پرسه(1) بر سالار
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
السلام علیک یا ابا عبداللّه الحسین(ع)
«بازنمایى دقایقى از ظهر روز عاشورا»
تابستان سال 61 هجرى قمرى است. بیابانى به نام کربلا. روز از نیمه گذشته است. از صبح جنگى نابرابر بین سپاه حق با سپاه باطل در جریان بوده است. دیگر صداى چکاچک شمشیرها به گوش نمىرسد. اما اسبهاى بىصاحب با شیهه سوزناک خود ولولهاى برپا کردهاند.
تعدادى از بدنهاى پاره پاره و خون آلود شهیدان در نزدیک خیمهگاه ردیف شدهاند در حالى که قطعاتى از اعضاى بدن آنها هنوز در میدان برجاى مانده است. گروهى دیگر هنوز در میدان و روى خاکهایى که با سم اسبان شخم زده شدهاند، افتادهاند. نه فرصت و مجالى فراهم شده و نه کسى باقى مانده است که جسد پاره پاره یا نیمه جان یاران اباعبداللّه الحسین(ع) را به خارج از محوطه معرکه انتقال دهد. اجسادى نیز به دلیل از هم پاشیدگى قابل انتقال نیستند. گاهگاهى صداى خرخر گلوهاى بریده و نالههاى دردناک از دور و نزدیک شنیده مىشود.
اما دیگر اللّه اکبرهاى عباس بگوش نمىرسد. از هم آورد طلبیها و رجزخوانیهاى على اکبر خبرى نیست. على اصغر از بى شیرى و تشنگى بىتابى نمىکند. قاسم آرام گرفته است. عبداللّه چشم و دم فرو بسته است. حسین، خسته، داغ دیده، تنها و بىیاور مانده است. کودکان حرم، دیگر طلب آب نمىکنند. با شنیدن هر خبر مرگى، تاب و توان خویش را بیشتر از کف دادهاند. هر یک به گوشهاى از چادر خزیده و زانوى غم در بغل گرفتهاند. همچون بید بدنشان مىلرزد، گویا در آن بیابان سوزان، سرما بر آنان مستولى گشته است.
با آن خداحافظى دردناک حسین(ع) از همه اهل حرم، امیدى به بازگشت پیر و مرادشان ندارند اضطراب و نگرانى لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر مىشود.
آیا حسین(ع) زنده باز خواهد گشت؟ آیا دوباره لطافت و صفاى دست مولایشان بر سر یتیمى خویش احساس خواهند کرد؟ همه اهل حرم، داغ از دست دادن پدر و برادر و فرزند خویش را فراموش کردهاند. همه به حسین(ع) مىاندیشند. زمین و زمان براى سلامتى او، دست به دعا برداشتهاند.
اى شمشیرها چه مىشود که شما نیز مثل کارد حضرت ابراهیم بر گلوى اسماعیل کند شوید و رگهاى گلوى حسین را نبرید؟
اى ابرها، همچنان که در مسجد غمامه بر سر رسول خدا(ص) سایه گستراندید، بیائید و بربالاى ابدان شهدا و بدن خسته حسین و کودکانش سایه افکنید و کمى از سوز تشنگى اطفال بکاهید.
اى خورشید، چرا همچون آتشى که بر ابراهیم سرد شد، از داغى تابش خود نمىکاهى؟
اى مرغان آسمان، چرا ابابیل نمىشوید و پیل سواران یزیدى را از پاى در نمىآورید؟
اى بادها چرا طوفان نمىشوید و بناى کاخ ستم را ویران نمىکنید؟
اى زمین چرا به لرزه در نمىآیى؟
اى کوهها چرا فرو نمىریزید؟
اى آسمان چرا دکاً دکا نمىگردید؟
اى ابرها چرا نمىگریید و با اشک خویش زمین تفتیده کربلا را براى اطفال، نمناک نمىکنید؟
اى ملائکة المسومین، چرا همانطورى که رسول خدا(ص) را در جنگ بدر یارى کردید به یارى پسر رسول خدا(ص) نمىشتابید؟
اى کشتهها، آهاى یاران حسین، اى عباس، اى على اکبر، قاسم، جعفر، عون، حر، عوسجه چرا مثل اصحاب کهف دوباره زنده نمىشوید و سید پیر و دلشکسته را یارى نمىکنید؟
آخر حسین وارث آدم است، حسین وارث ابراهیم خلیل و موساى کلیم است.
کاش آن زمان سرداق گردون نگون شدى
وین خرگه بلند ستون بى ستون شدى
کاش آن زمان درآمدى از کوه تا به کوه
سیل سیه که روى زمین قیرگون شدى معجزه عاشورایى
اما گویا این بار خداوند مىخواهد معجزهاش را به گونهاى دیگر به رخ جهانیان بکشد. این بار حفظ دینش نه با گلستان شدن آتش، اژدها شدن عصا، دو شقه شدن رود نیل، تکلم آتش در کوى طور و شکافته شدن خانه کعبه نشان دهد، بلکه مىخواهد، با نمایش ایثار، ارث و فداکارى همه انبیاء و صبر و استقامت عصاره خلقت، معجزه کند. تأثیر معجزه همه انبیاء و اولیاء محدود به همان زمان و مکان بوده است و تعداد افرادى که تحت تأثیر آن آیت الهى قرار گرفتهاند بسیار اندک بودهاند و چه بسا پس از مدتى همانها نیز منکر گشتهاند. اما معجزه عاشورایى خداوند، از آدم تا خاتم نقش آفرین بوده و هست، معجزه عاشورایى از سنخ نبوت خاتم(ص) است و باید تا قیام قائم (عج) گرمابخش حیات بشر باشد.
اینک امر الهى بر این قرار گرفته است که، فتبارک اللّه احسن الخالقین را به عینه، به جن و انس بنمایاند. آن دست مریزادى که خداوند به خویش گفت، براى منکرین اثبات نماید. خداوند مىخواهد، معجزه ولایت پذیرى بنى آدم را بر ملائک نمایان سازد.تأثیر خون، این درّه نادره را بر سرنوشت بشر به رخ جهانیان بکشد و حسین به نمایندگى از انسان، این بار امانت را بر دوش گرفته است...
اما ناگهان صداى شیهه ذوالجناح، همه را متوجه خود مىکند و از جا بر مىخیزند. زانوانشان توان و رمقى دیگر مىیابند. نور امید به خیمهها تابیدن مىگیرد. داغ عزیزان فراموش مىشود.
خدایا شکر، خدا شکر... حسین سالم برگشته است، دوباره مىتوانیم چهره آرام و مهربان او را ببینیم. دوباره زینب را در حال ایستاده مقابل برادر خواهیم دید، آخر بعد از وداع با برادر، زینب دست به زانو راه مىرود، نماز نشسته مىخواند. همه حتى زینب از حرم بیرون مىروند و به طرف ذوالجناح خیز برمى دارند.
اما...اما خدایا چه مىبینند؟ ذوالجناح بى حسین برگشته است. ذوالجناح تنهاست، ذوالجناح خونین است، ذوالجناح شرمگین است.
ذوالجناح...ذوالجناح؟...نکند؟...نکند؟...زبانم لال... نحر خورشید
اضطراب و نگرانى و دلشوره همه اهل حرم را فرا گرفته است. براى اطلاع از سرنوشت سالار شهیدان به بالاى تل زینبیه مىروند آن مکان به خوبى بر قتلگاه مشرف است. فاصله تل تا قتلگاه به حدى است که همه حوادث قابل مشاهده و غالب سخنان قابل شنیدن است.
آنچه در برابر دیدگانشان در حال وقوع هست، باور کردنى نیست. زاده رسول خدا(ص)، نیم خیز در گودالى نشسته است. کتفش بر اثر ضربت شمشیر زرعه بن شریک، شکافته شده و دهان باز کرده است.
بیش از سیصد زخم عمیق بر بدنش وارد شده است تمام لباس عین شیله سرخ سرخ است. تعداد بى شمارى نیزه و تیر در بدن مبارکش فرو رفته است.
عبداللّه، این کودک امام حسن(ع) که روى تل ایستاده است تاب دیدن حال عمو را ندارد. به طرف قتلگاه خیز برمىدارد. زینب تلاش مىکند مانع رفتن او به میدان شود. حسین(ع) از خواهر مىخواهد جلو عبداللّه را بگیرد. اما او خود را از دست عمه مىرهاند و خود را به عمو مىرساند. دست در گردن مجروح و خونین عمو مىاندازد. مىبیند ابجز بن کعب شمشیر به دست به قصد وارد کردن ضربهاى دیگر به حسین(ع) نزدیک مىشود. به هنگام فرود آمدن ضربه، دست خود را حایل مىکند. دست کوچکش از شدت ضربه قطع مىشود و از پوست آویزان مىگردد. حسین(ع) برادر زاده را در آغوش مىگیرد. خون از دست قلم شدهاش فوران مىکند. تیرها پشت سر هم بر بدن عمو و برادر زاده اصابت مىکند و عبداللّه پس از لختى در آغوش عمو آرام مىگیرد. حسین(ع) او را بر روى خاک پا به قبله مىخواباند...
حسین(ع) همچنان مقاومت مىکند. در حال نشسته نیز با شمشیر از خود دفاع مىکند. ظالمى به ناگاه از دور سنگى بر پیشانى مبارکش مىکوبد. خون جستن مىکند و بر چهره مبارک جارى مىشود. جلو چشمانش پرده مىشود. پیراهن را بالا مىزند تا خون از چهره پاک کند. حرمله، که منتظر فرصت است تیرى سه شعبه و زهرآلود به سینه مبارک مىزند. تیر سینه را مىشکافد و از پشت شانه خارج مىشود. حسین تلاش مىکند تیر را از سینه بیرون بکشد. اما پرههاى تیر مانع خروج مىشود. خم مىشود و با زحمت تیر را از پشت خارج مىسازد. خون فواره مىزند و صداى حزین در فضا مىپیچد، بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه، دیگر تاب نشستن نیز ندارد. به زمین مىافتد. روبه قبله مىخوابد. برجستگىهاى سطح زمین مانع دید او مىشوند، دیگر نمىتواند خیمه گاه را ببیند. دلشوره تمام وجودش را فرا مىگیرد، در حال احتضار نیز نگران اهل حرم است، با دستان لرزانش مقدارى خاک را جمع مىکند تا سرش در موضعى بالاتر قرار دهد. با یکى از دو چشم، شبحى از خیمه را مىتواند ببیند، خیالش راحتتر مىشود. لختى نمىگذرد که سواران عمر سعد به سوى خیمه هجوم مىبرند. ناگهان غیرت اللّه تمام نیروى باقیمانده خویش را در توان و صداى خویش جمع مىکند، نیم خیز مىشود و بر سر مهاجمان فریاد مىزند.
مهاجمان به خیال اینکه امام هنوز زنده است، سراسیمه از خیمهها دور مىشوند و پا به فرار مىگذارند. حسین بى حال بر زمین مىافتد، اما میزان خونى که در هر بازدم به بیرون فوران مىکند کم و کمتر مىشود و فاصله بین نفسها نیز طولانىتر مىشود. شمر بن ذى الجوشن، لشکریان خویش را نهیب مىزند که «چرا کار حسین را یکسره نمىکنید؟» سپاهیان از همدیگر سبقت مىگیرند و به طرف بدن نیمه جان و بىرمق حسین خیز بر مىدارند.
حصین بن تمین، تیر به دهان مبارکش مىزند. ابو ایوب غنوى، سر نیزه بر حلقوم شریفش مىکوبد. زرعة بن شریک با ضربت شمشیر مچ دست او را قطع مىکند. سنان بن انس، با سنگدلى بالاى سر حسین مىآید و نیزه خود را چندین بار در سینه و گردن او فرو کرده و بیرون مىآورد.
عمر سعد،به مردى که در کنارش ایستاده دستور مىدهد که، «از اسب پیاده شو و برو و حسین را راحت کن».
اما خولى بن یزید، بر او سبقت مىگیرد و با شتاب به سوى حسین مىرود. همین که مىخواهد سر حسین را جدا کند، رعشهاى بر بدنش مىافتد و پا به فرار مىگذارد. سنان بن انس، مىخواهد کار خولى را پى بگیرد. با قساوت تمام روى سینه امام مىنشیند تا سر از بدن جدا کند. اما چشمان نافذ امام، جرئت این کار را از او مىگیرد، هراسان بر مىخیزد و از صحنه خارج مىشود.
این بار شمر خود به قتلگاه مىآید. براى درامان ماندن از تأثیر شرم و حیاء و یا ترس و دلهره ناشى از چشمان امام، بدن بىرمق حسین(ع) را به پشت برمىگرداند. شمشیر را از قفا بر گردن فرزند زهرا(س) مىگذارد و مثل اره بر گردن مىکشد. لایه اولیه پوست گردن را مىشکافد. ولى هرچه بر گردن مىکشد، نمىبرد. روى زانوها مىنشیندو با دو دست، دو طرف شمشیر را مىگیرد و فشار مىدهد از شدت فشار استخوان گردن را مىشکند و با کشیدن سر، پوست و گوشت باقى مانده را از بدن جدا مىکند.
هلال بن نافع، از سپاهیان عمرسعد مىگوید:
دلم از تشنگى و مظلومیت فرزند رسول خدا(ص) به رحم آمد. رفتم تا در دم آخر جرعهاى آب براى حسین بیاورم. هنگام بازگشت دیدم شمر هراسان و لرزان در حالى که تلو تلو مىخورد پنجه در موهاى سر بریدهاى کرده که هنوز از رگهاى گلوى او خون مىچکد و به طرف ابن سعد در حرکت است. رو به من کرد و گفت: هلال دیگر به آب نیازى نیست، من او را سیراب کردم....(2)
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهى دریا کباب شد
خاموش محتشم که از این شعر خونچکان
در دیده اشک مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که از این نظم گریه خیز
روى زمین به اشک جگرگون کباب شد(3)
و سیلعم الذین ظلموا اىّ منقلب ینقلبون پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. در جنوب ایران به مراسم عزادارى و شیون و زارى گفته مىشود. 2. در نگارش متن فوق از منابع زیر استفاده شده است: مقتل ابن مخنف، ترجمه جواد سلیمانى، لهوف (الملهوف على قتلى الطفوف) سید بن طاووس. ترجمه سید ابوالحسن میرابوطالبى. 3. اشعار از محتشم کاشانى.
«بازنمایى دقایقى از ظهر روز عاشورا»
تابستان سال 61 هجرى قمرى است. بیابانى به نام کربلا. روز از نیمه گذشته است. از صبح جنگى نابرابر بین سپاه حق با سپاه باطل در جریان بوده است. دیگر صداى چکاچک شمشیرها به گوش نمىرسد. اما اسبهاى بىصاحب با شیهه سوزناک خود ولولهاى برپا کردهاند.
تعدادى از بدنهاى پاره پاره و خون آلود شهیدان در نزدیک خیمهگاه ردیف شدهاند در حالى که قطعاتى از اعضاى بدن آنها هنوز در میدان برجاى مانده است. گروهى دیگر هنوز در میدان و روى خاکهایى که با سم اسبان شخم زده شدهاند، افتادهاند. نه فرصت و مجالى فراهم شده و نه کسى باقى مانده است که جسد پاره پاره یا نیمه جان یاران اباعبداللّه الحسین(ع) را به خارج از محوطه معرکه انتقال دهد. اجسادى نیز به دلیل از هم پاشیدگى قابل انتقال نیستند. گاهگاهى صداى خرخر گلوهاى بریده و نالههاى دردناک از دور و نزدیک شنیده مىشود.
اما دیگر اللّه اکبرهاى عباس بگوش نمىرسد. از هم آورد طلبیها و رجزخوانیهاى على اکبر خبرى نیست. على اصغر از بى شیرى و تشنگى بىتابى نمىکند. قاسم آرام گرفته است. عبداللّه چشم و دم فرو بسته است. حسین، خسته، داغ دیده، تنها و بىیاور مانده است. کودکان حرم، دیگر طلب آب نمىکنند. با شنیدن هر خبر مرگى، تاب و توان خویش را بیشتر از کف دادهاند. هر یک به گوشهاى از چادر خزیده و زانوى غم در بغل گرفتهاند. همچون بید بدنشان مىلرزد، گویا در آن بیابان سوزان، سرما بر آنان مستولى گشته است.
با آن خداحافظى دردناک حسین(ع) از همه اهل حرم، امیدى به بازگشت پیر و مرادشان ندارند اضطراب و نگرانى لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر مىشود.
آیا حسین(ع) زنده باز خواهد گشت؟ آیا دوباره لطافت و صفاى دست مولایشان بر سر یتیمى خویش احساس خواهند کرد؟ همه اهل حرم، داغ از دست دادن پدر و برادر و فرزند خویش را فراموش کردهاند. همه به حسین(ع) مىاندیشند. زمین و زمان براى سلامتى او، دست به دعا برداشتهاند.
اى شمشیرها چه مىشود که شما نیز مثل کارد حضرت ابراهیم بر گلوى اسماعیل کند شوید و رگهاى گلوى حسین را نبرید؟
اى ابرها، همچنان که در مسجد غمامه بر سر رسول خدا(ص) سایه گستراندید، بیائید و بربالاى ابدان شهدا و بدن خسته حسین و کودکانش سایه افکنید و کمى از سوز تشنگى اطفال بکاهید.
اى خورشید، چرا همچون آتشى که بر ابراهیم سرد شد، از داغى تابش خود نمىکاهى؟
اى مرغان آسمان، چرا ابابیل نمىشوید و پیل سواران یزیدى را از پاى در نمىآورید؟
اى بادها چرا طوفان نمىشوید و بناى کاخ ستم را ویران نمىکنید؟
اى زمین چرا به لرزه در نمىآیى؟
اى کوهها چرا فرو نمىریزید؟
اى آسمان چرا دکاً دکا نمىگردید؟
اى ابرها چرا نمىگریید و با اشک خویش زمین تفتیده کربلا را براى اطفال، نمناک نمىکنید؟
اى ملائکة المسومین، چرا همانطورى که رسول خدا(ص) را در جنگ بدر یارى کردید به یارى پسر رسول خدا(ص) نمىشتابید؟
اى کشتهها، آهاى یاران حسین، اى عباس، اى على اکبر، قاسم، جعفر، عون، حر، عوسجه چرا مثل اصحاب کهف دوباره زنده نمىشوید و سید پیر و دلشکسته را یارى نمىکنید؟
آخر حسین وارث آدم است، حسین وارث ابراهیم خلیل و موساى کلیم است.
کاش آن زمان سرداق گردون نگون شدى
وین خرگه بلند ستون بى ستون شدى
کاش آن زمان درآمدى از کوه تا به کوه
سیل سیه که روى زمین قیرگون شدى معجزه عاشورایى
اما گویا این بار خداوند مىخواهد معجزهاش را به گونهاى دیگر به رخ جهانیان بکشد. این بار حفظ دینش نه با گلستان شدن آتش، اژدها شدن عصا، دو شقه شدن رود نیل، تکلم آتش در کوى طور و شکافته شدن خانه کعبه نشان دهد، بلکه مىخواهد، با نمایش ایثار، ارث و فداکارى همه انبیاء و صبر و استقامت عصاره خلقت، معجزه کند. تأثیر معجزه همه انبیاء و اولیاء محدود به همان زمان و مکان بوده است و تعداد افرادى که تحت تأثیر آن آیت الهى قرار گرفتهاند بسیار اندک بودهاند و چه بسا پس از مدتى همانها نیز منکر گشتهاند. اما معجزه عاشورایى خداوند، از آدم تا خاتم نقش آفرین بوده و هست، معجزه عاشورایى از سنخ نبوت خاتم(ص) است و باید تا قیام قائم (عج) گرمابخش حیات بشر باشد.
اینک امر الهى بر این قرار گرفته است که، فتبارک اللّه احسن الخالقین را به عینه، به جن و انس بنمایاند. آن دست مریزادى که خداوند به خویش گفت، براى منکرین اثبات نماید. خداوند مىخواهد، معجزه ولایت پذیرى بنى آدم را بر ملائک نمایان سازد.تأثیر خون، این درّه نادره را بر سرنوشت بشر به رخ جهانیان بکشد و حسین به نمایندگى از انسان، این بار امانت را بر دوش گرفته است...
اما ناگهان صداى شیهه ذوالجناح، همه را متوجه خود مىکند و از جا بر مىخیزند. زانوانشان توان و رمقى دیگر مىیابند. نور امید به خیمهها تابیدن مىگیرد. داغ عزیزان فراموش مىشود.
خدایا شکر، خدا شکر... حسین سالم برگشته است، دوباره مىتوانیم چهره آرام و مهربان او را ببینیم. دوباره زینب را در حال ایستاده مقابل برادر خواهیم دید، آخر بعد از وداع با برادر، زینب دست به زانو راه مىرود، نماز نشسته مىخواند. همه حتى زینب از حرم بیرون مىروند و به طرف ذوالجناح خیز برمى دارند.
اما...اما خدایا چه مىبینند؟ ذوالجناح بى حسین برگشته است. ذوالجناح تنهاست، ذوالجناح خونین است، ذوالجناح شرمگین است.
ذوالجناح...ذوالجناح؟...نکند؟...نکند؟...زبانم لال... نحر خورشید
اضطراب و نگرانى و دلشوره همه اهل حرم را فرا گرفته است. براى اطلاع از سرنوشت سالار شهیدان به بالاى تل زینبیه مىروند آن مکان به خوبى بر قتلگاه مشرف است. فاصله تل تا قتلگاه به حدى است که همه حوادث قابل مشاهده و غالب سخنان قابل شنیدن است.
آنچه در برابر دیدگانشان در حال وقوع هست، باور کردنى نیست. زاده رسول خدا(ص)، نیم خیز در گودالى نشسته است. کتفش بر اثر ضربت شمشیر زرعه بن شریک، شکافته شده و دهان باز کرده است.
بیش از سیصد زخم عمیق بر بدنش وارد شده است تمام لباس عین شیله سرخ سرخ است. تعداد بى شمارى نیزه و تیر در بدن مبارکش فرو رفته است.
عبداللّه، این کودک امام حسن(ع) که روى تل ایستاده است تاب دیدن حال عمو را ندارد. به طرف قتلگاه خیز برمىدارد. زینب تلاش مىکند مانع رفتن او به میدان شود. حسین(ع) از خواهر مىخواهد جلو عبداللّه را بگیرد. اما او خود را از دست عمه مىرهاند و خود را به عمو مىرساند. دست در گردن مجروح و خونین عمو مىاندازد. مىبیند ابجز بن کعب شمشیر به دست به قصد وارد کردن ضربهاى دیگر به حسین(ع) نزدیک مىشود. به هنگام فرود آمدن ضربه، دست خود را حایل مىکند. دست کوچکش از شدت ضربه قطع مىشود و از پوست آویزان مىگردد. حسین(ع) برادر زاده را در آغوش مىگیرد. خون از دست قلم شدهاش فوران مىکند. تیرها پشت سر هم بر بدن عمو و برادر زاده اصابت مىکند و عبداللّه پس از لختى در آغوش عمو آرام مىگیرد. حسین(ع) او را بر روى خاک پا به قبله مىخواباند...
حسین(ع) همچنان مقاومت مىکند. در حال نشسته نیز با شمشیر از خود دفاع مىکند. ظالمى به ناگاه از دور سنگى بر پیشانى مبارکش مىکوبد. خون جستن مىکند و بر چهره مبارک جارى مىشود. جلو چشمانش پرده مىشود. پیراهن را بالا مىزند تا خون از چهره پاک کند. حرمله، که منتظر فرصت است تیرى سه شعبه و زهرآلود به سینه مبارک مىزند. تیر سینه را مىشکافد و از پشت شانه خارج مىشود. حسین تلاش مىکند تیر را از سینه بیرون بکشد. اما پرههاى تیر مانع خروج مىشود. خم مىشود و با زحمت تیر را از پشت خارج مىسازد. خون فواره مىزند و صداى حزین در فضا مىپیچد، بسم اللّه و باللّه و على ملة رسول اللّه، دیگر تاب نشستن نیز ندارد. به زمین مىافتد. روبه قبله مىخوابد. برجستگىهاى سطح زمین مانع دید او مىشوند، دیگر نمىتواند خیمه گاه را ببیند. دلشوره تمام وجودش را فرا مىگیرد، در حال احتضار نیز نگران اهل حرم است، با دستان لرزانش مقدارى خاک را جمع مىکند تا سرش در موضعى بالاتر قرار دهد. با یکى از دو چشم، شبحى از خیمه را مىتواند ببیند، خیالش راحتتر مىشود. لختى نمىگذرد که سواران عمر سعد به سوى خیمه هجوم مىبرند. ناگهان غیرت اللّه تمام نیروى باقیمانده خویش را در توان و صداى خویش جمع مىکند، نیم خیز مىشود و بر سر مهاجمان فریاد مىزند.
مهاجمان به خیال اینکه امام هنوز زنده است، سراسیمه از خیمهها دور مىشوند و پا به فرار مىگذارند. حسین بى حال بر زمین مىافتد، اما میزان خونى که در هر بازدم به بیرون فوران مىکند کم و کمتر مىشود و فاصله بین نفسها نیز طولانىتر مىشود. شمر بن ذى الجوشن، لشکریان خویش را نهیب مىزند که «چرا کار حسین را یکسره نمىکنید؟» سپاهیان از همدیگر سبقت مىگیرند و به طرف بدن نیمه جان و بىرمق حسین خیز بر مىدارند.
حصین بن تمین، تیر به دهان مبارکش مىزند. ابو ایوب غنوى، سر نیزه بر حلقوم شریفش مىکوبد. زرعة بن شریک با ضربت شمشیر مچ دست او را قطع مىکند. سنان بن انس، با سنگدلى بالاى سر حسین مىآید و نیزه خود را چندین بار در سینه و گردن او فرو کرده و بیرون مىآورد.
عمر سعد،به مردى که در کنارش ایستاده دستور مىدهد که، «از اسب پیاده شو و برو و حسین را راحت کن».
اما خولى بن یزید، بر او سبقت مىگیرد و با شتاب به سوى حسین مىرود. همین که مىخواهد سر حسین را جدا کند، رعشهاى بر بدنش مىافتد و پا به فرار مىگذارد. سنان بن انس، مىخواهد کار خولى را پى بگیرد. با قساوت تمام روى سینه امام مىنشیند تا سر از بدن جدا کند. اما چشمان نافذ امام، جرئت این کار را از او مىگیرد، هراسان بر مىخیزد و از صحنه خارج مىشود.
این بار شمر خود به قتلگاه مىآید. براى درامان ماندن از تأثیر شرم و حیاء و یا ترس و دلهره ناشى از چشمان امام، بدن بىرمق حسین(ع) را به پشت برمىگرداند. شمشیر را از قفا بر گردن فرزند زهرا(س) مىگذارد و مثل اره بر گردن مىکشد. لایه اولیه پوست گردن را مىشکافد. ولى هرچه بر گردن مىکشد، نمىبرد. روى زانوها مىنشیندو با دو دست، دو طرف شمشیر را مىگیرد و فشار مىدهد از شدت فشار استخوان گردن را مىشکند و با کشیدن سر، پوست و گوشت باقى مانده را از بدن جدا مىکند.
هلال بن نافع، از سپاهیان عمرسعد مىگوید:
دلم از تشنگى و مظلومیت فرزند رسول خدا(ص) به رحم آمد. رفتم تا در دم آخر جرعهاى آب براى حسین بیاورم. هنگام بازگشت دیدم شمر هراسان و لرزان در حالى که تلو تلو مىخورد پنجه در موهاى سر بریدهاى کرده که هنوز از رگهاى گلوى او خون مىچکد و به طرف ابن سعد در حرکت است. رو به من کرد و گفت: هلال دیگر به آب نیازى نیست، من او را سیراب کردم....(2)
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنیاد صبر و خانه طاقت خراب شد
خاموش محتشم که از این حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهى دریا کباب شد
خاموش محتشم که از این شعر خونچکان
در دیده اشک مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که از این نظم گریه خیز
روى زمین به اشک جگرگون کباب شد(3)
و سیلعم الذین ظلموا اىّ منقلب ینقلبون پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. در جنوب ایران به مراسم عزادارى و شیون و زارى گفته مىشود. 2. در نگارش متن فوق از منابع زیر استفاده شده است: مقتل ابن مخنف، ترجمه جواد سلیمانى، لهوف (الملهوف على قتلى الطفوف) سید بن طاووس. ترجمه سید ابوالحسن میرابوطالبى. 3. اشعار از محتشم کاشانى.