امامان راز داران خداوند
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
زیارت جامعه کبیره یکدوره معارف مربوط به امامشناسى از نگاه اهلبیت(ع) است، در این مقالات به شرح و توضیح فرازهاى بلند این زیارت پرداختیم و اینک شرح فرازى دیگر: «و حفظة سر اللّه».
سلام بر شما امامان که حافظان اسرار الهى هستید مىپردازیم.
این مضمون در منقبت اهل بیت(ع) در فرازهاى دیگر این زیارت نیز آمده است «و اختارکم لسرّه» «مؤمن بسرّکم» «فبحق من ائتمنکم على سرّه» شرح واژهها
ابتدا به شرح واژهها پرداخته و سپس به تفسیر جمله مىپردازیم.
واژه «حفظة» جمع "حافظ" است. حافظ از ریشه "حفظ" بمعناى نگاهداشتن و ضبط و به یاد سپردن است «... و یرسل علیکم حفظة...»(1) و مراقبانى بر شما مىفرستد... مراد از حفظة در این آیه فرشتگانى هستند که مأمور نگهدارى حساب اعمال انسانها هستند. «حفیظ» هم از همین ریشه است یعنى کسى که به طور مداوم مراقب حفظ چیزى باشد... فما ارسلناک علیهم حفیظاً(2) ما شما را نفرستادیم تا مدام مراقب آنها باشى، بنابراین در واژه حفظ نگهبانى و نگهدارى قرار داده شده است.
واژه "سرّ" معناى مصدرى آن بمعناى پوشاندن و مخفى کردن است (3) و به معناى اسم مصدرى: امر نهان است. در صحاح گوید: «السرّ الّذى یکتم»(4) از همین رو به آمیزش (سرّ) گفته مىشود چون امرى است که غیر علنى صورت مىپذیرد.
اسرار بمعناى نهان کردن است «...ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسراراً؛(5) یعنى هم بطور علنى و هم آشکار ابلاغ رسالت کردم. سریره هم از همین ریشه است بمعناى امر پوشیده جمع آن سرائر است «یوم تبلى السرائر؛(6) روزى که اسرار پنهان آشکار مىشود.» این واژه در زبان فارسى هم به معناى فوق است اسرار یعنى رازها، نهانىها:
بشنو از این پرده و بیدار شو
خلوتى پرده اسرار شو(7)
پیر در معراج خود چون جان بداد
در حقیقت محرم اسرار شد(8)
در این فراز امامان(ع) را نگهبانان و نگهداران اسرار الهى مىخوانیم این جمله در متن خود دو مطلب دارد: 1- آنکه در این جهان ذات مقدّس ربوبى را اسرارى است 2- آنکه امامان حافظان این اسرارند . اسرار جهان هستى
امّا مطلب اول: تردیدى نیست که تمام واقعیتهاى جهان هستى آن نیست که با یکى از حواس پنجگانه احساس مىکنیم بلکه در این جهان هزاران راز پنهان است که تاکنون بشر به آن دست نیافته است و نخواهد یافت «...و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلا...؛(9) و جز اندکى از دانش به شما داده نشده است.» این واقعیتى است که معلومات بشر نسبت به مجهولات وى جز قطرهاى در برابر دریائى بیکران بیش نیست. درست است که بشر تاکنون گامهاى موفقیتآمیزى براى کشف حقایق و اسرار جهان هستى برداشته است اما در عین حال تردیدى نیست که کاروان علمى بشر هنوز اندرخم یک کوچه است و بشر تا امروز تنها الفبائى از کتابهاى فراوان و قطور علم و دانش را آموخته ولى از متن کتاب و حقایق و حقایق بسیارى که در آن نهفته است هنوز خبرى در دست نیست.
تازه اینها اسرار مربوط به جهان مادّى است.
اما اسرار معنوى و حقایق آن سوى حس آنقدر فراوان است که حتى نباید خیال دسترسى به همه آنها را داشت. ذات مقدس ربوبى برخى از این اسرار را فقط نزد خود دارد و برخى دیگر را براى برگزیدگان خود بیان کرده است که البته این اعطاء بر حسب قابلیتها است که قابلیتها گوناگون است «... انزل من السماء ماءاً فسالت اودیة بقدرها...؛(10) خداوند از آسمان آبى فرستاد و آب در درهها و نهرها به اندازه وسعت و گنجایش آنها جارى شد» همانگونه که باران از آسمان مىبارد هر نقطه به اندازه لیاقت و شایستگى از آن بهرهمند مىشود، سرزمین جانها نسبت به معنویت و گرفتن جلوههاى معنوى متفاوتند. پیامبر گرامى (ص) استعداد و شایستگى افراد را به معادن زیر زمین تشبیه کرده که برخى طلا و برخى دیگر نقره است آنجا که فرموده است: «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة»(11) امیر مؤمنان على(ع) در سخن معروف خود به کمیل فرمود: «ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها...؛(12) قلوب و ارواح مردم ظرفهائى هستند بهترین آنها وسیعترین آنهاست. بر این اساس است که ظرفیت سلمان بگونهاى است و ظرفیت ابىذر بگونه دیگر تا جائى که در روایتى از حضرت امام صادق(ع) رسیده است که: «لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لقال رحم الله قاتل سلمان؛(13) اگر ابوذر مىدانست آنچه را که در قلب سلمان است مىگفت خداى قاتل سلمان را رحمت کند» داستان راز آلود حضرت موسى و خضر گویاى اختلاف قابلیتها در گیرندگى اسرار الهى است. امامان (ع) حافظان اسرار الهى
با توجه به آنکه بالاترین ظرفیتها از آن معصومین(ع) است و پیامبر و امامان گل سرسبد معصومین هستند، بیشترین ظرفیتها را براى گیرندگى اسرار حق دارند بدین ترتیب آنها حافظان اسرار الهى هستند.
اینکه در برخى روایات از معصومین(ع) مىخوانیم که «حدیث آنها صعب» است. شاید مراد همین باشد که برخى از مطالب آنها اسرارى است که بیان شده و هر کس را یاراى فهم آن نیست. در اصول کافى بابى تحت این عنوان منعقد شده که «فیما جاء ان حدیثهم صعب مستصعب» و 5 روایت در این باب آورده است از جمله آنکه حضرت امام باقر(ع) از نبى اکرم(ص) نقل مىفرمایند که: «ان حدیث آل محمد(ص) صعب مستصعب لایؤمن به الّا ملک مقرّب او نبى مرسل او عبد امتحن اللّه قلبه للایمان فما ورد علیکم من حدیث آل محمد(ص) فلانت له قلوبکم و عرفتموه فاقبلوه و ما اشمأزت منه قلوبکم و انکرتموه فردّوه الى اللّه و الى الرسول و الى العالم من آل محمد(ص) و انها الهالک ان یحدث احدکم بشىء منه لایحتمله فیقول و اللّه ما کان هذا و اللّه ماکان هذا و الانکار هو الکفر؛(14) حدیث آل محمد(ص) صعب مستصعب است (صعب یعنى دشوار و سرکش، مستصعب مبالغه در آن است یعنى بسیار دشوار) جز فرشته مقرّب یا پیغمبر مرسل یابنده ایکه خدا دلش را به ایمان آزموده به آن ایمان نمىآورد پس هر حدیثى که از آل محمد(ص) به شما رسید و در برابر آن آرامش دل یافتید و آنرا آشنا دیدید بپذیرید و هر حدیثى که دلتان از آن رمید و نا آشنایش دیدید آنرا بخدا و پیامبر و عالم آل محمد (ص) رد کنید همانا هلاک شده کسى است که حدیثى را که تحمل ندارد برایش بازگو کنند و او بگوید بخدا این چنین نیست، بخدا این چنین نیست، بخدا این چنین نیست و انکار مساوى با کفر است.» یکى از معانى صعب مستصعب بودن اینست که برخى از احادیث اهل بیت(ع) اسرار الهى است که به عنوان ودیعه نزد آنان نهاده شده است.(15)
در روایتى حضرت امام صادق(ع) امام معصوم را چنین معرفى مىکند: «...استودعه سرّه و استحفظه علمه و استخبأه حکمته و انتدبه لعظیم امره و احیا به مناهج سبیله و فرائضه و حدوده...؛(16)...راز خود را بدو سپرد و بر علم خویش نگهبانش کرد و حکمتش را در او نهفت و سرپرستى دینش را از او خواست و براى امر بزرگش او را طلبید و راههاى روشن و احکام و حدود خویش را با او زنده کرد.»
راز داران از یاران ائمه
این حافظان اسرار الهى برخى را که قابل مىدیدند اسرار را به آنها مىآموختند و هر که را شایسته نمىدیدند اسرار را برایشان نمىگفتند. اسرار از مصادیق بارز حکمت است، خود مىفرمودند حکمت را به نا اهل نیاموزید پیامبر گرامى(ص) فرمود: «و اضع العلم عند غیر اهله کمقلّد الخنازیر الجوهر و اللؤلؤ و الذهب؛(17) کسى که دانش را به نااهلان بسپارد چونان کسى است که گوهر مروارید و طلا را به گردن خوکان بیاویزد.»
در روایتى از حضرت امیرمؤمنان على(ع) رسیده است: «ان الحکماء ضیعوا الحکمة لما وضعوها عند غیر اهلها؛(18) حکیمان آنگاه حکمت را تباه کردند که آن را در اختیار نااهلان گذاردند.»
پیامبر و اهل بیت (ع) آنان را که «اهل» مىدیدند، اسرار مىآموختند، پیامبر اسرار فراوانى را به امیرمؤمنان على(ع) آموخت. از روایات استفاده مىشود که امیرمؤمنان على(ع) وقت مخصوصى براى این جهت نزد پیامبر(ص) داشت مولى على(ع) فرمود: «کانت لى ساعة من رسول اللّه (ص) من اللیل ینفعنى اللّه عزّ و جلّ بما شاء ان ینفعنى بها؛(19) شب هنگام ساعتى از وقت پیامبر(ص) براى من بود و خداوند هر نفعى را که مىخواست به من برساند در این وقت مىرساند.»
در برخى از حکمتهاى منسوب به حضرت آمده است:
«و لقد علمتم انه کان لى منه مجلس سرّ الایطلع علیه غیرى؛(20) به یقین مىدانید که من با پیامبر خدا نشستهاى خصوصى داشتم که جز من هیچکس بر محتواى آن آگاهى نداشت.»
در این باره روایات فراوان است پژوهشگران به مصادر مربوطه مراجعه فرمایند.(21)
از کسانى که در تاریخ به عنوان صاحب سرّ پیامبر(ص) نامیده شده خذیفة بن یمان است، او از یاران برجسته پیامبر خدا است اصحاب رجال او را از انسانهاى با شخصیت، صحابى بزرگ پیامبر خدا راز دار پیامبر و داناترین مردم به منافقان ستودهاند. پیامبر(ص) نامهاى منافقان را چون رازى به او فرمود و براى او پرده از فتنههاى بعد از خویش تا روز قیامت برداشت.(22)
امامان نیز هر کدام در بین اصحاب خود کسانى را مىیافتند که از ظرفیت بیشترى نسبت به دیگران در این رابطه برخوردار بودند، بر این اساس اسرارى براى آنها مىگفتند به عنوان نمونه در بین اصحاب امیرمؤمنان على(ع) میثم تمار و رشید هجرى از این قبیلاند.
میثم بن یحیى تمار اسدى از یاران مولى على(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) است او در محضر مولى على(ع) به جایگاه بالاى عالم رسیده بود تا آنجا که او را عالم به مرگها و حوادث مىدانستند مولى على(ع) او را از چگونگى شهادت و رنج کشیدنش در راه خدا آگاه ساخته بود و او این حقیقت شکوهمند را در پیش روى قاتل جلّاد باز گفت او نماد استوارى در راه حق و استقامت و دفاع از ولایت است. او راوى درد دل مولى على(ع) با چاه است «شهید اول» روایت کرده است که شبى از شبها امیرمؤمنان على علیه السلام مرا با خود از کوفه بیرون برد تا به مسجد جعفى رسیدیم حضرت آنجا چهار رکعت نماز و بعد از آن دعائى خواند آن گاه به مسجد رفت و صورت به خاک گذاشت و صد مرتبه گفت العفو العفو سپس برخاست و از مسجد بیرون رفت من هم همراه حضرت بیرون رفتم تا رسید به صحرا خطى کشید براى من و فرمود از این خط تجاوز مکن و گذاشت مرا و رفت و آن شب شب تاریکى بود من با خود گفتم چرا مولایت را تنها گذاشتى با این همه دشمنان، پیش خدا و پیامبر(ص) چه عذرى خواهى داشت، با خود گفتم به خدا قسم در پى حضرت خواهم رفت تا از حضرت پاسدارى کنم اگر چه مخالف امر او باشد، در پى حضرت رفتم دیدم حضرت سرخود را تا نیمى از بدن در چاهى کرده و با چاه گفتگو مىکند همین که احساس کرد کسى آمده فرمود تو کیستى، گفتم میثمم! فرمود، چرا از خطى که ترسیم کردم تخطى کردى، عذرم را گفتم که بر جان شما ترسیدم، دلم طاقت نیاورد فرمود آیا شنیدى چیزى از آنچه گفتم، عرض کردم نه مولاى من فرمود اى میثم:
و فى الصدر لبانات
اذا ضاقت لهاصدرى
در سینه خواسته هائى هست
که هرگاه سینهام از آنها به تنگ آید
نکت الارض بالکف
و ابدیت لها سرّى
با دست زمین را مىکنم
و رازهایم را به آن مىگویم
فمهما تنبت الارض
فذاک النبت من بذرى(23)
پس هرگاه زمین چیزى برویاند
آن گیاه از بذرهاى راز من است
رشید هجرى از خواص یاران مولى على(ع) است. او را از یاران امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نیز بر شمردهاند. مولى او را بزرگ مىشمرد و به او رشید بلایا مىگفت نگاه نافذ او به فراسوى ظاهر دنیا راه یافته بود و از این رو او را عالم به حوادث گذشته و آینده دانستهاند. (24)
ابن زیاد دستور داد دست و پاى این بزرگ مرد را بریدند، دختر رشید مىگوید او را به خانه آوردیم گفتم پدرم فدایت شوم آیا از این مصیبت درد و رنجى هم مىکشى؟ گفت دخترکم به خدا سوگند نه! تنها مانند وقتى است که در تنگناى شلوغى گرفتار شوى، همسایهها و آشنایان براى همدردى مىآمدند رشید گفت کاغذ و دواتى بیاورید تا آنچه مولایم امیرمؤمنان به من یاد داده است برایتان به یادگار بنهم. پس کاغذ و دوات برایش آوردند و به گفتن و املاى اخبار و وقایع و فتنههاى آینده آغاز کرد و آنها را از امیرمؤمنان شنیده بود و به او اسناد مىداد. این موضوع به گوش ابن زیاد رسید او هم حجامتگرى را در پى او فرستاد تا زبانش را ببرد پس رشید شب همان روزى که زبانش را بریدند به شهادت رسید.(25) نقل کردهاند که روزى مثیم تمار از مجلس بنى اسد مىگذشت ناگاه حبیب بن مظاهر از شهداى کربلا به او رسید ایستادند و با یکدیگر طولانى سخن گفتند «حبیب بن مظاهر» گفت گویا مىبینم پیرمردى که قسمت جلوى سرش مو ندارد و شکمى فربه دارد و خربزه و خرما فروش است، او را دستگیر کنند و به جرم محبت اهلبیت(ع) بدارش بکشند و شکمش را بدرند یعنى میثم! «میثم» گفت من نیز مردى را مىشناسم سرخ رو که دو گیسو دارد و براى یارى فرزند پیامبر(ص) به میدان مىآید او را به قتل مىرسانند و سرش را دور کوفه مىگردانند، یعنى حبیب! هنوز مجلس به پایان نرسیده بود رشید از راه رسید از میثم و حبیب پرسید گفتند اینجا بودند سخنانى بین آنها رد و بدل شد و رفتند رشید گفت خدا رحمت کند میثم را این را فراموش کرد بگوید که: بگوید آن کسى که سر او را خواهد آورد جایزه او را صد درهم از دیگران زیاده خواهند داد...(26).
اینها اندکى از رازهاى مولى على(ع) به این امانتداران اسرار حضرت است که مجاز به گفتن آن بودند. خدا مىداند چه مقدار اسرار اینان در سینه داشتند و با خود به گور بردند.
در حالات امامان برخى از مورخان بابى تحت عنوان «باب احوال بوابه» است که یاران خاص و حاملان اسرار امامان را معمولاً در این باب آوردهاند. از اینان جابر بن یزید جعفى است که از بزرگان روات مورد وثوق است او از جمله حاملان اسرار امامان ما و حافظان گنجینه اخبار آنان است او گفته است امام باقر نود هزار حدیث به من آموخته که تاکنون آنها را براى احدى روایت نکرده و نخواهم کرد، او مىگوید: روزى به امام باقر(ع) عرض کردم بار سنگینى از این اسرار به من آموختهاى که تاکنون با احدى در میان نگذاشتهاى گاهى این اسرار جانم را به آشوب مىکشد به حدى که چیزى شبه جنون مرا فرا مىگیرد!! حضرت فرمود جابر هرگاه چنین حالى به تو دست داد سر به بیابان بگذار به کوهها برو آنجا گودالى بکن سر در آن بنه و بگو مرا حدیث کرد محمد بن على به فلان و...(27)
گفتنى است ویژگى برجسته این حاملان اسرار راز دارى آنهاست:
بر لبش قفل است و در دل رازها
لب خموش است و دل پر از آوازها
عارفان که جام حق نوشیدهاند
رازها دانسته و پوشیدهاند
هرکه را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند(28)
که اینان تربیت شده گان وارسته مکتب اند و آموزش مکتب باینان راز دارى است.
در روایتى حضرت امام باقر(ع) فرمود: «و اللّه انّ احبّ اصحابى الىّ اورعهم و افقههم و اکتمهم لحدیثنا»(29)
به خدا قسم محبوبترین یارانم نزد من با تقواترین آنها و فقیهترین و کسى است که نسبت به احادیث ما راز دارتر باشد.
در روایتى حضرت امام صادق(ع) فرمود: «کتمان سرّنا جهاد فى سبیل اللّه؛(30) پوشاندن سرّ ما جهاد در راه خداست.»
این کتمان اسرار برخى مربوط به اسرار سیاسى است که اگر لو مىرفت امامان(ع) گرفتار مىشدند، در روایتى حضرت امام صادق(ع) فرمود: «ما قتلنا من اذاع حدیثنا قتل خطأ ولکن قتلنا قتل عمد؛(31) کسى که حدیث ما را فاش کند ما را به خطا نکشته بلکه عمداً کشته است.» و برخى معارف بلندى است که عامه کشش فهم آنها را ندارند و چه بسا همین سبب انکار و در نتیجه آسیب دیدن دینشان باشد که در عرصه دین قطعاً باید این ظرفیتها را در نظر گرفت، هم در عرصه نظرى باید این ملاحظهها را داشت، هم در عرصه عملى.
در روایتى از «سراج» خادم امام صادق(ع) آمده که وقتى حضرت در «حیره» بود مرا با جماعتى از دوستانش پى کارى فرستاد، ما رفتیم سپس وقت نماز عشاء اندوهگین مراجعت کردیم بستر من در گودى زمینى بود که در آنجا منزل کرده بودیم من با حال خستگى و ضعف آمدم خود را انداختم، در آن میان امام صادق(ع) آمد و فرمود نزد تو آمدیم، من نشستم و حضرت هم سربسترم نشست و از کارى که مرا دنبالش فرستاده بود پرسید، من هم گزارش دادم حضرت حمد خدا کرد سپس از گروهى سخن به میان آمد من عرض کردم قربانت گردم ما از آنها بیزارى مىجوئیم زیرا آنها به آنچه ما عقیده داریم عقیده ندارند حضرت فرمود: آنها ما را دوست دارند و چون عقیده شما را ندارند از آنها بیزارى مىجوئید گفتم آرى فرمود ما هم عقایدى داریم که شما ندارید پس سزاوار است که ما هم از شما بیزارى بجوئیم؟ عرض کردم نه قربانت گردم. فرمود نزد خدا هم حقایقى است که نزد ما نیست گمان دارى خدا ما را طرد مىکند، گفتم نه بخدا قربانت گردم پس ما چه کنیم؟ حضرت فرمود آنها را دوست بدارید و از آنها بیزارى مجوئید.
«ان من المسلمین من له سهم و منهم من له سهمان و منهم من له ثلاثة اسهم و منهم من له اربعة اسهم و منهم من له خمسة اسهم و منهم من له ستة اسهم و منهم من له سبعة اسهم.
زیرا که برخى از مسلمین یک سهم و برخى دو سهم و برخى سه سهم و برخى چهار سهم و برخى پنج سهم و برخى شش سهم و برخى هفت سهم از ایمان را دارند.
پس سزاوار نیست که صاحب یکسهم را بر آنچه صاحب دو سهم دارد وادارند و نه صاحب دو سهم را بر آنچه صاحب سه سهم دارند و نه صاحب سه سهم را بر آنچه صاحب چهارسهم دارد و نه صاحب چهار سهم را بر آنچه پنج سهم دارد و نه صاحب پنج سهم را بر آنچه صاحب شش سهم دارد و نه صاحب شش سهم را برآنچه صاحب هفت سهم دارد وا دارند یعنى از مقدار استعداد و طاقت هر کسى بیشتر نباید متوقع بود. آنگاه امام مثل نصرانى تازه مسلمان را ذکر کردند که مسلمانى همسایهاى نصرانى داشت او را به اسلام دعوت کرد و زیبائیهاى اسلام را براى او تشریح کرد سرانجام او مسلمان شد سحرگاه نزد تازه مسلمان رفت و در زد او گفت کیست؟ او گفت من فلانى هستم گفت چه کار دارى گفت وضو بگیر و جامه هایت را بپوش و همراه ما به نماز بیا. او وضو گرفت و جامههایش را پوشید و همراه او شد تا آنکه نماز بسیارى خواندند و سپس نماز صبح را خواندند و بودند تا صبح روشن شد نصرانى دیروز و مسلمان امروز برخاست تا به خانهاش برود آن مرد گفت کجا مىروى؟ روز کوتاه است و چیزى تا ظهر باقى نمانده همراه او نشست تا نماز ظهر را هم گذاردند باز آن مرد گفت بین ظهر و عصر مدت کوتاهى است و او را نگه داشت تا نماز عصر را هم خواندند سپس برخاست تا به منزلش برود آن مرد گفت اکنون آخر روز است و از اولش کوتاهتر است او را نگه داشت تا نماز مغرب را هم گزاردند بازخواست به منزلش برود باو گفت یک نماز بیش باقى نمانده ماند تا نماز عشاء را هم خواند آنگاه از هم جدا شدند، چون سحرگاه شد نزدش آمد و در زد و گفت کیستى! گفت من فلانى هستم، گفت چه کار دارى گفت وضو بگیر و جامههایت را بپوش و بیا با ما نمازگزار تازه مسلمان گفت براى این شخص بیکارتر از من پیدا کن که من مستمند و عیالوارم! سپس امام صادق(ع) فرمود: «ادخله فى شىء اخرجه منه او قال ادخله من مثل ذه و اخرجه من مثل هذا» او را در دینى وارد کرد که از آن بیرونش آورد( زیرا با این روش او را دوباره به نصرانیت کشاند) یا آنکه فرمود: او را در چنین سختى و فشار قرار داد و از چنان دین محکم و مستقیم خارج کرد.(32)
از این روایت بلند و ارزشمند نکاتى استفاده مى شود: اختلاف سلیقهها
1- آنکه نباید اختلاف سلیقهها، اختلاف نظرها، اختلاف برداشتها سبب جدائى دوستان از یکدیگر گردد، وقتى هدف یکى است این اختلافها مضر نیست، آنچه مضر است اختلاف هدف است که از آن تعبیر به «تفرقه» مىشود. آنها که در هدف واحد مقدّس مشترکند «خودى اند» و نباید اختلاف سلیقهها و اختلاف برداشتها آنها را از یکدیگر جدا کند. از مفهوم این روایت استفاده مىشود که باید با «غیر خودىها» مرز داشت. از آغاز اسلام این اختلاف کششها و سلیقهها بوده در عین حال برادرىها هم بوده است در روایتى از حضرت امام صادق(ع) مىخوانیم قال: «ذکرت التقیة یوماً عند على بن الحسین(ع) فقال و اللّه لوعلم ابوذر ما فى قلب سلمان لقتله و لقد آخا رسول اللّه(ص) بینهما فما ظنکم بسائر الخلق؛(33) روزى نزد حضرت سجاد(ع) سخن از تقیه به میان آمد آن حضرت فرمود بخدا اگر ابوذر مىدانست آنچه در دل سلمان است او را مىکشت با اینحال پیامبر میان آن دو برادرى برقرار کرد پس درباره مردم دیگر چه گمان دارید.»
مرحوم علامه مجلسى در ذیل حدیث مىگوید: مقصود آن است که اگر آنچه در دل سلمان بود از مراتب معرفت خدا و پیامبر(ص) و مسائل غامض قضا و قدر و امثال آن اگر آنها را به ابوذر مىگفت ابوذر او را به دروغ و ارتداد نسبت مىداد و محکوم به قتلش مىدانست و یا آن مطالب را به دیگران مىگفت و آنها سلمان را مىکشتند چنانکه خود سلمان (ره) در خطبه خود گوید: علم زیادى بمن عطا شده اگر همه آنچه را مىدانم به شما بگویم دستهاى مىگویند سلمان دیوانه شده و دستهاى مىگویند خدایا کشنده سلمان را بیامرز این یک احتمال در معناى حدیث .
احتمال دیگر آن است فاعل «قتله» علم باشد و ضمیر مفعولى به ابوذر برگردد یعنى علومى که سلمان به ابوذر مىگفت او را مىکشت زیرا تحمل نمىکرد و انکار مىورزید و یا آنکه تحمل کتمانش را نداشت و به مردم مىگفت و او را مرتد و کافر مىدانستند و مىکشتند.(34)
به نظر مىرسد، این پیام حدیث پیام روز جامعه اسلامى ما باشد که به مجرد اختلاف سلیقه به طرد یکدیگر نپرداخته و سبب نگردد که شکاف در بین نیروهاى خودى پدید آید.
2- آنکه ظرفیتها مختلف است امام تا 7 سهم از دین را ذکر کرده است به نظر مىرسد، عدد 7 اینجا یا مثال است یا نماد تکثیر است باید در تبلیغ دین این ظرفیتها را در نظر گرفت و از هر کس به اندازه کششى که دارد توقع داشت.
3- آنکه بد مطرح کردن دین و عرضه آن کمتر از تخریب آن نیست بر این اساس امام(ع) با ذکر داستان نصرانى تازه مسلمان شده در پى آن است که به همه مبلغان دین بگوید که دین را درست مطرح کنید، دین را به گونهاى مطرح نکنید که مردم آن را مزاحم زندگى خود ببینند که دین «سمحه سهله» است نه تنها بن بست در زندگى ایجاد نمىکند بلکه تنگناها را برمى دارد و گشایش معقول در زندگى پدید مىآورد.
سلام بر امامان که راز دار اسرار الهى بودند و این نشان دهنده قرب ویژه آنها به حضرت حق جلّ و علاست که اگر این چنین نبودند خداوند این افتخار را به آنها نمىداد که حاملان اسرار الهى باشند اللهم اجعل محیاى محیا محمّد و آل محمّد و مماتى ممات محمّد و آل محمّد آمین یا رب العالمین. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. سوره انعام، آیه 61. 2. سوره نساء، آیه 80. 3. مقائیس اللغة، ج 3، ص 67، السین و الراء یجمع فروعه اخفاء الشىء. 4. صحاح اللّغة، ج 2، ص 681، و السرّ الّذى یکتم والجمع اسرار. 5. سوره نوح، آیه 9. 6. سوره طارق، آیه 9. 7. از نظامى. 8. از عطار. 9. سوره اسراء، آیه 85. 10. سوره رعد، آیه 17. 11. بحارالانوار، ج 4، ص 405. 12. نهج البلاغه، حکمت 127. 13. روضة المتقین، ج 5، ص 425. 14. اصول کافى، ج 1، ص 401. 15. مصابیح الانوار، ج 1، ص 344. 16. اصول کافى، ج 1، ص 204. 17. سنن ابن ماجه، ح 224.- میزان الحکمة کلمه «حکمت». 18. قصص انبیاء، ص 160، میزان الحکمه کلمه حکمت. 19. مسند احمد حنبل، ج 1، ص 317، موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 10، ص 14. 20. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید معتزلى، ج 20، ص 316. 21. به موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 10، مراجعه کنید. 22. سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 364، تهذیب الکمال، ج 5، ص 500. 23. منتهى الآمال، ج 1، ص 401 و ص 402 «انتشارات هجرت». 24. رجال کشى، ج 1، ص 291. 25. رجال کشى، ج 1، ص 290، امالى طوسى، ص 165، اختصاص شیخ مفید، ص 77. 26. منتهى الآمال، ج 1، ص 371. 27. رجال کشى، ص 194، ح 343 - سفینة البحار، ج 1، ص 361 «چاپ بنیاد پژوهشهاى اسلامى مشهد». 28. از مولوى. 29. اصول کافى، ج 2، ص 223. 30. بحارالانوار، ج 75، ص 70. 31. اصول کافى، ج 2، ص 370، ح 4. 32. اصول کافى، ج 2، ص 43، باب درجات الایمان. 33. اصول کافى، ج 1، ص 401. 34. مرآة العقول، ج 4، ص 317 و 318.
سلام بر شما امامان که حافظان اسرار الهى هستید مىپردازیم.
این مضمون در منقبت اهل بیت(ع) در فرازهاى دیگر این زیارت نیز آمده است «و اختارکم لسرّه» «مؤمن بسرّکم» «فبحق من ائتمنکم على سرّه» شرح واژهها
ابتدا به شرح واژهها پرداخته و سپس به تفسیر جمله مىپردازیم.
واژه «حفظة» جمع "حافظ" است. حافظ از ریشه "حفظ" بمعناى نگاهداشتن و ضبط و به یاد سپردن است «... و یرسل علیکم حفظة...»(1) و مراقبانى بر شما مىفرستد... مراد از حفظة در این آیه فرشتگانى هستند که مأمور نگهدارى حساب اعمال انسانها هستند. «حفیظ» هم از همین ریشه است یعنى کسى که به طور مداوم مراقب حفظ چیزى باشد... فما ارسلناک علیهم حفیظاً(2) ما شما را نفرستادیم تا مدام مراقب آنها باشى، بنابراین در واژه حفظ نگهبانى و نگهدارى قرار داده شده است.
واژه "سرّ" معناى مصدرى آن بمعناى پوشاندن و مخفى کردن است (3) و به معناى اسم مصدرى: امر نهان است. در صحاح گوید: «السرّ الّذى یکتم»(4) از همین رو به آمیزش (سرّ) گفته مىشود چون امرى است که غیر علنى صورت مىپذیرد.
اسرار بمعناى نهان کردن است «...ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسراراً؛(5) یعنى هم بطور علنى و هم آشکار ابلاغ رسالت کردم. سریره هم از همین ریشه است بمعناى امر پوشیده جمع آن سرائر است «یوم تبلى السرائر؛(6) روزى که اسرار پنهان آشکار مىشود.» این واژه در زبان فارسى هم به معناى فوق است اسرار یعنى رازها، نهانىها:
بشنو از این پرده و بیدار شو
خلوتى پرده اسرار شو(7)
پیر در معراج خود چون جان بداد
در حقیقت محرم اسرار شد(8)
در این فراز امامان(ع) را نگهبانان و نگهداران اسرار الهى مىخوانیم این جمله در متن خود دو مطلب دارد: 1- آنکه در این جهان ذات مقدّس ربوبى را اسرارى است 2- آنکه امامان حافظان این اسرارند . اسرار جهان هستى
امّا مطلب اول: تردیدى نیست که تمام واقعیتهاى جهان هستى آن نیست که با یکى از حواس پنجگانه احساس مىکنیم بلکه در این جهان هزاران راز پنهان است که تاکنون بشر به آن دست نیافته است و نخواهد یافت «...و ما اوتیتم من العلم الّا قلیلا...؛(9) و جز اندکى از دانش به شما داده نشده است.» این واقعیتى است که معلومات بشر نسبت به مجهولات وى جز قطرهاى در برابر دریائى بیکران بیش نیست. درست است که بشر تاکنون گامهاى موفقیتآمیزى براى کشف حقایق و اسرار جهان هستى برداشته است اما در عین حال تردیدى نیست که کاروان علمى بشر هنوز اندرخم یک کوچه است و بشر تا امروز تنها الفبائى از کتابهاى فراوان و قطور علم و دانش را آموخته ولى از متن کتاب و حقایق و حقایق بسیارى که در آن نهفته است هنوز خبرى در دست نیست.
تازه اینها اسرار مربوط به جهان مادّى است.
اما اسرار معنوى و حقایق آن سوى حس آنقدر فراوان است که حتى نباید خیال دسترسى به همه آنها را داشت. ذات مقدس ربوبى برخى از این اسرار را فقط نزد خود دارد و برخى دیگر را براى برگزیدگان خود بیان کرده است که البته این اعطاء بر حسب قابلیتها است که قابلیتها گوناگون است «... انزل من السماء ماءاً فسالت اودیة بقدرها...؛(10) خداوند از آسمان آبى فرستاد و آب در درهها و نهرها به اندازه وسعت و گنجایش آنها جارى شد» همانگونه که باران از آسمان مىبارد هر نقطه به اندازه لیاقت و شایستگى از آن بهرهمند مىشود، سرزمین جانها نسبت به معنویت و گرفتن جلوههاى معنوى متفاوتند. پیامبر گرامى (ص) استعداد و شایستگى افراد را به معادن زیر زمین تشبیه کرده که برخى طلا و برخى دیگر نقره است آنجا که فرموده است: «الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة»(11) امیر مؤمنان على(ع) در سخن معروف خود به کمیل فرمود: «ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها...؛(12) قلوب و ارواح مردم ظرفهائى هستند بهترین آنها وسیعترین آنهاست. بر این اساس است که ظرفیت سلمان بگونهاى است و ظرفیت ابىذر بگونه دیگر تا جائى که در روایتى از حضرت امام صادق(ع) رسیده است که: «لو علم ابوذر ما فى قلب سلمان لقال رحم الله قاتل سلمان؛(13) اگر ابوذر مىدانست آنچه را که در قلب سلمان است مىگفت خداى قاتل سلمان را رحمت کند» داستان راز آلود حضرت موسى و خضر گویاى اختلاف قابلیتها در گیرندگى اسرار الهى است. امامان (ع) حافظان اسرار الهى
با توجه به آنکه بالاترین ظرفیتها از آن معصومین(ع) است و پیامبر و امامان گل سرسبد معصومین هستند، بیشترین ظرفیتها را براى گیرندگى اسرار حق دارند بدین ترتیب آنها حافظان اسرار الهى هستند.
اینکه در برخى روایات از معصومین(ع) مىخوانیم که «حدیث آنها صعب» است. شاید مراد همین باشد که برخى از مطالب آنها اسرارى است که بیان شده و هر کس را یاراى فهم آن نیست. در اصول کافى بابى تحت این عنوان منعقد شده که «فیما جاء ان حدیثهم صعب مستصعب» و 5 روایت در این باب آورده است از جمله آنکه حضرت امام باقر(ع) از نبى اکرم(ص) نقل مىفرمایند که: «ان حدیث آل محمد(ص) صعب مستصعب لایؤمن به الّا ملک مقرّب او نبى مرسل او عبد امتحن اللّه قلبه للایمان فما ورد علیکم من حدیث آل محمد(ص) فلانت له قلوبکم و عرفتموه فاقبلوه و ما اشمأزت منه قلوبکم و انکرتموه فردّوه الى اللّه و الى الرسول و الى العالم من آل محمد(ص) و انها الهالک ان یحدث احدکم بشىء منه لایحتمله فیقول و اللّه ما کان هذا و اللّه ماکان هذا و الانکار هو الکفر؛(14) حدیث آل محمد(ص) صعب مستصعب است (صعب یعنى دشوار و سرکش، مستصعب مبالغه در آن است یعنى بسیار دشوار) جز فرشته مقرّب یا پیغمبر مرسل یابنده ایکه خدا دلش را به ایمان آزموده به آن ایمان نمىآورد پس هر حدیثى که از آل محمد(ص) به شما رسید و در برابر آن آرامش دل یافتید و آنرا آشنا دیدید بپذیرید و هر حدیثى که دلتان از آن رمید و نا آشنایش دیدید آنرا بخدا و پیامبر و عالم آل محمد (ص) رد کنید همانا هلاک شده کسى است که حدیثى را که تحمل ندارد برایش بازگو کنند و او بگوید بخدا این چنین نیست، بخدا این چنین نیست، بخدا این چنین نیست و انکار مساوى با کفر است.» یکى از معانى صعب مستصعب بودن اینست که برخى از احادیث اهل بیت(ع) اسرار الهى است که به عنوان ودیعه نزد آنان نهاده شده است.(15)
در روایتى حضرت امام صادق(ع) امام معصوم را چنین معرفى مىکند: «...استودعه سرّه و استحفظه علمه و استخبأه حکمته و انتدبه لعظیم امره و احیا به مناهج سبیله و فرائضه و حدوده...؛(16)...راز خود را بدو سپرد و بر علم خویش نگهبانش کرد و حکمتش را در او نهفت و سرپرستى دینش را از او خواست و براى امر بزرگش او را طلبید و راههاى روشن و احکام و حدود خویش را با او زنده کرد.»
راز داران از یاران ائمه
این حافظان اسرار الهى برخى را که قابل مىدیدند اسرار را به آنها مىآموختند و هر که را شایسته نمىدیدند اسرار را برایشان نمىگفتند. اسرار از مصادیق بارز حکمت است، خود مىفرمودند حکمت را به نا اهل نیاموزید پیامبر گرامى(ص) فرمود: «و اضع العلم عند غیر اهله کمقلّد الخنازیر الجوهر و اللؤلؤ و الذهب؛(17) کسى که دانش را به نااهلان بسپارد چونان کسى است که گوهر مروارید و طلا را به گردن خوکان بیاویزد.»
در روایتى از حضرت امیرمؤمنان على(ع) رسیده است: «ان الحکماء ضیعوا الحکمة لما وضعوها عند غیر اهلها؛(18) حکیمان آنگاه حکمت را تباه کردند که آن را در اختیار نااهلان گذاردند.»
پیامبر و اهل بیت (ع) آنان را که «اهل» مىدیدند، اسرار مىآموختند، پیامبر اسرار فراوانى را به امیرمؤمنان على(ع) آموخت. از روایات استفاده مىشود که امیرمؤمنان على(ع) وقت مخصوصى براى این جهت نزد پیامبر(ص) داشت مولى على(ع) فرمود: «کانت لى ساعة من رسول اللّه (ص) من اللیل ینفعنى اللّه عزّ و جلّ بما شاء ان ینفعنى بها؛(19) شب هنگام ساعتى از وقت پیامبر(ص) براى من بود و خداوند هر نفعى را که مىخواست به من برساند در این وقت مىرساند.»
در برخى از حکمتهاى منسوب به حضرت آمده است:
«و لقد علمتم انه کان لى منه مجلس سرّ الایطلع علیه غیرى؛(20) به یقین مىدانید که من با پیامبر خدا نشستهاى خصوصى داشتم که جز من هیچکس بر محتواى آن آگاهى نداشت.»
در این باره روایات فراوان است پژوهشگران به مصادر مربوطه مراجعه فرمایند.(21)
از کسانى که در تاریخ به عنوان صاحب سرّ پیامبر(ص) نامیده شده خذیفة بن یمان است، او از یاران برجسته پیامبر خدا است اصحاب رجال او را از انسانهاى با شخصیت، صحابى بزرگ پیامبر خدا راز دار پیامبر و داناترین مردم به منافقان ستودهاند. پیامبر(ص) نامهاى منافقان را چون رازى به او فرمود و براى او پرده از فتنههاى بعد از خویش تا روز قیامت برداشت.(22)
امامان نیز هر کدام در بین اصحاب خود کسانى را مىیافتند که از ظرفیت بیشترى نسبت به دیگران در این رابطه برخوردار بودند، بر این اساس اسرارى براى آنها مىگفتند به عنوان نمونه در بین اصحاب امیرمؤمنان على(ع) میثم تمار و رشید هجرى از این قبیلاند.
میثم بن یحیى تمار اسدى از یاران مولى على(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) است او در محضر مولى على(ع) به جایگاه بالاى عالم رسیده بود تا آنجا که او را عالم به مرگها و حوادث مىدانستند مولى على(ع) او را از چگونگى شهادت و رنج کشیدنش در راه خدا آگاه ساخته بود و او این حقیقت شکوهمند را در پیش روى قاتل جلّاد باز گفت او نماد استوارى در راه حق و استقامت و دفاع از ولایت است. او راوى درد دل مولى على(ع) با چاه است «شهید اول» روایت کرده است که شبى از شبها امیرمؤمنان على علیه السلام مرا با خود از کوفه بیرون برد تا به مسجد جعفى رسیدیم حضرت آنجا چهار رکعت نماز و بعد از آن دعائى خواند آن گاه به مسجد رفت و صورت به خاک گذاشت و صد مرتبه گفت العفو العفو سپس برخاست و از مسجد بیرون رفت من هم همراه حضرت بیرون رفتم تا رسید به صحرا خطى کشید براى من و فرمود از این خط تجاوز مکن و گذاشت مرا و رفت و آن شب شب تاریکى بود من با خود گفتم چرا مولایت را تنها گذاشتى با این همه دشمنان، پیش خدا و پیامبر(ص) چه عذرى خواهى داشت، با خود گفتم به خدا قسم در پى حضرت خواهم رفت تا از حضرت پاسدارى کنم اگر چه مخالف امر او باشد، در پى حضرت رفتم دیدم حضرت سرخود را تا نیمى از بدن در چاهى کرده و با چاه گفتگو مىکند همین که احساس کرد کسى آمده فرمود تو کیستى، گفتم میثمم! فرمود، چرا از خطى که ترسیم کردم تخطى کردى، عذرم را گفتم که بر جان شما ترسیدم، دلم طاقت نیاورد فرمود آیا شنیدى چیزى از آنچه گفتم، عرض کردم نه مولاى من فرمود اى میثم:
و فى الصدر لبانات
اذا ضاقت لهاصدرى
در سینه خواسته هائى هست
که هرگاه سینهام از آنها به تنگ آید
نکت الارض بالکف
و ابدیت لها سرّى
با دست زمین را مىکنم
و رازهایم را به آن مىگویم
فمهما تنبت الارض
فذاک النبت من بذرى(23)
پس هرگاه زمین چیزى برویاند
آن گیاه از بذرهاى راز من است
رشید هجرى از خواص یاران مولى على(ع) است. او را از یاران امام حسن(ع) و امام حسین(ع) نیز بر شمردهاند. مولى او را بزرگ مىشمرد و به او رشید بلایا مىگفت نگاه نافذ او به فراسوى ظاهر دنیا راه یافته بود و از این رو او را عالم به حوادث گذشته و آینده دانستهاند. (24)
ابن زیاد دستور داد دست و پاى این بزرگ مرد را بریدند، دختر رشید مىگوید او را به خانه آوردیم گفتم پدرم فدایت شوم آیا از این مصیبت درد و رنجى هم مىکشى؟ گفت دخترکم به خدا سوگند نه! تنها مانند وقتى است که در تنگناى شلوغى گرفتار شوى، همسایهها و آشنایان براى همدردى مىآمدند رشید گفت کاغذ و دواتى بیاورید تا آنچه مولایم امیرمؤمنان به من یاد داده است برایتان به یادگار بنهم. پس کاغذ و دوات برایش آوردند و به گفتن و املاى اخبار و وقایع و فتنههاى آینده آغاز کرد و آنها را از امیرمؤمنان شنیده بود و به او اسناد مىداد. این موضوع به گوش ابن زیاد رسید او هم حجامتگرى را در پى او فرستاد تا زبانش را ببرد پس رشید شب همان روزى که زبانش را بریدند به شهادت رسید.(25) نقل کردهاند که روزى مثیم تمار از مجلس بنى اسد مىگذشت ناگاه حبیب بن مظاهر از شهداى کربلا به او رسید ایستادند و با یکدیگر طولانى سخن گفتند «حبیب بن مظاهر» گفت گویا مىبینم پیرمردى که قسمت جلوى سرش مو ندارد و شکمى فربه دارد و خربزه و خرما فروش است، او را دستگیر کنند و به جرم محبت اهلبیت(ع) بدارش بکشند و شکمش را بدرند یعنى میثم! «میثم» گفت من نیز مردى را مىشناسم سرخ رو که دو گیسو دارد و براى یارى فرزند پیامبر(ص) به میدان مىآید او را به قتل مىرسانند و سرش را دور کوفه مىگردانند، یعنى حبیب! هنوز مجلس به پایان نرسیده بود رشید از راه رسید از میثم و حبیب پرسید گفتند اینجا بودند سخنانى بین آنها رد و بدل شد و رفتند رشید گفت خدا رحمت کند میثم را این را فراموش کرد بگوید که: بگوید آن کسى که سر او را خواهد آورد جایزه او را صد درهم از دیگران زیاده خواهند داد...(26).
اینها اندکى از رازهاى مولى على(ع) به این امانتداران اسرار حضرت است که مجاز به گفتن آن بودند. خدا مىداند چه مقدار اسرار اینان در سینه داشتند و با خود به گور بردند.
در حالات امامان برخى از مورخان بابى تحت عنوان «باب احوال بوابه» است که یاران خاص و حاملان اسرار امامان را معمولاً در این باب آوردهاند. از اینان جابر بن یزید جعفى است که از بزرگان روات مورد وثوق است او از جمله حاملان اسرار امامان ما و حافظان گنجینه اخبار آنان است او گفته است امام باقر نود هزار حدیث به من آموخته که تاکنون آنها را براى احدى روایت نکرده و نخواهم کرد، او مىگوید: روزى به امام باقر(ع) عرض کردم بار سنگینى از این اسرار به من آموختهاى که تاکنون با احدى در میان نگذاشتهاى گاهى این اسرار جانم را به آشوب مىکشد به حدى که چیزى شبه جنون مرا فرا مىگیرد!! حضرت فرمود جابر هرگاه چنین حالى به تو دست داد سر به بیابان بگذار به کوهها برو آنجا گودالى بکن سر در آن بنه و بگو مرا حدیث کرد محمد بن على به فلان و...(27)
گفتنى است ویژگى برجسته این حاملان اسرار راز دارى آنهاست:
بر لبش قفل است و در دل رازها
لب خموش است و دل پر از آوازها
عارفان که جام حق نوشیدهاند
رازها دانسته و پوشیدهاند
هرکه را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند(28)
که اینان تربیت شده گان وارسته مکتب اند و آموزش مکتب باینان راز دارى است.
در روایتى حضرت امام باقر(ع) فرمود: «و اللّه انّ احبّ اصحابى الىّ اورعهم و افقههم و اکتمهم لحدیثنا»(29)
به خدا قسم محبوبترین یارانم نزد من با تقواترین آنها و فقیهترین و کسى است که نسبت به احادیث ما راز دارتر باشد.
در روایتى حضرت امام صادق(ع) فرمود: «کتمان سرّنا جهاد فى سبیل اللّه؛(30) پوشاندن سرّ ما جهاد در راه خداست.»
این کتمان اسرار برخى مربوط به اسرار سیاسى است که اگر لو مىرفت امامان(ع) گرفتار مىشدند، در روایتى حضرت امام صادق(ع) فرمود: «ما قتلنا من اذاع حدیثنا قتل خطأ ولکن قتلنا قتل عمد؛(31) کسى که حدیث ما را فاش کند ما را به خطا نکشته بلکه عمداً کشته است.» و برخى معارف بلندى است که عامه کشش فهم آنها را ندارند و چه بسا همین سبب انکار و در نتیجه آسیب دیدن دینشان باشد که در عرصه دین قطعاً باید این ظرفیتها را در نظر گرفت، هم در عرصه نظرى باید این ملاحظهها را داشت، هم در عرصه عملى.
در روایتى از «سراج» خادم امام صادق(ع) آمده که وقتى حضرت در «حیره» بود مرا با جماعتى از دوستانش پى کارى فرستاد، ما رفتیم سپس وقت نماز عشاء اندوهگین مراجعت کردیم بستر من در گودى زمینى بود که در آنجا منزل کرده بودیم من با حال خستگى و ضعف آمدم خود را انداختم، در آن میان امام صادق(ع) آمد و فرمود نزد تو آمدیم، من نشستم و حضرت هم سربسترم نشست و از کارى که مرا دنبالش فرستاده بود پرسید، من هم گزارش دادم حضرت حمد خدا کرد سپس از گروهى سخن به میان آمد من عرض کردم قربانت گردم ما از آنها بیزارى مىجوئیم زیرا آنها به آنچه ما عقیده داریم عقیده ندارند حضرت فرمود: آنها ما را دوست دارند و چون عقیده شما را ندارند از آنها بیزارى مىجوئید گفتم آرى فرمود ما هم عقایدى داریم که شما ندارید پس سزاوار است که ما هم از شما بیزارى بجوئیم؟ عرض کردم نه قربانت گردم. فرمود نزد خدا هم حقایقى است که نزد ما نیست گمان دارى خدا ما را طرد مىکند، گفتم نه بخدا قربانت گردم پس ما چه کنیم؟ حضرت فرمود آنها را دوست بدارید و از آنها بیزارى مجوئید.
«ان من المسلمین من له سهم و منهم من له سهمان و منهم من له ثلاثة اسهم و منهم من له اربعة اسهم و منهم من له خمسة اسهم و منهم من له ستة اسهم و منهم من له سبعة اسهم.
زیرا که برخى از مسلمین یک سهم و برخى دو سهم و برخى سه سهم و برخى چهار سهم و برخى پنج سهم و برخى شش سهم و برخى هفت سهم از ایمان را دارند.
پس سزاوار نیست که صاحب یکسهم را بر آنچه صاحب دو سهم دارد وادارند و نه صاحب دو سهم را بر آنچه صاحب سه سهم دارند و نه صاحب سه سهم را بر آنچه صاحب چهارسهم دارد و نه صاحب چهار سهم را بر آنچه پنج سهم دارد و نه صاحب پنج سهم را بر آنچه صاحب شش سهم دارد و نه صاحب شش سهم را برآنچه صاحب هفت سهم دارد وا دارند یعنى از مقدار استعداد و طاقت هر کسى بیشتر نباید متوقع بود. آنگاه امام مثل نصرانى تازه مسلمان را ذکر کردند که مسلمانى همسایهاى نصرانى داشت او را به اسلام دعوت کرد و زیبائیهاى اسلام را براى او تشریح کرد سرانجام او مسلمان شد سحرگاه نزد تازه مسلمان رفت و در زد او گفت کیست؟ او گفت من فلانى هستم گفت چه کار دارى گفت وضو بگیر و جامه هایت را بپوش و همراه ما به نماز بیا. او وضو گرفت و جامههایش را پوشید و همراه او شد تا آنکه نماز بسیارى خواندند و سپس نماز صبح را خواندند و بودند تا صبح روشن شد نصرانى دیروز و مسلمان امروز برخاست تا به خانهاش برود آن مرد گفت کجا مىروى؟ روز کوتاه است و چیزى تا ظهر باقى نمانده همراه او نشست تا نماز ظهر را هم گذاردند باز آن مرد گفت بین ظهر و عصر مدت کوتاهى است و او را نگه داشت تا نماز عصر را هم خواندند سپس برخاست تا به منزلش برود آن مرد گفت اکنون آخر روز است و از اولش کوتاهتر است او را نگه داشت تا نماز مغرب را هم گزاردند بازخواست به منزلش برود باو گفت یک نماز بیش باقى نمانده ماند تا نماز عشاء را هم خواند آنگاه از هم جدا شدند، چون سحرگاه شد نزدش آمد و در زد و گفت کیستى! گفت من فلانى هستم، گفت چه کار دارى گفت وضو بگیر و جامههایت را بپوش و بیا با ما نمازگزار تازه مسلمان گفت براى این شخص بیکارتر از من پیدا کن که من مستمند و عیالوارم! سپس امام صادق(ع) فرمود: «ادخله فى شىء اخرجه منه او قال ادخله من مثل ذه و اخرجه من مثل هذا» او را در دینى وارد کرد که از آن بیرونش آورد( زیرا با این روش او را دوباره به نصرانیت کشاند) یا آنکه فرمود: او را در چنین سختى و فشار قرار داد و از چنان دین محکم و مستقیم خارج کرد.(32)
از این روایت بلند و ارزشمند نکاتى استفاده مى شود: اختلاف سلیقهها
1- آنکه نباید اختلاف سلیقهها، اختلاف نظرها، اختلاف برداشتها سبب جدائى دوستان از یکدیگر گردد، وقتى هدف یکى است این اختلافها مضر نیست، آنچه مضر است اختلاف هدف است که از آن تعبیر به «تفرقه» مىشود. آنها که در هدف واحد مقدّس مشترکند «خودى اند» و نباید اختلاف سلیقهها و اختلاف برداشتها آنها را از یکدیگر جدا کند. از مفهوم این روایت استفاده مىشود که باید با «غیر خودىها» مرز داشت. از آغاز اسلام این اختلاف کششها و سلیقهها بوده در عین حال برادرىها هم بوده است در روایتى از حضرت امام صادق(ع) مىخوانیم قال: «ذکرت التقیة یوماً عند على بن الحسین(ع) فقال و اللّه لوعلم ابوذر ما فى قلب سلمان لقتله و لقد آخا رسول اللّه(ص) بینهما فما ظنکم بسائر الخلق؛(33) روزى نزد حضرت سجاد(ع) سخن از تقیه به میان آمد آن حضرت فرمود بخدا اگر ابوذر مىدانست آنچه در دل سلمان است او را مىکشت با اینحال پیامبر میان آن دو برادرى برقرار کرد پس درباره مردم دیگر چه گمان دارید.»
مرحوم علامه مجلسى در ذیل حدیث مىگوید: مقصود آن است که اگر آنچه در دل سلمان بود از مراتب معرفت خدا و پیامبر(ص) و مسائل غامض قضا و قدر و امثال آن اگر آنها را به ابوذر مىگفت ابوذر او را به دروغ و ارتداد نسبت مىداد و محکوم به قتلش مىدانست و یا آن مطالب را به دیگران مىگفت و آنها سلمان را مىکشتند چنانکه خود سلمان (ره) در خطبه خود گوید: علم زیادى بمن عطا شده اگر همه آنچه را مىدانم به شما بگویم دستهاى مىگویند سلمان دیوانه شده و دستهاى مىگویند خدایا کشنده سلمان را بیامرز این یک احتمال در معناى حدیث .
احتمال دیگر آن است فاعل «قتله» علم باشد و ضمیر مفعولى به ابوذر برگردد یعنى علومى که سلمان به ابوذر مىگفت او را مىکشت زیرا تحمل نمىکرد و انکار مىورزید و یا آنکه تحمل کتمانش را نداشت و به مردم مىگفت و او را مرتد و کافر مىدانستند و مىکشتند.(34)
به نظر مىرسد، این پیام حدیث پیام روز جامعه اسلامى ما باشد که به مجرد اختلاف سلیقه به طرد یکدیگر نپرداخته و سبب نگردد که شکاف در بین نیروهاى خودى پدید آید.
2- آنکه ظرفیتها مختلف است امام تا 7 سهم از دین را ذکر کرده است به نظر مىرسد، عدد 7 اینجا یا مثال است یا نماد تکثیر است باید در تبلیغ دین این ظرفیتها را در نظر گرفت و از هر کس به اندازه کششى که دارد توقع داشت.
3- آنکه بد مطرح کردن دین و عرضه آن کمتر از تخریب آن نیست بر این اساس امام(ع) با ذکر داستان نصرانى تازه مسلمان شده در پى آن است که به همه مبلغان دین بگوید که دین را درست مطرح کنید، دین را به گونهاى مطرح نکنید که مردم آن را مزاحم زندگى خود ببینند که دین «سمحه سهله» است نه تنها بن بست در زندگى ایجاد نمىکند بلکه تنگناها را برمى دارد و گشایش معقول در زندگى پدید مىآورد.
سلام بر امامان که راز دار اسرار الهى بودند و این نشان دهنده قرب ویژه آنها به حضرت حق جلّ و علاست که اگر این چنین نبودند خداوند این افتخار را به آنها نمىداد که حاملان اسرار الهى باشند اللهم اجعل محیاى محیا محمّد و آل محمّد و مماتى ممات محمّد و آل محمّد آمین یا رب العالمین. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. سوره انعام، آیه 61. 2. سوره نساء، آیه 80. 3. مقائیس اللغة، ج 3، ص 67، السین و الراء یجمع فروعه اخفاء الشىء. 4. صحاح اللّغة، ج 2، ص 681، و السرّ الّذى یکتم والجمع اسرار. 5. سوره نوح، آیه 9. 6. سوره طارق، آیه 9. 7. از نظامى. 8. از عطار. 9. سوره اسراء، آیه 85. 10. سوره رعد، آیه 17. 11. بحارالانوار، ج 4، ص 405. 12. نهج البلاغه، حکمت 127. 13. روضة المتقین، ج 5، ص 425. 14. اصول کافى، ج 1، ص 401. 15. مصابیح الانوار، ج 1، ص 344. 16. اصول کافى، ج 1، ص 204. 17. سنن ابن ماجه، ح 224.- میزان الحکمة کلمه «حکمت». 18. قصص انبیاء، ص 160، میزان الحکمه کلمه حکمت. 19. مسند احمد حنبل، ج 1، ص 317، موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 10، ص 14. 20. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید معتزلى، ج 20، ص 316. 21. به موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 10، مراجعه کنید. 22. سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 364، تهذیب الکمال، ج 5، ص 500. 23. منتهى الآمال، ج 1، ص 401 و ص 402 «انتشارات هجرت». 24. رجال کشى، ج 1، ص 291. 25. رجال کشى، ج 1، ص 290، امالى طوسى، ص 165، اختصاص شیخ مفید، ص 77. 26. منتهى الآمال، ج 1، ص 371. 27. رجال کشى، ص 194، ح 343 - سفینة البحار، ج 1، ص 361 «چاپ بنیاد پژوهشهاى اسلامى مشهد». 28. از مولوى. 29. اصول کافى، ج 2، ص 223. 30. بحارالانوار، ج 75، ص 70. 31. اصول کافى، ج 2، ص 370، ح 4. 32. اصول کافى، ج 2، ص 43، باب درجات الایمان. 33. اصول کافى، ج 1، ص 401. 34. مرآة العقول، ج 4، ص 317 و 318.