روشهاى تربیت در نهج البلاغه (1)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اختلاف استعدادها، ظرفیتها، نیازها، روحیهها،خواستها، سلیقهها که معلول اختلاف طبایع و تأثیرات گوناگون محیطى، جغرافیایى، فرهنگى، اعتقادى و اجتماعى است، مایه بقا و دوام و رشد جوامع انسانى است و اگر این اختلافها نمىبود بشر قادر به زندگى و تکامل نبود، و این واقعیتى است که در مراحل مختلف تربیت باید لحاظ شود و به هیچ وجه مورد غفلت قرار نگیرد،(2) امیرمؤمنان در موارد، مختلف به این امر پرداخته و بر لزوم مراعات آن تأکید نموده است، از جمله:
1- لایزال النّاس بخیرٍ ماتفاوتوا فاذا استووا هلکوا؛(3) مردم دائماً در خیرند تا وقتى که (از نظر استعداد) متفاوتند.
2- و در راز تفاوت انسانها با همدیگر امیر بیان(ع) مىفرماید: «انّما فرّق بینهم مبادى طسهم و ذلک انّهم کانوا فلقة من سبخ ارضٍ و عذبها. و حزن تربةٍ و سهلها فهم على حسبٍ قرب ارضهم یتقاربون و على قدر اختلافها یتفاوتون ؛ (4) آنچه میان انسانها تفاوت به وجود آورده است، سرشت آنهاست، زیرا که ترکیبشان از پارهاى زمین است که شور یا شیرین است. و خاکى درشت یا نرمین است، پس آنان به اندازه نزدیکى زمینشان با هم نزدیکند و به مقدار اختلاف آن از یکدیگر تفاوت دارند.»
بر این اساس توانایى و وسع و ظرفیّت انسانها مختلف و گوناگون است و بدون توجّه به مراتب وجود و تفاوت توانایى انسانها کار تربیت سامان نمىپذیرد على(ع) درباره لزوم رعایت مراتب و درجه افراد مىفرماید: «حمّل کلٌّ امرىءٍ منکم مجهوده، و خفّف عن الجهلة؛(5) هر کس به اندازه توان خود بکوشد، و برنادانان آسان گیرد.» الف: روش معرفى الگوها
انسان فطرتاً عاشق کمال و از نقص و عیب گریزان است. همین امر باعث مىشود که به دنبال الگوهاى مطلوب و کاملى باشد، و در نتیجه الگوپذیرى چون سازگار با فطرت انسان است از مؤثرترین روشهاى تربیتى شمرده مىشود در این روش انسان نمونهاى عینى را مطلوب خویش مىگیرد و به شبیه سازى دست مىزند و گام در جاى گام او نهد و بدو تشبّه پیدا نماید.
على(ع) در مقام معرّفى رسول خدا(ص) بعنوان اسوه حسن مىفرماید: «و لقد کان فى رسول اللّه (ص) کافٍ لک فى الاسوة... فتأسّ بنبیّک الاطیب الاطهر(ص) فانّ فیه اسوةً لمن تأسّى و عزاءً لمن تعزّى، و احبّ العباد الى اللّه المتأسّى بنبیّه و المقتصّ لاثره؛(6) براستى در (روش) رسول خدا(ص) الگوى است کافى براى تو... پس به پیامبر(ص) پاکیزه و پاک خود اقتدا کن. که راه و رسمش سرمشقى است براى کسى که بخواهد تأسّى جوید و انتسابى است براى کسى که بخواهد منتسب گردد. و محبوبترین بندگان نزد خدا کسى است که رفتار پیامبر(ص) را سرمشق کند. و به دنبال او رود.» و در جاى دیگر فرمود: « واقتدوا بهدى نبیّکم فانّه افضل الهدى، و استنّوا بسنّته فانّها اهدى السّنن؛ (7) به سیرت پیامبرتان اقتدا کنید که برترین سیرت است، و به سنّت او گرایش یابید که هدایت کنندهترین سنّتها است.»
از دیگر الگوهاى قابل اقتدا و تأسّى که على(ع) سفارش مىکند به آنها تأسّى شود اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است، لذا فرمود: «انظروا اهل بیت نبیّکم فالزموا سمتهم، واتّبعوا اثر هم فلن یخرجوکم من هدىً، و لن یعیدوکم فى ردىّ، فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا فانهضوا، و لا تسبقوهم فتضلّوا، و لاتتأخّروا عنهم فتهلکوا؛ (8) به خاندان پیامبرتان بنگرید، و بدان سو که مىروند بروید، و پى آنان را بگیرید، که هرگز شما را از راه رستگارى بیرون نخواهند کرد و به هلاکت و پستى عودتتان نخواهند داد، اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند و قیام کردند، برخیزید و قیام کنید، بر آنها پیشى مگیرید که گمراه مىشوید، و از آنان پس نمانید که تباه مىگردید.»
البته پذیرش اهلبیت(ع) بعنوان الگو یک سفارش بىحکمت و یک فرمان بى علّت نیست، بلکه راز تأسّى به آنها این است که آنان دین را چنانکه باید دانستهاند و به کار گرفتهاند و فهم درست دین و جامعیّت آن و هندسه صحیح آن در اندیشه و راه رسم آنان جلوه دارد، زیرا «آنان حیات دانش و مرگ نادانىاند، بردبارى نشان شما را از دانش آنان، و برون آنان از نهان و خاموش بودنشان از حکمت بیانشان خبر دهد، نه با حق ستیزند و نه در آن خلاف دارند، ستونهاى دینند و پناهگاههایى که مردم را نگاه مىدارند، حق به توسط آنان به جاى خود بازگردید، و باطل از آنجا که بود رانده شد و زبانش از بن بریده شد. دین را چنانکه باید دانستند و فرا گرفتند و به کار بستند، نه که فقط آن را شنیدند و به دیگران گفتند که راویان دانش بسیارند و نگهبانان آن اندک.»(9)
و گاه فریاد مولى بلند مىشود از این که مردم در تربیت خویش به دنبال الگوهاى اصلى و راستین نیستند بلکه به دنبال مشابه و فرعىها هستند.
«فاین تذهبون؟ و انّى تؤفکون! والاعلام قائمةٌ، و الآیات واضحةٌ، و المنار منصوبةٌ، فاین یتاه بکم! و کیف تعمهون و بینکم عترة نبیّکم! و هم ازمّة الحقّ، و اعلام الدّین، و السنة الصّدق! فانزلو هم باحسن منازل القرآن، و ردّوهم ورود الهیم العطاش،(10) پس کجا مىروید؟ و کى باز مىگردید؟ که علامتها برپاست و دلیلها هویداست. و نشانهها برجاست، گمراهى تا کجا؟ سرگشتگى تاکى و چرا؟ خاندان پیامبرتان میان شماست که زمامداران حق و یقینند، و پیشوایان دینند، با (ذکر جمیل و) گفتار راست قرینند. پس همچون قرآن، نیک حرمت آنان را در دل بدارید، و چون شتران تشنه که به آبشخور روند، به آنان روى آرید.»
آنچه به عنوان فلسفه الگو بودن اهل بیت بیان شد شامل کسانى که این اوصاف را دارا باشند و غیر معصوم(ع) باشند، نیز مىشود، در نتیجه افرادى که در جامعه از تدین و آگاهى... برخوردارند، مىتوانند الگو باشند، به همین جهت نسلهاى قبلى که از تجربه بیشتر و تدین بهترى برخوردارند مىتوانند الگو براى نسلهاى بعدى باشد.
على(ع) فرمود: «لیتأسّ صغیرکم بکبیرکم و لیرأف کبیر کم بصغیرکم؛(11) باید خردسالان از کلانسالتان پیروى کنند، و کلانسالتان به خرد سالتان مهربان باشند.» ب: روش محبّت
از مهمترین و اساسىترین روشهاى تربیت، روش محبّت به پاکان و فرهیختگان است، روش محبّت به جهت سازگارى با فطرت آدمى و سرشت انسانى، و به جهت میل درونى، بالاترین نقش را در تحوّل تربیتى انسان ایفا مىکند، و همچون اکسیرى وجود انسان را طلاى ناب نموده و در کوتاهترین زمان تحوّلات تربیتى شگرفى در انسان ایجاد مىکند. على(ع): من احبّ شیئاً لهج بذکره؛(12) هر که چیزى را دوست بدارد، به یاد آن حریص مىشود.
در زیارت جامعه کبیره که از متقنترین متون زیارتى است حضرت هادى(ع) مىفرماید: «و ما خصّنا به من ولایتکم طیباً لخلقنا(خلقنا) و طهارةً لانفسنا و تزکیةً لنا؛(13)و ما را به دوستى شما، به سبب نیکى فطرت (و یا اخلاق) و پاکى نفس و پاکیزگى روحمان... مخصوص گردانید.»
با توجّه به تأثیر شگرف و وسیع محبّت و دوستى در تربیت و شاکلت انسان، قرآن و اولیاى الهى سخت بر این مسأله پاى فشرده است، در قرآن کریم پاداش رسالت را محبّت اهلبیت و دوستى آنها قرار داده(14) و در روایات نیز بر محبّت اهل بیت بعنوان وسیله تربیت تأکید شده است.
على (ع) فرمود: «نحن شجرة النّبوة و محط الرّسالة و مختلف الملائکة و معادن العلم، و ینابیع الحکم، ناصرنا و محبّنا ینتظر الرّحمة، و عدوّنا و مبغضنا ینتظر السّطوة؛(15) ما درخت نبوتیم و فرود آمد نگاه رسالت، و جاى آمد و شد فرشتگان رحمت و معدنهاى دانش و چشم سارهاى بینش. یاور و دوست ما امید رحمت مىبرد، و دشمن و کینه جوى ما، انتظار قهر و سطوت».
در جاى دیگر فرمود: «اسعد النّاس من عرف فضلنا، و تقرّب الى اللّه بنا و اخلص حبّنا و عمل بما الیه ندبنا، و انتهى عمّا عنه نهینا، فذاک منّا و هو فىدار المقامة معنا؛(16) سعادتمندترین مردمان کسى است که برترى مرتبت ما را بشناسد، و به وسیله ما به خدا تقرّب جوید، و محبّت ما را در خود خالص سازد، و بدانچه او را فرا خواندهایم عمل کند، و از آنچه او را نهى کردهایم دورى کند. پس چنین کسى از ما است و در خانه آخرت همراه ما است.»
آرى محبّت پاکانى چون اهلبیت سازنده و انسان ساز است و انسان را به اوج کمال و سعادت سوق مىدهد. ج: روش تذکر و یادآورى
یاد نعمتها و یاد منعم و خدایى که در همه جا حاضر است و تمام هستى حتّى خطورات قلبى و تخیّلات انسان را زیر نظر، و یاد قیامت و مرگ انسان را بخوبى و نیکى وا مىدارد، و از پلیدى و زشتىها نگه مىدارد، على (ع) مىفرماید: «بدوام ذکر اللّه تنجاب الغفلة؛(17) به سبب یاد دائمى خدا، غفلت زایل مىشود».
ذکر آرد فکر را در اهتزاز
ذکر را خورشید این افسرده ساز
اگر کسى قلبش با یا دخدا و قیامت آباد گشت اعمال و رفتار او اصلاح مىگردد. چنان که على(ع) مىفرماید: «من عمر قلبه بدوام الذّکر حسنت افعاله فى السرّ و الجهر؛ هر که قلبش را به دوام یاد خدا آباد کند کردارش در نهان و آشکار نیکو گردد.»(18)
و در جاى دیگر فرمود: «اصل صلاح القلب اشغاله بذکر اللّه؛(19) اساس صلاح قلب در اشتغال به یاد خداست.»
به همین جهت است که پیامبران الهى در شیوه تربیتى خویش، مردم را متذکر نعمتهاى الهى مىکردند و از این راه آنان را اصلاح مىنمودند، على(ع) در این زمینه مىفرماید: «فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته، و یذکّروهم منسىّ نعمته؛(20) سپس خداوند در بین مردم رسولانى پى در پى فرستاد تا آنان به بندگان هشدار دهند که حق میثاق خویش را ادا نمایند، و نعمتهاى فراموش شده را به یاد آورند.»
و در جاى دیگر خود دستور داد که: «وکن للّه مطیعاً، و بذکره آنساً، و تمثّل فى حال تولّیک عنه اقباله علیک، یدعوک الى عفوه و یتعمدک بفضله و انت متولٍّ عنه الى غیره؛(21) مطیع(فرمان) خداباش، و به یاد او انس گیر، و مجسّم کن (در خاطرات) آن وقتى را که تو روى از او گرداندهاى و او به تو رو نماید، و تو را به خواستن بخشش از خود مىخواند و جامه کرم خویش برتو مىپوشاند در حالى که تو از او رویگردانى و دیگرى را خواهان.» آثار تربیتى و سازنده یاد خدا
مولا تنها به سفارش یاد خدا بسنده نمىکند بلکه در موارد عدیدهاى آثار تربیتى و سازنده آن را یادآور مىشود که به نمونههایى اشاره مىشود:
«انّ اللّه سبحانه جعل الذّکر جلاءً للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و بصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة؛(22) به راستى خداى سبحان یاد(خود) را صیقل بخش دلها قرار داده است، که دلها بدین وسیله پس از کرى شنوا، و پس از نابینائى بینا و بعد از سرکشى رام مىگردند.» در کلام نغز و زیباى دیگر فرمود: «و براستى یاد خدا را طرفدارانى است که آن را بدل از دنیا انتخاب نمودهاند، نه کسب و کار سرگرمشان سازند، و نه خرید و فروش (یاد خدا را از دل آنان بیرون برد) روزهاى زندگى با یاد خدا مىگذرانند و نهى از محارم الهى را به گوش بیخبران مىخوانند و به قسط و داد فرمان مىدهند و خود از روى داد کار مىکنند و از کار زشت باز مىدارند، و خود از کار زشت برکنارند، گویى دنیا را سپرى کردهاند و به آخرت راه یافتهاند، پس آنچه بعد از دنیا را مشاهده نمودهاند، و بر نهان برزخیان در طول اقامت آنان در برزخ آگاهى دارند، و قیامت و وعدههایش براى آنان محقق شده است، و آنان براى مردم دنیا از آن پرده برداشتهاند. گویى مىبینند آن را که مردم نمىبینند و مىشنوند آن را که مردم نمىشوند.»(23) نمونه عینى
در مکتب اسلام تربیت یافتگانى این چنین، بى شمار وجود دارد، که به یک نمونه اشاره مىشود:
روزى رسول خدا(ص) پس از اداى نماز صبح چشمش افتاد به جوانى رنگ پریده که چشمانش در کاسه سرش فرو رفته و تنش نحیف شده بود... فرمود: «کیف اصحبت؟» حالت چگونه است؟ عرض کرد: «اصبحت موقناً؛ در حال یقین به سر مىبرم.» فرمود: علامت یقینت چیست؟ عرض کرد یقین من است که مرا در اندوه فرو برده و شبهاى مرا بیدار(در حال شب زنده دارى) و روزهاى مرا تشنه (در حال روزه دارى) قرار داده است و مرا از دنیا و مافیها جدا ساخته تا آنجا که گوئى عرش پروردگار را مىبینم که براى رسیدن به حساب مردم نصب شده است و مردم همه محشور شدهاند، و من در میان آنها هستم، گویى هم اکنون اهل بهشت را در بهشت متنعّم و اهل دوزخ را در دوزخ، معذّب مىبینم، گویى هم اکنون با این گوشها آواز حرکت آتش جهنّم را مىشنوم، رسول اکرم(ص) به اصحاب خود رو کرد و فرمود: این شخص بندهاى است که خداوند قلب او را به نور ایمان (و یاد خدا) منور گردانیده است. آنگاه به جوان فرمود: حالت خود را حفظ کن که از تو سلب نشود.(24) یاد مرگ و آثار تربیتى
و همین طور حضرت امیرمؤمنان(ع) بر یاد مرگ بعنوان امر تربیتى تکیه و تأکید نموده است، چرا که یاد مرگ انسان را از فرو رفتن در دام دنیا باز مىدارد و در اصلاح نیّت تأثیر مهمّى دارد، لذا به فرزند عزیزش که سخت در مورد تربیت آن حسّاس است چنین مىفرماید: «یا بنىّ اکثر من ذکر الموت و ذکر ماتهجم علیه، و تفضى بعد الموت الیه، حتّى یأتیک و قد اخذت منه حذرک و شددت له ازرک، و لایأتیک بغتة فیبهرک...؛(25) فرزندم! بسیار یاد مرگ کن و یاد آنچه به سوى آن مىروى، و آنچه پس از مردن در آن قرار مىگیرى تا هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر آماده باش، نیروى خود را افزون و کمر همّت رابسته نگهدار که ناگهان نیاید و تو را مغلوب سازد.»
و گاه به صورت عمومى همه را به یاد مرگ سفارش مىکند: «اوصیکم بذکرک الموت و اقلال الغفلة عنه، و کیف غفلتکم عمّا لیس یغفلکم، طمعکم فیمن لیس یمهلکم! فکفى واعظاً بموتى عاینتوهم حملوا الى قبورهم غیر راکبین، و انزلوا فیها غیر نازلین...؛(26) مردم! شما را به یاد آورى مرگ، سفارش مىکنم. از مرگ کمتر غفلت کنید، چگونه مرگ را فراموش مىکنید در حالى که او شما را فراموش نمىکند؟ و چگونه طمع مىورزید در حالى که به شما مهلت نمىدهد؟ مرگ گذشتگان براى عبرت شما کافى است. آنها را به گورشان حمل کردند، بىآنکه بر مرکبى سوار باشند، آنان را در قبر فرود آوردند، بى آن که خود فرود آیند...»
زمانى که محمد بن ابى بکر را به عنوان زمامدار مصر نصب نمود، در نامه به مردم مصر، چنین نوشت: «اى بندگان خدا! همانا از مرگ گریزى نیست، پس قبل از آن که شما را دریابد از آن بیم دارید و ساز و برگ آن را فراهم دارید، زیرا در هر حال شما شکار مرگید، اگر در جاى خود بمانید به سر وقتان مىآید و اگر از آن فرار کنید شما را دریابد. و (بدانید که) این مرگ از سایه شما به شما نزدیکتر است، مرگ بر پیشانى شما نوشته شده است: «فاکثروا ذکر الموت عند ما تنازعکم الیه انفسکم من الشّهوات و کفى بالموت واعظاً و کان رسول اللّه (ص) کثیراً ما یوصى اصحابه بذکر الموت فیقول اکثروا ذکر الموت فانّه هادم اللّذّات حائلٌ بینکم و بین الشهوات؛(27) پس هرگاه شهوتها به شما روى آورند، مرگ را بسیار یاد کنید که یاد مرگ براى پند آموزى کافى است و رسول خدا(ص) اصحاب خود را پیوسته به یاد مرگ سفارش مىکرد. و مىفرمود: مرگ را بسیار یاد کنید که همانا مرگ نابود کننده لذتها و جدا کننده شما از شهوتها است.» د: روش عبرت و پندآموزى
انسان با ملاحظه تاریخ و سرگذشت دیگران، و پى بردن به رمز و راز شکست و پیروزى انسان، رشد و واپسگرائى بشریت مىتواند بر بصیرت و آگاهى خود بیفزاید و از فرو رفتن در دامها و تکرار خطاها خود را حفظ نماید، به همین جهت امیرمؤمنان على(ع) فرمود: «الاعتبار منذرٌ ناصحٌ من تفکّر اعتبر، و من اعتبر اعتزل و من اعتزل سلم؛(28) عبرت بیم دهندهاى خیرخواه است، کسى که (در سرگذشت تاریخى دیگران) اندیشه کند عبرت مىگیرد و هر کس عبرت گیرد خود را (از فرو رفتن در خطاها و لغزشها) دور نگهداشته، و هر کس خود را (از بندها) دور نگهداشت سالم مىماند.
راز این که عبرت آموزى انسانها را از لغزشها و در جازدنها دور نگه مىدارد آن است که حوادث تاریخى نوعاً تکرار مىشود، لذا على(ع) به حارث همدانى چنین سفارش مىکند: «واعتبر بما مضى من الدّنیا فابقى منها، فانّ بعضها شبه بعضاً، و آخرها لاحق باوّلها و کلّها حائلٌ مفارقٌ؛(29) رفته دنیا را براى مانده آن آینه عبرت شمار، چرا که برخى از آنچه گذشته با برخى دیگر همانند است و پایانش به اوّل برگردد، و تمامى آنها رفتنى است.»
آثار عبرت آموزى
1- افزایش بصیرت:
على(ع) دوام الاعتبار یؤدّى الى الاستبصار و یثمر الازدجار؛(30) عبرتگیرى پیوسته منجر به بصیرت شده، و بازدارندگى را درپى دارد. 2- رشد فزاینده:
در جاى دیگر فرمود: «الاعتبار ثمرالعصمة؛(31) عبرتگیرى نتیجهاش عصمت (دورى از گناه) است» و فرمود: «من کثر اعتباره قل عثاره؛(32) هر کس عبرتگیرىاش بسیار باشد لغزشش اندک باشد.» عرصههاى عبرت آموزى
اگر انسان به تاریخ گذشتگان سیرى داشته باشد عرصههاى متنوعى را براى عبرت آموزى مىیابد که هر یک مىتواند آثار پیش گفته را در پى داشته باشد. امیرمؤمنان نیز، صحنههاى گوناگون و مختلفى را در مقابل ما به تصویر مىکشد و ما را به عبرتگیرى فرا مىخواند، که به نمونههایى اشاره مىشود: 1- سرگذشت ابلیس
على (ع) فرمود: «فاعتبروا بما کان من فعل اللّه بابلیس اذ احبط عمله الطّویل و جهده الجهید و کان قد عبداللّه ستّة آلاف سنةٍ لایدرى امن سنى الدنیا ام من سنى الآخرة عن کبر ساعةٍ واحدةٍ، فمن ذابعد ابلیس یسلم على اللّه بمثل معصیته؟...؛(33) پس از آنچه خدا با شیطان کرد عبرت گیرید، که کردار دراز مدّت او را باطل گرداند و کوشش فراوان او بىثمر ماند. او شش هزار سال خدا را عبادت نمود، از سالیان دنیا بود و یا آخرت معلوم نیست، به جهت تکبر ورزیدن ساعتى( اعمال او حبط شد) و پس از ابلیس چه کسى ایمن بود که خدا را چنان نافرمانى نکند؟ 2- قرون گذشته
واعتبروا بما قد رأیتم من مصارع القرون قبلکم، قد تزایلت اوصالهم، وزالت ابصار هم و اسماعهم و ذهب شرفهم و عزّهم، و انقطع سرورهم و نعیمهم...؛(34) از زمین خوردنهاى گذشتگان پیش از خود عبرت گیرید، که چگونه، بند بند اعضاى بدنشان از هم گسست، چشم و گوششان نابود شد. شرف و شکوهشان از خاطرهها محو گردید، همه ناز و نعمتها و رفاهها و خوشىها پایان گرفت، که نزدیکى فرزندان به دورى و از دست دادنشان، و همدمى همسران به جدایى تبدیل شد، دیگر نه به هم مىنازند، و نه فرزندانى مىآورند، و نه یکدیگر را دیدار مىکنند و نه در کنار هم زندگى مىکنند.» 3- امّتهاى پیشین
فاعتبروا بما اصاب الامم المستکبرین من قبلکم من بأس اللّه و صولاته، و وقائعه و مثلاته، و اتّعظو بمثاوى خدودهم و مصارع جنوبهم...؛(35) مردم! از آنچه که بر ملّتهاى متکبّر گذشته، از کیفر و عقوبت و سختگیرىها، و ذلّت و خوارى فرود آمده عبرت گیرید، و از قبرها و خاکى که بر آنچه رهنهادند، و زمین هایى که به پهلوها بر آن افتادند، پند پذیرند...»
و در جاى دیگر فرمود: «و احذروا ما نزل بالامم من المثلات بسوء الافعال، و ذمیم الاعمال فتذکّروا فى الخیر و الشّر احوالهم، و احذروا ان تکونوا امثالهم، فاذا تفکّرتم فى تفاوت حالهم فالزموا کلّ امر لزمت العزّة به شأنهم...؛(36) از کیفرهایى که بر اثر کردار به کارهاى ناپسند بر امّتهاى پیشین فرود آمد، خود را حفظ کنید، و حالات گذشتگان را در خوبىها و سختىها به یاد آورید، و بترسید که همانند آنها باشید! پس آنگاه که در زندگى گذشتگان مطالعه و اندیشه مىکنید، عهدهدار چیزى باشید که عامل عزّت آنان بود...» در ادامه مىفرماید: «و از کارهایى که پشت آنها را شکست و قدرت آنها را درهم کوبید، چون کینه توزى با یکدیگر، پر کردن دلها از بخل و حسد، به یکدیگر پشت کردن و ازهم بریدن، و دست از یارى هم کشیدن بپرهیزید.» 4- سرگذشت مؤمنان
«و تدبّروا احوال الماضین من المؤمنین قبلکم، کیف کانوا فى حال التّمحیص و البلاء الم یکونوا اثقل الخلائق اعباءً و اجهد العباد بلاءً و اضیق اهل الدّنیا حالاً...؛(37) و در احوالات مؤمنان پیشین اندیشه کنید، که چگونه در حال آزمایش و امتحان به سر بردند، آیا بیش از همه مشکلات بردوش آنها نبود؟ و آیا بیش از همه مردم در سختى و زحمت نبودند و آیا از همه مردم جهان بیشتر در تنگنا قرار نداشتند؟!»
در ادامه مىفرماید: «فرعونهاى زمان، آنها را به بردگى کشیدند. و همواره بدترین شکنجهها را بر آنان وارد کردند، و انواع تلخىها را به کامشان ریختند، که این دوران ذلّت و هلاکت و مغلوب بودن، تداوم یافت نه راهى وجود داشت که سر پیچى کنند، و نه چارهاى که از خود دفاع نمایند، تا آن که خداوند تلاش و استقامت و بردبارى در برابر ناملایمات آنها را، در راه دوستى خود، و قدرت تحمّل ناراحتىها را براى ترس از خویش، مشاهده فرمود: آنان را از تنگناهاى بلا و سختى نجات داد و ذلّت آنان را به عزّت و بزرگوارى و ترس آنها را به امنیت تبدیل فرمود...»(38) 5 - سرگذشت ستمگران تاریخ
سرگذشت ستمگران و زورگویان و شاهان تاریخ نیز درسهاى عبرت فراوان دارد، که در این زمینه کلام مولا جایى براى توضیح باقى نمىگذارد. و آن حضرت مىفرماید: «و انّ لکم فى القرون السّالفه لعبرةً این العمالقة و ابناء العمالقة(39)! این الفراعنة و ابناء الفراعنة این اصحاب مدائن الرّسّ الّذین قتلوا النّبییّن، و اطفؤوا سنن المرسلین و احیوا سنن الجبّارین! این الّذین ساروا بالجیوش، و هزموا بالألوف و عسکروا العساکر و مدّنوا المدائن؛(40) براى شما در تاریخ گذشته درسهاى عبرت فراوان وجود دارد، کجایند عمالقه و فرزنداشان؟ کجایند فرعونها و فرزندانشان؟ کجایند مردم شهر رس(درخت پرستانى که طولانى حکومت کردند) آنها که پیامبران خدا را کشتند. و چراغ نورانى سنّت آنها را خاموش کردند و راه و رسم ستمگران و جبّاران را زنده ساختند؟ کجایند آنها که با لشکرهاى انبوه حرکت کردند و هزاران تن را شکست دادند، سپاهیان فراوانى گرد آوردند و شهرها ساختند.»
نصربن مزاحم منقرى روایت کرده است که امیرمؤمنان على(ع) در مسیر خود به سوى «صفّین» به شهر «بهر سیر» و «ایوان مدائن» رسید. مردى از یارانش به نام حرّبن سهم بن طریف چون به آثار «کسرى» نگریست، به این بیت از شعر اسود بن یعفر نهشلى از شاعران جاهلى تمثّل کرد:
جرت الرّیاح على مکان دیارهم
فکانّها کانوا على میعادٍ
بادها بر خانههاى سرزمین ایشان برگذشت(و آنها را در هم شکست) گوییا با یکدیگر وعدهاى داشتند.
على(ع) فرمود، آیا نگویى: «چه باغها و چشم سارها بر جاى نهادند، و کشتزارها و جایگاههاى نیکو، و نعمتى که از آن برخوردار بودند و آنها را به مردمى دیگر میراث دادیم، و آسمان و زمین بر آنان گریه نکردند و ایشان مهلت نیافتند.»(41) 6- هر عبرت سودمند
«فاتّعظوا عباد اللّه بالعبر النّوافع و اعتبروا بالآى السّواطع و ازد جروا بالنّذر البوالغ و انتفعوا بالّذکر و المواعظ...؛(42) پس بندگان خدا! از عبرتهاى سودمند پند گیرید، و از نشانههاى آشکار عبرت گیرید و از آنچه با بیان رسا شما را ترساندهاند خود را باز دارید، و از یاد آوریها و اندرزها سود برید.» ه. روش اندرز و موعظه
موعظه با تحریک عواطف، قلب را نرمى و رقّت مىبخشد و از کجىها و پلیدیها بازداشته، دل را جلا مىدهد، موعظه آثارگرانسنگى در تربیت انسان دارد که برخى از آنها از این قرار است. 1- زنده شدن دل:
على(ع) فرمود: «المواعظ حیاة القلوب؛(43) اندرزها مایه حیات دلهاست» به همین جهت على(ع) به فرزندش امام حسن(ع) سفارش مىکند که: «احى قلبک بالموعظة؛(44) دلت را با موعظه زنده دار.» 2- صیقل یافتن دل:
«المواعظ صقال النّفوس، و جلاء القلوب؛(45) اندرزها صیقل دهنده روحها و روشنى بخش دلهاست.» 3- غفلت زدائى:
فرمود: «بالمواعظ تنجلى الغفلة؛(46) به سبب اندرزها غفلت زدوده مىشود.
با توجه به آثار فوق است که هم قرآن اندرز دهنده است. «و انّ اللّه سبحانه لم یعظ احداً بمثل هذا القرآن؛(47) براستى خداى منزّه کسى را به چیزى مانند قرآن اندرز نداده است.» و هم پیامبر اکرم(ص) موعظهگر، چنان که على(ع): «و دعا الى الحکمة و الموعظة؛(48) از طریق حکمت و موعظه نیکو مردم را به خدا خواند.»
و امیر مؤمنان نیز در روش تربیتى خویش از این شیوه بهره جسته است، و مىفرماید: «ایّها النّاس انّى قد بثثت لکم المواعظ الّتى وعظ الانبیاء بها اممهم و ادّیت الیکم ما ادّت الاوصیاء الى من بعد هم؛(49) اى مردم بیدار باشید! من پند و اندرزهایى که پیامبران در میان امّتهاى خود داشتند در میان شما نشر دادم و وظائفى را که جانشینان پیامبران گذشته در میان مردم خود به انجام رساندند، تحقق بخشیدم.
بس وصیت کرد و تخم وعظ کاشت
چون زمین شان شوره بُد، سودى نداشت
و در جاى دیگر فرمود: «فیالها امثالاً صائبةً و مواعظ شافیةً، لو صادفت قلوباً زاکیةً، و آراءً عازمةً و الباباً هازمةٌ؛(50) وه! چه مثالهاى بجا، و پندهاى رسایى وجود دارد اگر در دلهاى پاک بنشیند، و در گوشهاى شنوا جاى گیرد، با اندیشههاى مصمم و عقلهاى با تدبیر برخورد کند. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. عنوان مقاله و برخى عناوین و مطالب از کتاب روشهاى تربیت در نهج البلاغه، مصطفى دلشاد تهرانى گرفته شده است. 2. همان، ص 33 - 34 و ر ک علّامه سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، دارالکتاب الاسلامى، ج 11، ص 60. 3. امالى صدوق، مؤسسة الاعلمى، ص 362. 4. نهج البلاغه، خطبه 234. 5. همان، خطبه 149. 6. همان، 160. 7. نهج البلاغه، خطبه 110. 8. همان، خطبه 97. 9. همان، خطبه 239. 10. همان، خطبه 87. 11. تحف العقول، مکتبة بصیرتى، ص 144. 12. غررالحکم، ج 5، ص 177. 13. زیارت جامعه کبیره. 14. سوره شورى، آیه 23 ؛ سوره فرقان، آیه 57. 15. نهج البلاغه، حکمت 109. 16. شرح غررالحکم، ج 2، ص 461. 17. غررالحکم، ج 3، ص 220. 18. همان، ج 5، ص 387. 19. همان، ج 2، ص 415. 20. نهج البلاغه، خطبه 1. 21. همان، کلام 223. 22. همان، کلام 222. 23. همان. 24. مرتضى مطهرّى، خدمات متقابل اسلام و ایران، ج 2، ص 250. 25. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 31، ص 530. 26. همان، خطبه 189، ص 370. 27. حسن طوسى، الامالى، نجف، مطبعة الحیدریة، ج 1، ص27. 28. بحارالانوار، داراحیاء التراث، ج 78، ص 92 و کنزالفوائد، الکراجکى، ج 3، ص 83. 29. نهج البلاغه، نامه 69، ص 610. 30. غررالحکم، همان، ج 4، ص 22. 31. همان، ج 1، ص 291. 32. همان، ج 5، ص 217. 33. نهج البلاغه، خطبه 192. 34. نهج البلاغه، خطبه 161، ص 304. 35. همان، خطبه 192، ص 386. 36. همان . 37. همان، ص 394. 38. همان، ادامه خطبه مطالب مفیدى دارد که جهت اختصار از نقل آن خوددارى شد. 39. عمالقه فرزندان سام بن نوح بودند که در یمن و عربستان در منتهى الیه «ادوم» ساکن بودند، که غالباً با یهودیان در زمان «شاعول» و «داوود» در جنگ بودند و «داوود» آنان را نابود کرد، یکى از حاکمان این خاندان، عملاق نام داشت ؛ ر ک فرهنگ معین، ج 1، ص 1210 و نهج البلاغه محمد دشتى، ص 348. 40. نهج البلاغه، همان، ص 348. 41. سوره دخان، آیات 25 - 29. 42. نهج البلاغه، همان خطبه 85، ص 142. 43. غررالحکم، ج 1، ص 357. 44. نهج البلاغه، نامه 31. 45. غررالحکم، ج 1، ص 357 46. همان ج 3، ص 200. 47. نهج البلاغه، خطبه 163. 48. همان، خطبه 95. 49. همان، خطبه 182. 50. همان، خطبه 83، ص 132.
1- لایزال النّاس بخیرٍ ماتفاوتوا فاذا استووا هلکوا؛(3) مردم دائماً در خیرند تا وقتى که (از نظر استعداد) متفاوتند.
2- و در راز تفاوت انسانها با همدیگر امیر بیان(ع) مىفرماید: «انّما فرّق بینهم مبادى طسهم و ذلک انّهم کانوا فلقة من سبخ ارضٍ و عذبها. و حزن تربةٍ و سهلها فهم على حسبٍ قرب ارضهم یتقاربون و على قدر اختلافها یتفاوتون ؛ (4) آنچه میان انسانها تفاوت به وجود آورده است، سرشت آنهاست، زیرا که ترکیبشان از پارهاى زمین است که شور یا شیرین است. و خاکى درشت یا نرمین است، پس آنان به اندازه نزدیکى زمینشان با هم نزدیکند و به مقدار اختلاف آن از یکدیگر تفاوت دارند.»
بر این اساس توانایى و وسع و ظرفیّت انسانها مختلف و گوناگون است و بدون توجّه به مراتب وجود و تفاوت توانایى انسانها کار تربیت سامان نمىپذیرد على(ع) درباره لزوم رعایت مراتب و درجه افراد مىفرماید: «حمّل کلٌّ امرىءٍ منکم مجهوده، و خفّف عن الجهلة؛(5) هر کس به اندازه توان خود بکوشد، و برنادانان آسان گیرد.» الف: روش معرفى الگوها
انسان فطرتاً عاشق کمال و از نقص و عیب گریزان است. همین امر باعث مىشود که به دنبال الگوهاى مطلوب و کاملى باشد، و در نتیجه الگوپذیرى چون سازگار با فطرت انسان است از مؤثرترین روشهاى تربیتى شمرده مىشود در این روش انسان نمونهاى عینى را مطلوب خویش مىگیرد و به شبیه سازى دست مىزند و گام در جاى گام او نهد و بدو تشبّه پیدا نماید.
على(ع) در مقام معرّفى رسول خدا(ص) بعنوان اسوه حسن مىفرماید: «و لقد کان فى رسول اللّه (ص) کافٍ لک فى الاسوة... فتأسّ بنبیّک الاطیب الاطهر(ص) فانّ فیه اسوةً لمن تأسّى و عزاءً لمن تعزّى، و احبّ العباد الى اللّه المتأسّى بنبیّه و المقتصّ لاثره؛(6) براستى در (روش) رسول خدا(ص) الگوى است کافى براى تو... پس به پیامبر(ص) پاکیزه و پاک خود اقتدا کن. که راه و رسمش سرمشقى است براى کسى که بخواهد تأسّى جوید و انتسابى است براى کسى که بخواهد منتسب گردد. و محبوبترین بندگان نزد خدا کسى است که رفتار پیامبر(ص) را سرمشق کند. و به دنبال او رود.» و در جاى دیگر فرمود: « واقتدوا بهدى نبیّکم فانّه افضل الهدى، و استنّوا بسنّته فانّها اهدى السّنن؛ (7) به سیرت پیامبرتان اقتدا کنید که برترین سیرت است، و به سنّت او گرایش یابید که هدایت کنندهترین سنّتها است.»
از دیگر الگوهاى قابل اقتدا و تأسّى که على(ع) سفارش مىکند به آنها تأسّى شود اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است، لذا فرمود: «انظروا اهل بیت نبیّکم فالزموا سمتهم، واتّبعوا اثر هم فلن یخرجوکم من هدىً، و لن یعیدوکم فى ردىّ، فان لبدوا فالبدوا و ان نهضوا فانهضوا، و لا تسبقوهم فتضلّوا، و لاتتأخّروا عنهم فتهلکوا؛ (8) به خاندان پیامبرتان بنگرید، و بدان سو که مىروند بروید، و پى آنان را بگیرید، که هرگز شما را از راه رستگارى بیرون نخواهند کرد و به هلاکت و پستى عودتتان نخواهند داد، اگر ایستادند بایستید و اگر برخاستند و قیام کردند، برخیزید و قیام کنید، بر آنها پیشى مگیرید که گمراه مىشوید، و از آنان پس نمانید که تباه مىگردید.»
البته پذیرش اهلبیت(ع) بعنوان الگو یک سفارش بىحکمت و یک فرمان بى علّت نیست، بلکه راز تأسّى به آنها این است که آنان دین را چنانکه باید دانستهاند و به کار گرفتهاند و فهم درست دین و جامعیّت آن و هندسه صحیح آن در اندیشه و راه رسم آنان جلوه دارد، زیرا «آنان حیات دانش و مرگ نادانىاند، بردبارى نشان شما را از دانش آنان، و برون آنان از نهان و خاموش بودنشان از حکمت بیانشان خبر دهد، نه با حق ستیزند و نه در آن خلاف دارند، ستونهاى دینند و پناهگاههایى که مردم را نگاه مىدارند، حق به توسط آنان به جاى خود بازگردید، و باطل از آنجا که بود رانده شد و زبانش از بن بریده شد. دین را چنانکه باید دانستند و فرا گرفتند و به کار بستند، نه که فقط آن را شنیدند و به دیگران گفتند که راویان دانش بسیارند و نگهبانان آن اندک.»(9)
و گاه فریاد مولى بلند مىشود از این که مردم در تربیت خویش به دنبال الگوهاى اصلى و راستین نیستند بلکه به دنبال مشابه و فرعىها هستند.
«فاین تذهبون؟ و انّى تؤفکون! والاعلام قائمةٌ، و الآیات واضحةٌ، و المنار منصوبةٌ، فاین یتاه بکم! و کیف تعمهون و بینکم عترة نبیّکم! و هم ازمّة الحقّ، و اعلام الدّین، و السنة الصّدق! فانزلو هم باحسن منازل القرآن، و ردّوهم ورود الهیم العطاش،(10) پس کجا مىروید؟ و کى باز مىگردید؟ که علامتها برپاست و دلیلها هویداست. و نشانهها برجاست، گمراهى تا کجا؟ سرگشتگى تاکى و چرا؟ خاندان پیامبرتان میان شماست که زمامداران حق و یقینند، و پیشوایان دینند، با (ذکر جمیل و) گفتار راست قرینند. پس همچون قرآن، نیک حرمت آنان را در دل بدارید، و چون شتران تشنه که به آبشخور روند، به آنان روى آرید.»
آنچه به عنوان فلسفه الگو بودن اهل بیت بیان شد شامل کسانى که این اوصاف را دارا باشند و غیر معصوم(ع) باشند، نیز مىشود، در نتیجه افرادى که در جامعه از تدین و آگاهى... برخوردارند، مىتوانند الگو باشند، به همین جهت نسلهاى قبلى که از تجربه بیشتر و تدین بهترى برخوردارند مىتوانند الگو براى نسلهاى بعدى باشد.
على(ع) فرمود: «لیتأسّ صغیرکم بکبیرکم و لیرأف کبیر کم بصغیرکم؛(11) باید خردسالان از کلانسالتان پیروى کنند، و کلانسالتان به خرد سالتان مهربان باشند.» ب: روش محبّت
از مهمترین و اساسىترین روشهاى تربیت، روش محبّت به پاکان و فرهیختگان است، روش محبّت به جهت سازگارى با فطرت آدمى و سرشت انسانى، و به جهت میل درونى، بالاترین نقش را در تحوّل تربیتى انسان ایفا مىکند، و همچون اکسیرى وجود انسان را طلاى ناب نموده و در کوتاهترین زمان تحوّلات تربیتى شگرفى در انسان ایجاد مىکند. على(ع): من احبّ شیئاً لهج بذکره؛(12) هر که چیزى را دوست بدارد، به یاد آن حریص مىشود.
در زیارت جامعه کبیره که از متقنترین متون زیارتى است حضرت هادى(ع) مىفرماید: «و ما خصّنا به من ولایتکم طیباً لخلقنا(خلقنا) و طهارةً لانفسنا و تزکیةً لنا؛(13)و ما را به دوستى شما، به سبب نیکى فطرت (و یا اخلاق) و پاکى نفس و پاکیزگى روحمان... مخصوص گردانید.»
با توجّه به تأثیر شگرف و وسیع محبّت و دوستى در تربیت و شاکلت انسان، قرآن و اولیاى الهى سخت بر این مسأله پاى فشرده است، در قرآن کریم پاداش رسالت را محبّت اهلبیت و دوستى آنها قرار داده(14) و در روایات نیز بر محبّت اهل بیت بعنوان وسیله تربیت تأکید شده است.
على (ع) فرمود: «نحن شجرة النّبوة و محط الرّسالة و مختلف الملائکة و معادن العلم، و ینابیع الحکم، ناصرنا و محبّنا ینتظر الرّحمة، و عدوّنا و مبغضنا ینتظر السّطوة؛(15) ما درخت نبوتیم و فرود آمد نگاه رسالت، و جاى آمد و شد فرشتگان رحمت و معدنهاى دانش و چشم سارهاى بینش. یاور و دوست ما امید رحمت مىبرد، و دشمن و کینه جوى ما، انتظار قهر و سطوت».
در جاى دیگر فرمود: «اسعد النّاس من عرف فضلنا، و تقرّب الى اللّه بنا و اخلص حبّنا و عمل بما الیه ندبنا، و انتهى عمّا عنه نهینا، فذاک منّا و هو فىدار المقامة معنا؛(16) سعادتمندترین مردمان کسى است که برترى مرتبت ما را بشناسد، و به وسیله ما به خدا تقرّب جوید، و محبّت ما را در خود خالص سازد، و بدانچه او را فرا خواندهایم عمل کند، و از آنچه او را نهى کردهایم دورى کند. پس چنین کسى از ما است و در خانه آخرت همراه ما است.»
آرى محبّت پاکانى چون اهلبیت سازنده و انسان ساز است و انسان را به اوج کمال و سعادت سوق مىدهد. ج: روش تذکر و یادآورى
یاد نعمتها و یاد منعم و خدایى که در همه جا حاضر است و تمام هستى حتّى خطورات قلبى و تخیّلات انسان را زیر نظر، و یاد قیامت و مرگ انسان را بخوبى و نیکى وا مىدارد، و از پلیدى و زشتىها نگه مىدارد، على (ع) مىفرماید: «بدوام ذکر اللّه تنجاب الغفلة؛(17) به سبب یاد دائمى خدا، غفلت زایل مىشود».
ذکر آرد فکر را در اهتزاز
ذکر را خورشید این افسرده ساز
اگر کسى قلبش با یا دخدا و قیامت آباد گشت اعمال و رفتار او اصلاح مىگردد. چنان که على(ع) مىفرماید: «من عمر قلبه بدوام الذّکر حسنت افعاله فى السرّ و الجهر؛ هر که قلبش را به دوام یاد خدا آباد کند کردارش در نهان و آشکار نیکو گردد.»(18)
و در جاى دیگر فرمود: «اصل صلاح القلب اشغاله بذکر اللّه؛(19) اساس صلاح قلب در اشتغال به یاد خداست.»
به همین جهت است که پیامبران الهى در شیوه تربیتى خویش، مردم را متذکر نعمتهاى الهى مىکردند و از این راه آنان را اصلاح مىنمودند، على(ع) در این زمینه مىفرماید: «فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته، و یذکّروهم منسىّ نعمته؛(20) سپس خداوند در بین مردم رسولانى پى در پى فرستاد تا آنان به بندگان هشدار دهند که حق میثاق خویش را ادا نمایند، و نعمتهاى فراموش شده را به یاد آورند.»
و در جاى دیگر خود دستور داد که: «وکن للّه مطیعاً، و بذکره آنساً، و تمثّل فى حال تولّیک عنه اقباله علیک، یدعوک الى عفوه و یتعمدک بفضله و انت متولٍّ عنه الى غیره؛(21) مطیع(فرمان) خداباش، و به یاد او انس گیر، و مجسّم کن (در خاطرات) آن وقتى را که تو روى از او گرداندهاى و او به تو رو نماید، و تو را به خواستن بخشش از خود مىخواند و جامه کرم خویش برتو مىپوشاند در حالى که تو از او رویگردانى و دیگرى را خواهان.» آثار تربیتى و سازنده یاد خدا
مولا تنها به سفارش یاد خدا بسنده نمىکند بلکه در موارد عدیدهاى آثار تربیتى و سازنده آن را یادآور مىشود که به نمونههایى اشاره مىشود:
«انّ اللّه سبحانه جعل الذّکر جلاءً للقلوب، تسمع به بعد الوقرة و بصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة؛(22) به راستى خداى سبحان یاد(خود) را صیقل بخش دلها قرار داده است، که دلها بدین وسیله پس از کرى شنوا، و پس از نابینائى بینا و بعد از سرکشى رام مىگردند.» در کلام نغز و زیباى دیگر فرمود: «و براستى یاد خدا را طرفدارانى است که آن را بدل از دنیا انتخاب نمودهاند، نه کسب و کار سرگرمشان سازند، و نه خرید و فروش (یاد خدا را از دل آنان بیرون برد) روزهاى زندگى با یاد خدا مىگذرانند و نهى از محارم الهى را به گوش بیخبران مىخوانند و به قسط و داد فرمان مىدهند و خود از روى داد کار مىکنند و از کار زشت باز مىدارند، و خود از کار زشت برکنارند، گویى دنیا را سپرى کردهاند و به آخرت راه یافتهاند، پس آنچه بعد از دنیا را مشاهده نمودهاند، و بر نهان برزخیان در طول اقامت آنان در برزخ آگاهى دارند، و قیامت و وعدههایش براى آنان محقق شده است، و آنان براى مردم دنیا از آن پرده برداشتهاند. گویى مىبینند آن را که مردم نمىبینند و مىشنوند آن را که مردم نمىشوند.»(23) نمونه عینى
در مکتب اسلام تربیت یافتگانى این چنین، بى شمار وجود دارد، که به یک نمونه اشاره مىشود:
روزى رسول خدا(ص) پس از اداى نماز صبح چشمش افتاد به جوانى رنگ پریده که چشمانش در کاسه سرش فرو رفته و تنش نحیف شده بود... فرمود: «کیف اصحبت؟» حالت چگونه است؟ عرض کرد: «اصبحت موقناً؛ در حال یقین به سر مىبرم.» فرمود: علامت یقینت چیست؟ عرض کرد یقین من است که مرا در اندوه فرو برده و شبهاى مرا بیدار(در حال شب زنده دارى) و روزهاى مرا تشنه (در حال روزه دارى) قرار داده است و مرا از دنیا و مافیها جدا ساخته تا آنجا که گوئى عرش پروردگار را مىبینم که براى رسیدن به حساب مردم نصب شده است و مردم همه محشور شدهاند، و من در میان آنها هستم، گویى هم اکنون اهل بهشت را در بهشت متنعّم و اهل دوزخ را در دوزخ، معذّب مىبینم، گویى هم اکنون با این گوشها آواز حرکت آتش جهنّم را مىشنوم، رسول اکرم(ص) به اصحاب خود رو کرد و فرمود: این شخص بندهاى است که خداوند قلب او را به نور ایمان (و یاد خدا) منور گردانیده است. آنگاه به جوان فرمود: حالت خود را حفظ کن که از تو سلب نشود.(24) یاد مرگ و آثار تربیتى
و همین طور حضرت امیرمؤمنان(ع) بر یاد مرگ بعنوان امر تربیتى تکیه و تأکید نموده است، چرا که یاد مرگ انسان را از فرو رفتن در دام دنیا باز مىدارد و در اصلاح نیّت تأثیر مهمّى دارد، لذا به فرزند عزیزش که سخت در مورد تربیت آن حسّاس است چنین مىفرماید: «یا بنىّ اکثر من ذکر الموت و ذکر ماتهجم علیه، و تفضى بعد الموت الیه، حتّى یأتیک و قد اخذت منه حذرک و شددت له ازرک، و لایأتیک بغتة فیبهرک...؛(25) فرزندم! بسیار یاد مرگ کن و یاد آنچه به سوى آن مىروى، و آنچه پس از مردن در آن قرار مىگیرى تا هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر آماده باش، نیروى خود را افزون و کمر همّت رابسته نگهدار که ناگهان نیاید و تو را مغلوب سازد.»
و گاه به صورت عمومى همه را به یاد مرگ سفارش مىکند: «اوصیکم بذکرک الموت و اقلال الغفلة عنه، و کیف غفلتکم عمّا لیس یغفلکم، طمعکم فیمن لیس یمهلکم! فکفى واعظاً بموتى عاینتوهم حملوا الى قبورهم غیر راکبین، و انزلوا فیها غیر نازلین...؛(26) مردم! شما را به یاد آورى مرگ، سفارش مىکنم. از مرگ کمتر غفلت کنید، چگونه مرگ را فراموش مىکنید در حالى که او شما را فراموش نمىکند؟ و چگونه طمع مىورزید در حالى که به شما مهلت نمىدهد؟ مرگ گذشتگان براى عبرت شما کافى است. آنها را به گورشان حمل کردند، بىآنکه بر مرکبى سوار باشند، آنان را در قبر فرود آوردند، بى آن که خود فرود آیند...»
زمانى که محمد بن ابى بکر را به عنوان زمامدار مصر نصب نمود، در نامه به مردم مصر، چنین نوشت: «اى بندگان خدا! همانا از مرگ گریزى نیست، پس قبل از آن که شما را دریابد از آن بیم دارید و ساز و برگ آن را فراهم دارید، زیرا در هر حال شما شکار مرگید، اگر در جاى خود بمانید به سر وقتان مىآید و اگر از آن فرار کنید شما را دریابد. و (بدانید که) این مرگ از سایه شما به شما نزدیکتر است، مرگ بر پیشانى شما نوشته شده است: «فاکثروا ذکر الموت عند ما تنازعکم الیه انفسکم من الشّهوات و کفى بالموت واعظاً و کان رسول اللّه (ص) کثیراً ما یوصى اصحابه بذکر الموت فیقول اکثروا ذکر الموت فانّه هادم اللّذّات حائلٌ بینکم و بین الشهوات؛(27) پس هرگاه شهوتها به شما روى آورند، مرگ را بسیار یاد کنید که یاد مرگ براى پند آموزى کافى است و رسول خدا(ص) اصحاب خود را پیوسته به یاد مرگ سفارش مىکرد. و مىفرمود: مرگ را بسیار یاد کنید که همانا مرگ نابود کننده لذتها و جدا کننده شما از شهوتها است.» د: روش عبرت و پندآموزى
انسان با ملاحظه تاریخ و سرگذشت دیگران، و پى بردن به رمز و راز شکست و پیروزى انسان، رشد و واپسگرائى بشریت مىتواند بر بصیرت و آگاهى خود بیفزاید و از فرو رفتن در دامها و تکرار خطاها خود را حفظ نماید، به همین جهت امیرمؤمنان على(ع) فرمود: «الاعتبار منذرٌ ناصحٌ من تفکّر اعتبر، و من اعتبر اعتزل و من اعتزل سلم؛(28) عبرت بیم دهندهاى خیرخواه است، کسى که (در سرگذشت تاریخى دیگران) اندیشه کند عبرت مىگیرد و هر کس عبرت گیرد خود را (از فرو رفتن در خطاها و لغزشها) دور نگهداشته، و هر کس خود را (از بندها) دور نگهداشت سالم مىماند.
راز این که عبرت آموزى انسانها را از لغزشها و در جازدنها دور نگه مىدارد آن است که حوادث تاریخى نوعاً تکرار مىشود، لذا على(ع) به حارث همدانى چنین سفارش مىکند: «واعتبر بما مضى من الدّنیا فابقى منها، فانّ بعضها شبه بعضاً، و آخرها لاحق باوّلها و کلّها حائلٌ مفارقٌ؛(29) رفته دنیا را براى مانده آن آینه عبرت شمار، چرا که برخى از آنچه گذشته با برخى دیگر همانند است و پایانش به اوّل برگردد، و تمامى آنها رفتنى است.»
آثار عبرت آموزى
1- افزایش بصیرت:
على(ع) دوام الاعتبار یؤدّى الى الاستبصار و یثمر الازدجار؛(30) عبرتگیرى پیوسته منجر به بصیرت شده، و بازدارندگى را درپى دارد. 2- رشد فزاینده:
در جاى دیگر فرمود: «الاعتبار ثمرالعصمة؛(31) عبرتگیرى نتیجهاش عصمت (دورى از گناه) است» و فرمود: «من کثر اعتباره قل عثاره؛(32) هر کس عبرتگیرىاش بسیار باشد لغزشش اندک باشد.» عرصههاى عبرت آموزى
اگر انسان به تاریخ گذشتگان سیرى داشته باشد عرصههاى متنوعى را براى عبرت آموزى مىیابد که هر یک مىتواند آثار پیش گفته را در پى داشته باشد. امیرمؤمنان نیز، صحنههاى گوناگون و مختلفى را در مقابل ما به تصویر مىکشد و ما را به عبرتگیرى فرا مىخواند، که به نمونههایى اشاره مىشود: 1- سرگذشت ابلیس
على (ع) فرمود: «فاعتبروا بما کان من فعل اللّه بابلیس اذ احبط عمله الطّویل و جهده الجهید و کان قد عبداللّه ستّة آلاف سنةٍ لایدرى امن سنى الدنیا ام من سنى الآخرة عن کبر ساعةٍ واحدةٍ، فمن ذابعد ابلیس یسلم على اللّه بمثل معصیته؟...؛(33) پس از آنچه خدا با شیطان کرد عبرت گیرید، که کردار دراز مدّت او را باطل گرداند و کوشش فراوان او بىثمر ماند. او شش هزار سال خدا را عبادت نمود، از سالیان دنیا بود و یا آخرت معلوم نیست، به جهت تکبر ورزیدن ساعتى( اعمال او حبط شد) و پس از ابلیس چه کسى ایمن بود که خدا را چنان نافرمانى نکند؟ 2- قرون گذشته
واعتبروا بما قد رأیتم من مصارع القرون قبلکم، قد تزایلت اوصالهم، وزالت ابصار هم و اسماعهم و ذهب شرفهم و عزّهم، و انقطع سرورهم و نعیمهم...؛(34) از زمین خوردنهاى گذشتگان پیش از خود عبرت گیرید، که چگونه، بند بند اعضاى بدنشان از هم گسست، چشم و گوششان نابود شد. شرف و شکوهشان از خاطرهها محو گردید، همه ناز و نعمتها و رفاهها و خوشىها پایان گرفت، که نزدیکى فرزندان به دورى و از دست دادنشان، و همدمى همسران به جدایى تبدیل شد، دیگر نه به هم مىنازند، و نه فرزندانى مىآورند، و نه یکدیگر را دیدار مىکنند و نه در کنار هم زندگى مىکنند.» 3- امّتهاى پیشین
فاعتبروا بما اصاب الامم المستکبرین من قبلکم من بأس اللّه و صولاته، و وقائعه و مثلاته، و اتّعظو بمثاوى خدودهم و مصارع جنوبهم...؛(35) مردم! از آنچه که بر ملّتهاى متکبّر گذشته، از کیفر و عقوبت و سختگیرىها، و ذلّت و خوارى فرود آمده عبرت گیرید، و از قبرها و خاکى که بر آنچه رهنهادند، و زمین هایى که به پهلوها بر آن افتادند، پند پذیرند...»
و در جاى دیگر فرمود: «و احذروا ما نزل بالامم من المثلات بسوء الافعال، و ذمیم الاعمال فتذکّروا فى الخیر و الشّر احوالهم، و احذروا ان تکونوا امثالهم، فاذا تفکّرتم فى تفاوت حالهم فالزموا کلّ امر لزمت العزّة به شأنهم...؛(36) از کیفرهایى که بر اثر کردار به کارهاى ناپسند بر امّتهاى پیشین فرود آمد، خود را حفظ کنید، و حالات گذشتگان را در خوبىها و سختىها به یاد آورید، و بترسید که همانند آنها باشید! پس آنگاه که در زندگى گذشتگان مطالعه و اندیشه مىکنید، عهدهدار چیزى باشید که عامل عزّت آنان بود...» در ادامه مىفرماید: «و از کارهایى که پشت آنها را شکست و قدرت آنها را درهم کوبید، چون کینه توزى با یکدیگر، پر کردن دلها از بخل و حسد، به یکدیگر پشت کردن و ازهم بریدن، و دست از یارى هم کشیدن بپرهیزید.» 4- سرگذشت مؤمنان
«و تدبّروا احوال الماضین من المؤمنین قبلکم، کیف کانوا فى حال التّمحیص و البلاء الم یکونوا اثقل الخلائق اعباءً و اجهد العباد بلاءً و اضیق اهل الدّنیا حالاً...؛(37) و در احوالات مؤمنان پیشین اندیشه کنید، که چگونه در حال آزمایش و امتحان به سر بردند، آیا بیش از همه مشکلات بردوش آنها نبود؟ و آیا بیش از همه مردم در سختى و زحمت نبودند و آیا از همه مردم جهان بیشتر در تنگنا قرار نداشتند؟!»
در ادامه مىفرماید: «فرعونهاى زمان، آنها را به بردگى کشیدند. و همواره بدترین شکنجهها را بر آنان وارد کردند، و انواع تلخىها را به کامشان ریختند، که این دوران ذلّت و هلاکت و مغلوب بودن، تداوم یافت نه راهى وجود داشت که سر پیچى کنند، و نه چارهاى که از خود دفاع نمایند، تا آن که خداوند تلاش و استقامت و بردبارى در برابر ناملایمات آنها را، در راه دوستى خود، و قدرت تحمّل ناراحتىها را براى ترس از خویش، مشاهده فرمود: آنان را از تنگناهاى بلا و سختى نجات داد و ذلّت آنان را به عزّت و بزرگوارى و ترس آنها را به امنیت تبدیل فرمود...»(38) 5 - سرگذشت ستمگران تاریخ
سرگذشت ستمگران و زورگویان و شاهان تاریخ نیز درسهاى عبرت فراوان دارد، که در این زمینه کلام مولا جایى براى توضیح باقى نمىگذارد. و آن حضرت مىفرماید: «و انّ لکم فى القرون السّالفه لعبرةً این العمالقة و ابناء العمالقة(39)! این الفراعنة و ابناء الفراعنة این اصحاب مدائن الرّسّ الّذین قتلوا النّبییّن، و اطفؤوا سنن المرسلین و احیوا سنن الجبّارین! این الّذین ساروا بالجیوش، و هزموا بالألوف و عسکروا العساکر و مدّنوا المدائن؛(40) براى شما در تاریخ گذشته درسهاى عبرت فراوان وجود دارد، کجایند عمالقه و فرزنداشان؟ کجایند فرعونها و فرزندانشان؟ کجایند مردم شهر رس(درخت پرستانى که طولانى حکومت کردند) آنها که پیامبران خدا را کشتند. و چراغ نورانى سنّت آنها را خاموش کردند و راه و رسم ستمگران و جبّاران را زنده ساختند؟ کجایند آنها که با لشکرهاى انبوه حرکت کردند و هزاران تن را شکست دادند، سپاهیان فراوانى گرد آوردند و شهرها ساختند.»
نصربن مزاحم منقرى روایت کرده است که امیرمؤمنان على(ع) در مسیر خود به سوى «صفّین» به شهر «بهر سیر» و «ایوان مدائن» رسید. مردى از یارانش به نام حرّبن سهم بن طریف چون به آثار «کسرى» نگریست، به این بیت از شعر اسود بن یعفر نهشلى از شاعران جاهلى تمثّل کرد:
جرت الرّیاح على مکان دیارهم
فکانّها کانوا على میعادٍ
بادها بر خانههاى سرزمین ایشان برگذشت(و آنها را در هم شکست) گوییا با یکدیگر وعدهاى داشتند.
على(ع) فرمود، آیا نگویى: «چه باغها و چشم سارها بر جاى نهادند، و کشتزارها و جایگاههاى نیکو، و نعمتى که از آن برخوردار بودند و آنها را به مردمى دیگر میراث دادیم، و آسمان و زمین بر آنان گریه نکردند و ایشان مهلت نیافتند.»(41) 6- هر عبرت سودمند
«فاتّعظوا عباد اللّه بالعبر النّوافع و اعتبروا بالآى السّواطع و ازد جروا بالنّذر البوالغ و انتفعوا بالّذکر و المواعظ...؛(42) پس بندگان خدا! از عبرتهاى سودمند پند گیرید، و از نشانههاى آشکار عبرت گیرید و از آنچه با بیان رسا شما را ترساندهاند خود را باز دارید، و از یاد آوریها و اندرزها سود برید.» ه. روش اندرز و موعظه
موعظه با تحریک عواطف، قلب را نرمى و رقّت مىبخشد و از کجىها و پلیدیها بازداشته، دل را جلا مىدهد، موعظه آثارگرانسنگى در تربیت انسان دارد که برخى از آنها از این قرار است. 1- زنده شدن دل:
على(ع) فرمود: «المواعظ حیاة القلوب؛(43) اندرزها مایه حیات دلهاست» به همین جهت على(ع) به فرزندش امام حسن(ع) سفارش مىکند که: «احى قلبک بالموعظة؛(44) دلت را با موعظه زنده دار.» 2- صیقل یافتن دل:
«المواعظ صقال النّفوس، و جلاء القلوب؛(45) اندرزها صیقل دهنده روحها و روشنى بخش دلهاست.» 3- غفلت زدائى:
فرمود: «بالمواعظ تنجلى الغفلة؛(46) به سبب اندرزها غفلت زدوده مىشود.
با توجه به آثار فوق است که هم قرآن اندرز دهنده است. «و انّ اللّه سبحانه لم یعظ احداً بمثل هذا القرآن؛(47) براستى خداى منزّه کسى را به چیزى مانند قرآن اندرز نداده است.» و هم پیامبر اکرم(ص) موعظهگر، چنان که على(ع): «و دعا الى الحکمة و الموعظة؛(48) از طریق حکمت و موعظه نیکو مردم را به خدا خواند.»
و امیر مؤمنان نیز در روش تربیتى خویش از این شیوه بهره جسته است، و مىفرماید: «ایّها النّاس انّى قد بثثت لکم المواعظ الّتى وعظ الانبیاء بها اممهم و ادّیت الیکم ما ادّت الاوصیاء الى من بعد هم؛(49) اى مردم بیدار باشید! من پند و اندرزهایى که پیامبران در میان امّتهاى خود داشتند در میان شما نشر دادم و وظائفى را که جانشینان پیامبران گذشته در میان مردم خود به انجام رساندند، تحقق بخشیدم.
بس وصیت کرد و تخم وعظ کاشت
چون زمین شان شوره بُد، سودى نداشت
و در جاى دیگر فرمود: «فیالها امثالاً صائبةً و مواعظ شافیةً، لو صادفت قلوباً زاکیةً، و آراءً عازمةً و الباباً هازمةٌ؛(50) وه! چه مثالهاى بجا، و پندهاى رسایى وجود دارد اگر در دلهاى پاک بنشیند، و در گوشهاى شنوا جاى گیرد، با اندیشههاى مصمم و عقلهاى با تدبیر برخورد کند. پاورقی ها:پىنوشتها: - 1. عنوان مقاله و برخى عناوین و مطالب از کتاب روشهاى تربیت در نهج البلاغه، مصطفى دلشاد تهرانى گرفته شده است. 2. همان، ص 33 - 34 و ر ک علّامه سید محمد حسین طباطبایى، المیزان، دارالکتاب الاسلامى، ج 11، ص 60. 3. امالى صدوق، مؤسسة الاعلمى، ص 362. 4. نهج البلاغه، خطبه 234. 5. همان، خطبه 149. 6. همان، 160. 7. نهج البلاغه، خطبه 110. 8. همان، خطبه 97. 9. همان، خطبه 239. 10. همان، خطبه 87. 11. تحف العقول، مکتبة بصیرتى، ص 144. 12. غررالحکم، ج 5، ص 177. 13. زیارت جامعه کبیره. 14. سوره شورى، آیه 23 ؛ سوره فرقان، آیه 57. 15. نهج البلاغه، حکمت 109. 16. شرح غررالحکم، ج 2، ص 461. 17. غررالحکم، ج 3، ص 220. 18. همان، ج 5، ص 387. 19. همان، ج 2، ص 415. 20. نهج البلاغه، خطبه 1. 21. همان، کلام 223. 22. همان، کلام 222. 23. همان. 24. مرتضى مطهرّى، خدمات متقابل اسلام و ایران، ج 2، ص 250. 25. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 31، ص 530. 26. همان، خطبه 189، ص 370. 27. حسن طوسى، الامالى، نجف، مطبعة الحیدریة، ج 1، ص27. 28. بحارالانوار، داراحیاء التراث، ج 78، ص 92 و کنزالفوائد، الکراجکى، ج 3، ص 83. 29. نهج البلاغه، نامه 69، ص 610. 30. غررالحکم، همان، ج 4، ص 22. 31. همان، ج 1، ص 291. 32. همان، ج 5، ص 217. 33. نهج البلاغه، خطبه 192. 34. نهج البلاغه، خطبه 161، ص 304. 35. همان، خطبه 192، ص 386. 36. همان . 37. همان، ص 394. 38. همان، ادامه خطبه مطالب مفیدى دارد که جهت اختصار از نقل آن خوددارى شد. 39. عمالقه فرزندان سام بن نوح بودند که در یمن و عربستان در منتهى الیه «ادوم» ساکن بودند، که غالباً با یهودیان در زمان «شاعول» و «داوود» در جنگ بودند و «داوود» آنان را نابود کرد، یکى از حاکمان این خاندان، عملاق نام داشت ؛ ر ک فرهنگ معین، ج 1، ص 1210 و نهج البلاغه محمد دشتى، ص 348. 40. نهج البلاغه، همان، ص 348. 41. سوره دخان، آیات 25 - 29. 42. نهج البلاغه، همان خطبه 85، ص 142. 43. غررالحکم، ج 1، ص 357. 44. نهج البلاغه، نامه 31. 45. غررالحکم، ج 1، ص 357 46. همان ج 3، ص 200. 47. نهج البلاغه، خطبه 163. 48. همان، خطبه 95. 49. همان، خطبه 182. 50. همان، خطبه 83، ص 132.