آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸۱

چکیده

متن

«فرازهاى زیارت جامعه کبیره» محور بحث در مجموعه مقالات «در آستان امامان(ع) بود» در این سلسله مقالات امام‏شناسى عمیق از نگاه معصومین(ع) مورد بحث است. در این مقاله فراز «اوصیاء نبى اللّه» را عنوان قرار مى‏دهیم.
سلام بر شما امامان که اوصیاء پیامبرید. واژه اوصیاء
واژه «اوصیاء» جمع «وصى» است. وصایت در لغت به معناى وصل چیزى به چیز دیگر است. مقائیس اللّغة گوید: «وصى اصل یدل على وصل شى‏ء بشى‏ء»(1) معناى عرفى وصیت سفارش است و از همین ریشه گرفته شده است چون در وصیت انسان سفارش مى‏کند بعد از مرگش کارهائى براى او انجام دهند و به دیگر عبارت موصى کارش را به وصى منتقل مى‏کند و یا کارهاى قبل از مرگ را به بعد از آن متصل مى‏نماید.
این معناى خاص وصیت است، در قرآن کریم این واژه در معناى عام سفارش هم به کار رفته است «و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر...؛(2) یکدیگر را سفارش به حق و سفارش به صبر مى‏نمایند.»
«و وصینا الانسان بوالدیه حسنا...؛(3) و انسان را سفارش کردیم که نسبت به والدین رفتار شایسته داشته باشد.»
و... و...
در این فراز از زیارت جامعه کبیره مراد از اوصیاء همان وصایت به معناى خاص است یعنى آنکه پیامبر اکرم(ص) امیرمؤمنان(ع) و فرزندان معصومش را جانشینان خود قرار داد. ضرورت وصایت و وصى از نگاه عقلى‏
بدون تردید پیامبرى که مکتب حیات بخش اسلام را با رنجها و زحمتهاى فراوان مطرح و تثبیت کرد، بدون جانشین آنرا رها نمى‏کند، پیامبرى که به خود اجازه نمى‏دهد حتى براى چند روزى که در مدینه نیست، جانشین نداشته باشد چگونه امّت را بعد از خودش بدون جانشین بگذارد.
بدین ترتیب کسى که منکر تعیین وصى و اعلام آن از سوى رسول اکرم(ص) است یا باید منکر رنج رسالت شود و بگوید چون پیامبر اکرم(ص) اذیت و آزارى براى تبلیغ دین تحمل نکرد، به حفظ آن علاقه‏اى نداشت و آن را رها کرد یا باید بگوید پیامبر اسلام براى نشر آئین خود رنج فراوانى کشید لیکن آنقدر بى تدبیر و بى برنامه بود که هیچ برنامه و تدبیرى براى پس از خود نداشت. با اندکى تأمّل در مى‏یابیم که این اشکال به مدبر نظام هستى یعنى پروردگار متعال نیز وارد است «نعوذ بالله و نستجیربه» در حالى که خلیفه اول و دوم آن چنان آینده‏نگر، برنامه ریز و دلسوز بودند که اصرار داشتند تکلیف وصى و جانشین خود را قبل از مردنشان روشن کنند.(4)
بنابراین بى‏تردید پیامبر فکرى به حال «وصى» بعد از خودش کرده است این فکر و طرح نمى‏تواند واگذارى امر وصایت به مردم باشد، زیرا تجربه جنگهاى خونین دهها ساله اوس و خزرج مى‏گوید واگذارى چنین مسئله مهمى به مردم پیامدى جز جنگ و خونریزى را در پى نخواهد داشت و این چیزى است که پیامبر اکرم(ص) شدیداً از آن بیم داشت.
از سوى دیگر باید بین وصى و مورد وصیّت سنخیت باشد، هیچ عالمى چاپ کتاب خود یا تصحیح و تعلیقه بر آن را به شخص عامى و بى‏سواد وانمى‏گذارد چنانکه هیچ تاجر یا صاحب شرکتى اداره امور تجارت یا شرکت را به فردى ناآشنا نمى‏سپارد با این حساب باید وصى پیامبر کسى باشد که سنخیت با نبى و نبوت داشته باشد. این را فقط خداوند مى‏داند «اللّه اعلم حیث یجعل رسالته»(5) او که عالم به نهان است مى‏تواند شخصیت شایسته «وصایت» را بشناسد بر این اساس است که تعیین وصى براى مقام نبوت بر عهده خداوند است و نقش پیامبر در این امر تنها ابلاغ و اعلان است. و بدون هیچ شکى در بین امت هیچکس شایستگى‏ها و لیاقتهاى لازم را براى این امر جز امیرمؤمنان(ع) نداشت، این سخنى گزاف نیست و دوست و دشمن به آن معترفند، و حضرت مولى على(ع) تنها شخصیتى است که مدّعى صادق مقام والاى جانشینى نبى اکرم(ص) بود و دیگرانى که مدعى این مقام بودند هیچگاه سخن از آن نداشتند که منصوب پیامبرند که اگر چنین بود آنچنان این مطلب را فریاد مى‏کردند که گوش فلک را کر مى‏نمودند!
به این ترتیب پذیرش ضرورت وصایت ما را به امیر مؤمنان(ع) مى‏رساند و نیازى به براهین نقلى نیست. ادله نقلى وصایت مولى على(ع)
لیکن بحمد اللّه ده‏ها دلیل نقلى داریم که پیامبر اکرم(ص) امیرمؤمنان على(ع) و بعد از آن حضرت یازده فرزند معصومش را به عنوان جانشینان بعد از خود معرفى کرده است. در اینجا از میان آنهمه تنها به بیان سه نص متواتر در این زمینه اکتفاء مى‏کنیم: 1- حدیث دار
در آغاز بعثت بعد از علنى شدن دعوت حضرت نبى اکرم دستور داد که غذائى آماده کنند و همراه آن شیرى ترتیب دهند سپس چهل و پنج نفر از سران بنى هاشم را دعوت نموده و از این رهگذر راز نهفته را آشکار کند روز اول زمینه براى اعلان این امر فراهم نشد روز دوم این سفره گسترانیده شد حضرت پس از ستایش خداوند فرمود:
به راستى هیچگاه راهنماى یک جمعیت به کسان خود دروغ نمى‏گوید به خدائى که جز او خداوندى نیست من فرستاده خدا به سوى شما و عموم جهانیان هستم آنگاه فرمود: فرزندان عبدالمطلب! من جوانى را نمى‏شناسم که ارمغانى بهتر از آنچه که من برایتان آوردم آورده باشد، من براى شما خیر دنیا و آخرت را آورده‏ام و خدایم مرا مأمور کرده شما را به جانب او بخوانم. آنگاه فرمود: «فایکم یوازرنى على هذا الامر على ان یکون اخى و وصیى و خلیفتى فیکم» پس کدامیک از شما مرا به این امر کمک و پشتیبانى مى‏کنید تا برادر و وصى و جانشین من باشد.
«فاحجم القوم جمیعاً» همگى سکوت کردند سکوتى که نشان از عدم پذیرش این دعوت الهى داشت اینجا مولى على(ع) برخاست و فرمود: انا یا نبى اللّه اکون و زیرک علیه؛ اى پیامبر خدا من آماده پشتیبانى از شما هستم، طبق یک نقل پیامبر(ص) دستور داد که حضرت بنشیند و سپس گفتار خود را سه بار تکرار کرد و هر سه بار امیرمؤمنان على(ع) اعلام آمادگى کرد اینجا بود که پیامبر اکرم(ص) اعلام کرد:
«انّ هذا اخى و وصیى و خلیفتى فیکم فاسمعوا له واطیعوه» مردم این على برادر و وصى و جانشین من است میان شما از او حرف شنیده و مطیعش باشید.
این حدیث معروف به حدیث الدار یا حدیث بدء الدعوة است. دو مطلب در مورد این حدیث گفتنى است:
1- این حدیث از جهت سند معتبر است و بزرگان اهل سنت آنرا روایت کرده‏اند که در پاورقى آدرس دقیق کتابهاى آنها را آورده‏ایم.(6) برخى از بزرگان از مورخان اهل سنت مثل ابن اثیر این حدیث را مسلّم گرفته است(7) و ابوجعفر اسکافى معتزلى در کتاب نقض العثمانیه تصریح به صحت این حدیث دارد.(8) بنابر این تشکیک در صحت سند این حدیث کارى نادرست و غیر محققانه است.
2- از عجائب اینست که «طبرى» در تاریخش تصریح دارد که پیامبر(ص) فرمود: «فایکم یوازرنى على هذا الامر ان یکون اخى و وصیى و خلیفتى فیکم.»
اما همین طبرى در تفسیر «وصیى و خلیفتى» را حذف کرده و «کذا و کذا»(9) آورده است این یعنى تحریف تاریخ و دخالت گرایش عقیدتى خاص در بیان تاریخ!
ابن کثیر دمشقى هم در البدایة و النهایة نقل تفسیر طبرى را آورده است نه تاریخش را!(10)
و محمد حسنین هیکل هم در کتاب حیاة محمد جمله: «و ان یکون اخى و وصیى و خلیفتى فیکم» و نیز جمله‏اى که پیامبر اکرم(ص) به مولى على(ع) فرمود که: «ان هذا اخى و وصیى و خلیفتى فیکم فاسمعوا له و اطیعوه» را به کلى حذف کرده است.(11)
تذکر این نکته بدان جهت است که پژوهشگران حقایق تاریخى هشیار باشند تا به دام تحریف نیفتند و با استعانت از تحقیق عمیق و استفاده از محققان دقیق در پى حقایق تاریخى باشند. 2- حدیث منزلت‏
از جمله نصوص وصایت حدیث منزلت است. امیرمؤمنان على(ع) در غزوه تبوک به دستور پیامبر اکرم(ص) در مدینه ماند تا در غیاب پیامبر اکرم امور مدینه را سامان داده آنرا از خطرات برهاند اقامت مولى(ع) در مدینه توطئه گران را سخت ناراحت کرد زیرا فهمیدند که با وجود على(ع) و مراقبتهاى پیگیر او دیگر نمى‏توانند به کام خود برسند بر این اساس خواستند با شایعات دروغین مولى را از چشم بیاندازند. مولى جهت ابطال تهمت آنها سلاحش را برگرفت و محضر پیامبر(ص) شرفیاب گردید و محضر پیامبر(ص) عرضه داشت که منافقان مى‏پندارند که از من ناراحتى و مرا جانشین گذاشتى تا از دست من راحت گردى!!
پیامبر اکرم(ص) فرمود: دروغ مى‏گویند من ترا جانشین خودم قرار دادم، برگرد به مدینه و مدیریت خاندان خود و مرا به عهده‏گیر.
«افلا ترضى یا على ان تکون منى بمنزلة هارون من موسى الّا انه لانبى بعدى» آیا خشنود نیستى که منزلتت نسبت به من همانند جایگاه هارون نسبت به حضرت موسى است جز اینکه پس از من پیامبرى نیست همانطورى که او وصى و جانشین بلافصل موسى بود تو نیز جانشین و خلیفه پس از من هستى.
در صحت و تواتر این حدیث تردیدى نیست، بزرگان اهل سنت در کتابهاى خود آنرا آورده و به صحت آن شهادت داده‏اند، در پاورقى آدرس دقیق گفتارشان را مى‏بینید.(12)
محدث بزرگ مرحوم سید هاشم بحرانى در کتاب غایة المرام صد حدیث از دانشمندان اهل تسنن به این مضمون آورده است.
در صحت سند این حدیث کافى است که سعد وقاص که از دشمنان مولى على(ع) است حدیث منزلت را یکى از سه افتخارات مولى مى‏شمرد وقتى که آرزوى داشتن آنها را مى‏داشت زمانى معاویه براى اخذ بیعت براى یزید وارد مکه شد، در دار الندوه انجمن تشکیل داد که در آن شخصیتهائى از صحابه پیامبر(ص) گرد آمده بودند او سخنش را با بدگوئى از مولى آغاز کرد و انتظار داشت سعد نیز با او در این کار همگام گردد لیکن سعد رو کرد به معاویه و گفت من هر موقع سه نقطه درخشان از زندگى على(ع) را یاد مى‏کنم از صمیم دل مى‏گویم اى کاش این سه فضیلت از آن من بود. این سه فضیلت عبارتند از:
1- روزى که پیامبر(ص) به على گفت تو نسبت به من همانند هارونى نسبت به موسى جز اینکه پس از من پیامبرى نیست.
2- در یکى از روزهاى جنگ خیبر پیامبر فرمود: فردا پرچم را به دست کسى مى‏دهم که خدا و رسول او را دوست دارند او فاتح خیبر است و پابه‏فرار نمى‏گذارد.
3- روز مباهله با مسیحیان نجران پیامبر(ص) على و فاطمه و حسن و حسین را دور خود گرد آورد و گفت پروردگارا اینان اهلبیت من هستند.(13)
جالب‏تر آنکه خود معاویه این حدیث را به عنوان افتخار مولى على(ع) یاد مى‏کند، کسى از او سؤالى را پرسید او گفت از على بپرس او اعلم است او گفت جواب تو نزدم محبوب‏تر از جواب على است!!
معاویه به او گفت بد سخنى گفتى تو جواب کسى را ناخوش دارى که...پیامبر(ص) به او فرمود: انت منّى بمنزلة هارون من موسى الاّ انه لانبى بعدى ؛ او شخصیتى است که هرگاه براى عمر مشکلى پیش مى‏آمد سراغ او مى‏رفت و از او کمک مى‏گرفت.(14)
گفتنى است که حدیث منزلت محل صدورش تنها جنگ تبوک نیست بلکه پیامبر در حجةالوداع(15) در منى(16) و در روز غدیرخم(17) روز سنت مؤاخاة (18) و روز مباهله (19) به هنگام بازگشت با غنائم خیبر (20) و در موارد دیگر نیز فرموده است.(21)
و این خود دلیل روشنى است که جانشین امیرمؤمنان على(ع) منحصر به همان روزهائى که پیامبر اکرم(ص) مدینه را ترک گفت نبوده است.
این از جهت سند. اما از جهت دلالت، دلالت حدیث بر وصى بودن و جانشین بودن مولى على(ع) روشن است حدیث مى‏گوید تمام مقاماتى که هارون برادر حضرت موسى در عرصه جانشینى از حضرت داشت به استثناى نبوّت همه آنها را دارد. حضرت هارون منصب وزارت را داشت چون حضرت موسى از خداوند خواست «واجعل لى وزیراً من اهلى هارون اخى»(22) پروردگارا از اهل بیت من هارون را براى من وزیر قرار ده.
مقام رسالت و نبوت را داشت چون حضرت موسى(ع) از خداوند خواست که «واشرکه فى امرى؛(23) او را در امر رسالت شریک من قرار ده.»
هارون در غیبت موسى خلیفه و جانشین او بود چنانکه مى‏فرماید: و قال موسى لاخیه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح ولاتتبع سبیل المفسدین.(24)
موسى به برادر خود هارون گفت تو در میان قوم من خلیفه و جانشین من باش و مصلح باشد و از مفسدان پیروى مکن به این ترتیب حدیث متواتر منزلت مى‏گوید تمام مناصبى که هارون نسبت به حضرت موسى داشت به استثناى نبوت و رسالت همه آنها را على دارد. این یعنى اثبات وصایت مولى على(ع). 3- حدیث غدیر
دیگر نص متواتر در این زمینه حدیث متواتر غدیر است حدیثى که بحمد اللّه «شناسنامه شیعه» است و با افتخار از آن دم زده و از آن دفاع مى‏کنیم.
این حدیث از احادیث متواتر کم‏نظیر است یعنى حدیثى است که کلمه به کلمه آن متواتر است و به اصطلاح تواتر لفظى دارد این حدیث را 110 نفر از صحابه و 84 نفر از تابعین روایت کرده‏اند.
در قرن دوم 56 عالم و محدث آنرا روایت کرده‏اند در قرن سوّم 92، در قرن چهارم 43 در قرن پنجم 24 در قرن ششم 20 در قرن هفتم 20 در قرن هشتم 19 در قرن نهم 16 در قرن دهم 14 در قرن یازدهم 12 در قرن دوازدهم 13 - در قرن سیزدهم 12 و در قرن چهاردهم 19، عالم و محدث این حدیث را روایت کرده‏اند.(25)
سلام و درود خداوند بر بزرگ پاسداران حریم ولایت مرحوم سید هاشم بحرانى مؤلف کتاب گرانسنگ غایة المرام مرحوم سید میرحامد حسینى هندى مؤلف کتاب ارزشمند عبقات الانوار. مرحوم علامه شیخ عبدالحسین امینى مؤلف کتاب نفیس الغدیر، مرحوم علامه شرف الدین مؤلف کتاب نفیس المراجعات که عمر خود را بر سر دفاع از این حدیث گذاشتند با اثبات سند و متواتر بودن حدیث تا پیروان اسلام ناب محمدى که تجلى یافته در مذهب حقّه شیعه اثنى عشریه است با افتخار از اصالت اعتقاد خود دفاع کنند.
در دلالت حدیث هم تردیدى نیست که پیامبر اکرم(ص) در پى اثبات ولایت یعنى رهبرى مولى على (ع) بعد از خودش بود زیرا ابتداء اقرار گرفت: «الست اولى بکم من انفسکم» آیا من از خودتان برخودتان اولى نیستم؟! یعنى رهبرى مرا قبول دارید؟ سه مرتبه گفتند: آرى آنگاه پیامبر اکرم(ص) دست راست امیرمؤمنان على(ع) را بالا گرفت و فرمود: من کنت مولاه فهذا علىٌ مولاه هرکه من مولاى اویم این على مولاست او را. و دیگر شاهد آنکه پس از ابلاغ پیام ولایت مولى على(ع) پیامبر همه مسلمانان را مأمور کرد که بروند با على به عنوان امیرالمؤمنین بیعت و سلام کنند. سلّموا على على (ع) بامرة المؤمنین» وانگهى معنائى جز رهبرى از مولى نمى‏تواند با توجه به قرائن حالیه مراد باشد در هواى گرم ظهر، صدوبیست هزار نفر جمعیت را متوقف کردن باید بستر سازى براى پیام مهم باشد آن پیامى که تاکنون به صورت غیر رسمى بارها گفته شده اما بصورت رسمى اولین بار است. آن پیامى که مایه نگرانى پیامبر است «و اللّه یعصمک من الناس» آن پیامى که با ابلاغ آن دین کامل مى‏شود این پیام جز پیام مهم، کلیدى، سرنوشت ساز ولایت و رهبرى مولى على(ع) نیست و گرنه معانى دیگر ولایت مثل دوست، ناصر ابن عم و...و... اولاً قبل از این بارها و بارها گفته شده ثانیاً به این میزان از اهمیت نیست که اینهمه تمهید براى آن چیده شود و آنچنان که رفتار پیامبرنشان داد سخن از تنجیز ولایت مولا على(ع) بود یعنى سخن از تثبیت و تحکیم این ولایت در غدیر خم بود نه کاندیداتورى! که کاندیداتورى نیاز به این نداشت که پیامبر اکرم صدوبیست هزار نفر را سه روز در غدیر نگهدارد تا با مولى على(ع) بیعت کنند.
بهرحال «حدیث متواتر غدیر» نیز نص محکم و متقن وصایت مولى على(ع) است. گفتنى‏ها در باب غدیر فراوان است ما بهمین مقدار بسنده مى‏کنیم. در باب وصى بودن مولى على(ع) نصوص فراوان است در آنچه ذکر کردیم کفایت است. وصایت امامان (ع)
آنچه گفته شد در مورد وصایت امیرمؤمنان على(ع) و اما در مورد وصایت امامان(ع) پس از نبى اکرم (ص) نیز دهها نص از نبى اکرم (ص) رسیده است که با ذکر نام و مشخصات، آنان را تعیین فرموده است، اینان عبارتند از حضرت امام حسن بن على(ع) و امام حسین بن على(ع) و امام على بن الحسین(ع) و امام محمد بن على الباقر(ع) و امام جعفر بن محمد الصادق (ع) و امام موسى بن جعفر(ع) و امام على بن موسى الرضا(ع) و امام محمد بن على الجواد(ع) و امام على بن محمد الهادى(ع) و امام حسن بن على العسکرى(ع) و امام مهدى حجة ابن الحسن ارواحنا لتراب مقدمه الفداء، خورشید پنهانى که روزى ظهور خواهد کرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود. معروف‏ترین حدیثى که در این زمینه داریم حدیث لوح(26) فاطمه(س) است متن حدیث پیام تبریک پروردگار متعال در تولد امام حسین(ع) که با خط سفید و درخشان بر لوحى زمردین نوشته شده بود و به وسیله پیغمبر اکرم(ص) به عنوان چشم روشنى و بشارت به صدیقه طاهره فاطمه زهرا(س) اهداء شد، در این لوح زمردین که جابر بن عبداللّه انصارى آنرا مشاهده و از روى آن استنساخ کرد اسم رسول اکرم و على بن ابى طالب و فرزندان آن حضرت به عنوان اوصیاى پیغمبر اسلام همراه با برخى خصلتها و ویژگى‏هاى آنان ثبت شده است.
«فیه اسم ابى و اسم بعلى و اسم ابنى و اسم الاوصیاء من ولدى و اعطانى ابى لیبشرنى بذلک؛ در آن اسم پدرم، اسم شوهرم، اسم فرزندانم و اسم اوصیاء بعد از او آمده، پدرم آنرا به من داد تا مرا مسرور سازد.»
عبدالرحمان بن سالم از ابوبصیر نقل مى‏کند که اگر در عمرت حدیثى جز این نمى‏شنیدى تو را کفایت مى‏کرد پس آنرا از بیگانگان حفظ کن.
علاوه بر این، پیامبر اکرم(ص) در دهها روایت فرموده است که امامان بعد از من دوازده نفرند همگى از قریشند (27) دین و مکتب با وجود آنان عزیز، سربلند و مستحکم است(28) و مردم در سایه آنان در خیر و عزت و سربلندى زندگى خواهند کرد (29) این ویژگیها جز بر امامان معصوم شیعه منطبق نیست. زیرا اولاً خلفاى اموى و عباسى آنچنان رفتار کردند که لکه ننگ اسلام شدند و پرونده سیاه آنان در زمره پرونده جنایتکاران و جلادان کم نظیر جهان بشریت ثبت است، آنان که از هیچ جنایتى فروگذار نکردند، چگونه مى‏توان اینان را نماد عزت و سربلندى دین یاد کرد؟ و ثانیاً عدد اینها بیش از 12 تاست و ادعاى انطباق «الائمة اثنى عشر» بر اینها ادعائى کاملاً گزاف و بى‏دلیل است.(30)
شاکر خداوند هستیم که خداوند نعمت ولایت امیرمؤمنان على(ع) و فرزندان معصومش را به ما عنایت کرده «الحمد للّه الذى جعلنا من المتمسکین بولایة على و الائمه (علیهم السلام)» امید که ما و نسل و ذریه ما را تا روز قیامت بر این صراط که صراط مستقیم الهى است ثابت قدم بدارد آمین یا رب العالمین. پاورقی ها:پى‏نوشت‏ها: - 1. مقائیس اللغه، ج 6، ص 116. 2. سوره عصر، آیه 3. 3. سوره عنکبوت، آیه 8. 4. ادب فناى مقربان، ج 2، ص 224. 5. سوره انعام، آیه 124. 6. تاریخ طبرى، ج 2، ص 319 تا 321 ؛ ط دار المعارف مصر؛ تاریخ الکامل ابن اثیر شافعى، ج 2، ص 62 و 63؛ ط دار حاذر بیروت؛ شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید معتزلى، ج 13، ص 210 و 244؛ ط مصر با تحقیق محمد ابوالفضل. کنزالعمال، ج 15، ص 115، ح 334 ؛ ط دوم حیدرآباد، مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 41 و 42. ترجمة الامام على بن ابى طالب از تاریخ دمشق، تألیف ابن عساکر شافعى، ج 1، ص 85، ح 139 و 140 و 141، چاپ بیروت، نیز رجوع کنید به «المراجعات مراجعه، 20، ص 187 و 188 و سبیل النجاة فى تتمة المراجعات تألیف حسین راضى، ص 113 و الغدیر، ج 2، ص 278 و 279. و غایةالمرام، المقصد الثانى، باب 15 و 16 و تعلیقات احقاق الحق، ج 4، ص 66 و 70. 7. الکامل، ج 2، ص 62 و 63. 8. نقض العثمانیة، ص 263. 9. تفسیر طبرى، ج 19، ص 75. 10. البدایة و النهایة جزء سوم، از جلد دوم، ص 40. 11. حیاة محمد، ص 104. 12. صحیح بخارى، ج 5، ص 129؛ط دارالفکر، باب غزوة تبوک، صحیح مسلم کتاب الفضائل باب فضائل على بن ابى‏طالب، ج 2، ص 360 ؛ صحیح ترمذى، ج 5، ص 301، ح 3808 و 3813 و 3814 تصریح به صحت و حسن این حدیث دارد. مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص 50، ح 1490 و ح 1505 و ح 1509 و ح 1532 و ح 1583 همه این روایات را تصریح به صحت دارد. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42 ح 15، و ح 121. و دهها مصدر دیگر، رجوع کنید به سبیل النجات فى تتمة المراجعات، ص 117 تا ص 120 نیز المراجعات ص 199 مراجعه 28 و مراجعه 29، نیز رجوع کنید به احقاق الحق ج 5، ص 134 تا 234. 13. ترجمة الامام على بن ابى طالب من تاریخ دمشق تألیف ابن عساکر، ج 1، ص 206 ، ح 271 و 272. و صحیح مسلم کتاب الفضائل باب فضائل على بن ابى طالب، ج 2، ص 360؛ خصائص امیرالمؤمنین نسائى شافعى، ص 48 و ص 81 ؛ط حیدریه؛ صحیح ترمذى، ج 5، ص 301 ؛ اسد الغابة، ج 4، ص 25 و 26 الاصابة ابن حجر، ج 2، ص 509 ؛ جامع الاصول ابن اثیر، ج 9، ص 46 و از کتابهاى شیعه: الغدیر، ج 10، ص 257. المراجعات مراجعه 28، ص 200؛ سبیل النجاة، ص 117. 14. شواهد التنزیل حسکانى، ج 2، ص 21. مناقب ابن مغازلى، ص 34، ح 5. شرح ابن ابى الحدید معتزلى، ج 18، ص 24 ؛ فرائد السمطین، ج 1، ص 371، ح 302 ؛ ترجمة الامام على بن ابى طالب از تاریخ دمشق از ابن عساکر، ج 1، ص 339، ح 410 و ح 411 ؛ المراجعات مراجعه، 28،ص 200 ؛ سبیل النجاة، ص 117. 15. بحارالانوار، ج 37، ص 260. 16. همان، ص 260. 17. همان، ص 206 ؛ تفسیر عیاشى، ج 1، ص 332، ح 153. 18. بحارالانوار، ج 38، ص 334. 19. بحارالانوار، ج 38، ص 43. 20. اثبات الهداة، ج 3، باب 10، ح 243. 21. ر.ک سبیل النجاة، ص 120 نیز رجوع کنید به کتاب پیشوائى در اسلام، ص 252 تا 256. 22. سوره طه، آیه 29 و 30. 23. سوره طه، آیه 32. 24. سوره اعراف، آیه 143. 25. الالهیات على هدى الکتاب و السنّة و العقل، ج 2، ص 588 و 589، ناشر المرکز العالمى للدراسات الاسلامیه. 26. اصول کافى، ج 1، ص 527 ؛ ادب فناى مقربان، ج 2، ص 240. 27. صحیح بخارى، ج 9، باب الاستخلاف، ص 81. 28. صحیح مسلم، ج 6، کتاب الاماره باب الناس تبع لقریش، ص 3 و مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 98 و 86 و 89 و 92. 29. مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 98. 30. ر.ک الالهیات ج 2، از ص 611 و 617.

تبلیغات