ویژگىهاى اخلاقى امام هادى(ع)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
امام هادى(ع) نمونهاى از انسان کامل و مجموعه سترگى از اخلاق اسلامى بود. «ابن شهر آشوب» در این باره مىنویسد:
«امام هادى(ع) خوشخوترین و راستگوترین مردم بود. کسى که او را از نزدیک مىدید، خوش برخوردترین انسانها را دیده بود و اگر آوازهاش را از دور مىشنید، وصف کاملترین فرد را شنیده بود. هرگاه در حضور او خاموش بودى، هیبت و شکوه وى تو را فرا مىگرفت و هرگاه اراده گفتار مىکردى، بزرگى و بزرگوارىاش بر تو پرده در مىانداخت. او از دودمان رسالت و امامت و میراثدار جانشینى و خلافت بود و شاخسارى دل نواز از درخت پربرگ و بار نبوت و میوه سرسبد درخت رسالت ...».(1)
امام در تمام زمینههاى فردى، اعم از ظاهرى و اخلاقى، زبانزد همگان بود. «ابن صباغ مالکى» در این راستا مىنگارد:
«فضیلت ابوالحسن، على بن محمد الهادى(ع) بر زمین پرده گسترده و رشتههایش را به ستارههاى آسمان پیوسته است. هیچ فضیلتى نیست که به او پایان نیابد و هیچ عظمتى نیست که تمام و کمال به او تعلق نگیرد. هیچ خصلت والایى بزرگ نمىنماید مگر آنکه گواه ارزش آن در وى آشکار است. او شایسته، برگزیده و بزرگوار است که در سرشت والا پسندیده شده است ... هر کار نیکى با وجود او رونق یافته. او از نظر شکوه، آرامش، پاکى و پاکیزگى بر اساس روش نبوى و خلق نیکوى علوى آراسته شده که هیچ فردى از آفریدگان خدا به سان او نیست و به او نمىرسد و امید رسیدن به او را هم ندارد».(2)
نیکو و به جاست این قسمت از نوشتار، به زیبایىهاى طبع او آراسته گردد: 1. عبادت
ایجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلى و عبادت فراوان، از ویژگىهاى برجسته امام هادى(ع) است. در این باره نوشتهاند: «همواره ملازم مسجد بود و میلى نیز به دنیا نداشت. عبادتگرى فقیه بود. شبها را در عبادت به صبح مىرساند بى آنکه لحظهاى روى از قبله برگرداند. با پشمینهاى بر تن و سجادهاى از حصیر زیر پا به نماز مىایستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمىشد. کمى مىخوابید ودوباره برمىخاست و مشغول عبادت مىشد. آرام زیر لب قرآن را زمزمه مىکرد و با صوتى محزون آیاتش را مىخواند و اشک مىریخت که هرکس صداى مناجات او را مىشنید، مىگریست. گاه بر روى ریگها و خاکها مىنشست. نیمه شبها را مشغول استغفار مىشد و شبها را به شب زندهدارى مىگذراند.(3) شبانگاه به سجده و رکوع مىافتاد و با صدایى محزون و غمگین مىگفت: خداوندا، این گناهکار پیش تو آمده و این نیازمند به تو روى آورده، خدایا، رنج او را در این راه بىپاداش مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزشهایش درگذر».(4) 2. سادهزیستى
از دیگر ویژگىهاى برجسته اخلاقى امام هادى(ع)، سادهزیستى و دورى از دنیا بود. در این زمینه نیز آمده است: «از دنیا چیزى در بساط زندگى نداشت. بندهاى وارسته از دنیا بود. در آن شبى که به خانهاش هجوم آوردند، او را تنها یافتند با پشمینهاى که همیشه بر تن داشت و خانهاى که در آن هیچ اسباب و اثاثیه چشمگیرى دیده نمىشد. کف خانهاش خاکپوش بود و بر سجاده حصیرى خود نشسته، کلاهى پشمین بر سر گذاشته و با پروردگارش مشغول نیایش بود».(5) 3. دانش
یکى از محورهاى اساسى و از سترگترین پشتوانههاى امامت، دانش امام است که بر اساس آن بشریت از کوره راههاى نابودى رهایى مىیابد. شخصیت علمى امام هادى(ع) از همان دوران کودکى و پیش از امامت ایشان شکل گرفته بود. مناظرههاى علمى، پاسخگویى به شبهههاى اعتقادى و تربیت شاگردان برجسته نمونههاى برجستهاى از جایگاه والاى علمى امام هادى(ع) است. او در همان کودکى مسائل پیچیده فقهى را که بسیارى از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو مىماندند، حل مىکرد. گنجینهاى پایانناپذیر از دانش و چکاد نشینى در بلنداى بینش بود. دشمن سادهاندیش به خیال در هم شکستن وجهه علمى ایشان، مناظرههاى علمى تشکیل مىدهد، ولى جز رسوایى و فضاحت ثمرهاى نمىبیند. از این رو، به بلندى مقام امام اعتراف مىکند و سر تسلیم فرود مىآورد.(6)
با این همه، متوکل، مانع نشر و گسترش علوم از سوى ایشان مىشده همواره در تلاش بود تا شخصیت علمى امام بر مردم آشکار نشود. از این رو، امام را تحت مراقبت شدید نظامى گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتى مردم عامى با ایشان جلوگیرى مىکرد. دشمنان، پرتو گیتى فروز آن آفتاب علم و معرفت را مىدیدند و خفاش صفت با چشمانى شبزده به خیال شب پرستى، از فروزندگىاش چشم فرو مىبستند و با شمعى به جنگ آفتاب مىرفتند و مناظره به راه مىانداختند. با این حال، امام با صبرى بىپایان، لحظهها را به کار مىگرفت و تیرگى جهل را با نور دانش خود مىزدود. او در بیان پرتوافشانى چهارده خورشید تابنده علم مىفرمود:
اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است. تنها یک حرف آن نزد آصف [بن برخیا] بود که وقتى خدا را بدان خواند، زمین براى او در هم پیچیده شد و تخت بلقیس را نزد سلیمان نبى آورد. آن گاه زمین گسترده شده و به حال اول خود برگشت. تمام اینها در یک چشم برهم زدن انجام گرفت، ولى نزد ما هفتاد و دو حرف از آن وجود دارد که یک حرف آن نزد خدا مانده [و بقیه را به ما داده ]که در خزانه دانش غیب او به خودش اختصاص دارد.(7)
او به تمامى زبانهاى عصر خود از قبیل هندى، ترکى، فارسى و... آگاه بود و حتى نوشتهاند که در جمع فارسى زبانان به زبان خودشان سخن مىگفت.(8)
اظهار نظرهاى «یزداد نصرانى»، شاگرد «بختیشوع» درباره دانش امام هادى(ع) بسیار مهم است. او پزشک مخصوص دربار معتصم بود. چیرگى امام در دانش، به اندازهاى او را مجذوب خود کرده که در توصیف مقام علمى ایشان گفته بود: «اگر بنا باشد آفریدهاى را نام ببریم که از جهان غیب آگاهى داشته باشد، او (امام هادى(ع)) خواهد بود». این سخن نتیجه تنها دیدار کوتاه او با امام بود.(9) 4. آگاهى از اسرار
براساس روایات فراوان، امام معصوم(ع) هر گاه بخواهد از چیزى که بر او پوشیده است، آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام على النقى(ع) نیز به سان دیگر پیشوایان، از غیب خبر مىداد، آینده را به وضوح مىدید. از درون افراد آگاه بود و زمان مرگ افراد را مىدانست.
«ابوالعباس احمد ابىالنصر» و «ابو جعفر محمد بن علویه» مىگویند: «شخصى از شیعیان اهلبیت(ع) به نام عبدالرحمان در اصفهان مىزیست. روزى از او پرسیدند: سبب شیعه شدن تو در این شهر چه بود؟ گفت: من مردى نیازمند، ولى سخنگو و با جرئت بودم. سالى با جمعى از اهل شهر براى دادخواهى به دربار متوکل رفتم. به در کاخ او که رسیدیم، شنیدیم دستور داده امام هادى(ع) را احضار کنند. پرسیدم: على بن محمد کیست که متوکل چنین دستورى داده؟ گفتند: او از علویان است و رافضىها او را امام خود مىخوانند. پیش خود گفتم شاید متوکل او را خواسته تا به قتل برساند. تصمیم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات کنم. مدتى بعد سوارى آهسته به کاخ متوکل نزدیک شد. باوقار و شکوهى خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهى مىکردند. به چهرهاش که نگاه کردم، محبّتى عجیب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقهمند شدم و از خدا خواستم که شرّ دشمنش را از او دور گرداند. او از میان جمعیت گذشت تا به من رسید. من در سیمایش محو بودم و برایش دعا مىکردم. مقابلم که رسید، در چشمانم نگریست و با مهربانى فرمود: خداوند دعاهاى تو را در حق من مستجاب کند، عمرت را طولانى سازد و مال و اولادت را بسیار گرداند.
وقتى سخنانش را شنیدم، از تعجب - که چگونه از دل من آگاه است؟ - ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمین افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسیدند چه شد. من کتمان کردم و گفتم: خیر است ان شاء اللَّه و چیزى به کسى نگفتم تا اینکه به خانهام بازگشتم. دعاى امام هادى(ع) در حق من مستجاب شد. خدا دارایىام را فراوان کرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نیز اکنون از هفتاد سال فزون شده است. من نیز امامت کسى را که از دلم آگاه بود، پذیرفتم و شیعه شدم.(10)
«خیران اسباطى» نیز در زمینه آگاهى امام از اسرار مىگوید: نزد ابوالحسن الهادى(ع)، در مدینه رفتم و خدمت ایشان نشستم. امام پرسید: از واثق (خلیفه عباسى) چه خبر دارى؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بیشتر و نزدیکتر است. اما الآن حدود ده روز است که او را ندیدهام. امام فرمود: مردم مدینه مىگویند: او مرده است. گفتم: ولى من از همه او را بیشتر مىبینم و اگر چنین بود، باید من هم آگاه مىبودم. ایشان دوباره فرمودند: مردم مدینه مىگویند او مرده! از تأکید امام براین کلمه فهمیدم منظور امام از مردم، خودشان هستند.
سپس فرمود: جعفر (متوکل عباسى) چه؟ عرض کردم: او در زندان و در بدترین شرایط است. فرمود: بدان که او هم اکنون خلیفه است. سپس پرسید: ابن زیّات(11) (وزیر واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتیبان او و فرمانبردارش هستند. امام فرمود: این قدرت برایش شوم بود. پس از مدتى سکوت فرمود: دستور خدا و فرمانهاى او باید اجرا شوند و گزیرى از مقدّرات او نیست. اى خیران، بدان که واثق مرده، متوکل به جاى او نشسته و ابن زیات نیز کشته شده است. عرض کردم: فدایت شوم، چه وقت؟! با اطمینان فرمود: شش روز پس از اینکه از آنجا خارج شدى».(12) 5 . سخنورى
گفتار امام، شیرین و سرزنش ایشان تکان دهنده بود. به گونهاى که آموزگارش در کودکى شیفته سخنورى او گردید. آن گاه که لب به سخن مىگشود، روح شنوندهاش را تازگى مىبخشید و چون او را عتاب مىکرد، کلامش چون شمشیرى آتشین از جملههاى نغز، پیکره دشمنش را شرحه شرحه مىکرد.
آن گاه که خصم براى عشرتطلبى خود از او مىخواهد شعرى بخواند تا بزم خود را با آن کامل کند، لب به سخن مىگشاید، چند بیت مىخواند و آن چنان آتشى از ترس در وجود او مىاندازد که بزم و عیشاش را تباه مىسازد و جهان را پیش چشمان شب پرست دشمن تیره و تار مىکند. امام مىسراید:
- بر بلنداى کوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالى که مردان نیرومند از آنان نگهبانى مىکردند، ولى کوههاى بلند هم به آنان کمکى نکرد.
- سرانجام پس از دوران شکوه و عزت از جایگاههاى خویش به زیر کشیده شده و در گودالهاى قبر افتادند و در چه جاى بد و ناپسندى منزل گرفتند.
- پس از آن که به خاک سپرده شدند و فریادگرى فریاد برآورد: کجاست آن دستبندها، تاجها و زیور آلات و آن لباسهاى فاخرتان؟
- کجاست آن چهرههاى ناز پرورده و پرده نشینتان؟
- قبرهاشان به جاى آنها ندا در مىدهد: بر آن چهرههاى ناز پرورده اکنون کرمها مىخزند.
- چه بسیار خوردند و آشامیدند، ولى اکنون پس از آن همه شکم بارگىها، خود، خوراک کرمها مىشوند.
مستى از سر متوکل پرید. جام شراب از دستش به زمین افتاد. تلوتلوخوران از ترس فریاد مىکشید. حاضران مىگریستند و متوکل، سخت حیران و وحشت زده، آن قدر گریست که ریشش خیس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچینند.(13) 6. مهربانى
امام بسیار مهربان بود و همواره در رفع مشکلات اطرافیان تلاش مىکرد و حتى گاه خودرا به مشقّت مىانداخت. آن هم در دورانى که شدت سختگیرىهاى حکومت بر شیعیان به اوج خود رسیده بود. «محمد بن على» از «زید بن على» روایت مىکند: «من به سختى بیمار شدم و شبانه، پزشکى براى درمان من آوردند. او نیز دارویى برایم تجویز کرد. فرداى آن روز هر چه گشتند، نتوانستند آن دارو را بیابند. پزشک دوباره براى مداواى من آمد و دید حالم وخیمتر شده است، ولى چون دید دارو را به دست نیاوردهام، ناامیدانه از خانهام بیرون رفت.
اندکى بعد فرستاده امام هادى(ع) به خانهام آمد. او کیسهاى در دست داشت که همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت:
ابوالحسن به تو سلام رساند و این دارو را به من داد تا برایت بیاورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود یابد.
دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندى بعد به کلى بهبود یافتم».(14) 7. احترام به اهل دانش
امام، به مردم به ویژه دانشمندان و اهل علم احترام فراوان مىگذاشت. در تاریخ آمده است: روزى امام در مجلسى نشسته بودند و جمعى از بنى هاشم، علویان و دیگر مردم نیز در آن مجلس حضور داشتند که دانشمندى از شیعیان وارد شد. او در مناظرهاى اعتقادى و کلامى، تعدادى از ناصبیان و دشمنان اهلبیت: را مجاب و رسوا ساخته بود. به محض ورود این شخص به مجلس، امام از جاى خود برخاست و به
نشانه احترام به سویش رفت و او را نزد خود در بالاى مجلس نشانید و با او مشغول صحبت شد. برخى از حاضران از این رفتار امام ناراحت شده و اعتراض کردند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داورى کنم، راضى مىشوید؟ گفتند: آرى. امام تلاوت فرمود: (اى کسانى که ایمان آوردهاید، هنگامى که به شما گفته شد: در مجلس جا براى دیگران باز نمایید، باز کنید. تا خداوند [رحمتش را ]برایتان گسترده سازد. و چون گفته شد برخیزید، برخیزید تا خداوند به مراتبى [منزلت ]مؤمنانتان و کسانى را که علم یافتهاند بالا برد)(15) و نیز فرموده است: (آیا کسانى که دانشمند هستند با آنان که نیستند برابرند؟)(16) خداوند مؤمن دانشمند را بر مؤمن غیر دانشمند مقدم داشته، همچنان که مؤمن را بر غیر مؤمن برترى داده است. آیا به راستى آنکه مىداند و آنکه نمىداند، مساوى است؟ پس چرا انکار و اعتراض مىکنید؟ خدا به این مؤمن دانشمند برترى داده است. شرف مرد به دانش اوست، نه به نسب و خویشاوندىاش. او نیز با دلایلى محکم که خدا به او آموخته، دشمنان ما را شکست داده است.(17) 8 . بخشش
بخشندگى با خون و گوشت اهل بیت: آمیخته بود. آنان همواره با بخششهاى خود، دیگران را به شگفتى وا مىداشتند. گاه آن قدر مىبخشیدند که رفتارشان در شمار معجزه به شمار مىآمد، تا آنجا که در این مقام در توصیف حضرت هادى(ع) مىگفتند: «انفاق امام هادى(ع) به قدرى بود که جز پادشاهان کسى توانایى انجام آن را نداشت و مقدار بخششهاى ایشان تا آن زمان از کسى دیده نشده بود و در جغرافیاى اندیشهها نمىگنجید».(18)
اسحاق جلاب مىگوید: «براى ابوالحسن(ع) گوسفندان بسیارى خریدم. سپس مرا خواست و از منزلش مرا به جایى برد که بلد نبودم و فرمود تا تمامى این گوسفندان را میان افرادى که خود دستور داده بود، پخش کنم».(19)
بى آنکه دیگران متوجه شوند، آنان را از نسیم بخشندگى خود مىنواخت و مورد تفقد قرار مىداد. گوسفندانى را مىخرید، با دست خود ذبح و بین نیازمندان توزیع مىکرد.(20) گاه نیز در حد توان خود و به همان اندازهاى که شخص در خواست کرده بود، به آنان بخشش مىکرد. «ابو هاشم جعفرى» مىگوید: «در تنگناى مالى بسیارى گرفتار آمده بودم تا آنجا که تصمیم گرفتم براى درخواست کمک نزد امام هادى(ع) بروم. هنگامى که خدمت امام رسیدم، پیش از آنکه سخنى بگویم، فرمود: اى اباهاشم! کدام یک از نعمتهاى خدا را مىخواهى شکر کنى؛ ایمانى که به تو داده که به وسیله آن بدن خود را از آتش دوزخ دور سازى و یا سلامتى و عافیتى که به تو ارزانى داشته که از آن در راه عبادت و بندگى خدا بهرهبرى، یا از آن قناعتى که به شما هدیه کرده تا در پى آن، از درخواست از مردم بى نیازتان کند؟
اى ابا هاشم! علّت آنکه من سخن آغاز کردم، آن است که گمان کردم مىخواهى از برخى مشکلات خود شکایت کنى. دستور دادهام دویست دینار طلا به شما بدهند که با آن مشقت را بر طرف سازى. آن را بگیر و به همان مقدار بسنده کن».(21) 9. سخت کوشى
امام على النقى(ع) پیشواى بزرگ شیعیان و بزرگ خاندان هاشم بود. درآمدهاى اسلامى همه به دست او مىرسید و مىتوانست از آن بهرهمند شود؛ چرا که حق او بود، ولى به سان پدران خود دوست داشت از حاصل دسترنج خود بهره گیرد و نیازهاى زندگى اش را با زحمت خود فراهم آورد. «على بن حمزه» مىگوید: «ابوالحسن(ع) را دیدم که به سختى مشغول کشاورزى است؛ به گونهاى که عرق از سر و رویش جارى است. از ایشان پرسیدم: فدایت شوم! کارگران شما کجایند [که شما این گونه خود را به زحمت انداختهاید]؟
در پاسخ فرمود: اى على بن حمزه! آن کس که از من و پدرم برتر بود، با بیل زدن در زمین خود روزگار مىگذراند. دوباره عرض کردم: منظورتان کیست؟ فرمود: رسول خدا، امیرمؤمنان و همه پدران و خاندانم خودشان کار مىکردند. کشاورزى ازجمله کارهاى پیامبران، فرستادگان، جانشینان آنها و شایستگان درگاه الهى است».(22) 10. بردبارى
شکیبایى از برجستهترین صفات مردان بزرگ الهى است؛ زیرا برخوردهاى آنان با مردم نادان بیشتر از همه است و آنان براى هدایت شان باید صبر پیشه سازند تا اینگونه دروازهاى از رستگارى را به رویشان بگشایند.
«بریحه عباسى»، گماشته دستگاه حکومتى و امام جماعت دو شهر مکه و مدینه بود. او از امام هادى(ع) نزد متوکل سخن چینى و سعایت کرد و براى او نگاشت: «اگر مکه و مدینه را مىخواهى، على بن محمد(ع) را از این دو شهر دور ساز؛ زیرا مردم را به سوى خود فرا خوانده و گروه بسیارى نیز به او گرایش یافته و از او پیروى مىکنند».
در اثر سعایتهاى بریحه، متوکل امام را از جوار پر فیض و ملکوتى رسول خدا(ص) تبعید کرد و ایشان را به سامرا فرستاد. در طول این مسیر، بریحه نیز با ایشان همراه شد.
در بین راه رو به امام کرد و گفت: «تو خود بهتر مىدانى که من عامل تبعید تو بودم. سوگندهاى محکم و استوار خوردهام که چنانچه شکایت مرا نزد امیرالمؤمنین (متوکل) و یا حتى یکى از درباریان و فرزندان او کنى، تمامى درختانت را در مدینه به آتش کشم و خدمتکارانت را بکشم و چشمهها و قناتهاى مزرعهات را ویران سازم. بدان که در تصمیم خود مصمم خواهم بود». امام(ع) با چهرهاى
گشاده در پاسخ بریحه فرمود: «نزدیکترین راه براى شکایت از تو، این بود که دیشب شکایت تو را به درگاه خدا عرضه کنم و من شکایتى را که نزد خدا کردهام، نزد غیر خدا و پیش بندگانش عرضه نخواهم کرد».
بریحه که رأفت و بردبارى امام را در مقابل سعایتها و موضع زشتى که در برابر امام گرفته بود دید، به دست و پاى حضرت افتاد و با تضرع و زارى از امام درخواست بخشش کرد. امام نیز با بزرگوارى تمام فرمود: «تو را بخشیدم!»(23) 11. شکوه و هیبت
از آنجا که امام معصوم، کانون تجلى قدرت و عظمت پروردگار و معدن اسرار الهى و قطب عالم امکان است، قداست معنوى و شکوه و وقار بسیار دارد. در زیارت جامعه کبیره از زبان امام هادى(ع) مىخوانیم:
«هر بزرگ و صاحب شرافتى در برابر بزرگوارى شما و شرافتتان سر فرود آورده و هر خود بزرگ بینى به اطاعت شما گردن نهاده است. هر زورگویى در برابر برترى شما فروتن شده و همه چیز در برابر شما خوار و ذلیل است».(24)
«محمد بن حسن اشتر» مىگوید: «من همراه پدرم، بیرون کاخ متوکل با جمعى از علویان، عباسیان و جعفریان ایستاده بودیم که امام هادى(ع) آمد. تمام مردم براى اداى احترام و بزرگداشت ایشان از مرکبهاى خود پایین آمدند و صبر کردند تا ایشان وارد کاخ شود. پس از آن، برخى زبان به گلایه گشودند و گفتند: چرا ما باید به این پسر بچه احترام بگذاریم و از مرکبهایمان به احترامش پیاده شویم؟ نه شرافت او از ما بیشتر است و نه بزرگسالتر از ماست. به خدا سوگند که وقتى بیرون آمد، دیگر از مرکب هایمان پیاده نمىشویم.
ابو هاشم جعفرى در رد سخن آنها گفت: به خدا سوگند که همگى شما با خوارى و خفت پیاده خواهید شد. پس از مدتى، امام از کاخ متوکل بیرون آمد. صداى تکبیر و تهلیل مردم به آسمان برخاست و همگى مردم، حتى آنان که گلهمند بودند، از اسب هایشان پیاده شدند. آن گاه ابو هاشم رو به آنان کرد و گفت: شما که گفتید به او احترام نمىگذارید و سوگند یاد کردید که از مرکب هایتان پیاده نمىشوید؟! آنها که نتوانسته بودند هیبت و جلال امام را نادیده انگارند، سرافکنده پاسخ دادند: به خدا سوگند، بىاختیار از مرکب پیاده شدیم».(25) پاورقی ها:پىنوشتها: - 1) مناقب آل ابى طالب، ابو جعفر محمد بن على ابن شهر آشوب السروى المازندرانى، بیروت، دار الاضواء، بى تا، ج 4، ص 401. 2) فصول المهمة فى معرفة الائمة، ابن صباغ مالکى، بیروت، دارالاضواء، 1409 ق، ج 2، ص 268. 3) ائمتنا، على محمد على دخیلّ، بیروت، دار مکتبة الامام الرضا، چاپ ششم، 1402 ق، ج 2، ص (ع)21. 4) همان، ص 257. 5) همان، ص 217 ؛ اصول کافى، محمد بن یعقوب الکلینى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ق، ج 1، ص 502؛ بحار الانوار، محمد باقر المجلسى، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 211. 6) الفصول المهمة، ص 267. 7) دلائل الامامة، محمد بن جریر بن رستم الطبرى، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1369 ق، ص 219 ؛ اصول کافى، ج 1، ص 230 ؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4 ص 406. 8) بحار الانوار، ج 50، ص 130. 9) دلائل الامامة، ص 221. 10) سفینة البحار، شیخ عباس قمى، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بىجا، ج 2، ص 240. 11) او وزیر معتصم و واثق بود که مخالفان را در تنورى مىانداخت که کف آن میخهاى آهنى بزرگى قرارداشت. مردم به شدت از او متنفر بودند. متوکل بعد از به قدرت رسیدن او را در همان تنور انداخت. على بن الحسین المسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، برگردان: ابوالقاسم پاینده، تهران،انتشارات علمى و فرهنگى، 0(ع)13، چاپ چهارم، ج 2، ص 489. 12) الارشاد، محمد بن محمد بن النعمان المفید، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 ش، ج 2، ص 424؛ کشف الغمة فى معرفة الائمه، على بن عیسى الاربلى، تهران، دار الکتب الاسلامیة، بى تا، ج 3، ص 236. 13) تذکرة الخواص، ابن الجوزى، تهران، مکتبة النینوى الحدیثه، ص 361 ؛ بحار الانوار، ج 50، ص 211. 14) الارشاد، ج 2، ص 433. 15) مجادلة: 11. 16) زمر: 9 17) الإحتجاج، احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، قم، انتشارات اسوه، 1416، چاپ دوم، ج 2، ص309. 18) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 409. 19) اصول کافى، ج 1، ص 498. 20) اعیان الشیعة، سید محسن امین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بىتا، ج 2، ص 37. 21) بحار الانوار، ج 50، ص 129. 22) من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، بیروت، دارالصعب، بى تا، ج 3، ص 216. 23) اثبات الوصیة، على بن الحسین المسعودى، تهران، کتاب فروشى اسلامیه، 1343 ش، ص 196. 24) مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمى، قم، انتشارات اسوه، 1379 ش، چاپ چهارم، زیارت جامعه کبیره. 25) حیاة الامام على الهادى(ع)، باقر شریف قرشى، بیروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1402 ق، ص 24.
«امام هادى(ع) خوشخوترین و راستگوترین مردم بود. کسى که او را از نزدیک مىدید، خوش برخوردترین انسانها را دیده بود و اگر آوازهاش را از دور مىشنید، وصف کاملترین فرد را شنیده بود. هرگاه در حضور او خاموش بودى، هیبت و شکوه وى تو را فرا مىگرفت و هرگاه اراده گفتار مىکردى، بزرگى و بزرگوارىاش بر تو پرده در مىانداخت. او از دودمان رسالت و امامت و میراثدار جانشینى و خلافت بود و شاخسارى دل نواز از درخت پربرگ و بار نبوت و میوه سرسبد درخت رسالت ...».(1)
امام در تمام زمینههاى فردى، اعم از ظاهرى و اخلاقى، زبانزد همگان بود. «ابن صباغ مالکى» در این راستا مىنگارد:
«فضیلت ابوالحسن، على بن محمد الهادى(ع) بر زمین پرده گسترده و رشتههایش را به ستارههاى آسمان پیوسته است. هیچ فضیلتى نیست که به او پایان نیابد و هیچ عظمتى نیست که تمام و کمال به او تعلق نگیرد. هیچ خصلت والایى بزرگ نمىنماید مگر آنکه گواه ارزش آن در وى آشکار است. او شایسته، برگزیده و بزرگوار است که در سرشت والا پسندیده شده است ... هر کار نیکى با وجود او رونق یافته. او از نظر شکوه، آرامش، پاکى و پاکیزگى بر اساس روش نبوى و خلق نیکوى علوى آراسته شده که هیچ فردى از آفریدگان خدا به سان او نیست و به او نمىرسد و امید رسیدن به او را هم ندارد».(2)
نیکو و به جاست این قسمت از نوشتار، به زیبایىهاى طبع او آراسته گردد: 1. عبادت
ایجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلى و عبادت فراوان، از ویژگىهاى برجسته امام هادى(ع) است. در این باره نوشتهاند: «همواره ملازم مسجد بود و میلى نیز به دنیا نداشت. عبادتگرى فقیه بود. شبها را در عبادت به صبح مىرساند بى آنکه لحظهاى روى از قبله برگرداند. با پشمینهاى بر تن و سجادهاى از حصیر زیر پا به نماز مىایستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمىشد. کمى مىخوابید ودوباره برمىخاست و مشغول عبادت مىشد. آرام زیر لب قرآن را زمزمه مىکرد و با صوتى محزون آیاتش را مىخواند و اشک مىریخت که هرکس صداى مناجات او را مىشنید، مىگریست. گاه بر روى ریگها و خاکها مىنشست. نیمه شبها را مشغول استغفار مىشد و شبها را به شب زندهدارى مىگذراند.(3) شبانگاه به سجده و رکوع مىافتاد و با صدایى محزون و غمگین مىگفت: خداوندا، این گناهکار پیش تو آمده و این نیازمند به تو روى آورده، خدایا، رنج او را در این راه بىپاداش مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزشهایش درگذر».(4) 2. سادهزیستى
از دیگر ویژگىهاى برجسته اخلاقى امام هادى(ع)، سادهزیستى و دورى از دنیا بود. در این زمینه نیز آمده است: «از دنیا چیزى در بساط زندگى نداشت. بندهاى وارسته از دنیا بود. در آن شبى که به خانهاش هجوم آوردند، او را تنها یافتند با پشمینهاى که همیشه بر تن داشت و خانهاى که در آن هیچ اسباب و اثاثیه چشمگیرى دیده نمىشد. کف خانهاش خاکپوش بود و بر سجاده حصیرى خود نشسته، کلاهى پشمین بر سر گذاشته و با پروردگارش مشغول نیایش بود».(5) 3. دانش
یکى از محورهاى اساسى و از سترگترین پشتوانههاى امامت، دانش امام است که بر اساس آن بشریت از کوره راههاى نابودى رهایى مىیابد. شخصیت علمى امام هادى(ع) از همان دوران کودکى و پیش از امامت ایشان شکل گرفته بود. مناظرههاى علمى، پاسخگویى به شبهههاى اعتقادى و تربیت شاگردان برجسته نمونههاى برجستهاى از جایگاه والاى علمى امام هادى(ع) است. او در همان کودکى مسائل پیچیده فقهى را که بسیارى از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو مىماندند، حل مىکرد. گنجینهاى پایانناپذیر از دانش و چکاد نشینى در بلنداى بینش بود. دشمن سادهاندیش به خیال در هم شکستن وجهه علمى ایشان، مناظرههاى علمى تشکیل مىدهد، ولى جز رسوایى و فضاحت ثمرهاى نمىبیند. از این رو، به بلندى مقام امام اعتراف مىکند و سر تسلیم فرود مىآورد.(6)
با این همه، متوکل، مانع نشر و گسترش علوم از سوى ایشان مىشده همواره در تلاش بود تا شخصیت علمى امام بر مردم آشکار نشود. از این رو، امام را تحت مراقبت شدید نظامى گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتى مردم عامى با ایشان جلوگیرى مىکرد. دشمنان، پرتو گیتى فروز آن آفتاب علم و معرفت را مىدیدند و خفاش صفت با چشمانى شبزده به خیال شب پرستى، از فروزندگىاش چشم فرو مىبستند و با شمعى به جنگ آفتاب مىرفتند و مناظره به راه مىانداختند. با این حال، امام با صبرى بىپایان، لحظهها را به کار مىگرفت و تیرگى جهل را با نور دانش خود مىزدود. او در بیان پرتوافشانى چهارده خورشید تابنده علم مىفرمود:
اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است. تنها یک حرف آن نزد آصف [بن برخیا] بود که وقتى خدا را بدان خواند، زمین براى او در هم پیچیده شد و تخت بلقیس را نزد سلیمان نبى آورد. آن گاه زمین گسترده شده و به حال اول خود برگشت. تمام اینها در یک چشم برهم زدن انجام گرفت، ولى نزد ما هفتاد و دو حرف از آن وجود دارد که یک حرف آن نزد خدا مانده [و بقیه را به ما داده ]که در خزانه دانش غیب او به خودش اختصاص دارد.(7)
او به تمامى زبانهاى عصر خود از قبیل هندى، ترکى، فارسى و... آگاه بود و حتى نوشتهاند که در جمع فارسى زبانان به زبان خودشان سخن مىگفت.(8)
اظهار نظرهاى «یزداد نصرانى»، شاگرد «بختیشوع» درباره دانش امام هادى(ع) بسیار مهم است. او پزشک مخصوص دربار معتصم بود. چیرگى امام در دانش، به اندازهاى او را مجذوب خود کرده که در توصیف مقام علمى ایشان گفته بود: «اگر بنا باشد آفریدهاى را نام ببریم که از جهان غیب آگاهى داشته باشد، او (امام هادى(ع)) خواهد بود». این سخن نتیجه تنها دیدار کوتاه او با امام بود.(9) 4. آگاهى از اسرار
براساس روایات فراوان، امام معصوم(ع) هر گاه بخواهد از چیزى که بر او پوشیده است، آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام على النقى(ع) نیز به سان دیگر پیشوایان، از غیب خبر مىداد، آینده را به وضوح مىدید. از درون افراد آگاه بود و زمان مرگ افراد را مىدانست.
«ابوالعباس احمد ابىالنصر» و «ابو جعفر محمد بن علویه» مىگویند: «شخصى از شیعیان اهلبیت(ع) به نام عبدالرحمان در اصفهان مىزیست. روزى از او پرسیدند: سبب شیعه شدن تو در این شهر چه بود؟ گفت: من مردى نیازمند، ولى سخنگو و با جرئت بودم. سالى با جمعى از اهل شهر براى دادخواهى به دربار متوکل رفتم. به در کاخ او که رسیدیم، شنیدیم دستور داده امام هادى(ع) را احضار کنند. پرسیدم: على بن محمد کیست که متوکل چنین دستورى داده؟ گفتند: او از علویان است و رافضىها او را امام خود مىخوانند. پیش خود گفتم شاید متوکل او را خواسته تا به قتل برساند. تصمیم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات کنم. مدتى بعد سوارى آهسته به کاخ متوکل نزدیک شد. باوقار و شکوهى خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهى مىکردند. به چهرهاش که نگاه کردم، محبّتى عجیب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقهمند شدم و از خدا خواستم که شرّ دشمنش را از او دور گرداند. او از میان جمعیت گذشت تا به من رسید. من در سیمایش محو بودم و برایش دعا مىکردم. مقابلم که رسید، در چشمانم نگریست و با مهربانى فرمود: خداوند دعاهاى تو را در حق من مستجاب کند، عمرت را طولانى سازد و مال و اولادت را بسیار گرداند.
وقتى سخنانش را شنیدم، از تعجب - که چگونه از دل من آگاه است؟ - ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمین افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسیدند چه شد. من کتمان کردم و گفتم: خیر است ان شاء اللَّه و چیزى به کسى نگفتم تا اینکه به خانهام بازگشتم. دعاى امام هادى(ع) در حق من مستجاب شد. خدا دارایىام را فراوان کرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نیز اکنون از هفتاد سال فزون شده است. من نیز امامت کسى را که از دلم آگاه بود، پذیرفتم و شیعه شدم.(10)
«خیران اسباطى» نیز در زمینه آگاهى امام از اسرار مىگوید: نزد ابوالحسن الهادى(ع)، در مدینه رفتم و خدمت ایشان نشستم. امام پرسید: از واثق (خلیفه عباسى) چه خبر دارى؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بیشتر و نزدیکتر است. اما الآن حدود ده روز است که او را ندیدهام. امام فرمود: مردم مدینه مىگویند: او مرده است. گفتم: ولى من از همه او را بیشتر مىبینم و اگر چنین بود، باید من هم آگاه مىبودم. ایشان دوباره فرمودند: مردم مدینه مىگویند او مرده! از تأکید امام براین کلمه فهمیدم منظور امام از مردم، خودشان هستند.
سپس فرمود: جعفر (متوکل عباسى) چه؟ عرض کردم: او در زندان و در بدترین شرایط است. فرمود: بدان که او هم اکنون خلیفه است. سپس پرسید: ابن زیّات(11) (وزیر واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتیبان او و فرمانبردارش هستند. امام فرمود: این قدرت برایش شوم بود. پس از مدتى سکوت فرمود: دستور خدا و فرمانهاى او باید اجرا شوند و گزیرى از مقدّرات او نیست. اى خیران، بدان که واثق مرده، متوکل به جاى او نشسته و ابن زیات نیز کشته شده است. عرض کردم: فدایت شوم، چه وقت؟! با اطمینان فرمود: شش روز پس از اینکه از آنجا خارج شدى».(12) 5 . سخنورى
گفتار امام، شیرین و سرزنش ایشان تکان دهنده بود. به گونهاى که آموزگارش در کودکى شیفته سخنورى او گردید. آن گاه که لب به سخن مىگشود، روح شنوندهاش را تازگى مىبخشید و چون او را عتاب مىکرد، کلامش چون شمشیرى آتشین از جملههاى نغز، پیکره دشمنش را شرحه شرحه مىکرد.
آن گاه که خصم براى عشرتطلبى خود از او مىخواهد شعرى بخواند تا بزم خود را با آن کامل کند، لب به سخن مىگشاید، چند بیت مىخواند و آن چنان آتشى از ترس در وجود او مىاندازد که بزم و عیشاش را تباه مىسازد و جهان را پیش چشمان شب پرست دشمن تیره و تار مىکند. امام مىسراید:
- بر بلنداى کوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالى که مردان نیرومند از آنان نگهبانى مىکردند، ولى کوههاى بلند هم به آنان کمکى نکرد.
- سرانجام پس از دوران شکوه و عزت از جایگاههاى خویش به زیر کشیده شده و در گودالهاى قبر افتادند و در چه جاى بد و ناپسندى منزل گرفتند.
- پس از آن که به خاک سپرده شدند و فریادگرى فریاد برآورد: کجاست آن دستبندها، تاجها و زیور آلات و آن لباسهاى فاخرتان؟
- کجاست آن چهرههاى ناز پرورده و پرده نشینتان؟
- قبرهاشان به جاى آنها ندا در مىدهد: بر آن چهرههاى ناز پرورده اکنون کرمها مىخزند.
- چه بسیار خوردند و آشامیدند، ولى اکنون پس از آن همه شکم بارگىها، خود، خوراک کرمها مىشوند.
مستى از سر متوکل پرید. جام شراب از دستش به زمین افتاد. تلوتلوخوران از ترس فریاد مىکشید. حاضران مىگریستند و متوکل، سخت حیران و وحشت زده، آن قدر گریست که ریشش خیس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچینند.(13) 6. مهربانى
امام بسیار مهربان بود و همواره در رفع مشکلات اطرافیان تلاش مىکرد و حتى گاه خودرا به مشقّت مىانداخت. آن هم در دورانى که شدت سختگیرىهاى حکومت بر شیعیان به اوج خود رسیده بود. «محمد بن على» از «زید بن على» روایت مىکند: «من به سختى بیمار شدم و شبانه، پزشکى براى درمان من آوردند. او نیز دارویى برایم تجویز کرد. فرداى آن روز هر چه گشتند، نتوانستند آن دارو را بیابند. پزشک دوباره براى مداواى من آمد و دید حالم وخیمتر شده است، ولى چون دید دارو را به دست نیاوردهام، ناامیدانه از خانهام بیرون رفت.
اندکى بعد فرستاده امام هادى(ع) به خانهام آمد. او کیسهاى در دست داشت که همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت:
ابوالحسن به تو سلام رساند و این دارو را به من داد تا برایت بیاورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود یابد.
دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندى بعد به کلى بهبود یافتم».(14) 7. احترام به اهل دانش
امام، به مردم به ویژه دانشمندان و اهل علم احترام فراوان مىگذاشت. در تاریخ آمده است: روزى امام در مجلسى نشسته بودند و جمعى از بنى هاشم، علویان و دیگر مردم نیز در آن مجلس حضور داشتند که دانشمندى از شیعیان وارد شد. او در مناظرهاى اعتقادى و کلامى، تعدادى از ناصبیان و دشمنان اهلبیت: را مجاب و رسوا ساخته بود. به محض ورود این شخص به مجلس، امام از جاى خود برخاست و به
نشانه احترام به سویش رفت و او را نزد خود در بالاى مجلس نشانید و با او مشغول صحبت شد. برخى از حاضران از این رفتار امام ناراحت شده و اعتراض کردند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داورى کنم، راضى مىشوید؟ گفتند: آرى. امام تلاوت فرمود: (اى کسانى که ایمان آوردهاید، هنگامى که به شما گفته شد: در مجلس جا براى دیگران باز نمایید، باز کنید. تا خداوند [رحمتش را ]برایتان گسترده سازد. و چون گفته شد برخیزید، برخیزید تا خداوند به مراتبى [منزلت ]مؤمنانتان و کسانى را که علم یافتهاند بالا برد)(15) و نیز فرموده است: (آیا کسانى که دانشمند هستند با آنان که نیستند برابرند؟)(16) خداوند مؤمن دانشمند را بر مؤمن غیر دانشمند مقدم داشته، همچنان که مؤمن را بر غیر مؤمن برترى داده است. آیا به راستى آنکه مىداند و آنکه نمىداند، مساوى است؟ پس چرا انکار و اعتراض مىکنید؟ خدا به این مؤمن دانشمند برترى داده است. شرف مرد به دانش اوست، نه به نسب و خویشاوندىاش. او نیز با دلایلى محکم که خدا به او آموخته، دشمنان ما را شکست داده است.(17) 8 . بخشش
بخشندگى با خون و گوشت اهل بیت: آمیخته بود. آنان همواره با بخششهاى خود، دیگران را به شگفتى وا مىداشتند. گاه آن قدر مىبخشیدند که رفتارشان در شمار معجزه به شمار مىآمد، تا آنجا که در این مقام در توصیف حضرت هادى(ع) مىگفتند: «انفاق امام هادى(ع) به قدرى بود که جز پادشاهان کسى توانایى انجام آن را نداشت و مقدار بخششهاى ایشان تا آن زمان از کسى دیده نشده بود و در جغرافیاى اندیشهها نمىگنجید».(18)
اسحاق جلاب مىگوید: «براى ابوالحسن(ع) گوسفندان بسیارى خریدم. سپس مرا خواست و از منزلش مرا به جایى برد که بلد نبودم و فرمود تا تمامى این گوسفندان را میان افرادى که خود دستور داده بود، پخش کنم».(19)
بى آنکه دیگران متوجه شوند، آنان را از نسیم بخشندگى خود مىنواخت و مورد تفقد قرار مىداد. گوسفندانى را مىخرید، با دست خود ذبح و بین نیازمندان توزیع مىکرد.(20) گاه نیز در حد توان خود و به همان اندازهاى که شخص در خواست کرده بود، به آنان بخشش مىکرد. «ابو هاشم جعفرى» مىگوید: «در تنگناى مالى بسیارى گرفتار آمده بودم تا آنجا که تصمیم گرفتم براى درخواست کمک نزد امام هادى(ع) بروم. هنگامى که خدمت امام رسیدم، پیش از آنکه سخنى بگویم، فرمود: اى اباهاشم! کدام یک از نعمتهاى خدا را مىخواهى شکر کنى؛ ایمانى که به تو داده که به وسیله آن بدن خود را از آتش دوزخ دور سازى و یا سلامتى و عافیتى که به تو ارزانى داشته که از آن در راه عبادت و بندگى خدا بهرهبرى، یا از آن قناعتى که به شما هدیه کرده تا در پى آن، از درخواست از مردم بى نیازتان کند؟
اى ابا هاشم! علّت آنکه من سخن آغاز کردم، آن است که گمان کردم مىخواهى از برخى مشکلات خود شکایت کنى. دستور دادهام دویست دینار طلا به شما بدهند که با آن مشقت را بر طرف سازى. آن را بگیر و به همان مقدار بسنده کن».(21) 9. سخت کوشى
امام على النقى(ع) پیشواى بزرگ شیعیان و بزرگ خاندان هاشم بود. درآمدهاى اسلامى همه به دست او مىرسید و مىتوانست از آن بهرهمند شود؛ چرا که حق او بود، ولى به سان پدران خود دوست داشت از حاصل دسترنج خود بهره گیرد و نیازهاى زندگى اش را با زحمت خود فراهم آورد. «على بن حمزه» مىگوید: «ابوالحسن(ع) را دیدم که به سختى مشغول کشاورزى است؛ به گونهاى که عرق از سر و رویش جارى است. از ایشان پرسیدم: فدایت شوم! کارگران شما کجایند [که شما این گونه خود را به زحمت انداختهاید]؟
در پاسخ فرمود: اى على بن حمزه! آن کس که از من و پدرم برتر بود، با بیل زدن در زمین خود روزگار مىگذراند. دوباره عرض کردم: منظورتان کیست؟ فرمود: رسول خدا، امیرمؤمنان و همه پدران و خاندانم خودشان کار مىکردند. کشاورزى ازجمله کارهاى پیامبران، فرستادگان، جانشینان آنها و شایستگان درگاه الهى است».(22) 10. بردبارى
شکیبایى از برجستهترین صفات مردان بزرگ الهى است؛ زیرا برخوردهاى آنان با مردم نادان بیشتر از همه است و آنان براى هدایت شان باید صبر پیشه سازند تا اینگونه دروازهاى از رستگارى را به رویشان بگشایند.
«بریحه عباسى»، گماشته دستگاه حکومتى و امام جماعت دو شهر مکه و مدینه بود. او از امام هادى(ع) نزد متوکل سخن چینى و سعایت کرد و براى او نگاشت: «اگر مکه و مدینه را مىخواهى، على بن محمد(ع) را از این دو شهر دور ساز؛ زیرا مردم را به سوى خود فرا خوانده و گروه بسیارى نیز به او گرایش یافته و از او پیروى مىکنند».
در اثر سعایتهاى بریحه، متوکل امام را از جوار پر فیض و ملکوتى رسول خدا(ص) تبعید کرد و ایشان را به سامرا فرستاد. در طول این مسیر، بریحه نیز با ایشان همراه شد.
در بین راه رو به امام کرد و گفت: «تو خود بهتر مىدانى که من عامل تبعید تو بودم. سوگندهاى محکم و استوار خوردهام که چنانچه شکایت مرا نزد امیرالمؤمنین (متوکل) و یا حتى یکى از درباریان و فرزندان او کنى، تمامى درختانت را در مدینه به آتش کشم و خدمتکارانت را بکشم و چشمهها و قناتهاى مزرعهات را ویران سازم. بدان که در تصمیم خود مصمم خواهم بود». امام(ع) با چهرهاى
گشاده در پاسخ بریحه فرمود: «نزدیکترین راه براى شکایت از تو، این بود که دیشب شکایت تو را به درگاه خدا عرضه کنم و من شکایتى را که نزد خدا کردهام، نزد غیر خدا و پیش بندگانش عرضه نخواهم کرد».
بریحه که رأفت و بردبارى امام را در مقابل سعایتها و موضع زشتى که در برابر امام گرفته بود دید، به دست و پاى حضرت افتاد و با تضرع و زارى از امام درخواست بخشش کرد. امام نیز با بزرگوارى تمام فرمود: «تو را بخشیدم!»(23) 11. شکوه و هیبت
از آنجا که امام معصوم، کانون تجلى قدرت و عظمت پروردگار و معدن اسرار الهى و قطب عالم امکان است، قداست معنوى و شکوه و وقار بسیار دارد. در زیارت جامعه کبیره از زبان امام هادى(ع) مىخوانیم:
«هر بزرگ و صاحب شرافتى در برابر بزرگوارى شما و شرافتتان سر فرود آورده و هر خود بزرگ بینى به اطاعت شما گردن نهاده است. هر زورگویى در برابر برترى شما فروتن شده و همه چیز در برابر شما خوار و ذلیل است».(24)
«محمد بن حسن اشتر» مىگوید: «من همراه پدرم، بیرون کاخ متوکل با جمعى از علویان، عباسیان و جعفریان ایستاده بودیم که امام هادى(ع) آمد. تمام مردم براى اداى احترام و بزرگداشت ایشان از مرکبهاى خود پایین آمدند و صبر کردند تا ایشان وارد کاخ شود. پس از آن، برخى زبان به گلایه گشودند و گفتند: چرا ما باید به این پسر بچه احترام بگذاریم و از مرکبهایمان به احترامش پیاده شویم؟ نه شرافت او از ما بیشتر است و نه بزرگسالتر از ماست. به خدا سوگند که وقتى بیرون آمد، دیگر از مرکب هایمان پیاده نمىشویم.
ابو هاشم جعفرى در رد سخن آنها گفت: به خدا سوگند که همگى شما با خوارى و خفت پیاده خواهید شد. پس از مدتى، امام از کاخ متوکل بیرون آمد. صداى تکبیر و تهلیل مردم به آسمان برخاست و همگى مردم، حتى آنان که گلهمند بودند، از اسب هایشان پیاده شدند. آن گاه ابو هاشم رو به آنان کرد و گفت: شما که گفتید به او احترام نمىگذارید و سوگند یاد کردید که از مرکب هایتان پیاده نمىشوید؟! آنها که نتوانسته بودند هیبت و جلال امام را نادیده انگارند، سرافکنده پاسخ دادند: به خدا سوگند، بىاختیار از مرکب پیاده شدیم».(25) پاورقی ها:پىنوشتها: - 1) مناقب آل ابى طالب، ابو جعفر محمد بن على ابن شهر آشوب السروى المازندرانى، بیروت، دار الاضواء، بى تا، ج 4، ص 401. 2) فصول المهمة فى معرفة الائمة، ابن صباغ مالکى، بیروت، دارالاضواء، 1409 ق، ج 2، ص 268. 3) ائمتنا، على محمد على دخیلّ، بیروت، دار مکتبة الامام الرضا، چاپ ششم، 1402 ق، ج 2، ص (ع)21. 4) همان، ص 257. 5) همان، ص 217 ؛ اصول کافى، محمد بن یعقوب الکلینى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ق، ج 1، ص 502؛ بحار الانوار، محمد باقر المجلسى، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 211. 6) الفصول المهمة، ص 267. 7) دلائل الامامة، محمد بن جریر بن رستم الطبرى، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1369 ق، ص 219 ؛ اصول کافى، ج 1، ص 230 ؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4 ص 406. 8) بحار الانوار، ج 50، ص 130. 9) دلائل الامامة، ص 221. 10) سفینة البحار، شیخ عباس قمى، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بىجا، ج 2، ص 240. 11) او وزیر معتصم و واثق بود که مخالفان را در تنورى مىانداخت که کف آن میخهاى آهنى بزرگى قرارداشت. مردم به شدت از او متنفر بودند. متوکل بعد از به قدرت رسیدن او را در همان تنور انداخت. على بن الحسین المسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، برگردان: ابوالقاسم پاینده، تهران،انتشارات علمى و فرهنگى، 0(ع)13، چاپ چهارم، ج 2، ص 489. 12) الارشاد، محمد بن محمد بن النعمان المفید، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 ش، ج 2، ص 424؛ کشف الغمة فى معرفة الائمه، على بن عیسى الاربلى، تهران، دار الکتب الاسلامیة، بى تا، ج 3، ص 236. 13) تذکرة الخواص، ابن الجوزى، تهران، مکتبة النینوى الحدیثه، ص 361 ؛ بحار الانوار، ج 50، ص 211. 14) الارشاد، ج 2، ص 433. 15) مجادلة: 11. 16) زمر: 9 17) الإحتجاج، احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، قم، انتشارات اسوه، 1416، چاپ دوم، ج 2، ص309. 18) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 409. 19) اصول کافى، ج 1، ص 498. 20) اعیان الشیعة، سید محسن امین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بىتا، ج 2، ص 37. 21) بحار الانوار، ج 50، ص 129. 22) من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، بیروت، دارالصعب، بى تا، ج 3، ص 216. 23) اثبات الوصیة، على بن الحسین المسعودى، تهران، کتاب فروشى اسلامیه، 1343 ش، ص 196. 24) مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمى، قم، انتشارات اسوه، 1379 ش، چاپ چهارم، زیارت جامعه کبیره. 25) حیاة الامام على الهادى(ع)، باقر شریف قرشى، بیروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1402 ق، ص 24.