معجزه و کرامت در سیره پیشوایان
آرشیو
چکیده
متن
معنى معجزه و کرامت
معجزه در اصل از عجز گرفته شده، به معنى عاجز کردن است، بنابراین کارهاى خارق العادهاى که از اولیاى بزرگ رخ مىدهد و دیگران از انجام آن عاجز هستند، به آن معجزه مىگویند، مانند زنده کردم مرده، شفادادن بیمار مبتلا به بیمارى بىدرمان و امثال آن.
اصل معجزه از پیامبران است که براى صدق نبوّت خود، معجزه از خود نشان مىدادند و موجب ایمان و اعتقاد مردم به توحید و نبوّت مىشدند. چنان که قرآن از دو معجزه بزرگ موسى(ع) در برابر فرعونیان یعنى معجزه عصا و ید بیضاء، تعبیر به برهان کرده و مىفرماید: «فذانک برهانان من ربّک ؛ این دو (عصا و ید بیضاء) دو برهان از طرف پروردگارت مىباشند.»(1) و درباره ناقه صالح معجزه حضرت صالح پیامبر، مىفرماید: «هذه ناقة اللّه لکم آیةٌ ؛این شتر الهى براى شما معجزهاى است.»(2)
پیامبران به ویژه پیامبران اولواالعزم براى اثبات نبوت خود داراى معجزه بودند، و در قرآن مجید معجزات مختلفى از معجزات پیامبران مانند نه معجزه موسى(ع)(3) و مرده زنده کردن عیسى(ع)(4) ذکر شده، و از غیر پیامبران نیز در قرآن معجزاتى ذکر شده مانند معجزه عفریتى از جن و آصف برخیا(5) و...
امّا واژه کرامت: در اصل به معنى بزرگوارى و عظمت معنوى است، و در اصطلاح علم کلام، کارهاى خارق العادهاى که از پیامبران براى اثبات نبوت صادر مىگردد با نام معجزه خوانده مىشود، و همین گونه کارها از غیر پیامبران، با نام کرامت ذکر مىشود. بنابراین کرامت اصطلاحى در گفتار متکلمین به علم کلام، همان معجزهاى است که درباره امور خارق العاده غیر پیامبران، از اولیاء خداوند و امامان(ع) استعمال مىشود. چرا که نشانه عظمت و بزرگوارى آنها در پیشگاه خداوند است، بر همین اساس امام صادق(ع) فرمود: «المعجزة علامة اللّه لایعطیهاالّا انبیائه و رسله و حججه لیعرف به صدق الصّادق من کذب الکاذب ؛ معجزه نشانهاى براى خداست که خداوند آنرا به کسى جز پیامبران و رسولان و حجّت هایش عطا نمىکند، و هدف از آن این است که به وسیله آن راستگویى راستگو از دروغگویى دروغگو شناخته شود.»(6)
مطابق روایات بسیار، امامان معصوم (ع) نیز همچون پیامبران داراى معجزه بودند (که گفتیم از آن به کرامت تعبیر مىشود) در این راستا نظر شما را به دو روایت زیر جلب مىکنیم:
1- ابوبصیر یکى از شاگردان برجسته امام باقر(ع) که از هر دو چشم نابینا بود، مىگوید، به امام باقر(ع) عرض کردم: «آیا شما وارث رسول خدا(ص) هستید؟» فرمود: آرى. عرض کردم: رسول خدا(ص) وارث همه انبیاء بود؟ آیا آنچه را آنان مىدانستند، رسول خدا(ص) نیز مىدانست؟ فرمود: آرى. عرض کردم: «فأنتم تقدرون على ان تحیوا الموتى، و تبرؤوا الاکمه و الابرص؟؛ پس شما مىتوانید مرده را زنده کنید و کور و بیمار مبتلا به پیسى را خوب نمایید؟» فرمود: آرى. سپس به من فرمود: نزدیک بیا، نزدیک رفتم، دست مبارکش را بر صورت و چشم من کشید، خورشید، آسمان، زمین، خانهها و هرچه را که در آنجا بود دیدم، سپس به من فرمود: «آیا دوست دارى همین گونه بینا باشى، تا همچون سایر مردم در قیامت به حساب و کتاب الهى کشیده شوى، و یا (به حال اوّلت برگردى) و به طور خالص (و بى دغدغه) وارد بهشت شوى؟» عرض کردم مىخواهم به همان حال قبل برگردم، دست مبارکش را بر صورتم کشید، دوباره نابینا شدم، این ماجرا را براى ابن عمیر(یکى از شاگردان ممتاز امام) نقل کردم، او گفت: «گواهى مىدهم که حادثه (صدور کرامت از امام باقر) حق است، چنان که روز روشن است.»(7)
2- از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) روایت شده که فرمودند: «اسم اعظم داراى 73 حرف است، آن اسم اعظمى که آصف برخیا(وزیر حضرت سلیمان) مىدانست، و بر اثر آن توانست در کمتر از یک چشم برهم زدن، تخت بلقیس را از یمن به بیت المقدس نزد سلیمان(ع) بیاورد. یک حرف از آن 73 حرف بود، و در نزد ما امامان علیهم السلام 72 حرف از اسم اعظم وجود دارد، و تنها یک حرف آن مخصوص ذات پاک خداست که مربوط به علم غیب مىباشد.»(8)
نیز امام صادق(ع) آیه 40 سوره نمل را (که مربوط به آصف برخیا و آوردن تخت بلقیس به وسیله او است) تلاوت کرد، که در آن آمده آصف برخیا داراى بهرهاى از علم کتاب بود که چنین کار خارق العاده عظیمى انجام داد، امام صادق(ع) فرمود: «و عندنا واللّه علم الکتاب کلّه؛ اگر آصف، بهرهاى از علم کتاب داشت، سوگند به خدا ما داراى همه علم کتاب هستیم.»(9) نتیجه این که امامان(ع) داراى کرامت در سطح عالى بودند. عبودیّت سرچشمه کرامتها
عامل اصلى و مهمى که موجب آن مىشود که اولیاء خدا - حتى غیر از پیامبران و امامان - داراى مقام کرامت مىشوند، و از آنها امور غیر عادى سر مىزند، عبودیت خالص و بندگى بىشائبه است. چنان که این مطلب در قرآن و روایات بىشمار آمده است. مثلاً در قرآن در مورد معراج پیامبر اسلام(ص) که از بزرگترین معجزات او بود، مسأله عبودیت پیامبر(ص) نقش به سزایى در شایستگى او به این مقام داشت، همان گونه که در دو آیه به این مطلب اشاره شده، در یکجا مىفرماید: « سبحان الّذى اسرى بعبده...؛ پاک و منزّه است خداوندى که عبد و بندهاش را از مسجد الحرام به مسجد الاقصى در شب (معراج) سیر داد...»(10) و نیز مىفرماید: «فاوحى الى عبده ما اوحى ؛ خداوند (در شب معراج در سدرة المنتهى بر فراز عرش) آنچه را وحى کردنى بود به بندهاش «محمد (ص)» وحى کرد.»(11)
توضیح اینکه: عبودیت و بندگى نهایت خضوع و تسلیم خالص در برابر خداى بزرگ است، خمیرمایه و سنگ زیرین ارتقاء و ارتفاع به قرب خاص الهى در پرتو عبودیت با معرفت است. تا آنجا که خداوند در شب معراج به پیامبر(ص) چنین خطاب کرد: «عبدى اطعنى حتّى اجعلک مَثَلى (او مِثلِى) اذا قلت لشىء کن فیکون ؛ اى بنده من مرا اطاعت کن، تا تو را مظهرى از خودم( یا: همانند خودم در بعضى کارها) قرار دهم، که وقتى به چیزى بگویى بوده باش آن چیز تحقّق یابد.»(12)
و امام صادق(ع) فرمود: «العبودیّة جوهرةٌ کنهها الرّبوبیّة ؛ عبودیّت و بندگى گوهرى است که ربوبیّت در درون آن نهفته شده است.»(13)
یعنى عبودیّت آن چنان انسان را به کمال مىرساند که اگر کامل شود، عبد را خداگونه مىکند، و او را مظهر جلال و جمال الهى مىنماید، به طورى که در پرتو بندگى مىتواند، کارهایى مانند تصرّف در عالم تکوین نماید، و صاحب کرامات شود، مانند امامان معصوم (ع) و اولیاء خدا همچون حضرت عباس (ع) و حضرت معصومه (س) و... که آنها در پرتو بندگى خالص و با معرفت به جایى رسیدند که به اذن پروردگار مىتوانند در جهان تکوین تصرّف کنند، به عنوان مثال آهن سرد را در کوره مىگذارند، گداخته و به صورت آتش فروزان مىشود، آن آهن در عین آنکه آهن است، به قدرى به آتش نزدیک شده که آتش گونه گشته است، گرچه این حرارت و نورانیت در درون ذات آن نیست، بلکه پرتوى از آتش که در درون آن افتاد او را به رنگ آتش درآورده است، بنده خالص خدا نیز مىتواند این گونه به خدا نزدیک شود، و غرق در نور الهى گردد که خداگونه شود. استاد شهید مرتضى مطهرى مىنویسد: «وصول به ربوبیّت در پرتو عبودیّت، گرچه در ظاهر تعبیر زنندهاى است، زیرا معنى این جمله «از بندگى تا خداوندگارى» است، مگر مىشود انسان از مرز بندگى خارج شود، یا در مرز خدایى قدم بگذارد؟! این التّراب و ربّ الارباب ؛ خاک کجا و پروردگار پروردگارها کجا؟ ولى باید توجه داشت که خدایى غیر از خداوندگارى است، مقصود از حدیث فوق «العبودیّة جوهرة کنهها الرّبوبیّة» این است که انسان در پرتو بندگى خالص به خداوندگارى (نه خدایى) مىرسد، این مراحل در پنج مرحله زیر خلاصه مىشود:
1- انسان در پرتو بندگى به نفس خود تسلّط مىیابد.
2- انسان پس از این مرحله، آن چنان نیرومند مىشود که روح او قاهر شده، و مىتواند گناهان را از خود دور سازد.
3- پس از این مرحله در بسیارى از امور، روح از بدن بىنیاز مىشود.
4- پس از مرحله قبل، روح بدن را خلع مىکند، و بدن از هر لحاظ تحت فرمان روح قرار مىگیرد.
5 - در مرحله پنجم انسان به قدرى نیرومند مىشود که حتّى طبیعت خارج از بدن را نیز تحت نفوذ خود قرار مىدهد، مانند اولیاء خدا که از آنها معجزه و کرامت و تصرّف در عالم تکوین که یک نوع خداوندگارى است سر مىزند، بنابراین در درون عبودیت مرحلهاى پیش مىآید که انسان مظهر صفات حق مىگردد.(14)
در روایت آمده: امام صادق(ع) از کوفه عازم مدینه بود. گروهى از برجستگان و زاهدان از جمله ابراهیم ادهم، آن حضرت را بدرقه کردند، در مسیر راه شیرى را دیدند، جرئت نکردند به پیش روند، ابراهیم گفت: صبر کنید تا جعفر بن محمد (امام صادق علیه السلام) بیاید و نظر دهد. صبر کردند تا امام(ع) آمد و سپس به شیر نزدیک شد، و دو گوش شیر را گرفت و او را از سر راه دور نمود. به این ترتیب شیر درّنده در برابر عظمت امام، تسلیم شد و اطاعت کرد، در این وقت امام صادق(ع) به حاضران فرمود: «اما لو انّ النّاس اطاعوا اللّه حقّ طاعته لحملوا علیه اثقالهم ؛ آگاه باشید، اگر مردم آن گونه که شایسته اطاعت است، از خداوند اطاعت مىکردند (به مقامى از ولایت مىرسیدند) که بارهاى خود را بر پشت شیر نهاده، و از آن به عنوان مرکب استفاده مىکردند.»(15)
بر همین اساس وقتى که پیامبر اسلام (ص) در آستانه معراج، از سوى خداوند مخیّر شد که بندگى و نبوت یا بندگى و پادشاهى را برگزیند، آن حضرت بندگى را بر پادشاهى ترجیح داده و در پاسخ عرض کرد: «بل اکون نبیّاً عبداً؛ بلکه پیامبرى و بندگى را بر مىگزینم.»(16) و در حدیث دیگر آمده: هنگامى که امام جواد(ع) (در بغداد و در سال 220 ه.ق) به شهادت رسید، فرزندش امام هادى (ع) همان لحظه گفت: «انّا للّه و انّا الیه راجعون؛ ابوجعفر (امام جواد علیه السلام) در گذشت.» شخصى پرسید: از کجا از شهادت امام جواد با خبر شدید؟ فرمود: «لانّه تداخلنى ذلّة للّه لم اکن اعرفها ؛ زیرا خضوع خاصّى (از عبودیّت و بندگى) در دلم افتاد که بىسابقه بود.»(17)
این حدیث بیانگر آن است که بندگى خدا هرچه عمیقتر و آگاهانهتر و خاضعانهتر باشد، دلیل ارتقاء درجه و معرفت است، و معرفت خدا در انسان هر قدر بالا رود، او بیشتر احساس بندگى مىکند، بنابراین بندگى معیار و نشانه و وسیله درجات عالى، از جمله کرامتهاى غیر عادى خواهد شد. چگونگى معجزات و کرامات
در ضمن باید توجه داشت که معجزات و کرامتهاى پیامبران و امامان(ع) و اولیاى خدا را مىتوان بر اساس یکى از سه عامل دانست:
1- دعا، دعاى بندگان خالص به استجابت مىرسد، مثلاً آنها براى بیمارى که مبتلا به بیمارى لاعلاج است دعا مىکنند، او بر اثر استجابت این دعا، شفا مىیابد.
2- بندگان ممتاز مانند پیامبران و امامان(ع) بر اثر پیمودن درجات عالى اطاعت و بندگى و کمالات به جایى رسیدهاند که به اذن خاص یا عام خدا داراى ولایت تکوینى شدهاند، و در پرتو چنین اذنى مىتوانند کارهاى خارق العاده انجام دهند.
3- آنان در پرتو کمالات، به مرحلهاى از علم و یقین رسیدهاند که از پشت پردهها خبر مىدهند، علم غیب مختص به خدا است، ولى او گاهى به بعضى از بندگان عظامش بهرهاى از علم غیب را مىدهد، چنان که قرآن مىفرماید: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احداً - الّا من ارتضى من رسول...؛ خداوند بر غیب آگاهى دارد، و هیچ کسى را بر اسرار غیبش آگاه نمىسازد، مگر رسولانى که آنان را برگزیده و پسندیده است.»(18) روایت شده: روزى حضرت على(ع) از حوادث آینده خبر مىداد، یکى از یارانش پرسید: آیا تو داراى علم غیب هستى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «لیس هو بعلم غیبٍ، و انّما هو تعلّمٌ من ذى علمٍ ؛ این علم غیب نیست، بلکه علمى است که از صاحب علم (خدا و رسول) آموختهام».(19)
البته باید توجه داشت که معجزه پیامبران و امامان(ع) و کرامت اولیاى خدا، براى صدق ادعاى آنان و کذب مدّعیان دروغین، و براى اهداف مقدس معنوى است، و چنان نیست که هرچه دیگران از آنها بخواهند، آنها از خود بروز دهند، بلکه بر اساس موازین و شرایط و در راستاى آگاهى بخشى و نور افشانى است.
و نیز توجه به این مطلب در این راستا، مهم است که در بررسى سیره درخشان امامان معصوم(ع) به دست مىآید که کرامتهاى بسیارى از آنها در عرصههاى مختلف بروز نموده، که علماى ما از قدیم و ندیم کتابهاى مستقلى در گردآورى آن کرامتها تألیف کردهاند، مانند: علّامه مجلسى در بحارالانوار که 22 جلد آن (از جلد 32 تا 54) پیرامون سیره امامان (ع) است. بخشى از شرح حال آنان را به ذکر معجزات و کرامتهاى آنان اختصاص داده است. و علامه سید یوسف بحرانى (متوفاى سال 1186 ه.ق) در کتاب خود (مدینة المعاجز) 1045 کرامت از سه امام: به این ترتیب 838 کرامت از امام على(ع) و 108 کرامت از امام حسن(ع) و 99 کرامت از امام حسین(ع) نقل کرده است، و مرحوم علم الهدى سید مرتضى (متوفاى 436 ق) کتاب عیون المعجزات را که محتوى صدها معجزه و کرامت از امامان(ع) است روایت نموده است. دو نمونه از معجزه پیامبر(ص)
هنگامى که پیامبر(ص) از مکه به مدینه هجرت کرد، در مدینه افراد بسیارى آن حضرت را به خانه خود دعوت نمودند، ولى آن حضرت فرمود: «شتر را آزاد بگذارید که از سوى خدا مأمور است، بر در هر خانهاى که نشست، همانجا مىروم»، سرانجام شتر بر در خانه ابو ایّوب انصارى نشست، در خانه ابو ایّوب، تنها مادرش بود و آنها دو نفرى زندگى مىکردند، مادرش نابینا بود. مادر به استقبال پیامبر(ص) شتافت، در را گشود و گفت: «افسوس و صد افسوس، کاش چشم بینا داشتم، و چهره نورانى رسول خدا(ص) را مىدیدم؟» پیامبر(ص) به او مرحمت کرد دست بر چشمان او کشید، هماندم او بینا شد و جمال دل آراى پیامبر(ص) را مشاهده کرد.
ابو ایّوب شخص فقیرى بود، جز یک بزغاله و یک من جو، چیز دیگرى نداشت، همان بزغاله را ذبح کرد، و از آن یک من جو، نان فراهم نمود، به کمک دیگران آب گوشتى فراهم کردند، همه مردم مدینه را دعوت نمودند، مردم دسته دسته مىآمدند و از غذا مىخوردند و مىرفتند، در عین حال به برکت وجود پیامبر(ص) غذا به همان وضع اول باقى مىماند، آنگاه پیامبر(ص) فرمود: «به اذن خدا برخیز» آن بزغاله زنده شد و برخاست، و با شور و شوق، گواهى به یکتایى خدا و رسالت پیامبر(ص) داد.(20) چند نمونه از کرامت امامان و اولیاء خدا
در اینجا نظر شما را به چند نمونه از کرامت امامان(ع) و اولیاى خدا جلب مىکنیم:
1- مردى مهمان امام على(ع) شد، على (ع) یک قرص نان و کاسهاى که در آن مقدارى آب باشد طلبید، حاضر کردند، حضرت آن کاسه را جلو مهمان نهاد، و قطعهاى از نان نیز میان کاسه گذاشت، و به مهمان فرمود: «بخور» مهمان نان را بیرون آورد، ناگاه دید که ران بریان شده پرندهاى است، آن را خورد، بار دیگر آن حضرت قطعه نان خشکى را در میان آن کاسه نهاد، و فرمود: «بخور». مهمان آن را بیرون آورد دید که حلوا است، عرض کرد: اى مولاى من! نان خشک در کاسه مىنهى، ولى من آن را به صورت غذاهاى متنوّع مىیابم. امیرمؤمنان(ع) فرمود: «نعم هذا الظّاهر و ذلک الباطن و انّ امرنا هکذا و اللّه؛ آرى این نان خشک در ظاهر است، و آن غذاى متنوّع در باطن، سوگند به خدا کار ما همین گونه است.»(21)
2- هنگامى که امام حسین(ع) در ماجراى سفر به سوى عراق و کربلا) از مدینه عازم شد، عبداللّه بن مطیع (از مسلمین معروف مدینه) براى خود چاه آبى حفر مىکرد، تا با خانوادهاش از آن بهرهمند گردند، عبداللّه نزد امام حسین(ع) آمد و عرض کرد: این چاه را کندهایم، امروز به آب رسیده، و مقدارى از آن، آب به دست آمده که هم شور و هم اندک است، تقاضا دارم دعا کنى تا خداوند آن را شیرین و پر برکت کند. امام حسین(ع) فرمود: اندکى از آب چاه را نزدم بیاور. عبداللّه اندکى آب آورد، امام(ع) اندکى از آن را نوشید سپس مقدارى از آن را در دهان مضمضمه کرد، و آنگاه همان آب مضمضه شده را در درون آن چاه ریخت. همین کار امام حسین(ع) باعث شد که آب آن چاه، هم شیرین و گوارا گردید، و هم زیاد شد.(22)
3- شیخ مفید (ره) در ارشاد از سالم بن ابى حفصه نقل مىکند، روزى عمر بن سعد به امام حسین(ع) گفت: «اى ابا عبداللّه! در نزد ما مردمان بىخردى هستند که مىپندارند من تو را مىکشم؟»
امام حسین(ع) به او فرمود: «آنها بى خرد نیستند بلکه خردمند هستند، آگاه باش آنچه چشمم را روشن کند، این است که پس از من از گندم عراق جز اندکى نخواهى خورد.»(23)
از امام باقر(ع) نقل شده: هنگامى که امام حسین(ع) یک روز قبل از ترویه (روز هشتم ماه ذیحجّه) از مکه خارج شد، عبداللّه بن زبیر، آن حضرت را بدرقه کرد و گفت: «اى ابا عبداللّه! آیا در موسم حج، مکه را مىگذارى و به سوى عراق مىروى؟» امام حسین(ع) فرمود: «اى پسر زبیر! هرگاه در کنار آب فرات به خاک سپرده شوم، برایم محبوبتر از دفن در آستان کعبه است.»(24)
4- محدّث معروف راوندى در کتاب الخرائج و الجرایح روایت مىکند: هنگامى که امام حسین(ع) از مدینه عازم عراق (کربلا) بود، امّ سلمه (یکى از همسران پیامبر) به محضر امام آمد و عرض کرد: «از رفتن به عراق خوددارى کن، زیرا من از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: فرزندم حسین(ع) در عراق کشته مىشود، و به من تربتى (مقدارى از خاک کربلا) داد، که آن را در شیشهاى نهادهام.»
امام حسین(ع) فرمود: سوگند به خدا من کشته مىشوم، و اگر به عراق سفر نکنم نیز مرا مىکشند، اگر بخواهى خوابگاه قتلگاه خود و اصحابم (در کربلا) رابه تو نشان مىدهم، آنگاه امام حسین(ع) با دست مبارک، بر چهره ام سلمه کشید، همین باعث شد که خداوند همه پردههاى حجاب را از پیش روى ام سلمه برچید، او هماندم قتلگاه امام حسین(ع) و سرزمین کربلا را مشاهده کرد، و صحنه عاشورا را دید. در این وقت امام حسین(ع) مقدارى از خاک کربلا را بر گرفت و به امّ سلمه داد، تا آن را در شیشه دیگر نگهدارى کند، و به او فرمود: «هرگاه این تربت را دیدى که از آن خون مىجوشد و جریان دارد، بدان که من کشته شدهام.»
ام سلمه مىگوید: روز عاشورا بعد از ظهر هر دو شیشه را دیدم که خون در آنها مىجوشید، صیحه زدم و ناله سر دادم، و دانستم که امام حسین(ع) را به شهادت رساندهاند.(25)
5 - یک سال امام کاظم(ع) که در سرزمین منى بود با بعضى از یاران عبور مىکرد، صداى گریه شنید، جویا شد دید زنى با چند کودک در کنارش هستند گریه شنید، جویا شد دید زنى با چند کودک در کنارش هستند گریه مىکنند، علت را پرسید، زن گفت: «همه سرمایه ما یک گاو بود، که از شیرش براى خود و بچههایم استفاده مىکردیم، اینک این گاو مرده است.» و با مرگ گاو، نمىتوانیم هزینه زندگى فقیرانه خود را تأمین کنیم. امام کاظم(ع) به او فرمود: «اى کنیز خدا آیا مىخواهى آن را براى تو زنده کنم؟» آن زن در قلبش الهام شد که بگوید آرى، لذا گفت: آرى، امام کاظم(ع) کنار رفت و دو رکعت نماز خواند، سپس دستهایش را به سوى آسمان بلند نموده و اندکى دعا کرد، آنگاه برخاست و کنار آن گاو آمد، و با چیزى به قسمت آخر بدن آن زد، ناگاه گاو جنبید و برخاست، و مثل اول زنده شد. زن با دیدن این منظره شگفت زده شده و بى اختیار فریاد زد: «سوگند به خداى کعبه، این عیسى بن مریم(ع) است» در این وقت امام کاظم(ع) از هجوم جمعیت که از هر سو در رفت و آمد بودند استفاده نموده، به میان مردم رفت و ناپدید شد، نظیر این مطلب با اندکى تفاوت در مورد امام صادق(ع) نیز روایت شده است.(26)
6- هنگامى که حضرت رضا(ع) به دعوت مأمون، به خراسان آمد، در آنجا وارد نیشابور شد، مردم استقبال پرشورى از آن حضرت نمودند، و پیش روى مرکب او آمده و آن حضرت را با اصرار به خانه خود دعوت مىکردند، ولى آن حضرت به خانه پیرزنى وارد شده و مهمان او شد، نقل شده آن زن، شب در عالم خواب دیده بود که فردا حضرت رضا(ع) مهمان او است، امام(ع) یا مردم نام او را پسندیده نهادند، زیرا امام(ع) در میان آن همه جمعیت، او را پسندید. روایت شده: وقتى که حضرت رضا(ع) به خانه او وارد شد، در کنار خانه او درخت بادام سبز شد، و بر اثر رشد سریع آن، همان سال بادام داد، مردم با خبر شدند کنار آن درخت مىآمدند، و از بادام آن براى شفاى بیماران مىبردند، هر کس به هر بیمارى مبتلا مىشد، با تبرک جویى از بادام آن شفا مىیافت. و اگر چشمش آسیب مىدید، با کشیدن بادام آن درخت بر چشمش درمان مىیافت، و یا اگر وضع حمل براى زنى سخت مىشد، با خوردن یک بادام از آن، به آسانى وضع حمل مىکرد... و آن درخت پس از مدتى خشک شد.
حضرت رضا (ع) پس از خروج از نیشابور، در مسیر راه به روستایى به نام «ده سرخ» رسید، وقت ظهر شد، امام از مرکب پیاده شد، براى وضو آب طلبید، در آنجا آب نبود، آن حضرت با دست مبارک خاک نقطهاى از زمین را رد کرد، ناگاه چشمه آبى پیدا شد، حضرت رضا(ع) و همراهان از آب آن وضو گرفته و در آنجا نماز خواندند...(27)
7- روزى متوکل عباسى (دهمین طاغوت بنى عباس) تصمیم گرفت قدرت ارتش خود را به امام هادى(ع) نشان دهد، به اصطلاح خودش از آن حضرت زهر چشم بگیرد، و آن حضرت را بترساند، و در نتیجه او در مقابل متوکل، خاموش گردد. فرمان داد نود هزار نفر از ارتشیان که در سامرا بودند، هر کدام توبره علف خورى اسب خود را پر از خاک کرده، و در بیابانى که مشخص شده بود بریزند. این فرمان اجرا شد، تل عظیمى از خاک مانند یک کوه بزرگ پدیدار گشت که آن را تل مخالى(توبره) نامیدند. سپس متوکل با کمال غرور فرمان داد امام هادى(ع) را احضار نموده، تا آن تلّ عظیم از خاک را از نزدیک بنگرد. حضرت هادى(ع) حاضر شد، و همراه متوکّل تا بالاى تل رفتند. ارتشیان در اطراف آن تل کوه پیکر، رژه مىرفتند، و قدرت نمایى مىکردند، در این هنگام متوکل به امام(ع) گفت: «آیا لشگر مرا مىبینى؟» امام هادى (ع) فرمود: آیا من هم لشگرم را به صحنه بیاورم؟ متوکل گفت: مانعى ندارد. امام(ع) دعایى خواند ناگاه متوکل دید زمین و آسمان پر از فرشتگان، غرق در اسلحه شده است، و خود و لشگر خود را در برابر آن بسیار ناچیز یافت، هماندم از شدت ترس بیهوش بر زمین افتاد، هنگامى که به هوش آمد، امام(ع) فرمود: «هدف ما آخرت است نه دنیا و آنچه که تو مىپندارى (از دلبستگى به دنیا و غرور و غرق شدن در مظاهر دنیا) بیهوده و بىاساس است.(28) مگر آن که وسیله و نردبان امور معنوى و آخرت باشد.» پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. سوره قصص، آیه 32 - برهان به معنى روشن کردن است، از آنجا که معجزه روشن کننده صداقت پیامبران، و روشنى بخش راه راست است به آن برهان مىگویند. 2. سوره اعراف، آیه 73، واژه آیه به معنى علامت و نشانه است، زیرا معجزه نشانه صداقت پیامبران مىباشد. 3. و لقد آتینا موسى تسع آیاتٍ بیّناتٍ (سوره اسراء). 4. سوره آل عمران، آیه 49. 5. سوره نمل، آیه 39 و 40. 6. بحارالانوار، ج 12، ص 77. 7. اصول کافى، ج 1، ص 470. 8. تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 88 - 90. 9. همان، ص 89. 10. سوره اسراء، آیه 1. 11. سوره نجم، آیه 10. 12. تفسیر ام الکتاب میر جهانى، ص 258. 13. مصباح الشریعه، باب دوم، ص 100. 14. اقتباس از کتاب «ولائها و ولایتها» تألیف علامه شهید مرتضى مطهرى، ص 73 تا 82. 15. تفسیر المیزان، ج 5، ص 292. 16. بحارالانوار، ج 18، ص 382. 17. اصول کافى، ج 1، ص 381. 18. سوره جن، آیه 26 - 27. 19. نهج البلاغه، خطبه 128. 20. بحارالانوار، ج 19، ص 12 و ج 18، ص 20. 21. همان، ج 41، ص 273؛ فضائل الخمسه، ج 3، ص 271. 22. ارشاد شیخ مفید (ترجمه شده)، ج 1، ص 135. 23. همان. 24. کامل الزّیارات، ص 73. 25. همان. 26. بصائر الدّرجات، ج 6، ص 76 ؛ بحار، ج 48، ص 16 و ج 47، ص 115. 27. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 136. 28. کشف الغمّه، ج 3، ص 260 ؛ بحار ج 50، ص 155.
معجزه در اصل از عجز گرفته شده، به معنى عاجز کردن است، بنابراین کارهاى خارق العادهاى که از اولیاى بزرگ رخ مىدهد و دیگران از انجام آن عاجز هستند، به آن معجزه مىگویند، مانند زنده کردم مرده، شفادادن بیمار مبتلا به بیمارى بىدرمان و امثال آن.
اصل معجزه از پیامبران است که براى صدق نبوّت خود، معجزه از خود نشان مىدادند و موجب ایمان و اعتقاد مردم به توحید و نبوّت مىشدند. چنان که قرآن از دو معجزه بزرگ موسى(ع) در برابر فرعونیان یعنى معجزه عصا و ید بیضاء، تعبیر به برهان کرده و مىفرماید: «فذانک برهانان من ربّک ؛ این دو (عصا و ید بیضاء) دو برهان از طرف پروردگارت مىباشند.»(1) و درباره ناقه صالح معجزه حضرت صالح پیامبر، مىفرماید: «هذه ناقة اللّه لکم آیةٌ ؛این شتر الهى براى شما معجزهاى است.»(2)
پیامبران به ویژه پیامبران اولواالعزم براى اثبات نبوت خود داراى معجزه بودند، و در قرآن مجید معجزات مختلفى از معجزات پیامبران مانند نه معجزه موسى(ع)(3) و مرده زنده کردن عیسى(ع)(4) ذکر شده، و از غیر پیامبران نیز در قرآن معجزاتى ذکر شده مانند معجزه عفریتى از جن و آصف برخیا(5) و...
امّا واژه کرامت: در اصل به معنى بزرگوارى و عظمت معنوى است، و در اصطلاح علم کلام، کارهاى خارق العادهاى که از پیامبران براى اثبات نبوت صادر مىگردد با نام معجزه خوانده مىشود، و همین گونه کارها از غیر پیامبران، با نام کرامت ذکر مىشود. بنابراین کرامت اصطلاحى در گفتار متکلمین به علم کلام، همان معجزهاى است که درباره امور خارق العاده غیر پیامبران، از اولیاء خداوند و امامان(ع) استعمال مىشود. چرا که نشانه عظمت و بزرگوارى آنها در پیشگاه خداوند است، بر همین اساس امام صادق(ع) فرمود: «المعجزة علامة اللّه لایعطیهاالّا انبیائه و رسله و حججه لیعرف به صدق الصّادق من کذب الکاذب ؛ معجزه نشانهاى براى خداست که خداوند آنرا به کسى جز پیامبران و رسولان و حجّت هایش عطا نمىکند، و هدف از آن این است که به وسیله آن راستگویى راستگو از دروغگویى دروغگو شناخته شود.»(6)
مطابق روایات بسیار، امامان معصوم (ع) نیز همچون پیامبران داراى معجزه بودند (که گفتیم از آن به کرامت تعبیر مىشود) در این راستا نظر شما را به دو روایت زیر جلب مىکنیم:
1- ابوبصیر یکى از شاگردان برجسته امام باقر(ع) که از هر دو چشم نابینا بود، مىگوید، به امام باقر(ع) عرض کردم: «آیا شما وارث رسول خدا(ص) هستید؟» فرمود: آرى. عرض کردم: رسول خدا(ص) وارث همه انبیاء بود؟ آیا آنچه را آنان مىدانستند، رسول خدا(ص) نیز مىدانست؟ فرمود: آرى. عرض کردم: «فأنتم تقدرون على ان تحیوا الموتى، و تبرؤوا الاکمه و الابرص؟؛ پس شما مىتوانید مرده را زنده کنید و کور و بیمار مبتلا به پیسى را خوب نمایید؟» فرمود: آرى. سپس به من فرمود: نزدیک بیا، نزدیک رفتم، دست مبارکش را بر صورت و چشم من کشید، خورشید، آسمان، زمین، خانهها و هرچه را که در آنجا بود دیدم، سپس به من فرمود: «آیا دوست دارى همین گونه بینا باشى، تا همچون سایر مردم در قیامت به حساب و کتاب الهى کشیده شوى، و یا (به حال اوّلت برگردى) و به طور خالص (و بى دغدغه) وارد بهشت شوى؟» عرض کردم مىخواهم به همان حال قبل برگردم، دست مبارکش را بر صورتم کشید، دوباره نابینا شدم، این ماجرا را براى ابن عمیر(یکى از شاگردان ممتاز امام) نقل کردم، او گفت: «گواهى مىدهم که حادثه (صدور کرامت از امام باقر) حق است، چنان که روز روشن است.»(7)
2- از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) روایت شده که فرمودند: «اسم اعظم داراى 73 حرف است، آن اسم اعظمى که آصف برخیا(وزیر حضرت سلیمان) مىدانست، و بر اثر آن توانست در کمتر از یک چشم برهم زدن، تخت بلقیس را از یمن به بیت المقدس نزد سلیمان(ع) بیاورد. یک حرف از آن 73 حرف بود، و در نزد ما امامان علیهم السلام 72 حرف از اسم اعظم وجود دارد، و تنها یک حرف آن مخصوص ذات پاک خداست که مربوط به علم غیب مىباشد.»(8)
نیز امام صادق(ع) آیه 40 سوره نمل را (که مربوط به آصف برخیا و آوردن تخت بلقیس به وسیله او است) تلاوت کرد، که در آن آمده آصف برخیا داراى بهرهاى از علم کتاب بود که چنین کار خارق العاده عظیمى انجام داد، امام صادق(ع) فرمود: «و عندنا واللّه علم الکتاب کلّه؛ اگر آصف، بهرهاى از علم کتاب داشت، سوگند به خدا ما داراى همه علم کتاب هستیم.»(9) نتیجه این که امامان(ع) داراى کرامت در سطح عالى بودند. عبودیّت سرچشمه کرامتها
عامل اصلى و مهمى که موجب آن مىشود که اولیاء خدا - حتى غیر از پیامبران و امامان - داراى مقام کرامت مىشوند، و از آنها امور غیر عادى سر مىزند، عبودیت خالص و بندگى بىشائبه است. چنان که این مطلب در قرآن و روایات بىشمار آمده است. مثلاً در قرآن در مورد معراج پیامبر اسلام(ص) که از بزرگترین معجزات او بود، مسأله عبودیت پیامبر(ص) نقش به سزایى در شایستگى او به این مقام داشت، همان گونه که در دو آیه به این مطلب اشاره شده، در یکجا مىفرماید: « سبحان الّذى اسرى بعبده...؛ پاک و منزّه است خداوندى که عبد و بندهاش را از مسجد الحرام به مسجد الاقصى در شب (معراج) سیر داد...»(10) و نیز مىفرماید: «فاوحى الى عبده ما اوحى ؛ خداوند (در شب معراج در سدرة المنتهى بر فراز عرش) آنچه را وحى کردنى بود به بندهاش «محمد (ص)» وحى کرد.»(11)
توضیح اینکه: عبودیت و بندگى نهایت خضوع و تسلیم خالص در برابر خداى بزرگ است، خمیرمایه و سنگ زیرین ارتقاء و ارتفاع به قرب خاص الهى در پرتو عبودیت با معرفت است. تا آنجا که خداوند در شب معراج به پیامبر(ص) چنین خطاب کرد: «عبدى اطعنى حتّى اجعلک مَثَلى (او مِثلِى) اذا قلت لشىء کن فیکون ؛ اى بنده من مرا اطاعت کن، تا تو را مظهرى از خودم( یا: همانند خودم در بعضى کارها) قرار دهم، که وقتى به چیزى بگویى بوده باش آن چیز تحقّق یابد.»(12)
و امام صادق(ع) فرمود: «العبودیّة جوهرةٌ کنهها الرّبوبیّة ؛ عبودیّت و بندگى گوهرى است که ربوبیّت در درون آن نهفته شده است.»(13)
یعنى عبودیّت آن چنان انسان را به کمال مىرساند که اگر کامل شود، عبد را خداگونه مىکند، و او را مظهر جلال و جمال الهى مىنماید، به طورى که در پرتو بندگى مىتواند، کارهایى مانند تصرّف در عالم تکوین نماید، و صاحب کرامات شود، مانند امامان معصوم (ع) و اولیاء خدا همچون حضرت عباس (ع) و حضرت معصومه (س) و... که آنها در پرتو بندگى خالص و با معرفت به جایى رسیدند که به اذن پروردگار مىتوانند در جهان تکوین تصرّف کنند، به عنوان مثال آهن سرد را در کوره مىگذارند، گداخته و به صورت آتش فروزان مىشود، آن آهن در عین آنکه آهن است، به قدرى به آتش نزدیک شده که آتش گونه گشته است، گرچه این حرارت و نورانیت در درون ذات آن نیست، بلکه پرتوى از آتش که در درون آن افتاد او را به رنگ آتش درآورده است، بنده خالص خدا نیز مىتواند این گونه به خدا نزدیک شود، و غرق در نور الهى گردد که خداگونه شود. استاد شهید مرتضى مطهرى مىنویسد: «وصول به ربوبیّت در پرتو عبودیّت، گرچه در ظاهر تعبیر زنندهاى است، زیرا معنى این جمله «از بندگى تا خداوندگارى» است، مگر مىشود انسان از مرز بندگى خارج شود، یا در مرز خدایى قدم بگذارد؟! این التّراب و ربّ الارباب ؛ خاک کجا و پروردگار پروردگارها کجا؟ ولى باید توجه داشت که خدایى غیر از خداوندگارى است، مقصود از حدیث فوق «العبودیّة جوهرة کنهها الرّبوبیّة» این است که انسان در پرتو بندگى خالص به خداوندگارى (نه خدایى) مىرسد، این مراحل در پنج مرحله زیر خلاصه مىشود:
1- انسان در پرتو بندگى به نفس خود تسلّط مىیابد.
2- انسان پس از این مرحله، آن چنان نیرومند مىشود که روح او قاهر شده، و مىتواند گناهان را از خود دور سازد.
3- پس از این مرحله در بسیارى از امور، روح از بدن بىنیاز مىشود.
4- پس از مرحله قبل، روح بدن را خلع مىکند، و بدن از هر لحاظ تحت فرمان روح قرار مىگیرد.
5 - در مرحله پنجم انسان به قدرى نیرومند مىشود که حتّى طبیعت خارج از بدن را نیز تحت نفوذ خود قرار مىدهد، مانند اولیاء خدا که از آنها معجزه و کرامت و تصرّف در عالم تکوین که یک نوع خداوندگارى است سر مىزند، بنابراین در درون عبودیت مرحلهاى پیش مىآید که انسان مظهر صفات حق مىگردد.(14)
در روایت آمده: امام صادق(ع) از کوفه عازم مدینه بود. گروهى از برجستگان و زاهدان از جمله ابراهیم ادهم، آن حضرت را بدرقه کردند، در مسیر راه شیرى را دیدند، جرئت نکردند به پیش روند، ابراهیم گفت: صبر کنید تا جعفر بن محمد (امام صادق علیه السلام) بیاید و نظر دهد. صبر کردند تا امام(ع) آمد و سپس به شیر نزدیک شد، و دو گوش شیر را گرفت و او را از سر راه دور نمود. به این ترتیب شیر درّنده در برابر عظمت امام، تسلیم شد و اطاعت کرد، در این وقت امام صادق(ع) به حاضران فرمود: «اما لو انّ النّاس اطاعوا اللّه حقّ طاعته لحملوا علیه اثقالهم ؛ آگاه باشید، اگر مردم آن گونه که شایسته اطاعت است، از خداوند اطاعت مىکردند (به مقامى از ولایت مىرسیدند) که بارهاى خود را بر پشت شیر نهاده، و از آن به عنوان مرکب استفاده مىکردند.»(15)
بر همین اساس وقتى که پیامبر اسلام (ص) در آستانه معراج، از سوى خداوند مخیّر شد که بندگى و نبوت یا بندگى و پادشاهى را برگزیند، آن حضرت بندگى را بر پادشاهى ترجیح داده و در پاسخ عرض کرد: «بل اکون نبیّاً عبداً؛ بلکه پیامبرى و بندگى را بر مىگزینم.»(16) و در حدیث دیگر آمده: هنگامى که امام جواد(ع) (در بغداد و در سال 220 ه.ق) به شهادت رسید، فرزندش امام هادى (ع) همان لحظه گفت: «انّا للّه و انّا الیه راجعون؛ ابوجعفر (امام جواد علیه السلام) در گذشت.» شخصى پرسید: از کجا از شهادت امام جواد با خبر شدید؟ فرمود: «لانّه تداخلنى ذلّة للّه لم اکن اعرفها ؛ زیرا خضوع خاصّى (از عبودیّت و بندگى) در دلم افتاد که بىسابقه بود.»(17)
این حدیث بیانگر آن است که بندگى خدا هرچه عمیقتر و آگاهانهتر و خاضعانهتر باشد، دلیل ارتقاء درجه و معرفت است، و معرفت خدا در انسان هر قدر بالا رود، او بیشتر احساس بندگى مىکند، بنابراین بندگى معیار و نشانه و وسیله درجات عالى، از جمله کرامتهاى غیر عادى خواهد شد. چگونگى معجزات و کرامات
در ضمن باید توجه داشت که معجزات و کرامتهاى پیامبران و امامان(ع) و اولیاى خدا را مىتوان بر اساس یکى از سه عامل دانست:
1- دعا، دعاى بندگان خالص به استجابت مىرسد، مثلاً آنها براى بیمارى که مبتلا به بیمارى لاعلاج است دعا مىکنند، او بر اثر استجابت این دعا، شفا مىیابد.
2- بندگان ممتاز مانند پیامبران و امامان(ع) بر اثر پیمودن درجات عالى اطاعت و بندگى و کمالات به جایى رسیدهاند که به اذن خاص یا عام خدا داراى ولایت تکوینى شدهاند، و در پرتو چنین اذنى مىتوانند کارهاى خارق العاده انجام دهند.
3- آنان در پرتو کمالات، به مرحلهاى از علم و یقین رسیدهاند که از پشت پردهها خبر مىدهند، علم غیب مختص به خدا است، ولى او گاهى به بعضى از بندگان عظامش بهرهاى از علم غیب را مىدهد، چنان که قرآن مىفرماید: «عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احداً - الّا من ارتضى من رسول...؛ خداوند بر غیب آگاهى دارد، و هیچ کسى را بر اسرار غیبش آگاه نمىسازد، مگر رسولانى که آنان را برگزیده و پسندیده است.»(18) روایت شده: روزى حضرت على(ع) از حوادث آینده خبر مىداد، یکى از یارانش پرسید: آیا تو داراى علم غیب هستى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «لیس هو بعلم غیبٍ، و انّما هو تعلّمٌ من ذى علمٍ ؛ این علم غیب نیست، بلکه علمى است که از صاحب علم (خدا و رسول) آموختهام».(19)
البته باید توجه داشت که معجزه پیامبران و امامان(ع) و کرامت اولیاى خدا، براى صدق ادعاى آنان و کذب مدّعیان دروغین، و براى اهداف مقدس معنوى است، و چنان نیست که هرچه دیگران از آنها بخواهند، آنها از خود بروز دهند، بلکه بر اساس موازین و شرایط و در راستاى آگاهى بخشى و نور افشانى است.
و نیز توجه به این مطلب در این راستا، مهم است که در بررسى سیره درخشان امامان معصوم(ع) به دست مىآید که کرامتهاى بسیارى از آنها در عرصههاى مختلف بروز نموده، که علماى ما از قدیم و ندیم کتابهاى مستقلى در گردآورى آن کرامتها تألیف کردهاند، مانند: علّامه مجلسى در بحارالانوار که 22 جلد آن (از جلد 32 تا 54) پیرامون سیره امامان (ع) است. بخشى از شرح حال آنان را به ذکر معجزات و کرامتهاى آنان اختصاص داده است. و علامه سید یوسف بحرانى (متوفاى سال 1186 ه.ق) در کتاب خود (مدینة المعاجز) 1045 کرامت از سه امام: به این ترتیب 838 کرامت از امام على(ع) و 108 کرامت از امام حسن(ع) و 99 کرامت از امام حسین(ع) نقل کرده است، و مرحوم علم الهدى سید مرتضى (متوفاى 436 ق) کتاب عیون المعجزات را که محتوى صدها معجزه و کرامت از امامان(ع) است روایت نموده است. دو نمونه از معجزه پیامبر(ص)
هنگامى که پیامبر(ص) از مکه به مدینه هجرت کرد، در مدینه افراد بسیارى آن حضرت را به خانه خود دعوت نمودند، ولى آن حضرت فرمود: «شتر را آزاد بگذارید که از سوى خدا مأمور است، بر در هر خانهاى که نشست، همانجا مىروم»، سرانجام شتر بر در خانه ابو ایّوب انصارى نشست، در خانه ابو ایّوب، تنها مادرش بود و آنها دو نفرى زندگى مىکردند، مادرش نابینا بود. مادر به استقبال پیامبر(ص) شتافت، در را گشود و گفت: «افسوس و صد افسوس، کاش چشم بینا داشتم، و چهره نورانى رسول خدا(ص) را مىدیدم؟» پیامبر(ص) به او مرحمت کرد دست بر چشمان او کشید، هماندم او بینا شد و جمال دل آراى پیامبر(ص) را مشاهده کرد.
ابو ایّوب شخص فقیرى بود، جز یک بزغاله و یک من جو، چیز دیگرى نداشت، همان بزغاله را ذبح کرد، و از آن یک من جو، نان فراهم نمود، به کمک دیگران آب گوشتى فراهم کردند، همه مردم مدینه را دعوت نمودند، مردم دسته دسته مىآمدند و از غذا مىخوردند و مىرفتند، در عین حال به برکت وجود پیامبر(ص) غذا به همان وضع اول باقى مىماند، آنگاه پیامبر(ص) فرمود: «به اذن خدا برخیز» آن بزغاله زنده شد و برخاست، و با شور و شوق، گواهى به یکتایى خدا و رسالت پیامبر(ص) داد.(20) چند نمونه از کرامت امامان و اولیاء خدا
در اینجا نظر شما را به چند نمونه از کرامت امامان(ع) و اولیاى خدا جلب مىکنیم:
1- مردى مهمان امام على(ع) شد، على (ع) یک قرص نان و کاسهاى که در آن مقدارى آب باشد طلبید، حاضر کردند، حضرت آن کاسه را جلو مهمان نهاد، و قطعهاى از نان نیز میان کاسه گذاشت، و به مهمان فرمود: «بخور» مهمان نان را بیرون آورد، ناگاه دید که ران بریان شده پرندهاى است، آن را خورد، بار دیگر آن حضرت قطعه نان خشکى را در میان آن کاسه نهاد، و فرمود: «بخور». مهمان آن را بیرون آورد دید که حلوا است، عرض کرد: اى مولاى من! نان خشک در کاسه مىنهى، ولى من آن را به صورت غذاهاى متنوّع مىیابم. امیرمؤمنان(ع) فرمود: «نعم هذا الظّاهر و ذلک الباطن و انّ امرنا هکذا و اللّه؛ آرى این نان خشک در ظاهر است، و آن غذاى متنوّع در باطن، سوگند به خدا کار ما همین گونه است.»(21)
2- هنگامى که امام حسین(ع) در ماجراى سفر به سوى عراق و کربلا) از مدینه عازم شد، عبداللّه بن مطیع (از مسلمین معروف مدینه) براى خود چاه آبى حفر مىکرد، تا با خانوادهاش از آن بهرهمند گردند، عبداللّه نزد امام حسین(ع) آمد و عرض کرد: این چاه را کندهایم، امروز به آب رسیده، و مقدارى از آن، آب به دست آمده که هم شور و هم اندک است، تقاضا دارم دعا کنى تا خداوند آن را شیرین و پر برکت کند. امام حسین(ع) فرمود: اندکى از آب چاه را نزدم بیاور. عبداللّه اندکى آب آورد، امام(ع) اندکى از آن را نوشید سپس مقدارى از آن را در دهان مضمضمه کرد، و آنگاه همان آب مضمضه شده را در درون آن چاه ریخت. همین کار امام حسین(ع) باعث شد که آب آن چاه، هم شیرین و گوارا گردید، و هم زیاد شد.(22)
3- شیخ مفید (ره) در ارشاد از سالم بن ابى حفصه نقل مىکند، روزى عمر بن سعد به امام حسین(ع) گفت: «اى ابا عبداللّه! در نزد ما مردمان بىخردى هستند که مىپندارند من تو را مىکشم؟»
امام حسین(ع) به او فرمود: «آنها بى خرد نیستند بلکه خردمند هستند، آگاه باش آنچه چشمم را روشن کند، این است که پس از من از گندم عراق جز اندکى نخواهى خورد.»(23)
از امام باقر(ع) نقل شده: هنگامى که امام حسین(ع) یک روز قبل از ترویه (روز هشتم ماه ذیحجّه) از مکه خارج شد، عبداللّه بن زبیر، آن حضرت را بدرقه کرد و گفت: «اى ابا عبداللّه! آیا در موسم حج، مکه را مىگذارى و به سوى عراق مىروى؟» امام حسین(ع) فرمود: «اى پسر زبیر! هرگاه در کنار آب فرات به خاک سپرده شوم، برایم محبوبتر از دفن در آستان کعبه است.»(24)
4- محدّث معروف راوندى در کتاب الخرائج و الجرایح روایت مىکند: هنگامى که امام حسین(ع) از مدینه عازم عراق (کربلا) بود، امّ سلمه (یکى از همسران پیامبر) به محضر امام آمد و عرض کرد: «از رفتن به عراق خوددارى کن، زیرا من از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: فرزندم حسین(ع) در عراق کشته مىشود، و به من تربتى (مقدارى از خاک کربلا) داد، که آن را در شیشهاى نهادهام.»
امام حسین(ع) فرمود: سوگند به خدا من کشته مىشوم، و اگر به عراق سفر نکنم نیز مرا مىکشند، اگر بخواهى خوابگاه قتلگاه خود و اصحابم (در کربلا) رابه تو نشان مىدهم، آنگاه امام حسین(ع) با دست مبارک، بر چهره ام سلمه کشید، همین باعث شد که خداوند همه پردههاى حجاب را از پیش روى ام سلمه برچید، او هماندم قتلگاه امام حسین(ع) و سرزمین کربلا را مشاهده کرد، و صحنه عاشورا را دید. در این وقت امام حسین(ع) مقدارى از خاک کربلا را بر گرفت و به امّ سلمه داد، تا آن را در شیشه دیگر نگهدارى کند، و به او فرمود: «هرگاه این تربت را دیدى که از آن خون مىجوشد و جریان دارد، بدان که من کشته شدهام.»
ام سلمه مىگوید: روز عاشورا بعد از ظهر هر دو شیشه را دیدم که خون در آنها مىجوشید، صیحه زدم و ناله سر دادم، و دانستم که امام حسین(ع) را به شهادت رساندهاند.(25)
5 - یک سال امام کاظم(ع) که در سرزمین منى بود با بعضى از یاران عبور مىکرد، صداى گریه شنید، جویا شد دید زنى با چند کودک در کنارش هستند گریه شنید، جویا شد دید زنى با چند کودک در کنارش هستند گریه مىکنند، علت را پرسید، زن گفت: «همه سرمایه ما یک گاو بود، که از شیرش براى خود و بچههایم استفاده مىکردیم، اینک این گاو مرده است.» و با مرگ گاو، نمىتوانیم هزینه زندگى فقیرانه خود را تأمین کنیم. امام کاظم(ع) به او فرمود: «اى کنیز خدا آیا مىخواهى آن را براى تو زنده کنم؟» آن زن در قلبش الهام شد که بگوید آرى، لذا گفت: آرى، امام کاظم(ع) کنار رفت و دو رکعت نماز خواند، سپس دستهایش را به سوى آسمان بلند نموده و اندکى دعا کرد، آنگاه برخاست و کنار آن گاو آمد، و با چیزى به قسمت آخر بدن آن زد، ناگاه گاو جنبید و برخاست، و مثل اول زنده شد. زن با دیدن این منظره شگفت زده شده و بى اختیار فریاد زد: «سوگند به خداى کعبه، این عیسى بن مریم(ع) است» در این وقت امام کاظم(ع) از هجوم جمعیت که از هر سو در رفت و آمد بودند استفاده نموده، به میان مردم رفت و ناپدید شد، نظیر این مطلب با اندکى تفاوت در مورد امام صادق(ع) نیز روایت شده است.(26)
6- هنگامى که حضرت رضا(ع) به دعوت مأمون، به خراسان آمد، در آنجا وارد نیشابور شد، مردم استقبال پرشورى از آن حضرت نمودند، و پیش روى مرکب او آمده و آن حضرت را با اصرار به خانه خود دعوت مىکردند، ولى آن حضرت به خانه پیرزنى وارد شده و مهمان او شد، نقل شده آن زن، شب در عالم خواب دیده بود که فردا حضرت رضا(ع) مهمان او است، امام(ع) یا مردم نام او را پسندیده نهادند، زیرا امام(ع) در میان آن همه جمعیت، او را پسندید. روایت شده: وقتى که حضرت رضا(ع) به خانه او وارد شد، در کنار خانه او درخت بادام سبز شد، و بر اثر رشد سریع آن، همان سال بادام داد، مردم با خبر شدند کنار آن درخت مىآمدند، و از بادام آن براى شفاى بیماران مىبردند، هر کس به هر بیمارى مبتلا مىشد، با تبرک جویى از بادام آن شفا مىیافت. و اگر چشمش آسیب مىدید، با کشیدن بادام آن درخت بر چشمش درمان مىیافت، و یا اگر وضع حمل براى زنى سخت مىشد، با خوردن یک بادام از آن، به آسانى وضع حمل مىکرد... و آن درخت پس از مدتى خشک شد.
حضرت رضا (ع) پس از خروج از نیشابور، در مسیر راه به روستایى به نام «ده سرخ» رسید، وقت ظهر شد، امام از مرکب پیاده شد، براى وضو آب طلبید، در آنجا آب نبود، آن حضرت با دست مبارک خاک نقطهاى از زمین را رد کرد، ناگاه چشمه آبى پیدا شد، حضرت رضا(ع) و همراهان از آب آن وضو گرفته و در آنجا نماز خواندند...(27)
7- روزى متوکل عباسى (دهمین طاغوت بنى عباس) تصمیم گرفت قدرت ارتش خود را به امام هادى(ع) نشان دهد، به اصطلاح خودش از آن حضرت زهر چشم بگیرد، و آن حضرت را بترساند، و در نتیجه او در مقابل متوکل، خاموش گردد. فرمان داد نود هزار نفر از ارتشیان که در سامرا بودند، هر کدام توبره علف خورى اسب خود را پر از خاک کرده، و در بیابانى که مشخص شده بود بریزند. این فرمان اجرا شد، تل عظیمى از خاک مانند یک کوه بزرگ پدیدار گشت که آن را تل مخالى(توبره) نامیدند. سپس متوکل با کمال غرور فرمان داد امام هادى(ع) را احضار نموده، تا آن تلّ عظیم از خاک را از نزدیک بنگرد. حضرت هادى(ع) حاضر شد، و همراه متوکّل تا بالاى تل رفتند. ارتشیان در اطراف آن تل کوه پیکر، رژه مىرفتند، و قدرت نمایى مىکردند، در این هنگام متوکل به امام(ع) گفت: «آیا لشگر مرا مىبینى؟» امام هادى (ع) فرمود: آیا من هم لشگرم را به صحنه بیاورم؟ متوکل گفت: مانعى ندارد. امام(ع) دعایى خواند ناگاه متوکل دید زمین و آسمان پر از فرشتگان، غرق در اسلحه شده است، و خود و لشگر خود را در برابر آن بسیار ناچیز یافت، هماندم از شدت ترس بیهوش بر زمین افتاد، هنگامى که به هوش آمد، امام(ع) فرمود: «هدف ما آخرت است نه دنیا و آنچه که تو مىپندارى (از دلبستگى به دنیا و غرور و غرق شدن در مظاهر دنیا) بیهوده و بىاساس است.(28) مگر آن که وسیله و نردبان امور معنوى و آخرت باشد.» پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. سوره قصص، آیه 32 - برهان به معنى روشن کردن است، از آنجا که معجزه روشن کننده صداقت پیامبران، و روشنى بخش راه راست است به آن برهان مىگویند. 2. سوره اعراف، آیه 73، واژه آیه به معنى علامت و نشانه است، زیرا معجزه نشانه صداقت پیامبران مىباشد. 3. و لقد آتینا موسى تسع آیاتٍ بیّناتٍ (سوره اسراء). 4. سوره آل عمران، آیه 49. 5. سوره نمل، آیه 39 و 40. 6. بحارالانوار، ج 12، ص 77. 7. اصول کافى، ج 1، ص 470. 8. تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص 88 - 90. 9. همان، ص 89. 10. سوره اسراء، آیه 1. 11. سوره نجم، آیه 10. 12. تفسیر ام الکتاب میر جهانى، ص 258. 13. مصباح الشریعه، باب دوم، ص 100. 14. اقتباس از کتاب «ولائها و ولایتها» تألیف علامه شهید مرتضى مطهرى، ص 73 تا 82. 15. تفسیر المیزان، ج 5، ص 292. 16. بحارالانوار، ج 18، ص 382. 17. اصول کافى، ج 1، ص 381. 18. سوره جن، آیه 26 - 27. 19. نهج البلاغه، خطبه 128. 20. بحارالانوار، ج 19، ص 12 و ج 18، ص 20. 21. همان، ج 41، ص 273؛ فضائل الخمسه، ج 3، ص 271. 22. ارشاد شیخ مفید (ترجمه شده)، ج 1، ص 135. 23. همان. 24. کامل الزّیارات، ص 73. 25. همان. 26. بصائر الدّرجات، ج 6، ص 76 ؛ بحار، ج 48، ص 16 و ج 47، ص 115. 27. عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 136. 28. کشف الغمّه، ج 3، ص 260 ؛ بحار ج 50، ص 155.