها و مرارتها همان که انبیاء بزرگ خداوند داشتند؛
«...فاصبر کما صبر اولوالعزم من الرسل(22)... صبورى پیشه کن همانگونه که پیامبران اولوالعزم صبورى پیشه ساختند.»
«... ولقد کذبت رسل من قبلک فصبروا على ماکذبوا؛(23)...پیامبرانى قبل از تو تکذیب شدند در برابر این تکذیبها صبورى پیشه ساختند.» پاورقی ها:پى‏نوشت‏ها: - 1. ادب فناى مقربان، ج 2، ص 323 به نقل از تفسیر عیاشى. 2. سوره فصلت، آیه 30. 3. نهج البلاغه، خطبه 176. 4. سوره احقاف، آیه 13 و 14. 5. مجمع البیان، ذیل آیه سوره فصلت. 6. تفسیر على بن ابراهیم، ج ص . 7. مجمع البیان، ذیل آیه ء سوره فصلت. 8. ادب فناى مقربان، ج 2، ص 323 به نقل از تفسیر عیاشى. 9. رجوع کنید به کتاب رسالت خواص، ص 60 و 61. 10. سوره اعراف، آیه 62. نیز آیه 68 و 93. 11. سوره احزاب، آیه 39. 12. مجمع البحرین، کلمه «خشیت». 13. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید معتزلى، ج 8، ص 30. 14. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید معتزلى، ج 6، ص 21. 15. نهج البلاغه، خطبه 131. 16. تاریخ دمشق، ترجمه الامام حسن، ص 203، ح 329. 17. بحارالانوار، ج 44، ص 15، باب 18. 18. مقتل خوارزمى، ج‏1، ص 188. 19. سوره یوسف، آیه 108. 20. سوره توبه، آیه 120. 21. سوره احزاب، آیه 48. 22. سوره احقاف، آیه 35. 23. سوره انعام، آیه 34.

تبلیغات